فصل چهارم: علت ريا و راه معالجه آن
ريا در عبادات يا ناشى از اين است كه انسان هميشه دوست دارد از لذت ستايش برخوردار و از رنج نكوهش در امان باشد.
يا مولود طمعى است كه به مال مردم دارد.
علاج ريا به اين است كه انسان مضرات رياء را بشناسد و بداند كه ريا چه مصالح باطنى را از او سلب مىكند و چه محروميتها كه در دنيا از توفيقات و در آخرت از قرب و منزلت نزد خدا براى او ببار مىآورد و چه عقابها و خواريها و غضبهايى نصيب او مىكند و بداند كه رياكار به خسران دنيا و آخرت دچار مىشود چون در دنيا به خاطر مراعات قلوب مردم هميشه خاطرش مشوش است و رضايت مردم هرگز حاصل نمىشود زيرا هر چه گروهى را پسنديده آيد گروهى ديگر را ناخوشايند است و هميشه رضايت بعضى از آنها در خشم يعضى ديگر نهفته است و هركس رضايت آنها را با خشم خدا طلب كند خدا بر او خشم مىگيرد و آنها را بر او خشمناك مىكند.
و بداند كه تمام امور از جمله قلوب مردم در دست خداست و اوست كه هرگونه بخواهد آنها را مىگرداند.
پس هركس بين خود و خدايش را اصلاح كند خدا بين او و مردم را اصلاح مىكند و هركس خدايى را كه تمام امور به دست اوست براى رضايت مردمى كه نفع و ضرر، موت و حيات و نشر و حشر خود را مالك نيستند به غضب آورد واقعاً سفيه و احمق است.
و چگونه طمع به اموال مردم باعث مىشود انسان عملى انجام دهد در حالى كه مىداند خداست كه قلوب را تسخير مىكند و به آنها اراده منع و بخشش مىدهد.
ومهما تكن عند امرىء من خليقة
| |
و ان خالها تخفى على الناس تعلم
|
و هرگاه انسانى داراى خصلتى باشد آشكار مىشود اگرچه خيال كند از نظر مردم مخفى است و چه بسا خدا خبائث درونش را براى مردم آشكار كند و آنها هم از او بيزار شوند و بر او خشم گيرند و دچار خسران دنيا و آخرت شود همانطور كه در روز محشر در محضر تمام خلائق رازش فاش خواهد شد.
ولى اگر عملش را براى خدا خالص كند خدا اخلاصش را براى مردم آشكار مىكند و او را محبوب همه مىگرداند و ديگران را مسخر او كرده زبانشان را به حمد و ثنايش مىگشايد.
اينها همه در حالى است كه در مدح آنها كمالى و در مذمتشان نقصى نيست و اگر واقعاً انسان شوق ستايش دارد و از مذمت و نكوهش مىهراسد به مدح ملائكه مقربين و بالاتر مدح پروردگار عالم دل ببندد و از مذمت ملائكه و نكوهش پروردگار بترسد.
بعد از اين كه اينها را دانست خود را عادت دهد كه عباداتش را پنهان كند و آنها را در محل دربسته انجام دهد همان گونه كه كارهاى زشت را پنهان مىكند و به اطلاع خدا از عباداتش قانع باشد تا نفسش براى مطلع كردن ديگران با او منازعه نكند و چون مدتى بر اين حال مواظبت كند برايش آسان خواهد شد.
ولى بايد از خدا كمك بخواهد و با نفس خود مجاهده كند كه مجاهده بر عهده بنده و هدايت از خداست.
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا والله لا يضيع اجر المحسنين
(569).
باب هشتم: عجب (خودپسندى): فصل اول
حقيقت عجب و اقسام آن / فرق عجب با ادلال
(570)
صفت عجب معمولاً بعد از آن حاصل مىشود كه عمل از شائبه ريا خالص شود مباحث عجب در چند فصل منعقد مىشود، عجب عبارت است از بزرگ دانستن نعمت و تكيه بر آن و فراموش كردن نسبت نعمت با نعمت دهنده.
در كتاب كافى از على بن سويد روايت شده كه از حضرت ابن الحسن امام موسى كاظم (عليه السلام) درباره عجبى كه عمل را باطل مىكند پرسيدم.
حضرت فرمود: عجب داراى درجاتى است، بعضى از آن درجات اين است كه كارهاى زشت انسان در نظرش زيبا جلوه كند و او آنها را نيكو ببيند، درجه ديگرش آن است كه انسان به خدا ايمان آورد و به خاطر ايمانش بر خدا منت گذارد در حالى كه خدا بر او منت دارد.
اما اگر كسى از زوال نعمت در هراس باشد يا بترسد كه نعمتش مكدر شود يا از اين جهت كه نعمت را از جانب خدا مىداند خوشحال باشد، در اين صورت دچار عجب نشده چون گفتيم عجب بزرگداشت نعمت با فراموش كردن نسبت آن به خداست.
اگر اضافه بر عجب اين حالت در انسان پيدا شود كه خود را نزد خدا محق بداند و فكر كند كه نزد خدا منزلتى دارد بطورى كه در دنيا از عملش توقع كرامت داشته باشد و بيش از آن كه فاسقان را مستحق ناملايمات مىداند خود را مستحق بداند كه به هيچ ناخوشايندى گرفتار نشود اين حالت ادلال ناميده مىشود.
چنين شخصى به خاطر وجاهتى كه براى خويش در نزد خدا قائل است بر آن ذات مقدس جرئتى پيدا مىكند.
يك مثال براى عجب و ادلال:
گاهى انسان به ديگرى هديهاى مىدهد كه در نظرش بسيار با اهميت جلوه مىكند و لذا بر او منت مىنهد، اين شخص در اين صورت دچار عجب و خود پسندى شده است.
اگر علاوه بر منت او را به خدمت گيرد و از او انتظاراتى داشته باشد يا به نظرش بعيد باشد كه آن شخص در خدمت او كوشش نكند دچار ادلال شده است.
آفات و مضرات عجب بسيار است.
عجب است كه انسان را به كبر مىخواند (چه اينكه عجب يكى از عوامل كبر است) و از كبر آفات بسيار به وجود مىآيد از جمله باعث مىشود انسان گناهان خويش را فراموش كرده به آنها اهميت ندهد زيرا خود را از بررسى اعمال خود بىنياز مىداند.
ديگر اينكه طاعات و عبادات را در نظر انسان بزرگ مىكند و باعث مىشود كه انسان به خاطر عباداتش بر خدا منت نهد و همين براى نقصان يك انسان كافى است.
همچنين عجب و خودپسندى اگر به واسطه عبادات حاصل شود، انسان را از دريافت آفات آنها كور مىكند كسى كه دچار عجب است خود را فريب مىدهد و با پروردگارش خدعه مىكند و خود را از مكر خدا (عذاب الهى) در امان مىداند و از عقاب خدا غافل مىشود.
در صورتى كه قرآن عظيم مىفرمايد:
لايأمن من مكر الله الا القوم الخاسرون
(571).
همچنين انسان را از مشورت، استفاده از ديگران و يادگيرى باز مىدارد و سبب مىشود كه هميشه در ذلت جهل باقى بماند.
و چه بسا كسانى كه از نظريه اشتباهى خود در اصول يا فروع دچار عجب مىشوند و سبب هلاكت خود را فراهم مىكنند.
فصل دوم: آيات و رواياتى كه در نكوهش عجب وارد شده
خداى تعالى در مقام رد و مذمت مىفرمايد:
و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم
(572).
و مىفرمايد:
وظنوا انهم ما نعتهم حصونهم من الله فاتاهم الله من حيث لم حتسبو
(573).
در اين آيه كفار را مذمت مىكند كه از قلعهها و شوكت خود دچار عجب شده بودند.
و مىفرمايد:
الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنع
(574).
و مىفرمايد:
افمن زين له سوء عمله فرآه حسن
(575).
حالتى كه در اين آيه شريفه مطرح شده است ناشى از عجب است.
نبى گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: سه چيز است كه باعث هلاكت مىشوند.
بخلى كه از آن اطاعت شود، هوى و هوسى كه از آن پيروى شود، خود پسندى
(576).
و مىفرمايد: اگر گناه نكنيد بزرگتر از گناه بر شما مىترسم: خود پسندى خود پسندى
(577).
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: خداى تعالى مىدانست كه گناه از عجب و خود پسندى براى مؤمن بهتر است و اگر چنين نبود هرگز مؤمنى را به گناه مبتلا نمىكرد
(578).
و مىفرمايد: هركس دچار عجب شود هلاك شده است
(579).
و مىفرمايد: گاهى انسان گناه مىكند و پشيمان مىشود سپس عملى نيك انجام مىدهد و خوشحال مىشود، به علت همين علت سرور و شادمانى از حالى كه قبل از عمل نيك داشت تنزل مىكند پس اگر بر آن حال گناه باقى مىماند برايش بهتر بود.
و مىفرمايد: عالمى نزد عابدى آمده از او پرسيد؟ نمازت چگونه است؟
عابد گفت: آيا از چون منى درباره نمازش سؤال مىكنى در حالى كه از فلان وقت خدا را عبادت مىكنم.
پرسيد: گريهات چگونه است؟
جواب داد: مىگريم تا اشكم جارى شود.
عالم گفت: اگر در حال ترس از خدا مىخنديدى از اين گريه در حال ادلال بهتر بود زيرا چيزى از عمل شخص مدل بالا نمىرود.
از امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) است: دو نفر وارد مسجد شدند در حالى كه يكى عابد بود و ديگرى فاسق سپس از مسجد خارج شدند در حالى كه فاسق به مرتبه صديقين رسيده بود و عابد فاسق گشته بود زيرا عابد در حالى داخل مسجد شد كه با فكر در عبادتش دچار ادلال بود ولى فكر فاسق در پشيمانى از كرده خود بود و از گناهان خود استغفار مىكرد.
از امام صادق (عليه السلام) است كه رسول اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود:
حضرت موسى (عليه السلام) نشسته بود كه ابليش با شنلى رنگارنگ نزد او آمد وقتى نزديك موسى (عليه السلام) رسيد شنل را برداشت و سلام كرد
موسى (عليه السلام) فرمود: كيستى؟
عرض كرد: ابليس.
فرمود: خدا تو را به كسى نزديك نكند.
عرض كرد: به خاطر منزلتى كه نزد خدا دارى براى عرض سلام آمدهام
پرسيد اين شنل چيست؟
عرض كرد: بوسيله آن قلوب مردم را مىربايم.
فرمود: چه گناهى است كه اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلط و مستولى مىشوى.
عرض كرد: هنگامى كه دچار عجب و خودپسندى شود و عباداتش در نظرش زياد جلوه كند و گناهانش در نظرش كوچك شود.
و باز آن حضرت مىفرمايد:
خداى تعالى به داود (عليه السلام) فرمود: اى داود گناهكاران را مژده بده كه من توبه پذيرم و گناهان را مىبخشم و صديقين را بترسان كه از اعمالشان دچار عجب نشوند بدرستى كه هر بندهاى را براى حساب نگاه دارم هلاك خواهد شد.
در كتاب مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام) روايت شده:
تعجب مىكنم از كسى كه دچار عجب و خود پسندى مىشود در حالى كه نمىداند عاقبتش چگونه خواهد بود كسى كه دچار عجب شود از راه هدايت و ارشاد منحرف شده و ادعاى بىجا كرده است و كسى كه ادعاى ناحق كند دروغگوست اگر چه ادعاى خود را مخفى كند و هر چند زمان بسيار بر او بگذرد. اولين معاملهاى كه با خود پسند انجام مىشود اين است كه آنچه را كه بدان مىنازد از او مىگيرند تا بداند كه عاجز فقيرى بيش نيست و بر عليه خود شهادت دهد تا حجت خدا دربارهاش محكمتر شود همانگونه كه با ابليس عمل شد.
عجب گياهى است كه دانهاش كفر و زمينش نفاق و آبش سركشى و شاخههايش جهل و برگهايش گمراهاى و ميوهاش لعنت و خلود در آتش است.
پس كسى كه عجب را برگزيند بذر كفر در مزرعه نفاق پاشيده و چارهاى ندارد جز آنكه ميوه آن را بچيند.
فصل سوم: خلاصهاى در معالجه عجب
عجب مرضى است كه جز نادانى محض علت ديگرى ندارد بنابراين درمانش علم و معرفت است زيرا علاج هر مرض با ضد علت آن ممكن است. در اين بحث عجب را فقط در مورد افعالى فرض مىكنيم كه تحت اختيار انسان هستند مثل عبادات كه از آنها به ورع و تقوى و عبادت تعبير مىشود. زيرا عجب به واسطه اين افعال بيشتر از افعالى است كه چون جمال و قدرت و اصل و نسب از اختيار انسان خارجند.
عجب انسان به خاطر عمل يا از آن جهت است كه خود را محل تحقق و مجراى وقوع آن عمل مىداند يا از آن جهت است كه خود را سبب آن عمل مىپندارد و آن عمل را ناشى از قوت و قدرت خود مىداند.
اگر انسان از جهت اول دچار عجب شده بايد بداند كه گرفتار جهل شده است زيرا محل هميشه در تسخير اراده ديگرى است و از جهت ديگرى است كه عمل در او پيدا مىشود و انجام مىيابد و او دخالتى در ايجاد عمل ندارد پس چگونه به خاطر چيزى كه به او مربوط نمىشود عجب مىورزد.
و اگر از جهت دوم دچار خود پسندى شده سزاوار است بينديشد كه قوه و قدرت، و اراده و اعضا و اسباب ديگرى كه موجب ايجاد عمل مىشوند از كجا به او عطاء شدهاند و اگر پى برد كه تمام اينها نعمتهائى هستند از جانب خداى تعالى كه بدون استحقاق قبلى به او عطا شده سزاوار است عجبش به خاطر جود و كرم و فضل خداى تعالى باشد كه بدون استحقاق اين همه نعمت به او بخشيده.
گاهى انسان گمان مىكند چون نسبت به خدا محبت داشته است خداى تعالى او را به عبادت موفق كرده است راه علاج اين مورد اين است كه از خود بپرسد محبت را چه كسى در قلبش آفريده.
اوست كه محبت خود را در قلب انسان جاى مىدهد پس همانطور كه عبادت نعمتى است از خدا محبت هم نعمتى است از او كه بدون استحقاق به بندهاش عطا مىكند زيرا كه بنده را در كسب آنها و در حفظ آنها دخالتى نيست پس سزاوار است كه عجب به خاطر وجود خداى تعالى باشد كه وجود انسان و صفات و اعمال و اسباب و علل عملش را به او عطاء كرده است.
عجيب است كه انسان به خود عجب ورزد و به كسى كه تمام امور به دست اوست و به جود و كرم و فضل و انعام او بستگى دارد عجب نورزد.
فصل چهارم: اقسام عجب و علاج تفضيلى آن
آنچه كه انسان بدان عجب مىورزد بر دو قسم است:
1 - آنهايى كه در كبر دخالت دارند و انسان به خاطر آنها تكبر مىورزد علاج اين قسم در بحث تكبر ذكر خواهد شد.
2 - آنهايى كه در تكبر دخالت ندارند يعنى انسان نمىتواند به خاطر آنها فخر كند مثل نظريات اشتباه كه در اثر جهل، صائب و نيكو جلوه مىكنند و باعث عجب مىشوند.
اين قسم از وسائل عجب را مىتوان به هشت قسم تقسيم كرد:
1 - اين كه به خاطر امور جسمانى چون جمال، تركيب، صحت، قوت، تناسب اعضاء و زيبائى چهره دچار عجب شود.
علاج اين قسم، تفكر درباره كثافاتى است كه در نهان انسان وجود دارد و همينطور انديشه در اول خلقتش كه نطفهاى بود و آخر كارش كه تبديل به جيفهاى مىشود و ديگر عبرت گرفتن از صورتهاى زيبا و بدنهاى لطيفى كه وجود داشته و اكنون چنان پوسيدهاند كه طبع عقلاء از آنها متنفر است.
2 - قدرت و سطوت.
همانطور كه قرآن كريم از قومى نقل مىكند كه گفتند:
من اشد منا قوة
(580).
علاج اين قسم به اين است كه بداند يك روز تب كافى است كه قدرتش را تبديل به ضعف كند و يك ساس يا پشه يا يك خار مىتواند او را عاجز نمايد.
3 - عجب به عقل و زيركى در فهم امور دقيق مربوط به مصالح دين و دنيا علاج اين قسم به اين است كه خدا را به خاطر عقلى كه به او عطا كرده شكر گزارد و بينديشد كه با كوچكترين مرضى كه بر مشاعرش عارض شود چنان عقلش مختل مىشود كه وسيله خنده و بازيچه ديگران شود.
4 - عجب به اصل و نسب شريف.
مثل اين كه يك نفر سير هاشمى به خاطر اينكه منسوب به پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) است دچار عجب شود علاج اين قسم به اين است كه بداند اين كمال نادانى است كه در اخلاق و افعال مخالف سيره پدرانش باشد، و با اين حال گمان كند كه از آنهاست.
سزاوار است به اين گونه اشخاص كه تنها افتخارشان شرافت پدرانشان مىباشد گفته شود.
لئن فخرت باباء ذوى شرف
| |
لقد صدقت ولكن بئسما ولدوا
|
اگر به پدران با شرافت و بلند مرتبهات افتخار مىكنى واقعاً راست مىگويى آنها انسانهاى خوبى بودند ولى چه بد فرزندى از خود به جاى نهادند.
5 - عجب به اصل و نسب قدرتمند مثل خاندان سلاطين و ظلمه و ياران ايشان - نه خاندان علم و تقوى - علاج اين قسم عجب اين است كه به رسوايىها و زشتكاريهاى آنان بينديشد و ببيند كه چگونه مغضوب درگاه الهى شده، و مستحق آتش گرديدهاند و چه بد جايگاهى دارند.
6 - عجب به زيادى نفرات.
انسان گاهى به خاطر اين كه داراى افراد و اطرافيان زيادى چون خدمه، فرزند، نزديكان، قوم، قبيله، دوستان و ياران است خود را از ديگران برتر دانسته دچار عجب مىشود، همانطور كه كافران مىگفتند:
نحن اكثر اموالاً و اولاد
(581).
علاج اين قسم، اين است كه در ضعف خود و آنها بينديشند و بداند كه همه آنها بندگان ضعيف و عاجزى هستند كه نفع و ضرر، موت و حيات و نشر و حشر خود را در اختيار ندارند
و كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله
(582).
از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه نمىتوان كثرت و قلت افراد را ملاك برترى قرار داد كه بسيار اتفاق مىافتد گروهى كوچك از همه جهت برتر از گروههاى بزرگ باشند.
و بينديشيد كه چگونه مىتوان به خاطر آنها عجب ورزيد در حالى كه پس از مرگ با خوارى و ذلت دفن مىشود و هيچ يك از آنها به حال او سودى ندارند. و همگى آنها در روز قيامت كه خداى تعالى درباره آن مىفرمايد:
يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه لكل امرى منهم يومئذ شأن يغنيه
(583).
از او مىگريزيند.
7 - عجب به مال
همانطور كه قرآن كريم از گروهى نقل مىكند كه مىگفتند:
انا اكثر منك مالا واعز نفر
(584).
علاج اين قسم به اين است كه در آفت و آشوبهاى مال بينديشد و بداند كه مال اصالتى ندارد با يك دست كسب مىشود و از دست ديگر خارج مىشود.
و ما المال و الاهلون الا وديعة
| |
و لابد يوماً ان ترد الودايع
|
ثروت و خانواده چيزى جز امانت نيست و ناچار روزى مىرسد كه بايد امانتها برگردند و بداند كه اگر كثرت مال دليل برترى كسى بود در بين كفار و يهود كسانى هستند كه از ثروت بيشترى برخوردارند پس بايد آنها از او بهتر باشند.
8 - عجب از نظريه اشتباه.
قرآن كريم مىفرمايد:
افمن زين له سوء عمله فرآه حسن
(585).
و مىفرمايد:
و هم يحسبون انهم يحسنون صنع
(586).
علاج اين قسم اين است كه هميشه نظريات خود را متهم كند و هيچگاه فريب نظريه خويش را نخورد مگر در صورتى كه يك دليل قطعى از قرآن يا سنت پيامبر بر صحت آن گواهى دهد. به اضافه اين كه رأى خود را بر علماء و عرفاء و اشخاص ماهر صالح عرضه كند تا از صحت آن مطمئن شود.
باب نهم: تكبر
كبر از نتائج و ثمرات عجب است و فرقش با عجب اين است كه صفت عجب بدون مقايسه نفس با كس يا چيز ديگرى در انسان به وجود مىآيد البته معنى اين سخن اين نيست كه عدم مقايسه شرط وجودى عجب است بلكه مىخواهيم بگوئيم مقايسه شرط نيست ولى كبر - بر خلاف عجب - صفتى است كه هميشه در مقايسه نفس با ديگرى به وجود مىآيد يعنى مقايسه شرط وجودى كبر است بنابراين مىتوان كبر را چنين تعريف كرد: كبر عبارت است از احساس راحتى و اعتماد و تكيه انسان بر اينكه خود را از ديگران برتر مىداند.
بحث از كبر در چند فصل انجام مىشود.
فصل اول: مذمت و نكوهش كبر
قرآن كريم مىفرمايد:
ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق
(587).
و مىفرمايد:
كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار
(588).
و مىفرمايد:
و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد
(589).
و مىفرمايد:
ان الله لا يحب المستكبرين
(590).
نبى گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد:
هركس به اندازه يك دانه خردل كبر در قلبش باشد وارد بهشت نمىشود و كسى كه به اندازه يك دانه خردل ايمان در دلش باشد وارد آتش نمىشود
(591).
و فرمود: خداى تعالى مىفرمايد:
كبر زينت، و عظمت پوشش من است هركس در مورد يكى از آنها با من نزاع كند در جهنمش مىافكنم
(592).
و در كتاب كافى از امام باقر (عليه السلام) روايت شده: كبر رداى خداست و انسان متكبر با خدا در مورد ردايش نزاع مىكند
(593).
و مىفرمايد: عزت و كبر رداى خدايند هركس يكى از اين دو را به خود بپوشد خداى تعالى با روى در آتش جهنمش مىافكند
(594).
و از امام صادق (عليه السلام) است: كسى كه يك ذره كبر در قلبش باشد داخل بهشت نمىشود
(595).
محمدبن مسلم مىگويد از امام باقر (عليه السلام) يا از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مىفرمود: كسى كه به اندازه يك دانه خردل در دلش كبر باشد داخل بهشت نمىشود.
مىگويد: من استرجاع كردم (يعنى گفتم:
انا لله و انا اليه راجعون).
فرمود: چرا استرجاع كردى؟
عرض كردم: بخاطر كلامى كه از شما شنيدم.
فرمود: منظورم آن نيست كه تو فهميدى منظورم فقط انكار است كبر فقط انكار است
(596).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: كبر عبارت است از كوچك شمردن مردم و بىاعتنائى به حق
(597) .
و مىفرمايد: رسول خدا (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: بزرگترين كبر تحقير مردم و بىاعتنائى به حق است.
راوى مىگويد: عرض كردم: تحقير مردم و بىاعتنائى به حق چيست؟
فرمود: ندانستن حق و حمله كردن به اهل آن هركس چنين كند با خدا در مورد ردايش نزاع كرده است.
و فرمود: در جهنم درهاى مخصوص متكبرين وجود دارد كه سقر نام دارد اين دره از شدت حرارت خود به خدا شكايت مىكند و از خدا مىخواهد كه به او اجازه نفس كشيدن دهد سپس نفس مىكشد كه جهنم را در آتش خود مىسوزاند.
و مىفرمايد: در قيامت متكبرين به صورت مورچگان ريزى محشور مىشوند و مردم آنها را لگدمال مىكنند تا خداى تعالى از حساب خلائق فارغ شوند
(598).
عمر بن يزيد مىگويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: من غذاى خوب مىخورم و بوى خوش استعمال مىكنم و مركب خوب سوار مىشوم و غلامى هم پشت سرم حركت مىكند اگر اين كار به نظر شما كبر و تجبر است انجام ندهم.
حضرت مدتى سرش را پائين انداخت سپس فرمود: جبار ملعون كسى است كه به مردم بىاعتناء و به حق جاهل باشد.
عرض كردم: به حق كه جاهل نيستم اما نمىدانم بىاعتنائى به مردم چيست؟
فرمود: بىاعتنايى به مردم كوچك شمردن آنهاست.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هيچكس لاف بزرگى نزند جز به سبب ذلتى كه در خود مىبيند
(599).
و در حديث ديگرى است: هيچ كس تكبر نمىورزد مگر به خاطر ذلتى كه در خود مىبيند
(600).
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: خداى تعالى به مردى كه از روز تكبر لباسش بر زمين كشيده شود توجه نمىكند.
و مىفرمايد: هر بندهاى بخشش كند خدا جز عزت چيزى بر او نمىافزايد و هر بندهاى به خاطر خدا تواضع كند خدا او را بلند مىگرداند
(601).
و مىفرمايد: واقعاً من مىپسندم كه مردى با دست خود چيزى حمل كند كه هم خدمتى به خانوادهاش باشد و هم تكبر را از خود دور كند
(602).
آن حضرت روزى به اصحابش فرمود: چه شده كه در شما حلاوت عبادت را نمىبينم؟
عرض كردند: حلاوت عبادت چيست؟
فرمود: تواضع.
و فرمود: هرگاه متواضعين امت مرا ديديد در برابر آنها تواضع كنيد و چون متكبرين را ديديد بر آنها تكبر كنيد كه تكبر شما باعث خوارى و كوچكى آنها مىشود
(603).
امام كاظم (عليه السلام) فرمود: تواضع آن است كه با مردم چنان رفتار كنى كه دوست دارى با تو رفتار كنند
(604).
فصل دوم: اقسام تكبر
بنابر آنچه از احاديث گذشته استفاده مىشود تكبر داراى اقسامى است.
1 - تكبر بر خدا
چنانچه نمرود به آن گرفتار بود تا حدى كه خيال جنگ با خداى آسمان را در سر مىپروراند و مثل آنچه فرعون و ديگر مدعيان الوهيت به آن دچار بودند فرعون چون از بندگى خدا تكبر مىورزيد گفت:
انا ربكم الاعلى
(605).
قرآن كريم مىفرمايد:
ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين
(606).
تكبر از دعا و تضرع به سوى خدا نيز از اين قسم است.
2 - تكبر بر خلق
اين قسم تكبر دو شعبه دارد.
الف: تكبر بر انبياء و رسل و ائمه
سبب اين شعبه آن است كه انسان خود را بالاتر و برتر از آن مىداند كه از يك بشر معمولى اطاعت كند قرآن كريم از قومى چنين نقل مىكند:
انؤمن لبشرين مثلن
(607).
و نقل مىكند:
ان انتم الا بشر مثلن
(608).
و نقل مىكند:
و لئن اطعتم بشراً مثلكم انكم اذاً لخاسرون
(609).
همانطور كه ائمه جور تكبر ورزيدند و از ائمه حق اطاعت نكردند.
ب: تكبر بر ساير مردم
يعنى اين كه خود را از ديگران بهتر بداند و آنها را تحقير كند و هنگامى كه حق را از يكى از بندگان خدا بشنود زير باز نرود و آن را انكار كند.
خود بزرگ بينى هميشه از اعتقاد به وجود يكى از صفات كمال در خود سرچشمه مىگيرد. و صفات كمال يا مربوط به دين هستند يا دنيا.
كمال دينى عبارت از علم و عمل است.
و كمال دنيوى عبارت است از اصل و نسب، جمال، قوت، مال و كثرت ياران
1 - تكبر به علم
اگر كسى به خاطر عملش دچار تكبر شود علاجش اين است كه بينديشد كه علم او را به اين مطلب هدايت مىكند كه كبر فقط لايق خداى تعالى است و اگر انسان تكبر ورزد مغضوب خداى تعالى مىشود و خدا تواضع بندگان را دوست دارد پس سزاوار است خود را به چيزى مكلف كند كه مولايش مىپسندد و بداند كه حجت خدا بر اهل علم مؤكدتر است.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: هفتاد گناه جاهل بخشيده مىشود قبل از آنكه يك گناه از عالم بخشيده شود
(610).
پس اگر عالم قبول دارد كه در جهان عالمتر از او و هم سطح او بسيار است كبرش معنا ندارد و اگر خود را از همگان اعلم مىداند بايد توجه داشته باشد كه حجت خدا بر او كاملتر و محكمتر است و ملاك خير و شر عاقبت كار است.
2 - تكبر به عمل
عمل نيز به همين صورت است اگر انسان خود را از همگان پرهيزگارتر و متقىتر و صالحتر مىبيند مطمئن باشد كه ملاك نجات، فقط عمل و عبادت نيست بلكه معيار خاتمه كار است پس هركس را مىبيند با خود بگويد شايد او نجات يابد و من هلاك شوم و شايد او بين خود و خدايش صفات پسنديدهاى داشته باشد كه به وسيله همانها مستحق نجات باشد و من مستحق هلاك.
كسى كه احتمال دهد خودش در محضر خدا شقى و بدبخت است به شغلى مشغول مىشود كه او را از تكبر باز مىدارد و هركس با ديده رضا به اعمال خود ننگرد و معتقد باشد كه اگر قرار شود خدا با عدلش با او رفتار كند به خاطر اعمالى كه آنها را حسنات مىپنداشته مستحق عقاب خواهد شد تا چه رسد به بديها و سيئات؛ ممكن نيست تكبر در او راه يابد.
همانطور كه سيدالعابدين امام چهارم (عليه السلام) مىفرمايد:
خداى من! كسى نيكىهايش بدى است چگونه بدىهايش بدى نيست
(611).
و قرآن كريم مىفرمايد:
والذين يؤتون ما أتوا و قلوبهم وجلة
(612).
يعنى اطاعات و عبادات را به جاى مىآورند در حالى كه در هراسند كه مبادا مورد قبول واقع نشوند.
3 - تكبر به نسب
اين قسم تكبر، تكبر به كمال ديگران است و اگر كسى كه انسان به واسطه او كبر مىورزد زنده باشد مىتواند به او بگويد برترى از آن من است و تو فقط كرمى هستى كه از زائد خميره من خلق شدهاى.
براى فرار از اين قسم تكبر بايد اصل و نسب حقيقى خود را بشناسد كه پدرش نطفهاى كثيف و جدش خاك ذليل است و اينكه خلقت انسان از خاك شروع شده و خلقت نژاد او از آب بىمقدار مقرر شده است
(613).
4 - كبر به جمال
علاج اين قسم اين است كه در باطن خود دقت كند تا آنقدر فضيحت و رسوايى در خود ببيند كه لذت تكبر و فخر فروشى را در نظرش تيره گرداند چه اينكه به هر جاى بدن بنگرد نوعى و رنگى از كثافت انباشته شده است در رودههايش مدفوع، در مثانهاش ادرار، در بينى مخاط، در دهان بزاق، در گوش چرك، در رگها خون، در زير پوست جراحت و در زير بغل بوى زننده.
هر روز چند بار بادست خود مدفوع مىشويد و چندبار به مستراح رفت و آمد مىكند تا از بدنش چيزى خارج شود كه ديدنش ناراحت كننده است تا چه رسد به بوييدن و لمس كردنش.
و بينديشد كه در اول امر از كثافات زننده خلق شده از نطفه نقش گرفته، از خون حيض
(614) تغذيه كرده، از مجراى بول وارد رحم شده كه خودش مجراى خون حيض و كثافات ديگر است.
و اكنون اگر يك روز خود را رها كند و نظافت نكند كثافات و بوىهاى زننده از او برانگيخته مىشود.
و به زودى هم مىميرد و تبديل به مردارى كثيف مىشود كه از هر كثافتى زنندهتر است.
5 - تكبر به قدرت
علاج اين قسم اين است كه بنگرد در معرض ابتلاء به چه امراضى است و اگر يك رگ از بدنش درد بگيرد عاجزتر از هر عاجز و ذليلتر از هر ذليلى مىشود و اگر مگسى چيزى را از او بربايد قادر نيست آن را باز ستاند و اگر پشه ريزى وارد دماغش شود يا مورچهاى داخل گوشش شود او را مىكشد و اگر خارى به پايش فرو رود او را عاجز مىكند و يك روز تب چنان ضعفى بر او مستولى مىكند كه تا مدت طولانى جبران نشود.
ثانياً هر چه قدرتش زياد باشد از خر و فيل و گاو و شتر قوىتر نيست پس اين چه افتخارى است كه او را با حيوانات هم صفت مىكند.
6 - تكبر به ثروت و ياران
تكبر به جمال و قدرت مربوط به چيزهايى بود كه در خود انسان وجود داشت به خلاف اين قسم كه مربوط به چيزى است كه در وجود انسان نيست بلكه خارج از انسان است بنابراين زشتترين نوع تكبر مىباشد.
اف بر شرفى كه يهود و نصارى و كفار در آن از ما جلوتر باشند.
وتف بر شرفى كه دزد و ظالم مىتواند آن را از انسان سلب كند.
اينها به اضافه علل و امراض و آفات مختلف و طبايع متضادى كه چون صفراء و بلغم و باد و خون بر او مسلط است كه بخواهد يا نخواهد راضى باشد يا نباشد بعضى از اجزايش بعضى ديگر را منهدم مىكند لذا اجباراً گرسنه مىشود، اجباراً تشنه مىشود، اجباراً مريض مىشود و اجباراً مىميرد نفع و ضرر و خير و شر خود را در اختيار ندارد دوست دارد بداند ولى نمىداند مىخواهد چيزى را به ياد داشته باشد ولى فراموش مىكند مىخواهد چيزى را فراموش كند و از آن غافل باشد ولى از خاطرش نمىرود مىخواهد قلبش را متوجه امرى كند ولى در جاى ديگر جولان مىكند نه قلبش را مالك است نه نفسش را چه بسا چيزى را دوست دارد كه مايه هلاكتش مىشود و از چيزى بدش مىآيد كه حياتش به آن بستگى دارد غذاها را دوست دارد در حالى كه او را هلاك مىكنند از داروها احساس تلخى مىكند در حالى كه نفع و حيات او را در بر دارند در يك لحظه شبانه روز از اينكه بينايى و شنوايى و علم و قدرتش را از دست بدهد يا اعضاى بدنش فلج شوند و عقلش از دست برود و روحش ربوده شود و تمام آنچه را كه در دنيا دوست مىدارد از او سلب شود در امان نيست.
خلاصه اينكه بيچارهاى ذليل است كه در هر حال باقى نخواهد ماند چه او را به حال خود رها كنند و چه او را برگيرند و از اين دنيا ببرند عبدى است مملوك كه قادر بر چيزى نيست.
پس اين انسان كجا و تكبر، انسانى كه در گذشته نطفهاى كثيف بوده در آينده مردارى متعفن مىشود كه هر انسانى از او دورى مىجويد و بالأخره به اصل خود يعنى خاك بر مىگردد.
و اى كاش در همان حال رها شود
ولى چه آرزوى محالى كه زنده مىشود تا شدائد و دردها بكشد، محاسبه شود و به خاطر اعمال گذشتهاش عذاب ببيند اجزاء متفرقش را جمع كنند، او را از قبر به سوى هولها و هراسهاى قيامت خارج مىكنند در آن حال چشمش به آسمانى شكافته، زمين دگرگون شده، كوههايى در حال حركت، ستارگانى كدر، خورشيدى خاموش، حالات ظلمانى، فرشتگانى غلاظ و شداد، جهنم بادم سوزان و بهشتى كه مجرمين با حسرت بدان مىنگرند و مىافتد و نامههائى را مىبيند كه منتشر شده و تمام گفتار و كردار او را ريز و درشت حتى اگر به اندازه ذرهاى باشد در آن جمع كردهاند.
خداوند تعالى به آغاز و انجام انسان اشاره كرده مىفرمايد:
قتل الانسان ما اكفره من اى شىء خلقه من نطفة خلقه فقد ره ثم السبيل يسره ثم اماته فاقبره
(615).
آنچه ذكر شد علاج تكبر از طريق علمى بود.