باب دوم : گلچينى از كلام حكما و اخبار اهلبيت (عليهم السلام)
در آداب زندگى و مجالست با گروههاى مختلف مردم
1 - اگر خواستار زندگى نيكو هستى با دوست و دشمنت با رضايت برخورد كن نه خو را در مقابل آنها خوار نما، و نه از آنها وحشت داشته باش.
2 - وقور باش بدون آنكه تكبر در تو راه يابد و تواضع كن بدون آنكه مذلت از خود نشان دهى.
3 - در كارهايت ميانه رو باش، زيادهروى و سستى در هر كارى نكوهيده و مذموم است.
4 - به هنگام راه رفتن به شانههايت نظر ميفكن و با اطرافت نگان مكن و چون به جماعتى رسيدى بالاى سر آنها نايست و چون بين آنها نشستى چمباتمه منشين.
5 - از در هم نمودن انگشتانت خوددارى كن،
با ريش يا انگشترت بازى نكن از خلال دندان بپرهيز، دست در دماغت نكن، از زيادهروى در انداختن آب دهن و بينى خوددارى كن.
در صورت ديگران و در نماز يا در هر حال ديگر از خميازه كشيدن و كش و واكش خودارى كن.
6 - در حالى كه نشستهاى ساكت و در سخن گفتن مرتب
و منظم باش و چون كسى كلام خوبى گفت بدون آنكه از خود اظهار تعجب بى حد كنى به او گوش فرا ده و ديگر تقاضاى تكرار آن را نكن.
7 - از فكاهى و حكايت گفتن خوددارى كن و از علاقهات به فرزند و كنيز و شعر و نوشتجات يا هر چيز ديگر كه مخصوص تو است با ديگران چيزى نگو.
8 - مانند زنان تزيين نكن،
مانند بندگان لباس نپوش، در سرمه كشيدن و ماليدن روغن افراط نكن، در تقاضايت مصر نباش و هيچكس را بر ظلم تشجيع نكن.
9 - هرگز مقدار دارائيت را به هيچكس حتى خانوادهات نگو چه اينكه اگر كم داشته باشى در نظر آنها سبك مىشوى و اگر بدانند كه ثروتت زياد است
بقدرى انتظاراتشان بالا مىرود كه هرگز نمىتوانى آنها را راضى كنى، با اهل خانهات جدى باش بدون آنكه رفق
و مدارا را از دست دهى و با آنها نرمى كن بدون آنكه ضعف نشان دهى.
10 - با كنيزان و بندگانت شوخى نكن كه در نظر آنها سبك مىشوى
و چون مخاصمه كنى وقار خود را از دست نده و خود را از جهالت حفظ كن، از عجله بپرهيز،
قبل از آنكه دليلت را ذكر كنى در آن تفكر كن، زياد با دست اشاره نكن و به كسى كه پشت سر قرار دارد زياد نگاه نكن.
11 - با زنوانت راه نرو، تا غيظت فرو ننشسته سخن نگو،
اگر سلطانى خود را به تو نزديك كرد تا حدى به او نزديك شو كه گزندش در امان باشى و اگر نعمتش را بر تو ارزانى
داشت از تغيير موضعش نسبت به خود غافل مباش و مانند كودكان با او مدارا كن آنچنان با او صحبت كن كه دوست دارد.
محبتش به تو باعث نشود كه در خانواده و بين فرزندان و لشكر او داخل شوى،
حتى اگر او تو را شايسته اين مقام بداند، زيرا لغزش در خانواده شاه لغزشى جبرانناپذير و اشتباهى نابخشودنى است.
12 - از دوست زمان نعمت و سلامت بپرهيز كه او خطرناكترين دشمن است، و مالت را بيش از آبرويت دوست نداشته باش.
چون به مجلسى وارد مىشوى ادب آن است كه
نخست سلام كنى و بر كسى كه قبل از تو وارد شده سبقت نگيرى و هر جا كه جا باشد و به تواضع نزديكتر بنشينى و به
هنگام نشستن به شخصى كه در جنب او مىنشينى سلام كنى و بر سر راه ننشينى و چون نشستى ادب آن است كه چشمت را پايين بيندازى.
هميشه در نظر داشته باش كه مظلوم را يارى كنى و چون كسى يارى طلبيد به ياريش بشتابى و ضعفا را كمك كنى
و گمراهان را ارشاد نمايى و سلام را جواب دهى و به فقرا بخشش كنى،
امر به معروف و نهى از منكر را فراموش نكنى،
و براى انداختن آب دهان جاى مناسب در نظر بگيرى.
آب دهان را به جهت قبله يا طرف راست نينداز بلكه آن را به طرف چپ يا زير پايت بينداز.
13 - هرگز با پادشاهان مجالست نكن و اگر برايت پيش آمد كه همنشين آنها شوى از
غيبت و دروغ بپرهيز، خوددار باش و سعى كن كمتر از آنها تقاضا كنى، نزد آنان شمرده و مرتب صحبت كن.
بر مبناى خلق و خوى شاهان صحبت كن
(255)
از شوخى با آنان بپرهيز و اگر چه با آنان اظهار محبت مىكنى از آنها برحذر باش در نزد آنان آروغ نزن و بعد از غذا خلال دندان
نكن همچنين بر پادشاهان لازم است كه جز افشاء اسرار و زيان به مملكت و مزاحمت حرم خود مسائل ديگر را تحمل كنند.
14 - تا مىتوانى با عوامالناس مجالست نكن و اگر چنين كردى سعى كن در گفتار آنان غوطهور نشوى و به اراجيف آنان زياد دقت نكن
و از بدلفظىها آنان خود را به غفلت بزن و اگر چه به آنان نياز داشته باشى كمتر با آنان ملاقات كن.
15 - بر حذر باش كه با هيچ هوشيار و غير هوشيار شوخى نكنى، چه اينكه افراد
هوشيار كينهات را به دل مىگيرند و افراد غير هوشيار بر تو گستاخ مىشوند زيرا شوخى هيبت شخص را از بين مىبرد
و آبروى انسان را مىريزد و كينه را به ارمغان مىآورد و شيرينى دوستى را از بين مىبرد و فهم دانايان را لكهدار
و نادان را گستاخ مىكند، قدر و منزلت شخص را نزد افراد حكيم پايين مىآورد و مبغوض متقينش مىكند.
شوخى است كه قلب را مىميراند و بنده را از پروردگارش دور مىكند،
نتيجهاش غفلت و ثمرهاش ذلت است قلوب انسانها به وسيله شوخى تاريك و اذهان آنها مرده مىشود، بوسيله شوخى عيوب زياد و گناهان ظاهر مىشوند
و چه خوش گفتهاند كه شوخى علتى جز كم عقلى و بيهودگى ندارد. و چون كسى در مجلسى شوخى كرد لازم است هنگام بلند شدنش از آن خدا را به ياد آورد.
از نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) روايت شده كه هر كسى در مجلسى بنشيند كه در آن شوخى بسيار باشد، اگر قبل از بلند شدنش از آن مجلس بگويد:
سبحانك اللهم و بحمدك اشهدان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك
(256)
گناهانى كه در آن مجلس برايش نوشته شده پاك مىشود.
باب سوم: الفت و برادرى
يكى از نعمتهاى بزرگ الهى الفت و محبتى است كه در قلوب مسلمين نسبت به يكديگر نهاده به طورى كه آنها را
چون اعضاى يك پيكر در درد و رنج و سرور و شادمانى هم شريك كرده و بطور كلى مىتوان گفت يكى از مشخصات بارز يك
جامعه اسلامى اين است كه اين نعمت بزرگ الهى در آن بروز كرده باشد، چه اينكه تنها جامعهاى را كه قرآن شريف به
رحماء بينهم توصيف مىكند همان جامعه مسلمانان است.
خداى تعالى در حالى كه منت بر بندگان گذارده مىفرمايد:
لو انفقت ما فى الارض جميعاً الفت بين قلوبهم ولكن الله الف بينهم
(257).
و باز مىفرمايد
فاصبحتم بنعمته اخوان
(258).
سپس تفرقه را نكوهش كرده براى منع از آن چنين مىفرمايد:
و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقو
(259).
و باز مىفرمايد:
و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفو
(260).
و پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: خداى تعالى
هر كسى را ارده كند خيرى نصيبش مىكند دوست صالحى به او مىدهد كه اگر خدا را فراموش كرد به يادش آورد و اگر خدا را ياد كند تقويتش نمايد
(261).
و باز مىفرمايد: كسى كه براى خدا با كسى برادرى كند خداوند درجهاى از بهشت به او مىدهد كه با هيچ عملى نمىتواند به آن برسد
(262).
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مىفرمايد:
عاجزترين مردم كسى است كه از به دست آوردن دوست عاجز باشد و عاجزتر از او كسى است كه دوستى را كه به دست آورده از دست بدهد
(263).
نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: محكمترين دست آويزهاى ايمان حب و بغض به خاطر خدا و دوست داشتن دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خداست
(264).
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد: اگر مىخواهى بدانى كه در تو خيرى هست يا نه به قلبت بنگر پس اگر ديدى كه اطاعت كنندگان را دوست دارى
و با كسانى كه در مقابل خدا سركشى مىكنند دشمنى، بدان كه خير در وجودت هست و خدا تو را دوست دارد. و اگر با اطاعت كنندگان
دشمن و سركشان را دوست دارى، بدان كه خيرى در تو نيست و خدا تو را دوست ندارد. چه هركس با كسانى هست كه آنها را دوست دارد.
بحثى درباره حب و بغض به خاطر خدا
براى اينكه بتوانيم اين مسأله را شكافته و آن را از ديگر اقسام حب و بغض جدا كنيم لازم است قبلاً چند مقدمه ذكر كنيم:
اول اينكه: مصاحبت و معاشرت يك انسان با ديگران ممكن است به يكى از دو صورت زير باشد.
الف: معاشرت غير اختيارى.
بسيار اتفاق مىافتد كه انسان به صورت اتفاقى با افرادى برخورد مىكند بدون اينكه قبلاً تصميم بر اين كار داشته باشد، مثل معاشرت و مصاحبت با همسايگان و با كسانى كه بر حسب اتفاق در كوچه و بازار و مدرسه يا هر جاى ديگر اجتماع مىكنند و مصاحبت با كسانى كه با انسان همسفر مىشوند.
ب: مصاحبت و معاشرت اختيارى.
و آن عبارت از برخوردهايى است كه با قصد و اراده انجام مىشوند، و همين قسم است كه باعث برادرى دينى مىشود
و شايسته پاداش الهى است چون در مقابل كارهاى غير ارادى پاداشى داده نمىشود.
دوم: مصاحبت و همدمى عبارت از همنشينى و آميزش و مجاورت است و اين روابط را انسان با كسى برقرار مىكند كه او را دوست داشته باشد، چه اينكه، انسان از غير محبوب دورى مىكند و دنبال آميزش با او نيست.
سوم: هر كسى را كه انسان دوست دارد يا به خاطر خودش دوستش دارد يا به اين جهت او را دوست مىدارد كه مىتواند بوسيله او به مقصود و هدف اصلىاش برسد.
چهارم: هدفى كه انسان از دوستى و معاشرت با ديگران دارد منحصر در يكى از سه نوع زير است.
الف: محدود به لذائذ و بهرههاى دنيوى.
ب: هدفى متعلق به لذات و بهرههاى اخروى.
ج: هدفى فقط وابسته به خداى تعالى.
بنابراين دوستيها و معاشرتهاى انسان به چهار قسم تقسيم مىشود.
الف: اينكه انسان كسى را به خاطر خود او دوست داشته باشد اين نوع دوستى در صورتى اتفاق مىافتد كه شخصى براى انسان دوست داشتنى باشد به اين معنى كه از ديدن او لذت ببرد يعنى اخلاقش را بپسندد چه اينكه هر جمالى براى كسى كه بتواند آن را درك كند لذيذ است، و هر لذيذى دوست داشتنى است، و لذت تابع پسند است، و پسند تابع موافقت و مناسبت با طبع انسان.
آنچه را كه انسان از شخصى مىپسندد يا صورت ظاهرى اوست و يا صورت باطنى او، يعنى كمال عقل و حسن خلق او.
حسن خلق به ناچار خوشرفتارى و اعمال نيك، و كمال عقل، علم عميق را به دنبال دارد و همه اين امور مورد پسند طبع سليم و عقل سالم مىباشند و هر چه كه انسان را پسند آيد لذيذ و محبوب است.
بلكه بايد گفت ائتلاف قلوب انسانها امرى است بس پيچيدهتر از اين.
چه بسيار اتفاق مىافتد كه مودت و دوستى بين دو نفر محكم مىشود بدون اينكه در صورت ظاهرى يا اخلاق يكى از آنها برجستگى يا ملاحتى باشد، ولى يك مناسبت و رابطه درونى اين دوستى و ائتلاف را به وجود مىآورد، چه اينكه شباهتهاى درونى افراد بسيار پنهان و نامعلومند و سببهاى آنها بسيار دقيق مىباشند، بطورى كه انسان قدرت اطلاع يافتن بر آنها را ندارد و همين شباهتها هستند كه افراد را به هم جذب مىكنند.
رسول اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) به همين شباهتها اشاره كرده و مىفرمايد:
ارواح انسانها لشگرهاى آمادهاى هستند، آنها كه با هم آشنا باشند ائتلاف مىكنند و آنها كه با هم ناشناس باشند متفرق مىشوند
(265).
ناشناسى كه در حديث آمده نتيجه عدم موافقت آنها است و ائتلاف نتيجه توافق و تناسب آنهاست كه در حديث از آن تعبير به
آشنايى شده.
اين قسم دوستى اگر براى ارضاء شهوت نباشد، جز حب جمال است و با حب براى خدا هيچگونه ارتباطى ندارد، بلكه حب بر مبناى سليقه و ناشى از ميل و شهوت نفس است، بنابراين اگر به وسيله اين دوستى انسان به هدفى مذموم و نكوهيده برسد مذموم و نكوهيده است وگرنه مباح است
و از نظر شرعى هيچ گونه ترجيحى ندارد.
ب: اينكه انسانى كسى را دوست داشته باشد ولى محبوبيتش از جهت وسيله بودنش باشد
به عبارت ديگر در واقع انسان چيز ديگرى در انسان چيز ديگرى را دوست دارد ولى اين شخص چون مىتواند انسان را به محبوبش برساند دوست داشتنى است چون وسيله رسيدن به محبوب، محبوب است و به همين خاطر است كه مردم طلا و نقره را دوست دارند، چون طلا و نقره وسيله رسيدن آنها به اهداف و مقاصدشان مىباشد، اين دوستى اگر براى رسيدن به اهداف و اغراض دنيوى باشد از اقسام حب براى خدا نيست و مانند قسم اول به مباح و مذموم تقسيم مىشود.
ج: اينكه انسان چيزى را دوست داشته باشد و مانند قسم دوم محبوبيتش از جهت وسيله بودنش باشد ولى آن مقصود اصلى از مسائل دنيوى نباشد بلكه از لذايذ و بهرههاى اخروى باشد مثل كسى كه استادش را به دليل اينكه به وسيله او تحصيل علم مىكند و به اصلاح رفتار خود دست مىيابد دوست داشته باشد و هدفش از علم و عمل رستگارى اخروى باشد چنين شخصى در زمره دوستداران به خاطر خدا به حساب مىآيد.
و همين طور كسى كه شاگردش را بدليل اينكه از او علم مىآموزد و به دست او تربيت مىشود و بدين وسيله به درجهاى مىرسد كه در ملكوت آسمان مورد احترام و بزرگداشت قرار مىگيرد دوست داشته باشد.
جناب عيسى بن مريم (عليه السلام) فرمود: كسى كه بداند و عمل كند و ياد دهد در ملكوت آسمان به بزرگى ياد مىشود
(266).
و اين شخص براى رسيدن به اين هدف مىخواهد ياد بدهد و تربيت كند و تعليم نياز به متعلم دارد يا دادن، ياد گيرنده مىخواهد، پس اين دانشآموز وسيله و آلتى است كه استاد با آموختن به او به اين درجه مىرسد، پس اگر او را به عنوان وسيلهاى كه سينهاش را كشتزار خود قرار داده دوست داشته باشد دوست دار براى خداست.
بالاتر از اين اگر كسى گروهى را به خاطر خدا مهمان كند و غذا براى آنها آماده كند اگر آشپزى را بخاطر هنرش در پختن غذا دوست داشته باشد به خاطر خدا دوست داشته.
همينطور اگر كسى را كه متصدى رساندن صدقات انسان به مستحقين مىشود، دوست داشته باشد، بدون شك خدا را دوست داشته است.
و به همين ترتيب اگر انسان كسى را كه لباسش را مىشويد و خانهاش را جارو مىكند و غذايش را مىپزد تا او فراغت پيدا كرده و به تحصيل علم و عمل بپردازد، دوست داشته باشد و از اول استخدامش به همين خاطر بوده باشد دوست دار براى خدا است.
د: اينكه انسان كسى را به خاطر خدا در راه خدا و براى خدا دوست داشته باشد نه به خاطر اينكه بوسيله او به علمى يا عملى دست يابد يا او را وسيله چيز ديگرى قرار دهد. اين بالاترين و بزرگترين درجه دوستى است.
ممكن است تحقق اينگونه دوستى به نظر بعيد آيد ولى اينطور نيست چه اگر دوستى و محبت كسى بر وجود انسان غلبه كند و تمام وجودش را فراگيرد نتيجهاش اين است كه انسان به تمام چيزهايى كه به او مربوطند يا مناسبتى اگر چه خيلى ضعيف با او داشته باشند محبت مىورزد.
كسى كه كسى را شديداً دوست دارد دوستداران او را نيز دوست مىدارد، محبوبهاى او را دوست دارد، خدمتكار او را دوست دارد
چون به محبوبش خدمت مىكند هرچه را كه او مدحش كند دوست دارد و هر كس را كه در جلب رضايت او بكوشد دوست دارد.
به همين منوال كسى كه خدا را دوست دارد، دوستداران او را نيز دوست دارد.
لازمه دوستى براى خدا دشمنى به خاطر خداست اگر كسى را از اين جهت كه مطيع خداست دوست داشتى اگر عصيان كرد لاجرم با او دشمن مىشوى زيرا در مقابل خدا سركشى كرده و مغضوب خداست
و آن جنبهاى كه او براى تو محبوب مىكرد ديگر در او نيست.
در روايت است كه خدا به يكى از انبياء چنين وحى كرد: زهد و بىرغبتى تو در دنيا به خاطر رسيدن به راحت اخروى است، و بريدنت
از دنيا و روى آوردنت به من به خاطر اين است كه به وسيله من عزت مىيابى وليكن آيا شده كه در راه من باكسى دشمنى كنى يا به كسى محبت ورزى؟
(267).
باب چهارم: تقسيم دوستان و برادران
از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه در بصره مردى برخاست
و به اميرالمؤمنين على (عليه السلام) عرض كرد: يا اميرالمؤمنين درباره برادران به ما خبرى بده.
حضرت فرمود: برادران دو گروهند برادران مورد اطمينان
كه در هر گرفتارى يار انسانند و برادران مجالس شادى و خنده
كه در گرفتاريها انسان را به حال خود رها مىكنند اما برادران مورد اطمينان پناهگاه و پر و بال و خانواده و مال انسانند، اگر نسبت به برادرت اطمينان پيدا كردى در راه او مال و جانت را نثار كن و هر كسى را كه او دوست مىدارد دوست بدار و راز و عيبش را بپوشان و محاسنش را اظهار كن.
ولى اى سؤال كننده بدان كه چنين دوستى از كبريت احمر كميابتر است.
اما برادران و دوستان مجالس شادى با آنها نيز به لذت خود مىرسى پس خود را از آنان جدا نكن ولى از اين گروه بيش از اين انتظار نداشته باش و همان خوشرويى و شيرين زبانى كه آنها با تو دارند تو هم با آنها داشته باش.
يكى از صفات پسنديده انسانى كرم و سخاوت است، اگر اين صفت شايسته در وجود انسانى عاقل پيدا شود آن شخص از هر جهت شايستگى دوستى پيدا مىكند اما اگر كرم در كسى باشد كه از نظر عقلى شايسته نيست باز هم لياقت دوستى دارد و اگر شخصى عاقل، كرم و سخاوت نداشت لياقت دوستى ندارد ولى نبايد استفاده كردن از عقلش را فراموش كرد، اما اگر انسانى هيچ يك از اين دو را نداشت از هيچ جهت شايستگى دوستى ندارد.
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه على (عليه السلام) فرمود:
بر تو باكى نيست كه با عاقل مصاحبت كنى اگر چه كرم او را نپسندى ولى از عقلش بهره بگير و از سوء اخلاقش بپرهيز و هرگز مصاحبت شخص كريم را رها نكن اگرچه از عقلش بهرهاى نبرى، چون با عقلت مىتوانى از كرمش استفاده كنى ولى تا مىتوانى از شخص پست احمق فرار كن.
و از امام صادق (عليه السلام) است: بر تو باد دوستى با افراد كهن و ريشهدار
(268). و بر حذر باش از افراد تازه به دوران رسيدهاى كه به عهد و پيمان و امان خود وفادار نيستند و حتى از كسانى كه نزد تو مطمئنترين افراد هستند برحذر باش زيرا كه مردم دشمن نعمتها هستند.
در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه: صداقت و دوستى جز با حدود خودش ممكن نيست، پس هركس تمام يا بعضى از حدود صداقت را دارا شد او را دوست خود بدان و اگر كسى هيچ يك از آن حدود را نداشت به هيچ عنوان او را به دوستى نپذير.
حد اول: اين است كه ظاهر و باطنش يكى باشد.
دوم آنكه: افتخار تو را فتخار خود و ننگ تو را ننگ خود بداند.
سوم آنكه: رياست يا ثروتى كه به تو مىرسد وضعش را نسبت به تو عوض نكند.
چهارم اينكه: تو را از آنچه توانايى دارد محروم نسازد.
پنجم اينكه: خود جامع اين چهار خصلت است اينكه تو را به هنگام بيچارگيها و مصيبتها رها نكند.
در كتاب مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: سه چيز است كه در همه زمانها كمياب و نادر هستند:
1 - دوست در راه خدا.
2 - همسر صالح و مونس در دين خدا.
3 - فرزند رشيد.
و هر كس يكى از اين سه را داشته باشد به خير دنيا و آخرت و بهره كامل در دنيا رسيده است و بپرهيز از دوستى كه تو را از ترس يا طمع، يا به خاطر خوردن و نوشيدن دوست دارد و به دنبال دوستى متقين باش اگر چه در ظلمات زمين باشد و عمرت را در راه يافتنش فنا كنى.
زيرا خداى متعال پس از انبياء برتر از متقين نيافريده، و نعمتى بالاتر از توفيق دوستى با آنان به هيچ بندهاى نداده است.
قرآن كريم مىفرمايد:
و الا خلا يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين
(269).
باب پنجم: حقوق دوستان و برادران
دوستان و برادران دينى، حقوقى بر انسان دارند كه منحصر به يك يا چند مورد نيست بلكه در جميع اطراف زندگى انسان از مال، جان، زبان و قلب حق دارند كه به وسيله عفو و دعا و اخلاص و وفا و سبكبارى و ترك تكلفات و تكليفات حق آنها ادا مىشود.
بنابراين حقوق آنها را در هشت مورد كلى مىتوان جمع كرد:
1 - حق در مال: اداكردن حق برادران در مال سه درجه دارد كه عبارتند از:
الف: پايينترين مرتبه اداى حق از مال اين است كه او را به منزله بنده و خادمت بدانى و همانگونه كه براى رفع حوايج آنان مىكوشى قبل از آنكه او را به خواهش وادارى حوايجش را برآورى.
ب: بالاتر از مرتبه اول اين است كه او را مانند خود و در مال خود شريك بدانى.
ج: بالاترين مرتبه اداى حق از مال اين است كه دوست را بر خود مقدم بدانى و نيازهاى او را بر احتياجات خود ترجيح دهى قرآن كريم مىفرمايد:
و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة
(270).
امام سجاد (عليه السلام) به مردى فرمود: آيا شما دست در جيب و كيسه يكديگر مىكنيد تا آنچه را كه نياز داريد بدون اجازه برداريد؟
عرض كرد: نه.
حضرت فرمود: پس دوست و برادر نيستيد.
2 - حق او در يارى كردنش با جان و تن براى برآوردن نيازها و حوايجش قبل از اينكه خواهش كند، اداى اين حق نيز درجات و مراتبى دارد كه پايينترين مرتبه آن اين است كه چون او بخواهد و شخص قدرت بر انجام آن داشته باشد با گشادهرويى در انجام آن اقدام كند.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: من در برآوردن حوائج دشمنانم با شتاب اقدام مىكنم كه مبادا اگر دير اقدام كنم از من بىنياز شوند.
وقتى كه امام درباره دشمنان چنين مىفرمايد لزوم تعجيل در تأمين نيازهاى دوستان معلوم است.
3 - 4 - حق در زبان:
اداى اين حق در دو جنبه تحقق مىپذيرد:
جنبه اول سكوت از چند امر است.
الف: ذكر عيوب او چه در حضور و چه در غيابش.
ب: جدال و رقابت با او جز در راه خدا.
ج: افشاء اسرارى كه به او مربوط مىشود حتى بعد از قطع رابطه چه اينكه افشاء سر دوستان از پستى طبع است.
د: طعنه زدن و عيب وارد كردن به دوستان و خانواده و فرزندان او.
ه: بازگو كردن طعنههايى كه ديگران به او مىزنند در پيش رويش، چه همانطور كه گفتهاند همان كسى به تو بد مىگويد كه در روى تو مىگويد.
جنبه دوم: زبان گشودن به چند امر است:
الف: اظهار دوستى و محبت.
ب: احوال پرسى.
ج: دعا و ثناء بر او.
د: نصيحت و تخويف او به هنگام ارتكاب محرمات.
ه: آگاه كردن او بر عيوبش
(271).
و: زشت نماياندن زشتيها و نيكو نماياندن خوبيها در نظر او.
پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: مؤمن آينه مؤمن است
(272).
يعنى انسان از ناحيه دوستش و به وسيله او مىتواند آن عيوبى را كه بدون او قادر به ديدنش نبود ببيند همانطور كه از آينه استفاده مىكند و عيوب ظاهرش را به وسيله آن در مىيابد.
5 - بخشيدن لغزشها و اشتباهات او:
بخشيدن لغزشها به تناسب نوع لغزشها متفاوت و متغير است.
اگر كسى در اين امور دين بلغزد بايد او را نصيحت و ارشاد كرد.
و اگر لغزش در كوتاهى از اقدام به اداء حق اخوت باشد بايد از او چشم پوشيد و او را مؤاخذه نكرد و اگر از تو معذرت خواست بايد عذرش را بپذيرى.
پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: كسى كه برادر مؤمنش از او معذرت بخواهد و عذرش را نپذيرد گناهش به اندازه گناه باجگيران است
(273).
6 - دعا كردن در حق او در زمان حيات و بعد از حياتش به آنچه براى خود و خانوادهاش دوست دارد، در دعا كردن بين خود و دوستت فرق نگذار كه دعا كردن براى او دعاى براى خود تواست.
پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامى كه مردى برادر مؤمنش را در پشت سر دعا مىكند فرشتهاى همان دعا را در حق او مىكند
(274).
و امام باقر (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه:
و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله
(275).
مىفرمايد: منظور مؤمنى است كه پشت سر برادر مؤمنش براى او دعا مىكند، در اين حال فرشتهاى براى او آمين مىگويد و خداى تعالى مىفرمايد: و براى تواست مثل آنچه براى برادرت خواستى، و آنچه را كه به خاطر دوستى با برادرت تقاضا كردى به تو داديم
(276).
و از نبى اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: مثل مرده در قبر مثل شخصى است كه در حال غرق است به هر چيزى متشبث مىشود، او انتظار مىكشد كه فرزند يا پدر يا برادر يا يكى از نزديكان برايش دعايى كند و در نتيجه دعاى زندگان براى مردگان، مانند كوه، نور به قبرشان وارد مىشود
(277).
7 - وفا و اخلاص:
وفا عبارت است از پايدارى در دوستى و ادامه آن تا مرگ دوست با خودش و بعد از مرگ او با فرزندان و دوستانش زيرا دوستى از آن مورد نظر است كه نتيجه اخروى ببخشد و اگر قبل از موت قطع شود بىنتيجه و ضايع خواهد شد و بهمين خاطر است كه گفتهاند شخصى كه بعد از حيات دوستش وفاى كمترى دارد بهتر از كسى است كه در زمان زندگى دوست، بسيار با وفا است
(278).
و روايت شده پيرزنى بر پيامبر اكرم (صلىالله عليه و آله و سلم) وارد شد و حضرت او را احترام كرد وقتى در مورد آن زن از حضرتش سؤال شد.
فرمود: اين پيرزن در زمان خديجه با ما رابطه داشت.
يكى از شاخههاى وفا، در دوستى مراعات كردن جميع نزديكان و دوستان دوست است.
و ديگر آن كه اگر وضع او تغيير كرد و شأن رفيع و ولايت وسيع يافت بيش از پيش براى او تواضع نكنى و ديگر اينكه با دشمنان او دوستى نكنى.
8 - سبكبارى و ترك تكلفات:
به اين معنى كه كارى را كه براى برادر مؤمنت مشكل است به او واگذار نكنى و از او طلب جاه و مال نكنى و براى تواضع و احوال پرسى و قيام به حقوق او خود را به سختى نيندازى بلكه سزاوار است كه از دوستى با او غرضى جز خداى تعالى و استفاده از بركت دعايش و الفت با ديدارش نداشته باشى.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: بدترين دوستان كسى است كه براى تو تكلف كند و تو را وادار به نيرنگ و خدعه نموده و ناچارت كند كه از او عذر بخواهى
(279).
امام صادق (عليه السلام) فرمود: سنگينترين دوستان من بر من كسى است كه براى من تكلف كند و من از چنين دوستانى پرهيز دارم.
و سبكترين آنها بر قلب من دوستى است كه چون با او باشم مثل اين باشد كه خودم هستم
(280).