مربى نمونه
تفسير سوره لقمان

آيت الله العظمی جعفر سبحانى

- ۴ -


دو نكته اجتماعى‏

در پايان از تذكر دو نكته ناگزيريم:

1. جهان امروز به اهميت مساله شكر و سپاسگزارى كه در زبان امروز به آن تقدير مى‏گويند، پى برده است؛ از اين جهت، تشويق مخرعان و مكتشفان و دانشمندان بزرگ و خدمتگزاران اجتماع در سرلوحه دولتهاى جهان قرار گرفته است.

زيرا از طريق تقدير مى‏توان موجبات دلگرمى آنان را فراهم آورد، تا آنان نيز در راه خدمت به علم و اجتماع ثابت و استوار باشند.

از اين جا مى‏توان پى به عظمت جمله‏اى برد كه در كتابهاى حديث نقل شده است:

من لم يشكر الناس لم يشكر الله؛

هركس از مردم تقدير نكند، هرگز موفق به سپاسگزارى خدا نيز نمى‏گردد.

زيرا بى اعتنايى به خدمت ديگران، يك نوع نمك نشناسى است و اگر اين روحيه در انسان تقويت شود، كم كم نسبت به نعمتهاى الهى نيز بى اعتنا بوده و از شكر او نيز سرباز خواهد زد؛ از اين جهت در احاديث اسلامى مى‏خوانيم:

اشكركم لله اشكركم للناس؛ (44)

آن گروه، بهتر به سپاسگزارى خدا موفق هستند كه از خدمات مردم تقدير نمايند.

بنابراين، تقدير از خدمات ديگران، شاخه‏اى از روحيه حق‏شناسى است كه انسان را به خداشناسى و سپاسگزارى از الطاف و نعمتهاى او دعوت مى‏كند.

مال و ثروت، شباب و جوانى، صحت و تندرستى، علم و دانش، قدرت و توانايى، همگى از نعمتهاى ارزنده الهى است كه بشر در مقابل آنها مسووليت عظيم دارد، و شكر اين نعمت، اين است كه تمام اين مواهب را در جاى خود صرف كند؛ و كفران آنها اين است كه از اين مواهب، سوء استفاده نموده و آنها را در موارد زيانبار به كار برد.

بزرگترين كفران نعمت براى يك دانشمند، اين است كه علم و دانش خود را در ساختن سلاحهاى مخرب و ويرانگر به كار ببرد. بالاترين بدبختى براى يك شيميدان، اين است كه معلومات و اندوخته‏هاى علمى خود را در راه ساختن بمبهاى ميكروبى به كار اندازد.

اين گروه از دانشمندان كسانى هستند كه نسبت به نعمتهاى خدا كفر ورزيده و از به كار بردن آنها در مورد خويش سرباز زده‏اند.

امروز صنعت در خدمت فساد قرار گرفته است، بدنيست خبر زير را كه خبرگزاريهاى جهان مخابره كرده‏اند بشنويد... :

اخيراً دزدان انگيليسى با استفاده از جديدترين ابزار علمى برش، يك خزانه محكم را در لندن سوراخ كرده‏اند و آنچه بود به سرقت برده‏اند. در حدود 220 ميليون ريال بوده كه تعلق به موسسه كارگشايى لندن داشت. اكنون مقامات اين موسسه به سرعت مشغول صورت بردارى از اموال سرقت شده است و ممكن است تعيين رقم اموال چند روز طول بكشد.

دزدها با استفاده از مته‏هاى ترميك توانستند با سرعت و بدون سرو صدا درى را به قطر شصت سانتيمتر از فولاد سوراخ كنند و بشكافند و از آن عبور كنند.

مته‏هاى ترميك كه مورد استفاده سارقين قرار گرفت، آن چنان قوى است كه مى‏تواند بتون را سوراخ كند.

جالب توجه اين كه اين مته‏ها چنان حرارتى ايجاد مى‏كنند كه هيچ فلزى در برابر آن مقاومت ندارد و مى‏تواند 2500 درجه سانتيگراد حرارت به وجود آورد.(45)

همان طور كه ملاحظه مى‏فرماييد، يك چنين مته‏هاى قوى و نيرومند كه از نعمتهايى است كه در اختيار بشر قرار گرفته، اكنون در خدمت فساد انجام وظيفه مى‏كند. مته‏هاى ترميك همان طور كه ممكن است براى سوراخ كردن سنگها و رسيدن به منابع پر ارزش و مفيد نفتى و امثال آن مورد استفاده قرار گيرد، كاملا ممكن است براى سوراخ كردن در بسيار قطور شصت سانتيمترى فولادى (موسسه كارگشايى لندن) مورد استفاده واقع شود.

ممكن است دانشمند يا دانشمندانى كه اين مته‏هاى عجيب را اختراع كرده‏اند، به اين امر راضى نباشند، ولى رضايت آنها در تاثير اين مته‏ها شرط نيست. آن روز كه برادران رايت كه نخستين هواپيما را اختراع يا تكميل كردند، شايد تصور مى‏كردند در آينده اختراع آنها مفيدترين يا بى ضررترين وسيله نقليه سريع خواهد شد.

آنها هرگز باور نمى‏كردند كه با همين هواپيماى تكامل يافته، كمى پس از نيم قرن هزاران تن بمبهاى آتش زا و مخرب، در يك كشور دور افتاده و بى دفاع به نام ويتنام ريخته خواهد شد.

با اين كه پاستور كه براى نخستين بار در اروپا پرده از روى اسرار جانداران ذره بينى و ميكروبهاى برداشت، تصور نمى‏كرد از اين كشف مفيد او كه جان ميليونها انسان را از مرگ نجات مى‏دهد، براى ساختن و تكميل بمبهاى ميكروبى نيز استفاده شود و ميليونها نفر را به وسيله آن با فجيعترين صورتى به مرگ تسليم نمايند.

همين اتم كه شكافتن و آزاد كردن انرژى هسته‏اى آن يكى از بزرگترين پيروزيهاى علمى و صنعتى بشر محسوب مى‏گردد، چه كسى پيش بينى مى‏كرد كه اين پيروزى بزرگ، همزادى دارد به نام فاجعه جنگلهاى اتمى كه ماكت كوچك آن در هيروشيما و ناكازاكى (دو شهر بزرگ ژاپن كه در جنگ جهانى دوم با دو بمب كوچك اتمى، به گورستان وحشتناكى تبديل گرديد) به نمايش گذارده خواهد شد.

بنابراين اگر پيشرفتهاى عظيم صنعتى، درهايى از خوشبختى و رفاه به سوى جهان بشرى گشوده، درهايى از بدبختى و هلاكت را نيز به روى آنها باز كرده است، تا انسانها از كدامين در وارد شوند.

اگر انسان امروز از اين پله‏هاى ترقى صنعتى، به سرعت زياد بالا رفته، بايد توجه داشت كه به هنگام لغزش و سقوط هم از آن بلندى چنان استخوانهاى او در هم مى‏شكند كه قدرت حركت نخواهد داشت.

البته اين حساب مخصوص يك قسمت و دو قسمت از فرآورده‏هاى صنعتى و ابزارهاى علمى كه پرتو اكتشاف جديد به دست آمده، نيست، بلكه تمام اين وسايل و ابزار را بدون استثنا شامل مى‏شود.

بنابراين، عظمت و قدرت صنايع مهم نيست، مهم نحوه بهره‏بردارى از آن است و آن هم بستگى به نوع تربيت انسان، همان انسان زمانى كه زمام اين وسايل بزرگ را در اختيار دارد، خواهد داشت و حساسترين نقطه زندگى انسانها همين جاست.

مكتبهاى دينى و اخلاقى، دست روى همين نقطه حساس مى‏گذارند؛ آنها مى‏كوشند انسانها را چنان تربيت كنند كه اين پديده‏هاى عجايب‏انگيز صنعتى و مادى را در راه خوشبختى و سعادت و رفاه خود و ديگران صرف كنند، نه اين كه با آنها سريعتر از پاى خويش، خود را به گور بكشانند، ولى اين يكى از بزرگترين خدماتى است كه اين مكتبها مى‏توانند به نوع انسان كنند.

كتاب بزرگ آسمانى ما قرآن مى‏گويد: ما به بعضى از اقوام و ملل گذشته امكانات و قدرتها داديم كه به شما نداديم، و هم به آنها چشم و گوش و عقل داديم (تا مطالب را درست درك كنند) ولى هيچ يك از آنها به حالشان سودى نداد، زيرا آيات خدا را انكار كردند و سرانجام به مجازاتهاى دردناكى كه قبلا آن را به باد مسخره مى‏گرفتند گرفتار شدند.(46)

لقمان و تربيت اولاد

13. واذقال لقمان لابنه وهو يعظه يابنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم؛

(بياد آر) زمانى را كه لقمان به فرزند خود اندرز داد، و گفت: فرزندم! براى خدا شريك قرار مده، زيرا شرك ستم بزرگى است.

مسائل مربوط به تعليم و تربيت كودك، يكى از امور مهم اجتماع كنونى بشر است كه فكر دانشمندان را به خود متوجه ساخته، و از اين راه فصل تازه‏اى در علوم تربيتى و پرورشى، باز گشوده شده و افكار تازه و سودمندى در اين باره به مراكز و محافل تربيتى عرضه شده است، و سازمانهايى براى رفع نيازمنديهاى علمى و تربيت كودك به وجود آمده و اين قسمت به صورت رشته تخصصى در آمده است.

دانشمندان به خوبى دريافته‏اند كه زيربناى زندگى در دوران كودكى پى ريزى مى‏شود، و سعادت و شقاوت ادوار مختلف زندگى، يعنى دورانهاى جوانى و پيرى، در گرو طرز تربيت دوران كودكى است.

با اين كه شخصيت انسان به عوامل گوناگونى بستگى دارد كه هر كدام از آنها در سرنوشت انسان تاثير بسزايى داشته و كاملا موثر مى‏باشد، مع الوصف تربيتهاى دوران كودكى در نظر دانشمندان، حائز اهميت خاصى است و آن را زير بناى زندگى مى‏نامند.

قلب و روان كودك بسان صفحه كاغذ سفيدى است كه در دست نقاش چيره دست قرار گيرد، هر نقشى كه روى آن ترسيم شود، تا آخر عمر صفحه، باقى مى‏ماند.

فرض كنيد قطعه سنگ مرمرى در دست استاد كار هنرمندى قرار گيرد، از آن جا كه او يك سنگ تراش توانا، يك صنعتگر ماهر، يا يك مجسمه ساز چابك دست است، دهها فكر و خيال درباره آن كرده و نقشه‏هايى مى‏ريزد، ولى اگر دست به پيكر آن مرمر زد و آن را به صورت مجسمه يكى از نوابغ جهان يا يكى از اشياى ظريف در آورد، همه گونه امكانات و استعدادهايى كه قبلا در اين صورت نابغه نيز همراه آن باقى خواهد بود.

روح و روان حساس كودك در آغاز زندگى، از جهات بسيارى مانند همين ماده خامى است كه براى همه گونه فعاليتها و صورتها، براى همه رقم تربيتها و پرورش‏ها آمادگى دارد؛ و اگر اولياى كودك، حسن ابتكار به خرج دهند و فطرت پاك و احساسات ارزنده او را با شيوه‏هاى پسنديده رهبرى نمايند، سرنوشت او را از اين طريق روشن مى‏كنند، و اگر در اين راه، سهل انگارى نمايند و با روشهاى غلط و پرورشهاى ناستوده فطرت او را آلوده سازند، حتماً مقدمات بدبختى كودك را فراهم ساخته‏اند، به طورى كه عوامل ديگر شخصيت‏هاى غلط، زود يا دير در زندگى او نمايان خواهد شد.

على (عليه السلام) مى‏فرمايد:

انما قلب الحد(عج) كالارض الخاليه ما القى فيها من شى‏ء قبلته؛ (47)

همانا دل جوان نورس، همچون زمين كشت نشده و بكر است، هر بذرى در آن بپاشند مى‏پذيرد.

بنابراين، جا دارد بگوييم كه مغز كودك مانند فيلم عكاسى است، از آنچه مى‏بيند و مشاهده مى‏كند، عكس بر مى‏دارد.

مسووليتهاى سنگين‏

برخى از پدران تصور مى‏كنند كه مسووليت آنان فقط منحصر به تامين نيازمنديهاى جسمانى كودك است و ديگر وظيفه‏اى ندارد، در صورتى كه پرورشهاى اخلاقى و ايمانى، بزرگترين مسووليتى است كه بر دوش آنها گذارده شده است و انجام دادن اين مسووليت، ارزنده‏تر از تامين حوايج مادى آنهاست.

دومين شخصيت جهان اسلام، اميرمومنان (عليه السلام) مى‏فرمايد:

ما نحل والد ولداً نحلاً افضل من ادب حسن؛ (48)

بهترين هديه‏اى كه پدر مى‏تواند به فرزند خود بدهد، همان تربيت پسنديده است.

مسووليت پدران در اين باره به قدرى سنگين و قابل توجه است كه امام سجاد (عليه السلام) در انجام دادن اين وظيفه خطير از خداوند استمداد مى‏كند، و در ضمن راز و نياز خود چنين عرض مى‏كند:

واعنى على تربيتهم وتاديبهم وبرهم ؛ (49)

(بارالها) مرا در تربيت و تاديب فرزندان و نيكى به آنها يارى بفرما.

اگر پدران حق اطاعت در گردن فرزندان دارند، فرزندان نيز حق بزرگترى در عهده پدران دارند و آن حق تربيت است، يعنى آموختن راه و رسم زندگى از طريق صحيح و پرورش دادن سجاياى انسانى است كه در فطرت او تعبيه شده است.

اگر دانشمندان، امروز به اهميت تربيت كودكان و راهنمايى رجال آينده كشور پى برده‏اند و با تشكيل جلسات و نوشتن كتابها و جزوه‏ها و نشان دادن فيلمهاى اخلاقى و علمى، گامهاى بلندى در اين راه برداشته‏اند، رهبران عالى قدر اسلام و پيشوايان مذهبى ما، از چهارده قرن پيش با دادن دستورات لازم و ارشاد و راهنماييهاى سودمند، و با پرورش كودكان و فرزندان نمونه، قدم موثرى در اين راه برداشته‏اند.

اگر دانشمندان و روان شناسان، استادان آموزش و پرورش برنامه‏هاى تربيتى خود را از دورانى شروع مى‏كنند كه كودك چشم و گوش خود را باز كرده و در آستانه چيز فهمى قرار مى‏گيرد، ولى اسلام برنامه وسيع خود را براى تحقق يافتن سعادت كودك، پيش از انعقاد نطفه او آغاز مى‏نمايد.

اسلام درباره پيوند زناشويى دستورات لازم و كافى دارد و در اين باره به تمام جوانب توجه نموده و در انتخاب همسر به ريشه خانوادگى و شرافت موروثى، اهميت فوق العاده داده است.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: از خضراء الدمن (گياهانى كه در نقاط آلوده مى‏رويند) بپرهيزيد! عرض كردند: منظور چيست؟ فرمود: زن زيبايى كه در خاندان بد و پليد به وجود آمده باشد.(50)

اسلام براى حالت آميزش، آداب و وظايفى معين فرموده كه مراقبت هر كدام، در سعادت و خوشبختى كودك تاثير بسزايى دارد و بالاخص از آميزش در حالت مستى به شدت جلوگيرى كرده است، زيرا كودكانى كه در اين حال نطفه آنها بسته مى‏شود، از عوارض عصبى درمان‏ناپذير بى نصيب نيستند.

اسلام، تنها به اين قسمت اكتفا نكرده، در ايام باردارى و پس از وضع حمل با موشكافى شگفت آورى، تمام شوون پرورش كودك را مدنظر قرار داده است، تا آن جا كه به پدران دستور داده كه براى فرزندان نام نيكى انتخاب نمايند، زيرا نام، خصوصا نامى كه حاكى از بندگى كودك نسبت به خداى يكتا باشد، نشانه شخصيت و از نظر روانى اثر نيكى در روح كودك دارد.

اسلام دستور مى‏دهد كه كودك را پس از تولد با آب پاك و تميزى شستشو دهند، و در گوشهاى او اذان و اقامه بگويند، تا گوشهاى او از روز نخستين با جمله هايى كه حاكى از يگانگى خدا و رسالت نبى اكرم و دعوت به كارهاى نيك است، آشنا گردد. اگر مردم آن روز، اسرار اين تعاليم عالى را درنيافتند، امروز پيشرفت دانش، پرده از روى اين مطلب برداشته است.

دستورهاى اسلام درباره تربيت كودك به قدرى زياد است كه نقل يك صدم آنها براى ما مقدور نيست، ولى خوشبختانه امروز اين مسائل زنده و ارزنده، مورد توجه دانشمندان است و نويسندگان و گويندگان ما با طرز جالبى، نظر اسلام را درباره نحوه تربيت كودك بيان مى‏كند.

ايجاد شخصيت در كودك‏

مربيان كودك بايد متوجه باشند كه كودك يك انسان به تمام معنا واقعى است، چيزى از انسانيت كم ندارد، چيزى كه هست انسانيت او در حال رشد و تكامل، در حال پيشرفت و پرورش است و مربى بايد از ذخاير و سرمايه معنوى و فطرى او به تدريج بهره بردارى كند.

يكى از اساسى‏ترين اصول تربيت، همان احياى شخصيت كودك است؛ يعنى بايد به طفل فهماند كه تو يك انسان واقعى هستى، و سپس به صورت يك انسان كامل با او سخن گفت و مطالب علمى و اجتماعى، روشهاى صحيح و اخلاقى را در افق فكر او توضيح داد؛ به سخنان او به طور دقيق گوش داد و مانند يك انسان كامل به گفت و شنود پرداخت، دست از تشريح و توضيح و افهام برنداشت، تا آن جا كه كودك حقيقت را بفهمد و باور كند.

ما در اين جا نمونه‏اى از گفتار پيشوايان خود كه حاكى از طرز تربيت اسلامى است نقل مى‏كنيم، تا گواهى براى گفتار خود آورده باشيم:

امام مجتبى (عليه السلام) روزى فرزندان و برارزادگان خود را دعوت كرد و رو به آنها كرد و گفت:

انكم صغار قوم ويوشك ان تكونوا كبار قوم آخرين، فتعلموا العلم فمن لم يستطع منكم ان يحفظه فليكتب، وليضعه فى بيته؛

شما كودكان امروز و بزرگان اجتماع آينده هستيد، برشماست كه تحصيل علم كنيد و هركس از شما كه نمى‏تواند مطالب را حفظ كند، درس خود را بنويسد و در موقع لزوم به آن مراجعه كند.

اكنون دقت كنيم، امام مجتبى (عليه السلام) چگونه مى‏خواهد فرزندان خود را تربيت كند. او مى‏خواهد فرزندانش دانش بياموزند، ولى هرگز در اين راه به شدت و خشونت متوسل نمى‏گردد و با سيطره و فشار، آنها را وادار به درس خواندن نمى‏كند، چرا؟ زيرا اثر آن موقت و مايه پيدايش عقده‏هايى است كه بعدها جبران‏ناپذير است.

او در ايجاد شخصيت، با باز كردن فكر كودك، اميدوار ساختن او به آينده خود، و با تشريح منافع دانش اندوزى، وارد گفتگو شده و عملا براى آيندگان روش صحيح تربيت را مى‏آموزد.

لقمان و تربيت اولاد

اندرزهايى كه لقمان به فرزند خود داده و قرآن مجيد آنها را به عنوان برنامه تربيتى در اين سوره آورده است، همگى بر اساس ايجاد شخصيت در فرزند استوار است؛ همان اساسى كه امام مجتبى (عليه السلام) از آن پيروى كرده، همان روشى كه امروز در كشورهاى متمدن تعقيب مى‏شود.

اكنون بايد ديد اساسى‏ترين مساله در نظر لقمان چيست.

نخستين پايه تربيت يك كودك در نظر او چه بوده و او برنامه خود را از كجا شروع مى‏كند و چگونه اساس را پى ريزى مى‏نمايد.

او برنامه تربيتى خود را با فطرى‏ترين مسائل كه همان مساله توحيد و يكتا پرستى و بت‏شكنى است آغاز مى‏نمايد. هيچ مساله‏اى ساده‏تر و روشنتر از مساله توحيد نيست كه هر فردى به اتكاى سرشت خود مى‏تواند آن را بفهمد و درك آن، نيازى به دلايل پيچيده عقلى ندارد.

ما براى آن كه حقيقت شرك و علل پيدايش آن و حدودى كه از طرف اسلام براى آن بيان شده است، به خوبى روشن گردد، در اين باره به طور گسترده بحث مى‏كنيم.

لقمان و مبارزه با شرك‏

13. يا بنى لاتشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم؛

فرزندم! براى خداوند شريك قرار مده، زيرا شرك ستمى بزرگ است.

از نظر دانشمندان، نه تنها خدا پرستى يك امر فطرى و نهادى است، بلكه يكتا پرستى نيز بسان اصل خدا پرستى از فطريات انسان مى‏باشد. در مواقع مصيبت و گرفتارى، همه مردم به خدا پناه برده و حس خداشناسى آنان بيدار مى‏گردد و چنين گرايشى گواه بر فطرى بودن اصل خدا پرستى است، همچنين اين انسان در همان لحظه به يك خدا، بلكه تمام افراد به خداى يگانه پناه برده و از او كه واحد و يگانه است استمداد مى‏جويند.

بنابراين، يكتاپرستى (توحيد) روشنترين مساله‏اى است كه هر انسانى به مقتضاى نداى فطرت ناچار است به آن معتقد شود و در برابر آن، پاسخ مثبت بگويد.

يكتاپرستى، ساس و ريشه تمام اديان آسمانى است و دعوت تمام پيامبران روى اين اساس بوده، و غرض اصلى از بعثت پيامبران، تحكيم اين عقيده در ميان ملتهاست و هر طريقه‏اى كه از آن بوى شرك بيايد، به طور قطع و مسلم يك روش ساختگى و با هدف پيامبران الهى مباين است.

واقعيت يكتاپرستى را دو عقيده تشكيل مى‏دهد:

1. اعتقاد به اين كه اين جهان سازنده و صانعى دارد.

2. سازنده و پديد آرنده جهان يكى است؛ بنابراين، مرد موحد بايد به هر دو مطلب معتقد باشد.

مطلب اول به قدرى روشن و واضح است كه پيامبران الهى روى آن فشار نياورده و فشار دعوت آنها روى قسمت دوم بوده است؛ يعنى اعتقاد به اين كه صانع يكى است، دو تا يا بيشتر نيست.

اعتقاد به صانع، كهنترين انديشه انسانى است‏

شما در تاريخ پرغوغاى بشريت، درونى را پيدا نمى‏كنيد كه بشر نسبت به اصل وجود صانع مردد بوده باشد. اين عقيده، پيوسته در قلوب آنها راسخ و پاى برجا بوده است، گو اين كه در تشخيص خداى واقعى دچار اشتباه مى‏شده، و خدايان مجازى و ساخته خود را به جاى خداى واقعى مى‏پنداشت، ولى با اين همه اختلافات، اصل اعتقاد به خدا و صانع - اعم از يك يا بيشتر - با تشخيص درست و يا باطل، پيوسته محفوظ بوده است.

راهنماى بشر اولى براى چنين اصل مسلم، فطرت او بوده، فطرتى كه در هيجانات و اضطرابات، بيشتر قدرت نمايى مى‏كند.

او هنگامى كه فاصله مرگ و زندگى را كمتر مى‏ديد، و در لب پرتگاه قرار مى‏گرفت و تمام اسباب طبيعى از كار مى‏افتاد، پرده‏ها و حجابهاى ماديگرى از برابر ديدگان او عقب مى‏رفت، فطرت با يك كشمكش پر قدرتى او را به عالم بالا، عالمى كه از شرايط زمان و مكان بيرون است، و تمام جهان در كف قدرت اوست، متوجه مى‏ساخت. از آن جا كه اعتقاد به خدا از فطرت انسانى سرچشمه مى‏گيرد و با سرشت آدمى آميخته است، امروز هم بشر مغرور مادى در گرفتاريها و شدايد و مصائب به آن نقطه پناه مى‏برد.

بشر، در طول تاريخ در تحكيم اين عقيده نه تنها به فطرت اتكا داشته، بلكه از اصل مسلم عليت و معلوليت به فراخور حال خود بهره‏مند و برخوردار بوده است.

او مى‏ديد و با ديده خود درك مى‏كرد كه هر حادثه‏اى در جهان هستى، از نقطه‏اى سرچشمه مى‏گيرد كه به اصطلاح علمى به آن علت مى‏گويند و هرگز اتفاق نيفتاده كه چيزى خود به خود سراز عدم بردارد و بى علت پديد آيد.

اين مساله (هر حادثه‏اى علتى مى‏خواهد) تقريباً مانند ساير مسائل فطرى، با سرشت انسانى آميخته گرديده است. كودك در نخستين روزهاى زندگى، هر موقع صدايى را بشنود، بى اختيار متوجه سمتى مى‏شود كه صدا از آن طرف آمد، و اگر توانايى سخن گفتن داشته باشد، فوراً از مادر و نزديكان خود از علت حادثه سراغ مى‏گيرد.

در طول تاريخ، روى اين دو اساس محكم، يعنى فطرت و قانون عليت، كاخ رفيع و محكم خداپرستى استوار شده است و تا ابد اين كاخ، استوار و خلل‏ناپذير خواهد ماند.

همان طور كه در اثبات وجود خدا دو راه در اختيار داشتيم، گاهى از طريق فطرت پى به وجود مى‏برديم و هر انسانى خود را در شرايط خاصى خداخواه و خداجوى مى‏ديد و گاهى از طريق مشاهده دلايل وجود او، به تصديق او بر مى‏خواستيم؛ همچنين است و حدانيت و يكتايى او، گاهى با دلايل عقلى و فلسفى پى به يگانگى او مى‏بريم، و گاهى راهنماى ما در پيمودن اين راه، فطرت و سرشت انسانى است و خود فطرت بهترين راهنما در اين موضوع مى‏باشد.

سرشت هر انسانى بر حدانيت و يگانگى او گواهى مى‏دهد، زيرا در مواقعى كه تمام اسباب مادى و علل طبيعى از كار مى‏افتد و بشر خود را بر لب پرتگاه و نابودى مى‏بيند، بى اختيار زنگ غفلت و غبار فراموشى از روى دل و روان انسان زدوده مى‏شود، و روح ما به نقطه مرموزى كه او را عالم و آگاه بر وضع خويش، و قادر و توانا بر رفع گرفتاريهاى خود مى‏داند، متوجه مى‏گردد.

در اين لحظات حساس، هر فردى جز به يك نقطه و جز به يك قدرت وسيع متوسل نمى‏گردد، و همه انسانها دل به نقطه واحدى بسته و پيوسته از او استمداد مى‏جويد كه مشكلات او را بر طرف سازد.

دلايل فلسفى و كلامى توحيد، بيش از آن كه در اين صفحات منعكس گردد، و ما به طور گسترده درباره يگانگى خدا در كتاب با صفات خدا آشنا شويم، بحث كرده‏ايم.

علل پيدايش بت پرستى‏

شرك، به معناى معبود غير واقعى را به جاى معبود واقعى پنداشتن، جهتى جز آميختگى فطرت با جهل و نادانى ندارد؛ يعنى از يك طرف انسان تحت فشار فطرت و دلايل روشن خداشناسى قرار مى‏گيرد، خواه نا خواه معتقد مى‏گردد كه براى جهان صانعى هست و نظام شگفت‏انگيز عالم هستى بى پديد آرنده امكان ندارد، از طرف ديگر بر اثر جهل و نادانى و نبودن معلومات صحيح، و دور بودن از محيط تبليغى پيامبران الهى، چون خداى واقعى را از خدا نمايان درست تشخيص نمى‏دهد، بى اختيار مجازها را حقيقت پنداشته، بتهاى بى جان و بى روح و يا اجرام شفاف و درخشان آسمانى را خدا مى‏پندارد.

اگر مشعلهاى فروزان علم و دانش و برنامه‏هاى صحيح انبيا اين فطرت را راهنمايى كنند، ريشه بت پرستى از صفحه گيتى برداشته مى‏شود.

شرك يعنى چه؟

هرگاه كسى غير خدا را خدا پندارد، و يا موجودى را در انجام دادن كارى مستقل و غير محتاج به خدا بداند، و يا مخلوقى را براى تحصيل قرب و نزديكى به خدا بپرستد، به چنين فرد، مشرك و به خود اين كار شرك مى‏گويند؛ بنابراين، شرك داراى مراحل سه گانه است:

1. غير خدا را خدا بداند.

2. موجودى را در انجام دادن كارى مستقل انديشد.

3. موجودى را براى تحصيل قرب به خدا بپرستد.

همه مسائل شرك كه فعلا مورد بحث ماست، در اين مراحل سه گانه خلاصه مى‏گردد.

گروه وهابيه در تشخيص شرك دچار اشتباه عجيبى شده‏اند و تصور كرده‏اند كه شفاعت خواهى از اولياى خدا و اين كه بگويد:

اى پيامبر گرامى، در روز رستاخيز در حق من شفاعت بنما، يا بوسيدن ضريح و تعمير قبور، شرك است. گويا حقيقت شرك در اختيار آقايان است كه هر طورى بخواهند آن را تفسير نمايند، در صورتى كه شرك براى خداوند حد و اندازه‏اى دارد. مشرك در اسلام و تمام اديان، كسى است كه مخلوقى را خدا بخواند، و يا مخلوقى را در تاثير و انجام دادن امور، مستقل بداند، و يا مخلوقى را براى تقرب به خدا بپرستد.

بنابراين، بوسيدن ضريح به عنوان احترام از كسى كه آن جا دفن شده و يا خواندن زيارت و گفتن جمله‏هايى كه حاكى از مقام بلند او باشد، و يا تعمير نقطه‏اى كه بدن پاك مردان جانباز الهى در آن جا به خاك سپرده شده است، و يا حاجت خواهى از خدا در كنار قبر آنان، و يا خواستن شفيع بودن آنان در نزد خدا، كوچكترين ارتباطى به شرك ندارد؛ يعنى از نظر شرك نمى‏توان اينها را از مصاديق شرك دانست، زيرا مشرك به طورى كه اجمالا گفته شد، كسى است كه به يكى از سه مطلب فوق ملتزم گردد، و كسى از مسلمانان نه يكى از پيشوايان دينى را خدا مى‏داند، و نه كسى آنها را به عنوان معبود و مقرب پرستش مى‏كند، و نه براى آنها استقلالى در امور و انجام دادن كارى قائل است، بلكه همه مسلمانان به احتياج و نيازمندى آنان در تمام شوون زندگى، اعراف و اقرار صريح دارند.

شگفت آور استدلالى است كه برخى از وهابيها در اين مورد دارند؛ آنان مى‏گويند: در شدايد و مصائب و حوايج نبايد جز خدا را خواند، زيرا قرآن مجيد دستور مى‏دهد:

و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احداً؛ (51)

مراكز سجده (و يا معبد) مال خداست، هرگز نبايد همراه خدا ديگرى را خواند.

آنان مى‏گويند: به حكم جمله فلاتدعوا مع الله، نبايد گفت: اشفع لنا يا محمد پيامبر در حق ما شفاعت كند. همچنين نبايد گفت: اى رسول گرامى! از خدا بخواه تا خدا ما را شفا بخشد، يا دين ما را ادا كند، زيرا همه اينها مصدايق دعوت مع الله است، يعنى همراه خدا ديگرى را نيز مى‏خوانيم.

پاسخ اين استدلال كاملا روشن است:

اولا، مقصود از اين كه غير خدا را نخوانيم، يعنى غير او را عبادت و پرستش نكنيم، و هدف آيه اين است كه جز خدا كس ديگر را پرستش ننماييم. گواه مطلب آيه بعدى است كه مى‏فرمايد:

قل انما ادعوا ربى ولااشرك به احداً؛ (52)

بگو من تنها خدايم را مى‏خوانم (و او را مى‏پرستم) و كسى را شريك او قرار نمى‏دهم.

جمله ولااشرك به احداً گواه بر اين است كه مقصود از دعوت در هر دو آيه، همان خواندن به عنوان پرستش است نه هر دعوت و توسل.

اگر كسى در چاهى افتاد و از كسانى كه از اطراف چاه عبور مى‏كنند درخواست كرد كه او را نجات دهند، نمى‏گويند: اين شخص كه در درون چاه است با چنين دعوت، آنها را پرستش كرد.

خلاصه پرستش داريم، دعوت و درخواستى، آنچه كه حرام است، همان موضوع پرستش و عبادت غير خداست، نه هر دعوت، و مقصود از آيه فلا تدعوا، فلا تعبدوا احداً است.

ثانياً، دقت در لفظ مع الله، حقيقت را در روشنتر مى‏سازد، زيرا آنچه حرام است اين است كه از شخصى به عنوان شريك خدا چيزى بخواهيم، براى آن شخص همان مقامى را قائل بشويم كه براى خدا قائل هستيم و بگوييم: او نيز بسان خدا و رديف خداست.

در صورتى كه هيچ مسلمانى در تمام دعوتهاى خويش، چنين عقيده را درباره اولياى خدا ندارد، بلكه مدعو واقعى و درخواست شده حقيقى در همه جا خداست، چيزى كه هست گاهى به وسيله شخصى مانند پيامبر، از خدا، شفاى مريض واداى دين را مى‏طلبيم و گاهى بدون رابطه و وسيله، حاجت خود را از خدا مى‏خواهيم.

بنابراين، ما جز خدا كسى را نمى‏خوانيم و جز او كسى را در رفع حوايج و نيازمنديها و شدايد و مصائب، موثر نمى‏دانيم، چيزى كه هست گاهى بدون واسطه از او خواستار چيزى مى‏شويم، و گاهى به واسطه يكى از اولياى او از او مطلبى را درخواست مى‏نماييم.

هرگاه مستقلاً از او مطلبى را درخواست كرديم، به اين آيه عمل نموده‏ايم:

ادعونى استجب لكم؛ (53)

مرا بخوانيد (و از من بخواهيد) تا دعاى شما را مستجاب سازم.

و اگر به وسيله يكى از اولياى خدا از او چيزى را خواستيم، به دستور ديگر خدا عمل كرده‏ايم كه مى‏فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله والتغوا اليه الوسيله؛ (54)

اى افراد با ايمان! از مخالفت با خدا بپرهيزيد و به سوى او وسيله‏اى تحصيل كنيد.

همان طور كه نماز و روزه و ديگر اعمال نيك، وسيله جلب رضايت خداوند است، همچنين توجه به اوليا و درخواست دعا از آنان، از وسايلى است كه بايد سراغ آنها رفت و به طور مسلم دعاى اولياى حق درباره افراد گنهكار و نيازمند، بى اثر نيست.

اگر كسى تصور كند كه توجه به عزيزان در گاه الهى، و درخواست دعا از آنان، و دعا كردن و نكردن آنها يكسان است، زهى دور از حق، سخن گفته و مقام اوليا را نشناخته است.

اگر دعا كردن و نكردن آنان درباره افراد نيازمند و گنهكار يكسان است، پس چرا فرزندان يعقوب از پدر خواستند كه درباره آنان طلب آمرزش كنند و چنين گفتند:

قالوا يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا كنا خاطئين؛ (55)

پدر جان! درباره ما از خداوند طلب آمرزش كن، ما خطاكار بوديم.

حضرت يعقوب نيز به آنان وعده داد كه درباره آنها طلب آمرزش كند، چنان كه فرمود:

قال سوف استغفرلكم ربى انه هوالغفور الرحيم؛ (56)

(يعقوب) گفت: به همين زودى در حق شما طلب مغفرت مى‏كنم، خدايم غفور و رحيم است.

اگر واقعا توجه به اولياى حق و درخواست دعا از آنان، يك نوع شرك محسوب مى‏گردد، پس چرا خداوند به جامعه اسلامى دستور مى‏دهد كه افراد خطاكار حضور پيامبر برسند، و از او بخواهند كه درباره آنان طلب آمرزش نمايند؟ آن جا كه مى‏فرمايد:

ول انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا الله و استغفرلهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً؛ (57)

اگر آنان وقتى كه بر خويش ستم كردند پيش تو (اى پيامبر) مى‏آمدند و خود آنها از خداوند طلب آمرزش مى‏كردند و پيامبر نيز درباره آنان طلب آمرزش مى‏نمود، خدا را توبه‏پذير و رحيم مى‏يافتند.

قرآن مجيد، گروه منافق را از اين نظر نكوهش مى‏كند كه هر موقع به آنان گفته مى‏شود كه حضور پيامبر برسند تا پيامبر در حق آنها از خداوند طلب آمرزش كند، بابى اعتنايى كامل سرباز مى‏زنند و تكبر مى‏ورزند، چنان كه مى‏فرمايد:

واذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووارء وسهم ورأيتهم يصدون وهم مستكبرون؛ (58)

و اگر به آنان گفته شود: بياييد تا پيامبر درباره شما طلب آمرزش كند، سرهاى خويش را بر مى‏گردانند و چهره درهم مى‏كشند و سد راه حق مى‏شوند و كبر مى‏ورزند.

هرگاه دعاى پيامبر در درگاه الهى موثر نبود، پس چرا خداوند به پيامبر دستور مى‏دهد كه درباره افرادى كه زكات مال خود را مى‏پردازند دعا كند، چنان كه مى‏فرمايد:

وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم؛ (59)

درباره آنان دعا كن، زيرا دعاى تو مايه آرامش آنهاست.

خنده آور سخنى كه پايه گذار مسلك وهابى در منطقه نجد محمد بن عبدالوهاب در اين مورد دارد؛ او مى‏گويد: درست است كه خداوند به پيامبر اسلام مقام شفاعت را داده و به دعاى او اثر عجيبى بخشيده است، ولى ما را نهى كرده است كه از او چنين چيزى را نخواهيم.

اين سخن از جهاتى مردود است:

اولا، از اين شخص بايد پرسيد: خداوند در كجا ما را از اين كار نهى كرده است، در صورتى كه در حال حيات پيامبر به ما دستور داده است كه حضور او برسيم و از او چنين كارى را بخواهيم؛ مع الوصف، چگونه مى‏گويد: خداوند ما را درخواست دعا از او نهى كره است؟

ثانياً، معنا ندارد كه خداوند بر پيامبر چنين مقامى را ببخشد و ما را از درخواست دعا از او نهى كند. اين شخص، مثل اين است كه خداوند در روز رستاخيز، پيامبر را ساقى حوض كوثر كند، ولى ديگران را از طلب آب از او منع كند! يا زمامدار كشورى به يك نفر از شخصيتهاى بارز كشور، آن چنان اهميت دهد كه رسماً اعلان كند كه او هر چه از من بخواهد من سخن او را مى‏پذيرم، ولى از طرف ديگر مردم را از نزديك شدن و تماس با او و درخواست از او باز دارد؛ اين دو نوع كار، يك نوع تناقض و تضاد شمرده مى‏شود.