زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام
محمد على حامدين
- ۷ -
روش اموى براى جنگ اعصاب
ابن زياد عهد يزيد را مبنى بر امارت كوفه به نعمان نشان داد تا او را بى سروصدا از
قصر دور سازد؛ همانكه تسليم قصر را به فرزند رسول خدا خيانت مى شمرد، اينك براى حفظ
امانت ! و نشان دادن صداقت خود، آن را به ابن مرجانه تحويل مى دهد!.
والى جديد بيت المال را در اختيار خود مى گيرد تا پول پرستان صاحب موقعيت را به خود
جلت كند. آنان نيز حاضر مى شوند و يكايك به او مرحبا گفته همبستگى خود را با حكومت
محلى جديد اعلام مى دارند و اطلاعات خود را در اختيار امير قرار مى دهند. در همان
حال از والى سابق ، نعمان و ضعف وى بدگويى مى كنند و معايب او را بر مى شمارند.
ابن مرجانه آن شب را در كنار دختر(193)
عماره بن عقبه بن ابى معيط، بسر مى برد. اين زن از خانوادهاى استكه در مدينه ، مكه
و كوفه و انواع كارهاى پست و دون پرداخته اند، و در فسق و فجور، يد طولايى دارند.
صبح روز بعد همچون فرد تبدارى از خواب بر مى خيزد، و درونش را آتش غدر، ترور و فريب
مؤمنان و صالحان پر كرده است .
او آماده مى شود تا آمدنش را به شكل رسمى اعلام كند و با اعصاب مردم بازى كند. و با
ارعاب و ايجاد وحشت مانع از آن گردد كه آنان از مجاهدان و مؤمنان برگزيده و راه
شناس ، تبعيت كنند. لذا تحت تدابير امنيتى شديد، اولين خطابه خود را شروع مى كند:
اما بعد: اميرالمؤمنين (يزيد!) مرا امير شهر، حدود و دارايى
شما قرار داده است ، و به من دستور داده است با مظلومانتان به انصاف رفتار كنم ، و
محرومان را نوازش كنم ، و نسبت به افراد مطيع و حرف شنو، احسان و نيكى كنم . اما با
عصيانگران و مرددان با سختى رفتار نمايم ... من نيز دستورات او را به كار خواهم بست
و خواسته هاى وى را برآورده خواهم ساخت و با نيكان شما چون پدرى نيكوكار، و با
مطيعان ، همچون برادرى مهربان خواهم بود. و شمشير و تازيانه ام را براى سركوب
مخالفان و كسانى كه با عهد من منازعه كنند، آماده ساخته ام ، پس هر كس جان خود را
حفظ كند(194).
روشن است كه ابن زياد براى دادخواهى مظلومين ! همچون ديگر حكام جديد و ادعاهايشان
آمده است ! ليكن آمده او در اوج تحركات مظلومين و اشاره هاى وى به شمشير و تازيانه
دلايل نيرومندى بودند براى هشدار دادن و ترساندن ضعيفان ؛ مخصوصا كه وى بزرگان و
صاحب منصبان شهر را فرا خوانده ، با آنان جلساتى تشكيل داد. و
عرفا و ديگر كارگزاران حكومتى كه شبكه وسيعى را در شهر براى حفظ مصالح حكومت
تشكيل مى دادند و نقشى را ايفاء مى نمودند كه امروزه سيستم امنيت و اطلاعات ملى و
داخلى ناميده مى شود گرد آورده ، سازماندهى جديد به آنان داد.
اين شبكه در بالاترين مرتبه خود عرفاء(جمع عريف ) سپس مناكب (جمع منكب ) و بالاخره
نقباء(جمع نقيب ) را جاى مى داد؛ اما نقش اين افراد بطور خلاصه عبارت بود از:
1- هر عريف ، نام افراد تحت مسئوليت خود را كه از ده نفر نا پنجاه تن مى رسيد اعم
از مزد، زن و كودك در ليستى خاص تنطيم مى كرد، و آمار آنان را هميشه داشت .
2- عريف ، مسئول پرداخت عطايا و حقوق به افراد تخت منطقه مسئوليت خود و اخذ ماليات
از آنان بود.
3- ثبت نام مردگان و حذف عطاياى آنان و درج نام نوزادان و حقوق آنان از وظايف عريف
بود.
4- تشويق و برانگيختن مردم براى جهاد و بسيج افراد منطقه ، توسط عريف همان حوزه و
منطقه صورت مى گرفت .
5- عريف ، هر كس را كه از رفتن به جنگ خوددارى مى كرد يا مخالفت مى نمود به حاكم
معرفى مى كرد، تا حقوق او و خانواده اش از بيت المال و عطاياى آنان قطع شود.
6- آنان نقش رابط و هماهنگ كننده را ميان مردم تحت عرافت
و مسئوليت خود و حكومت را ايفا مى كردند و دستورات و تعاليم حكام را ميان مزدم پخش
مى نمودند و به كار مى بستند.
7- آنان مسئوليت مراقبت از افراد تحت مسئوليت خود و گاهى افراد ديگر را به عهده
داشتند، و عاملان انقلاب يا هواخواهان نهضت را مشخص كرده ، نامشان را ثبت مى
كردند، و به حكام درباره آنان گزارش مى دادند؛ همچنين گاهى مسئوليت دستگيرى و تحويل
اين مخالفان به حكومت نيز بر عهده عرفا بود.
شبكه عريفان از اهميت بسيارى برخوردار بود؛ زيرا گاهى
از ميان بردن شورشها و جنبشهاى تازه پا گرفته به آنان واگذار مى شد. تا با اتخاذ
تدابير و ايجاد عوايقى آنها را در نطفه خفه كنند لذا تعيين عريفان ، معمولا از جانب
امير صورت مى گرفت . و عريف تا وقتى كه مورد رضايت او قرار داشت ، به انجام وظيفه
مى پرداخت و ناراحتى مردم از عريف در اين ميان نقشى نداشت
(195).
ابن زياد نيز شبكه عريفان را گسترش داد. و هنگامى كه مى خواست تحركات كوفه را خنثى
كند، به تقويت اين شبكه پرداخته ، براى هر عريفى منكبى
قرار داد تا وى را در كارها كمك و يارى كند.
عريف به سبب ستم ، زورگويى ، حق كشى و استثمار بيش از حد از ديگران و سوء استفاده
از موقعيت خود، مورد نفرت و مذمت مردم بود(196).
عريف ، حقوق و عطاياى مردم را در دست خود داشت ، به هر كس كه مى خواست كمتر يا
زيادت مى داد(197).
گاهى نيز نقش دزد و قاتل غير مباشر را بازى مى كرد؛ زيرا نام قربانى را در اختيار
حكومت قرار مى داد تا از او انتقام بگيرد. براى همين است كه در شرع شريف اسلام از
اطاعت حكام جور و انجام دستورات آنان و در سنگر آنان قرار گرفتن ، و انجام وظايف ،
در سايه خواستهاى سلطان و به ضرر مظلومين بشدت نهى شده است ، و در اين باره
هشدارهاى متعدد صادر شده است .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى درباره انحراف سياسى ، هشدار داده است .
و كارگزارانى چون عريفان را مذمت فرموده است ايشان مى
فرمايند:
افلحت يا قديم ان مت و لم تكن اميرا ولا كاتنا و لا عريفا
(198).
اى قديم اگر مرگت فرار رسد و او نه امير باشى ، نه كاتب و نه
عريف ، آن وقت رستگار شده اى .
لذا عجيب نيست كه مجاهد نيست كه مجاهد شهيد ابوذر غفارى
كراهت دارد از اينكه جسدش به وسيله يكى از اين كارگزاران عهد عثمانى شود. و در وصيت
خود مى گويد:
انشدكم الله ان لايكفننى رجل منكم كان اميرا او عريفا او
بريدا ع
(199).
شما را به خدا قسم مى دهم مبادا از شما اميرى ، يا عريفى و يا
بريدى ، مرا كفن نمايد .
و حضرت على عليه السلام در شبى از شبها، يكى از اصحاب خود را مخاطب قرار داده مى
فرمايد: اى نوف ! داوود عليه السلام در چنين ساعتى از شب بپا خاست ، پس گفت : اين
ساعتى است كه دعاوى هر بنده اى پذيرفته مى شود و خواسته اش مستجاب مى گردد، مگر
آنكه عشار(ماليات بگير) باشد، يا عريف ، يا شرطى (ماءمور شهر) يا صاحب عرطبه (طنبور
نوعى ساز زهى ) و يا صاحب كوبه (طبل )(200).
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پذيرفتن كارهايى كه دوام حكومت ظلم و تضعيف
مظلومين را در پى داشت ، مكررا مذمت مى فرمود. و از وارد شدن به چنين مشاغلى نهى مى
كرد، تا آنجا كه فرمودند: ان العرفاء فى النار ؛
عريفان ، در آتش دوزخ هستند.
آرى ، والى جديد، عرفاء را بشدت بازخواستى كرده سپس گفت : نام
غريبان اين شهر، مخالفين اميرالمؤمنين (يزيد) حروريه (خوارج ) اهل شك و كسانى كه
خواستار ايجاد خلاف و شقاق جامعه هستند را برايم بنويسند؛ پس هر كس اين افراد را
معرفى كرد، از هر پيشامدى مبرا خواند بود. و بايد ضمانت كند كه در منطقه تحت نظرش
كسى با ما مخالفت نخواهد كرد. و كسى بر ما شورش نخواهد نمود... هر كس اين كار را
نكند، ذمه خود را از او برى كرده مال و جانش بر ما حلال است و خونش هدر.
و هر عريفى كه در منطقه عرافت (مسئوليت ) خود كسى از مخالفين اميرالمؤمنين را ببيند
و او را به ما تحويل ندهد، او را بر در خانه اش به دار آويخته ، سپس جسدش به
عمان الزاره انداخته خواهد شد و تمام افراد تحت مسئوليت آن عريف ، از
مزاياى ما محروم خواهند گشت
(201).
ابن زياد مى دانست از جمله استقبال كنندگان ديروزى خود! كسانى بودند كه در عين
دشمنى با امام حسين ، هنگامى كه احساس كردند امام وارد كوفه مى شود، از ترس يا فرصت
طلبى به امام مرحبا مى گفتند، و مقدم امام را گرامى مى داشتد ؛ لذا براى ريختن ترس
آنها و راحت كردن خيالشان گفت :
اى مردم ! من ميدانم كسانى مرا همراهى كردند و به من خوشامد
گفتند كه دشمن حسين بودند، ليكن پنداشتند او بر شهرشان وارد شده و آنجا را تصرف
كرده است لذا از ناچارى اظهار طاعت كردند. اى مردم به خدا من هيچ كس را نشناختم
(202).
عريفان عادتا افرادى بزدل بودند و با حكام همكارى مى كردند. و مى دانستند آنان با
قساوت و سنگدلى ، انواع مجازاتهاى سخت ، از جمله : به دار آويختن بر در خانه را
اعمال مى كنند لذا هر كدام ليست بلند بالايى تهيه كرده و ناراحتى و نگرانى خود را
بر افراد زير دست و تحت نظارت خود ابزار داشتند.
در تاريخ آمده است كه والى جديد؛ ابن مرجانه ، در همان روز اول ، عده اى از كوفيان
را بازداشت كرده در دم ، آنها را به قتل رساند(203).
فرقى نمى كند كه اين حركت سر آغاز حكومت جائراه وى بوده باشد يا نه . او بى اعتبارى
به موازين شرعى را در مجازات و تنبيه و سياست اعلام داشته بود. و هنگامى عدم تقيد
وى به موازين شرعى آشكارتر شد كه او در دومين خطابه خود پس از حمد و ثناى الهى ، از
مجازاتها و سركوبهاى شديد سخن گفت :
اما بعد: اين مشكل حل نخواهد شد و اين كجى اصلاح نخواهد گشت
مگر به قدرتى بدون زورگويى و نرمشى خالى از ضعف . و اينكه بى گناه را به جاى
گناهكار، حاضر را به جاى غايب ، و دوست را بجاى دوست مؤاخذه كنم
(204).
مردى به نام اسد بن عبدالله المرى ، از جا برخاست و گفت : اى
امير، خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: و لاتر وازره ورز اخرى
؛ كسى بار ديگرى را به دوش نخواهد كشيد.
مرد به كوشش خود است و شمشير به دم تيز آن ، و اسب به بستن . بر تو گفتن است ، و بر
ما شنيدن ، پس قبل از حسنه و نيكى ، بدى را ميان ما به كار مبر
(205).
ابن زياد در برابر اين انتقاد ناگهانى مبهوت شد. و زبانش بند آمده از منبر فرود آمد
و به دارالاماره رفت
(206).
هر چند كه اين انتقاد وى را از عمل طبق مقتضاى طبيعت خود باز نداشت و مانع از
خونريزى بيمارگونه وى و غريزه انتقامگيرى او نگشت ؛ زيرا او موجودى بود تشنه خون و
در صدد ارضاى ميل خونريزى در زندگى خويش .
براى وى اهميتى نداشت كه آيا بحق ، خون مى ريزد يا به ظن ، تهمت ، شبه و يا غير: او
كمترين پايبندى به قانون ، شرع و ارزشهاى اخلاقى نشان نمى داد لذا درسهايى را كه از
پدرش آموخته بود به كار بست و شروع به ايجاد عده و عده ، براى سركوب نهضت محرومين
كوفه نمود.
وى اموال بسيارى را براى جلب قلوب و خريدن پيمان پول پرستان بذل كرد، و شيوه هاى
گوناگونى براى فريفتن ، ترساندن و متوهم ساختن مردم اتخاذ نمود.
و كذلك جعلنا فى كل قريه اكابر مجرمها ليمكروا فيها و ما
يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون
(207).
سنت ما بر آن است تا در هر تمدنى ، مجرمين بزرگى ، قرار دهيم
تا به خيال خود در آن مكر و تزوير به كار گيرند، ليكن آنان به حقيقت ، خود را فريب
مى دهند، اما شعور درك اين مطلبى را ندارند .
فصل دوم : اقدامات حفاظتى براى استمرار
نهضت
رهبرى قيام بنا به مصالحى خردمندانه از طرد يا كشتن والى سابق (نعمان ) اجتناب
ورزيد. در مورد والى جديد(ابن زياد) با آنكه برايش كمين گذاشته بودند نيز دستور قتل
و مانند آن صادر نمى گردد.
مسلم به دو دليل از اين كار اجتناب مى ورزيد: 1- دليل اخلاقى . 2- دليل سياسى ؛
زيرا چشمان تيز بين او در پس آشوب توده ها ضعفى را مشاهده مى كند كه ياراى مقابله
با حوادث تشديد شونده آينده را نخواهد داشت .
تغيير جايگاه سفير
رويدادهاى تازه و حقايقى را كه قبلا از زبان كسانى مانند عابس و يارانش شنيده
بود، نظر صائب مسلم بن عقيل را نسبت به واقعيت موجود، استوارتر ساخت . و بينش عميق
او، نقاط ضعف را يكايك بازشناسى نمود.
مردم كوفه از اظهارات حاكم جديد نگران شده بودند. و ورود همراهان ابن زياد كه در
راه مانده بودند، تك تك و دسته دسته از دروازه هاى
شعر تعداد آنان را بيش از آنچه بودند نشان مى داد. و همين باعث شده بود كه مردم
خيال كنند براى حاكم ، لشكريان جديدى از شام رسيده است ، تا به كمك امويان ساكن
كوفه ، هر نوع تحركى را سركوب نمايند.
زمزمه آمدى نيروهاى امدادى به كوفه در كنار وعده و وعيدهاى ابن زياد و عدم بينش
مردم دست بدست هم داده ، يكدستى ظاهرى و شور آنان را درهم مى شكست . مسلم نيز با
درك اين نقاط تاريك و روشن جنبش ، تصميم گرفت مقر خور را تغيير داده ، حالت اختفا
به خود بگيرد و تا توجه به حوادث تازه ، بيعت به صورت مخفيانه اخذ گردد. و از
منافقين فرصت طلبى چون : شبث بن ربعى ، حجار بن ابحر، عمرو بن حجاج و هم پاكى
هايشان ، فاصله گرفته و مانع آگاهى آنان از مسائل نهضت گشت ، تا آنجا كه حتى محل
اقامت جديد سفير را ندانند. لذا بايستى خانه رهبر ديگرى را محل فعاليت خود قرار دهد
تا امكان پيشبرد نهضت را داشته باشد.
اين جابجايى به دلايل متعددى صورت مى گيرد از جمله :
1- اولين مقر سفير خانه مختار ثقفى به علت رفت وآمد زياد براى همگن شناخته شده است
. در صورتى كه مرحله جديد مبارزه ، شيوه هاى ديگرى براى درگيرى بايد پيش گيرد.
2- مختار ديگر همچون سابق بر حاكم تاءثير شخصى ندارد. و مصونيت سياسى منحصر بفردى
دارا نيست تا مانند گذشته امتيازى محسوب گردد براى انتخاب خانه اش به عنوان مقر
فعاليت اهميت مختار در نفوذ شخصى وى در حاكم قبلى بوده است نه نفوذ رسمى .
3- و بالاخره كسب اعتماد مردم و انجام امورات نهضت در شرايط مخفى ، و صورت گرفتن
عمليات رهبران نهضت و ديدارهاى آنان در خفاى كامل .
با از بين رفتن شرايط قبلى ماندن در خانه پيشين هم ديگر درست نيست مجوزى براى بقاى
در آن محل در دست نمى ماند و بايستى جاى ديگرى آگاهانه انتخاب گردد، و نهضت كه
امانتى از امام است محفوظ بماند و با آمدن امام حسين عليه السلام اين امانتى به دست
او سپرده شود و او قوت و ضعف آنان را نگريسته توانايى آنان را مشاهده نمايد.
مسلم خانه شخصيتى استوار، سربلند و صاحب شوكت را انتخاب مى كند كه به هنگام نياز،
چهار هزار سوار نظام و هشت هزار نيروى پياده در اختيار دارد. و اگر هم پيمان قبيله
خود را بخواند(كنده و ديگران ) حدود سى هزار تن سوار مسلح در پشت سر او و در تحت
فرمان او قرار خواهند گرفت .
او رهبر همدانى ، يكى از بزرگان سپيدسر انقلاب ، مجاهد دلير هانى بن عروه از اشراف
و قاريان كوفه و يكى از اسواران و جنگاوران و شاگردان نجيب امام على ، اميرالمؤمنين
عليه السلام مى باشد. در اين هنگام سن مباركش از نود سال مى گذرد. با حفظ تدابير
امنيتى و در نظر گرفتى مسائل حفاظتى ، انتقال سفير به خانه اين دلير مرد با موفقيت
صورت مى گيرد.
ليكن راويان غير امين و مورخين شتابزده ، مطالبى را در اين مورد سرسرى ثبت كرده اند
كه با اندكى تاءمل فساد و نادرستى آن آشكار مى گردد. آنان مى گويند:
مسلم به خانه هانى رفت و به شكلى ناگهانى علنى آمدن خود را
بيان كرد. هانى نخست از پاسخ مثبت دادن خوددارى كرد و سپس با ناراحتى و تلخى او را
پناه داد. -به تعبير همين آقايان - و گفت : خداوند تو را رحمت كند، مرا به كارى
دشوار و نادرست مكلف ساختى ، اگر به خانه من وارد نشده بودى و اميدت به اين خانه
نبود، دوست داشتم و از تو مى خواستم تا خانه ام را ترك كنى ، اما چه كنم كه اگر اين
كار را كنم خلاف آيين جوار عمل كرده ، و سرزنش خواهم گشت !(208).
اين روايت به چند نكته اشاره دارد:
1- در مورد چنين مسئله خطيرى ، قبلا كمترين هماهنگى صورت نگرفته است ، كه اين مطلب
غير معقول مى باشد.
2- هانى از آنچه در شهر مى گذرد و از جنبش مردم دور است . و از ياران مكتبى خود و
هواخواهان اهل بيت نيز بريده و منعزل مى باشد.
3- ديدار اين دو مرد با سردى صورت مى گيرد، گويا نه قبلا هانى به استقبال سفير رفته
است و نه سفير او را ملاقات كرده است ؛ و يا به فرض كبر سن و بيمارى به خانه هانى
براى عيادت آمده است . همچنين مسلم از اين برخورد تلخ و ناراحت كننده ، رنجيده نمى
شود و سنگينى اين برخورد را تحمل مى كند در حالى كه شايسته كسى با مناعت طبعى چون
مسلم ، آن است كه فورا آنجا را ترك نمايد.
4- و بالاخره طبق همين روايت هانى مجبور مى شود به مسلم پناه دهد!.
در حالى كه انتقادات خرد كننده اى صحت اين قصه را مخدوش مى كند، و نادرستى آن را
عيان مى سازد:
جوار و پناه دادن به مسلم مى توانست تا پايان آن شب يا پس از سه روز باشد، و هانى
پس از اين مدت مى توانست از او بخواهد به جاى ديگرى برود يا خانه يكى ديگر از
بزرگان بلد را به او پيشنهاد كند ليكن هيچ يك از اين موارد اتفاق نمى افتد.
چگونه شخص پناه آورنده و جوار طلب ، به خودش اجازه مى دهد در اين شهر دست به اعمال
خطير بزند و هراسى از موقعيت حساس خود نداشته باشد؟!.
و چگونه صاحب خانه اجازه مى دهد خانه اش محلى باشد براى مبارزه با حكومت ؛ زيرا
نهضت در خانه هانى است كه حساس ترين مراحل خود را مى گذراند. و مهمترين فعاليتهاى
خود را مى گذراند. و مهمترين فعاليتهاى خود را با الهام از دستورات ميهمان ، همين
خانه است كه انجام مى دهد. و دستان هانى ، كارآمدترين دست فعال اين نهضت است .
و اوست كه مديريت امور و تدبير مسائل نظامى و جمع آورى پول ، سلاح و تجهيزات را به
عهده دارد. و بعدها خانه همين مجاهد است كه مركز سرى رفت و آمد مسئولين پاك بيت و
نيكوكردار جنبش مى گردد. و آنان با پنهانكارى و دور نگهداشتن امور از عبيدالله بن
زياد و با توصيه به يكديگر براى مخفى نگاهداشتن امور(209)،
در اين خانه جلسات خود را برگزار مى نمايند.
و بالاتر از همه ، اين خانه محل اتصال و در وسط خانه هانى قرار دارد مه براى نهضت و
آمادگى نيروها تهيه شده اند... و حداقل چهار هزار تن در آنها بسر مى برند(210).
اما چگونه چنين داستانى ساخته شده است ، واضح است كه اين قصه از گفتگوى هانى با ابن
زياد كه مى خواست جواب وى را در يابد -همانطور كه خواهيم ديد لذا هانى پنداشت او را
از موقعيت وى در نهضت خبرى ندارد و وانمود ساخت صرفا ميزبانى يك ميهمان را به عهده
گرفته است و مسلم با آمدى خود به خانه اش و طرح ناگهانى مطلب ، وى را مجبور به قبول
جوار كرده است و ابن زياد اين پاسخ را دروغ خواند بعدا اين ديدار را ذكر
خواهيم كرد گرفته شده است .
آيا اين ادعا و جواب كه براى دفع ضرر سلطان جائر و حاكم خونريزى ارائه شده است ، مى
توان مورد اعتماد مورخين قرار گيرد و به ديده قبول تلقى شود؟ پس تكليف اين همه
قرينه كه واقع امر را چون آفتاب عيان مى سازد چيست ؟
به هر حال اين قصه با قرائن حقيقى ، جور در نمى آيد و صرفا براى دفع شد ابن زياد به
زبان هانى آمده است . اگر مسلم در دومين مقر اقامت مى گزيند، براى حفظ جاى خود از
خطر، فراز از مشكلات ، و پشت كردن به حوادث بيست ، هرگز چنين بيست ، بلكه او آمده
است تا براى حفظ سلامتى جنبش و نهضت ، كوششهاى جديدى به كار ببرد، و مرحله جديدى
انقلاب را رهبرى نمايد؛ زيرا سلامتى رهبر شرط لازم ادامه نهضت مى باشد.
نامه سفير به امام (ع )
در مقر دوم (خانه هانى بن عروه )(211)
بود كه كسلم نامه خود را به امام نگاشت ، و در آن خواستار شد تا امام ، آمده قيادت
و زعامت نهضت نيرومند آماده هجوم و حمله بر حكومت را به عهده بگيرد. طبق نص خود
نامه تعداد بيعت كنندگان بسيار بالا بود و شرايط، آماده قلع حكومت اموى ، مسلم بن
عقيل عليه السلام نوشت :
اما بعد: فان الرائد لايكذب اهله ؛ پيشاهنگ قبيله به
مردم خود دروغ نمى گويد. به درستى كه به سوى اين ديار بشتاب كه همه مردم با تو
هستند، و هيچكس علاقه و نظر مثبتى نسبت به خاندان معاويه ندارد والسلام
(212).
سپس نامه را در هم پيچيد و به مجاهد بزرگ عابس بن شبيب شاكرى
همدانى
سپرده و مجاهد جليل القدر قيس بن صيداوى را همراه وى ساخت ، و آن دو را به سوى مكه
براى رساندن نامه به ريحانه رسول خدا گسيل داشت .
شايد انتخاب عابس به دليل استوارى ، همراه با صراحت
لهجه وى صورت گرفته بود تا امام را از نهضت كوفه با تمام ضعف و مثبت با خبر سازد.
قبلا ديديم كه چگونه اين مرد آينه نماى روحيات مردم كوفه گشت ، و در كوتاهترين
جملات ، حق مطلب را ادا نمود.
با محاسبه و بررسى رويدادها مى توانيم تاريخ تقريبى نگارش اين نامه را به دست آوريم
؛ يعنى پى از گذشت حدود 35 روز از ورود مسلم به كوفه ، نگاشتن و ارسال آن در دهم ذى
القعده سال 59 هجرى صورت گرفت . لذا نبايستى به تصاوير گذرا و درهم فشرده حوادث اين
فاجعه كه در كتب تاريخى به صورت ناقص و بدون حفظ ارتباطات فى مابين آنها طرح مى
گردد و با ايجازى كه اصل واقعيت را نابود مى كند و مثلا مى گويد:
حسين مسلم را به سفارت به كوفه فرستاد او نير در خانه مختار فرود آمد، و مردم با او
بيعت كردند. و او نامه اى براى امام نوشت ... توجهى داشت بلكه بايد اين
نوشته ها را با ديد انتقادى ارزيابى نمود.
به هر حال سفير حسين ، مسلم با ارسال اين نامه همه وجودش اميدى است براى حفظ انسجام
اين مردم و آماده نگهداشتن آنها تا رهبر برگ بدانجا آمده قيادت نهضت را به عهده
بگيرد.
وى تا اين زمان وظيفه خود را بخوبى انجام داده است ، و با برگزيدگان و هواداران
مخلص اهل بيت كارهاى بزرگى را به سامان رسانده است . و نيروها را براى پيشامدهاى
غير منتظره مسلح و هشيار نگهداشته است .
توجهات لازم براى حفظ نهضت در زمينه هاى دينى ، نظامى و سياسى صادر شده و پيرامون
مقر سفير را چهار هزار تن افراد مسلح گرفته اند و در خانه هاى متعدد اطراف هشيارى
خود را حفظ نموده ، و منتظر فرامين رهبر خود مى باشند.
در اين ميان كارهاى بسيارى صورت گرفته كه با توجه به رعايت كامل اصل پنهانكارى ،
دشمن ، عرفاء و منافقين فرصت طلب از آنها سر در نياورده اند. و حكومت تازه سازمان
يافته با ابن زياد مسلط بر امور همراه با جاسوسان آنها از دستيابى به نتيجه مطلوب
عاجز شده ، در حال حيرت بسر مى برند.
ابن زياد در صدد آگاهى او اوضاع بر آمد. و درباره شريك حارثى
سئوال كرد، و هنگامى كه شنيد وى بيمار است و ميهمان شيخ قبيله مذحج
هانى بن عروه
مى باشد پيكى به آنجا روانه كرد. و خبر داد شامگاهان براى عيادت بدان سو
خواهد آمد خرف از اين ديدار كه به عنوان عيادت بيان گشته بود اظهار محبت به شريك
بود تا وى با شورشيان شهر هم سخن نشود، و در كنار مسلم بن عقيل قرار نگيرد، غافل از
آنكه شريك از هنگام ورود به شهر و در عين مريضى همچنان ملازم مسلم بوده است .
شريك قابليت بسيارى براى تمرد و تحرك عليه حكومت را داشت و به همين دليل دور كرده
باشد.
ابن زياد مى پنداشت شريك بايستى اطلاعاتى كم يا زياد، مهم يا پيش پا افتاده خصوصى
يا منتشر در افداه داشته باشد، لذا اين عيادت را بهانه ساخته بود تا آن اطلاعات را
كست كند.
وى همچنين مى خواست در اين ديدار با هانى يكى از بزرگان نهضت كوفه ، ليكن به دور از
چشم ابن زياد ملاقات كرده ، از او بخواهد با اين نهضت و سردمداران آن همصدا نشود. و
اگر هم ممكن باشد حتى غير مستقيم اطلاعاتى پيرامون نهضت و نهضتيان به دست آورد و
ابن زياد نمى دانست كه هانى خود يكى از بزرگان و رهبران اين نهضت مى باشد.
شريك به مسلم پيشنهاد كرد: اين فاجر(ابن زياد) امشب به عيادت
من خواهد آمد، هنگامى كه نشست بر او خارج شو و او را به قتل برسان . سپس بدون
كمترين مشكلى قصر را تصرف كرده و در آن به حكومت بپرداز. پس اگر من از اين بيمارى
همين روزها دها شدم ، به بصره رفته ، آن شهر را در اختيار تو خواهم گذاشت
(213).
عده اى از مورخين مانند ابن قتيبه اين پيشنهاد را از سوى هانى ميدانند(214).
كافى است بگوييم كه مسلم عليه السلام سخنى در باب موافقت نگفت و فرصتى براى ادامه
جدل باقى نگذاشت ، و از اتاقى كه قرار بود ابن زياد داخل آن شود، خارج شد.
امير وارد گشت و محافظين خود را بر در گمارد و بكى هم در نزديكى او نشست ، و پرسش
از بيمارى و ناراحتى شريك آغاز كرد، و او نيز پاسخ مى داد. اين مكالمه نسبتا طول
كشيد و شريك متوجه حمله نكردن مسلم گت . لذا با اشاره به او كه در اتاق ديگرى بود،
خواستار پايان اين مكالمه و مرگ ابن زياد گشت :
چرا در سلام كردن به سلمى درنگ مى ورزيد، به سلمى و هر كه بدو
سلام مى رساند، سلام برسانيد. و جام مرگ را با شتاب به او بنوشانيد(215).
اين ابيات را چند بار خواند، تا آن كه فرياد كشيد: آن را به من
بنوشانيد اگر چه به قيمت جانم تمام شود!(216).
سفير حسينى به خوبى اين اشارات را در مى يافت ليكن او در اختيار اراده اش بود و
اراده اش از نظر و راءى او نشاءت مى گرفت . و او چنين تصميمى از قبل بزودى ديدگاه و
موضع او را بيان خواهيم كرد نگرفته بود.
بر اثر تكرار اين كلمات ، ابن زياد متوجه هانى گشته گفت : او
را چه مى شود، فكر مى كنيد هذيان مى گويد؟ و هانى جواب داد: آرى ، او قيل از بامداد
تا كندن همچنان دچار هذيان شده است
(217).
ابن زياد ديدار خود را پايان داده خارج گشت
(218).
شريك كه از دست دادن چنين فرصتى طلاى به نظرش او را خشمگين ساخته بود هر چند نظر
مسلم غير از آن بود با عتاب از مسلم پرسيد: چرا او را نكشتى ،
و چه مانع تو شد؟ .
مسلم نيز از تفصيل ، احتراز ورزيده جوهر مطلب را چنين ادا كرد:
آنچه كه مانع از قتل او شد، حديثى بود كه از امام على عليه
السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيده بود: ايمان مانع از ترور و قتل
ناگهانى است ، هرگز مؤمن دست به فتك (قتل ناگهانى ) نمى زند(219).
هر چند براى عده اى ظاهرا مفيد بوده است كه كلمان بدين حديث بيفزايند و چنين نقل
كنند!: ... مؤمن نسبت به مؤمن دست به فتك نمى زند كه
البته اين بازى آشكارى است با اصل حديث ، و متاءسفانه برخى از نويسندگان معاصر هم
به غفلت ، اين حديث را با همين اضافه نقل كرده اند!.
در باره علت امتناع از قتل ، گفته اند: هانى نمى خواست اين قتل
در خانه او اتفاق بيفتد. و اين مخالف بلند پروازيهاى او بود.
و باز گفته اند: همسرش با اين كار مخالفت كرده اظهار كراهت
نمود. و هنگامى كه هانى فهميد با اندوه گفت : اين زن مرا به كشتن داد. و به همان
چيزى دچار شدم كه از آن هراس داشتم .
حتى گفته اند: اساسا اين جريان و طرح در خانه هانى نبوده است ، در حالى كه پيشنهاد
كشتن ابن زياد را به او نسبت مى دهند.
به هر حال اين گونه اختلافات ، متعارف تاريخ بوده است . و نبايد با نظر اهميت و
اعتبار نگريسته شوند.
دو عامل بازدارنده اساسى
قبلا اجماع مؤرخين را درباره شجاعت كم نظير مسلم نقل كنيم . آنان هنگام نقل اين
ماجرا گويا براى جلوگيرى از ايجاد شبهه پيرامون سستى مسلم ، و اينكه وى در اجراى
حكم دچار ضعف شده باشد، به اتفاق از شجاعت قابل توجه و رشادت برگرفته از صولت حيدرى
، دم مى زنند. و به هر حال انگيزه خوددارى را هر چه بدانند، از ترس نامى نمى برند.
وانگهى مردان حاضر، درباره پيشنهاد شريك ، هانى و ديگران در مورد شجاعت مسلم و
توانايى انجام اين قتل و حتى كشتن همراهيان آن پليد، كمترين ترديدى ندارند. بلكه
آنان شيفته شجاعت اعجال آور اسوار طالبى مى باشند. و توانايى او را مى ستايند.
عامل بنيادى اعتقادى
يعنى ارزش اخلاقى والايى كه مسلم را ياراى نديده گرفتن آن نبود، همين پايبندى بود
كه قهرمان را مانع از اجراى پيشنهاد مى كرد و در پاسخ به علت اين خوددارى به جاى
بحث و جدل كه چه بسا ديگران را تشويق به ادامه مناقشه مى سازد با پاسخى كوتاه و
قانع كننده همه را ساكت مى كند.
او در اين روش از امام خود رهبر اسلام ؛ حسين بن على عليه السلام كمك مى گيرد. امام
نيز در پاسخ سئوالات متعدد با جوانى چنين :
اراده خداوند بر آن تعلق گرفته است تا مرا شهيد ببيند .
همگان را از تفصيل و شرح بى نياز مى كند. يا پس از صلح امام حسن عليه السلام و در
پاسخ به پيشنهاد برخى از ياران براى قيام عليه معاون به چنين پاسخى بسنده مى كند:
بدرستى كه ما بيعت كرده ايم ، و عهد بسته ايم ، و هيچ راهى
براى نقض بيعت وجود ندارد.
اين شيوه امام است كه با پاسخهاى كوتاه و جوهره دار، از ورود به بحثهاى تفصيلى و
گاه مساءله ساز خوددارى مى ورزد و در مواقع و مناسبتهاى مختلف همين شيوه را به كار
كى بندد.
آرى ، خير الكلام ما قل و دل .
مسلم نيز دست پرورده همين مكتب و همين امام است . او نيز به روايتى با اسلوبى
حكيمانه انتقادات و سئوالات را چنين مى دهد:
ما اهل بيت از غدر و فريب كراهت داريم .
آرى ، مسلم كلام پيامبر صلى الله عليه و آله از زبان على عليه السلام را بهتر و
كاملتر از هر پاسخ مى يابد كه :
الايمان قيد الفتك لا يفتك مؤمن .
ايمان مانع ترور و قتل ناگهانى است . و مؤمن هرگز از اين روش و
شيوه استفاده نمى كند.
بنابر اين ، مانع ظاهرى مسلم در اينجا يك مانع اعتقادى و بنيادى مى باشد؛ و به
عبارت ديگر، مانعى اخلاق مقدس اسلام ، در عرصه كار زار و در معيارهاى نبرد، و جنگ و
صلح .
در اينجاست كه قهرمان عظيم از به كارگيرى كيد و مكر براى كشتن فردى كه چه بسا
پيروزى با كشتن او ميسر نمى گردد در ضمن عامل ديگر خواهيم گفت خوددارى مى كند.
وانگهى غدر و فريب ، صفتى است كه شرعا و عرفا مذموم مى باشد و تنها افراد ضعيف و
بزدل آن را به كار مى بندند. و مفاهيم و اخلاق اسلامى ، از به كارگيرى اين گونه
رذايل ، جلوگيرى مى نمايد. و چه كسانى بهتر از بنى هاشم مى توانند نمونه هاى اخلاقى
و اسوه هاى عملى اين دين مبين باشند. و هيچ كس را ياراى رقابت را آنان در اين ميدان
نيست . و بخصوص بخاطر پيچيدگى چنين شرايطى ، امكان به خطر انداختن چنين مفاهيمى ،
بهاى گزافى است براى آينده اى نامشخص .
به دلايل بالا، دستور و سخن معلم بزرگ سفير ما؛ على عليه السلام را بيفزاييد كه :
كيد و غدر دوزخ است و: اى مزدم ! اگر دنائت و نادرستى و
نادرستى غدر نبود من زيركترين مردم بودم . آگاه باشيد! كه هر غدر و كيدى ، فجورى به
دنبال دارد، و هر فجورى كفرى را در پى خواهد داشت ، و هر قادر و فريبكارى در روز
قيامت پرچمى خواهد داشت كه بدان وسيله شناخته مى گردد...(220).
نكته مهم ديگر، در اين ممانعت ، آن است كه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله
پيوسته مورد انواع رويارويى هاى پنهان و آشكار قرار مى گرفتند، كه ريشه در فريب ،
كيد و نيرنگ نمايان داشت . و تاريخ گواه صادقى است بر نيرنگهاى اعمال شده پياپى .
حال اگر سفير فرضا دست به كشتن ابن زياد مى زد، عملا توجيهى بود براى نمام جنايات
معاندين اسلام و درباره اهل بيت . و مستمسكى بود تا آنان ، روشهاى ناجوانمردانه خود
را صورت اخلاقى داده و بگويند او بخاطر منافع زودگذر، از حريم اخلاق تجاوز كرده است
، و رعايت ارزشها را ننموده است و نتيجه آن مى شد كه دشمنان روشهاى نامشروع و ضد
اخلاقى خود را در قبال خاندان عصمت و طهارت تفسيرى ظاهرا معقول كرده و بگويند: ما
پاسخ سنگ را با سنگ مى دهيم ، و مقابله به مثل مى كنيم ؛. عمليات ضد اخلاقى خود را
دو طرفه قلمداد كنند.
آرى ، در صورت انجام گرفتن آن پيشنهاد، اين نتايج فاسد در پى بود.
عامل سياسى واقعى
دومين عامل حقيقى و پنهان در برابر عامل ظاهرى قبلى بود، همان
عامل سياسى مى باشد. همه آنچه را كه مسلم مى دانست ،
نمى توانستى و نمى بايست در آن شرايط دشوار به زبان آورد. مردم كوفه امكانات لازم
مادى و معنوى برخورد با لشكريان شام را در صورت به قتل رساندن ابن زياد نداشتند. و
در برابر اين لشكر جرار كه آيين جنگ را به دلخواه تفسير مى كرد از پا در مى آمدند.
اگر والى كوفه ترور مى شد، طاغوت شام بدون كمترين پايبندى به قوانين و بنيانهاى
شرعى ، مردم را با شبيخون و يورشهاى وحشيانه مستاءصل مى كرد. همه اينها نتيجه آن
بود كه به دور از حضور مردم و به جاى آنان تصميم به قتل ابن زياد بگيرند ليكن مردم
نتايج و تبعات اين حركت را تحمل نمايند.
اگر واقعا اين فكر سنجيده بود و با كشتن والى شهر، ماده نزاع نابود مى گشت و معاريه
مرحله دشوار خود را پشت سر مى گذاشت ، سفير مى توانست براى دهايى از والى قبلى -
نعمان -به نحوى از انحاء تدبيرى بينديشد. و يا آنكه ابن زياد را از پا در آورد، و
براى پيش نيامدن محذورات اخلاقى ميهمان و ميزبان و مانند آن ، اين كار در خانه هانى
صورت نگيرد، بلكه قبل از رسيدن به خانه و يا پس از ترك آن با كمين گذاشتن در راه
همان خانه ، اين جرثومه خيانت را از پا در آورد.
بنابراين همان طور كه عدم طرد يا كشتن والى قبلى برخاسته از راءى و انديشه اى
فرزانه و حكيمانه بود، و برخاسته از شرايط و ضروريات آن زمان ، همان طور نيز
خوددارى از كشتن والى دوم با آنكه با كمين زدن امكان آن بود ناشى از انديشه و
سياستى بود مبتنى بر دو اساس : اخلاقى و سياسى .
رهبرى قيام با ديده اى واقع بين ، پس پرده اين تظاهرات مردمى را مى نگريست ، و توده
ها را توانايى مقابله با پيشامدهاى دشوارتر و پيچيده تر آينده نمى ديد.
هر محقق تيز بينى مى تواند نقش اين دو اساس ، و درستى آنها را در موضعگيرى هاى
اصولى و مكتبى دريابد. اين دو اصل ، دو روى يك سكه هر حركت اسلامى است كه در طول
تاريخ توسط پيشوايان ما صورت گرفته است .
ما معتقديم در آن هنگام با كشتن شخصى يا مغلوب ساختن گروه اندكى ، پيروزى مطلوب به
دست نمى آمد، هر چند آن فرد، نمايند حكومت مركزى و فرماندار حكومت محلى بوده باشد.
آرى ، اگر مثلا، آن فرد خود يزيد(پادشاه امويان ) بود، قتل او حركتى درست به حساب
مى آمد و مى شد تمام عواقب احتمالى آن را به جان خريد؛ زيرا او سر افعى و ريشه شجره
خبيثه به شمار مى رفت . ليكن كشتن كس ديگرى جز او عواقب روشن و آشكارى در پى داشت
كه با اندكى تاءمل عيان مى گردد. و ترور وى جنگى ناخواسته و قبل از موعد را به
دنبال داشت ، و مردم كوفه را در كارزارى فرو مى برد كه هنوز آمادگى برخورد با آن را
نداشتند.
و ما ديديم كه چگونه همين افراد پرجوش و خروش كوفه تا شنيدن آمدن ابن مرجانه از نظر
دوانى مغلوب شده و آثار منفى شومى از خود نشان داده ، ماءيوس گشنه بودند.
و باز بعدها ديديم كه عامه مردم آن سامان ، مرعوب شايعات شده بودند. و به مجرد
شنيدن آمدن لشكريان شام كه پايبندى آيين نبرد و مردانگى در ميادين جنگ نبود، خود را
باخته ، اعتماد به نفس را از كف مى دادند.
كشتن ، اگر چه سزاى اين جنايتكار والى كوفه بود، ليكن هميشه راه حل درست قضيه به
شمار نمى رفت . و عجيب آن است كه شريك به مسلم مى گويد: ...
اگر را مى كشتى كارها بو تو راست مى شد، و سلطنت استوار و پابرجا مى گشت .
شريك چه سلطنتى را براى سفير در خاطر مى پروراند!.
فرق زياد است ميان رهبرى كه بدون سند و گواه از مردمند كه بايستى نتيجه و پيامدهاى
نظامى اين موضعگيرى را تحمل كنند، به كشتن و انتقام گرفتن مى پردازد. و رهبرى كه
بدون توده هاى مردمى ، تصميمى را تحمل كنند، به كشتن و انتقام گرفتن مى پردازد. و
رهبرى كه بدون توده هاى مزدم ، تصميمى مى گيرد و كارى جز در حضور آنان انجام نمى
دهند، بلكه بر خود واجب مى داند او را يارى نمايند تا شوكت و قدرت او پايدارتر شود.
با توجه به آنكه اگر رهبرى ، مردم را وابسته خود و تصميمات خود كند و تمام امور را
به رهبر بسپارد، فاجعه هنگامى روى خواهر داد كه مردم بايستى وظايف خود را انجام
دهند، ليكن از صحنه خارج شده باشند... لذا اهداف اساسى نهضت كه مردم از آن پشتيبانى
معنوى مى كنند محقق نخواهد شد. و مراحل آتى نهضت و اهداف بلند مدت آن كه از ميان
بردن پيشوايان كفر، حلقه اى كه سلسله پايانى آن را يزيد در كاخ خود تشكيل مى دهد مى
باشد جامه عمل نخواهد پوشيد.
وانگهى ، اگر سفير، والى قباى (نعمان بن بشير) را خلع يد كرده وى را از تمام امور،
دور مى كرد و ابن زياد را مى كشت و آتش جنگ ميان مردم كوفه و لشكريان غارتگر و
خونريز شام آغاز مى گشت و با پيروزى شاميان پايان مى يافت ، در آن صورت همگان علت
شكستن كوفيان و غلبه شاميان را شتاب مسلم در كسب پيروزى و حكومت مى دانستند و آن را
نتيجه تلاش نافرجامى براى مناصب دنيوى تلقى مى كردند. و بالاخره شخص آن حضرت و
دين مبين وى محكوم مى شدند.
ليكن مسلم در تلاش آن خلاءهاى مادى و تسليحاتى آن مردم را پر كند، و ضعف نفس ناشى
از سياستهاى سركوبگرانه بيست ساله يا بيشتر را برطرف سازد.
همچنانكه شايسته بود مردم طى اين كوشش و دوره خالص شوند. اين دوره ها، مراحلى هستند
براى آزمون مردم ، و هميشه وجود داشته و خواهند داشت . و هيچ قومى را گريزى از
گذراندن اين مرحله نيست كه :
و ان ادرى لعله فتنه لكم و متاع الى حين
(221).
نمى دانم شايد اين آزمايشى باشد براى شما و بهره اى تا مدتى
معين .
فصل سوم : تجسس و جلب هانى ؛ زعيم
همدان
به خدا سوگند! اگر جز من كسى نباشد، و مرا يارى نماند، وى را
هرگز تسليم نخواهم كرد تا آنكه در راه حفظ او جان دهم .
(مجاهد بزرگوار؛ هانى بن عروه )
نقش جاسوسى
اصل پنهانكارى در مخفى نگهداشتن مقر رهبر نهضت تا بدان حد رعايت مى شد كه ابن زياد
از دريافتن محل اقامت مسلم بت عقيل ماءيوس گشته و مضطرب شد و درماندگى وى هنگامى ره
اوج خود رسيد كه پس از حدود بيست روز كه از آمدن او مى گذشت ، هيچ كس نتوانست جاى
سفير را نشان دهد؛ نه شبكه جاسوسان و عرفاء(جمع عريف ) و نه اعيان طمعكار شهر، و نه
فرصت طلبان منافق .
هيچ كى از همج الرعاع كه منتظر چنين پيشامدى هستند تا
خود را با تملق به حكام نزديك سازند نيز نتوانستند در اين كار كمكى به ابن زياد
كنند.
حاكم از دستيابى به نتيجه ، به اين طريق ، ماءيوس گشت لذا دست به ابتكار جديدى در
مكر نيرنگ زد. وى يك يا چند تن از موالى را خوانده و از آنان خواست با مهارت و تيز
بينى به جاسوسى البته به شكلى كه گفته خواهد شد بپردازند.
يكى از موالى معقل نام داشت . از او خواسته شد تا
وانمود سازد كه اهل شام است و از شيعيان اهل بيت ، و مولاى ذوالكلاع حميرى
(222) كه مشهور به بشيع در حمص از توابع شام بوده مى باشد. وى به صورت
مهاجرى غريب چونان پيكى از حمص
(223) يا سه هزار درهم كه ابن زياد به او داده بود تا وانمود سازد آنها
را از شيعيان ساكن شام براى اهل بيت آورده است كار خود را آغاز نمود. وى خود را از
موالى معرفى مى كرد و اين كار براى عادى سازى ، مناسبتر به شمار مى رفت ؛ زيرا جنگ
قومى ناشى از سياست تبعيض نژادى ميان موالى و حكومت اموى ، جنبه غالب پيدا كرده
بود. و همين ، مسلمانان غير عرب را به زير سلطه كشيده و آنان عمدتا در زمره
هواداران اهل بيت نبوت صلى الله عليه و آله در آمده بودند.
جاسوس تلاش خود را براى رسيدن به مطلوب آغاز كرد. و بالاخره با پرسيدن از ديگران با
شنيدن نامى از مردم ، و يا آنكه مردى را در حال نماز ديد و نزدش توقف كرد تا از او
سؤ ال كند. با اختلاف روايات ... كه چه بسا هر سه ، جنبه هاى مختلف يك روايت را
بيان مى كنند. نزد مردى كه كنار ديوار مسجد نماز مى خواند رفته و منتظر پايان نماز
وى ماند.
آن مرد، پى درپى نماز مى خواند تو پى از فراغت از نمازى به نماز ديگر مى پرداخت ، و
منقطع در راه خدا و عبادت گشته بود.
به روايت دينورى جاسوس به خود گفت : شيعيان نماز زياد
مى خواند، و فكر مى كنم اين مرد از آنان باشد؛ لذا همچنان نشست تا آن مرد از نماز
خود فارغ گشت ...(224)
. سپس رو بدو كرده ، با چهره اى كه آثار رنج و سختى و ستم بر آن نقش بسته باشد، با
زيان ملتمسين و اشك ريزان گفت :
اى بنده خدا! من مردم از اهالى شام و مولان ذوالكلاع (حميرى )
هستم كه خداوند نعمت محبت اهل بيت و محبت دوستداران آنان را به من عطا كرده است ، و
مرا بدين افتخار نعمت محبت اهل بيت و محبت دوستداران آنان را به من عطا كرده است ،
و مرا بدين افتخار سر افراز نموده است ! با خود سه هزار درهم آورده ام و قصد آن
دارم تا آنها را به مردى از اين خاندان كه شنيده ام به كوفه آمده است ، و براى
فرزند دخت پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت مى گيرد، تسليم نمايم . من خواستار
ديدار اين مرد بودم . ليكن كسى مرا بدو رهنمون نساخت و جايش را بلد نبود. و سپس
ادامه داد: اندكى پيش در مسجد نشسته بودم كه شنيدم گروهى از مسلمانان مى گفتند: اين
مردم با اهل بيت آشنايى دارد(225).
نقل شده است كه جاسوس شنيد كسى مى گويد: اين مرد براى حسين عليه السلام بيعت مى
گيرد يا اينكه او پرسيد و چنين جواب گرفت .
مرد نمازگزار كه مجاهد، مسلم بن عوسجه اسدى بود،
متاءلم گست ، ليكن فورا پاسخ مثبتى نداد بلكه گفت : از اينكه
مرا ديدى تا به خواسته آن برسى خوشحالم .
و خداوند به كمك تو اهل بيت پيامبرش را يارى خواهد داد، ليكن از اينكه تو مرا قبل
از پا گرفتن اين مساءله شناختن ، از دست اين طاغوت و قدرت جهنمى وى نگرانم
(226).
سپس مسلم از او پيمانهاى سخت گرفت تا در كار آنان مناصحت را پيشه سازد و كار آنان
را پنهان نگهدارد. و جاسوس نيز خواسته مسلم را برآورد(227).
تا آنكه به او گفت :
اگر هم بخواهى مى توانى قبل از آنكه نماينده خاندان نبوت را
زيارت نمايم بيعت مرا بپذيرى
(228).
با اين همه مسلم تاءمل در كار وى را لازم دانست و گفت : همين
طور چند روزى رفت و آمد كن تا بتوانم براى تو اجازه ديدار او دوست و ياورم بخواهم
(229).
چرا او بد گمان نشدند؟ زيرا وى از موالى است . (همان طبقه محروم و گروه ستمديده ).
وانگهى ، وى خود را از قبيله اى دوردست معرفى كرد و گفت شامى مى باشد نه عراقى ؛
زيرا امكان نداشت شخصى عراقى به دروغ خود را معرفى كند؛ چون با جستجو در قبيله اش
حقيقت آشكار مى گشت
(230). و نزد شيعيان بخوبى سختيهاى خود را به نمايش گذاشت و اموال زيادى
را كه وانمود مى كرد امانت است با خود آورده بود و حاضر گشته بود پيشاپيش بيعت
كند.
علاوه بر همه قرائن فوق ، از او پيمانهاى استوار و سخت بودند.با اين حال چند روز
طول كشيد تا موفق نه ديدار گردد. همچنان چند روز در آمد و رفت بود تا او را بر مسلم
بن عقيل وارد ساختند(231)!.
به هر حال اين جاسوس با اطلاعات خود مفصل و چه خلاصه موقعيت مقر را مشخص ساخت . و
ابن زياد در انديشه اين معضل و راه حل آن فرد رفت ؛ زيرا هانى ، رهبر قبيله اى بود
كه حكومت نمى توانست قدرت آن را نديده بگيرد.
|