زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام

محمد على حامدين

- ۵ -


ايرادهايى چند بر دو نامه 
1 - چگونه نامه رسان - قيس بن مسهر صيداوى حامل نامه مسلم و پاسخ امام - به مكه رفت و سپس بازگشت ؟ و چگونه فرستاده و فرستنده با اطمينان ، خواستار طى طريقى شدند كه راهنمايان حرفه اى در آن راه جان باخته بودند؟
2 - با توجه به اين كه امام حسين - عليه السلام - آن دو راهنما را براى تعيين مسير با هياءت نمايندگى همراه نساخته بود و از وجود آنان در ضمن سفر نيز بى خبر بود، انگيزه در ميان گذاشتن رويداد مرگ آن دو و ماجراى گم شدن آنها با امام چه بود؟ مخصوصا كه ادامه اين سفر مشروط به سلامتى كسى از همراهان يا راهنمايان نبود.
3 - لحن نگارنده نامه (مسلم ) در نامه خود، به علاقه و گرايش شديد وى به بازگشت از اين سفر و جايگزين شدن ديگرى به جاى خود اشعار دارد و صاحب چنين لحنى - طبق اشعار خود نامه - بايستى شخصا به مكه مراجعت مى كرد و موضوع را با امام در ميان مى گذاشت ؛و اين حركت شايسته اين موقعيت است ، نه ارسال نامه و پيك .
4 - اين آن چيزى نيست كه از آن بر جان خود ترسان باشم .
اين جمله اى است كه - طبق روايت دو راهنما- پس از قراءت نامه امام بيان كرد پس وى از چه بيمناك بود و چه چيز او را مطمئن ساخت ؟
اگر مسلم با دريافت پاسخ امام حسين - عليه السلام - بر درستى راه خود مطمئن گشت قبلا خود امام - نه ديگرى - بود كه وى را بدين سفارت گماشته بود و نيازى به نظر خواهى مجدد از حضرت نبود.
به هر حال اين جمله منسوب به مسلم ، غامض باقى مى ماند مخصوصا كه توقف و از حركت باز ايستادن وى براى استعفا از اين مسؤ وليت بود، نه نظرخواهى .
5 - چگونه اين هياءت بقيه راه را طى كردند و از كجا مى دانستند كه چقدر مسافت ديگر بايد طى شود؟ در حالى كه باقى مانده مسير، طولانى تر از فاصله مكه تا حادثه مرگ آن دو راهنما بوده است ؟ آيا شايسته تر نبود كه آنان راهنماى جديدى برگزينند؟ و يا آنكه خود امام يك راهنماى حرفه اى آگاه به تمام كوره راهها را براى تضمين سلامت رسيدن آنان به كوفه معين سازد؟ ولى اين انتخاب اتفاق نمى افتد.
و اگر همراهى اين سه يار سفير را كافى بدانيم ، ما پيشاپيش از ارزش حضور اين سه تن دلاور ياد كرديم .
6 - اما محل وقوع حادثه ؛يعنى تنگه الخبت كه بايستى طبق داستان ، ميان مدينه و كوفه باشد، خلاف واقع است ؛زيرا حموى تصريح مى كند كه :خبت ، دشتى است در منطقه حره ، و نام صحرايى است ميان مكه و مدينه (119)
7 - درباره مدت زمان قطع اين مرحله بايد گفت :مسافرت بطور معمول ، بيست روز بطول مى انجاميده است و با فرض سحت داستان - هلاكت دو راهنما - زمان طى مسافت ، طولانى تر شده است ،(120) به زمان فوق بايستى مدت زمان توقف مسلم براى دريافت پاسخ نامه را نيز بيفزاييم .
ليكن روايات تاريخى تاءكيد دارند بر اينكه اين مسافت همان مدت زمان معمول آن روز به طول كشيده است و اين مطلبى اجماعى است .(121)
8 - اين داستان در صدد تصوير سفير به عنوان مردى پايبند به فال نيك و بد زدن است و اين تصوير با مفاهيم بنيادى ريشه دار در خاندان نبوت متضاد است و خلاف گفتارهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله - به مسلمانان ، در جهت بازداشتن آنان از اعتقاد به شوم بودن اشيا و حوادث ، و تلاش در راستاى درك مفهوم قضا و قدر مى باشد.
خاندان نبوت نه تنها ديگران را از اعتقادات نادرست ، نهى مى كردند بلكه خود آنان مثل اعلاى ثبات شخصيت و درك روشن قضا و قدر و بى اعتقادى كامل به تطير و مانند آن بودند.
9- اين داستان بطور ضمنى حركت سفير، (مسلم ) را اسير عواطف و انفعالات نفسانى وى معرفى مى كند و انگيزه وى را آميخته اى از ترس ، ترديد و تلاش در جهت دست به كارى زدن و اقدام كردن مى نماياند.
مسلم گاهى فال بد مى زند و گاهى فال نيك و به هنگام فال بد زدن ظاهرا احساسش به وى راست مى گويد و او ديگر امكان ادامه سفر و پيش روى را ندارد.
و هنگامى كه فال نيك مى زند و با ديدن مردى كه آهويى را مى كشد، دشمن خود را از پاى درآمده فرض مى كند، در احساس خود دچار اشتباه مى گردد - آن چنانكه عامه از اين فال زدن درك مى كنند - زيرا اين دشمن است كه مسلم را مى كشد، نه آنكه مسلم دشمن خود را از پا در مى آورد.
و اين چنين است كه به صرف يك داستان برخاسته در ضمن انديشه اى ناصواب با مفاهيم بنيادى و اعتقادى بازى مى شود و در اذهان مسلمانان كوهى از شك و ترديد سست انديشى مى آفريند و با القاى گمانهاى واهى ، و از كار انداختن يقين در جهت از ميان برداشتن تكليف آنهم تكليف اصيل از آبشخورى پاكيزه از منبعى معصوم و آلوده نشده ، تلاش ناجوانمردانه اى آغاز مى كند.(122)
اما حقيقت امر آن است كه اين گروه مكتبى محمدى ، به درستى كار خود يقين داشت و سرشار از ايمان و خير ديدن تمام امور بود؛زيرا پايبندى حيرت انگيزى به تكليف الهى داشت ، و هراسى از كشته شدن و مردن در راه خدا، مبداء و امت مسلمان نداشت .
مسلم نيز در تكليف حسينى خود در بالاترين درجه هاى يقين بود و در خروج خود كمترين اضطرابى از خود نشان نمى داد، و در پيش رفتن استوار بود؛زيرا او از خاندان مكتب است و از گروه معتقدان كه براى عظمت هستى ، پديد آمدند و از كسانى است كه زندگى و شهادتشان هر دو پيروزى و رستگارى مى باشد.
ليكن متاءسفانه اين داستان بدون توجه به نتايج آن ، ورد زبان بسيارى از خطيبان و مسطور در كتب اكثر نويسندگان مى باشد و اهل قلم و بيان - آگاهانه يا با ناآگاهانه -به مردم و جوانانى كه ذهنى بكر و دست نخورده دارند تلقين مى كنند كه :بعضى از فال بد زدن ها به حقيقت مى پيوندد و برخى از به فال نيك گرفتن ها نادرست از آب درمى آيد! و مردم گمان مى كنند مسلم اين سفير بزرگ ، به اتكاى اين فال زدن ها راه مى سپرد و با اين چراغ ظلمانى مسير خود را روشن مى كرد!
ما فكر مى كنيم اين داستان از ثمرات و دستاوردهاى بزرگان دروغ پرداز و پيشوايان فريب و نيرنگ ساز بوده است ؛ زيرا مى دانيم كه اين داستان و مشابه آن در دوران سياستهاى آميخته با تزوير و نيرنگ ، و رطب و يابس بهم پيوستن ساخته شده است .
كوفه در التهاب  
قهرمان خاندان ابواطالب و سواران همراه وى ، بر پشت اسبهاى راهوار خود به سوى كوفه در شمال عربستان مى تازند، و شتابان به شهرى نزديك مى گردند كه در اشتياق ديدار رهبر قيام مى سوزد.
كوفه همچنان نگران نتيجه نامه هاى خود است ، و توده هاى شهر منتظر قدوم منجى بزرگ خود؛سبط پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - نفسها را در سينه حبس كرده اند.
انتظار توده مظلوم له شده و ستمديده به طول انجاميده است چه چيز مانع از اجابت درخواست آنان توسط فرزند رسول خدا گشته است ؟
مگر مردم شهر واقعيت موجود را انكار نكرده اند؟ آنان براى آمدن شخص ‍ رهبر به شهرشان لحظه شمارى مى كنند و اين آرزو همه وجودشان را تسخير كرده است پس چرا قهرمان و پيشاهنگ ابدى انكار نظام سياسى اموى ، سبط گرامى ، امام حسين ، روى گردان از تن دادن به حكومت بنى اميه ، به نداى اين محرومين پاسخ نمى دهد؟
در اين لحظات حساس و دردناك انتظار است كه نويد اجابت امام حسين - عليه السلام - گوشهاى آنان را نوازش مى كند و خبردار مى گردند كه سفير شخصى امام ، در راستاى پاسخ مثبت به اهل شهر به سوى آنان پيش مى آيد و مردم مشتاقانه به كوى و بر زن ريخته ، خود را آماده استقبال نماينده بيت محمدى مى كنند و فرستاده امام - قهرمان انكار بنيادى نظام باطل سفيانى - را با اشكهاى گرم شادى در آغوش مى كشند.
بخش سوم : آمادگى و بسيج ، تحت نظارت سفير 
آمادگى و بسيج ، تحت نظارت سفير: 
با رسيدن سفير به كوفه ، فعاليت انقلابى ، با جديت بيشترى شروع گشت و سطح تحرك ، تحت نظارت وى ارتقاء يافت ، تا جايى كه متمردين كوفه در بيشترين تجمع خود ظاهر گشتند(فصل اول ...)
و تجليات ديگرى از گسترش اين فعاليت ها را در فصل سوم خواهيم خواند. رهبرى سفير حسينى در مراحل اوليه جنبش بر آن قرار گرفته بود تا جانب هوشيارى و احتياط را از دست ندهد و دشمن را برنگزيند و برخوردارى ناخواسته و قبل از موعد، با وى پيش نيايد؛زيرا وظيفه اصلى سفير در اين شهر صرفا آمادگى و بسيج مردم بود تا زمينه هاى قيام و درگيرى بخوبى فراهم شود و سفير تلاش وسيعى آغاز كرده بود تا مبادا از اين چهار چوب خارج گردد.
آمادگى و بسيج ، نياز به وقت فراوان و آرامشى داشت كه مانورهاى هواداران حكومت ، آن را به هم نزند.
مسلم اين سياست را به خوبى پيش مى برد و كمترين درگيرى ميان شيعيان برگزيده و عموم اهل كوفه و والى آن روز كوفه - نعمان بن بشير - روى نمى دهد هر چند نعمان در سخنرانى خود مردم كوفه را به اطاعت از امويان فرا مى خواند (فصل دوم ).
اين سخنرانى درپى درخواست اعمال فشار از طرف حزب هواداران امويان در كوفه صورت گرفته بود. اگر چه برخورد ملايم نعمان و مسالمت جويانه وى در اين سخنرانى آنان را ناراحت ساخت ؛زيرا آنان خواستار به كار بردن سياست سركوب نظامى بودند.
فصل اول : بيعت و تشكل 
...به خدا سوگند! از تصميم قبلى و آنچه بر آن خود را آماده ساخته ام شما را خبر خواهم داد...
سوگند به خدا! اگر مرا بخوانيد اجابت خواهم كرد و در كنار شما با دشمنانتان نبرد خواهم كرد و در دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زد تا خداوند را ملاقات كنم و از اين كار فقط آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم
.
(قهرمان مكتبى ، عابش شاكرى )
مقر سفير 
مردم كوفه - خاص و عام - از سفير حسينى استقبال بى نظيرى به عمل مى آورند و او را با احترامى شايسته شخصيت خود و نيابت از طرف ريحانه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در ميان همراهان سه گانه خود، در تاريخ روز پنجم شوال به شهر، وارد مى گردد(123)
اولين نشانه دورانديشى سفير بزرگ ؛مسلم بن عقيل ، حسن انتخاب وى براى محل استقرار و استراحت است كه بزودى مقر كارهاى مربوط به سفارت و رفت و آمد عامه مسلمانان و مجمع بزرگان شيعه و خود بخود مركز بيعت خواهد شد، بشمار مى رود.
طبق معمول ، تاريخ و مورخين درباره اولين خانه اى كه مسلم آن را برگزيد و در آن سكونت اختيار كرد، اختلاف نظر دارند در تعيين اولين منزل سه روايت وجود دارد:
نخستين روايت مى گويد:مسلم به خانه مسلم بن عوسجه - كه از استوارترين مجاهدان كوفه است - درآمد (124)
دومين روايت مدعى است كه :مسلم خانه هانى بن عروه (125) را برگزيد.
ليكن ما در آينده بيان خواهيم كرد كه سفير خانه مجاهد دلير؛هانى بن عروه را بعدا و به عنوان دومين منزل اختيار كرد نه اولين بار.
اما سومين و آخرين روايت با صراحت مى گويد:
مسلم از همان آغاز به خانه مجاهد بزرگ ؛مختار بن عبيده ثقفى درآمد، و آن منزل را مقر خود قرار داد(126)
خانه مختار بعدها به تملك مسلم بن مسيب درآمد و به نام وى خوانده مى شد.(127)
اين نامگذارى ظاهرا تا زمان طبرى و مفيد كه اوايل قرن چهارم مى زيستند، ادامه داشته است .
و با توجه به سفارش امام به مسلم كه :هنگام ورود به كوفه نزد موثق ترين مردمان آن شهر منزل اختيار كن ، بايستى اين سه تن از معتمدترين و موثقترين مردم كوفه دانست .
هر كدام از آنان از مزاياى ويژه و اعتماد خاصى برخوردار بود و همتارى خوبى محسوب مى گشت ، ليكن مسلم خانه ابن عوسجه را مقر خود قرار نداد، مگر اينكه خانه وى را ناشى از دعوت او از مسلم براى آمدن به خانه در آغاز ورود به شهر كوفه بدانيم يا بگوييم كه سفير براى احترام به شخصيت ابن عوسجه كه از افراد جليل و صالحين بزرگ كوفه و از مردان جهاد و اجتهاد بوده است - و بعدها نيز نايب مسلم بن عقيل در اخذ بيتعت از مردم شد - چند روز اول آمدن به كوفه را در خانه ابن عوسجه بسر برده است .
آرى ، ميهمان بزرگ بر منزل قهرمان بخشنده مختار ثقفى (128) فرود آمد و خانه آن كوه تنيده در ايمان خود رابه دلايل اعتقادى و موقعيت اجتماعى وى در انقلاب شهرها انتخاب كرد.
به نظر مى رسد مهمترين دليل انتخاب خانه مختار، مصونيت سياسى خاصى بود كه مختار از آن بهره داشت ، وديگرى جز او از چنين امتيازى برخوردار نبود؛زيرا مختار داماد والى كوفه از طرف معاويه ، نعمان بن بشير بود و همين ويژگى مصالح متعددى براى فعاليتهاى انقلابى در استفاده از زمان - يا پاره اى از زمان - در برداشت و عملا هم يكى از دلايل ملايمت و آسانگيرى و احيانا تجاهل نعمان در قبال مسائل خطيرى كه در خانه مختار روى مى داد همين بود.
يا آنكه او ديگر توانايى تغيير موقعيت موجود را نداشت . سفير به عنوان ميهمان به خانه مختار وارد مى شود، و آنجا را مقر فعاليت خود قرار مى دهد.
از خاص و عام هر كه خبر ورود سفير را مى شنود و شتابان براى ديدار و عرض ادب سوى مقر، مى شتابد.
مسلم جلسه وسيعى تشكليل مى دهد و در آن هوادارن خاندان نبوت حضور به هم مى رسانند و مسلم ، خردمند فرزانه و رايزن انديشمند، برخود لازم مى بيند تا با مؤمنان سخن گويد و سخن آغاز كرده ، وظيفه مقدس خود را اعلام كند.
نماينده امام حسين - عليه السلام - از جا برخاسته ، نامه امام را مى خواند پيام اما م ، و گوشهاى حاضرين را نوازش مى دهد. كلمات آخر نامه طنين خاصى پيدا مى كند:
... به جانم سوگند! تنها كسى امام است كه عامل به كتاب خدا، پايبند به قسط و عدالت و متدين به دين حق ، و واقف نفس خود در راه خداوند باشد والسلام .
هر بار كه اين كلمات و ديگر فرازهاى نامه خوانده مى شود و در صفحات ذهن حضار نقش مى بندد شور و ولوله اى بپا مى خيزد، پلكها مى لرزد، اشك در حدقه چشمان حلقه مى زند، و مردم شروع به گريستن مى كنند.
اين نامه ، محبت بى شائبه سبط پيامبر را برايشان آشكار مى كند و آنان را به ياد حكومت پدرش ؛اميرالمؤمنين - عليه السلام - كه همين مردم بهترين خاطره ها را از آن دارند، مى اندازد.
گويا آنان با شنيدن نامه ، كابوس حكومت معاويه ، دشمن على را بهتر درك كرده ، جنايات وى را احساس مى كنند و دلهايشان فشرده مى گردد و مى گريند. مسلم از به پايان رساندن نامه امام در اولين جلسه فارغ گشت و نامه را پيچيد.
در اين هنگام اولين اشخاص مخلص - كه بعدا آنان را ياد خواهيم كرد - براى بيعت بپا خواستند. مسلم از هيچ كس از مؤمنين و مسلمانان درخواست بيعت نكرد، بلكه او فقط نامه و صداى امام را به گوش آنان رساند و نامه را در پيچيد.
اما اين اهل كوفه بودند كه با شور و هيجان و آروزمندى شديدى به سوى نماينده بزرگوار امام شتافته ، به عنوان بيعت با امام ، دستهاى پسر عم ، برادر، و فرد مورد اعتماد از خانواده حسين - عليه السلام - را سخت فشردند.
بيعت براى چه ؟ 
وقتى جنبش به مراحل جدى نزديك مى شود، مساءله بيعت كردن ، موضوعيت پيدا مى كند و همگى آماده مى گردند تا تن به آن داده ، پيمان استوارى را به گردن گيرند. اما بر چه اساسى اين بيعت بايد صورت گيرد؟ و مردم بر كدامين مبنا بيعت نمايند؟
در اينجاست كه سفير والاى حسينى چهارچوب بيعت را بطور روشن و دقيق مشخص ساخته است اين بيعت همانند بيعتى مى باشد كه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - از قبيله اوس و خرزج در عقبه دوم مى گيرد(129) و به تعبير دقيقتر اين بيعت :
دعوت به سوى كتاب خدا، سنت رسولش ،جهاد با ستمگران ، دفاع از مستضعفان ، بخشش به محرومان ، تقسيم عادلانه دستاوردهاى جنگى ميان مسلمانان رد مظالم به صاحبان آنها، يارى خاندان نبوت در برابر دشمنان كينه توز و پايمال كنندگان حق آنها، صلح با هر كه اهل بيت با او صلح كند، جنگ با هر كه اهل بيت با او پيكار كند، اطاعت محض از اين خاندان ، بدون كمترين اهمالى در انجام دستورات آنان و بدون تضعيف آراء و نظرات آنان بود
(130)
بر مبناى فوق - مبنايى بزرگ و مضمونى حساس - مردم بدون كمترين اعتراضى نسبت به مفاهيم و مواد آن بيعت كردند.
بيعت عهد و پيمانى است كه شرعا الزام آور است ، هرگز گسسته نخواهد شد مگر پس از پايان مدت آن - در صورت مدت دار بودن - يا پيش آمدن موردى كه فرد بيعت كننده را در فسخ و انحلال بيعت خود آزاد گذارد - در صورتى كه بيعت مشروط باشد.
فرد مسلمان با بيعت كردن ، تكليفى دينى و شرعى به گردن خود مى گيرد، و متعهد مى شود تا طبق مواد بيعت ، عمل كند؛يعنى :سرنوشت خود را با آينده بيعت ، گره زده ، تمام هم و غم خود را در راه تحقق مواد آن و منافع امت و مصالح دين در برخوردهاى سخت و خطر آفرين به كار برد.
عواطف متراكم ، شورى روزافزون ، آروزهاى درونى و رؤ ياهاى طلايى براى فردايى اميد بخش ، توده هاى كوفه را به حركت درآورد و آنان حريصانه براى ديدار طلعت نايب سبط محمدى ، سفير حسين - عليه السلام - و در يعت كردن با خدا و رسول وى و ريحانه پيامبر بر يكديگر پيشى گرفته ، رقابتى سخت در فشردن دست نايب حسين آغاز كردند.
فراموش نمى كنيم كه ما در برابر مردمى قرار داريم كه رنج و محروميت آنان به جايى رسيده بود كه بدون در نظر گرفتن توانايى واقعى خود، امكانات بالفعل ، تنهابا شورى براى پيروزى بر بنى اميه و احساسى كوبنده از ظلم و ستم اين شجره خبيثه ، به حركت درآمدند.
آنان شايد پنداشته بودند در راه خود، با لشكريان شام درگير نخواهند شد يا آن كه گمان برده بودند نقش آنان با بيعت كردن پايان مى يابد و انجام ديگر نقشها و ايفاى آنها به عهده امام يا سفير وى خواهد بود!
و يا بر اين باور بودند كه تطبيق كتاب خدا و سنت رسول وى همان شيوه لفاظى رايجى كه قبلا از ديگر حكام و عمال جور شنيده بودند، مى باشد.
جمهور كوفه از يك نكته را فراموش كرده بودند؛ آنان از ياد برده بودند كه مسلم از خاندانى است كه گفتار و كردار آنان بر يكديگر منطبق است ، و اگر بگويند عمل خواهند كرد و اگر اين مردم دعوت وى را پاسخ عملى ندهند، آينده ، آنان را لگدمال خواهد كرد، و زبونى آنان را پراكنده خواهد ساخت .
شكى نداريم كه اين مردم مسلم را به چشم ديگرى نگريسته ، و سفير حسين را از هر سفير ديگرى تفكيك مى كردند و حكام مستبد والى و غيره را از نماينده شيطان مى دانستند، و مسلم را سفيرى رحمانى .
ليكن اين شناخت ، ناقص بود و آنان در همين مرحله تفكيك مانده بودند. شناخت آنان را موانعى چند، تيره مى ساخت و از بذل تلاشهاى ارزنده و ضرورى باز مى داشت .
آنان به اهميت بيعت خود و مسؤ وليتهاى ناشى از آن توجيهى نداشتند آنان را ترسى دهشتناك از لشكريان معاويه - كه وحشتناك ترين جنايات را نسبت به اهل كوفه در ساليان قبل از مرتكب شده بودند - فرا گرفته بود و اين ترس ‍ صفوف آنان را دچار تشتت مى ساخت .
كوفيان را شناختى مجدد، اراده اى آهنين و درمانى تازه لازم بود تا آماده پايبندى به بيعت خود شوند.
با توجه به مشكلات فوق ، كميت بالاى بيعت كنندگان در آن شرايط - همان طور كه بعضى از بيعت كنندگان آگاه و مكتبى مانند:عابس ، حبيب و سعيد اشاره كرده بودند و ما در آينده سخنان آنان را ياد خواهيم كرد - معيارى براى نيرومندى اين جنبش به حساب نمى آيد.
با اين همه تعداد بيعت كنندگان به شكل تصاعدى بالا مى رفت . و تنها در يك ماه تعداد آنان از ده هزار تن گذشته ، قريب به بيست هزار بيعت كننده رسيد. البته رقم چهل هزارتن (131) سى هزارتن (132)دوازده هزارتن (133) و هيجده هزار تن (134)؛يعنى به تعداد نامه هاى فرستاده شده براى امام حسين - عليه السلام - در روايات مختلف نيز ذكر شده است .
و به تعبير دقيقتر و آمارى روشنتر اين هيجده هزارتن همان تعداد افراد امضاكننده نامه ها مى باشند كه مسلم بن عقيل پس از حدود 35 روز از ورود خود به كوفه ، طى نامه اى به امام از آنان ياد كرده و موقعيت موجود را تشريح مى كند.
نخستين بيعت كنندگان 
هميشه آگاهى و ذكاوت در ميان برگزيدگان هر قوم و ديارى متجلى و آشكار بوده است ، و درك شرايط موجود به گونه اى عميق در اختيار افراد ممتاز بوده و هست و در هنگام ضرورت يكى از اين فرزانگان از ميان قوم برخاسته ، زبان گوياى ديگران مى گردد، و مسائلى راكه در عين روشنى نياز به گفتن دارد، بيان مى كند.
مطالبى وجود دارد كه مخفى نيستند، اما بايستى حتما به زبان آورده شوند و اين هجوم مردم براى بيعت با وى به عنوان نماينده و دست امام ، قهرمان پرسطورت ؛شيرشيران - آنچنان كه مردم آشنان با وى در ميدان كارزار اين گونه او را ناميده اند - به پامى خيزد تا سخنانى متواضعانه در پاسخ نامه امام و در برابر نماينده حضرت ، ادا نمايد.
مجاهد استوار عابس بن شبيب شاكرى همدانى نستوه وصف شكن ، مقابل سفير بزرگوار قرار گرفته ، سخن آغاز مى كند:
سپاس خداى را سزاست و ثناى من شايسته او باد... (بعد مى گويد:) اما بعد:من از مردم به تو چيزى نخواهم گفت و نمى دانم چه در دل دارند، و چگونه فريفته آنان گشته اى ، اما من ، به خدا قسم ! تو را از آنچه در دل دارم خبر خواهم داد، و تصميم قلبى خود را آشكار خواهم ساخت ... سوگند به خدا! كه اگر مرا بخوانيد، شما را اجابت خواهم كرد و در كنار شما با دشمنانتان پيكار خواهم كرد، و در راه دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زد تا خداوند را ملاقات نمايم و در اين كار تنها آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم (135)
اين بيانات از سخنان جاويدانى است كه ياور بزرگ حسينى آنها را به زبان مى آورد.
وى نتوانست ساكت بنشيند و بر آنچه در دلش مى گذشت و در سينه اش ‍ خلجان داشت سرپوش بگذارد. او برخاست و از خود استوارى و پايدارى درونى را نشان داد، اما در همان حال با اشاره اى كم نظير، نظر خود را درباره مردم آن ديار بيان داشت :
من تو را از مردم خبر نخواهم داد و نمى دانم در دل آنها چه مى گذرد، و چگونه فريفته آنان گشته اى ...
وى در سخنان خود بيش از آنكه توانايى و بى باكى خود را به نمايش ‍ بگذارد، نگرانى و هراس خود را از اين توده نامتناجس بيان داشت .
آيا وى مى خواست از انگيزه هاى متضاد و علايق مختلف اين مردم هزار رنگ سخن بگويد؟ و يا آنكه مى خواست آن روى سكه اين جمعيت متراكم را به مسلم نشان دهد؟ و يا آن كه در صدد بود جوهره خود را بيان كره ، ميان خود و توده هاى عاطفى كم ثبات تفكيك كند؟
همه احتمالات بالا درست است و اين مرد با جملات صريح و كوتاه به قلب هدف مى زند، و مقصود درونى خود را بيان مى كند.
البته شايسته ذكر است كه مسلم ، گوشه هاى سخن خطيب را درك مى كند و مقصودهاى چندگانه وى را درمى يابد؛زيرا پس از اندك مدتى - كه بعدا ذكر خواهيم كرد - همين عابس همدانى است كه از ميان ديگران برگزيده مى شود و مسلم او را با نامه اى خطى براى ملاقات امام به مكه مى فرستد. اين انتخاب دقت نظر و درك اصيل سفير حسين را به بهترين وجهى نمايان مى سازد.
عابس آنقدر صميمى سخن گفت ، و بيانش چنان سرشار از صميميت و اخلاص بود كه حبيب بن مظاهر اسدى - از حواريان و ياران نزديك امام على امير المؤمنين (عليه السلام ) - همان شيوه را به كار بست ، و با عمل خود گوينده و گفتار او را ستايش كرد.
حبيب بن مظاهر پس از عابس از جا برخاست و رو به عابس كرده و گفت :
خداوند تو را رحمت كند به نيكى آنچه را كه در دل داشتى با سخنان گزيده و استوار بيان داشتى ... وى سپس متوجه مسلم گشته ، اظهار داشت :
اما من به خداوندى كه جز او خدايى نيست ، بر همان تصميم و انديشه ام كه عابس مى باشد
(136)
حبيب ، كمترين سخنى بر گفتار عابس نيفزود... و آن را زبان حال خود قرار داد و همين بهترين تقدير از سخن و سخنور است .
سومين فرد برگزيده اين قوم ، مجاهد نستوه سعيد بن عبدالله حنفى بود كه پاجاى پاى دو يار پيشين خود نهاد و همان روش را براى بيان درونى خود كافى دانست و اظهارات دو سخنور قبلى را تاءييد كرد.(137)
اين سه تن نمونه اى از مؤمنين برجسته كوفه بودند كه راست گفتند، صبر، پيشه ساختند و پيوند با يكديگر را حفظ نمودند، و لحظه اى به گفتار بى عمل نينديشيدند. آنان پايبند سخن خود بوده آن را در جريان اعمال خود به كار بستند و مصداق سخن خدايشان گشتند كه :
و من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ... (138)
از مؤمنان گروهى هستند كه به عهد با خدا عمل كرده ، بر آنچه پيمان بسته بودند، استوار ماندند...
در مرحله آغاز بيعت مردان زيادى حاضر بودند؛يكى از اين حاضران محمد بن بشير نام دارد و راوى ماجراى عابس ، حبيب و سعيد مى باشد.
حجاج به على راوى ديگرى است كه مى گويد:
به محمد بن بشير گفتم :آيا تو نيز مانند عابس و دوستانش ، سخنى بر زبان آوردى ؟
گفت : من دوست داشتم خداوند ياران كوفى مرا با پيروزى معزز دارد، ليكن دوست نداشتم كه كشته شوم و از دروغ گفتن پرهيز گردم .(139)
چه بسيار مانند محمدبن بشير در كيان بيعت كنندگان قرار داشتند! كسانى كه خواهان پيروزى بودند، ليكن نمى خواستند خودشان قربانى گردند!.
و چه بسيار كسانى كه از دروغ گفتن باكى نداشتند و بر كشتن و كشته شدن با مسلم بيعت كردند!.
انبوه بيعت كنندگان را كه خواستار پيروزى بدون دردسر بودند و موفقيت بدون تلاش را در ضمير داشتند و بدون نيرو گذاشتن و كاشتن ، خواهان برداشت بودند، نمى توانيم منكر گرديم .
آينده تبعيت اين گرايش دومى را به خوبى نشان داد؛ زيرا چه بسيار كسانى كه در حالت انفعال قرار گرفته از موضع ضعف بيعت كردند، و كسانى كه از موضع قدرت و آگاهانه بيعت نمودند كم بودند.
آگاهى و خيزش عمومى اهل كوفه نتيجه حركت و رهبرى گروه فعالى بود كه هماهنگ بوده ، توده ها را متشكل مى ساختند.
در اين ميان بيعت به عنوان آخرين مرحله حركت و پايان جنبش براى عامه كوفيان مطرح بود، در حالى كه خود بيعت ، آغازى است براى مراحل دشوارتر و عملى پس از خود. و بيعت كننده را آگاهانه در برابر وضع پيچيده حال و آينده قرار مى دهد تا وى با هوشيارى در برابر تزلزل و درنگ بايستد و هنگام گرم شدن تنور جنگ و انجام تعهدات ناشى از بيعت ، نلغزد و محكم به پيش برود.
مردم كوفه شب و روز با سفير بيعت مى كنند و تعداد آنان مرتبا در حال افزايش است ... اما رهبر حسينى ، تيزبينانه آن روى سكه را مى نگرد، و واقعيت امر را آنچنان كه هست در مى يابد، ليكن وضعيت را با صبرى جميل و پايدار تحمل مى كند.
فصل دوم : موضع امور حكومت محلى 
مختار در بازداشتن نعمان از اتخاذ تدابير سخت و دور انديشانه عليه جنبش كوفه ، تلاشهاى مفيدى به عمل آورد تا شر وى را از فعاليتهاى مشروع اهل آن ديار، باز دارد .گويا مختار- با شناختى كه از آمال و سوداى حاكم داشت - وى را نسبت به آينده حكومت يزيد مردد ساخته ، به از اميدهايى داده بود.
گرداننده امور حكومتى كيست ؟ 
معاويه پيش از مرگ و پس از ساليان درازى كه سياستهاى ارعاب و وحشت را در كوفه به وجود آورده بود و اين سياستها را حكام دست آموزى چون زياد و مغيره به كار بسته و بدين ترتيب نفس همه اهل آن ديار را بريده بودند، براى تثبيت حكومت وليعهد خود يزيد، و جلب قلوب ، در صدد دلجويى كوفيان بر آمد ، و در راستاى اجراى اين سياست نعمان بن بشير را كه فردى ملايم و آسانگير به شمار مى رفت و جزء صحابه بود، بر كوفه گماشت ، تا مردم خاطرات تلخ آن سالهاى سياه ، و كابوس حكمرانى زياد و مغيره را فراموش كنند.
نعمان بن بشير در ليست انصار جاى داشت و آرزومند حكومت و خلافت پس از معاويه و خواستار مناصب سياسى بود.معاويه نيز با درك اين ويژگى نعمان ، او را براى اجراى سياست حسن نيت و آشتى ملى ! از طرف خود بر كوفه فرمانروايى مى دهد تا مردم از وى و بنى اميه راضى گردند.
ليكن اين سياست عوام فريبانه همه مردم خشمگين و انتقام جو را به خواب فراموشى نمى برد. مردم كوفه نعمان را مى شناختند، اگر چه تمام حقايق را در باره وى نمى دانستند. اين فرماندار مسالمت جو! همان كسى استكه در عين التمر(140). بر مردم آرام و غير نظامى آنجا به دستور معاويه شبيخون مى زند و با يورش نظامى خود بى گناهان را از پا در مى آورد.
نعمان ، همان است كه به شهروندان مناطق تحت حاكميت امير المؤمنين - عليه السلام - حملات نظامى پى در پى مى كند و بدون كمترين عذاب وجدانى - اگر وجدانى داشته باشد- و انديشه اى از قرآن و سنت پيامبر- درباره عدم تجاوز به غير نظاميان و غير آن - تنها در راستاى تحقق سياست معاويه مبنى بر ايجاد هراس در دل اهالى ، دست به كشتار و چپاول مى زند. لذا صحابه پيامبر- صلى الله عليه و آله - از چنين فردى و امثال او بيزار هستند.
خواص ، فراموش نمى كنند كه نعمان در مخالفت با امام على عليه السلام و نقض بيعتى كه به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در غدير خم با امام كرده بود، پيش قدم گشته بود.
اين نعمان است كه مزدور زن عثمان گشته ، پيراهن عثمان و انگشتان بريده همسرش را با خود نزد معاويه مى برد. تا به نام پيراهن و ادعاى خونخواهى عثمان خونها بريزد... نعمان همچنان در اختيار معاويه قرار گرفته ، دستورات وى را انجام مى دهد. معاويه مى داند چگونه هر قدرت طلبى مقام دوستى را به كار بگيرد و از او استفاده كند.
در جريان صفين تنها دو تن از انصار در كنار معاويه قرار داشتند: يكى همين نعمان است و ديگرى مسلمه بن مخلد! اما ديگر انصار و بخصوص صحابه از آنها همگى در كنار على عليه السلام قرار مى گيرند. و با گروه متجاوز(فئه باغيه ) كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارها به بغى و حق كشى آن اشاره و تصريح كرده بود، تا آنجا كه اصحاب هراسان بودند كه مبادا در كنار اين متجاوزان قرار گيرند و به لعنت ابدى گرفتار شوند حتى آنان كه با امام در صفين نبودند بعدها به شدت اظهار ندامت كردند ؛ مثلا عبدالله بن عمر در اواخر عمر خود بارها چنين از پشيمانى خود پرده بر مى داشت :
بر مسائل گذشته كمترين تاءسفى ندارم ، تنها اندوه و تاءسف من آن است كه چرا در كنار على عليه السلام با فئه باغيه پيكار نكردم (141)، مى جنگيد.
ليكن نعمان از اينكه در پيشاپيش اين گروه متجاوز و حق كش ، قرار دارد شادمان است . كوفه هرگز فراموش نمى كند كه چگونه نعمان در حضور معاويه و در برابر على عليه السلام به گناه خود افتخار مى كند و با ادعاى اينكه خود، يك صحابى انصارى است ، تمام انصار رسول خدا را صلى الله عليه و آله كه در يك صف استوار در كنار على عليه السلام قرار دارند، محكوم مى كند، و بودن آنان را در جبهه حق نديده گرفته مدعى مى شود آنان بر باطل هستند!.
وى به خود جراءت مى دهد و در ميان دو لشكر در صفين فرياد زده ، قيس ‍ بن سعد بن عباده را مخاطب قرار داده مى گويد:
(... اى قيس بن سعد! آيا آن كس كه براى شما همان را مى خواهد كه براى خود خواسته است - مقصودش معاويه است -، با شما به انصاف رفتار نكرده است و منصف ترين شما نيست ؟! اى گروه انصار! در سرنگون كردن عثمان در يوم الدار خطا كرديد و ياران وى را در جنگ جمل به قتل رسانديد و در حمله به شاميان در جنگ صفين نيز خطا كرده ايد. شما كه عثمان را مخذول كرديد اگر على را نيز از پا در مى آورديد عمل قبلى شما جبران مى شد و خونى در برابر خونى تصفيه مى گشت ! (منطق ساده لوحانه و عوامفريبانه را بنگريد)، ليكن شما حقى را زير پا نهاده باطلى را يارى كرديد!... بعد هم نخواستيد مانند ديگر مردمان باشيد، ليكن آتش جنگ را روشن كرده ، خواستار پيكار شديد. و به خدا قسم ! ديديد مردان جنگى اهل شام ، شتابان در خواست جنگ شما را پاسخ داده ، به سويتان روانه شدند( سپس وى سخنان خود را متوجه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جبهه على عليه السلام مى كند). به خدا قسم ! شما هميشه در جنگ زبون خواهند بود، مگر آن كه اهل شام با شما باشند.
بنگريد كه جنگ از ما و شما كشته هايى برگرفته است . و نتيجه آنرا ديديد، اينك ما بهترين باقى ماندگانيم ، و به پيروزى نزديكتر. پس از خدا در باره اين باقى مانده بپرهيزيد(142).
در پاسخ اين ترهات ، سرور و بزرگ انصارقيس بن سعد بن عباده مى خندد. قيس از شنيدن چنين سخنانى از درمانده اى چون نعمان ، كه كمترين نقشى در پيروزى ندارد و دستش از معالى و مكارم اخلاق و اصالت تهى است ، شگفت زده مى گردد.
قيس او را بيش از ما مى شناسد، لذا او را براى تملق گفتن به معاويه مسخره مى كند... سپس براى اينكه سخنان وى در اذهان ساده و افراد بى خبر شبهاتى ايجاد نكند، پاسخ وى را به گونه اى دقيق و روشنگر به او بر مى گرداند و پايبند نبودن او به دين و اخلاق را عيان مى سازد. و ثابت مى كند كه وى تا چه حد از ديانت و انسانيت و شرف اخلاقى به دور است .
پس قيس خنديد و گفت : به خدا سوگند! فكر نمى كردم چنين گستاخى كند و در اين موقعيت اين گونه سخن بگويى . اما شخص منصف پايبند حق ، هرگز برادرش را فريبكارانه نصيحت نمى كند، و ديگرى را به همان ترتيب كه خود فريب خورده است فريب نمى دهد، ليكن تو به خدا سوگند خود را فريب داده اى و به باطل ، ديگرى را پند مى دهى .
اما سخنانى كه در درباره عثمان ادا مردى ؛ اگر مختصر بخواهى ، مختصر خواهم گفت : عثمان را كسى كشت كه تو از او بهتر نيستى ، و كسى مخذولش ‍ ساخت كه از تو بهتر مى باشد. و اما با اصحاب جمل ؛ به دليل پيمان شكنى پيكار خواهند نمود( منطق افراد مكتبى را ملاحظه بفرمائيد). اما اينكه ، ما چون ديگر مردم نيستيم ، بايد بگويم كه ما در اين جنگ همان گونه ايم كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم ، و چهره هايمان را سپر شمشير كفار مى ساختيم و گلوله يمان را آماج نيزه هاى دشمنان ، و آنقدر پايدارى از خود نشان داده بوديم :
سلطنت الهى على رغم كراهت كفار در زمين مستقر گشت (143).
ليكن تو اى نعمان ! بنگر: آيا با معاويه كسى را جز اعراب بيابانگر آزاد شده و يا اهل يمن فريب خورده ، مى بينى ؟!
و نيز بنگر: مهاجرين ، انصار و تابعين نيك آنان را كه خداوند از آنها خشنود است در كجا قرار دارند؟ (يعنى همه اين برجستگان در سمت حق و در كنار على مى باشند).
و همچنين بنگر: آيا در كنار معاويه جز تو و يار حقى را(مسلمه بن مخلد) كه نه در عقبه اولى و ثانيه بوده ايد و نه در بدر حضور داشته ايد، نه شما را سابقه اى در اسلام است و نه آيه اى از قرآن در شاءن شما نازل گشته است ، كسى حضور دارد؟(144)،
آيا با اين سوابق نورانى ! از مسلمين بايد خواست تا به او و مانند او تاءسى شود؟! و به پيامبر عظيم الشاءن اين سخن را نسبت دهند كه :
اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم .
يارانم چنان ستارگان هستند كه با هر يك راهيابى كنيد، هدايت خواهيد شد.
درست است كه اهل كوفه نيازمند رهايى از سياست وحشت و سنگدلى مى باشند و به فرمانروايى نرمخو و آسانگير احتياج دارند... ليكن آنان نعمان بن بشير را مى شناسند. و انحرافات و مواضع گذشته وى را اجمالا مى دانند.
موضع نعمان در قبال رويدادها 
فرمانروايى جديد، بايستى در قبال سه رويداد تازه موضع گرفته ، حوادث را پيگيرى كند:
1- مرگ معاويه و مخالفت مردم با يزيد.
2- تحركات تازه اهل كوفه در زمينه نگارش نامه و ارسال آن براى سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله و دعوت از وى .
3- آمدن سفير امام عليه السلام به كوفه و بيعت گسترده مردم با وى .
حاكم در برابر اين سه پيشامد چه سياستهايى بايد اتخاذ كند؟.
در باره اولين رويداد، نعمان بن بشير سياست منفعلانه و بى تفاوتى پيش ‍ مى گيرد و از پرداختن جدى به اين مساءله رويگردان مى شود ؛ زيرا وى بخاطر ميل شديدش به خلافت و ولايت عهدى ، با يزيد روابط بشدت تيره اى دارد. و هر يك كينه ديگرى را در دل مى پروراند.
يزيد نهمان را بارها تحقير كرده است . و زمانى نيز به اشاره اواخطل شاعر مسيحى ، انصار را كه نعمان خود را از آنان مى دانست هجو كرد.
نعمان از اين هجو برآشفت و نزد معاويه شمايت كرد. و اين از مضحك ترين دعاوى تاريخ است كه فردى شكايت خود را نزد مدعى عليه ببرد وليعهد را چه رسد كه انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشمن بدارد؟.
اما شكايت نعمان به انگيزه غيرت و حميت دينى نبود ؛ زيرا همين فرد در ماجراى حره كه يزيد با انصار و فرزندانشان جنگيد، و نواميس آنان را در مدينه بر لشكريان شام مباح كردت سكوت كرده ، سر در لام بزدلى فرو برد ؛ با آنكه در آن زمان زنده و از جريان مطلع بود.
مورخين حرص وى را به خلافت افشا كرده ، يادآور شده اند كه وى براى رسيده به مقصود خود دست به هر كارى مى زد. و هر شيوه اى را به كار مى بست . و در راه قدرت طلبى جان خود را از دست داد(145).
اما در مقابل دومين رويداد نيز، نعمان كوشش و تلاش از خود نشان نمى دهد، و اهميتى براى اين حادثه قائل نمى شود و موضع صريحى از وى نقل نمى گردد.
اين سكوت با توجه به اينكه عمليات مكاتبه و ارسال دعوت ، پنهان و مخفى نبود البته در آغاز مخفى بود ليكن بعدها بر همگان آشكار گشت . و يا آنكه از همان آغاز هدف ، فقط مخفى نگهداشتن مراسلات سليمان بن صرد و يارانش بود. دليلش جهل ، نسبت به اصل مساءله دعوت با ندانستن نتايج و پيامد اين كار، يا عدم درك سطح فعاليت انقلابيون ، و يا حجم نامه ها بود.
و يا اينكه نعمان مى پنداشت ، امام دعوت كوفيان را لبيك نخواهد گفت . و يا خود وى ديگران را بر خلع يزيد تشويق مى كرد.
به هر حال سكوت وى به يكى ، يا همه دلايل بالا بر مى گردد.
در برابر سومين پيش آمد نيز، نعمان موضعگيرى نمى كند ؛ زيرا مى دانيم سفير حسين عليه السلام پس از ورود به كوفه منزل مختار بن عبيده ثقفى را به عنوان مقر فعاليتش و پايگاه كوششهاى خود قرار داد.
مختار تيز، داماد نعمان بود و دختر وى عمره (146) بنت نعمان بن بشير را به همسرى اختيار كرده بود. اين پيوند سببى در موضعگيرى نعمان بى اثر نبود.
نعمان كمترين موضعى در برابر بيعت مردم با امام و خلع يزيد نگرفت . وى مدتها از آينده كار يزيد بى خبر است ، و تكليف خود را در اين شرايط حساس نمى داند. او آنقدر در موضعگيرى درنگ مى كند كه هواداران حكومت اموى سكوت وى را محكوم كرده ، خواستار اتخاذ مواضع صريح و قاطع مى گردند ؛ مثلا عبدالله حضرمى بر او تاخته از او مى خواهد در برابر حوادث موضع جدى بگيرد. او نيز كه از تفصيل وقايع بى خبر است ، به پرخاشگر، چنين پاسخ مى دهد:
رازى را كه خداوند پنهان كرده است آشكار نخواهم كرد. و آنچه را كه در پرده است عيان نخواهم ساخت (147).
نعمان ، با خونسردى سكوت پيشه مى سازد و در دل از آنچه عليه يزيد در اين شهر مى گذرد خشنود است .
ما فكر مى كنيم با توجه ره دركى كه مختار از انگيزه هاى قدرت طلبى پدر زن خود داشت ، در بى طرف نگه داشتن وى و اتخاذ سياست صبر و سكوت ، نقش تعيين كننده اى ايفا كرد.
شايد وى از آينده نا مشخص يزيد و بر عكس از پيروزى انقلابيون تصاويرى براى والى پير ترسيم كرده بود. و بدين ترتيب بو را از اتخاذ هر نوع سياست سخنى عليه فعاليت هاى انقلابيون باز داشته ، شد او را از مردم كم كرده بود.
ما سكوت نعمان را چنين تفسير مى كنيم ، نه آن طور كه گفته شده است :
... وى سياست مدارا پيشه ساخته بود، تا با رسيدن شخصى كه بر تمام امور شهر بخونى مسلط گردد، جبهه امويان تقويت گردد(148).
اين مساءله و آمدن حاكم جديد خونخوارى چون ابن زياد نتيجه سياست برديد و تحير نعمان بود، نه علت آن .
البته نقل شده است كه زمانى نعمان گفته بود: دخترزاده رسول خدا نزد ما از فرزند بجدل (يزيد) محبوبتر است (149) ليكن اين تصريح به اين معنا نبست كه وى با امام توسط سفير وى بيعت كرده باشد، و يزيد را مخلوع بداند...
در هر حال امويان از اين سياست نگران بودند و خواستار موضع صريحى بودند؛ در راستاى محبت و خدمت ابدى به بت و طاغوت .
اجراى سياست نوين و نتايج آن 
امويان در كوفه اقليت نيرومندى را تشكيل مى دادند، بخصوص آنكه حكومت در دست آنان بود، و خود را نيرومندتر حس مى كردند. لذا به حاكم شهر فشار آوردند تا موضع مناسبى اتخاذ كند. و از لاك سكوت و بى تفاوتى بيرون آيد. حاكم شهر هر قدر ملايم و نرمخو باشد، شايسته نيست دست به دامان خاموشى زده ، نظاره گر جريانات باشد.
امير تيز مهيا مى گردد تا حضور خود را پس از غيبت سياسى اعلام كند، و رداى صولت و مسئوليت را بر دوش افكند، لذا از جا برخاسته روانه مسجد جامع كوفه مى گردد. و بر منبر مى رود و به سبك ديگر امرا خداوند را سپاس ‍ و ثنا مى گويد. و به دنبال آن مى گويد:
اما بعد: اى بندگان خدا! از خدا بترسيد و به سوى فتنه و تفرقه مشتابيد كه در پى اين دو، مرگ مردان ، ريختن خونها و به غارت رفتن اموال است . من با كسى كه سر جنگ نداشته باشد نمى جنگيم . و هر كه بر من نتازد بر او نخواهم تاخت . و به شما دشنام نمى دهم . و متعرضشان نمى گردم . و كسى را به دروغ ، گمان و تهمت ، مجازات نمى كنم ؛ - يعنى شيوه حكام پيش از وى - ليكن اگر شما رو در رويم بايستد و بيعت شكند كنيد و با امام خود(مقصودش يزيد است اما نام نمى برد) مخالفت نماييد، به خدايى كه جز او خدايى نيست ، تا آنجا كه نيرو در بدن دارم و شمشير در كفم باشد با شما خواهم جنگيد، اگر چه هيچيك از شما مرا يارى نكند. اما من اميد وارم حق شناسان شما بيش از گمراهان و از پا در آمدگان باطل باشند(150).
در فقرات زير مختصرا ويژگيها و نتايج اين سخنرانى را بيان خواهيم كرد:
1- نعمان در سخنان خود كمترين اشاره اى به آمدن سفير حسينى و فعاليتهاى وى نكرد، و نامى از رهبران نهت نبرد ؛ لذا اين اتخاذ موضع ، را ياران خاص و پيشاهنگان قيام اثرى نگذاشت . و موضع آنان را تغيير نداد. آنان حاكم و سياستهاى او را به خوبى مى شناختند، و درستى تهديدهاى وى را درك مى كردند و درجه پيوند ميان گفتار و كردار او را مى دانستند. نعمان اگر چه سخنان خود را متوجه جريان خاصى نگرد، و مقصود خود را صراحتا بر زبان نياورد ؛ ليكن نفس اين موضع گيرى جديد، يك حادثه قابل تاءمل تلقى مى گشت و رهبران جنبش آن را با دقت مورد ارزيابى قرار مى دادند.
2- ليكن اين سخنرانى بر عامه مردم تاءثير قابل اهميتى نگذاشت ؛ زيرا كار آنان از اين مراحل گذشته بود. و نه تنها از زير بار حكومت شانه خالى كرده بودند بلكه با مكاتبات و مراسلات خود با سبط پيامبر صلى الله عليه و آله و استقبال از نايب رشيد وى ، عملا يزيد را خلع كرده بودند.
جالب توجه آنكه سحنرانى از مزدم مى خواهد از وى و يزيد اطاعت كنند و خروج كنندگان بر خلافت يزيد را تهديد مى كند. اما مردم شبانه روز خود را تقديم امام حسين عليه السلام مى كنند و اين كار را به معناى خلع يزيدبن معاويه و هر كس ديگرى است .
البته عجيب نيست مه بينش مردم در برابر منطق حاكم را متفاوت ببينيم ؛ مثلا گروهى سخنان او را از موضع ضعف و صرفا هشدارهايى از باب اسقاط تكليف ، تصور مى كنند. و گروهى پا فراتر گذاشته ، او را تحقير مى كنند، و سخنانش را سبك مى شمارند.
و عده اى تيز او را احمق دانسته گفته هايش را مسخره مى كنند و در كنار آنها گروه ديگرى نيز بيمناك گشته ، خود را از وسط معركه بيرون مى كشند.اما همه اين گروهها در يك نكته مشترك هستند، آنان مى پندارند آخرين تير در تركش نعمان همين است و مرحله دشوارترى در پيش رو نخواهد داشت ؛ لذا مسئله را ساده انگاشته ، سستى و فتور در آنان ريشه مى دواند.
و شايد بخاطر در نظر نگرفتن بدترين احتمالات اين درگيريها و رودررويى با حكومت ، بطور غيرمستقيم ، انديشه ها و معنويات آنان متاءثر گشته ، مشكلات و خطرهاى مبارزه را دست كم گرفته باشند.
3- باند اموى از اين سخنان سرد و بدون تدبيرات نظامى به جوش آمده ، موضع تندى را از حاكم خواستار مى گردد.
هم پيمان بنى اميه عبدالله بن مسلم حضرمى پس از پايان سخنرانى حاكم ، و پيش از آنكه وى از منبر فرود آيد، از جا برخاست ، مى گويد:
شرايط دشوار كنونى را تنها با زور مى توان پشت سر گذاشت ؛ و سياستى را كه تو ميان خور و دشمنت پيش گرفته اى ، سياست ضعيفان و ناتوانان است (151).
حاكم چنين پاسخ مى دهد: در راه طاعت خداوند ضعيف به حساب بيايم بهتر از آن است كه در راه معصيت خداوند نيرومند و توانا به شمار آيم (152).
ليكن اين مجادله تمام آن چيزى نيست كه به دنبال اين سخنرانى اتفاق مى افتد. بسيار واضح است كه نعمان هر قدر از سياست مسالمت جويانه خود براى حل مشكل شورش مردم كوفه دفاع كند، توانايى قانع ساختن هواداران تندرو بنى اميه را كه موقعيت خوب فعلى خودشان را مديون اين شجره خبيثه مى دانند، نخواهند داشت .
در شهر كوفه كشانى وجود دارند كه در صدد نزديك شدن به پادشاه جديد، و منتظر فرصت طلايى انجام خدمتى شايسته براى يزيد مى باشند.
در راستاى تقويت بنيه حكومت ، وليعهد تازه به قدرت رسيده ، كسانى چون حضرمى كه با نعمان مجادله مى كند عماره بن ابى معيط و عمرسعد، از تغيير دادم سياست نعمان ماءيوس گشته اند، و تنها مخالفت با او را كافى نمى دانند، راه حل مشكل را مكاتبه با شام مى دانند. و عبدالله بن مسلم بن سعيدحضرمى ، پيشقدم شده ، براى اداى نقش مخلصانه خود نامه اى چنين به يزيد مى نگارد:
اما بعد: مسلم بن عقيل به كوفه آمده است ، و شيعيان با وى به عنوان نماينده حسين بيعت كرده اند. پس اگر كوفه را خواهانى ، مرد نيرومندى را به سوى اين ديار بفرست ، تا حكومت تو را در اين شهر تثبيت كند. و با دشمنان تو مانند خودت بر خورد نماند. اما نعمان بن بشير مردم است ضعيف و ناتوان . يا آنكه خود را به ناتوانى زده است (153).
دومين نامه را شخص دوستدار امويان ، به نام عماره بن عقبه بن ابى معيط(154) به يزيد مى نويسد. و اين عمره از كسانى است كه خود، پدر و برادرانش مغضوب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله واقع شدند. و هنگامى كه پدر مشرك و محاربش را نزد حضرا رسول آوردند، فرمود: تا او را به هلاكت رسانند. پس گفت : اى محمد! پس سر پرستى فرزندانم را چه كسى به عهده مى گيرد؟ فرمود آتش (155).
و در گفتگويى ، عمرو بن حجاج زبيدى با تحقير به او گفت : تو بكى از همان فرزندانى و تو در دوزخ خواهى بود، پس اين زياد بخنديد(156)... اين سابقه اختصاص به عماره ندارد، عبدالله بن مسلم حضرمى نيز دست پرورده قومى است كه با پيامبر و قرآن ، چه بر سر نبوت وى و چه بخاطر وصايت و به تعبيد ديگر بر تنزيل و تاءويل ، با اسلام و مسلمين جنگيدند.
سومين نامه از طرف سومين فرد باند امويان عمر بن سعد بن وقاص كه در مخالفت با على عليه السلام و اهل بيت ، دست كمى از پدرش ندارد و هموست كه پيش قراولان لشكر ابن زياد را براى كشتن ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله رهبرى مى كند(157) به سوى يزيد فرستاده مى شود.
منابع تاريخى ، متن نامه عمر، و عماره را ضبط نكرده اند و تنها گفته اند اين دو نيز مانند حضرمى به يزيد نامه نوشته اند. پس مضمون نامه هاى اين دو تن نيز، بايد در محدوده هشدار دادى به يزيد پيرامون آنچه كه در كوفه مى گذرد و مخالفت با سياست نعمان ، و بى كفايتى وى خواستار عزل وى شدن ، و اعزام يك فرد نيرومند بايد باشد.
حاكم توانايى كه مجددا سياست وحشت و تصفيه هاى فيزيكى را مانند قبل بر قرار سازد. و افراد را با گمان ، دروغ و تهمت به قتل برساند... و مانند تو با دشمنانت رفتار كند.
اين نامه پراكنان ، از جمله مخالفين سبط پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. و هواخواهان بت و طاغوت كه طبق معتقدات قبلى خود رفتار كردند:
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كس بر طينت خود مى تند
آنان با انگيزه دنيا خواهى به حركت در آمدند و اعتقادات خود را چنان عيان كردند:
وانطلق الملاء منهم ان امشوا واصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد .
بزرگان كفر پيشه گفتند: همچنان طريق شرك و كفر را دنبال كنيد. و خدايان خود را حفظ نماييد كه اين وظيفه اصلى ماست (158).