باب دهم: اسرار حج و زيارت نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) و مشاهده متبركه
مقدمه : مرورى اجمالى بر حج از ديدگاه امام صادق (عليه السلام)
سزاوار است كه اين باب را با حديثى كه مصباح الشريعة از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت كرده، شروع كنيم:
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: چون اراده حج كردى قلبت را براى خدا از هر شاغلى و حجابى خالى كن و تمام امور را به خالقت واگذار و در جميع حركات و سكنات خود بر او توكل كن و تسليم قضا و قدر و حكمش باش و دنيا و ما فيها را رها كن و حقوقى را كه از مخلوق بر گردن دارى ادا كن.
و بر توشه و مركب و دوستانت و قدرت و جوانيت تكيه نكن كه مبادا دشمن و وبال تو شوند، زيرا كسى كه ادعاى رضايت خدا را مىكند و بر غير او تكيه كند، خدا آنها را دشمن او و سبب بد عاقبتى او مىكند تا بداند كه نه او قدرت و حيلهاى دارد و نه هيچ كس ديگر مگر با توجه و توفيق خدا.
پس چنان آماده شو كه گويا اميد بازگشت ندارى، در راه مصاحب نيكو باش و فريضههاى الهى و سنن نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) را در اوقات مخصوصه به جاى آر و ادب و تحمل و صبر و شكر و شفقت و سخاوت و انفاق توشه را دائماً مراعات كن.
سپس با آب توبه خالصانه گناهانت را شسته لباس صدق و صفا بپوش و خضوع را پيشه كن و هر چه را كه از ياد خدا بازت مىدارد و از اطاعت او محرومت مىكند بر خود حرام كن، آنگاه به عنوان يك اجابت صادقانه از دعوت خدا لبيك گويان به دستگيره محكم الهى چنگ بزن و همانگونه كه با بدنت در ميان مردم طواف كعبه مىكنى با قلبت در جمع ملائك، عرش خدا را طواف كن و چنان هروله
(191) كن كه گويا به سوى محبوب مىروى و از حول و قوه خود بيزارى جوى و با خروج به سوى منى از غفلت و لغزشهايت خارج شو، و آنچه را كه شايستگىاش را ندارى و بر تو حلال نيست تمنا نكن و در عرفات به اشتباهات خود اعتراف كن و در همانجا با خدا در قبول وحدانيتش تجديد عهد كن و در صحراى مشعر با او تقرب جوى و از مخالفت او بپرهيز و با بالا رفتن از كوه، روحت را به ملأاعلى پرواز ده و به وسيله قربانى طمع و هواى نفست را ذبح كن، و شهوات و پستىها و جميع صفات نكوهيده را در رمى جمرات از خود دور كن و با تراشيدن سر عيوب ظاهر و باطن خود را ازاله كن، و با دخول در حرم خود را در كنف ستر و امان و حراست خدا قرار داده، صاحب حرم را بزرگ شمار و با جلال و عظمتش آشنا شو و با استلام حجرالأسود رضايت خود را به قسمت الهى و خضوع در مقابل عزتش را اظهار كن. و در آن هنگامى كه براى خداحافظى طواف مىكنى ماسواى او را رها كن. و چون به صفا مىايستى روح خود را براى ديدار او در روز موعود صفا ده و چون به مروه قرار گرفتى اوصاف خود را در ديدگاه خدا از هر زشتى و پاكيزه كن.
و چون اعمالت به پايان رسيد بر شرطى كه با خدا بستى تا قيامت پايدار بمان و به عهدى كه با او بستى وفا كن و بدان كه خدا حج را واجب كرده و آن را از ميان همه طاعات به خودش نسبت داده مىفرمايد:
ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيل
(192). و نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) سننى در خلال مناسك آن با ترتيبى كه هست تشريع كرده همه براى اين است تا به مسلمانان در درك مرگ و قبر و بعث و قيامت كمك كنند و صاحبان عقل و پند پذيران قبل از ورود به صحنه محشر با مشاهده مناسك حج از اول تا آخر چگونگى دخول بهشت را به بهشت و دخول اهل نار را به جهنم مشاهده كنند
(193).
فصل 1: عزم حج
سزاوار است كسى كه آهنگ حج مىكند بداند كه تصميم به امرى گرفته كه شأنى رفيع و خطير دارد. پس بايد عجله كند و تصميم بر عملى خالصانه براى خدا دور از ريا و سمعه گيرد، وگرنه مال خود را تلف كرده و نفس خود به رنج سفر گرفتار نموده كسب گناه كرده است و زيانبار دنيا و آخرت شده و همين است زيان آشكار. پس بايد قبل از حركت، رد مظالم نموده توبهاى خالصانه كند تا از گناه پاك نشده به سوى پروردگار خود روى نيارد كه از سفرش جز رنج چيزى عايدش نخواهد شد.
و در اين سفر، سفر آخرت را به ياد آرد كه در پيش روى اوست و بايد بزودى آن را طى كند.
فصل 2: توشه
به هنگام برداشتن توشه، توشه سفر آخرت را به ياد آرد زيرا سفر آخرت بسى دورتر است و نيازش به توشه اعمال صالحه بيشتر.
پس بايد بترسد از اينكه اعمالى كه توشه راه آخرتش هستند بعد از مرگ برايش نمانند و قبل از آن به وسيله ريا باطل شده باشند.
فصل 3: مركب
چو بر مركبش سوار مىشود خدا را بر اين نعمت شكر گزارد كه چهارپايان را مسخر بشر گردانيده تا بارهاى او را به شهرهايى حمل كنند كه اين بشر جز با مشقت بسيار به آنها نمىرسيد. و آنگا به ياد مركبى بيفتد كه براى سفر آخرت بر آن سوار مىشود، يعنى همان تابوتى كه بوسيلهاش جسدها را حمل مىكنند. بسيار عجيب است حال كسى كه براى سفرهاى مشكوك دنيا تحقق آنها حتمى نيست خود را آماه مىكند ولى براى سفر حتمى آخرت آماده نيست.
فصل 4: خريد لباس احرام
به هنگام خريد احرام به ياد كفنى باش كه در آن پيچيده مىشوى، زيرا بنده يك تكه از لباس احرام را به دوش مىاندازد و يكى را به كمر مىبندد تا به كعبه نزديك شود و چه بسا كه سفرش تمام نشود و موفق به انجام حج نگردد ولى بدون شك خدا را در حالى كه در كفن پيچيده شده ملاقات خواهد كرد و همچنانكه كعبه را در حالى زيارت مىكند كه با لباس هميشگىاش فرق دارد، خدا را با لباسى ملاقات مىكند كه با لباس دنيا كاملاً متفاوت است. به هر صورت دو لباس كفن و احرام با هم بسيار نزديكند چون در هيچ كدام دوختى به كار نرفته.
فصل 5: خروج از شهر
حاجى در اين حال بايد بداند كه از خانواده و وطنش جدا شده به سوى خدا در حركت است و راهى سفر شده كه با سفرهاى دنيا مشابهت ندارد، آنگاه از خود بپرسد چه مىخواهد، به كجا مىرود و قصد ديدن چه كسى را دارد، و بداند كه سفر آخرت و جدايى خانواده و وطن مفارقتى است كه بازگشت ندارد.
فصل 6: ورود در بيابان و ديدن گردنهها
در آن هنگام كه در بيابان راه مىپيمائى و از گردنههاى مخوف عبور مىكنى خروج از دنيا را و شدائد و هراسها و محاسبهها و مطالبههايى را كه در آنجا دامنگير خواهد شد تصور كن.
چون هول راه زنان در دل آرى به ياد سؤال نكير و منكر باش، از درندگان بيابانها عقربها و كرمها و مارهاى قبر را به ياد آور و از تنهائى در اين بيابانها و جدايى از خانواده وحشت و تنهائى قبر و گرفتارى آن را به ياد آر شايد در اين حال توشهاى اندوزى.
فصل 7: احرام بستن و لبيك گفتن در ميقات
بدان كه لبيك در ميقات اجابت نداى خداست
پس بين خوف و رجاء معلق باش، از طرفى اميد قبول و از طرفى ترس رد داشته باش ترس از آن كه در جوابت گويند:
نه لبيك و نه سعديك. لبيك گفتن شروع كار در حج و لحظه حساسى است.
در حديث است كه حضرت سجاد (عليه السلام) در سفرى چون احرام بست و بر مركب نشست حالش گرگون شده رنگش به زردى گرائيد و لرزه اندام او را گرفته نتوانست لبيك گويد مىفرمود: مىترسم به من گفته شود:
نه لبيك نه سعديك، و چون لبيك گفت غش كرد و از مركب در افتاد و تا پايان حج هميشه اين حالت را داشت
(194).
فصل 8: ورود به مكه
به هنگام ورود به مكه بدان به حرم امن خدا رسيدهاى پس اميد داشته باش كه از آتش جهنم در امان باشى و بترس كه صلاحيت قرب خدا در تو نباشد و در همين هنگام كه به حرم وارد مىشوى خيانت پيشه و مستحق عذاب باشى، ولى حال رجاء هميشه بايد بر خوف غلبه كند كه كرم الهى شامل، و صاحب خانه كريم است و مراعات حق مهمان واجب است. و شايسته نيست كه حرمت پناهندگان حرم ضايع شود.
فصل 9: مشاهده خانه كعبه
چون چشمت به خانه مباركه كعبه افتاد عظمت خانه را به ياد آر و از آن گذشته به صاحب خانه برس چنانكه گويى اكنون در مقابلش ايستادهاى و اميد دارى همچنان كه زيارت خانهاش را در دنيا روزيت نموده زيارت خود را در آخرت نصيب تو نمايد و ياد آر آن زمانى را كه همه مردم در قيامت به اميد بهشت به سوى آن حركت مىكنند آن گاه گروهى را راه داده و گروه ديگر را مىرانند.
فصل 10: طواف كعبه
بدان كه چون به طواف كعبه مشغول مىشوى ملائكى را مىمانى كه گرد عرش خدا حلقه زده بر آن طواف مىكنند و بدان كه هدف اصلى از طواف جسم به گرد كعبه اين است كه قلبت به طواف ذكر خدا برخيزد.
و همانطور كه طواف را از كعبه شروع كرده و در كعبه به پايان مىبرى، بدان كه انجام و آغاز هر كارت بايد ذكر خدا باشد.
فصل 11: استلام حجرالأسود
در اين حال بنده با خدايش بر اطاعت و اجتناب از معاصى بيعت مىكند، پس در همان جا تصميم بگير كه بر اين بيعت وفادار بمانى كه هر كس در بيعت خود مكر و حيله كند، مستحق غضب الهى مىشود.
در روايت است كه حجر الأسود دست راست خدا در زمين است كه مانند شما كه با برادرانتان مصافحه مىكنيد او نيز با بندگان خود مصافحه مىكند.
فصل 12: دست آويختن به پردههاى كعبه و چسبيدن به ملتزم
(195)
در آن هنگام كه با چسبيدن به ملتزم كعبه را در بر مىگيرى بايد نيتت حب و شوق خانه و صاحب آن و تبرك به وسيله تماس با خانه و امنيت اجزائى كه به خانه چسبيدهاند از آتش جهنم باشد و چون به پرده كعبه دست آويزى نيتت اصرار در طلب مغفرت و در خواست امان باشد، چون گناهكارى كه دست به دامن كسى زده كه نافرمانيش را كرده و با تضرع از او بخشش مىخواهد و چنين وانمود مىكند كه هيچ پناهگاهى جز خود او ندارد و هيچ راه گريزى براى او جر عفو و كرمش نيست و دامنش را رها نمىكند مگر گذشتهاش را ببخشد و در آينده به او اطمينان بخشش و امان دهد.
فصل 13: سعى بين صفا و مروه در پيشگاه كعبه
در اين حال چون بندهاى باش كه در پيشگاه ملكى در رفت و آمد است، مىرود و بر مىگردد، اظهار اخلاص مىكند و اميد رحمت دارد، گوئى كه بر ملك وارد شده و نمىداند كه او دربارهاش چه حكم مىكند آيا او را مىپذيرد و يا طردش مىكند، پس دائماً در جلوى خانه در رفت و آمد است و اميد آن دارد كه اگر بار اول توجهى به او نشد در مرتبه دوم ترحمى شود.
و در آن حال، رفت و آمد بين دو كفه ميزان را در صحنه قيامت بياد آر صفا را به كفه حسنات و مروه را به كفه سيئات تشبيه كن و آنگاه به ياد آر كه فرداى قيامت چگونه بين عذاب و غفران در تردد خواهى بود.
فصل 14: توقف در عرفه
چون در آن لحظات تفكر و ارزيابى به آن سرزمين عرفان و آگاهى رسيدى و آن ازدحام خلق و سر و صدا را دريافتى و مشاهده كردى كه افراد مختلف و با مليتها و نژادهاى گوناگون از بزرگان و پيشوايان خود پيروى كرده و به دستور آنها در آنجا سلوك مىكنند به ياد آن روز باش كه قرآن كريم دربارهاش مىفرمايد:
يوم ندعوا كل اناس بامامهم
(196).
و هر امتى با امام و پيشواى خود در آن صحنه جمع مىشوند و اميد شفاعت از ائمه خود دارند پس بسيار تضرع كن و از خدا بخواه كه در زمره رستگاران محشورت كند و بدان كه در آنجا آرزوها برآورده مىشود، كه موقف، بسيار شريف است.
فصل 15: توقف در مشعر
پس از عرفه بايد يك شب را در مشعر بمانى تا در آنجا خود را براى مبارزهاى كه فردا با دشمنان خدا در پيش دارى آماده كنى اينجا جزء حرم خداست و عرفه خارج حرم بود پس مانند كسى باش كه اكنون مولايش به او روى آورده و پس از اينكه او را طرد كرده بود اكنون اجازه ورودش داده، و اكنون به باب رحمت رسيده و نسيم رأفت مولا بر او دميده و با دخول در حرم خلعت قبول دريافته.
فصل 16: رمى جمار
اكنون پس از وقوف در معشر به منى رسيدهاى آنچه را كه در معشر براى مبارزه آماده كردهاى بر سر دشمنان خدا مىكوبى پس به منظور بندگى و انقياد امر خدا بدون آنكه هدفت از عمل، لذائذ نفسانى و يا حتى عقلانى باشد، فقط براى امتثال امر او مانند ابراهيم (عليه السلام) كه چون شيطان دراين محل بر راهش ايستاد تا شبههاى در حجتش داخل كند و او به امر خدا با پرتاب سنگ او را طرد كرده ريشهاش را قطع نمود -
اعمال واجبش را بجا آور.
فصل 17: قربانى
اكنون در منى ايستادهاى بايد قربانى كنى، هر آنچه را غير خداست در راه خدا ذبح نمايى. پس امر خدا را امتثال كن و با اينكار خود را به او نزديك كن و به وعده خدا اميدوار باش كه در ازاء هر جزء قربانى، جزئى از وجودت از آتش جهنم رهائى يابد و هر چه بيشتر قربانى كنى رهاييت از عذاب آسانتر خواهد بود.
فصل 18: مشاهده مدينه
پس از انجام حج به قصد زيارت نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) و ائمه بقيع و صديقه طاهره، فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و ديگر مشاهد متبركه، چون شهداى احد راهى مدينه شو و چون از دور چشمت به ديوارهاى مدينه افتاد به ياد آر كه اينجا شهرى است كه خدايش براى سكونت پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) برگزيد و دستور هجرت به سوى او داد و اينجا خانه پيامبر است، خانهاى كه فرائض الهى و سنن نبوى از آنجا نشأت گرفته و همينجاست كه پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم) در آن با دشمنان خدا جنگيد و دين خدا را پيروز كرد تا به سوى ملكوت پرواز نمود و خدا تربت پاكش را در آن قرار داد.
آنگاه به هنگام رفت و آمد جاى قدمهاى حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) را تصور كن و بدان كه هر جا پا مىگذارى جاى پاى اوست، پس با وقار و سكينه قدم بگذار در راه رفتن و قدم زدن او را به ياد آور و خشوع و وقارش را تصور نما. و ببين چگونه عمل كسانى كه از او هتك حرمت كردند و صداى خود را از او بلندتر نمودند، باطل و بىاثر شد
(197).
فصل 19: زيارت پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) و ائمه طاهرين (عليه السلام)
در حال زيارت اين بزرگواران شايسته است كه با كمال خشوع و ادب در مقابل مزارشان بايستى و همانگونه كه زندگان آنها را زيارت مىكنى مردگانشان را زيارت كن چون به قبرشان نزديك مىشوى چنان حركت كن كه گويى به شخص خودشان در حال زندگى نزديك مىشوى.
و بدان كه آنها از زيارت تو و حضور تو در آن مكان آگاهند و سلام و درود تو به آنها مىرسد، پس صورت كريمشان را در خيال خود تصور كن كه در مقابلت ايستاده و آن مرتبه عالى را كه در نزد خدا دارند به خاطر آور و سخنان و مواعظ شريف آنان را به ياد آور
(198).
ركن دوم: حقوق
حقوق
(199)
در ركن اول كتاب اشاره به بعضى عبادات و اسرار آن شد كه غالباً جنبه فردى داشتند ولى همان طور كه مىدانيد انسان موجودى است
كه با سرشت اجتماعى و طينت جمع دوستى آفريده شده، كمتر كسى را مىتوان يافت كه به زندگى فردى در گوشه عزلت علاقهمند باشد.
بنابراين كسانى كه از اجتماع جدا شده و گوشه عزلت بر مىگزينند در واقع برخلاف
فطرت انسانى خود عمل مىكنند و مانند قطعه كوچكى هستند كه از پيكره يك دستگاه بزرگ جدا شده باشد. درست است كه با افتادن يك يا
چند قطعه كوچك از يك ماشين غول پيكر، باز هم ماشين به حركت و كار خود ادامه مىدهد ولى در اينجا دو مسأله هست كه قابل اغماض نيستند.
1 - اينكه دير يا زود نتيجه كمبود آن قطعههاى جدا شده از دستگاه در كل دستگاه بروز مىكند به اين معنى كه يا جايى براى
جدا شدن بقيه قسمتها باز مىكنند يا حداقل محل خالى آنها براى هميشه باقى مىماند. در صورت دوم اگر نتيجه هم بروز نكند
باز هم كمبود هست پس اولين مسألهاى كه در اينجا مطرح است ضررى است كه از جدا شدن يك قطعه، به كل دستگاه وارد مىشود.
2 - مسأله دوم وجود خود قطعه جدا شده از دستگاه است. او چه مىشود،
وجود او در اين جهان هستى به چه كار مىآيد در اينجا غير از اينكه دستگاه ضرر كرده خود اين قطعه نيز نابود شده است،
همينطور است انسانى كه از اجتماع جدا مىشود. اگرچه بازهم جامعه با حفظ كيان خود به راهش ادامه مىدهد ولى جدا شدن او
خالى از اين دو زيان نيست از يك جهت به جامعه ضرر مىزند زيرا هر چه نباشد يك فكر است، يك نيرو است كه از اين پيكره جدا شده،
و از طرف ديگر خودش چه مىشود؟ آيا خودش در اين جدايى و عزلت به كمال مىرسد يا احياناً محو و نابود مىشود؟
اينها مسائلى است كه در جدا شدن يك انسان از جامعه مطرح است، از طرف ديگر جدايى از جامعه مورد تأييد اسلام نيست بحث مفصل آن در خاتمه همين ركن از نظرتان خواهد گذشت.
بنابراين بعد از بررسى مسائلى در جنبه فردى انسان، لازم است مسائلى در جنبه اجتماعى او بيان شود.
آنچه در اين ركن از كتاب مىخوانيد حقوقى است كه از جوانب مختلف اجتماع بر انسان لازم مىشود.
لذا اولين باب از اين
ركن اختصاص به رسالة الحقوق امام چهارم (عليه السلام) دارد كه حضرت در آن پنجاه و يك مورد از حقوق لازم را ذكر مىكنند
.
باب اول : حقوقى كه اداى آنها بر انسان لازم است
رسالة الحقوق امام چهارم (عليه السلام) به نقل از مرحوم صدوق در كتاب
من لا يحضره الفقيه
(200).
1 - حق خداى تعالى: حق خداى اين است كه او را بپرستى و نسبت به او هيچگونه شرك نورزى اگر توانستى اين دو را با اخلاص به انجام رسانى خداى تعالى بر خود واجب مىداند كه در دنيا و آخرت بىنيازت كند
(201).
2 - حق نفست: اين است كه در اطاعت خدا به كارش برى
(202).
3 - حق زبان: زبان را بر صاحبش چهار حق است.
الف: اينكه آن را با دور داشتن از ناسزا و فحش محترم دارد.
ب: آن را به خير عادت دهد.
ج: از گفتار زايد بىفايده بازش دارد.
د: به وسيله آن به مردم نزديكى كرده با آنها سخن نيكو گويد
(203).
4 - حق گوش: حق گوش بر صاحبش اين است كه او را از شنيدن غيبت و جميع صداهاى حرام باز دارد
(204).
5 - حق چشم: حق چشم بر صاحبش دو چيز است:
الف: اينكه آن را از نگاه كردن به محرمات باز دارد.
ب: اينكه از نگاه كردنش عبرت گيرد
(205).
6 - حق دست: حق دست بر صاحبش اين است كه آن را به سوى محرمات دراز نكند
(206).
7 - حق پا: بر تو اين است كه به وسيله آن به سوى محرمات حركت نكنى، چه اينكه فرداى قيامت با همين پاها بر صراط مىايستى پس مواظب باش كه پاهايت از صراط نلغزد كه در آتش جهنم خواهى افتاد
(207).
8 - حق شكم: شكم را بر صاحبش دو حق است:
الف: اين كه آن را مخزن غذاهاى حرام نكند.
ب: در خوردن حلال زيادهروى نكند
(208).
9 - حق فرج: فرج با صاحبش دو حق دارد:
الف: اينكه آن را از زنا باز دارد.
ب: اينكه آن را از معرض ديد ديگران حفظ كند
(209).
10 - حق نماز:
عمده حق نماز به شناخت نماز برمىگردد بنابراين حق نماز اين است كه بدانى نماز ورود بر خداست و تو در آن حال در مقابل خدا ايستادهاى. اگر اين را بدانى مانند بندهاى ذليل و حقير كه رغبت و رحمت خدا و ترس از عذاب او دارد و اميد به قبول بسته
و از طرد و حرمان هولناك، با كمال فروتنى در حال تضرع و با وقار و سكينه مولايش را تعظيم مىكند؛ به نماز مىايستى و با روى قلب به او توجه مىكنى و بطور شايسته آن را به پا مىدارى
(210).
11 - حق حج:
اداى حق حج نيز مانند نماز به اين بستگى دارد كه تا چه اندازه حج را شناخته باشى بنابراين حق حج اين است كه بدانى حج فرار از گناهان و ورود بر خداست و در حج است كه توبهات پذيرفته مىشود، و واجبى را كه خدا بر تو مقرر كرده بجا مىآورى
(211).
12 - حق روزه: حق روزه اين است كه بدانى روزه پردهاى است كه خدا بر گوش، چشم، شكم و فرجت كشيده تا بدين وسيله از آتش جهنم حفظت كند. پس اگر روزه را ترك كنى، حفاظى را كه خدا در مقابل عذاب بر تو كشيده پاره كردهاى
(212).
13 - حق صدقه: حق صدقه اين است كه بدانى صدقه براى تو ذخيرهاى است در نزد پروردگارت و امانتى است كه باز گرفتنش نياز به شاهد ندارد و هرگاه آن امانت را پنهانى بسپارى اطمينان بيشترى از آشكارا سپردنش خواهى داشت.
و بدانى كه گرفتارى و امراض را در دنيا، و عذاب و آتش را در آخرت از تو دفع خواهد كرد
(213).
14 - حق قربانى: حق قربانى اين است كه آن را براى رضايت خدا انجام دهى
و نظر مخلوق را در عملت تأثيرى نباشد و تنها هدف از انجام آن جلب رحمت خدا و رهايى در روز ملاقات او باشد
(214).
15 - حق سلطان: حق سلطان اين است كه بدانى تو
وسيله آزمايش او شدهاى و او را به وسيله سلطهاى كه بر تو دارد مورد امتحان قرار دادهاند و بر تو لازم است كه
خشم او را برنيانگيزى كه خود را با دست خود در مهلكه انداخته و در ظلمى كه بر تو روا مىدارد شريك خواهى بود
(215).
16 - حق معلم:
معلم را بر شاگرد ده حق است كه اگر آن را ادا كنى فرشتگان خدا براى تو شهادت مىدهند كه
به خاطر خدا علوم را فراگرفته
و توجهى در آن امر به مخلوق نداشتهاى و آن ده عبارتند از:
1 - اينكه معلم و همنشينى او را ارج نهى.
2 - كاملا به او توجه كرده به گفتارش نيكو گوش فرادهى.
3 - صدايت را از او بلندتر نكنى.
4 - هرگاه كسى از او سؤال كند جواب نگويى تا او خوب جواب دهد.
5 - در حضور او با كسى صحبت نكنى.
6 - در حضور او از كسى غيبت نكنى.
7 - چون كسى از او بدگويى كند تو از او دفاع كنى.
8 - عيوب او را بپوشانى و محاسنش را اظهار كنى.
9 - با دشمنان او همنشين نشوى.
10 - با دوستان او دشمنى نكنى
(216).
17 - حق والى: حق والى اين است كه از او اطاعت كنى و در هچ امرى از او
سرپيچى نكنى مگر امورى كه انجامش باعث غضب خداوند مىشود زيرا نبايد براى اطاعت مخلوق از خالق سرپيچى كنى
(217).
18 - حق رعيت: حق زيردستان اين است كه بدانى آنها از اين جهت زير دست تو هستند كه آنها ضعيف
و تو قوى مىباشى، بنابراين واجب است چون پدرى مهربان با آنها به عدالت رفتار كنى و نادانىها را بر آنها
ببخشى و در عقوبت آنها به خاطر اشتباهات عجله نكنى و خدا را بر اين نعمت كه به تو قدرت داده شكر گزارى
(218).
19 - حق شاگرد: حق محصل بر معلم اين است كه بداند خداى عزوجل به وسيله
علمى كه به او داده و خزائن آن را به رويش گشوده، او را قيم شاگردان كرده، پس اگر در تعليم آنها نيك بكوشد و
با آنها درشتى نكند و آنها را آزرده نسازد، خدا بر علم و فضلش بيفزايد و اگر علمش را از مردم منع كند و با آنها
درشتى كرده (به آنها دروغ گويد) بر خدا سزاوار است علم و پرتو آن را از او بگيرد و محبت او را از دلها بردارد
(219).
20 - حق همسر: حق زن بر شوهر اين است كه بداند خدا زن را مايه آرامش و انس قرار داده
و بداند كه او نعمتى است كه خدا به او ارزانى داشته، پس اگر چه حق او بر زن بيشتر است ولى احترامش كرده با او مدارا كند زيرا
حق او هم بر تو اين است كه به او ترحم كنى چون او اسير تو است و غذا و لباسش دهى و چون نادانى كند بر او ببخشى
(220).
21 - حق بنده: حق بنده و مملوك بر تو اين است كه بدانى او
مخلوق پروردگار تو و همنوع تو است و تو مالك او نيستى، چون تو او را نيافريدهاى و هيچ عضوى از او را نساختهاى
و روزيش ندادهاى و اين خداست كه او را در اختيار تو قرار داده و تو را امين بر او نموده بر او را به رسم امانت
به تو سپرده تا آنچه خير به سوى او مىآيد براى تو حفظ كند، پس همچنانكه خدا با تو نيكى كرده تو با او نيكى كن
و اگر آن را نمىپسندى با ديگرى تعويضش كن ولى مخلوق خدا را عذاب نكن و هيچ قدرتى جز به اراده خدا وجود ندارد
(221).
22 - حق مادر: حق مادر اين است كه بدانى كه او بطورى تو را حمل كرد كه هيچ كس
نتواند كسى را تحمل كند، و چيزى از ثمره جانش به تو داد كه كسى به كسى نمىدهد، و با تمام وجودش تو را حفظ كرد.
و باكى از اين نداشت كه خودش گرسنه بماند تا بتواند تو را سير كند، و خودش تشنه بماند
تا تو را سيراب كند، و خودش عريان بماند تا تو را بپوشاند، و خودش سايه بانى نداشته باشد تا تو را در سايه حفظ كند.
و به خاطر خوابش را ترك كرد و از سرما و گرما حفظت كرد تا تو براى او باشى.
پس جز با يارى خدا تو را ياراى سپاسگزارى از او نيست
(222).
23 - حق پدر: حق پدر اين است كه بدانى او ريشه توست و اگر او نبود تو نيز نبودى پس هرگاه چيزى خوشايند در
خود ديدى بدان كه اين نعمت كه به تو رسيده اصلش از پدرت مىباشد، پس به همان اندازه شكر و سپاس خداى را بجا آور
(223).
24 - حق فرزند: حق فرزند اين است كه بدانى او از توست و در دنيا با نيك و بدش به تو نسبت داده مىشود
و در قيامت درباره تأديب و راهنماييش به سوى خدا و ياريش بر اطاعت خدا از تو سؤال خواهد شد،
پس با او مانند كسى رفتار كن كه مىدانى در مقابل نيكى به او پاداش مىگيرى و در مقابل بدى در حق او عقاب مىشوى
(224).
25 - حق برادر: حق برادر اين است كه بدانى برادر، يار و مايه عزت و قوت توست، پس از او به عنوان
وسيلهاى در سرپيچى خالق و ظلم به مخلوق استفاده نكن، و او در برابر دشمن تنها مگذار و از نصيحت كردنش خوددارى نكن،
البته اين حقوق براى برادرى ثابت است كه مطيع خدا باشد وگرنه اكرام و احترام خدا سزاوارتر از غير است
(225).
26 - حق كسى كه تو را از بندگى نجات داده:
اگر كسى تو را از بندگى نجات داده
در راه خدا آزادت كرده نعمت بزرگى را در حقت ارزانى داشته و خدمتى شايسته براى تو انجام داده
پس بدان كه او مالش را در راه تو خرج كرده، و تو را از ذلت و وحشت بندگى به
سوى عزت و انس حريت خارج نموده، و از اسارت ملكيت آزادت كرده، قيد و بند بردگى از دست و پايت برداشته،
از آن زندان رهايت كرده و تو را مالك خود كرده، و اين فرصت را به تو بخشيده كه پروردگارت را عبادت كنى.
بنابراين سزاوارترين مردم در مرگ و زندگى به توست و ياراى او با هر چه كه لازم باشد حتى جان بر تو واجب است
(226).
27 - حق كسى كه او را از بندگى نجات دهى: حق اين شخص اين است كه بدانى كه
خداى تعالى آزاد شدن او را وسيلهاى براى تو در نزديك شدن به خودش و مانعى از آتش جهنم قرار داده و بدانى كه
بر اين عمل دو پاداش دارى.
الف: پاداش دنيا و آن عبادت از ارثى است كه از آن شخص در صورت نداشتن فاميل به تو مىرسد تا مالى كه براى او صرف كردهاى جبران شود.
ب: پاداش اخروى كه همان بهشت است
(227).
28 - حق كسى كه به تو كمك كرده: اگر كسى به تو كمكى كرد يا خرج زندگيت را تأمين نمود حقش اين است كه
كمكش را به ياد داشته از او تشكر كنى و با قول نيكو خدمتش را ارج نهى و او را بين و خدا خالصانه دعا كنى.
در اين صورت در نهان و آشكار از او قدردانى كردهاى و اگر روزى هم توانستى عمل خيرش را تلافى كنى حتماً تلافى كن
(228).
29 - حق مؤذن: حق مؤذن اين است كه بدانى او
با صداى اذانش خدا را به يادت مىآورد و تو را به طرف بهرهمندى از انجام
فريضه الهى مىخواند و تو را در انجام آن يارى مىكند. پس اين احسانش را تشكر كن
(229).
30 - حق امام جماعت: حق امام جماعت اين است كه
بدانى او سفارت بين تو و پروردگارت را به عهده گرفته و به جاى تو صحبت مىكند و تو به جاى او سخن نمىگوئى او براى
تو دعا مىكند و تو براى او دعا نمىكنى و آن هول و هراس صحبت با خدا به جاى تو ايستاده و اگر نقص و كمبودى در
نمازش باشد ضررى به تو نمىرساند در حالى كه اگر نمازش كامل باشد تو با او شريكى و او بيش از تو سهمى نخواهد برد و
جان تو را با جان خودش حفظ كرد، و نماز تو را با نماز خودش محافظت نمود، پس به اندازه اين خدمات و زحمات از او تشكر كن
(230).
31 - حق همنشين: حق همنشين اين است كه با او آرام برخورد كنى و
در صحبت كردن نيمى از وقت را به او بدهى و از پيش او با اجازهاش برخيزى اما اگر او خواست بدون اجازه تو برخيزد
ناراحت نشوى و لغزشهاى او را فراموش كرده و كارهاى نيكش را به ياد داشته باشى و جز سخن خير با او نگوئى
(231).
32 - حق همسايه: و اما همسايه را بر تو ده حق است:
1 - در غيابش حقش را مراعات كنى.
2 - در حضورش اكرامش نمائى.
3 - اگر مورد ظلم قرار گرفت ياريش دهى.
4 - در اسرار او تجسس نكنى.
5 - زشتيهايش را پرده پوشى.
6 - اگر مطمئن شدى پذيرش نصيحت دارد او را در پنهانى نصيحت كنى
(232).
7 - در گرفتارىها او را به حال خود رها نكنى.
8 - لغزشهاى او را نديده بگيرى.
9 - گناهانش را ببخشى.
10 - با او محترمانه معاشرت كنى
(233).
33 - حق همراه: هنگامى كه دو نفر با هم در سفرى همراه شوند سابقه آشنايى داشته باشند
يا نه به محض همراهى حقوقى بر يكديگر پيدا مىكنند كه مراعات آنها لازم است حقوق همراه بر همراه عبارت از چهار چيز است:
1 - با انصاف و احسان با او همراهى كنى و همانطور كه او تو را احترام مىكند احترامش كنى.
2 - سعى كنى در احترامات بر تو سبقت نگيرد و اگر در مواردى جلو افتاد تو نيز تلافى كنى.
3 - همان طور كه تو را دوست مىدارد، دوستش بدارى.
4 - اگر تصميم بر انجام گناهى گرفت او را از انجامش باز دارى.
و خلاصه اينكه: براى او مايه رحمت باشى نه مايه عذاب
(234).
34 - حق شريك: حقوق شريك در امور ذيل خلاصه مىشود:
1 - هنگامى كه پيش تو نيست
و اموالش در اختيار تو قرار دارد چنان با اموالش برخورد كنى كه گوئى خودس آنجاست او را از حضور در آنجا بىنياز كنى.
2 - چون حاضر باشد حقوقش را رعايت كنى.
3 - چون در موردى نظر دهد بر خلاف او نظر ندهى.
4 - بدون مشورت او عملى را انجام ندهى.
5 - مالش را حفظ نموده و در مقابل خيانت و فريب او خيانت نكنى
(235).
زيرا تا زمانى كه دو شريك به هم خيانت نكنند دست خدا بر سر آنان قرار دارد
(236).
35 - حق مال: حق مال اين است، كه آن را از راه
حلال به دست آورى و جز در مسير صحيح مصرف نكنى و در مورد آن كسى را كه زبان تشكر ندارد برخود ترجيح ندهى،
با آن در راه اطاعت پروردگارت كوشش كن و بخل نورز كه عاقبت دچار حسرت و پشيمانى و عواقب بد آن مىشوى
(237).
36 - حق طلبكار: اگر طلبكار مالش را تقاضا نمود
و تو قدرت پرداخت داشتى مالش را به او پس بده و اگر قدرت پرداخت نداشتى او را با گفتارى خوش راضى كرده و با ملاطفت رد كن
(238).
37 - حق دوست: حق دوست اين است كه او را فريب ندهى و با او خدعه نكنى و دربارهاش تقول پيشه كنى
(239).
38 - حق دشمنى كه بر تو ادعا دارد:
اگر چيزى را كه از تو ادعا مىكند حق اوست پس تو خود به بمثابه شاهدى براى او باش و بر او ظلم نكن و حقش را بده
و اگر ادعايش باطل است و او حقى بر تو ندارد باز هم مدارا كن و با او خشونت نكن كه پروردگارت را به غضب آورى
(240).
39 - حق دشمنى كه بر او ادعا دارى: اگر چيزى را كه از او ادعا مىكنى حق توست با نيكى سخن بگو
و اكنون كه حق خود را طلب مىكنى حق او را انكار نكن، و اگر مىدانى كه حقى بر او ندارى از خدا بترس توبه كن و ترك دعوى نم
(241).
40 - حق كسى كه با تو مشورت مىكند: اگر مىتوانى او را راهنمائى كن وگرنه او را به كسى كه توانائى ارشادش را دارد رهنمون باش
(242).
41 - حق كسى كه با او مشورت مىكنى: اگر نظرى داد كه با رأى تو موافق نبود او را متهم نكنى و اگر رأيش با تو موافق بود خدا را سپاس گويى
(243).
42 - حق كسى كه از تو نصيحت مىخواهد: او را تا حد تواناييت نصيحت كنى و با او مدارا كرده و مهربان باشى
(244).
43 - حق نصيحت كننده: حقش اين است كه در مقابل او فروتن باشى
و به گفتارش گوش فرادهى، اگر به صوابت ره نمود خدا را سپاس كن، و اگر موفق نشد با او مهربان باش و او را متهم نكن
و توجه داشته باش كه او اشتباه كرده پس مؤاخذهاش نكن مگر اينكه مستحق تهمت باشد كه در اين صورت نبايد اصلاً به او اعتنا كنى
(245).
44 - حق بزرگتر: بزرگتر از خود را به خاطر سنش احترام كن، و به خاطر تقدمش در اسلام ارج بنه. به هنگام مخاصمه با او مقابله نكن در
راه جلوتر از او نيفت، او را سبك و نادان مشمر و اگر با تو خشونت كرد تحمل كن و او را به خاطر حق و حرمت مسلمانى احترام نم
(246).
45 - حق كوچكتر: با كوچكتر از خود مهربان باش. آنچه مىدانى به او بياموز، اشتباهاتش را ببخش و عيوبش را پرده بپوش، با او مدارا كن و او را كمك نم
(247).
46 - حق سائل: حق سائل اين است كه تا حد نيازش به او بدهى
(248).
47 - حق مسؤول:
اگر لازم شد از كسى چيزى تقاضا كنى در صورتى كه تقاضايت را پذيرفت
و حاجت را برآورد با تشكر از او بپذير و بدان كه او به تو احسان كرده
قبل از آنكه تو در حق او احسان كرده باشى و اگر تقاضايت را نپذيرفت
عذرش را بپذير و از اينكه نيازت را مرتفع نكرده ناراحت نباش
(249).
48 - حق كسى كه به خاطر خدا مسرورت مىكند: اين است كه اول از خدا و سپس از او تشكر كنى
(250).
49 - حق كسى كه به تو بدى كند. اين است كه او را ببخشى و اگر
بدانى كه بخشش زيان آور است يعنى او را بر بدرفتاريش تشويق مىكند آنگاه از ديگران يارى بخواه كه قرآن مجيد مىفرمايد:
و لمن انتصر بعد ظلم فاولئك ما عليهم من سبيل
(251).
50 - حق هم كيشان: حق كسانى كه آئين اسلام
دارند و هم كيش تو محسوب مىشوند اين است كه تصميم بگيرى به آنها ضررى نرسانى و به آنها ضررى نرسانى و به آنها بخشش داشته باشى،
در مقابل بديهايشان مدارا كنى و در راه وحدت و اصلاح آنان و تشكر از نيكوكاران آنها و دور كردن اذيت و آزار از آنها كوشا باشى.
آنچه را براى خودت دوست مىدارى براى آنها نيز دوست بدارى.
و آنچه را براى خود نمىپسندى براى آنان روا ندارى،
پيران آنان را به منزله پدر، جوانانشان را به منزله برادر، پيرزنان آنان را به منزله برادر و كودكان آنها را به منزله فرزندت حساب كنى
(252).
51 - حق اقليتهاى مذهبى كه در ذمه اسلام زندگى مىكنند: اين است كه آنچه خداوند از آنان مىپذيرد از آنها بپذيرى
و اضافه بر تكليفاتى كه خدا بر آنها مقرر نموده از نزد خود چيزى را بر آنها تكليف نكنى. و تا زمانى كه در عهد خود با خد
(253) پايدار باشند بر آنها ظلمى روا مدارى
(254).