مربى نمونه
تفسير سوره لقمان

آيت الله العظمی جعفر سبحانى

- ۵ -


شرك در اجتماع ما به صورت ديگر

قرآن مجيد بيش از هر مساله‏اى روى شرك تكيه مى‏كند و از آن نكوهش مى‏كند.

شرك به آن صورت كه در زمان نزول قرآن رايج بود، در پرتو تعاليم اسلام از سرزمينهاى ما رخت بربسته و جامعه اسلامى از بت پرستى پيراسته ساخت.(60)

اماگاهى در جامعه‏هاى اسلامى، شرك به صورت ديگر جلوه كره و جاى آن شرك كهن را مى‏گيرد. در اين جا هر چند از بت چوبى و فلزى يا اجرام آسمانى خبرى نيست، ولى بت در اين جا به صورت مقام و منصب، پول و ثروت، مد و تجمل پرستى و ديگر هواها و هوسها در مى‏آيد، كه همگى از شاخه‏هاى خودپرستى و نفس پرستى است.

قرآن مجيد درباره اين افراد مى‏فرمايد: ارءيت من اتخذ الهه هويه(61). از مردم كسانى هستند كه بت آنها هوا و هوس آنهاست، زيرا مقام، پول، جاه و شهرت را آن چنان مى‏خواهند كه آنها را به سرحد معبود مى‏پرستند.

آنان به اندازه‏اى به مقام و هوا و هوس علاقه دارند كه تصور مى‏كنند پول و قدرت ظاهرى همه كاره است و اگر اين وسايل مادى از دست آنها گرفته شود، دوران بيچارگى آنها آغاز مى‏گردد؛ از اين جهت، مقام، قدرت، ثروت و پول را بسان يك معبود مى‏پرستند و حيات و زندگى را در گرو آنها مى‏دانند. يك چنين افراد، تمام فضايل اخلاقى را فداى بت‏هايى به نامهاى قدرت، شهرت، جاه و مال و... . مى‏نمايند و همه اصول انسانى را فداى آنها مى‏سازند. جنگلهاى بين المللى اول و دوم، علتى جز هواپرستى يك مشت توسعه طلب نداشت، كه بر اثر جاه‏طلبى آنها ميليونها نفوس از بين رفت. سقوط چنين افراد نفس پرست از مقام انسانى قطعى است، سقوطى كه از انسانيت اثرى باقى نمى‏ماند. شايد آيه زير اشاره به مطلب فوق باشد:

ومن يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق؛ (62)

كسى كه جز خدا را مى‏پرستد (خواه بت باشد يا نفس و مقام) مانند اين است كه از آسمان سقوط كند و در فضا بدن او طعمه پرندگان شكارى گردد، و يا طوفانى او را به قعر دره‏اى عميق پرتاب كند.

آيا با اين وضع، جا ندارد كه لقمان شرك را ستم بزرگ بشمارد؟

ستمى بر خدا، ستمى بر خويش كه مبدأ بسيارى از مفاسد است، چنان كه فرموده: ان الشرك لظلم عظيم.

ريا در مقابل اخلاص‏

شرك و دوگانه پرستى، در مقابل توحيد و يگانه پرستى است و درباره آن به گونه‏اى بحث نموديم. اكنون وقت آن رسيده كه درباره همتاى شرك كه همان ريا در مقابل اخلاص باشد نيز سخن بگوييم.

بسيارى از افراد مسلمان، هر چند از چنگال ظاهرى شرك رهايى يافته و موجودى را جز خدا نمى‏پرستند، ولى در برابر آن، گاهى دچار شرك مخفى و پنهان شده و در كارهاى خود، اخلاص و خدا را در نظر نمى‏گيرند.

چه بسا يك فرد نيكوكار، دبستان و درمانگاه مى‏سازد و يا از مستمندان و فقيران دستگيرى مى‏كند، اما محرك او در اين كار جلب رضايت خدا و يا پاداش اخروى نيست، بلكه انگيزه او يك رشته امور مادى زود گذر است كه او را به اين كار وادار مى‏سازد.

قرآن مجيد در آيات فراوانى، از رياى در عمل و انجام دادن كار نيك، روى انگيزه‏هاى مادى، نكوهش كرد و همه را در آخرت بى ثمر دانسته است. (63) در اين جا برترى مكتب اخلاقى و اجتماعى اسلام كاملا روشن مى‏گردد.

روشنتر بگويم: قضاوت و داورى درباره عمل يك فرد از نظر اسلام، نياز به بررسى دو پرنده دارد:

1. پرونده عمل؛ يعنى كار ذاتاً كار خوبى باشد.

2 پرونده نيت و انگيزه؛ يعنى بايد ديد كه انگيزه فرد در انجام دادن اين عمل چه بوده است.

فرض كنيد مرد ثروتمندى به ساختن بيمارستانى پرداخت، بيمارستانى كه مجهز به چند صد تختخواب و تمام دستگاههاى مورد نياز باشد. در موقع افتتاح، خبرنگار و عكاس مى‏ريزد و از نقاط حساس آن عكسبردارى كرده و همه را با آب و تاب، همراه با ذكر فضايل موسس، چاپ مى‏كند. تلويزيون و مطبوعات و ساير وسايل ارتباط جمعى، شروع به تعريف و تمجيد از او مى‏نمايند؛ ديگر نمى‏پرستند نيت او از اين عمل چه بود، براى چه دست به ساختن چنين بيمارستانى زده است، بلكه به ظاهر سازى اكتفا مى‏نمايند.

ولى اسلام مى‏گويد: پرونده نيت او را بياوريد تا درست بررسى شود، سپس درباره عمل او قضاوت صحيح به عمل آيد.

آيا او اين بيمارستان را براى جلب رضاى خدا ساخته است؟ آيا عواطف بشرى محرك و انگيزه او بوده و جز معنويت محرك ديگرى نداشته است، و يا اين كه او اين بيمارستان را تاسيس كرده تا در ميان مردم به خوبى و نيكى معروف گردد تا در موقع انتخابات راى بيشترى بياورد؟

هرگاه پرونده نيت او نشان داد كه او اين موسسه را به منظور انتفاع مادى و كسب مقام و شهرت نساخته است، در اين صورت، عمل او ارزش دارد، والا اين ظاهر سازى فريبنده، در درگاه خدا و از نظر مكتب اسلام، ارزش بى ارزش است، زيرا انما الاعمال بالنيات، ارزش عمل بسته به نيت است.

قرآن مى‏گويد: عمل رياكاران مانند آن بذرى است كه بر سنگ خارا كه مقدارى خاك روى آن باشد افشانده شده باشد، سپس رگبارى به آن برسد و خاك و بذر را بشويد و تنها سنگ به جا بماند؛ اينك متن آيه:

كالذى ينفق ماله رئاء الناس ولا يومن بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتر كه صلداً لايقدرون على شى‏ء مما كسبوا. (64)

احترام پدر و مادر

14. ووصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن وفصاله فى عامين ان اشكر لى ولوالديك الى المصير؛

به انسان سفارش كرديم كه پدر و مادر (احترام بگذارد و نيكى كند) مادر با ناتوانيهاى روز افزون، دوران حمل او را طى مى‏كند، و پس از دو سال او را از شير باز مى‏گيرد. (نيز توصيه كرديم) كه مرا و پدر و مادر خويش را شكر گزار باشد و بازگشت شما به سوى من است.

نخستين فرمان خداوند به لقمان حكيم، پس از آموختن حكمت به وى، اين بود كه در برابر يك چنين نعمت بزرگ كه از خدا به وى رسيده است، شاكر و سپاسگزار باشد، زيرا شكر و سپاسگزارى نشانه معرفت و مقياس درك و فهم و شايستگى انسان است.

همان طور كه بايد در برابر نعمتهاى الهى به وظيفه اخلاقى خود عمل كنيم و با قلب و زبان و يا به كار بردن نعمتهاى منعم در موارد مناسب، شكر او را به جا آوريم، همين طور بايد خدمات كليه افراد انسان را تقدير نموده و به نحو مناسب از آنها تشكر كنيم، خواه پدر و مادر باشند، خواه ديگران.

پس از خداوند، بزرگترين خدمتى را كه بشرى درباره بشرى انجام مى‏دهد، خدمات ارزنده پدر و فداكاريهاى مادر است؛ هستى انسان در مراحل بعدى در گرو خدمات ارزنده آنان است و پدر و مادر در دوران باردارى و كودكى، زحمات توانفرسايى را متحمل مى‏شوند و در حق كودك خود مبذول مى‏دارند، و اگر از طرف اين دو باغبان وجود، چنين خدماتى انجام نمى‏گرفت، نهال وجود تمام انسانها مى‏خشكيد.

به همين مناسبت، قرآن مجيد پس از مساله شكرگزارى خدا، موضوع نيكى بر پدر و مادر را مطرح مى‏كند، تا انسان به بزرگترين وظيفه اخلاقى و وجدانى خويش مطلع و آگاه گردد.

اگر خدا را از آن نظر سپاسگزاريم كه آفريدگار و مربى و پرورش دهنده ماست، پدر و مادر نيز مربيان دوران كودكى و مراحل نخستين زندگى ما مى‏باشند.

روى اين اساس، پيامبران و معلمان و مربيان اجتماع در هر صنف، درخور ستايش و احترامند و تمام طبقات خدمتگزار با اختلافى كه از نظر حقوقى و تربيت دارند، همگى از نظر اسلام، عزيز و گرامى‏اند.

گنجهاى نهفته در شرق‏

تعاليم عالى اسلام در تكريم و تعظيم پدران و مادران، از هر نظر بى سابقه است. عواطف و محبتهاى عميق و ريشه دارى كه امروز در جامعه‏هاى مشرق زمين، ميان فرزندان و اوليا وجود دارد، از هر جهت ستايش‏پذير و از ديده جامعه شناسان حائز اهميت و بر انگيزنده اعجاب ملت مغرب زمين مى‏باشد.

امروز در اروپا و آمريكا كانونهاى گرم خانوادگى، رو به انحلال گذارده، زندگيها به صورت زندگى ماشينى در آمده است. هنوز فرزندان به حد كامل از بلوغ نرسيده، مطابق تقاضاى محيط، حساب خود را از پدر و مادر جدا كرده و دور از محيط والدين زندگى مى‏نمايند و اين كار كه به عمل غير انسانى بيشتر شبيه است، زيرا اين لفافه كه نبايد فرزندان سربار والدين باشند و از آغاز بلوغ خود را براى سختيهاى زندگى آماده سازند، انجام مى‏گيرد، در صورتى كه روح مطلب غير اين است، زيرا تربيت رشدى و فكرى فرزندان و آشنا ساختن آنها به رموز زندگى، هرگز نيازى به طرد آنان از كانون گرم زندگى دسته جمعى ندارد، تا رشته عواطف از هم گسسته شود و محيط گرم خانوادگى از بين برود.

امروز روى همين عوامل، دايره خويشاوندى در محيط غرب از فرزندان تجاوز نمى‏كند و ساير بستگان از عموها و خاله‏ها و... . در رديف بيگانگان قرار گرفته‏اند و اين خود يك ضربت مهلك بر اجتماعى است كه بايد اساس آن را عواطف تشكيل دهد.

اسلام و موقعيت پدران و مادران‏

راستى كتاب آسمانى در تحكيم اصل حياتى عاطفه كه نشاط و لذت زندگى بستگى به آن دارد، حداكثر كوشش را به عمل آورده است و با تعابير گوناگون و روشهاى ستوده، اساس آن را محكم نموده است.

ولى متاسفانه امروز در اجتماع ما، برخى از مادران هوسباز پدران عياش، عملا اساس عواطف را متزلزل ساخته و با فرستادن فرزندان به شير خوارگاه، خود را از قيد پرورش اولاد راحت كرده‏اند و در نتيجه، محيط گرم و پرنشاط خانوادگى را به يك محيط سرد دور از مهر و محبت مبدل نموده‏اند.

دانشمندان مى‏گويند: شير خوارگاه اگر چه مى‏تواند تربيت جسمانى فرزندان را به عهده بگيرد، ولى ريشه عواطف را كه از دامندهاى پرمهر و آغوشهاى گرم پدران و مادران سرچشمه مى‏گيرد، مى‏سوزاند و ميوه چنين محيط (شيرخوارگاه) غالباً بچه‏هاى خشن، بى رحم و جانى مى‏باشد، و از اين رهگذر، بر دشواريهاى اجتماع مبالغى افزوده مى‏شود.

اهميت مقام والدين در قرآن، از تعبيرات گوناگون و طرز بيان شيرين آن به خوبى استفاده مى‏شود:

1. براى اين كه فرزندان به اهميت مقام پدران و مادران متوجه شوند، در سوره‏هاى مختلف، نيكى به پدر و مادر پس از پرستش خدا بيان شده است و جمله زير و مشابه آن در قرآن زياد است:

وقضى ربك الاتعبدوا الااياه وبالوالدين احساناً؛ (65)

فقط خداوند حكم كرده است كه او را بپرستيد و به والدين نيكى نماييد.

اين مضمون در سوره‏هاى بقره (2) آيه 83؛ نساء (4) آيه 36؛ انعام (6) آيه 151؛ اسرا (17) آيه 23؛ لقمان (31) آيه 14 با عبارات مختلف تكرار شده است.

2. صريحاً دستور مى‏دهد كه مسلمانان از هر گونه بذل و بخشش به والدين، خوددارى ننمايند و در تمام دوران زندگى از والدين مواظبت كامل به عمل آورند؛ اينك متن آيه‏ها را در اين جا مى‏نگاريم:

ان ترك خيراً الوصيه للوالدين والاقربين بالمعروف؛ (66)

اگر مالى بر جاى گذارد، براى پدر و مادر و خويشاوندان به طور پسنديده وصيت كند.

قل ما انفقتم من خير فللوالدين؛ (67)

بگو آنچه مى‏توانيد درباره پدران و مادران انفاق نماييد.

اما يبلغن عندك الكبر احدهما اوكلاهما فلا تقل لهما اف؛ (68)

اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار توبه پيرى رسيدند، به آنها (حتى) اف مگو.

3. قرآن شيوه رهبران آسمانى و آموزگاران الهى را نقل مى‏كند، كه آنان نسبت به پدر و مادر شديداً احترام مى‏كردند و پس از درگذشت در حق آنها استغفار مى‏نمودند و با ملاحظه آيات زير، اين مطلب روشن مى‏شود:

وبراً بوالديه؛ (69) (حضرت يحيى) نسبت بوالدين نكوكار بود.

ربنا اغفرلى ولوالدى وللمومنين يوم يقوم الحساب. (70)

حضرت خليل الرحمن از خداوند درخواست مى‏نمايد كه خداوند، او و والدين و مومنان را روز حساب بيامورزد.

جامعترين آيه‏اى كه وظايف فرزندان را نسبت به پدران و مادران معين مى‏نمايد، آيه 23 و 24 سوره اسراى است كه خلاصه آن را در اين جا مى‏آوريم:

اول: نيكى به والدين؛

دوم: در دوران پيرى از آنها پرستارى نمايد؛

سوم: سخنى كه موجب انزجار روحى آنهاست نگويد و با كمال احترام با آنها سخن بگويد؛

چهارم: در برابر آنها خاضع و فروتن باشد؛

پنجم: از خداوند براى آنها طلب رحمت و مغفرت بنمايد.

از رهبر عالى قدر اسلام و ساير پيشوايان ما روايات زيادى وارد شده است كه وظايف فرزندان را در برابر پدران و مادران تعيين نموده است، و ما براى اختصار از نقل آنها خوددارى مى‏نماييم.

اكنون برگرديم آيه مورد بحث را تفسير كنيم:

قرآن مجيد روى اهميتى كه خدمات ارزنده پدر و مادر دارد، پدر و مادر را سفارش مى‏كند و مى‏فرمايد: ووصينا الانسان بوالديه؛

ما به انسان در مورد پدر و مادر سفارش كرديم.

سپس علت احترام به مادر را مدلل مى‏كند كه در راه پرورش كودك در دوران جنينى ناتوانيهاى فراوانى را متحمل شده، چنان كه مى‏فرمايد:

حملته امه وهنا على وهن؛

با ناتوانيهاى روز افزون او را حمل كرده و كار او را به پايان رسانيده است.

مقصود از اين جمله، همان دوران باردارى است كه دوران متوسط آن حدود 280 روز است و حداكثر توقف طبيعى آن 310 روز، و بالاتر از آن يك امر غير طبيعى محسوب مى‏شود، و اين ناتوانى بر اثر رشد و نمو جنين است كه عارض مادر مى‏شود.

تازه با طى شدن دوران حمل، كار مادر به پايان نمى‏رسد، بله بايد دو سال او را شير دهد، چنان كه مى‏فرمايد: وفصاله فى عامين؛

مفسران مى‏گويند: مقصود از اين جمله، اين است كه پس از دو سال او را از شيرباز گيرد. مويد اين تفسير آيه 233 سوره بقره است كه صريحاً دستور مى‏دهد كه مادران دوسال به فرزندان خود شير دهند، چنان كه فرموده:

والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين؛

مادران دو سال كامل به فرزندان شير بدهند.

ولى احتمال ديگر دارد كه منظور اين باشد كه در ضمن دو سال او را از شير باز گيرد، و ديگر لازم نيست كه دو سال تمام شير دهد، زيرا در سوره احقاف (46) آيه 15، دوران حمل و شيردادن را سى ماه قرار داده است؛ چنان كه مى‏فرمايد:

وحمله وفصاله ثلاثون شهراً؛

دوران باردارى و از شير گرفتن او سى ماه تمام است.

هرگاه بگوييم: اين آيه فقط راجع به فرزندانى است كه حداقل حمل آنها شش ماه است كه بر سر شش ماه متولد مى‏گردند، در اين صورت، اين نوع كودكان باطى كردن دوران 24 ماه شيرخوارگى، سى ماه تكميل مى‏گردد.

ولى اگر بگوييم كه اين حد، يعنى سى ماه، منحصر به فرزندانى نيست كه در حداقل حمل به دنيا مى‏آيند، بلكه يك قانون عمومى است، براى عموم فرزندان، خواه شش ماهه، يا نه، ماهه، در اين صورت هرگاه بچه در رحم كم بماند به جبران اين كه كمتر در رحم مانده است، بايست دو سال تمام شير بخورد و اگر بچه سر نه ماه چشم به دنيا گشود، براى اين كه دوران باردارى و شير خوارگى نبايست بيش از سى ماه باشد، بايد بچه را، سر 21 ماه از شير باز گرفت، تا مدت دو دوران او بيش از سى ماه نباشد.

بنابراين مى‏توان احتمال دوم را در جمله وفصاله فى عامين تقويت كرد كه منظور اين است كه در ضمن دو سال بايد فرزند را از شير باز گرفت، خصوصاً كه غلبه با بچه هايى است كه در حد متوسط طبيعى كه همان نه ماه است، چشم به جهان مى‏گشايند؛ از اين جهت نمى‏توان آيه وحمله وفصاله ثلاثون شهراً را حمل بر افراد غير غالب نمود.

اطاعت و فرمان بردارى محدود

15. وان جاهداك على ان تشرك بى ماليس لك به علم فلاتطعهما وصاحبهما فى الدنيا معروفاً واتبع سبيل من اناب الى ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعلمون؛

اگر (پدر و مادر) به تو اصرار ورزند كه براى من شريكى قرار ده، در حالى كه به آن علم ندارى (و مى‏دانى درست نيست) در دنيا با آنها به نيكى رفتار كن و از راه كسانى كه به سوى من رو آورده‏اند، پيروى نما! سرانجام و بازگشت شما به سوى من است و شما را از آنچه انجام مى‏داديد آگاه مى‏كنم.(71)

اطاعت محدود

خدمات ارزنده پدر و مادر سبب شد كه ما نسبت به آنان احترام كنيم و تا جان در بدن داريم در رفع نيازمندى آنها بكوشيم و از اين طريق، مراتب حق‏شناسى و احترام به آنان، نبايد سبب شود كه دستگاه تعقل و تفكر خود را تعطيل كنيم و در مسائل فكرى و عقيدتى از آنها پيروى كنيم، بلكه در اين مسائل بايد با پى‏گيرى خاصى دنبال حق برويم و حق را با دليل و منطق پيدا كنيم، از اين جهت مى‏فرمايد:

وان جاهداك على ان تشرك بى ماليس لك به علم فلا تطعهما؛

هرگاه پدر و مادر اصرار ورزند كه براى من شريكى قرار بدهى، در حالى كه به آن علم ندارى، از آنها پيروى مكن.

به عبارت ديگر، با اين كه در آيه چهاردهم دستور داده شده كه فرزند از پدر و مادر فرمان ببرد، در اين آيه، حدود فرمانبردارى او را محدود ساخته و حق حاكميت آنان را در شرك بلكه مطلق گناهان سلب مى‏نمايد.

نكته اين مطلب روشن است، زيرا علت لزوم فرمانبردارى از سخنان پدر و مادر، اين است كه پدر و مادر، خواهان سعادت فرزندند، گرمى و سردى روزگار را زيادتر از او چشيده‏اند و تجربيات خوبى در اين راه اندوخته‏اند؛ از اين جهت بايد در مسائلى كه نمى‏دانند از تجربيات آنها استفاده كنند، ولى اگر پدر و مادر بر اثر نادانى و گمراهى يا هوسرانى بخواهند فرزند را به لب پرتگاه بكشند، او را به انواع گناه آلوده سازند، مقام انسانى او را به قدرى تنزل دهند كه در برابر اجسام بى روح خاضع گردد، در اين صورت، جهتى براى فرمانبرداى نيست.

على (عليه السلام) مى‏فرمايد:

ان للوالد على الولد حقاً... فحق الوالد ان يطيعه فى كل شى‏ء الافى معصيه الله؛

حق پدر آن است كه فرزند در هر چيزى جز معصيت خداوند، از او پيروى كند.

به خصوص موضوع شرك كه تمام رهبران آسمانى براى مبارزه با اين بيمارى مبعوث شده‏اند، خون ميليونها خداشناس يكتاپرست در راه آبيارى درخت خداپرستى ريخته شده، هرگز شايسته نيست كه براى جهل و بيمارى روحى پدر و مادر در اين مورد، كوركورانه از منطق آنان پيروى شود.

پناهگاه در مسائل اصولى، منطق و خرداست‏

اصولا پناهگاه بشر در مسائل اصولى و اساسى، عقل و خرد است. پيروى از هر مقامى ولو هر اندازه بزرگ باشد، اگر توام با منطق و استدلال نگردد، از نظر اسلام بى ارزش است و در اسلام، مساله‏اى بالاتر از توحيد و مبارزه با شرك نيست و براى توبيخ كسانى كه بى فكر در اين مسائل به دنبال اين و آن هستند، اين آيه نازل شده است:

ولاتقف ماليس لك به علم ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولاً؛ (72)

بر چيزى كه آگاهى نداريد دل مبنديد، به راستى گوش و چشم و قلب روز قيامت مسئوولند.

دانشمند بزرگ شيعه، مرحوم علامه حلى صريحاً از عموم علماى اسلام نقل مى‏نمايد كه تقليد و پيروى از قول ديگران در مسائل اصولى كه راه درك و فهم آن براى همه باز است، حرام است و هر فردى بايد اين رشته از مسائل را از طريق دليل و گواه خرد به دست آورد، اينك عين عبارت ايشان را در اين جا نقل مى‏كنيم:

اجمع العلماء على وجوب معرفه الله، وصفاته الثبوتيه، و ما يصح عليه و ما يمتنع عنه، والنبوه والامامه والمعاد بالدليل لابالتقليد؛

يعنى دانشمندان اسلام به اتفاق آرا مى‏گويند كه هر فرد مسلمانى بايد عقيده خود را نسبت به مسائل خداشناسى و صفات او و موضوع نبوت و امامت و معاد، روى دليل و برهان استوار سازد؛ هرگز جايز نيست در اين مسائل تقليد نمايد.

لزوم تحقق در مسائل اصولى اسلام، قدرت روحى و فكرى و وسعت شعاع ديد اسلام را مى‏رساند كه مى‏خواهد جامعه انسانى در اين مسائل خود فكر كند و پيرو منطق و استدلال باشد، در نتيجه سطح افكار بالا برود و يك مشت سود جو به عنوان متخصص در مسائل عقايد، افكار و روح مردم را قبضه ننمايند. اسلام با كمال شهامت به مردم در اين مسائل، حق دخالت و فكر داده است.

دستگاه روحانى مسيح به پيروان خود اجازه نمى‏دهد كه در مسائل اساسى آيين مسيح، مانند تثليث و پسر خدا بودن حضرت مسيح و امثال آن، ابراز نظر كنند و مريدان را تحت عنوان اسرار مگو و رمز مسيحيت از تفكر آزاد باز مى‏دارد.

راستى اين منطق، كجا و منطق قرآن كجا، زيرا اين كتاب آسمانى كسانى را كه بى جهت از روش گمراه كننده پدران پيروى مى‏نمايند، چنين مذمت مى‏فرمايد:

بل قالوا انا وجدنا آباءنا على امه و انا على آثارهم مهتدون * و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قريه من نذير الاقال متروفوها انا وجدنا آباءنا على امه وانا على آثار هم مقتدون * قال اولو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه آباءكم قالوا انا بما ارسلتم به كافرون. (73)

يعنى مشركان، آيين خرافى خود را روى تقليد از پدران توجيه مى‏كنند و مى‏گويند: ما پدران خود را بر آيين بت پرستى يافتيم و از پى آنها خواهيم رفت. تو اى رسول خدا، از جوابى كه به تو مى‏گويند دلگير مباش! ما به نقاط مختلفى پيامبرانى اعزام كرده‏ايم و به آنها همان جوابى را داده‏اند كه به تو نيز داده‏اند و چنين گفتند: ما پدران خود را بر آيين بت پرستى يافتيم و از آيين آنها پيروى خواهيم نمود.

در جواب آنها بگو: اگر دينى بهتر از آنچه از پدران شما به شما رسيده بياورم، باز از آيين پدران پيروى مى‏نماييد؟ آنان از روى لجاجت مى‏گويند، ما آيين شما را نكار مى‏كنيم.

واجب بودن احترام پدر و مادر كافر

تا اين جا روشن شد كه هرگاه پدر و مادر از نظر عقيده منحرف بودند، هرگز نبايد از عقايد آنان پيروى كرد، ولى اين، سبب نمى‏شود كه نسبت به آنها بى مهر باشيم. هر فرد مسلمانى بايد حتى به پدر و مادر مشرك و غير مسلمان احترام كند و اين خود كى از دستورات جاويدان اسلام است كه در اين آيه عنوان شده است، چنان كه مى‏فرمايد: وصاحبهما فى الدنيا معروفاً زيرا اين طرز برخورد با پدر و مادر غير مسلمان، علاوه بر اين كه روح حق‏شناسى و احترام به صاحبان حقوق را زنده مى‏كند، چه بسا باعث هدايت و راهنمايى پدران و مادران گمراه مى‏گردد و بدبينى آنها را نسبت به دين اسلام از بين مى‏برد.

زكريا فرزند ابراهيم نقل مى‏كند: من يك جوان مسيحى بودم و در محضر امام صادق (عليه السلام) به دين اسلام مشرف شدم. از حضرتش درباره پدر و مادر غير مسلمانم سوال كردم كه آنها را از نعمت اسلام بى نصيب و بى بهره هستند. فرمود: تا آنجا كه مى‏توانى به آنها احترام كن. وى مى‏گويد: من پس از مراجعت، سفارش آن حضرت را درباره مادرم مراعات مى‏كردم.

كردار من به اندازه‏اى در نظر او اعجاب‏انگيز بود كه سرانجام از علت اين تكريم روز افزون سوال نمود و گفت: در گذشته تا اين حد نسبت به من مهر نمى‏ورزيدى، اكنون چه شده است كه مراتب علاقه تو به من زيادتر شده است. به او گفتم: آيين تازه‏اى كه به آن گرويده‏ام، به من چنين دستور داده است. او اشتياق فراوانى به شناسايى آيين اسلام پيدا كرد. من تا آنجا كه اطلاعاتم اجازه مى‏دادراك، درباره اسلام با او سخن گفتم، طولى نكشيد كه به آيين اسلام تشريف يافت.(74)

جهاد يكى از وظايف بزرگ اسلام است. جوانى به طور داوطلب، آماده رفتن به جهاد بود، ولى پدر و مادر او از رفتن وى خيلى متاثر شدند. جوان حضور پيامبر اسلام رسيد و او را آگاه كرد. رسول گرامى فرمود:

فوالذى نفسى بيده لانسهما بك يوماً وليله خير من جهاد سنه؛

به خدايى كه روح من در دست اوست، يك شبانه روز در حضور پدر و مادر باشى و با تو مانوس شوند، بهتر از آن است كه يك سال در راه خدا شمشير بزنى.(75)

پيامبر اسلام در آخرين لحظه‏هاى عمر، گروهى را سفارش فرمود، از آن جمله، كارگران و پدران و مادران.

پيروى از طريقه مردان نيك‏

قرآن پس از لزوم احترام به پدر و مادر مشرك، بار ديگر يادآور مى‏شود كه علاقه به آنها سبب نشود كه از راه توحيد، منحرف شويم و دستور مى‏دهد كه از طريقه مردان الهى كه هدفى جز رضاى خدا ندارند پيروى كنيم، چنان كه مى‏فرمايد:

واتبع سبيل من اناب الى؛ (76)

از راه كسانى كه به سوى من رو آورده‏اند پيروى كن.

و پيروى از اين چنين گروه، غير از تقليد كور كورانه است، بلكه پيروى از اعمال مردانى است كه صحت و نيكويى كردار آنها روشن شده است. قرآن اين دستور را در آيات ديگرى نيز يادآورى كرده:

1. الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه؛ (77)

كسانى هستند كه پس از شنيدن سخنان از گفتارهاى پسنديده پيروى مى‏نمايند.

2. افمن يهدى الى الحق ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى؛ (78)

آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى‏كند، سزاوارتر براى پيروى است يا كسى كه خودش راه را پيدا نكرده و نيازمند به راهنماست.

بازگشت همه به سوى اوست‏

معاد و اعتقاد به روز رستاخيز، ضامن اجراى دستورهاى خداوندى است؛ روى اين اساس، مشرك و موحد، آثار اعمال خود را در روز رستاخيز با چشم خود مشاهده خواهند كرد، همچنين فردى كه نسبت به پدر و مادر مهر ورزيده و يا صورت از آنها برتافته است، نتيجه اعمال خويش را در آن روز مشاهده خواهد كرد، چنان كه مى‏فرمايد:

ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون؛ (79)

بازگشت شما به سوى من است. من شما را از اعمال و كردارهاى خويش آگاه مى‏سازم.

از نظر بسيارى از دانشمندان اسلام، پاداش و كيفرهاى انسان، اثر وضعى عمل و صورت تصعيد يافته اعمال انسانى است، يعنى هر عمل بد و خوبى در اين جهان، به صورتى خود را نشان مى‏دهد، در حالى كه همان عمل در جهان ديگر، خود را به صورت ديگر نشان خواهد داد، گويا عمل انسان در آن روز به بهشت و دوزخ منقلب شده و جهانى از پاداش و كيفر براى او مى‏سازد.(80)

همه چيز حساب دارد

16. يا بنى آنها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن فى صخره او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير؛

اگر چيزى به اندازه سنگينى يك دانه خردل (از اعمال بشر) در دل سنگى يا در گوشه‏اى از آسمانها و زمين باشد، خداوند آن را حاضر مى‏سازد (و حساب آن را دارد) خداوند دقيق و آگاه است.

جهانى كه ما در آن زندگى مى‏كنيم، اندازه و وسعت زمين و آسمانهاى آن براى ما پوشيده است و تاكنون كسى به طور تحقق، وسعت آن را به دست نياورده است. آنچه مسلم است، اين است كه هر اندازه علم، گامهاى بلندترى در گشودن رازهاى جهان ما بر مى‏دارد، انسان به وسعت و پهناورى و عظمت جهان بالا بيشتر پى مى‏برد.

روزگارى دانش بشر درباره جهان، محدود به يك مركز (زمين) و نه فلك، هيچ چيز وجود ندارد. تحقيقات دانشمندانى، مانند كپرنيك و گاليله اين فرضيه را در هم پيچيد و با چشمهاى مسلح، جهانى را ديد كه طول و عرض و به اصطلاح صحيحتر، وسعت و پهناى آن را نمى‏توان با متر و فرسخ تعيين و تحديد نمود؛ از اين رو ناچار شدند با مقياس ديگرى اين فواصل را تعيين كنند، آن مقياس نوين براى تعيين فواصل ستارگان سير نور است. نور در هر ثانيه، سيصدهزار كيلومتر كه با پنجاه هزار فرسنگ مادل است راه مى‏پيمايد و اگر مقدار مزبور را ضرب در شصت ثانيه كه يك دقيقه تمام است بكنيم، سرعت سير نور در هر دقيقه به سه ميليون فرسنگ مى‏رسد؛ بنابراين نور مى‏تواند در يك ثانيه، هفت مرتبه دور زمين كه چهل هزار كيلومتر است دور بزند.

اكنون كه مسلم است نور خورشيد تقريباً در ظرف هشت دقيقه به زمين مى‏رسد، بايد گفت: نور در اين مدت كوتاه، 24 ميليون فرسنگ، راه مى‏پيمايد و فاصله اين سياره (زمين) با مركز خود (خورشيد) تقريباً 24 ميليون فرسنگ است.

عقل و هوش در برابر اين وسعت و عظمت، مبهوت و حيران است در صورتى كه اين محاسبه مربوط به يك ستاره از يك منظومه شمسى است، در حالى كه منظومه شمسى ما در برابر صدها هزار منظومه و سحابى بسيار ناچيز و بى ارزش است.

آنچه مسلم است، اين است كه در اين سالهاى اخير، قدمهاى بزرگى در راه درك عظمت و وسعت عوالم نجومى برداشته شده، به طورى كه از ميزان تصور انسان خارج است. فلاماريون فاصله دورترين سحابيها (عوالم نجومى خارج از كهكشان ما) را پنج ميليون سال نورى فرض كرده است، ولى امروز از هزار ميليون سال نورى هم بيشتر شمرده مى‏شود و عدد آنها تا جايى كه معلوم شده به ميليونها مى‏رسد.

هيچ بعيد نيست معلومات كنونى بشر در برابر معلومات آيندگان، بسان اطلاعات پيروان بطلميوس نسبت به اطلاعات كنونى بشر باشد و بشر آينده به اين اندازه گيريها لبخند بزند و با ديده حقارت بنگرد. قرآن اين حقايق را در يك آيه كوتاه بيان فرموده است:

لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس ولكن اكثر الناس لايعلمون؛ (81)

آفرينش زمين و آسمانها بر خلاف تصور بيشتر مردم، بالاتر و بزرگتر از آفرينش بشر است.

لقمان به فرزند خود چه مى‏گويد؟

مكتب اخلاقى و تربيتى لقمان داراى فصول و برنامه‏هاى گوناگونى است كه يكى پس از ديگرى در ضمن چند آيه خواهد آمد:

نخستين برنامه تربيتى وى خداشناسى و مبارزه با تمام اقسام شرك بود؛

دومين برنامه او با معرفى و شناساندن خدا و احاطه وى بر سراسر جهان هستى آغاز مى‏گردد و مى‏گويد كه او بر تمام موجودات جهان، محيط است و هيچ چيز، هر قدر جزئى و كوچك باشد، از نظر او مخفى و پنهان نيست.

لقمان با يادآورى و يا تعليم اين قسمت از صفات خدا هدف تربيتى دارد و آن، اين است كه اكنون كه ما در برابر يك چنين خداى آگاه از تمام امور قرار گرفته‏ايم، بايد بدانيم خدا به حساب تمام كارهاى ما اعم از كوچك و بزرگ خواهد رسيد. اكنون ما در هر دو مرحله (آگاهى خدا بر تمام امور و رسيدگى خدا به تمام كارهاى بشر) به طور اجمال سخن مى‏گوييم.

قرآن خداوند را چگونه معرفى مى‏نمايد؟

قرآن احاطه علمى خدا را به تمام موجودات با جمله‏هاى گوناگونى بيان نموده و مقام مقدس الهى را از جهل به هر امرى ولو كوچك باشد، منزه و مبرا دانسته است؛ اينك آياتى چند در اين باره:

1. لايعزب عنه مثقال ذره فى السموات ولافى الارض ولا اصغر من ذلك ولااكبر الا فى كتاب مبين؛ (82)

هموزن ذره‏اى در زمينها و آسمانها و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر بر خداوند پوشيده نيست.

2. وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو ويعلم ما فى البر والبحر وما تسقط من ورقه الا يعلمها ولا حبه فى ظلمات الارض ولارطب ولايابس الا فى كتاب مبين؛ (83)

كليدهاى اسرار غيب، نزد خداست كه جز او كسى از آنها اطلاعى ندارد و آنچه در خشكى و درياهاست مى‏داند. هيچ برگ درختى نمى‏ريزد، مگر اين كه از آن آگاه است و نه هيچ دانه‏اى در دل زمين و هيچ‏تر و خشكى نيست، مگر اين كه در كتاب مبين (لوح محفوظ) منعكس است.

آيه‏هاى متعددى در قرآن، تسلط علمى خدا را بر امور جهان و بر آنچه در دايره هستى رخ مى‏دهد ثابت مى‏نمايد، مانند ان الله لايخفى عليه شى‏ء فى الارض ولافى السماء؛ (84)

در حقيقت، هيچ چيز (نه) در زمين و نه در آسمان بر خدا پوشيده نمى‏ماند.

اكنون شايسته است كه مقايسه كوتاهى ميان قرآن و تورات كنونى كه هرگز ربطى به تورات واقعى ندارد به عمل آيد.