نهضت امام حسين (ع) و قيام كربلا

دكتر غلامحسين زرگرى نژاد

- پى‏نوشت‏ها -
- ۱ -


1- الطبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 35؛ المعارف ، ص 229؛ الاصابه ، ج 3 ، ص 392. همچنين نگاه كنيد به : المحلى ، ج 7 ، ص 356؛ الشوكانى ، نيل الاوطار ، ج 6 ، ص 200 و 232.
2- وى در زمان خلافت عمر و در آستانه نبرد قادسيه ، به دنبال دعوت خليفه دوم از قبايل ، براى شركت در فتوح ايران ، همراه هفتصد نفر از قوم خويش وارد كوفه شد و كمى بعد همراه برادرش زهير و ازديانى كه با وى به كوفه آمده بودند ، در جنگ قادسيه شركت كرد (الاخبار الطوال ، ص 114 و 123 و 127).
3- تعدادى از علماى رجالى شيعه ، به جاى مخنف بن سليم ، نواده وى ابو مخنف و يا پدرش يحيى بن سعيد بن سعيد را از اصحاب على (عليه السلام ) شمرده اند. شيخ طوسى با آنكه همين ادعاى كشى را نادرست مى خواند ، اما خودش نيز مرتكب خطايى ديگر شده و يحيى بن سليم را از اصحاب على (عليه السلام ) مى شمارد. نجاشى نيز نوشته است كه او مخنف از اصحاب امام صادق (ع) بود. حاصل اين ادعا نيز آن است كه ابو منخف در سال رحلت امام ، يعنى سال 148 ، حداقل سنين بلوغ را سپرى مى كرده و تا سال مرگش در 157 هجرى ، حدود 123 سال عمر كرده است.
بنگريد به : رجال الطوسى ، ص 81؛ رجال ابن داود ، ص 282؛ رجال النجاسى ، ص 320؛ شيخ حر عاملى نيز گرچه اصل سخن را درست نوشته و مخنف بن سليم را از خواى اصحاب على (ع) معرفى مى كند ، اما به خطا مدعى است كه اين سخن را ابن داود از شيخ مقل كرده است كه چنين نيست.. سائل الشيعه ، ج 20 ، ص 347. براى وارسى و نقد اين گزارشها نگاه كنيد به ؛ رجال مامقانى ، ج 2 ، باب اللام ، ص 44 ، علامه شوشترى ، قاموس الرجال ، ج 8 ، ص 15. 1. نساء 72 - 74؛ پيكار صفين ، ص 19.
4- نساء 72 - 74؛ پيكار صفين ، ص 19.
5- خليفه بن خياط ، طى گزارشى ، از شهادت دو تن از برادران مخنف بن سليم به نامهاى صقعب و عبدالله در جنگ جمل سخن گفته است (تاريخ خليفه بن خياط ، ص 114).
6- طبقات المحدثين باصبهان و الواردين عليها ، ص 40؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 42 ، ص 479؛ تهذيب الكمال ، ج 27 ، ص 348؛ الكاشف فى معرفه من له فى الكتب السته ، ج 2 ، ص 249.
7- پيكار صفين ، ص 146 - 147.
8- پيكار خونين ، ص 164.
9- پيكار صفين ، ص 358.
10- اصطلاحى است كه براى دوره هجوم قواى معاويه به شهرها و مناطق تجت اطاعت على (عليه السلام ).
11- الغارات ، ج 2 ، ص 395.
12- خواهيم گفت كه وى در زمان در گذشت معاويه و آغاز سلطنت يزيد بر كوفه حكومت داشت و يزيد با شنيدن اخبار مكاتبات كوفيان با امام حسين (ع) ، وى را عزل و به جاى او عبيدالله بن زياد را به حكومت كوفه منصوب كرد.
13- نگاه كنيد به سفارشهاى حضرت على (عليه السلام ) به مخنف بن سليم ، به هنگام اعزام او به محل مامورين خويش در : دعائم الاسلام ، ج 1 ، ص 252 ، 259؛ مستدرك الوسايل ، ج 7 ، ص 70.
14- الغارات ، ج 2 ، ص 457؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 133.
15- الغارات ، ج 2 ، ص 395.
16- همان ، ج 2 ، ص 438 - 450؛ المسترشد ، ص 211
17- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 261.
18- او سر بريده امام حسين (عليه السلام ) را همراه خولى ، نزد ابن زياد برد (انساب الاشراف ، ترجمه ريحانتى رسول الله... ، ص 211).
19- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 459.
20- همان ، ج 6 ، ص 18.
21- همان ، ج 6 ، ص 44.
22- مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ، ص 215 و ج 5 ، ص 76؛ سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1045؛ سنن ابى داود ، ج 1 ، ص 637؛ المحلى ، ج 7 ، ص 356.
23- قمى ، الكنى و الاقاب ، ج 1 ، ص 48؛ همين معنا را در كتب فقهى مهم شيعه نيز مى توان ديد. بنگريد به : جواهر الكلام ، ج 21 ، ص 217.
24- الفهرست ، ص 157
25- ابن بابويه ، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه ، من لايحضره الفقيه ، تصحيح على اكبر غفارى ، قم ، جامعه المدرسين ، 1404 ، ص 75
26- براى انعكاس اين خطبه در منابع متقدم اهل سنت و محدثين وارسته و پيراسته از تمايلات اموى ، نگاه كنيد به : المعيار و الموازنه ، ص 245.
27- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 261 و 459؛ همان ، ج 6 ، ص 44.
28- شگفت آن است كه برخى از متقدمين و متاخرين علماى شيعه نظير شيخ مفيد بدون هيچ گونه تذكرى مبنى بر بى اساس بودن روايت مجالد بن سعيد و صقعب بن زهير به نقل آن پرداخته اند. نگاه كنيد به : الارشاد ، ص 229؛ اعلام الورى ، ص ‍ 233.
29- نك : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412 - 413.
30- از اين 15 روايت ، يك روايت مفصل از عمار الدهنى نقل شده و 14 روايت ديگر از هشام بن محمد. 14 روايت هشام نيز به تربيت ذيل از راويان مختلف روايت شده اند:
هشام از عوانه بن الحكم الكلبى 4 روايت ؛
هشام از عوانه بن الحكم از لبسطه بن فرزدق بن غالب از پدرش 1 روايت ؛
هشام از عوانه بن الحكم از عمار بن عبدالله بن يسار الجهنى ، از پدرش 1 روايت ؛
هشام از ابوبكر بن عياش از كسانى كه او را خبر داده اند 1 روايت ؛
هشام از لقيط از على بن الطعان المحاربى (مرد همراه حر بن يزيد) 1 روايت ؛
هشام از ابو هذيل (مردى از سكون ) از هانى بن ثبيت الحضرمى 1 روايت ؛
هشام از عمرو بن شمر از جابر جعفى 1 روايت ؛
هشام از پدرش محمد سائب از قاسم بن الاصبغ بن نباته 1 روايت ؛
هشام از پدرش محمد سائب 1 روايت ؛
هشام از عبدالله بن يزيد بن روح بن زنباع الجذامى از پدرش 1 روايت ؛
هشام از بعضى از اصحاب خويش 1 روايت ؛
عمار الدهنى از ابو جعفر (امام محمد باقر) 1 روايت مفصل.
31- سلطنت عنوانى است براى حكومت معاويه توسط مورخان سلف. ابن كثير دمشقى ، يكى از اين مورخان است (البدايه و النهايه ) ، ج 8 ، ص 15 - 19). گزارشى از يعقوبى حاكى است كه معاويه براى خويشتن عنوان پادشاهى قائل بود (نك : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 157). بلعمى هم در ترجمه تاريخ طبرى ، براى گزارش دوره يزيد ، عنوان (( خبر پادشاهى يزيد)) را برگزيده است (تاريخنامه طبرى ، ج 2 ، ص 698). سيوطى از سعيد بن جمهان آورده است كه : قلت لسفينه ان بنى اميه يزعمون ان الخلافه فيهم ، قال : كذب بنو زرقاء ، بل هم الملوك من اشد الملوك ، و اول الملوك معاويه (تاريخ الخلفاء ، ص 199). از پيامبر اسلام نيز روايت شده است كه دوره خلافت سى سال است. آنچه بعد از سى سال آيد سلطنت است نه خلافت (دلائل النبوه ، ج 6 ، ص 341؛ البدء و التاريخ ، ج 5 ، الفصل العشرون ، ص 238). ابن كثير نوشته است كه : (( معاويه خود مى گفت كه من نخستين پادشاهم و آخرين خليفه )) (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 135). همين مورخ ، بحث درباره معاويه را تحت عنوان : (( معاويه ابن ابى سفيان و ملكه )) آغاز مى كند. (همان ، ص 19).
32- هان مسلمانان بدانيد كه بنى هاشم در جست و جوى سرورى و پادشاهى بودند و آن را بازيچه خويش قرار دادند. بدانيد كه نه از آسمان خبرى آمد و نه وحى اى نازل شده است.
33- نگاه كنيد به : تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 130 - 137؛ بحار الانوار ، ج 26 ، ص 205.
34- روى المعلى بن محمد البصرى عن جعفر بن سليمان عن عبدالله بن الحكم عن ابيه عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال قال النبى (ص ) ان علينا وصيى و خليفتى و زوجته فاطمه سيده نساء العالمين ابنتى و الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه ولداى من والاهم فقد والانى و من عاداهم فقد عادانى و من ناواءهم فقد و من جفاهم فقد جفانى و من بر هم فقد برنى وصل الله من وصلهم و قطع الله من قطعهم و نصر الله من اعانهم و خذل الله من خذلهم اللهم من كان له من انبيائك و رسلك ثقل و اهل بيت فعلى و فاطمه و الحسن و الحسين اهل بيتى و ثقلى فاءذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 179؛ نيز نگاه كنيد به رواياتى كه ابن جوزى از بخارى و ترمذى در فضيلت امام حسين (عليه السلام ) آورده است. صفوه الصفوه ، ج 1 ، ص 386 - 387؛ همجنين نگاه كنيد به : الطبقات الكبرى ، الطبقه الخامسه من الصحابه (سلسله الناقصه من طبقات ابن سعد) ، ص 388؛ تاريخ الخلفاء ، ص 189؛ تذكره الخواص ، ص ‍ 210.
35- الاحزاب ، 23.
36- نگاه كنيد به : نهج البلاعه ، ترجمه شهيدى ، خطبه 3 (خطبه شقشقيه ) ، ص 9- 10
37- الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 280 - 281؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 312؛ دلائل النبوه ، ج 7 ، ص 243؛ ذهبى ، السيره النبويه ، ص 574؛ شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 160؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 318 - 319؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، ص 62.
38- اى بنى هاشم طمع مردم را بر خويشتن مگشاييد ، خاصه تيم بن مر (طايفه ابوبكر) و عدى (طايفه عمر) را. حكومت در شما و براى شماست و جز على هيچ كس شايسته آن نيست اى ابوالحسن دستان دور انديش خود را بر حكومت استوار ساز ، زيرا تنها تو شايسته حكومتى. نگاه كنيد به ؛ تاريخ يعقوبى ، ج 1 ، ص 526.
39- نهج البلاغه ، خطبه 5 ، ص 12.
40- ابوسفيان پيش از رحلت پيامبر و چه بسا با تدبير پيامبر ، عازم جمع آورى زكات نجران شده بود. او پس از رحلت رسول خدا و در جريان كشاكش سقيفه به مدينه بازگشت.
41- ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 44.
42- و شگفت آورتر از اين ، حذف اين گزارش طبرى در متن چاپ مصر آن است. مترجمان دوره سامانى كه در متن طبرى دست نبرده اند ، اين گزارش را آورده اند.
43- محمد بن جرير طبرى ، تاريخنامه طبرى ، ترجمه منسوب به بلعمى ، تصحيح و تحشيه محمد روشن ، ج 1 ، تهران ، نشر نو ، 1366 ، ص 344.
44- فتوح البلدان ، ص 101 - 104؛ فتوح اعثم ، ج 1 ، ص 21 23؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 4؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 249 - 256؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 346 - 348 ؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، قسمت دوم ، ص 69 - 71؛ تاريخنامه طبرى ، ج 1 ، ص 362 - 367؛ البدايه و النهايه ، ج 6 ، ص 315 - 318.
45- روايت بى اساسى وجود دارد كه مدعى است بعد از رحلت رسول خدا ، جز سه تن از مسلمانان ، بقيه مرتد شدند.
46- تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 224 ، 258؛ تاريخ الخلفاء ، ص 73؛ البدايه و النهايه ، ج 6 ، ص 312؛ تاريخنامه طبرى ، ج 1 ، ص 359.
47- يعقوبى نوشته است كه : (( ابوبكر با لشكرش به ذى القصه بيرون رفت و عمرو بن عاص را خواست و بدو گفت : اى عمرو تو صاحب نظر قريشى و اكنون طلحه مدعى پيامبرى شده است. پس درباره على چه مى بينى ؟ گفت : فرمان تو را نمى برد. گفت : زبير چه ؟ گفت نيكو پردلى است. پرسيد؛ پس طلحه ؟ گفت : براى خوش گذارنى و زنان. گفت : سعد بن ابى وقاص چطور؟ گفت آتش افروزى است براى جنگ. گفت عثمان چه ؟ گفت : او را بنشان و از نظرش كمك بخواه. پرسيد: خالد بن وليد چطور؟ گفت : بسوس جنگ است و ياور مرگ. مداراى سنگخور دارد و حمله شير. پس چون پرچم او را بست ، ثابت بن قيس بن شماس برخاست و گفت : اى گروه قريش ، مگر در ميان ما مردى نبود كه براى آنچه شما شايستگى داريد ، شايسته باشد؟ به خدا قسم كه ما از آنچه مى شنويم كر هستيم ، ليكن پيامبر خدا ما را به شكيبايى فرموده است ، پس شكيبايى مى كنيم )) (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 4 - 5). طبرى نوشته است كه : عمر اعتقاد داشت كه خالد زود دست به شمشير مى برد و شايسته فرماندهى نيست (تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 278).
48- مقريزى نوشته است كه فرماندهان پنج لشكر از پازده لشكر اعزامى براى سركوبى اهل رده از امويان بودند.
49- چون على رغم شهادت ابوقتاده انصارى از صحابه سرشناس ، بر مسلمانى مالك ، خالد ، وى را به قتل رساند ، ابوقتاده عهد كرد كه هرگز با خالد به هيچ جنگى نرود (واقدى ، كتاب الرده مع نبذه من فتوح العراق و ذكر المثنى ، ص 107؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 280).
50- عمر عقيده داشت كه خليفه بايد خالد را سنگسار كند ، اما ابوبكر مدعى بود كه خالد شمشير آخته اسلام است (نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 278 - 279). در تاريخنامه طبرى آمده است كه ابوبكر به عمر گفت : (( خالد شمشير خداست و پيغمبر او را سيف الله خواند كه خداى آن را بر كافران بكشيد. من آن را باز نيام نكنم )) (ص 287. همچنين نگاه كنيد به ؛ البدايه و النهايه ، ج 6 ، ص 322؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 358 - 359؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 10).
51- طبرى از قاسم بن محمد روايت كرده است كه در جنگ يمامه از ساكنان مدينه ، سيصد و شصت نفر كشته شدند. از مهاجران و تابعين جز اهل مدينه نيز ششصد نفر كشته شدند كه ششصد تن از آنان مهاجر و سيصد نفر از تابعين بودند (تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 296 - 297).
52- فتوح البلدان ، ص 111. چنان كه فيليپ حتى توجه داده است ، پيش از آنكه مستشرقانى چون كيتانى و بك به انگيزه هاى اقتصادى اعراب در فتوحات توجه دهند ، مورخان قديم عرب به اين نكته توجه كرده اند (تاريخ عرب ، ج 1 ، ص 185). چه بسا بتوان گفت كه منشا نظريه اين دسته از مستشرقان همين مورخان قديم بوده اند. آنان جز آنكه اينان را بدون تذكر به آن اقتباس كرده اند ، تنها به يك جنبه از آن توجه كرده و كوشيده اند تا با ناديده گرفتن انگيزه هاى اعتقادى دسته اى از مسلمانان ، تمامى انگيزه ايشان را اقتصادى معرفى كنند.
53- طبرى نام امراى سپاه اعزام ابوبكر را چنين نوشته است :
- ابوعبيده ماءمور حمص شد؛
- يزيد بن ابوسفيان ماءمور دمشق ؛
- شرحبيل بن حسنه مامور اردن ؛
- عمرو بن عاص و علقمه بن محرزه ، مامور فلسطين (تاريخ طبرى ، ج 3 ، ص 378 و 390؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 403 - 404؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، قسمت دوم ، ص 83؛ البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 3).
به نظر مى رسد كه گزارش بلاذرى در اين باره درست تر باشد. بعيد نيست كه در جدول طبرى ، فرماندهان امدادى بعدى ، يعنى ابوعبيده و علقمه به عنوان امراى اصلى معرفى شده باشند.
54- تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 390؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 403- 404.
55- انساب الاشراف ، ص 111؛ تاريخ خليفه ، ص 62؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 387 و 394؛ ذهبى ، تاريخ اسلام عهد الخلفاء الراشدين ، ص 81.
56- همان نماينده قريش در صلح حديبيه كه بر حذف نام رسول خدا از متن عهدنامه اصرار ورزيد. گفتنى است كه پس از رسيدن خبر رحلت پيامبر به مكه ، در حالى كه عتاب بن اسيد ، از ترس متوارى و پنهان شده بود تا مبادا از سوى قريش آزار بيند ، همين سهيل بن عمرو كه اينكه به پيروى از بزرگان اموى حاضر در مدينه ، مدافع سرسخت خليفه اول شده بود ، پس از شنيدن خبر فرار عتاب بن اسيد ، به ميان مكيان شتافت و با قاطعيت تمام تاكيد كرد كه : (( اين حادثه (رحلت پيامبر) چيزى از قدرت اسلام نخواهد كاست. پس هر كس در انديشه خودسرى افتد ، گردن او را خواهيم زد)). ابن هشام نوشته است كه مكيان پس از شنيدن سخنان سهيل بن عمرو ، به خانه هاى خويش بازگشتند و عتاب بن اسيد نيز وقتى اين خبر را شنيد از مخفيگاه خود در آمد و دوباره حكومت مكه را در دست گرفت (السيره النبويه ، ج 4 ، ص 316).
57- انساب الاشراف ، ص 112 - 113؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 390؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 404.
58- تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 391؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 406؛ تاريخ الخلفاء ، ص 195.
59- ابن سعد گزارش كرده است كه : (( چون ابوبكر بر آن شد تا خالد بن سعيد اموى را به فرماندهى سپاه اعزامى به سوى شام نصب كند ، مر نزد خالد رفت و به او گفت لواى ما را به ما بازده. خالد نيز چنين كرد و به عمر گفت : سوگند به خدا كه ما از ولايت شما شادمان نيستيم و از عزل خود توسط شما نيز ناخشنود نمى شويم )) (الطبقات الكبرى ، ج 4 ، ص 97). درباره گزارشهاى مربوط به عزل خالد بن سعيد ، نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 378 - 388؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 402؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، قسمت دوم ، ص 82 ، البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 3.
60- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 12- 13.
61- بنگريد به توصيف اسلاف مكى اينان در سوره ماعون :
بسم الله الرحمن الرحيم ارءيت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم و لا يحض على طعام المسكين فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يرآءون و يمنعون الماعون.
62- حديث مشهورى از رسول اكرم نقل شده است كه مى فرمايد: (( كاد الفقر ان يكون كفرا))
63- سيوطى به نقل از ابن عساكر و او به نقل از ابوالبخترى ، روايت قابل توجه زير را درباره واكنش امام حسين (ع) نسبت به جلوس عمر بر منبر پيامبر آورده است : و اخرج ابن عساكر عن ابى البخترى ، قال : كان عمر بن الخطاب يخطب على المنبر ، فقام اليه الحسين بن على رضى الله عنه ، فقال : انزل عن منبر ابى. فقال عمر: منبر ابيك لا منبر ابى ، من امر بهذا؟ فقام على ، فقال : و الله ما امره بهذا احد ، اما لاءوجعنك يا غدر ، فقال : لا توجع ابن اخى ، فقد صدق منبر ابيه. اسناده صحيح )) (تاريخ الخلفاء ، ص 143).
64- گزارش شده است كه او تا مدتى از بيت المال سهمى بر نمى گرفت تا جايى كه گرفتار تنگدستى شد و در اين حال با اصحاب رسول خدا به مشورت پرداخت. عثمان به او گفت از بيت المال بردار و اطعام كن ، اما على (ع) به وى گفت كه به اندازه نياز صبح تا شام خويش از بيت المال بردارد (الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 307). سيوطى در گزارش اين روايت ، پاسخ عثمان را حذف كرده است (بنگريد به : تاريخ الخلفاء ، ص 141). درباره سيره عمر و اجتناب شخصى وى از دنياطلبى و رفاه جويى ، بنگريد به : الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 280 - 281؛ تاريخ الطبرى ، ج 3 ، ص 312؛ دلائل النبوه ، ج 7 ، ص 243؛ السيره النبويه ، ص 574؛ شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 160؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 318 - 319؛ تايخ ابن خلدون ج 2 ، جزء دوم ، ص 62؛ فتوح اعثم ، ج 1 ، ص 21 - 23؛ تاريخنامه طبرى ، ج 1 ، ص 362- 367؛ البدايه و النهايه ، ج 6 ، ص 315 - 318؛ تاريخ الخلفاء ، ص 195.
65- حضرت على (ع) در روزگار خلافت خليفه دوم ، به او توصيه كرده بود كه (( سه چيز است كه اگر آنها را نگه دارى و به كاربندى ، تو را به جز آنها نيازى نماند؛ و اگر آنها را رها كنى ، چيزى جز آنها تو را سود ندهد. گفت آنها چيست ؟ گفت خويش ‍ و بيگانه را حد زدن و در خشنودى و خشم به كتاب خدا حكم دادن و ميان سرخ و سياه عادلانه بخش كردن )) (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 128).
66- در باب بدعت عمر در تقسيم متفاوت ثروت اغنياء ، طبقه متوسط و فقراء و سهم هر كدام بنگريد به : الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 282 و 295 - 297؛ عبدالفتاح عبدالمقصود ، الامام على بن ابيطالب ، ترجمه سيد محمود طالقانى ، تهران : شركت سهامى انتشار ، بى تا ، ج 1 ، ص 30. براى چگونگى تقسيم اموال و تقدم و تاخر صحابه بر يكديگر ، نگاه كنيد به گزارشى در: تاريخ الخلفاء ، ص 144.
67- (( عمر نيمى از داراى گروهى از كارمندان خود را مصادره كرد كه سعد بن ابى وقاص فرماندار كوفه و عمرو بن عاص فرماندار مصر و ابو هريره فرماندار بحرين و نعمان بن عدى بن حرثان ، فرماندار ميسان و نافع بن عمرو خزاعى (كارمند او) و يعلى بن منيه ، فرماندار يمن را از آنان شمرده اند)) (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 46 - 47؛ تاريخ الخلفاء ، ص 141).
68- و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى وليبلى المومنين منه بلاء حسنا ان الله سميع عليم (الانفال ، 17).
69- تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 47؛ الاخبار الطوال ، ص 124.
70- تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 47؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 529 - 530.
71- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 128.
72- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 48.
73- گفتنى است كه قتل او نيز در طرفدارى از مغيره بن شعبه ، يا عبدالرحمان بن عوف ريشه داشت. نوشته اند كه چون التجاى فيروز به عمر ، براى كاستن از شدت استثمارش توسط مولاى خود به نتيجه نرسيد ، نقشه قتل خليفه را به اجرا گذاشت.
74- براى چگونگى حذف امام و انتخاب عثمان در اين شورا ، بنگريد به : الامامه و السياسه (هو المعروف به تاريخ الخلفاء) مصر 1388 ه / 1969 م ، ص 22 - 26؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 227؛ الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 62 ؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 52؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 79؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، ص 124؛ البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 145.
75- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 55.
76- شرح نهج البلاغه ، ج 9 ، ص 53. ابن ابى الحديد در جاى ديگر نيز آورده است كه چون ابوسفيان در ايام عثمان بر قبر حمزه گذشت ، با پاى خويش بر قبر كوفت و گفت : اى ابا عماره ! قدرتى را كه ديروز با شمشير از ما گرفتيد ، امروز در دست پسران ماست و چون گوى با آن بازى مى كنند(ج 16 ، ص 136).
77- بسيارى از مورخان او را با نام ابن (( زرقاء)) معرفى مى كنند. زرقا ، جده بنى مروان از زنان صاحب پرچم عهد جاهليت به شمار مى آمد. در عهد جاهليت ، زنان فاسد پرچمى بر فراز خانه هاى خود مى افرشتند.
78- ابن قتيبه ، المعارف ، ص 119؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 334؛ الفتوح ، ج 2 ، ص 370؛ شرح نهج البلاغه ، ج 15 ، ص 239. خوارزمى بر اساس روايتى از عايشه به نكوهش مروان از زبان ام المومنين پرداخته و نوشته است كه پس از اقدام مروان براى اخذ بيعت براى يزيد و خشگمين شدن عبدالرحمان بن ابوبكر و سرزنش مروان به عنوان طريد رسول الله ، عايشه نيز همين سخن را مورد تاييد قرار داد و آن را سخن پيامبر خدا درباره مروان شمرد (مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 252 - 253).
79- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 56.
80- شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 198.
81- مروان در عصر عثمان يكصد هزار درهم مقررى داشت. خليفه فدك را نيز كه پيش از اين از دختر پيامبر گرفته شده و در شمار اموال بيت المال در آمده بود ، به همين مروان بخشيد. بنگريد به : ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 198.
82- همان ، ج 1 ، ص 199.
83- وليد چون به كوفه رسيد ، براى خويشتن خانه بزرگى در كنار مسجد ساخت (الطبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 24.
84- تفسير طبرى ، جلد 29 ، ص 96؛ قرطبى ، الجامع لاحكام القرآن ، ج 16 ، ص 311؛ ابن كثير تفسير القرآن العظيم ، ج 6 ، ص 372؛ ميبدى ، كشف الاشرار و عده الابرار ، ج ، 9 ، ص 249؛ زمخشرى ، الكاشف عن حقائق غوامض التنزيل ، ج ، 4ص 359؛ شيخ طوسى ، تفسير التبيان ، ج 9 ، ص 341؛ طبرسى ، مجمع البيان فى تفسير القرآن ، ج 9 ، ص 131؛ ابن هشام ، السيره النبويه ، ج 3 ، ص 308؛ فخررازى ، التفسير الكبير ، الجزء التاسع و العشرون ، ص 119.
85- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 334.
86- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 57 - 58 ؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 336؛ طبرى و ابن اثير از جارى شدن حد بر وليد توسط سعيد بن العاص سخن گفته اند (تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 276؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 106).
87- مسعودى نوشته است كه چون چندى پس از بيعت با حضرت على (ع) ، جمعى از بنى اميه ، از جمله سعيد بن عاص و مروان بن حكم و وليد بن عقبه بن ابى معيط ، نزد امام حاضر شدند و ميان آنان گفتگويى طولانى صورت گرفت ، وليد خطاب به امام گفت : (( امتناع ما از بيعت با تو از آن جهت نيست كه ما تو را شايسته نمى دانيم بلكه به آن سبب است كه ما امويان قومى بوديم كه مردم به ما ستم روا داشته بودند و بر جان خويشتن انديشناك بوديم. پس عذر ما آشكار است. اى على تو پدرم را دست بسته گردن زدى و بر خودم نيز جارى كردى... )) (مروج الذهب ، ج 2 ، ص 353).
88- تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 278؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 336؛ الطبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 24.
89- عبدالله برادر شيرى عثمان بود.
90- تاريخ يعقوبى ، جلد 2 ، ص 58؛ طبرى و ديگران بر اساس روايتى ديگر نوشته اند كه مروان تمام خمس غنايم افريقا را به مبلغ پانصد هزار دينار خريد (الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 91؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 256؛ النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره ، ج 1 ، ص 80).
91- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 62.
92- شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 199.
93- همان ، ص 196.
94- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 332؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 58؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 32؛ شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 196.
95- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 332.
96- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 332 - 334.
97- شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 196.
98- براى سخنان ابوذر در نقد سيره و روش عثمان در مسجد پيامبر نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 65 - 67؛ تاريخ المدينه المنوره ، ج 4 ، ص 1033.
99- نوشته اند كه چون ابوذر عثمان را به خاطر تكاثرطلبى و ثروت اندوزى سرزنش كرد و راه و رسم زندگى رسول خدا را به او يادآور گشت ، خليفه از كعب الاحبار خواست تا در باب سخنان ابوذر نظر دهد. كعب نيز بى درنگ به سخن درآمد كه از رسول خدا شنيده ام كه اگر مسلمانى حقوق الهى در مال خويش را بپردازد ، مى تواند خشتى از طلا و خشتى از نقره نيز فراهم آرد. ابوذر كه طاقت شنيدن اين اتهام به پيامبر خويش را نداشت ، با چوبدستى خويش بر سر كعب فرو كوفت و فرياد كشيد كه تو اينك دين رسول خدا را به من مى آموزى ، مگر خداوند در كتاب خويش نفرموده است كه :و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم (التوبه ، 34).
100- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 67؛ براى گزارشهاى ديگر درباره واكنش معاويه نسبت به ادامه حضور ابوذر در شام ، بنگريد به : الفتوح ، ج 3 ، ص 373؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 283؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 114.
101- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 67؛ الفتوح ، ج 2 ، ص 373؛ دلائل النبوه ، ج 6 ، ص 507.
102- شرح نهج البلاغه ، ج 8 ، ص 252 - 253؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 67.
103- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 67؛ شرح نهج البلاغه ، ج 3 ، ص 57.
104- خشم مردم از عثمان براى مسلط كردن بنى اميه بر گرده مسلمانان چنان بود كه بنا به گزارش طبرى و ابن ابى الحديد ، چون پس از شورش مردم ، عثمان به چاره انديشى بر خاست و با عناصرى چون عمرو بن عاص نيز به مشورت پرداخت ، پسر عاص به همين معنا تاكيد كرد ، به خليفه گفت كه تو بنى اميه را بر مردم مسلط كرده اى ، يا آنان را كنار زن و عزم كن كه راه عدالت پيش گيرى ، يا آنكه خودت از خلافت كناره گيرى كن (شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 135؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص ‍ 334).
105- بنگريد ، به : نهج البلاغه ، نامه 28 ، ترجمه دكتر شهيدى ، ص 28.
106- نهج البلاغه ، خطبه 30 ، ترجمه دكتر شهيدى ، ص 31.
107- تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 334؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 72؛ ذهبى ، تاريخ الاسلام ) عهد خلفاء الراشدين ) ، ص 450.
108- مسعودى نوشته است كه به هنگام قتل عثمان وليد يكى از پسران خليفه كه شرابخوار بود ، مشك و زغفران زده ، لباسهاى رنگانگ پوشيده و مست بود (مروج الذهب ، ج 2 ، ص 332).
109- نهج البلاغه ، خطبه 3 ، ترجمه دكتر شهيدى ، ص 11.
110- همان ، خطبه 3 ، ص 11.
111- همان ، ص 11.
112- ام سلمه بسيار كوشيد تا عايشه را از عزيمت به سوى بصره باز دارد ، اما ام المؤ منين نصايح او را ناديده گرفت. نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 78.
113- نهج البلاغه ، خطبه 4 ، ص 13.
114- همان ، خطبه 16 ، ص 17.
115- شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 270.
116- شرج نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 231.
117- بغدادى حكم فقهى زير را درباره آنان داده است :اجمع اصحابنا ان عليا رضى الله عنه كان مصيبا فى قتال اهل الجمل و فى قتال معاويه بصفين. و قالوا فى الذين قاتلوه بالبصره انهم كانوا على الخطا. و قالوا فى عايشه و فى طلحه و الزبير ، انهم اخطاوا و لم يفسقوا... (ابو منصور عبدالقاهر بن طاهر التميمى البغدادى ، اصول الدين ، استانبول ، مطبعه الدوله ، 1346 ه / 1928 م ، 189).
118- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 364؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 81؛ المعارف ، ص 128؛ الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 110؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 73؛ الاخبار الطوال ، ص 148؛ الفتوح ؛ ج 2 ، ص 475؛ تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 534؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 244؛ البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 242؛ خوارزمى ، المناقب آل ابى طالب ، ص 180 - 181؛ العقد الفريد ، ج 4 ، ص 322؛ صفوه الصفوه ، ج 1 ، ص 182.
119- انساب الاشراف ، ج 2 ، ص 246؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 77؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 80؛ مناقب آل ابى طالب ، ص 183؛ الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 223؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 365؛ العقد الفريد ، ج 4 ، ص 321؛ بغداى ، اصول الدين ، ص ‍ 290.
120- نهج البلاغه ، خطبه 22 ، ص 22.
121- همان ، خطبه 61 ، ص 48.
122- بنگريد به : شرح غارات قواى معاويه در ميان مسلمانان دراثر زير: ثقفى كوفى اصفهانى ، الغارات.
123- سخن مشهور ، اما بى بهره از مستنداتى وجود دارد كه به موجب آن گفته شده است كه امام مركز خلافت را از مدينه به عراق انتقال داد.
124- نهج البلاغه ، خطبه 29 ، ص 29 - 30.
125- همان ، خطبه 27 ، ص 27 - 28.
126- همان ، خطبه 97 ، ص 97 - 98.
127- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 431؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 4 ، ص 290؛ الاخبار الطوال ، ص 216؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 158 - 159؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 404؛ نهايه الارب ، ج 20 ، ص 225؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 14؛ تاريخ الاسلام (حوادث و وفيات 60 - 80) ، ص 60.
128- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 141. براى گزارشهاى مربوط به قتل پسران خردسال عبيدالله به نامهاى عبد الرحمان و قثم در هجوم قواى معاويه در يمن توسط بسر بن ابى ارطاه نگاه كنيد به : ابن اعثم ، الفتوح ، ج 2 ، ص 228؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص ‍ 139 - 140؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 383؛ البدايه و النهايه ، ج 7 ، ص 323.
129- اجراى خيانت عبيدالله به امام حسن آنقدر شگفت آور است كه نويسنده هنوز هم درباره صحت آن اطمينان ندارد.
130- الايضاح ، ص 45 - 46
131- درباره مرجئه و فرق ايشان بنگريد به : بغدادى ، الفرق بين الفرق ، ص 202؛ شهرستانى ، الملل و النحل ، ج 1 ، ص 139.
132- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 64.
133- نهج البلاغه ، خطبه 137 ، ص 134.
134- بنگريد به نكوهش حضرت على (ع) درباره اختلاف عالمان دين : نهج البلاغه ، خطبه 19 ، ص 20 و خطبه 88 ، ص 71.
135- اين بى خبرى و جهل در دمشق رشد شگفت آور يافت. مسعودى نوشته است كه چون پس از نبرد صفين يكى از كوفيان با شتر خويش وارد دمشق شد ، مردى دمشقى مدعى شد كه اين ماده شتر متعلق به اوست و آن كوفى آن را در صفين از چنگ وى در آورده است. چون پنجاه دمشقى بر صحت سخن مدعى گواهى دادند ، معاويه نيز حكم داد تا شتر را از مرد كوفى گرفته به دمشقى دادند. در اين حال مرد كوفى به معاويه گفت : خدايت خير دهد. اين شتر ماده نيست كه متعلق به دمشقى باشد. معاويه پاسخ داد كه حكمى كه داده ام جارى است. سپس وقتى مردم پراكنده شدند ، معاويه مرد كوفى رااحضار كرده با دادن دو برابر پول شتر به او ، گفت : چون به كوفه بازگشتى به على (ع) بگو من با صد هزار نفر كه شتر ماده را از نر تشخيص نمى دهند با او جنگ خواهم كرد. مسعودى در ادامه همين گزارش و به عنوان شاهدى بر نادانى مردم افزوده است كه چون معاويه در روز چهارشنبه عازم صفين شد ، نماز جمعه را در همان روز با مردم اقامه كرد (مروج الذهب ، ج 3 ، ص 31 - 32).
136- نهج البلاغه ، خطبه 69 ، ص 52 - 53
137- همان ، خطبه 93 ، ص 86.
138- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 253؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 162؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 2 ، ص 320.
139- يقوبى نوشته است كه چون معاويه پس از قتل حجر و يارانش براى انجام حج وارد مكه شد و بر عايشه در آمد. عايشه به او گفت : (( اى معاويه ، آيا حجر و همراهان او را كشتى ؟ پس بردباريت كجا رفت كه ايشان را شامل نگشت ؟ بدان كه من از پيامبر خدا شنيدم كه مى گفت : يقتل بمرج عذراء نفر يغضب لهم اهل السماوات : در مرج عذرا كسانى كشته مى شوند كه آسمانيان براى ايشان به خشم مى آيند. گفت اى ام المومنين مرد خردمندى نزد من نبود)) (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 164).
140- عمرو بن حمق و رفاعه بن شداد ، از جمله مردانى بودند كه معاويه در تعقيب آنان بود چون عبد الرحمان بن ام مكتوم ، عامل معاويه در موصل از مخفيگاه آنان آگاه شد به دستگيرى ايشان اقدام كرد ، آنان متوارى شدند. در ميانه راه مارى عمرو را نيش زد. رفاعه به در خواست عمرو به راه خود ادامه داد. ماموران در رسيدند و عمرو را دستگير كردند. به دستور حاكم موصل او را گردن زدند و سرش را به نيزه اى زده گرداندند. اين نخستين سرى بود كه در عالم اسلام گردانده شد. چون سر بريده را به دمشق آوردند ، معاويه دستور داد تا سر بريده را به دامن همسرش كه براى تسليم شدن ، زندانى شده بود انداختند (تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 164 - 165) برخى سر امام حسين (ع) را نخستين سرى دانسته اند كه بر نيزه حمل شد (الطبقات الكبرى ، ص 483).
141- مانند ، قل اللهم ملك الملك تؤ تى ملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى قدير (آل عمران ، 26)
142- مانند: السعيد سعيد فى بطن امه ، و الشقى فى بطن امه خوشبخت در شكم مادرش خوشبخت است و شقاوت پيشه در شكم مادرش شقى است.
143- بلاذرى نوشته است كه : (( چون پشه مسلمانان را آزار مى داد ، سعد به عمر نوشت كه مردم به پشه زدگى دچار آمده و آزار مى كشند. عمر به وى نوشت كه : (( اعراب به منزله اشتران باشند و چيزى مناسب حال آنان نيست ، مگر آنكه اشتران را مناسب باشد. پس جايى قابل سكونت و بقاء براى ايشان جست و جو كن و ميان من و آنان دريا را فاصله قرار مده.. . )) (فتوح البلدان ، ص 392- 393).
144- نزارى ها در غرب و يمنى ها در جانب شرقى استقرار داشتند و مناطق خود را با نصب علائمى از همديگر متمايز كرده بودند.
145- در ميان قبايل يمنى ، قبيله طى ء استثناء بودند. آنان نه تنها به مرتدان جنوب نپيوستند ، بلكه خليفه را در سركوبى اعراب جنوبى نيز يارى دادند و سپس به معاونت مثنى بن حارثه در فتح حيره نيز مبادرت ورزيدند.
146- نهج البلاغه ، خطبه 29 ، ص 30 - 31.
147- براى گزارشهاى مربوط به شادى و شعف معاويه از رحلت امام حسن (ع) ، بنگريد به : الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 174 - 175.
148- در باب گزارشهاى متفاوت درباره زمان شهادت امام حسن (عليه السلام ) ، نگاه كنيد به : الارشاد ، ص 92؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 154؛ الطبقات الكبرى ، ص 354.
149- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 165؛ ابن سعد ضمن گزارش ديدار تعدادى از كوفيان و از جمله مسيب بن نجبه فزارى با امام حسين (ع) بعد از رحلت امام حسن ، نوشته است كه چون امام حسين (ع) حاضر نشد تا درخواست كوفيان را پذيرفته به نامه هاى آنان جواب دهد ، ايشان به سراغ محمد بن حنفيه رفتند و او را به خروج عليه معاويه فرا خواندند. ابن حنفيه نيز خواسته ايشان را نپذيرفت (الطبقات الكبرى ، ص 439 - 440).
150- آنان گويا اين روايت مشهور پيامبر را كه از طريق متعدد نقل شده است ، فراموش كرده بودند:
من احب الحسن و الحسين فقد احبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى. براى انعكاس اين روايت در منابع اهل سنت بنگريد به : تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 150 - 155 و ج 12 ، ص 287 و 192.
151- الارشاد ، ص 193؛ مقاتل الطالبيين ، ص 71؛ الطبقات الكبرى ، ص 341 - 344.
152- براى متن وصيتنامه بنگريد به : پيشين ؛ همچنين بنگريد به : شيخ طوسى ، الامالى ، ص 159 - 160؛ الطبقات الكبرى ، ص 340.
153- براى نام و نشان اين كوفيان و متن نامه آنان نگاه كنيد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 159 - 160 ؛ شيخ مفيد ضمن گزارش اين موضوع ، بدون ذكر نام مى نويسد كه شيعيان عراق به امام نامه نوشتند. الارشاد ، ص 200؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 54.
154- الطبقات الكبرى ، ص 440؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 205؛ سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 294.
155- الامامه و السياسه ؛ ج 1 ، ص 178.
156- بنگريد به : تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 147 - 148؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 301 - 302؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 503؛ ابن اعثم نوشته است كه چون امام حسن رحلت كرد ، عمرو بن عاص نزد معاويه شتافت و او را به تعيين يزيد به وليعهدى خويش تشويق كرد (الفتوح ، ج 2 ، ص 322).
157- الطوسى ، اختيار معرفه الرجال (المعروف برجال الكشى ) ، ج 1 ، ص 252 ، ذيل عمرو بن حمق خزاعى ؛ همچنين براى گزارش ديگرى از محتواى نامه امام نگاه كنيد به ؛ الطبقات الكبرى ، ص 440؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 205؛ براى گزارش ديگر از اين نامه و ادعاى پاسخ مساعد و ملايم امام حسين (ع ) به معاويه نگاه كنيد به : سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 294.
158- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 179 - 182؛ اختيار معرفه الرجال ، ج 1 ، ص 252 - 259؛ ابن سعد گزارش كوتاهى از نامه امام را آورده است (الطبقات الكبرى ، ص 440).
159- برخى از مورخان بر آنند كه پس از ورود معاويه به مدينه ، امام حسين (ع) ، عبدالله بن زبير ، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابوبكر ، روانه مكه شدند. معاويه هم كمى بعد عازم مكه شد و پس از احضار آنان در مسجد ، در حالى كه دستور داده بود كه عواملش در كنار امام و ديگران قرار گرفته شمشير خويش را بر گردن آنان گذارند ، به منبر رفت و خطاب به مردمى كه فراهم شده بودند ، گفت كه اين بزرگان با يزيد بيعت كرده اند و شما نيز بايد با او بيعت كنيد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص ‍ 303؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 508 - 509؛ البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى و العشرون ، ح 6).
160- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 358؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 5 - 6؛ تاريخ الفخرى ، ص 111 - 112؛ ابن سعد تنها از سفارش معاويه به يزيد براى رعايت امام حسين (ع) سخن گفته است (الطبقات الكبرى ، ص 441)؛ ابن اعثم عهدنامه معاويه با يزيد را با محتوايى متفاوت آورده است. خوارزمى نيز به نقل از ابن اعثم همان گزارش را در مقتل خويش ارائه كرده است (الفتوح ، ج 2 ، ص 353؛ مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 254 - 258؛ تذكره الخواص ، ص 213).
161- شاميان كه بى خبر از اسلام نبوى ، با اسلام اموى آشنا بودند و با تعاليم همان امير خود ، خويشتن را دون پايه تر از قريش مى شمردند ، تنها پس از موافقت ضحاك بن قيس كه در آخرين روزهاى زندگى معاويه به نيابت سلطنت برگزيده شده بود تا يزيد از سفر خويش به دمشق باز گردد ، توانستند اجازه يابند تا كوتاه زمانى ، جنازه پسر ابوسفيان را بر دوش گيرند. ابن قتيبه به نقل از نافع بن جبير نوشته است كه : (( وقتى معاويه در گذشت ، من در شام بودم و يزيد نيز در آنجا نبود. معاويه تا زمان مراجعت يزيد ، ضحاك بن قيس را به نيابت برگزيده بود. پس او خطاب به مردم چنين گفت : امروز كسى كه قريشى نباشد ، حق ندارد جنازه امير المومنين را به دوش گيرد. پس قريش ساعتى جنازه را به دوش گرفتند. آنگاه مردم شام به ضحاك گفتند: آيا بهره اى از امير المومنين براى ما قرار نمى دهى ؟ پس وى اجازه داد تا شاميان نيز جنازه را بر دوش گيرند. پس مردم نيز چنان هجوم بردند كه كفن معاويه پاره شد)) (الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 203). براى گزارشهاى مختلف درباره زمان دقيق مرگ معاويه نگاه كنيد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 323 324؛ الكامل فى تاريخ ، ج 4 ، ص 7؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 143. براى آگاهى از متن نامه ضحاك به يزيد پس از مرگ معاويه بنگريد به : خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 260 - 261.
162- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 160. براى تلاش معاويه در كوفه و سپس در مدينه براى اخذ بيعت براى يزيد (قبل از رحلت امام حسن (ع) ) و همراهيها و مقاومتهاى برخى از بزرگان اين شهر ، نگاه كنيد به : الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 165 - 193؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 4 ، ص 342 - 346؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 301 303 و 320؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 503 508؛ تاريخ الخلفاء ، ص 196 - 197؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 27 - 29 ؛ البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى و العشرون ، ص ‍ 6. مقدسى از جمله مورخانى است كه گزارش بيعت با يزيد را با عبارت : عليه اللعنه آغاز مى كند.
163- يا ايها الناس انا خلقنكم من ذكر و انثى و جعلنكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير (الحجرات ، 13). براى معناى شعب و قبيله و ديگر تقسيمات ، بنگريد به : الكشاف ، ج 3 ، ص 374.
164- الفتوح ، ج 2 ، ص 353؛ ابن طباطبا؛ تاريخ فخرى ، ص 111 - 112؛ خوارزمى مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 258.
165- ابن سعد نوشته است كه چون زمان مرگ معاويه در رسيد ، يزيد را فرا خواند و پس از وصاياى لازم به او متذكر شد كه : اگر حسين بن على عليه تو اقدام كرد ، خداوند تو را توسط كسانى كه پدرش را كشتند و برادرش را خوار كردند يارى خواهد كرد! (الطبقات الكبرى ص 441).
166- ابن طباطبا نوشته است كه چون يزيد به قدرت رسيد ، جز اخذ بيعت از امام حسين (ع) انديشه اى نداشت (تاريخ فخرى ، ص 114).
167- (( از يزيد امير مومنان به وليد بن عتبه ! اما بعد : معاويه كه بنده اى از بندگان بود كه خدا او را كرامت داد و به خلافت و قدرت رساند. او به اندازه اى كه تقدير شده بود ، بزيست و به اجل خويش درگذشت. پس خداوند او را رحمت كناد. او شايسته زيست و پرهيزكار بمرد. والسلام. )) الفتوح ج 3 ، ص 19؛ خوارزمى الامامه و السياسه ، ج 2 ص 4؛ تاريخ الطبرى ، ج 338؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 14؛ الطبقات الكبرى ص 442 ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ص 262
168- او در ذيقعده سال 58 ، پس از عزل مروان بن حكم از حكومت مدينه ، به اين منصب رسيده بود (تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 309) ابن قتيبه به خلاف ديگر مورخان در اين زمان خالد بن حكم را حاكم دانسته است (الامامه و السياسه ج 1 ص 204؛ تاريخ الفخرى ، ص 111 - 112).
169- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله.... ) ، ص 159؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ص 9؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 177؛ الاخبار الطوال ص 227؛ الامامه السياسه ج 2 ، ص 4؛ تاريخ طبرى ج 5 ص 338؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص ‍ 14؛ الطبقات الكبرى ص 442؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 146 - 147؛ تذكره الخواص ، ص 213؛ البدء و التاريخ ، ج 6 ، الفصل الحادى و العشرون ص 8؛ خوارزمى مقتل الحسين ، ص 262.
170- گزارشى از عتبه بن مسعود حاكى است كه خبر درگذشت معاويه قبل از از احضار امام حسين (عليه السلام ) به دارالاماره ، به گوش مردم مدينه رسيده بود (نگاه كنيد به : الامامه السياسه ، ج 1 (ص ) 203).
171- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 339؛ الطبقات الكبرى ، ص 442 ، الفتوح ، ج 3 ص 19 خوارزمى مقتل الحسين الجزء الاول ، ص 264؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ص 147.
172- ابن سعد گزارشى دارد درباره مشاجره وليد با امام حسين (عليه السلام ) و سرزنش وى توسط همسرش اسماء براى گستاخى با فرزند رسول خدا (الطبقات الكبرى ص 443 ، التاريخ الفخرى ، ص 114).
173- ابن قتيبه ، الامامه و السياسه ، 204 و 205 و نيز نگاه كنيد به ، تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 340. ابن سعد گزارشى دارد مخالف با گزارش بالا و او نوشته است كه چون امام مدينه را به سوى مكه ترك كرد ، مروان بن عبدالله بن زياد نوشت كه حسين بن على و پسر فاطمه دختر رسول الله به سوى تو روانه شده است ، سوگند به خدا كه هيچ كس در نزد ما دوست داشتنى تر از حسين نيست ، پس بپرهيز از اين كه بر او خشم گيرى (الطبقات الكبرى ص 452) ابن سعد همچنين از نامه عمرو بن سعيد به عبيدالله نيز ياد كرده است همچنين نگاه كنيد به : تذكره الخواص ، ص 214؛ البدايه و النهايه ج 8 ص 147.
174- خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ص 267؛ البدايه و النهايه ج 8 ص 147؛ الفصول المهمه فى معرفه الائمه ، ص 182 و در برخى از گزارشات نيز خلاف اين روايت آمده و گفته شده است كه پس از رسيدن امام حسين (عليه السلام ) به دارالاماره ميان امام و وليد كشاكشى پديد آمد. وليد چون پس از كشاكش به خانه خويش بازگشت همسرش او را براى اين برخورد با فرزند فاطمه مورد سرزنش قرار داد (تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 206)
175- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 177 ، 178؛ الارشاد ، 200 - 201؛ مروج الذهب ج 3 ص 54
176- حوادث بعدى در مدينه و شورش مردم اين شهر عليه امويان و التجاى مروان براى نجات خويش و خانواده اش كه در برخى از منابع تاريخى آمده است ، مويد همين ادعاست و نگاه كنيد به تاريخ الطبرى ج 5 ص 482 الكامل فى التاريخ ج 4 ، ص 111.
177- مرج الذهب ، ج 3 ، ص 28 - 29؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176.
178- چون مروان در جنگ جمل اسير شد و براى نجات خويش ، امام حسن و امام حسين (ع) را ميانجى خويش نزد حضرت على (ع) كرد ، امام نيز وساطت فرزندان خويش را پذيرفت و مروان را آزاد كرد. در اين حال چون امام حسن و امام حسين (ع) به على (ع) گفتند كه مروان با تو بيعت كند؟ فرمود. (( مگر پس از كشته شدن عثمان بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست كه پيمان شكن است و غدار - با دستى چون دست جهود مكار اگر آشكارا- با دست خود بيعت كند ، روگرداند و در نهان - با ريشخند - آن را بكشند. همانا وى بر مردم حكومت كند ، اما كوتاه ، چندان كه سگ بينى خود را ليسد. او پدر چهار فرمانروا است و زوداكه امت از او و فرزندان او روزى سرخ - خونين - را ببينند. )) (نهج البلاغه ، خطبه 73 ، ص ‍ 55).
179- در ربيع الاول سال 49 مروان عزل شد و در ربيع الاخرى همان سال ، مروان سعيد حكم اموى مدينه گشت (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 232؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 460؛ الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176).
180- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176.
181- همان ، ج 1 ، ص 176؛ مرج الذهب ، ج 3 ، ص 28 - 29.
182- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 28 - 29.
183- افزايش سهم مروان و همراهانش را ابن قتيبه آورده و نوشته است كه مروان نخستين كسى بود كه معاويه در هر ماه هزار دينار بر حقوقش افزود و حقوق خاندان او را نيز هر ماه يكصد دينار افزايش داد (الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 176)
184- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 293؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ص 497.
185- سعيد به آن سبب فرمان معاويه را به كار نبست كه به فراست از نيات وى مبنى بر ايجاد شكاف و كينه ميان بزرگان اموى مدينه آگاه شده بود (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 293؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3 ، ص 497. )
186- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 309. قبلا اشاره كرديم كه بنا به گزارش دينورى ، معاويه پيش از اين مروان را عزل و سعيد بن عاص را به جاى او به حكومت مدينه نصب كرده بود.
187- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 497.
188- طبرى چنين روايتى را از واقدى نقل كرده است (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 343؛ تاريخنامه طبرى ، ج 2 ، ص 699). شگفت اين است كه مترجمان عصر سامانى تاريخ طبرى افزوده اند كه حسين در همان شب با عبدالله بن زبير به مكه گريخت. همچنين نگاه كنيد به اين كثير دمشقى ، البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 151؛ الطبقات الكبرى ، ص 443.
189- گزارش شده است كه چون وليد از فرار شبانه عبدالله بن زبير آگاه گرديد ، مردى اموى را همراه هشتاد سوار به تعقيب پسر زبير فرستاد ، اما آنان از دست يافتن بر وى ناكام ماندند (منتهى الامال ، ص 33).
190- تذكره الخواص ، ص 214. الفصول المهمه ، ص 182.
191- ابن اعثم و به پيروى از او خوارزمى ، نوشته اند كه امام حسين (عليه السلام ) در سومين شب پس از ديدار با وليد به كنار قبر پيامبر رفت و در آنجا پس از خواندن دو ركعت نماز به راز و نياز با خداوند پرداخت (الفتوح ، ج 3 ، ص 19؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 270) ، بلاذرى نوشته است كه امام حسين (عليه السلام ) روز يكشنبه دو روز مانده از ماه رجب مدينه را به قصد مكه ترك كرد و در روز جمعه سوم شعبان وارد مكه شد (انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين... ) ، ص 163) ، ابن جوزى نيز همين روايت را به نقل از هشام بن محمد آورده است (تذكره الخواص ، ص 221).
192- ام سلمه با نقل روايتى از پيامبر براى امام حسين (ع) ، به آن حضرت گفت از پيامبر خدا شنيده ام كه حسين در عراق و در سرزمين به نام كربلا كشته خواهد شد. امام نيز چون اين روايت را شنيد ، پاسخ داد كه من نيز اين روايت را شنيده ام. من قطعا در كربلا كشته خواهم شد ، اما چاره اى جز رفتن ندارم (منتهى الامال ، ص 366). براى روايات متعدد ديگر از پيامبر در تصريح به شهادت امام حسين (ع) در كربلا يا در كنار فرات و خشم خداوند نسبت به قاتلان آن حضرت ، بنگريد به : الطبقات الكبرى ، ص 424 - 436؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 14 ، ص 190 - 199؛ و دلايل النبوه ، ج 6 ص 468.
193- تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 343؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 17؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ الفصول المهمه ، ص 183؛ تذكره الخواص ، ص 214.
194- موسى در حالى كه بر خويشتن بيمناك بود ، از شهر (مصر) بيرون رفت : او همواره در انديشه بود و از خدا مى خواست تا او را از شر ظالمين مصون دارد (القصص ، 21)
195- مسلم بن عقيل به امام توصيه كرد كه در عزيمت به سوى مكه از بيراهه حركت كند ، اما امام اين پيشنهاد را نپذيرفت (ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 24).
196- اگر گزارش طبرى از واقدى در باب ملاقات عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر با امام حسين (ع) در هنگام ترك مدينه به سوى مكه درست باشد ، خود دلالتى ديگر است بر اينكه امام به شكل علنى مدينه را ترك كرده است (بنگريد به : تاريخ لاطبرى ، ج 5 ، ص 343).
197- ابو مخنف ملاقات عبدالله بن مطيع با امام را به هنگام گزارش شهادت قيس بن مسهر و رسيدن آن حضرت به آبگاه زرود در نزديكى كوفه نيز تكرار كرده است. اين تكرار در غالب آثار تاريخى بعدى و مقاتل انعكاس دارد. شيخ مفيد اين ملاقات را پس از گزارش شهادت قيس آورده است. اما اگر نوشته ابن اثير درباره ابن مطيع درست باشد كه وى چون مردم مدينه در ايام يزيد عليه وى قيام كرده اند و به خلع يزيد و اخراج بنى اميه از مدينه مبادرت كردند ، عبدالله بن مطيع بر قريش و عبدالله بن حنظله بر انصار رياست داشت ، طبعا بايد نتيجه گرفت كه از واقعيت انطباق دارد ، نه گزارشى كه ابن مطيع را ساكن مرزهاى كوفه شمرده است. براى گزارش ابن اثير بنگريد به : اسد الغابه فى معرفه الصحابه ، ج 3 ص 262. ابن سعد از گفتگوى عبدالله با امام حسين (ع) در مكه خبر داده است (الطبقات الكبرى ، ص 443).
198- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 351؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 19؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ص 25؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 274؛ تذكره الخواص ، ص 219؛ الفصول المهمه ، ص 182.
199- نگاه كنيد به : ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 19 - 20؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 270.
200- بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصى به الحسين بن على بن ابى طالب الى اخيه محمد المعروف بابن الحنفيه : ان الحسين يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله ، جاء بالحق من عند الحق و ان الجنه حق و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى صلى الله عليه و آله. اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب ، فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين ، و هذه وصيتى يا اخى اليك و ما توفيقى الا بالله بينى و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين ، و هذه وصيتى يا اخى اليك و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب و السلام عليك و على من اتبع الهدى و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 23- 24؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 273؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 239.
201- ابن سعد در گزارشى كه توسط منابع اصلى تاييد نشده اند آورده است كه چون امام حسين (ع) همواره 9 نفر از مردان و شمارى از زنان و كودكان بنى عبدالمطلب مدينه را ترك كرد محمد بن حنفيه نيز به دنبال آنان روانه شد و وارد مكه شد چون در مكه امام از ابن حنفيه خواست تا با او همراهى كند ، وى امتناع ورزيد و حتى حاضر نشد تا پسرش محمد بن على را نيز با امام همراه كند (طبقات الكبرى ، ص 451).
202- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 341 - 342؛ الارشاد ، ص 202.
203- البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 151.
204- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 161؛ تذكره الخواص ، ص 220.
205- نام وى عبدالله بن الكدر و الكدن نيز آمده است.
206- بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 162؛ تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 178؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 325؛ الارشاد ، ص 202؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 30؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 151؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص ‍ 20؛ مقاتل الطالبيين ، ص 93؛ الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 4؛ تذكره الخواص ، ص 220؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ص 22.
207- الارشاد ، ص 203؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 352؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 29 - 30؛ الطبقات الكبرى ، ص 509؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 20؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 151؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 3 ، ص 21؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، ص 281؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ الفصول المهمه ، ص 184؛ تذكره الخواص ، ص 220.
208- الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 163. مسيب بن نجبه ، از ديگر دعوت كنندگان امام حسين (ع) نيز پس از شنيدن خبر صلح امام حسن با معاويه نسبت به اين صلح معترض بود (نگاه كنيد به : الفتوح ، ج 2 ، ص 296). دينورى نيز نوشته است كه پس از تنظيم قرار نامه حكميت ميان على و معاويه ، سليمان نزد امام رفت و شكوه آغاز كرد (الاخبار الطوال ، ص 197). ابن سعد نوشته است كه : (( كان كثير الشك و الوقوف )). (الطبقات الكبرى ، ص 292؟).
209- تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 352؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 30.
210- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 325؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 20 ، الارشاد ، ص 203؛ الفتوح ؛ ج 3 ، ص 31 - 32؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 282؛ الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 4 ؛مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 161.
211- مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89.
212- متن نامه دوم چنين بود: (( با شتاب به سوى ما بيا كه مردم تو را انتظار مى برند و جز با تو ، دل با كسى ديگر ندارند ، عجله كن ؛ عجله كن. والسلام )) (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 353؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 33؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 238؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 20؛ الفصول المهمه ، ص 184. )
213- انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله ) ، ص 162؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 354 و 424 - 425؛ تذكر الخواص ، ص 219. در گزارش نخست طبرى كه ابو مخنف آن را از حجاج ابن على و محمد بن بشر همدانى روايت كرده است ، نام تمام اين كوفيان آمده است اما در روايت دوم طبرى از ابو مخنف ، كه از طريق ضحاك مشرق گزارش شده است ، نام شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و قيس بن اشعث و يزيد بن حارث آمده است. ابن جوزى نيز بدون ذكر سلسله راويان خويش ، از شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و زيد بن الحرث و عروه بن قيس بن اشعث نام برده است.
214- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 353؛ الارشاد ، ص 204. ابن اثير نامه را با اندك تفاوت و اختصار آورده است. الفتوح ، ج 3 ، ص 35 - 36؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 284؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص ‍ 21.
215- اينان عبارت بودند از: مالك بن مسمع بكرى ، احنف بن قيس ، منذر بن جاورد ، مسعود بن عمرو ، قيس بن هيثم.
216- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 357. دينورى متن نامه امام به بزرگان بصرى را به شرح زير آورده است : (( بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن على به مالك بن مسمع البكرى ، احنف بن قيس ، منذر بن الجارود ، مسعودبن عمرو ، قيس بن الهيثم ، سلام بر شما اما بعد: من شما را به زنده كردن معالم حق و ميراندن بدعتها فرا مى خوانم. اگر اجابت كنيد به راه رشد راه يافته ايد. و السلام. )) (الاخبار الطوال ، ص 231)
217- مسلم مرگ آنان را به فال بد گرفت و با نوشتن نامه اى به امام و ارسال آن توسط قيس بن مسهر صيداوى ، درخواست كرد تا از ميانه راه باز گردد ، اما امام به او نوشت كه همچنان روانه كوفه شود (الارشاد ، ص 204؛ الاخبار الطوال ، ص 230).
218- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 54؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، (ترجمه ريحانتى رسول الله... ) ، ص 162 - 163؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 354؛ الكامل فى التاريخ ؛ ج 4 ، ص 21؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 37؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 89؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزءالاول ، ص 285.
219- الاخبار الطوال ، ص 231؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 22؛ البدايه و النهايه ؛ ج 8 ، ص 163؛ الارشاد ، ص 205؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 38؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 286.
220- ابن سعد در اشاره اى به مسلم ، به هنگام گزارش شرح حال عقيل و شرح حال امام حسين (ع) ، نوشته است كه مسلم به دستور امام حسين (ع) در منزل هانى بن عروه المرادى فرود آمد (ابن سعد ، الطبقات الكبرى ، بيروت ، داربيروت للطباعه و النشر 1405 ه / 1985م ، المجلد الرابع ، ص 42 و الطبقات الكبرى ، پيشين ، ص 458) همچنين ، بنگريد به : ذهبى ، سير اعلام النبلاء ، اشرف على التحقيق شعيب الارنووط ، بيروت موسسه الرساله ، 1402ه / 1982م ، الجزء الثالث ، ص 229.
221- مروج الذهب ، ج 3 ، ص 54؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 347؛ طبرى اين روايت را با سلسله راويان خويش از امام محمد باقر نقل كرده است ؛ تذكره الخواص ، ص 217
222- شيخ مفيد 18 هزار نفر نوشته است و مسعودى و ابن جوزى ، دو قول 12 و 18 هزار را آورده اند (الارشاد ، ص 205؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 54؛ تذكره الخواص ، ص 218). ابن سعد نيز همان تعداد 18 هزار نفر را آورده است (الطبقات الكبرى ، ص 459). دينورى و ابن اعثم نيز 18 هزار نفر را ثبت كرده اند (الاخبار الطوال ، ص 235؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 57). ابوالفرج اصفهانى نيز در باب تعداد شيعيان كوفه سخنى ندارد. اين كثير نوشته است كه شمار دعوت كنندگان چهل هزار نفر بود (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 161). ابن قتيبه تعداد بيعت كنندگان را 30 هزار نفر نوشته است (الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 5).
223- الطبقات الكبرى ، ص 459؛ الارشاد ، ص 205.
224- انتظار اخراج نعمان از كوفه ، انديشه اى بود كه حتى ابن عباس هم داشت ، او وقتى امام حسين (عليه السلام ) را در عزيمت به سوى كوفه مصمم يافت از امام خواست تا از كوفيان بخواهد كه براى اثبات صحت وفادارى خويش حاكم كوفه را از اين شهر برانند و البته امام به دلايلى كه از آن سخن خواهيم گفت ، نه به دليل اتحاديه كوفيان به سخنان ابن عباس توجه نكرد و عازم كوفه شد (نگاه كنيد به : مروج الذهب ، ج 3 ، ص 55).
225- براى سخنان نعمان بن بشير و عبدالله بن مسلم نگاه كنيد به : الفتوح ، ج 5 ، ص 39و 40الارشاد ، ص 205؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 355 و 356؛ الكامل فى التاريخ ، ص 22؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 152؛ الاخبار الطوال ، ص 231؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ؛ ص 286.
226- نگاه كنيد به توصيف ابومخنف از حلم و بردبارى او. وى روايت كرده است كه چون مردى از هواداران يزيد ، وى را به ضعف در برابر مسلم و شيعيان كوفه متهم كرد ، نعمان پاسخ داد كه اگر ضعيف باشم ، ولى مطيع خداوند ، بهتر از آن است كه قوى باشم در گناه و معصيت نسبت به خداوند (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 356).
227- نعمان در پايان تهديدهاى خويش ، عنوان كرد كه : (( اميدوارم تعداد كسانى كه در ميان شما به حق آشنايند و از بيعت با امير خويش تخلف نمى كنند ، بيشتر از كسانى باشد كه در شمار جويندگان راه باطلند)). اين سخنان نيز تلويحا از كثرت كوفيان طرفدار نعمان و قلت مخالفان امويان حكايت دارد.
228- بلاذرى ، انساب الاشراف ، ترجمه ريحانتى رسول الله... ، ص 174؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ص 375؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 51. ابومخنف و به نقل از او ، طبرى و ابن كثير با نقل مضمون نامه نوشته اند كه مسلم بيست و هفت روز قبل از كشته شدنش به حسين بن على نوشت كه همه اهل كوفه با تو همراهند (البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 168). شيخ مفيد نوشته است كه بيست و هفت روز قبل از شهادت مسلم ، كوفيان به امام نوشتند كه يكصد هزار نفر شمشير به دست آماده اند ، پس در حركت تاخير نكن. پس امام نيز نامه اى براى كوفيان نوشت و آنرا به قيس بن مسهر سپرد تا به كوفه رساند (الارشاد ، ص 220).
229- مستوفى هروى مترجم قرن ششم فتوح ابن اعثم ، نوشته است : من اعتقاد و ضماير مردم ندانم ، سخن كه گويم از خويشتن توانم گفت... الفتوح ، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى ، ص 843.
230- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 353؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 38.
231- از عبدالله بن شريك العامرى نقل شده است كه من از اصحاب على (عليه السلام ) شنيده ام كه در زمان آن حضرت ، هرگاه عمر بن سعد وارد مسجد مى شد ، مى گفتند: اين قاتل حسين است (الارشاد ، ص 251).
232- الاخبار الطوال ، ص 231؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 256؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 22؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 40؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 91؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 152؛ الارشاد ، ص 205؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص ‍ 287 و 288. دينورى نوشته است كه عبدالله بن مسلم و عماره بن وليد ، جاسوس يزيد در كوفه بودند ، ابومخنف نيز عبدالله بن مسلم را حليف بنى اميه در كوفه دانسته است.
233- الاخبار الطوال ، ص 231؛ الارشاد ، ص 205 و 206؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 356؛ مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 287؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 41؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 23؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 152؛ الطبقات الكبرى ، ص 459؛ تاريخ الفخرى ، ص 114؛ الامامه و السياسه ، ج 2 ، ص 5؛ سيد بن طاووس ، الملهوف ، ص 109؛ تذكره الخواص ، ص 218.
234- همانها كه امام نامه خويش را براى آنان فرستاد و به نام و نشان ايشان اشاره كرديم ، بنگريد به : تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 357.
235- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 357؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 23.
236- نام او را به اختلاف سليمان و سلمان و كنيه اش را نيز ابارزين نوشته اند (الملهوف ، ص 110).
237- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 357 و 358؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 42 ، الاخبار الطوال ، ص 232؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 23.
238- الملهوف على قتلى الطفوف ، ص 110- 112.
239- همان ، ص 62.
240- براى شرح حال آنان بنگريد به : بخش هفتم همين كتاب.
241- شيخ مفيد نوشته است كه و اقبل الى الكوفه و معه مسلم بن عمرو الباهلى و شريك بن الاعور الحاثى و حشمه و اهل بيته (الارشاد ، ص 206). بديهى است كه حشم را نبايد به معنى لشكريان دانست ، چرا كه در اين صورت در متن روايات كه از ورود حيله گرانه عبيدالله سخن مى گويد ، ناهماهنگيهاى بيشترى پديد خواهد آمد. ابن قتيبه نيز نوشته است كه : خرج معه من اشراف اهل البصره شريك بن الاعور و المنذر بن الجارود ، فسار حتى وافى الكوفه فدخلها و هو متثلم (الاخبار الطوال ، ص 232). ابن سعد نيز از همراهى شريك با عبيدالله سخن گفته و نوشته است كه شريك از شيعيان على (عليه السلام ) بود (الطبقات الكبرى ، ص 460؛ همچنين بنگريد به : خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 289).
242- الارشاد ، ص 206؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 358؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 42؛ الاخبار الطوال ، ص 232؛ عسقلانى ، تهذيب التهذيب ، الجزء الثانى ، ص 350؛ الطبقات الكبرى ، ص 459؛ مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 289 و 290. سيد بن طاووس ‍ سخنى از اقدام عبيدالله براى پنهان كردن چهره خويش به ميان نياورده است. او نوشته است كه چون عبيدالله نزديك غروب به كنار كوفه رسيد ، تا زمان رسيدن تاريكى شب در بيرون شهر ماند و چون هوا تاريك شد ، وارد كوفه گشت. (الملهوف ، ص 114).
243- گزارشى از شيخ مفيد حاكى است كه حتى هانى بن عروه نيز بر اساس همين مشى محافظه كارانه ، در بدو ورود عبيدالله به ديدار او رفت و چون مسلم ناخواسته به خانه او پناه برد ، تمارض كرد و ديگر به ديدن امير كوفه نرفت. (الارشاد ، ص ‍ 207).
244- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 359.
245- الاخبار الطوال ، ص 232 و 233؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، 358 و 359؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 24؛ الارشاد ، ص 206 و 207؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 44؛ مقاتل الطالبين ، ص 94.
246- در تقسيم بندى اجتماعى كوفه ، عرفاء جمع عريف به مسئولان توزيع حقوق و مقررى حكومتى هر كدام از گروههاى قومى كوفه اطلاق مى شد.
247- الارشاد ، ص 207؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 358 و 359؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 24.
248- در ماجراى دستگيرى حجر ، حتى شيوخ كنده ، يعنى قبيله خود حجر نيز با حاكم كوفه عليه وى همكارى كردند تا مقررى خويش را از دست نداده و مورد تهديد جانى نيز قرار نگيرند.
249- يا ابى رهم كه خود را قاصدى از بلاد حمص معرفى مى كرد (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 346؛البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 153). دينورى نيز او را شامى دانسته است (الاخبار الطوال ، ص 235؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4؛ ص 91؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 25؛ تذكر الخواص ، ص 218).
250- الارشاد ، ص 207؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 46؛ الاخبار الطوال ، ص 235؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 364؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 291؛ الكامل فى التاريخ ، ج 5 ، ص 25؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 153؛ لهوف ، ص 66.
251- شبث كه هرگز نتوانست بر دوگانگى شخصيت خويش غالب شود ، اگر چه در شمار سپاه ابن سعد در كربلا حاضر شد و در قتل عام ياران امام حسين (ع) مددكار كوفيان شد ، اما گفته شده است كه در همان حال از شركت در جنگ كراهت داشت. ابوزهير العبسى شنيده بود كه شبث سالها پس از واقعه كربلا در زمان حكومت مصعب بن زبير مى گفت كه : (( خداوند هرگز به مردم اين شهر خيرى نخواهد داد و به راه هدايتشان نخواهد برد. در شگفت نمى شويد كه ما در روزگار على بن ابيطالب و پسرش ، به مدت پنج سال با آل ابوسفيان جنگيديم ، اما سرانجام همراه آل معاويه و پسر سميه زانيه به پسر ديگرش كه بهترين مردم روى زمين بود ، حمله كرديم. اين كار ما ضلالت بود و چه ضلالتى !)) (تاريخ الطبرى ج 5 ، ص 436 - 437).
252- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 362.
253- ابو مخنف نوشته است كه چون مسلم به درب خانه هانى رسيد: فقال له مسلم اءتيتك لتجيرنى و تضيفنى (( الاخبار الطوال ، ص 233؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 362. )
254- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 362؛ ابن اعثم ، الفتوح ، ج 3 ، ص 44؛ مقاتل الطالبيين ، ص 94. شيخ مفيد گرچه اين گزارش ابو مخنف را مستقلا نياورده و حذف كرده است. اما به هنگام بيان دفاعيه هانى نزد عبيدالله براى تبرئه خويش جهت پنهان كردن مسلم در خانه اش ، به آن اشاره كرده است (الارشاد ، ص 209. )
255- الطبقات الكبرى ، ص 460؛ تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 363؛ الاخبار الطوال ، ص 234؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 12؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 47؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ، ص 91؛ خوارزمى ، مقتل الحسين ، الجزء الاول ، ص 291 ؛ البدايه و النهايه ، ج 8 ، ص 153.
256- تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 363؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4 ، ص 26.
257- ابو مخنف از عبدالله بن سلام فرستاده مسلم به نزديك قصر اين زياد براى كسب خبر از وضعيت هانى بن عروه ، نقل كرده است كه : (( چون خبر يافتم كه هانى را دستگير و كتك زده اند ، بر اسب خويش نشسته و ديدم كه چند تن از زنان بنى مراد فرياد مى زنند كه اى واى بليه ، اى واى مصيبت ! پس خودم را به ابن عقيل رساندم خبر هانى را به او گفتم. مسلم به من گفت كه ياران وى را كه يكى از خانه هاى اطراف از آنان مملو بود ، خبر كنم. 18 هزار نفر با مسلم بيعت كرده بودند و چهار هزار نفر از آنان در همان خانه حاضر بودند... )) (تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 368).
258- شايد لازم نباشد ذكر شود كه اين روايت ، با روايتى كه مدعى است معقل از همان نخستين روز استقرار مسلم در منزل هانى ، نزد او رفت و آمد داشت ، مباينت دارد.