1- سوره حجر، آيه 9.
2- سوره يوسف ، آيه 108.
3- ما همه شما را نخست از مرد
و زنى آفريديم و آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا(قرب و بعد نژاد و
نسب يكديگر را) بشناسيد (و بدانيد كه اصل ، نسب و نژاد مايه افتخار نيست بلكه )
بزرگوارترين شما نزد خدا باتقواترين مردمند. (سوره حجرات ، آيه 13).
4- ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم و
آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا (قرب و بعد و نژاد و نسب يكديگر را)
بشناسيد (و بدانيد كه اصل ، نسب و نژاد مايه افتخار نيست بلكه ) بزرگوارترين شما
نزد خدا باتقواترين مردمند. (سوره حجرات ، آيه 13).
5- ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى / محب الدين
طبرى ، ص 10، والعقد الفريد /ابن عبد ربه اندلسى ، ج 5 ، ص 4 (ط 2، مصر 1953 م ).
6- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 14 (ط دارالكتاب
القراقية ، 1387 ه).
7- يعرفونه كما يعرفون ابناءهم
(سوره بقره ، آيه 146).
8- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 10.
9- جد و عم پيامبر، حضرت را بسيار گرامى و بزرگ مى
داشتند؛ زيرا اين دو تن از افراد عادى نبودند بلكه درباره پيامبر -صلى الله عليه و
آله - آگاهترين داشنمندان بودند ليكن از ترس كيد و مكر كفار و جاهلان ، حقيقت امر
را مكتوم مى داشتند.
اين مطلب را صدوق در كتاب خود: اكمال الدين ، ص 102 آورده است . حتى مؤلف كتاب سيره
حلبيه در كتابش ج 1 ص 139، سخن ابواطالب را هنگام خواندن خطبه ازدواج پيامبر و
خديجه چنين نقل مى كند: به خدا سوگند او (پيامبر صلى الله عليه
و آله ) پس از اين ، داراى خبر بزرگ و موقعيت بسيار حساسى خواهد بود.
مطلب فوق را مؤلف تذكرة الخواص ، مبرد در
اكمال و باقلانى در اعجاز القرآن
نيز نقل كرده اند. صاحب الغدير پس از نقل مطلب فوق ، سخن زير را نيز از ابواطالب
هنگام گفتگو با حضرت نقل مى كند: ... پدرم (عبدالمطلب ) تمام
كتابها را مى خواند و مى گفت : از صلب من پيامبرى مبعوث خواهد شد، دوست داشتم وى را
درك كنم و به او ايمان بياورم . پس هر كس از فرزندانم وى را درك كرد و به و ايمان
بياورد.
ابواطالب عموى پيامبر كه وصى جد پيامبر عبدالمطلب بود امين بر وصاياى انبياء بود تا
آن كه اين وصايا را به پيامبر بزرگوار ما تسليم كرد. (مرآة العقول ،ج 1، 362)
مورخين درباره اين دو بزرگوار اجماع و اتفاق نظر دارند كه هرگز بتى را پرستيدند و
نه مقابل سنگى تعظيم كردند بلكه متدين به دين حنيف ابراهيم حليل - عليه السلام -
بودند و خدا را طبق آن آيين عبادت مى كردند.
10- سوره طه ، آيه 52.
11- المحاسن و الاضداد / جاحظ، ص 88-90(بيروت ،
1969 م ).
12- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 14و 15.
13- سوره رعد، آيه 30.
14- سوره ابراهيم ، ايه 24.
15- البيان و التبيين / جاحظ، ج 1، ص 215.
16- سوره ذمر، آيه 9.
17- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 222.
18- اسعاف الراغبين / صبان . در حاشيه نورالابصار
شبلنجى ، ط هشتم ، ص 88(مصر، 1963 م ).
19- سوره توبه ، آيه 25.
20- انساب الاشراف ، ج 1، ص 301(ط مصر).
21- سفير الحسين ، ص 6.
22- انساب الاشراف / بلاذرى ، ج 2، ص 74و 75،
تحقيق شيخ محمد باقر محمودى (بيروت 1975)دو نامه متبادل در اين كتاب آمده است .
نامه جوابيه امام در نهج البلاغه ، شرخ شيخ عبده ، ص 493، 495 موجود است .
23- انساب الاشراف / بلاذرى ، ج 2 ص 74 و 75،
تحقيق شيخ محمد باقر محمد (بيروت 1975) دو نامه متبادل در اين كتاب آمده است . نامه
جوابيه امام در نهج البلاغه ، شرح شيخ محمد عبده ، ص 493، 495 موجود است .
24- ذخائر العقبى ، ص 222.
25- ترجمه اين ابيات قبلا گذشت .
26- نكت الهميان / صفدى ، ص 200، و ذخائر العقبى ،
طبرى ، ص 222.
27- سوره سجده ، آيه 18.
28- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 222. و نكت الهميان /
صفدى ، ص 200.
29- نكت الهميان / صفدى ، ص 200.
30- نكت الهميان / صفدى ، ص 200 و ذخائر العقبى /
طبرى ، ص 222.
31- العقد الفريد /ابن عبد ربه اندلسى ، ج 4، ص
79.
32- همان مدرك .
33- انساب الاشراف / بلاذرى ج 2، ص 72 به تحقيق
شيخ محمد باقر محمودى . ابن عبدربه اندلسى و ديگران نيز اين قضيه را نقل كرده اند.
34- معاويه به اهل شام دستور مى داد كه على - عليه
السلام - را سب كنند؛ زيرا عمويش ابولهب است و به اين علت و بهانه آنان را به فحاشى
تشويق كرد. اهل شام هم پاسخ مثبت مى دادند هر چند كه مى دانستند در علت اين فحاشى
پيامبر عظيم الشاءن (ص )نيز مشترك است . و حتى اين علت در مورد حضرت بيشتر صدق مى
كند. خود حضرت صراحتا شب كننده به على - عليه السلام - را كافر دانسته بود. پيامبر
فرمود:
هر كه على را سب كند مرا شب كرده است و هر كه مرا سب كند خدا
را سب كرده است و اين سياست پرشكوه ! معاويه است كه سب به على را رسم و
رايج قرار مى دهد. (منابع حديث فوق عبارتند از: مستدرك الصحيحين ، ج 3، ص 121.
كنزالعمال ، ج 6، ص 401. ذخائر العقبى ، ص 66. الرياض النضرة ، ج 2، ص 166، حصائص
نسائى و مسند احمد بن حنبل ، ج 6 ص 223.
35- الحسين و بطلة كربلا /محمد جواد مغنيه ، ص 147
و 149. اين قضيه را از ابن عبد ربه اندلسى به الفاظ ديگرى نقل مى كند.
36- مروج الذهب /مسعودى ، ج 3، ص 46.
37- الغارات / ثقفى ، ج 1، ص 64 و 65. اسدالغايه ،
ج 3، ص 423.
38- مروج الذهب / مسعودى ، ج 3، ص 46و 47، به
اضافه قسمتهاى ديگرى در آخرت روايت .
39- العقد الفريد، ج 4، ص 78 و 80.
40- سفير الحسين ، ص 6.
41- العقد الفريد، ج 4، ص 78،80.
42- سوره ابراهيم ،آيه 27.
43- همانطور كه در فصل گذشته كه مخصوص به زندگى
عقيل بود،ديديم .
44- معارف / ابن قتيبه ، ص 204 (ط دوم ، مصر 1969
م .)
45- ابن ابى الحديد معتزلى اين داستان را در خلال
شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند در: ج 11، ص 251 و 252 (ط دوم ، مصر)
46- لسان الميزان / ابن حجر ج 4، ص 253 مرحوم محقق
علامه جليل القدر بحث كننده چيره دست عبدالرزاق المقرم - طاب ثراه -در كتاب خو؛
الشهيد مسلم بن عقيل در مناقشه روايت فوق دقت نطر كافى به كار برده است .
47- معجم الادباء ،ج 5، ص 309 (ط دوم ، مصر، 1928
م ).
48- فتوح الشام ، ج 2، ص 234 فتوح بهنسا الغراء /
ابن المغر ص 135مجددا در همين فصل به اين مطلب اشاره خواهيم كرد.
49- المناقب ، ج 3، ص 168 الفتوح ،ج 3، ص 32 سفينة
البحار، ج 1، ص 653.
50- اين نظر را مرحوم محقق مقرم - طاب ثراه -
انتخاب كرده است .
51- تاريخ طبرى ، ج 4 ص 262 ارشاد/ مفيد، ص 204 و
ديگران .
52- سوره شعراء آيه 214.
53- انساب الاشراف ج 2 ص 77 به تحقيق شيخ محمد
باقر محمودى (بيروت ،1974 م )
54- الامامة و السيامة ،ج 2 ص 4 (ط مصر)
55- ياقوت حموى درباره اين شهر چنين مى نويسد :
((شهرى است در مصر، در صعيدانى ، در غروب رود نيل واقع شده . شهرى است
آباد ، با در آمد و مداخل بسيار در آنجا زيارتگاهى است كه گفته مى شود مسيح و مادرش
هفت سال در آن زيسته اند... گروهى از اهل علم را بدانجا نسبت مى دهند... رك : به
معجم البلدان ، ج 1 ، ص 517 ( ط دار صادر ، بيروت ) )).
56- فتوح الهنسا الغراء / محمد بن المعز ، ص 135
(ط مصر ، 1324 ه ق ) رك : به معجم البلدان ، ج 1 ، ص 517 (ط دار صادر ،بيروت ) .
57- فتوح الشام .
58- فتوح الشام ،ج 2 ،ص 234.
59- پيامبر بزرگ ما-صلى الله عليه وآله - فرمود:لكل
امة سياحة و سياحة امتى الجهاد فى سبيل الله د هر امت و ملتى را سياحتى است امت من
پيكار در راه خدا مى باشد.
60- الامام حسين (ع )/ سيد على جلال حسينى مصرى ج
2 ص 94
61- الفتوح / ابن اعثم ج 5 ،ص 94
62- الاعلام / رزكلى ج 7 ص 222.
63- مقتل الحسين (ع ) خوارزمى ج 1 ص 215.
64- امالى /صدوق ، ص 114، (ط نجف اشرف ، 1389 ه ق
).
65- السيرة الحلبية ،ج 1، ص 304. مستدرك / حاكم ،
ج 3 ص 576. تذكرة الخواص . ابن جوزى ، ص 22 (ط 1401 ه ق ) نكت الهميان ، ص 200 و
ذخائر العقبى / طبرى ، ص 222، كه حديث را خطاب به عقيل چنين نقل مى كند:من
به تو دو محبت دارم : محبتى به عليت خويشاوندى تو به من ، و محبتى كه عمويم نسبت به
تو داشت ، خبر دارم (عموى پيامبر ابواطالب است ).
66- معارف / ابن قتيبه ، ص 204، مقاتل الطالبين
/ابوالفرج اصفهانى ، ص 94.
67- المحبر / ابن حبيب نسابه بصرى ، ص 56.
68- عمدة الطالب ، ص 32 (ط دوم ، 1961م .).
69- رك : انساب الاشراف ج 5 ص 32 - 35 (ط مصر)
70- رك : عيون الاخبار / ابن قتيبه دينورى ، ج 1 ص
43 (ط مصر)
71- تاريخ الشعوب الاسلاميه /كارل بروكلمان ، ج 1،
ص 147 (ط سوم ، 1960، م )
72- ما در صفحات آينده اين افراد را ياد خواهيم
كرد.
73- ارشاد، ص 202، تاريخ طبرى ، ج 4، ص 261 و
ديگران .
74- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 261 و 262. الارشاد، ص
203. الامامة و السياسة ، ج 2، ص 4. انساب الاشراف (با الفاظى ديگر). الكامل فى
التاريخ ، ج 3، ص 266 و ديگران .
75- عقاد درباره يزيد مى گويد:نه
از او صلاحى انتظار مى رفت و نه اصلاح كردن جامعه ، انتخاب وى به عنوان ولايت عهد،
يك معامله آشكار بود كه هر شريكى در آن بهاى رضايت دادن و پشتيبانى علنى خود را از
يزيد گرفت .
اين بها در مورد افراد فرق مى كرد به يكى مال دادند به ديگرى امارت و يا حتى از
بعضى دلجويى كردند. و اگر آنان مانند اين بها را دريافت كرده بودند تا با بدتر از
يزيد بيعت كنند برايشان اهميتى نداشت كه با يزيد بيعت كنند. اگر چه حدود و احكام
دين معطل مى گشت و پايه هاى اخلاق ويران مى شد
(ابوالشهداء، ص 114، ط دوم ، 1969،).
76- الامامة والسياسة ، ج 1، ص 160 و 161.
77- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 262.
78- تذكرة الخواص ، / سبط ابن جوزى ، ص 220
79- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 262.
80- تدكرة الخواص / سبط ابن جوزى ، ص 215،(ط بيروت
)
81- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 262. تذكرة الخواص ، ص
220.
82- تذكرة الخواص ، ص 216.
83- اعيان الشيعه / امين ، ج 4، ق 1، ص 159، ط اول
، دمشق 1356 ه ق .
84- اعيان الشيعه / امين ، ج 4، ق 1 ص 159، ط اول
دمشق 1356 ه ق .
85- بحارالانوار/ علامه مجلسى ، ج 44، ص 334.
86- مثلا: شبلنجى مى گويد: امام پس از دريافت
نخستين نامه ، فورا به دعوت اهل كوفه پاسخ مثبت داد.(رك : نورالابصار، ص 127، ط
مصر، 1963 م )
87- بحارالانوار، ج 44 ص 334 (1358 ه ق )
88- اعيان الشيعه / امين ، ج 4، ق 1، ص 159.
89- رسل الملوك /ابن فراء، ص 40 و 41 به تحقيق :
دكتر صلاح الدين منحد، ط دوم سال 1972 م .
90- رسل الملوك ، ص 33 و 34.
91- رسل الملوك ، ص 89:
ان الرسول مكان راءيك فالتمس
|
للراءى آمن من وجدت اءنصحا
|
تاءبى الامور على الغبى فان سعى
|
فيهاالذكى ، فبالحرا اءن تصلحا
|
و توخ فى حسن اسمه و روائه
|
او ياسرا او منجحا او مفلحا
|
92- رسل الملوك ، ص 90:
على ان لم يكن حفظ الغيوبا
|
93- رسل الملوك ، ص 38.
94- رسل الملوك ، ص 32:
انى انتدبتك للرسالة بعدما
|
واصبت ، لم اك للاصابة حامدا
|
و اذا اجدت بها فعاقك عائق
|
ان الرسول اذا استبد براءية
|
و عصى ولى الامر كان معاندا
|
95- نهج البلاغه فيض ، كلمات قصار، 293، ص 1231، ط
بيروت ، سال 1963 م .
96- نفس المهموم / قمى ، ص 51.
97- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 262، الارشاد، ص 204، و
ديگران .
98- منتخب / طريحى ، ج 2، ص 83.
99- الارشاد، ص 204، تاريخ طبرى ، ج 4، ص 263.
تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 267. بحار الانوار، ج 44 ص 335 و اعيان الشيعه ، ج 4، ق 1 ص
161.
100- سوره آل عمران ، آيه 159.
101- سوره اعراف ، آيه 199.
102- تاريخ طبرى ، 4، ص 262، و ارشاد /مفيد، ص
204.
103- مقتل الحسين / خوارزمى ، ج 1، ص 196.
104- همان مدر؟
105- مقتل الحسين / خوارزمى ، ج 1 ص 196.
106- همان مدر؟
107- الاخبار الطوال / دينورى ، ص 244، ط ليدن .
108- حياة الامام الحسين / شيخ قرشى ، ج 2، ص
341.
109- تنگه چشمه پنهان .
110- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 263 و 264. الارشاد، ص
204 و ابن اثير ج 3، ص 267.
111- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 263 و 264. الارشاد، ص
204 وابن اثير ج 3، ص 267.
112- تاريخ طبرى ج ، ص 264.
113- همان مدر؟
114- مرحوم محقق مقرم
بخاطر بودن كلمه تطيردر روايت فوق و صحت آن ، ترديد مى
كند، ليكن وى همچنان از بقيه روايت درباره مشاهده شكارچى آهو و فال نيك گرفتن ، از
اين حادثه دوم استفاده مى كند.
مرحوم سيد مقرم نسبت تطير را به مسلم ، و عموم خاندان نبوت را تخطئه مى كند وى
چونان مردى دلير از چهارچوب مفاهيم و خاندان پيامبر و برى ء دانستن گفتار و كردار
آنان از تناقض ، بحث مى كند و در بحث شورانگيزى طى حدود بيست صفحه
تطيررا نقد و بررسى مى نمايد.(رك :شهيد مسلم بن عقيل ، ص 80 - 97).
115- مثلا:مرحوم شيخ محمد رضا مظفر مى گويد:بكار
بردن كلمه جبن در اين جا براى
برانگيختن روح سلحشورى و كوشش است ..تا آن كه روحيه دفاع از اصول مردانگى ، و آتش
حفظ ارزشهاى انسانى و اثبات آنها در سينه ها زبانه بكشد...(رك :سفير الحسين
، ص 57) .
116- سفير الحسين ، ص 57.
117- وسيلة الدارين / زنجانى ، ص 235.
118- تاريخ طبرى ، ج 4 ص 263.
119- معجم البلدان / ياقوت حموى ، ج 2 ص 343.
120- حياة الامام الحسين ، ج 2، ص 343 و 344.
121- مسلم ، شب نيمه رمضان از مكه خارج گشت و
پنجم شوال وارد كوفه شد(مروج الذهب / مسعودى ج 2، ص 64) .
122- در كنار اين داستان ، گفتگوى ذيل را نيز به
مسلم نسبت مى دهند:مسلم از امام درخواست استعفا كرده مى گويد:
اى پسر عم ! مردم بسيارند، تو از زينهار مى دهم كه مبادا خدا را در حالى ملاقات كنى
كه خون مرا به گردن داشته باشى ! امام به او مى گويد:چاره اى از رفتن ندارى ، و
مسلم به راه مى افتد! (تذكرة الخواص ، 217).
فرقى نمى كند اين سخنان منسوب به مسلم در مكه شفاها گفته شده باشد و يا در راه ، به
صورت نامه درآمده باشد به هر حال اين گفتار، مسلم را فردى مجبور از حركت و ترسان از
انبوه مردم معرفى مى كند و خون خود را به گردن حسين - عليه السلام - مى
اندازد! مثل اين كه تمام اين روابط و گزينشها طبق مصالح شخصى صورت گرفته است !.
123- مروج الذهب / مسعودى ، ج 2، ص 64.
124- سير اعلاء النبلاء / ذهبى ، ج 3، ص 206.
مروج الذهب / مسعودى ج 2، ص 64.
125- سير اعلاء النبلاء. ذهبى ، ج 3، ص 201،
انساب الاشراف / بلاذرى ،
ج 3، ص 224 به تحقيق :شيخ محمد باقر محمودى .
126- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 264، الارشاد، ص 205.
تاريخ طبرى ابن اثير و ديگران .
127- تاريخ طبرى ، ج 2 ص 264. والارشاد، ص 205.
128- مختار در اعتقادات اسلامى خود پايدار، و بر
منحرفين ، سختگير بود وى شمشير برانى بود بر فرق ستمگران ، استوار در پيگيرى راه
خاندان وحى ، و سر سخت در تبعيت از حق مى زيست ،تا جايى كه دشمنان در تلاش برآمدند
تا وى رابدنام سازند. و ادعاى نبوت را به وى نسبت دهند:قاتلهم الله انى يؤ كفون
؛خدا آنان را بشكد، چقدر بهتان مى زنند! (سوره منافقون ، آيه 4).
129- الشهيد مسلم / مرحوم محقق مقرم ، ص 103.
130- همان مدرك ، ص 104.
131- مثيرالاحزان / ابن نما.
132- حياة الامام الحسين ، ج 2 ص 34 .
133- مروج الذهب ، بخش مربوط به شهادت امام حسين
و ماجراى مسلم .
134- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 275 و 281.
135- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 264. الفتوح / ابن اعثم
، ج 5، ص 56 و 57.
136- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 262. الفتوح / ابن اعثم
، ج 5، ص 56 و 57.
137- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 264، الفتوح / ابن اعثم
، ج 5 ص 56و 57.
138- سوره احزاب ، آيه 23.
139- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 264. الفتوح / ابن اعثم
، ج 5، ص 56و 57.
140- نهج البلاغه ، ص 97 و98. در حاشيه همان صفحه
شيخ محمد عبده ، نعمان را دوست معاويه و يار او معرفى مى كند.
141- سير اعلام النبلاء/ ذهنى ، ج 3، ص 155.
142- الامه والسياسيه / ابن قتيبه ، ج 1، ص 971.
143- حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون
(سوره توبه ، آيه 48)
144- الامامه والسياسيه ، ج 1، ص 98.
145- نعمان ، همچنان در انديشه به دست گرفتن
خلافت بود تا آنكه با عبدالله بن زبير بر سرنگون كردن يزيد همدست گشت . و چون در آن
هنگام والى شهر حمص بود، اهل آنجا را براى بيعت با ابن زبير فراخواند، ليكن در اين
كار، سرباخت . و خالد بن خلى به نقل معجم البلدان /حموى او را در روستاى بيرين يكى
از روستاهاى حمص به قتل رساند.
اين حادثه پس ار واقعه مرج راهط اواخر سال 74ه ، اتفاق افتاد. (رك : سير اعلام
النيلاء، ج 3، ص 275).
146- عمره به ايمان
شوهر مجاهد خودمختار افتخار مى كرد- رحمه الله عليه و
عليها -. و هنگامى كه دشمنان وى در صدد بدنام كردن او پس از جنگهاى پى در پى عليه
وى - سال 67هجرى به بعد- يودند. و انواع تهمتها را به او زدند، عمره از اين كه
كمترين سخن ناروايى درباره او بپذيرد يا بگويد خوددارى كرد.
مصعب بن زبير به او گفت : در باره مختار چه مى گويى ؟ گفت :
رحمت خدا بر او باد، او بنده اى از بندگاه صالح خدا بود.
مصعب وى را به زندان انداخب ، زيرا وى آنچه را دشمنان عليه مختار مى گفتند، نمى گفت
. و او را از اين اتهامان ناروا به دور مى دانست ، ليكن مصعب نامه اى به عبدالله بن
زبير نوشت و در آن نگاشت كه : همسر مختار او را پيامبر
مپندارد! عبدالله در پاسخ نوشت : او را خارج ساخته به قتل برسان او نيز اين
زن با ايمان را پس از تاريكى شب ميان كوفه و حيره با ضربات شمشير يكى از موالى ، از
پا در آورد و به شهادت رساند!(رك : تاريخ طبرى ، ج 4،ص 574).
147- سيراعلام النبلاء، ج 3،ص 206.
148- مع الحسين فى نهفته / شيخ اسد حيدر، ص 88.
149- الامامه و السياسه : ج 1، ص 4، والعقد
الفريد/ابن عبدربه اندلسى ، ج 5، ص 119.
150- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 264، الفتوح /ابن اعثم
، ج 5، ص 57و58.
151- طبرى ، ج 4، ص 265، الفتوح /ابن اعثم ، ج 5،
ص 59.
152- طبرى ، ج 4، ص 265.
153- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 265. الفتوح / ابن اعثم
، ج 5،ص 59.
154- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 265.
155- الكامل فى التاريخ / ابن اثير، ج 2، ص 131.
156- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 259: عماره ، برادر
وليد بن عقبه كه درباره فسق و كجروى او آيه قرآن نارل گشت . و عثمان او را والى
كوفه قرار داد. او نيز نا آنجا در فسق فرو رفت كه در حال مستى امامات نماز را به
عهده گرفت ! و اين آيه گويا او را انگشت نما مى سازد كه :
افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لايستون .
آيا آن كسى كه مؤمن است با فاسق در يك كفه قرار مى گيرد! هرگز چنين نيست ، و آنان
مساوى نيستند(رك : انسانيت الاشراف ، ج 5، ص 35، ط مصر).
157- سبطابن جوزى از محمدبن سيرين چنين نقل مى
كند : روزى اميرالمومنين به عمر سعد كه در آن هنگام جوان تازه بالغى بود گفت : واى
بر تو پسر سعد! چه خواهى كرد اگر مخير ميان بهشت و دوزخ گردى و تو آنگاه دوزخ را
برگزينى ؟!(تذكر الخواص ، ص 223). امام در اين پيش بينى به پذيرفتن فرماندهى پيكار
با امام حسين عليه السلام توسط ابن سعد اشاره مى كند. پدر عمر پس از شنيدن عاقبت
شوم فرزند از زبان امام ، امير المؤمنين عليه السلام از پسر خودش بشدت بدش مى آيد.و
او شوك مى دانست ، تا آن جا كه از او به خدا پناه مى برد و مى گفت :
اعوذ بالله من شر هذا الراكب (رك : تذكره الخواص / ابن جوزى ، ص 28و29، ط بيروت ).
158- سوره ص ، آيه 6.
159- به صفحه 78 همين كتاب رجوع كنيد.
160- اين نظر مرحوم مظفر در كتاب خور (سفيرالحسين
(ع )، ص 63) است . وى در تعليقى بر پايان نامه مى گويد: باقى
گذاردن نعمان در كوفه به وسيله اهل آن ، يك خطاى سياسى بود ظاهرا ايشان به
اهميت احتراز از درگيرى در اوايل حركت توجه نداشته اند. هر چند ايشان انگيزه انتخاب
خانه مختار توسط مسلم را براى فعاليت و اهميت آن را مى دانند، اما متوجه نشده اند
كه اخراج والى و مانند آن بايستى با موافقت مسلم صورت مى گرفته است .
161- مقتل الحسين (ع )/ خوارزمى ، ج 1، ص 167.
الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 57.
162- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 271. الارشاد، ص 208.
تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 153.
163- الاخبار الطويل / دينورى ، ص 235.
164- كتاب : ابوالشهداء/ عقاد، ص 123، سال 1969 م
، بيروت .
165- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 271 و غيره .
166- الاخبارالطوال ، ص 235.
167- سرجون نصرانى ، از ياران معاويه و مسئول
دارايى شام ! يعنى ، وزير دارايى حكومت اسلامى ! و مدير بيت المال مسلمين ! بود.
اگر معاويه پايبند سخن خدا و رسولش مبنى بر خوددارى از استخدام مسيحيان براى كارهاى
حكومتى ، مگر پس از مسلمان گشتن نبود، حداقل بايستى دستور عمر را كه او را برشام
حاكم ساخته بود و از استخدام كارمندان نصرانى مادام كه اسلام بياورده اند منع كرده
بود، به كار بندد. درصورتى كه دربار اموى مملو از مستشاران مسيحى ، كاتبان و
پزشكانى بود كه براى معاويه زهرهايى تهيه مى كردند تا او بزرگان عقيده و مكتب را
ناجوانمرانه به شهادت برساند.
مسيحيان در سايه حكومت امويان بزرگترين ضربه را به اسلام زدند و از مسلمانان انتقام
موحد بودن را گرفتند. اطلاع از هم پيمانى و پيوند حرام و نابكارانه ميان مسيحيان و
آزادشدگان فتح مكه و بررسى موضوعى آن ، مطالب فوق را روشن تر مى سازد.
168- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 265.
169- البدايه والنهايه /ابن كثير، ح 8، ص 152.
170- البدايه والنهايه ، ج 3، ص 268. تاريخ طبرى
، ج 4، ص 265.
171- طبرى ، ج 4، ص 265. الفتوح / ابن اعثم ، ج
5، ص 61و 62.
172- سيراعلان النبلاء/ذهبى ، ج 3، ص 357.
173- البدايه والنهايه ، ج 8، ص 285.
174- البيان والتبيين ، ج 2، ص 242، سال 1948م ،
مصر.
175- البدايه والنهايه ، ج 8، ص 285.
176- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 357: ذهبى درباره
گوينده مى گويد: او عبدالله بن مغفل است و سپس مى گريد اين خبر در صحيح مسلم آمده
است . و گوينده عائذبن عمرو معرفى شده است . ذهبى معتقد است : اين حادثه دوبار
اتفاق افتاده است . و به تعبير او: چه بسا اينها دو واقعه باشند.
177- البيان والتبيين / جاحظ، ج 1، ص 73.
178- بروج الذهب / مسعودى ، ج 3، ص 35.
179- ابوالشهداء/ عقاد، ص 78.
180-
181- ابوالشهداء/عقاد، ص 78.
182- همان مدرك ، ص 79.
183- هل انبئكم على تنزل
الشياطين تنزل على كل افاك اثيم (سوره شعراء، آيه 221 - 222).
184- سيراعلام النبلاء/ذهبى ، ج 3، ص 201.
185- سوره مريم ، آيه 83.
186- زياد بن ابيه پدر هر دوى آنان است كه به يمن
استلحاق و به گونه اى نمادين ، فرزند خلف البوسفيان مى گردد!
187- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 266. و ابن اثير، ج 3،
ص 268.
188- رؤ ساى پنجگانه در بصره عبارت بودند از:
مالك بن مسمع بكرى ، احنف بن قيس ، قيس بن هيثم ، يزيد بن مسعودنهشلى و منذر بن
الجارود .
امام از اين پنج تن درخواست مشاركت در راه احياى دين جدش نموده بود، و سريع ترين
لبيك گويى از سوى دلير مرد عقيده و جهاد ابن مسعودنهشلى
صورت گرفت . درباره فعاليت حساس اين رادمرد و متن نامه امام به روساى پنجگانه به
كتاب : الدوافع الذاتيه لانصارالحسين عليه السلام ص 65-70 مراجعه فومائيد.
189- اين شهيد، مجاهد جليل القدر
سليمان بن رزين اولين پيك و فرستاده اى است كه در تاريخ اسلام به شهادت مى
رسد. -رضوان خدا بر او باد.
190- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 266.
191- تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 268.
192- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 267.
193- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 267.
194- ابن اثير، ج 3، ص 269. تاريخ طبرى ، ج 4، ص
267.
195- الحياه الاجتماعيه والاقتصاديه فى الكوفه /
دكتر محمد حسين الزيبدى ، ص 52، بغداد، سال 1970م .
196- همان مدرك .
197- الحياه الاجتماعيه والاقتصاديه فى الكوفه /
دكتر محمد حسين الزيبدى ، ص 52، بغداد، سال 1970م .
198- سنن ابى داوود، ج 3، ص 131.
199- مسند احمد بن حنبل ، ج 5، ص 166.
200- نهج البلاغه ، شرح شيخ محمد عبده ، ص
583،587.