زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام

محمد على حامدين

- ۶ -


فصل سوم : فعاليتهاى انقلابى سفير 
نيروهاى مادى و امكانات مالى ، يكى از مهمترين اركان جنبش را تشكيل مى دهد. و يكى از پايه هاى هر انقلاب پيروزى به شمار مى رود.
خوددارى از درگيرى با حكومت  
يكى از مسائل مهم سياسى ، نوع بر خورد جنبش با حكومت محلى ، كه از طرف حكومت مركزى حمايت مى گردد، است . اهمت اين مساءله از آنجاست كه جنبش ، پيش از آنكه امكانات حكومت مركزى را بر آورد كند. و آماده بر خوردهاى گسترده ، پيش از آنكه امكانات حكومت مركزى را بر آورد كند. و آماده برخوردهاى گسترده و وسيعى با لشكريان شام گردد، بداند اساسا عكس العمل هياءت حاكمه در قبال اين حركت نظامى چيست ، و چگونه از حكومت دست نشانده خود حمايت خواهد كرد، و سطح اعزام نيرو در چه حد است .
هر حركت نظامى عواقب ناخواسته اى براى اين جنبش در پى خواهد داشت . و اين حركت نظامى در آغاز جنبش ، دست آوردهاى نهضت را دير يا زود به باد خواهد داد؛ زيرا درگيرى و بر خورد، راءس هرم حكومت مركزى (يزيد) را نشانه نگرفته است و از هدف خود دور شده است .
لذا سفير با فرزانگى و حكميت خدادادى ، مجاهد بزرگوار مختار ثقفى - ميزبان خود را كه از امتياز دامادى حاكم شهر برخوردار است به نمايندگى نزد نعمان مى فرستد، تا از درگيرى احتمالى جلوگيرى كند. و طرفين را به آرامش دعوت نموده احتلافات ميان رهبران نهضت و حاكم رااگر چه براى زمانى اندك بكاهد... و خطرات جنبش را بى رنگ و رقيق جلو داده ، و حاكم را از اتخاذ سياست خنثى باز دارد. و ترس از هر نوع حركت زودرس ، ترور و خشونت را از ميان ببرد. و حدت و شدت طرفين را كاسته نوعى حركت زودرس ، ترور و خشونت را از ميان ببرد. و حدت و شدت طرفين را كاسته نوعى آرامش كوتاه مدت كه براى آماده شدن جنبش ضرورى است به وجود آورد.
انجام دادن چنين امر مهمى تنها از داماد امير شهر كه از موقعيت منحصر بفردى برخوردار بود، و سفير نيز به همين دليل خانه او را مقر خود قرار داده بود، برمى آمد.
و ديگر بزرگان كوفه چون هانى بن عروه با وجود جلالت شاءن و امتيازات سياسى خاص ، از عهده انجام دادن اين ماءموريت خطير برنمى آمدند.
مختار ماءموريت حساس خود را با الهام از صوابديد خود انجام مى دهد. و منتظر دستوراتى از طرف ميهمان گرامى خود نمى گردد، تا او را با شرايط آشنا سازد بلكه طبق رسومات عربى و دفاع از ميهمان و ادب ضيافت عمل مى كند و از جانب خود با نعمان سخن مى گويد. والى نيز اين مسايل و رسومات را مى داند و بايستى رعايت نمايد. در عين حال وى از مدتها پيش ‍ به عدم صلاحيت يزيد معتقد بوده است .
با توجه به پارامترهاى بالا مختار با درك اين كه مبارزه به هوشيارى نيازمند است و جنگ مجموعه فريبها و تاكتيكهاست همان طور كه وى اين درك را در حيات انقلابى بى آلايش خود به كار مى برد به اقناع و اسكات نعمان مى پردازد. از طرف ديگر نهمان كه داماد خود از رهبران مبارزه مى داند و با سكوت خود امكان ايجاد فرصتهاى جديدى را به وجود آورده است ، در خيال دست و پا كردن مقامى در حكومت جديد مى باشد و مختار نيز، كه او را خوب مى شناسد از اين خصيصه قدرت طلبى او استفاده مى كند.
شايد هم نعمان از بعضى آرزوهاى خور براى مختار پرده برداشته و مختار هم در انتظار فرصت ، كه ويژگى اساسى او و شرط لازم موفقيت است و سود جسته است .
اما درباره بخشى از نخستين نامه فرستاده شده به سوى امام عليه السلام كه مى گويد:اگر ما بفهميم كه به سوى ما روى آورده اى ، والى شهر را از ميان خود رانده ، او را به سوى شام خواهيم فرستاد(159). كمى بايستى به كنكاش بپردازيم .
به نظر ما اگر چه اخراج والى مشروط به آمدن امام بوده است و با نيامدن امام خودبخود اخراج او نير منتفى مى باشد، اما صبر و خويشتندارى سياسى بى نتيجه بودن اين كار را آشكار مى سازد. و حتى زيانهاى زيادى بر امور جنبش نو پا و تازه به دنيا آمده كه نيازمند احتياط شديدى است ، وارد خواهد كرد. وآنگهى عمليات اخراج والى توسط چه كسى بايد صورت گيرد و كيست آنكه چنين حركتى را امضا كند؟.
مسلم بن عقيل به عنوان رهبر با نفوذ قيام كه موافقت او لازمه هر حركتى بود، اخراج و والى را منتفى مى سازد يا آنكه آن را بى اهميت جلوه مى دهد: زيرا وى با عملكرد هوشيارانه خود در صدد آن است تا اين جنبش نوزاد در آستانه خيزش خود با اتفاقات ناموافق و غير منتظره ، متوقف نگردد و لشكريان شام با اولين گام بر داشتن اين طفل ، آن را از پا در نياورند.
مسلم از همان آغاز ورود خود كه نه به عنوان رهگذر يا ميهمان وارد كوفه شده بود بلكه به عنوان رهبر قيام و سفير امام در خانه فرود آمد، و با اين كار چهار چوب فعاليت خود را مشخص ساخت .
وى از موقعيت و توانايى هاى گردهماى فشار (هوادار امويان ) بخوبى مطلع بود، و مى دانست آنان خواستار گل آلود كردن آبهاى آرامش و فعاليت آرام هستند.
آنان مى توانستند با مستمسك قرار دادن يك حركت كوچك ، شهر را بهم ريخته ، حاكم را وادار به اتخاذ تدابير شديد امنيتى كنند. و با ايجاد بلوا و فساد و فتنه كه در آن يد طولايى داشتند مانع گسترش جنبش شوند. و ارتباطات آن را بگسلند.
به علاوه آنكه اساسا والى تا آن زمان هيچ گونه فعاليتى عليه جنبش انجام نداده بود و موضعى نگرفته بود تا بتوان به اتكاى آن وى را از شهر بيرون كرد.
اما تفوه به اينكه والى را بهتر بود از شهر خارج مى كردند، گفتار كسانى است كه از مسائل سياسى و تحليل رويدادها بى خبر و دورند، و اين كه باقى گذاردند والى در شهر را يك خطاى سياسى بدانيم (160)، در صورتى قابل قبول است كه مطمئن باشيم اخراج چنين فردى مانند اخراج يك فرد عادى كمترين درگيرى داخلى و مشكلى به وجود نمى آورد. و مردم كوفه آماده تحمل تمام تبعات و آثار سياسى و نظامى اين چنين حركتى هستند. و هر نوع مانعى را از سر راه برمى دارند و عواقب حركت خود را به جان خريدارند...
به هر حال ما معتقديم هر كارشناس سياسى ، اجتماعى و نظامى اگر در اين مساءله به كنكاش بپردازيم ، در موفقيت آميز بودن آن ترديد خواهد كرد، و چنين انديشه اى را محكوم به شكست ، پيش بينى خواهد كرد.
ما در موضع آينده از اين مسئله بيشتر ابهام زدايى خواهيم كرد، تا نظرما روشن تر گردد.
تعيين جانشينانى براى گرفتن بيعت  
كسانى گمان برده اند كه گرفتن بيعت از هزاران تن ، كار آسانى مى باشد، و مساءله را خيلى ساده مطرح كرده اند؛ مثلا نقل نموده اند: هزاران تن همگى با هم و پى درپى طى يك شب و چاشتگاه همان شب با مسلم بيعت نمودند.
و با اين گونه روايات ، ديگران را در انديشه فرو برده اند كه فكر كنند چنين جمع يك دست و متجانسى مى توانست هر حركت پيروزمندى را به سامان برساند.ليكن روايت بيعت نيز مانند ديگر حوادث و روايان تاريخى با ابهامات و حذف جزئيات لازم ذكر شده است . و ما بايستى با توجه به چنين اشكالاتى اين روايان را جداى از پوششهاى نادرست و خلاف حقيقت ، مربوط به همان و كيفيت آن درك كنيم .
مسلم بن عقيل براى گرفتن بيعت از مردم ، عده اى از برجستگان و فدائيان و مخلصين اهل بيت را انتخاب كرد. اين انتخاب ره دلايل امنيتى و غير آن صورت گرفت ؛ زيرا بيعت گيرنده از مزدم بايستى نسبت به آنان شناخت نسبى داشته باشد، و فرصت كافى نيز براى اين مهم در اختيارش قرار گيرد. وانگهى در مرحله بعدى كه پنهان شدن سفير را در پى داشت ، مى بايست جايگاه و مقر وى مكتوب باشد و مردم با نمايندگان آن جناب كه آنان را تعيين كرده و به آنان صلاحيت شرعى و جواز انجام اين مهم را عطا كرده بود، بيعت نمايند.
اين مجاهد جليل القدر كه به جانشينى خاص حضرت انتخاب شده بودند و از مردم به نيابت از ايشان بيعت مى گرفتند عبارت بودند از: حبيب بن مظاهراسدى ، مسلم بن عوسجه اسدى ، عبد الله بن عمروكندى كوفى ، عباس بن جعده جدلى و عبدالرحمن بن عبدربه انصارى خزرجى .
افراد بالا كه از دلاوران و رادمردان استوار در راه دين و پايدار بر كلمه توحيد و فراخوان به راه خدا و رسولش بودند، از سوى مسلم براى اخذ بيعت ، و برخى ديگر از كارها كه نيازمند امانت ، صداقت و توانايى بود، برگزيده شدند.
آنان نيز وظايف خطير خود را با سربلندى انجام دادند و به سوى همان اهدافى رهسپار شدند كه رهبرشان مى شتافت . و در همان ميدان هماورد طلبيدند كه پيشوايشان به وعده خود وفا كرده بود.(و ما بدلوا تبديلا)
جمع آورى امكانات  
عمليات گسترده اى براى جمع آورى اموال و امكانات در جهت تقويت توانايى مالى جنبش صورت گرفت . مردم آنچه كه داشتند تقديم كردند...
لازم به يادآورى است كه پس از بيعت مردم با مسلم در همان روزهاى اوليه ، اموال زيادى تقديم ايشان گشت ، ليكن حضرت از پذيرش اين اموال به عنوان هديه شخصى و مانند آن آيا ورزيدند و اموال را شخصا نگرفتند.
مورخين مى گويند: ... سپس مردم اموال زيادى به حضرت مسلم تقديم داشتند ليكن ايشان (درمى ) را نيز از اين اموال نپذيرفت (161).
رهبر خويشتن دار قيام ، گروهى از نخبگان مورد اعتماد را براى نگهدارى و پذيرش كمكهاى مالى و غير مالى تعيين كرد. آرى ، مسلم از آنان نبود كه براى دنيا و متاع ارزان قيمت آن زندگى كند. وى سوگند خورده بود تا در راه خدا و رسول و مصالح امت ، جانبدارى كند لذا زيباترين و شگفت انگيزترين نمونه هاى اخلاقى ، علو و مناعت طبع را در اين ميدان به نمايش گذاشت . وى با اين كار عملا هدف خود را نيز از آمدن به آن ديار نشان داد حضرت با زبان حال فرمود:
من به شهر شما نيامده ام تا شما را زير سلطه خود در آورم و مالك مقدرات شما گردم و مانند سياست پيشگانى كه اب دهانشان براى ماديات سرا يزير مى شود، نيستم . آرى ، حضور من در ميان شما براى هدفى والا و مقدس ‍ مى باشد .
مسلم مى توانست اموال اهدايى مردم را خود گرفته در راه مخارج نهضا صرف كند، ليكن وى با از خود درسى را در انقلاب و عفت از خود به جا گذاشت و از پذيرش اين كمكها به نام وى خوددارى نمود.
عمليات جمع آورى كمكها از همين مرحله آغاز گشت . و سفير عده اى از ياران خود، مانند: مجاهد دلير: ابوثمامه صائدى (162) را كه از برجسته ترين
ياران حضرت بود بدين كار گماشت .
او به عنوان صندوق دار و مسئول مالى اين نهضت بود، همانطور كه گفته شده است كه : هانى بن عروه نيز كمكهاى مالى مردم را جمع آورى مى كرد(163).
نيروى مادى و توانايى مالى ، يكى از مهمترين اركان نهضت است ، و يكى از بنيادهاى هر جنبش پيروز به شمار مى رود.
اگر اموال حضرت خديجه سلام الله عليها را به ياد داشته باشيم مى بينيم كه : يكى از ستونهاى تقويت و گسترش اسلام همين اموال بود كه در راه خدا مصرف گشت . و بدين وسيله توانايى اقتصادى و مالى اسلام در اوايل بعثت تاءمين شد.
مسلم نه تنها هداياى مردم را نپذيرفت بلكه آنچه را كه با خود داشت نيز در اين راه خرج كرد ؛ و حتى با قرض گرفتن از اين و آن و هموار ساختن رنج سئوال و در خواست بر خود، به سهم خود توان مالى نهضت را بالا برد. اين حركت نشانه روح بلند و منبع رهبر قيام كوفه است . و مورخين ، در باره مقدار بدهى حضرت روايات مختلفى نقل كرده اند: طبرى ، ششصد درهم ، ابن اثير، هفتصد و دينورى ، هزار درهم روايت مى كنند.
وام ستاندن مسلم به اين معنا نيست كه وى دست خالى وارد كوفه شده بود آن طور كه عقاد برداشت كرده است بلكه بخشهاى زياد و نيازهاى متعدد، نخست وى را دست خالى و سپس وادار به قرض گرفتن مى كنند.
البته خود عقاد به اهميت امكانات مالى و حساسيت آن در چنين شرايط دشوارى اعتراف مى كند و مى نويسد:
امكانات مادى ، عقبه و پيچ تندى اين كه بسيارى از دعوتهاى بزرگ را به تعويق انداخته است . با اين همه در اين نهضت اين عقبه سركش رام مى گردد... و سپس وى درباره سفير حسين عليه السلام اضافه مى كند: اگر وى در صدد جمع آورى اموال و امكانات مادى به وسايل سياسى و دنيوى بود، به دست آوردن آنچه كه مى خواست بو وى دشوار نبود، حتى وى پس ‍ از آنكه به روايتى ، حدود سى هزار تن به عنوان نماينده امام با وى بيعت كردند.مى توانست دارالاماره را محاصره كرده با سرنگون كردن حكومت محلى ، حكومت حسينى را ايجاد كند. و سپس با فرستادن نمايندگانى به سوى حكام ديگر شهرهاى دولت شرقى ، از آنان به نام امام : بيعت بگيرد، واليانى تعيين كند، و لشكرى انبوه فراهم سازد (164).
خريد سلاح و مهمات  
اولين اولويت ليست نيازمنديهاى نهضت و خرج دارايى آن ، تهيه سلاح و جنگ افزارهاى مرسوم آن روز بود كه در شهر كوفه فراوان يافت مى شد.
در اين شهر به علت موقعيت نظامى خود لشكريان و جنگجويان ، انواع سلاحها در بهترين نوع خود ساخته مى شد. و اين شهر در ساختن تسليحات با شهرهاى ديگر به دليل همين ويژگى نظامى ، رقابت مى كرد.
كارگاههاى كوفه سلاحهاى متعددى از قبيل : شمشير، نيزه ، پيكان ، كمان ، زره ، خودهاى آهنين و غير آن مى ساختند. و بازار را از اين سلاحها مملو مى كردند. عمده هداياى مردم ، صرف خريد اين تسليحات به اضافه خانه و اسبان مى گشت .
از آنجا كه مى توانيم استنباط كنيم كه بخش اعظم اين هدايا در جهت به دست آوردن سلاح خرج مى شد، كه بدانيم همان افراد برگزيده و متخصص ‍ و سازمان يافته توسط مسلم ، براى جمع آورى كمكها، همانها نيز مسئوليت خريد انواع سلاحها را به عهده داشتند.
مسلم بن عقيل انجام اين مهم را نيز به دوش كسانى چون ابوثمامه صائدى كه در كار اسلحه از آگاهى و خيرگى وسيعى بر خوردار بود. به قول مورخين او براى نهضت اسلحه تهيه مى كرد، و در اين كار خبره بود. او از دلاوران عرب و بزرگان شيعه به شمار مى رفت (165) گذاشته بود. نا گفته نماند كه هانى بن عروه نيز در كار خريد اسلحه دخالت داشت .(166)
امر تهيه سلاح ، بسيار مهم و حساس بود، زيرا مى بايست دور از چشم ماءموران حاكمم هوداران بنى اميه و رعايت مسائل امنيتى صورت بگيرد.
حجم زياد سلاحها قطعا انظار را به خود جلت مى كرد لذا براى دور كردن توجه شرطه شهر، اين سلاحها پخش شده ، هر بخشى در جايى و خانه اى قرار مى گرفت ، تا كسى سوءظن نبرد.رهبران قيام براى جلوگيرى از هر برخورد غير منتظره ، بر حسن انجام اين كار دقت زياد داشتند و آن را براى پيشرفت و گسترش امور نهضت ضرورى مى دانستند.
اهميت سلاح در جنگهاى احيانا نابرابر، نقش خاصى داشت لذا پيشوايان نهضت بر افزايش سلاح و نگهدارى آنها تاءكيد بسيار مى ورزيدند.
فعاليتهاى سفير حسين ؛ مسلم در تمام زمينه هاى جامعه كوفه گسترش يافته بود، و انواع نيازمنديهاى مردم را بر طرف مى كرد.
وى به عنوان فقيهى توانا، با آگاهى عميق در امور شرع و تنزيل قرآن و تفسير و تاءويل آن ، نمايندگى فقهى و شرعى امام حسين ؛ سبط رسول خدا را نيز به عهده داشت . و به عنوان سفير تام الاختيار امام ، در تمام زمينه ها اعم از دينى و دنيوى مصدر افتاء و مرجع پاسخگويى مردم محسوب مى گشت . و در امور شرعى به وى مراجعه مى شد، ليكن متاءسفانه مورخين كمترين گزارشى در اين زمينه از حضرت ضبط نكرده اند. و ما را از اين زلال محروم داشته اند.
بخش چهارم : ابعاد رويارويى 
ابعاد رويارويى 
در اين بخش زبانه كشيدن آبش درگيرى ميان دو طرف ، دولت و مخالفان را ترسيم خواهم كرد. كشمكش ميان دولت اموى با حكومت مركزى محلى نوپاى خود و ملت عصيانگر كوفه ، كشمكش و تضادى است آشتى ناپذير. آشكارترين خصيصه اين دو جريان تناقض و دوگانگى نگرش آنها پيرامون دين ، دنيا، زندگى ، آزادى ، قدرت و حق مى باشد.
با اين همه دولت اموى از تظاهر به ديندارى و حفظ ظواهر مذهبى ابايى ندارد. و از الفاظ دينى براى بيان پليدترين مفاهيم و مقاصد ضد دينى ، در بيانات رسمى و خطابات سياسى خود سود مى جويد. و سياسى هاى نيرنگ آلود خود را كه كمترين تماسى با دين ندارد با پوششى از واژه هاى دينى به خورد ديگران مى دهد.
در اين بخش سه فصل ، به ترتيب ذيل خواهيم داشت :
فصل اول : موضع حكومت مركزى .
فصل دوم : اقدامات حفاظتى براى استمرار نهضت .
فصل سوم : تجسس و جلب هايى ؛ زعيم همدان .
فصل اول : موضع حكومت مركزى 
... اى اهل بصره ! اميرالمؤمنين ؛ يزيد! مرا به امارت كوفه گماشته است و من فردا به سوى آن شهر حركت خواهم كرد. پس از خود، عثمان بن زياد بن ابى سفيان را بر شما ولايت داده ام ... اگر بويى از مخالفت از طرف كسى از شما به مشام رسد او را، دوستانش و يارانش را به قتل خواهم رساند. و با كمترين گناه ، دورترين فرد را مجازات خواهم كرد... من پسر زياد و شبيه ترين فرد به او در روى زمين مى باشم .... (ابن زياد)
مدت كمى گذشته بود كه اخبارى با مضامين زير به يزيد رسيد:
دستورات اكيد به والى مدينه براى گرفتن بيعت از امام حسين عليه السلام تحقق نيافته است و دستور به كشتن امام در صورت خوددارى از بيعت عملى نشده است . پيشنهاد مروان بن حكم به والى مدينه مبنى بر قتل سريع امام ، تصويب نگشته است .
امام نيز مدينه را به سوى مكه ترك كرده است تا در حرم امن الهى اقامت گزيند...
يزيد هنوز از سنگينى اخبار فوق سبك نشده بود كه اخبار نگران كننده اى از كوفه به وى رسيد: كوفه در آستانه رهايى از سلطه وى است ، و امويان ساكن كوفه با نامه ها و پيك هاى خود صحت اين خبر را تاءكيد مى كردند لذا يزيد از اين خبرهاى دهشتناك بر خود لرزيد.
در اين مرحله سخت ، دشوارترين مشكل بيعت يك مرد از ميان تمام امت بود؛ زيرا وى مانند ديگر مردان ، فريفته مقام نمى گرديد و در برابر دارايى ، كرنش نمى كرد. اگر امام چنان بود، كار يزيد آسان مى گشت . اين مرد به تنهايى يك امت بود.
ترس يزيد تنها ناشى از هشدار پدرش معاويه درباره وجود مقدس امام نبود بلكه وى علاوه بر آن ، بر حقيقت وجودى امام و موقعيت خطير وى ميان امت آگاه بود. تا آنجا كه بيعت هيچ يك از ملتهاى مسلمان براى يزيد، بالاتر و مهم تر از بيعت سرور ملتها و امام امت به حساب نمى آمد.
لذا نظر نهايى يزيد بر آن قرار گرفت تا خود را از خطر امام برهاند اگر چه با كشتن وى در مكه صورت گيرد و حتى اگر به پرده هاى كعبه آويخته باشد! اين تصميم ، اراذل و بى شرمانى چون مروان بن حكم و هم پالكى هايش را به شوق در مى آورد. و شادى فراوانى را در درون پليد آنان مواج مى ساخت
يزيد همچنين از كوفه و آشفتگى آن على رغم سركوب و رام كردن آن توسط پدرش ، و اخراج اغلب شيعيان آن ديار به سوى خراسان ، نگران بود، و در كار آن حيران ، لذا مستشار مسيحى خود سرجون (167) -و به تعبير راوى : هوشمند -كه معاويه در مكرهايش از او سود مى جست و برخى از نيرنگهاى خود را به فريب معاويه افزوده بود البته بايد دانست چه زيركى و دهايى كه در برابر دين و شريعت آسمانى مى ايستد؟! فراخواند، و با او به رايزنى پرداخت و گفت :
نظر تو در اين باره چيست ؟ حسين كوفه را مورد توجه قرار داده است ، و مسلم بن عقيل در كوفه براى او بيعت مى گيرد، از نعمان نيز خبرهايى دال بر ضعف و سخن سرد او به من رسيده است ... سپس نامه هاى امويان ساكن كوفه را بر او خوانده و رفت : به نظر او چه كسى را به ولايت كوفه برگمارم ؟(168).
سرجون ، سر به زير افكنده ، در انديشه فرو رفت ، ره نظر مى رسيد وى خواهان آوردن نام كسى است كه يزيد قبلا از او اظهار كراهت كرده بود، و به تعبير مورخ : از عبيدالله بن زياد نفرت داشت و مى خواست او را از حكومت بصره معزول كند(169).
لذا در صدد اقناع او بر آمد، و شيوه اى براى راضى ساختن او در پيش ‍ گرفت ، و به عنوان مقدمه ، به يزيد گفت : ببينم ! اگر معاويه زنده مى شد، نظر او را در اين باب به كار مى بستى ؟ گفت : آرى .. او نيز نامه اى بيرون آورد كه به امارت عبيدالله بر كوفه تصريح داشت و گفت : اين راءى و نظر معاويه است كه قبل از مرگ خود به نوشتن و ثبت آن پرداخته است (170).
يزيد از اين پاسخ قانع گشت ، و حتى رضايت داد تا كوفه را نيز علاوه بر بصره تحت ولايت ابن زياد قرار دهد. و آورنده نامه عبدالله حضرمى را كه مسلم بن عمرو باهلى نام داشت خواند، همراه نامه ذيل او را به بصره فرستاد:
اما بعد: شيعيان و هواداران من از كوفه مرا چنين آگاه ساخته اند: اين عقيل در كوفه گروههايى به دور خود گرد آورده است تا شق عصاى مسلمين رده ، وحدت آنان را از ميان ببرد. پس به مجرد خواندن نامه ام به سوى كوفه رفته در ميان كوفيان به جستجوى مسلم همچون جستن دانه اى گرانبها بپرداز تا بر او دستيابى سپس او را باز داشته ، يا بكش و يا او را از شهر بيرون كن والسلام (171).
ابن زياد كيست ؟  
معرفى او به عهده كسانى واگذار مى كنيم كه او را خوب شناختند، و سپس ‍ بدون ترديدى او را شناساندند.
حست بصرى درباره اش مى گويد: او خوانى ابله بود كه خونهاى بسيارى ريخت ، و در اين كار افراط كرد(172).
ابن كثير او را: متكبرى كه از هيچ كس پندى نمى پذيرفت معرفى مى كند(173).
و جاحظ نقل مى كند كه عبدالله تيميمى در برابر اين زياد گفت : خداوند عمر بن خطاب را بيامرزد كه مى گفت : خداوند من از زنان زنا كار و فرزندان آنها به تو پناه مى برم !(174).
ابن زياد مضطرب گشته در صدد فريبكارى بر آمد، تا اذهان مردم را از تميمى و سخنانش دور كند. وى طبق روش بنى اميه و سنت معاويه ، ياران و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را تحقير مى كرد. روزى عائذبن عمرو از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد تا او را نصيحت كند و از حطمه يعنى سنگدلى و ستم ، بر حذر دارد. پس عائذ گفت :
اى فرزند! من از رسول الله صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند: بدترين فرمانروايان حطمه (سنگدلان و ستمگران ) مى باشند، پس مبادا تو از امان باشى . ابن زياد چهره درهم كشيده بانگ زد كه : سر جاى خود بنشين كه تو از نخاله هاى دور انداختنى اصحاب رسول مى باشى .
عائذ پاسخ نارواى وى را چنين به او برگرداند: آيا در ميان آنان نخاله بود؟ بدرستى كه زوايد و دور انداختنى پس از اصحاب ، و در ميان ديگران بود
(175).
در روايت ديگرى ابن زياد به او گفت : تو را چه به اين گونه مسائل ؟ تو در حقيقت از تفاله هاى ياران محمد هستى .
و عائذ پاسخ داد: اى بى مادر! آيا در ميان ياران آن حضرت تفاله اى هم بود
(176).
همچنانكه پدرش زياد از نسب نامعلوم و نامشخص بودن پدرش و بدنامى مادرش رنج مى كشيد، تا آنجا كه معاويه با استلحاق او را برادر خود و فرزند ابوسفيان خواند. و با اينكار بيش از آنكه بتواند بر ننگها پرده درى كرده او را رسوا ساخت . عبيدالله بن زياد نيز همان ننگ پدرى را به ارث برده بود و از همان بيمارى روحى رنج مى كشيد؛ زيرا همچنانكه جاحظ سخن عبيدالله تميمى را درباره او و مادرش نقل مى كند، (فرزند مادرى زنا كار بود) ديگران نيز او را بارها بخاطر مادر بدنامش كه مرجانه نام داشت و زنى زرتشتى و بى حيا بود، تحقير مى كردند.
ابن زياد را مادرش در كنار دومين شوهر خود، شيرويه اسوارى (177) كه مسلمان نبود، پرورش داد. وى سپس در دامان زياد كه شرش همه را گرفته بود، و ميل زيادى به كشتار، سلى حقوق ، فساد و انجام محرمات داشت ، پاگرفت .
زياد آنقدر بدنام و بد سابقه بود كه : هنگامى كه معاويه مى خواست او را والى شهر مدينه منوره سازد، مزدم آن شهر از توس و ناراحتى شيون كردند. و سه روز به قبر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پناه بردند. و بست نشستند؛ زيرا بخوبى از ستمگرى و حق كشى و سخت گيرى او آگاه بودند(178).
ابن زياد نيز در دامان چنين جرثومه اى ، درس خونخوارى و خونريزى فرا گرفت . و براى او كارى آسانتر از جدا كردن دست و پاها و دستور به كشتن در هنگام خشم بخاطر كمترين شبهه اى يا بدون آن ، وجود نداشت (179).
ابن زياد از لكنت زبان خود رنج مى برد و نمى توانست به زبان عربى درست و فصيح اداى مقصود كند لذا شنوندگان ، از شنيدن سخنانش به خنده مى افتادند و او را مسخره مى كردند. در اين مورد نقل كرده اند:
زمانى وى مى خواست به لشكريان خود دستور هجوم بدهد و بگويد: اشهروا سيوفكم ؛ شمشيرهايتان را از نيامها بيرون بكشيد، ليكن آنچه بر زبان آورد چنين بود: افتحوا سيوفكم ؛ شمشيرهاى خود را بگشاييد همين مساءله دستاويز يزيد بن مفرغ گشت و زمينه مسخره كردن وى .
اين مفرغ در شعر عبيدالله را هجو كرده ، در بيتى از آن مى گويد:
و آن روز كه از دور، شمشير خود را گشودى و تباهى ببار آوردى ، هر چند همه كارهايت تباه است (180).
وى به دزدى از بيت المال مسلمين اكتفا نكرد. و اولين كسى بود كه به ضرب سكه ها تقلبى پرداخت و اين سنت سيئه را نخست او بنياد نهاد و بعدها در ديگر شهرها گسترش يافت .
عقاد او را موجودى مسخ شده و از زمره مسخ شدگان توصيف مى كند:
هيچ كس از ياران و اطرافيان يزيدبن معاويه به اندازه ابن زياد مسخ نشده بود؛ وى آنچنان شيفته مناصب ، مقامات ، اموال و لذتها بود كه كاملا ماهيت و طبيعت انسانى خود را از دست داده ، به پست ترين حالت مسخ ، رسيده بود. در اين راه او بصيرت خود را از دست داده و حقايق ، در درون او وارونه جلوه مى كرد، و سراب باطل به جاى زلال حق نشسته ، جلوگيرى مى كرد(181).
عجيب نيست كه اين موجود از پايان شوم پدر خود پند نگيرد، و چون او عاقبت زشت خود را پيشاپيش با اعمال ننگينش ترسيم كند.
در كف دست اين خبيث ، زخمى چركين پديد آمد،. او اين زخم را مى خاراند تا آن كه تمام بدنش را اين زخم پوشاند و سياه كرد و سپس اين زخم چون قطعه اى سياه گشت ، و او از اين زخم هلاك شد(182).
حقيقت آن است كه همه اين تيره و شجره خبيثه ، زخمهايى سياه بودند بر تن امت اسلامى .
عبيدالله به اعمال جنايتكارانه و ستمگرانه پدر افتخار مى كند. و هنگام معرفى ، خود را شبيه ترين كس به زياد مى داند. و در اقتفاى آن نانجيب براى خود همتايى نمى شناسد. و در پيمودن بيراهه هاى باطل بر همان سبقت مى گيرد و عربده مى كشد كه ار دشمن ، سخت انتقام مى گيرد. و زهرى است در كام مخالفين خود(به خطبه ذيل بنگريد).
آرى اين موجود مسخ شده است كه از سوى حكومت مركزى انتخاب مى گردد تا جنبش مظلومين را سركوب كند.و با ذريه رسول خدا؛ خاته پيامبران صلى الله عليه و آله پيكار نمايد، او انبان شر و مكر و نيرنگ است و تمام رذيلت هاى ارثى و اكتسابى را در خود دارد معاويه هم به همين دليل او را انتخاب كرده است درون او انباشته از كينه و حسد نسبت به پاكترين مردمان است كه در نيكى و طراوت و پيراستگى بر همه پيشى گرفته اند.
طبيعى است كه جرثومه شيطان و عصاره پليدى اين خواسته پست را بر آورده سارد. مگر نه آنكه در شوره زار تنها خار مى رويد...
و يا: آيا به شما خبر دهم كه شياطين سراغ چه كسانى مى روند؟ آنان نزد هز دروغپرداز گناهكار فرود مى آيند(183)يزيد از او مى خواهد تا دستورى وى را فورا و بلادرنگ انجام دهد. و مى گويد: اگر بال دارى به كمك آنها به سوى كوفه پرواز كن ! (184).
سبحان الله ! كه چگونه يزيد و ابن زياد مصداق اين آيه قرار مى گيرند كه :
الم تر ارسلنا الشياطين على الكافرين تؤ زهم از ا (185).
آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم تا آنان را از جا بكنند، از جا كندنى سخت .
لبيك ابن زياد به يزيد 
ابن زياد پس از دريافت نامه يزيد، مردم بصره را فراخواند و طبق موسوم به حمد و ستايش خداوند پرداخته سپس گفت :
اما بعد: من از سختى هراسى ندارم و بيدى نيستم كه با نسيمى ضعيف از پا در آيم : از دشمنان خود سخت انتقام مى گيرد. و زهرى هستم در كام آنان . درشتى را با درشتى و كلوخ را با سنگ پاسخ مى دهم ...
اى اهل بصره ! اميرالمؤمنين (يزيد!) ولايت كوفه را به من سپرده است . و من بامدادان به سوى آن ديار خواهم شتافت ،. پس از رفتنم ، ثمان بن زياد بن ابوسفيان (186) بر شما امير خواهد بود، مبادا با وى از در مخالفت و تضعيف بر آييد، كه به خدا سوگند! اگر از كسى خبر مخالفت به گوشم رسد، او و خاندان و دوستانش را خواهم كشت (به شيوه سركوب و ارعاب خوب توجه كنيد) و كمترين گناهى را با بزرگترين مجازات پاسخ خواهم داد، تا آنكه تسليم كرديد. و كمترين اواى مخالفى شنيده نشود. بدانيد كه من فرزند زياد هستم و شبيه ترين فرد به او در روى زمين ، و در اين مشابهت و يكسانى هيچكس با من شريك و سهيم نمى باشد
(187).
در خطابه فوق مى بينيم كه :
اولا: وى از كمترين اشاره اى به عوامل اين حوادث ناگهانى و احولات داخلى كوفه از ترس آگاهى اهالى بصره و شورش عليه برادرش ، خوددارى مى كند.
ثانيا: سعى مى كند با شيوه هاى روانى و حمله هاى روحى ، آنان را مرعوب كند لذا آنان را از مكر و نيرنگ خود مى هراساند. و كينه توزى و زهر قاتل بودن خود را به رخ بصريان مى كشد، و هشدار مى دهد كه مبادا او يا برادرش (عثمان ) را تحقير كنند و با آنان مخالفت نمايند؛ زيرا آنان نوادگان ابوسفيان هستند!.
ثالثا: خطابه خود را با تفاخر و ياد كردن پدر پيشاهنگ قتل و ترور كه تمام رذايل و غده هاى پليد خود را به وى منتقل ساخته بود، به پايان مى برد و خود را فرزند خلف همان ناخلف معرفى مى كند.
فراموش نكنيم كه همين ابن زياد ساعتى قبل از ايراد خطابه فوق ، يكى از مجاهدان متقى را كه حامل نامه امام حسين عليه السلام به سوى رؤ ساى پنجگانه (188) بود، به شهادت رساند؛ زيرا منذر بن الجارود پنجمين رئيسى كه نامه به سوى او روانه شده بود، بخاطر غفلت و بينش ضعيف خود اين نامه را دسيسه اى از طرف ابن زياد براى آزمايش خود تصور نمود! لذا پيك را تسليم آن نانجيب كرد و ابن زياد هم او را به شهادت رسانده (189)، ديگران را از هر تحركى عليه امويان و حكومت آنان برحذر داشت .
فرداى آن روز، ابن زياد همراه چند صد تن از لشكريان پانصد تن گفته شده است و تنى چند از شخصيتهاى بصره با شتاب راه كوفه را در پيش گرفت . وى لشكريان را براى برخوردهاى احتمالى ميان راه يا داخل كوفه همراه خود ساخته بود. ليكن هدف وى از همراه داشتن شخصيتهاى آن ديار از قبيل شريك اعور حارثى وحارث بن نوفل دور نگهداشتن آنان از بصره در غياب خودش بود.
ابن زياد از قافله همراه خود مى خواست تا مسير را سريع پيموده ، به مقصد رسند و خودش بر آنان سبقت گرفته در پيشاپيش آن گروه گاهى بر آنان بانگ مى زد و گاه از آن قوم ماءيوس مى گشت . او خواستار آن بود تا همراهان تمام سعى و كوشش خود را براى زودتر رسيدن به كوفه به كار ببرند.
نتيجه اين فشارهاى بيش از حد آن شد كه يكايك همراهان در هر چند قدمى از شدت خستگى ، رمق سرعت پيش روى قافله همچنان ادامه داشت .
شتاب و تندى قطع مسافت به جايى رسيد كه تنها دو تن باقى نماندند! ابن زياد و مولاى او مهران كه نزديك قادسيه او نيز در آستانه از پا در آمدن بود. ابن زياد او را تشجيع كرده و به او در صورت قطع طريق و همراهى ، وعده پول داد. و گفت : اگر همچنان پايدارى كنى تا آنكه قصر كوفه را ببينى به تو يكصد هزار درهم خواهم بخشيد .
ليكن او ديگر توان ادامه راه را نداشت . و ابن زياد به تنهايى بدون كمترين توجهى به اطراف ، همچنين هدف خود را دنبال مى كرد. تا به نزديكى كوفه رسيد.
او هنگام خروج از بصره براى ورود به كوفه راه حجاز كوفه را در پيش گرفت . و لباس حجازيان به تن كرده ، عمامه اى سياه بر سر نهاد و بر چهره خود نقاب بست ، تا هويت خود را كاملا مخفى سازد و از خطرهاى احتمالى ميان راه دورى گزيند.
وى هنگامى به كوفه رسيد كه شب ، پرده هاى خود را بر شهر مى گسترد و تاريكى همه جا را فرا مى گرفت . ظاهرا او نمى خواست منتظر ياران از پا درآمده و از راه مانده خود گردد.
عموم مردم شهر در انتظار آمدن امام حسين عليه السلام بودند. دلها در سينه ها بسختى تپيدن آغاز كرده و عواطف شورى برانگيخته بود. چشمان مردم خيره به راه حجاز و گوشها نيز براى شنيدن صداى هر گامى در راه ، همه تن ها چشم شده بود.
گويى زمان متوقف است و نظاره گر اين چشمان مشتاق . ساكنين نزديك دروازه شهر، اشتياقشان بيشتر بود؛ زيرا آنان تا فاصله زيادى از بيرون شهر را به اضافه قسمتى از مدخل اصلى كوفه را در چشم انداز خود داشتند. مردم تا اشتياق گرده مى كشيدند. و چشمان ، فراخ مى كردند. اما سرنوشت راءيى ديگر داشت ، و مظلومان شهر از بازى چرخ بى خبر بودند...
نخستين كسى كه شبح تازه وارد را ديد، يك مرد و گفته اند يك زن بود كه به مجرد مشاهده آن شبح ، صدا به مرحبا گفتن به امام ، سبط پيامبر عليه السلام بلند كرد.
اين فرياد در كوى و برزن پيچيده و همه شنوندگان به خيابانها ريخته و با بانگ و هياهو به گرد سوار ناشناسى نقاب زده ، حلقه زدند، و او را احاطه كردند.
سوار همچنان بر اسب قرار داشت و كمترين سخنى نمى گفت ، و سلامى را نيز پاسخ نمى داد؛ تنها به اشاره اى براى دور كردن مردم بسنده مى كرد.
درون سوار، لشكريان اضطراب و اطمينان صف آرايى كرده بودند، و هر يك فال نيك و بد مى زد. انديشه مرد مملو از افكار گوناگون و متضاد بود؛ از سويى هراسان و از سوى ديگر اميدوار بود. آنچه كه از مردم در جهت استقبال امام حق مى ديد، بر او گران مى آمد. و دردآور مى نمود.
آرى ، او بر گروهى از مردم گذر نمى كرد مگر آن كه به او سلام مى كردند. و مى گفتند: مرحبا به او اى فرزند رسول خدا، به شهر ما خوش آمدى ، خير مقدم !.
وى از اين خوش آمد گوئيهاى نسبت به امام حسين ، سبط رسول الله صلى الله عليه و آله روى در هم مى كشيد و ناراحت مى شد(190). و مردم از خانه هاى خود خارج مى شدند. و او از مشاهد حركات و شادى آنها ناراحت مى شد(191).
آنان در توهم خود كمترين ترديدى نداشتند، بلكه عمل خودبخودى و دسته جمعى ساده لوحانه آنان ، هر يك را در اوهام را سختر مى ساخت ، و به يقينى دروغين مى داد.
اگر برخى از اين عوام شمايل امام را مى شناختند و خصوصيات جسمى و اخلاقى او را در بر خورد و استقبال مى دانستند، امام بودن تازه وارد را انكار مى كردند...
اين توهم از عوام شهر گذر مرده به والى شهر نيز رسيد. و او على رغم در زدن شديد تازه وارد، درها را محكم بسته بود، و حاضر به گشودن آنها نمى گشت .
نعمان ، چونان كسى كه امانتى در اختيار دارد و از تحويل آن به ديگران خوددارى مى كند، سر از از باروى قصر بركشيد گويا امام را مخاطب ساخته باشد گفت :
تو را به خدا سوگند مى دهم كه دست از من بردارى و از اينجا دور شوى ، من امانت خود را به تو تحويل نخواهم داد و علاقه اى هم به پيكار با تو ندارم !(192)
تازه وارد كه برآشفته شده بود، نزديكتر رفته از نعمان كه سر از باروى قصر فرو كرده بود، خواست تا نزديكتر شود تا كسى از مردم صدايش را نشنود و گفت :
باز كن كه آخرين باز كردن تو باشد! و شب سياهت دراز شود .
مردى كه در در پشت سر وى قرار داشت ، اين صدا را شناخت و وحشت زده فرياد كشيد: به خدايى كه جز او خدايى نيست ، او ابن مرجانه است .
ناگهان همه قوا و توان ابن مرجانه در هم شكست ، و مردم تهمت زده شدند. در آن هنگام درب قصر گشوده شد. تا سوار نقابدار به درون رود و از چنگ اين مردم تازه از توهم به درآمده نجات يابد.
مظلومين ، حيرت زده و پريشان حال يكديگر را مى نگريستند و دست از پا درازتر، از قصر دور مى شدند.