زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام

محمد على حامدين

- ۴ -


افزايش نامه ها 
خصوصيات شخصى يزيد بن معاويه ، عامل مؤثر و فعالى بود در برانگيختن مردم عليه وى ؛ زيرا او بدنام و بى اعتبار بود و همين مردم را بر آن مى داشت تا او را به شديدترين وجهى خوار دارند و تحقير كنند و بدون كمترين ترس يا ترديدى ، جراءت كرده ، خواستار خلع وى گردند.
و به تعبير طبرى :اهل عراق بر يزيد شوريدند؛ زيرا مى دانستند او آدم بى لياقتى است و توان سرپرستى امور را ندارد و خودش محتاج به سرپرستى مى باشد و به دست گرفتن حكومت پس از پدرش ، تنها تحت زورگويى و طغيانگرى او بوده است و به كمك همين اهرمهاى فشار است كه زمام امت را به دست گرفته ، بر آنان فرمان مى راند و اين كار به معنى مسخره گرفتن خلافت و بازيچه انگاشتن شريعت است .
روشن ترين گواه ، خريد افراد و به دست آوردن دلهاى آنان براى استوار كردن پايه هاى حكومت اموى با زر و سيمهايى است كه در آستانه انتخاب يزيد، به عنوان ولى عهد معاويه ، به اين و آن پرداخت گرديد و به ضرب دينار و درهم براى وى بيعت گرفته شد (75) معاويه تمام نيرنگ و فريب هاى خود را به كار برد تا براى يزيد بيعت بگيرد و او را پس از مرگ خود بر منبر خلافت بنشاند. وى دروغ و تقلب را تا آنجا پيش برد كه در محضر اهل مدينه و در برابر صحابه و در حضور امام حسين - عليه السلام - از بلوغ عقلى و كمال خرد يزيد سخن گفت !
اين ياوه گويى ، امام را برانگيخت و حضرت نقاب دروغ و نعل وارونه زدن را از چهره و سخنان معاويه كنار زد. و سخنان مسخره و تقلب آشكار او را به حاضرين نشان داد. امام روبه حاضرين كرده ، حقيقت را بيان كرد و در سخنانى برنده و طولانى معاويه را مخاطب قرار داده ، حقايق را عيان ساخت . در اينجا ما بخشى از اين بيانات را نقل مى كنيم :
... تريد اءن توهم الناس فى يزيد، كانك تصف محجوبا، او تنعت غائبا، او تخبر عما كان مما احتويته بعلم خاص ، وقد دل يزيد من نفسه على موقع راءيه ... (76)
پايان كار در روز چهارشنبه 
... مى خواهى مردم را درباره يزيد دچار توهم كنى ، گويا كسى را توصيف مى كنى كه از ديگران پوشيده است . يا اينكه صفات شخص غايبى را برمى شمارى ، يا آنكه از اطلاعات انحصارى خود درباره يزيد، ديگران را آگاه مى كنى ، در حالى كه خود يزيد گواه درجه عقلش است ...
آرى ، ولايت يزيد مانند خلافت پدرش ، مخالف طبيعت اشيا است و همين مساءله است كه اتفاق نظر مردم و اجماع ملى كوفه را براى خلع وى تفسير مى كند.
در اين هنگام يك موج خودجوش براى مكاتبه با امام به وجود آمده است و شهر كوفه را موجى فراگرفته از مردمى كه خود نامه مى نويسد، يا از ديگران مى خواهند برايشان اين كار را انجام مى دهند و سپس نامه را به سوى امام - عليه السلام - گسيل مى دارند.
شرايط به گونه اى است كه هم وغم هر كس آن است كه خود يا به تنهايى نامه نوشته و يا با ديگرى در نگارش نامه اى شريك گردد و يا حداقل پاى نامه اى را امضا كند و همگام ديگران گردد. اين نامه ها توسط پيك براى امام فرستاده مى شود.
نامه پراكنى در كوفه اختصاصى به جماعت شيعه آن ديار ندارد بلكه شامل عامه افراد همدل شيعه در كوفه مى گردد. حجم اين نامه ها را از زبان پيك دوم بشنويم :
پس از ارسال اولين نامه به دست عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وائل كه آنچنانكه روايت نقل مى كند - دهم شوال به مكه رسيدند، مجاهد بزرگ قيس بن مسهر صيداوى ، عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى بو عمارة بن عبدالله سلولى ، دومين نامه شيعيان را به مكه بردند، ليكن آنان همراه خود، حدود پنجاه و سه نامه از طرف يك تن ، دو تن ، و چهار تن برده بودند...
(77)
و در روايت ديگرى است كه :حدود يكصد و پنجاه نامه همراه خود بردند(78)
اين گزارش وسعت فعاليت كوفه را در سطح مكاتبه ، تنها طى دو روز نشان مى دهد و بعد از دو روز ديگر، هانى بن هانى سبيعى يو سعيد نب عبدالله حنفى با نامه ذيل به راه مى افتند:
بسم الله الرحمن الرحيم ... به تو حسين بن على ، از شيعيان وى و مسلمانان . اما بعد: به سوى ما شتاب كن . مردم انتظار تو را مى كشند و راءى آنان جز تو را نمى پذيرد .پس عجله كن عجله كن والسلام عليك (79)
ابن جوزى از نامه يا ديگر با مطالب ذيل ياد مى كند:
ما جانهاى خود را براى فداكارى در راه تو نگهداشته ايم و در نماز جماعت والى شهر، شركت نمى كنيم . پس به سوى ما روى بيار كه ما در گروهى متشكل از يكصد هزار تن منتظر تو هستيم . جور و ستم در ميان ما شايع شده و بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر با ما رفتار كرده اند. اميدواريم كه خداوند به كمك تو ما بر گرد محور حق جمع كند به كمك تو ستم را از ما دور گرداند. بدرستى كه تو از يزيد و پدرش ، به خلافت سزاوارتر هستى ؛ يزيدى كه خلافت را غصب كرده است و شراب مى نوشد و با بوزينگان بازى مى كند و چنگ و طنبور مى نوازد و دين را بازيچه خود ساخته است (80)
خيزاب حماسى عامه مردم چنان تند است و خس و خاشاك را جارو مى كند كه افراد متردد و حتى غير محب و دوستدار خاندان پيامبر - صلى الله عليه و آله - به حركت درآمده ، به ريحانه رسول خدا نامه مى نويسند، بلكه جو حاكم برخاسته از انديشه هاى مردم و مشاعر آنان ، تنها يك راه را باز مى گذارد و تمام راههاى انحرافى را مى بندد.
اين سيل خروشان مردمى ، منافقين را نيز با خود از جا مى كند و آنان را همسو با اين حركت و جنبش مردمى قرار مى دهد.
مشهورترين منافقين كوفه از سستى بنياد حكومت جديد وكندى شمشير آن و ناپايدارى خلافت يزيد و شخصيت وى آگاهند، به امام نامه مى نويسند.
آنان نگران از دست رفتن فرصت هستند، لذا براى تثبيت موقعيت فرصت طلبانه خود در آينده ، همگام با شرايط موجود شده ، مكاتبه با امام را بهترين حركت در اين وضعيت مى دانند. به همين جهت كسانى مانند: شبث بن ربعى يربوعى ، حجار بن ابجر على ، يزيد بن حارث ، يزيد بن رويم ، عزرة بن قيس ، محمد بن عمير، عمروبن حجاج زبيدى و همپالكى هاى فرصت طلب آنان ، حساسيت مرحله پيش رو را در تغييرات قاطع بزرگى براى دنياى خود و دنياى مردم ، درك كرده به شتاب ، نظر خود را همراه با محرومين اعلام مى دارند. آنان نيز به امام نامه مى نويسند و از جمله آنچه كه نوشته اند مى توان فراز ذيل را نقل كرد:
اما بعد: نواهى سبز گشته و درختان به بار نشسته اند و چاهها پرآب شده اند. پس اگر خواهان اقدامى ، به سوى سپاهى سلاح برگرفته در راه يارى تو، روى آور والسلام عليك (81)
امام - عليه السلام - اين دنياپيشگان و همانندان آنها را مى شناسد لذا خود را بى نياز از پاسخگويى به چنين اظهاراتى مى بيند. در عين حال حضرت از شدت ظلم و ستمى كه عموم كوفه را از پا درآورده و فرزندان امت را تحت كابوس استبداد و زورگويى بنى اميه از رمق انداخته است ، بخوبى آگاه است .
محرومين كوفه از آن هراس دارند كه مبادا امام دعوت آنان را پاسخ نگويد و از اين دعوت پر از اصرار روى گرداند لذا لحن دعوت را تند كرده چنين احتجاج مى كنند:
سپس نامه هاى كوفيان به حضرت افزايش يافت و نمايندگان پى در پى آمده مى گفتند: اگر به سوى ما نيايى گناهكارى !(82)
اين لحن ، نشانه شدت رنجى است كه بينوايان از بنى اميه كشيده اند و آن را با گسترده ترين صورتى بازگو مى كنند؛ آنان شب و روز با منطق خواهش و استغاثه به امام نامه مى نويسند مثلا: در يك روز به امام ششصد نامه مى رسد(83) و طى سه هفته ، حدود دوازده هزار نامه توسط پيك ، نزد امام گرد مى آيد.(84)
حجم بى سابقه نامه نشان مى دهد كه خواهشهاى تلخ آنان در جهت اصرار بر نجات يافتن از سلطه امويان است ... كميت نامه ها از حد طبيعى معهود مكاتبه خارج است و در نوع خود بى نظير مى باشد.
در طى تاريخ ، اين نخستين بار است كه پست چنين آمار وسيعى از نامه هاى عاطفى را گزارش مى كند؛ نامه هايى برخاسته از سيل بنيان كنى ، براى رهايى و آزادى كه در آن مؤمنان ، منافقين ، افراد پشه صفت وزش جريانات سياسى ، شركت دارند.
منافقين و اشخاص همج الراعاع بر اساس ديدگاههاى مختلف و عقده هاى درونى ناشى از حوادث زيانبار سياسى گذشته ، در اين پويش همگانى شركت مى كنند.
نقل كرده اند كه آخرين نامه اى كه پس از دو ماه يا بيشتر از آغاز جنبش كوفه به امام رسيد بدين مضمون بود:
اى فرزند رسول خدا! براى آمدن شتاب كن ، كه تو را در كوفه يكصدهزار شمشير است ، پس ديگر درنگ و تاءخير مكن (85)
ليكن امام درنگ مى كند و تعجيل را روا نمى دارد.
موضع امام (ع )در قبال فشار پيك  
امام را نيازى به تشويق يا تحريكى نبود تا به مسؤ وليت خود بپردازد. همچنانكه وى منتظر اشاره از كسى نبود تا به مهمات خود قيام كند؛ زيرا امام از همان روزى جنبش خود را آغاز كرد كه از بيعت نمودن ، خوددارى كرد و مدينه ؛ حرم جدش مصطفى - صلى الله عليه و آله - را مخفيانهخ به سوى مكه ترك كرد، تا در آن خطه بماند و با اين كار، خشم آسمانى را نشان دهد و منتظر بيدارى ديگر ملتها و تحرك شهرها باشد، و عكس العمل هاى امت مسلمان را بنگرد...
سبط پيامبر از اينكه كسى براى انجام رسالت رهبرى ، بر او پيشى گيرد ابا دارد، لذا بيش از ديگران امتناع خود را از بيعت ، اعلان كرده و مكه را اقامتگاه موقت خود قرار مى دهد.
اين حركت راز سرعت گرفتن به سوى مكه را نشان مى دهد. با اين كار امام خود را حجت بر تمام مسلمانان قرار داده ، را ه هر نوع عذرتراشى را برآنان مى بندد.
پس از اين حركت است كه عامه اهل كوفه و بخصوص شيعيان با اشتياق و حماسه ، نامه هاى پى در پى براى امام مى فرستند و امام با تاءمل درباره اين دعوت مى انديشد و در بحر تفكر مسائل مربوط به پيشنهاد كوفيان ، فرو مى رود.
بعضى از مورخين و مؤلفين گفته اند:امام به مجرد دريافت نامه هاى كوفيان ، به سوى آنان حركت كرد. اين اشتباه آشكارى است كه از مرور سريع آنان بر حوادث قيام حسينى ، برخاسته است و نتيجه چشم پوشى آنان از بعضى وقايع حساس اين نهضت مى باشد... (86)
حقيقت امر آن است كه امام در پاسخ دادن ، درنگ مى كند و اهل كوفه اين درنگ را از امام ، احساس كرده از او مى خواهند تا به جاى درنگ و صبر، به آنان پاسخ مثبت دهد و اين است راز انبوهى نامه ها و گسيل پى درپى پيك ها ولى :
با اين همه امام ، خوددارى مى كند و پاسخى نمى دهد(87)
و با اين حال ، امام درنگ كرده ، پاسخى نمى دهد(88)
وانگهى آمار بالاى نامه ها و تعداد زياد آنها مانع از پذيرش اين ادعا مى شود كه امام فورا دعوت اهل كوفه را اجابت كرده باشد؛ زيرا مدت زمانى كه اين نامه ها فرا مى گيرند با قبول سريع امام واجبات دعوت كوفيان سازگارى ندارد لذا بايستى اين خطاى واقع شده از طرف عده اى را، تصحيح كرد.
مضافا بر آن كه امام حسين - عليه السلام - بر اين نظر است كه گامى مقدماتى بردارد؛ امام براى دريافت واقع قضيه در راستاى كمك به محرومين بينوا كه پس از مرگ معاويه احساس آزادى موقت مى كنند، ونفس ‍ راحتى كشيده از تن دادن به حكومت والى جديد اموى خوددارى مى كنند، از طرف خود نماينده اى را بدان ديار گسيل مى دارد.اين مطلب را در فصل آينده بررسى خواهيم كرد.
فصل دوم : ارسال سفير از جانب امام (ع ) 
مسلم داراى اختيارات تام در امور دينى و دنيوى بود، با صلاحيتى گسترده و مسؤ ليتى چندگانه طبق اقتضاى شرايط اين مرحله و ماجرا.
فرزانگى و حكمت امام و ريحانه رسول خدا- صلى الله عليه و آله - در اين مرحله دشوار در اين نكته تجلى پيدا كرد كه براى حل مشكلات اين موقعيت ، خود شخصا به كوفه نرود و از پاسخ دادن نهايى به كوفيان اجتناب ورزد.بينش سياسى امام ، او را به تاءنى و آرامش و بدون شتاب و تندروى در گام نهادن در اين راه طولانى فرا خواند.
تصميم امام بر آن قرار مى گيرد تا يكى از مردان خود را به عنوان نماينده براى تحقق مقدماتى اهداف و خواسته هاى مظلومين ، به سوى آنان روانه سازد.
اما اين كه امام - عليه السلام - نماينده اى از خود كوفيان تعيين كند خلاف غرض و هدف مى باشد؛ زيرا اين دو موقعيت و شخصيت ، با يكديگر بسيار تفاوت خواهند داشت ؛ مخصوصا كه اهل كوفه رسولانى فضيلت دارد در جهاد و اعتماد و راست كردار فرستاده بودند و آنان نسبتا تصوير واضحى را از اهل كوفه و آمادگى آنان نشان مى دادند؛ جز آنكه نماينده شخص امام حسين - عليه السلام - اهليت انجام كارهاى مهمى را دارد كه غير او را يارى انجام آنها نيست ؛ مثلا برخى از كارهاى مربوط به جنبش و قيام ، تنها از يكى از افراد خاندان سبط رسول ساخته است مانند بيعت گرفتن از مردم براى امام و ديگر امور مربوط به نهضت كه نيازمند فردى است تحرك بخشنده ، با آگاهى كامل از مبانى و خواسته هاى امام - عليه السلام .
اين نوع آگاهى نسبت به ديد رهبر، كمتر در افرادى خارج از جو رهبر يا افراد غير خواص تحقق پيدا مى كند؛ زيرا نزديكان امام داراى ويژگيهايى هستند كه آنان را از افراد مخلص و مورد تاءييد ديگر نيز متمايز مى سازد.
ويژگيهاى نماينده عادى 
پيش از پرداختن به شخص نماينده سبط رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و قبل از آنكه ويژگيهاى والاى اين سفير فوق العاده و ويژه را درك كنيم ، لازم مى دانم مهمترين شرايط فرستادن يك نماينده معمولى و ويژگيهاى موجود در او را براى ايفاى كامل نقش خود بيان داريم .
ما اين نكته را براى احاطه به عظمت شخص سفير حسينى ، سودمند مى دانيم ملل ، اقوام و پادشاهان عرب و عجم ، برداشتن ويژگيهايى در نماينده عادى كه به سوى پادشاهان ، اقوام و شهرهاى ديگر، براى امور مهم نظامى و سياسى فرستاده مى شود؛ اتفاق نظر دارند؛ مثلا مى گويند:
نماينده و فرستاده ، نيازمند بردبارى و فروبردن خشم خود است ، تا آنجا كه بتواند دير به دست آمدن فرصت و موقعيت را تحمل كند و درمقام ركود امور، صبر پيشه سازد؛ چه بسا كه نماينده به پيش شخص سبك عقلى فرستاده مى شود و از او حرف ناهنجارى مى شنود، آتش خشم او را تباه مى سازد و او را از استيفاى حجت ها و ايفاى وظايف خود(و همه آنچه كه بخاطر آن به عنوان پيك آمده است ) باز دارد. در صورتى كه او با بردبارى و فرو بردن خشم خود به پيروزى و به دست آوردن مراد خود، تواناتر مى باشد.
فرستاده اگر اهل درنگ ، صبر و خرد سنجيده نباشد و اختياردار عقل خود نگردد، حزم راپيشه نسازد و در امور، به خرد خود مراجعه نكند و تنها آراى صائب و مورد تاءييد عقل را دنبال نكند، اين چنين فرستاده اى را عجله و پيچيدگى شرايط تنها به دو نتيجه مى رساند و او امكان انتخاب راه سومى را نخواهد داشت ؛ يا آن كه وى بخاطر عجله و تندى نقص غرض كرده ، آنان را كه او را فرستاده اند مغبون ساخته با سران كشور ميزبان خود هم آوا شده و سود آنان را مد نظر قرار مى دهد؛ و يا آنكه وظايف خود را انجام نداده ، بدون حصول به مقصود و حل مشكل - همانطور كه آمده باز خواهد گشت و موفق به انجام كارى نخواهد شد
(89)
ديگرى نيز درباره كارهاى سياسى و نامه هاى ديپلماتيك مى گويد: در زمينه صلح و آتس بس و كارهاى مهم و گفتگوهاى سياسى از طرف خود، مردى را انتخاب كن كه داراى خصوصيات ذيل باشد:
فرزانه ، سخنور، آبديده ، سرد و گرم چشيده ، هوشيار، آماده استفاده از فرصت ، داراى راءى استوار و سخن قاطع ، زبانى توانا و قلبى آهنين ، زيرك در استفاده از تدبيرهاى ظريف و حساس ، پذيرنده دورانديشى و راءى صائب تو، و آنچه از وى در اين مورد خواسته باشى ، و آنچه درباره هوشيارى و تفكيك امور به او گفته باشى ؛ اگر خواستار جلب خوبى به سوى تو باشد، به بهترين شيوه از عهده كار برآيد و در هنگام دفع شرى از تو، اين كار را به خوبى انجام دهد.
براى سفارت مردى رابرگزين با فصاحتى آماده استفاده حاضر جواب ، خوش سيما، دست يابنده بر حجت ها، كه بافته هاى دشمنت را پنبه كند، و آنچه را كه دشمن خراب كرده است ، استوار سازد.
فرستاده تو بايستى از خانواده هاى محترم و دودمانى با همت والا باشد، زيرا چنين كسى ناگزير گام در راه بزرگان خاندان خود گذاشته ، ارزشهاى مقبول دودمان خود را حفظ خواهد كرد و خود را همطراز بزرگان خاندان خود قرار خواهد داد.
اگر كسى را با اين خصوصيات به دست آوردى ، او را از نزديكان خود قرار ده و هر چه را كه در انديشه ات مى شكفد - چه كوچك و چه بزرگ - با او در ميان بگذارد و در آراء و نظرات خرد وكلان خو با وى به مشورت بپرداز...
(90).
اهميت مساءله انتخاب نماينده و پيك ، تا جايى مى رسد كه يكى از موضوعات شعر قرار گرفته و شعرا در قصايد متعددى به اهميت اين ويژگيها در عرصه سياست مى پردازند مثلا:
رسول و فرستاده ، محل اسرار و نظرات تو مى باشد، پس براى استوارى راءى خود امين ترين و ناصحترين فردى را كه به دست مى آورى انتخاب كن
كارها بر كودن ، دشوار مى گردد ليكن اگر شخص تيزهوشى به همان امور بپردازد آن كارها را شايسته تر به سامان خواهد رساند.
اگر فرستاده اى را بر مى گزينى در انتخاب وى مسامحه و ظاهربينى را روا مدار.
در انتخاب نام نيك و خوش منظرى رسول ، سخن پيامبر را براى تيمن و پيروزى در كارت ، مد نظر قرار ده .
رسولى را انتخاب كن كه يا پى گيريا با نفوذيا قدرت ريسك را داشته باشد و يا در كارهاى خود رستگار و پيروز گردد(91)
و شاعر ديگرى مى گويد:
اگر رسولى و پيكى را به جايى فرستادى ، وظايف او را مشخص كرده به اوبفهمان و آگاه و بينا كن .
از گفتن هيچ نكته و پندى به وى كوتاهى نكن ، اگر چه خردمند و فرزانه باشد
اگر از گفتن مساءله اى خوددارى كردى ، وى را بخاطر نداشتن علم غيب به اسرارت ملامت مكن (92)
شاعر، بيان جزئيات وظايف سفير را اساس كار مى داند، هرچند شاعر ديگرى با اين اصل مخالفت كرده مى گويد:
اذا كنت فى حاجة مرسلا
فارسل حكيما ولاتوصه
اگر رسولى را به سفارت فرستادى ،فرزانه اى را بدين كار گسيل دار و ديگر كارها را به او سپرده به وى دستور نده .
فرستاده ات را خوب انتخاب كن ،چرا كه فرستاده ،نشانه خرد و درجه فرزانگى فرستنده است .
اگر اين فرستاده حكيم باشد ،رسالت خود را به بهترين وجه انجام مى دهد و كارهاى سست را استوار كرده ،درهاى بسته و قفل زده را با خرد خود مى گشايد.
و اگر فرستاده ات مغرور و فريب خورده باشد ،آنچه را كه به نفع خودش ‍ است عليه خود ،مبدل خواهد كرد(93)
و بالاءخره ابيات ذيل نيز تراويده ذهن شاعرى ديگر است :
من تو را به نمايندگى از جانب خودم ، پس از انديشه هاى مكرر انتخاب كردم

بدان كه اگر خلاف دستورات من عمل كنى و در عين حال به مطلوب برسى و مقصود مرا برآورده سازى ، بخاطر اين كار تو را ستايش نخواهم كرد
و اگر طبق دستورات من عملى كنى ، ليكن موانعى در برابر تو پيدا شوند و تو را از وصول به مطلوب باز دارند، عذرت را خواهم پذيرفت .
اگر فرستاده نظرات خود را مستقلا و بدون نظرخواهى از فرستنده خود به كار گيرد و با مافوق ، مخالفت كند، در حقيقت او دشمن است (94)
در بيت دوم از ابيات فوق ، بر اطاعت و رعايت دستورات ، آنچنان تاءكيد شده است كه اگر به فرض فرستاده از راه ديگرى - عاجز رعايت دستورات صادره ، موفق به انجام وظايف خود گردد و مقصود مافوق را برآورد، باز كارش قابل ستايش و تمجيد نيست ؛بلكه حتى بخاطر زيرپا نهادن دستورات مافوق ، توبيخ خواهد شد.
نمونه هاى بالا گوشه هايى بود از تجربيات ملتها و دستورات عقل و رسوم متعارف ، تعيين شده باشد، آن هنگام مى توان ويژگيهاى سفير شخصى سبط گرامى پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را تصور كرد. سفير امام نه به سوى سلطانى يا براى ماءموريتى محدود- كه به سوى ملتى محروم ، گرد آمده با انگيزه هاى متضاد، در شهرى كه پايتختى است در بردارنده انواع تناقضات و مشكلات ، اين سفير بايستى آيينه تمام نماى امام باشد، و تبلور انديشه آن حضرت ؛چرا كه مام اميرالمؤمنين على - عليه السلام - در اين مورد مى فرمايد:
رسولك ترجمان عقلك ، و كتابك ابلغ ما ينطق عنك (95)
سفير تو بازگو كننده خردت مى باشد و نامه ات گوياترين سخنورى است كه از تو سخن مى گويد.
تشخيص شايسته ترين مرد 
انتخاب شخص مناسبى براى سفارت ، نه كارى است خرد يا مبتنى بر گرايشى سياسى و تاءملى زود گذر از طرف رهبر، بلكه تعيين فردى شايسته در اين شرايط دشوار، بيانگر كامل موضع امام در برابر بحران كوفه و استوارى حضرتش در پيگيرى خواست محرومين آن ديار است لذا قرعه به يكى از والاترين اقطاب خاندان ابواطالب و يكى از درخشنده ترين ستارگان بيت نبوت و رسالت ، اصابت مى كند و امام حسين - عليه السلام - پس از انباشته شدن نامه هاى اهل كوفه در برابر حضرتش با استعانت از پروردگارش و الهام گرفتن از عالم بالا، مسلم را بر مى گزيند:
در آن حال امام حسين - عليه السلام - برخاست ، و مابين ركن و مقام دو ركعت نماز بجا آورد، سپس در اينكار از خداوند خير و ميمنت طلبيده ، مسلم بن عقيل - قدس الله روحه - را نزد خود خواند، و او را از قضايا مطلع ساخته ، جواب نامه هاى اهل كوفه را نوشته ، همره وى گسيل داشت (96)
بنابراين ، گزينش مجاهد بزرگ مسلم بن عقيل به عنوان نماينده شخص ‍ امام و نايب خاص وى و سفير آن حضرت ، روشنگر سيرت و سياست امام حسين - عليه السلام - مى باشد. و اميتازات مخفى مسلم را در زمينه هاى روحى ، علمى پشتكار، شجاعت و باقى صلاحيت هاى مهم - كه جوانان بنى هاشم با آن نمو كرده اند - بخوبى آشكار مى كند.
نقش مسلم محدود نيست و او فرستاده اى معمولى ، مقيد در محدوده خاصى و يا نايبى دنيوى نمى باشد، بلكه مسؤ وليت وى در تمام امور دينى و دنيوى ، مطلق و تام است ؛با صلاحيت هاى گسترده و مسؤ وليت هاى چندگانه ، آن چنان كه شرايط اين مرحله و عمل ايجاب مى كند.
سفير حسين - عليه السلام - به دليل داشتن فضايل فقهى ، پرهيزكارى ، بيدارى ، ورع ، عزت ، عمل و ديگر مظاهر عظمت و اصول مجد و بزرگى ، از اختيارات تام در سفارت خود برخوردار است و اين اختيارات رهين صفات والاى وى است .
عجيب نيست كه مردى بار مسؤ وليت تعيين مسير آينده حركت را بكشد كه توانايى هاى مختلفى را داشته باشد و شايستگى كامل را براى نيابت سبط گرامى پيامبر اكرم در او جمع باشد او در حدى از لياقت و پشتكارى قرار دارد كه با اختيار تام و توانايى كم نظيرى جنبش كوفه را اداره كند؛زيرا اين مرد از واقعيت تلخ آگاه است و از نزديك ، شاهد آلام و رنجهاى ملتهاى مسلمان آن روز مى باشد.
وى پابپاى حوادث و رويدادها پيش مى رود و درهاى امت را لمس مى كند چهار چوب حركت و مسير سياسى آينده خود را به خوبى مى داند و در جهت حل مشكلات امت و چاره جويى معضلات آنان با امام همكار است و شيوه امام را براى حل اين مشكلات به كار بسته است .
با اين اوصاف است كه وى بازوى پسر عم خود و رايزن و مشاور وى محسوب مى گردد، و در مسائل مربوط به آينده نهضت ، مورد مشاوره قرار دارد، مظالم و مشكلات مسلمانان با وى در ميان گذاشته مى شود. رسالت و شايسته ترين مردمان براى نگهبانى از دين حنيف اسلام ، به دفاع از آرمانهاى اصيل اين دين برانگيزد.
اما اين كه چرا مسلم بدين كار مهم برگزيده مى شود نه شخص ديگرى از رادمردان بنى هاشم ، به شايستگى و گوى سبقت بردنهاى متعدد اين بزرگ مرد در عرصه هاى مختلف برمى گردد.
ما بخاطر فاصله زمانى و فقدان گزارشهاى مفصل در اين زمينه ، نمى توانيم ويژگيهاى شخصيتى بزرگان بنى هاشم را مورد تطبيق و بررسى قرار دهيم ، ليكن همينقدر روشن و مسلم است كه مسلم بن عقيل از علما وفقهاى بزرگ بنى هاشم بوده است و يك هاشمى نمونه در عرصه جهاد و اجتهاد و جلالت شاءن محسوب مى گردد
دليل ما در اين قضاوت ، راءى صريح امام درباره اوست كه وى را بر ديگر اعضاى اين خاندان پاك مقدم مى دارد.
امام با كلماتى از مسلم ياد مى كند كه گوياى نظر ماست ؛مثلا اين تعابير را از امام ملاحظه كنيد:
... برادرم ، پسر عمويم مورد اعتمادم از خاندانم (97)
و در روايت ديگرى در نامه اى كه امام ، همراه مسلم به كوفه روانه مى كند، درباره او مى گويد:... وى از ديگر افراد اهل بيت ، نزد من برتر و افضل است (98)
شكى نيست كه تقدس و پاكى روح مسلم برگرفته از روح مقدس سبط گرامى فرستاده خدا و پيام آور آسمان است كه به نماز مابين ركن و مقام مى ايستد و از خداى خود كمك مى خواهد تا نماينده اى براى دردهاى امت ، بدرستى انتخاب كند.
دستورات و نامه 
او را به :تقواى خدا، پنهانكارى و نرمش ، دستور داد(99)
آنچه ذكر شد تمام آن چيزى است كه منابع تاريخى ثبت كرده اند. گويا امام به سفير خود دستورى نداده است و يا آن كه در حقيقت وى را به همه چيز دستور داده است و اين دستورات كوتاه ، در بردارنده تمام وظايف سفير است .
حقيقتا چقدر اين دستورات مختصر و در عين حال عظيم و والاست . و شايد مختصرترين دستور با جوهره اى باشد كه طى تاريخ ، در پى فشارهاى سياسى و در مراحل سرنوشت ساز براى چاره جويى مشكلات صادر شده باشد.
خردمند بينادل ، از پس اين متن كوتاه درمى يابد كه :فرستنده و فرستاده پيشاپيش درباره ديگر مسائل مسلمين اتفاق نظر دارند، و درباره تمام حوادث و رويدادهاى قبلى ، يكسان مى انديشد و موافقت كامل با يكديگر دارند و لذا خود را بى نياز از پرگويى پيرامون امور مختلف مى يابند.
و اين استنباط كاملا منطقى است ؛زيرا فراموش نمى كنيم كه امام ، مسلم را از جايى دور به نزد خود خوانده است و او حاشيه نشين نبوده و قبلا فاصله اى ميان اين دو نبوده است تا با اين انتخاب ، اين خلاء پرگردد... بلكه پيوند آنان از محبت خويشى گذشته به ميثاقى استوار درباره مسؤ وليت هاى آنان درباره اسلام و آينده بدل شده است .
كسى كه روزگارى با امام بسر برده و همدرد وى بوده است ، مى تواند در برنامه ريزى حركت كوفه تصميم بگيرد و متصدى درمان جراحت هاى خونين آنان گردد.
وى از تمام آراى مخفى و علنى امام ، باخبر است و پيچ و خم سياسيت حسينى را درك كرده است لذا وى را نيازى به دستورات اساسى مرسوم بين مردم در اين گونه مسائل نيست ، و احتياجى نمى باشد تا از او عهد گرفته شود، يا پيمانى استوار گردد و يا سوگند خورد؛زيرا او مورد اعتماد مطلق و امانتدار برنامه هاى سرنوشت ساز حسينى است .
او را به تقواى خدا دستور داد؛نيرويى كه با تلاش ، توانمندتر مى گردد و مهمترين معيار حركت بر اساس اعتقادات پيكارگران در راه خداست .
تقواى خداچونان ضمانى براى هر گفتار و كردار، چه كوچك و چه بزرگ .
تقواى خدابر تمام زواياى نفس انسانى و انگيزه هاى ناخودآگاه وى سايه مى افكند و آنها را در جهت دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا به حركت درمى آورد.
تقواى خداانسان را بر آن مى دارد تا جنگ ، صلح ، به حركت درآمدن و ايستادن وى با انگيزه هايى پاك ، اهدافى والا و مقاصدى صالح باشد.
تقواى خدا در همه چيز؛چه سلامت شخصيتى و چه پيروزى آينده دنيوى زودگذر.
مهم به دست آوردن رياست ، يا رهبرى ، و يا تسلط بر مقدورات مردم و يا گسترش نفوذ در برخى ولايات نمى باشد، بلكه آنچنان كه مهم و مهمتر است انجام رسالت الهى و نشر دين و شريعت خدايى و يارى امت مظلوم و مغلوب پيامبر خدا، و به دست آوردن رضاى الهى كه بدون تقوا هرگز به دست نخواهد آمد.
او را به پنهانكارى دستور داد؛براى ريشه كن ساختن فريبكارى و سياست شيطانى ، بايستى در برابر مقتضاى حكمت و اصول سياست خضوع كرد از جمله اصول برجسته و مهم كار سياسى پنهانكارى است هر عمل پيروز و تلاش هوشيارانه در تمام مراحل و قضايا، نيازمند به كار گرفتن اصل پنهانكارى مى باشد.
و به نظر مى رسد كه انتخاب و فرستادن مسلم به كوفه در منطقه حجاز و مدينه ، مكتوم و مخفى ماند، تا فرصت طلبان و منافقان كه پيوسته مترصد استفاده از چنين فرصت هايى مى باشند، از واقع مطلب بى خبر باشند و نتوانند از آن سوء استفاده كنند.
يكى از ديگر از اهداف پنهان نگهداشتن سفارت مسلم در آن منطقه ؛منتفى ساختن خطر ارسال اخبار به كوفه و حكام آن قبل سفارت از رسيدن سفير به آن ديار، توسط اين منافقين و فرصت طلبان بوده است .
قضيه مسلم مدت قليلى نيز در كوفه مخفى بود، ليكن با گسترش عمليات پرشور ولى غير منضبط توده ها، برملا گشت .
او را به نرمش دستور داد براى رعايت گروههاى اجتماعى ، و مدارا با طبقات مختلف اين ملت ستمديده ، محور تجمع همه مردم واقع شدن ، اين خصيصه (نرمش ) ضرورى است .
بايستى شايسته ترين روش درباره آنان به كار گرفته شود با خفض جناح ، برخورد ملايم ، مهربانى و شفقت است كه توده محروم ، براه مى آيد:
و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك (100)
اى پيامبر! اگر تو درشت سخن و سخت دل بودى ، هرآينه مردم از گرد تو پراكنده مى شدند.
روحيات مختلف ، سطوح زندگى و تربيتى گوناگون ، خواستهاى اجتماعى غيرمنتظره و عوامل ديگر، بكارگيرى نرمش ، ملايمت و گذشت را اجتناب ناپذير مى سازند:
خذالعفو وامر بالعرف و اعرض عن الجاهلين (101)
گذشت را شعار خود قرار ده ، و معروف امر كن و از جاهلين ، روى گردان .
اين اشاره كوتاه در اين جا ما را بس است ؛زيرا در صدد بررسى متن نفيس و والاى دستورات حسينى نمى باشيم .
و اما نامه اى كه امام ؛سبط گرامى پيامبر اكرم آن را مى نگارد، بهترين چيزى كه مى توانيم درباره آن بگوييم ، خود تعابير حسينى است كه پرده ها را از انديشه اصيل اسلامى مخصوص به ولايت و امامت ، كنار مى زند و دور مى كند اين تعابير با دقت و روشنى مشخص مى كند كه : امام همان دستى است كه به كتاب خدا عمل مى كند و مجراى دستورات كتاب آسمانى مى باشد. اين مجرا تنها در اختيار امام است و لاغير.
امام كسى است كه هستى خود را وقف راه خدا كرده ، و ماءمور آن ذات مقدس است وى نه اسير خود است و نه اسير ديگران از واليان و طاغيان . كمتر امكان دارد به تعبير دقيقتر و بليغتر - از وظيفه امام و بيان جهات آن بهتر از پايان نامه معروف حضرت بر بخوريم ما در ذيل ، متن كامل نامه جاويد تاريخى امام را ذكر مى كنيم :
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن على ، به بزرگان و انبوه مؤمنان و مسلمانان اما بعد:هانى و سعيد، نامه هاى شما را نزد من آوردند آنان آخرين فرستادگان شما بودند كه بر من وارد شدند همه آنچه را كه گفتگو ذكر كرده بوديد دريافتم ، و خواسته همگى شما را دانستم كه :
بر ما امامى نيست ، پس به سوى ما بيا، چه بسا كه خداوند به وسيله تو ما را برحق و هدايت جمع كند

و من برادر، پسر عم و فرد مورد وثوق از خانواده ام را به سوى شما فرستادم و به او دستور دادم تا احوال آراء و خواسته هاى شما را برايم بنويسد پس ‍ اگر برايم نوشت كه راءى انبوه و بزرگان شما، و صاحبان فضل و خرد همان است كه نمايندگان شما مرا از آن با خبر ساخته اند و در نامه هايتان خوانده ام بزودى به سوى شما خواهم آمد - انشاءالله .
به جانم قسم ! كه تنها كسى امام است كه :عامل به كتاب ، پاينده به قسط و عدالت ، متدين بحق و واقف نفس خود در ذات پروردگار باشد و السلام
(102)
لازم به تذكر است كه - آنچنان كه روايت متعدد مى گويند - اين نامه را طبق روايت - هانى و سعيد با خود به كوفه نياورند، بلكه حامل آن شخص سفير بود، به دليل آنكه خود مسلم ، متن نامه را بر اهل كوفه خواند.
و خوارزمى هم چنين نقل مى كند:سپس امام نامه را در پيچيد و بر آن مهر زد و مسلم بن عقيل را خواسته ، نامه را به او داد (103)
امام حسين - عليه السلام - پس از سپردن نامه خطى خود به مسلم ، با كلامى گرانبها و نفيس به سفير بزرگ خود اين ديدار را به پايان برد؛سخنان عبيرآميز، سرشار از زهد، عرفان ، و يقين ، با اشاره به هدفى دوردست و آرمانى والا، در پيچيده با احساسى از شهيدان قدسى و پيكارگران بزرگ .
در آخرين لحظات ، امام حسين - عليه السلام - چنين سفير خود را مخاطب قرار مى دهد:
من تو را به سوى اهل كوفه مى فرستم و خداوند آنچه را كه درباره تو دوست مى دارد و مورد رضايت اوست انجام خواهد داد اميداوارم كه من و تو در درجه شهدا قرار گيريم . پس با بركت و يارى خداوند براه بيفت ... وبعد امام چنين فرمود:پس از ورود به كوفه نزد معتمدترين افراد، منزل اختيار كن (104)
فصل سوم : روشنى هايى در راه كوفه 
مسلم بن عقيل در انجام دادن تكليف حسينى خود در بالاترين مراتب يقين قرار داشت ؛نه اضطرارى در خروج خود داشت و نه كمترين ترديدى براى پيش رفتن ... (برخلاف روايتى كه از ترديد وى در ميان راه سخن ، مى گويد).
سفير پس از وداع با سبط گرامى پيامبر؛امام حسين - عليه السلام - عموزادگان ، برادران ، خانواده ، دوستان مؤمن خود، با تهيه وسائل لازم براى قطع مسافت ميان مكه و كوفه مجهز گشته ، براه افتاد در اين سفر افراد جليل القدر و برگزيدگان از طرف شيعيان كوفه على الخصوص عامه مسلمانان آن ديار، همراه نامه هاى آنان نزد امام آمده بودند، مسلم را همراهى مى كردند.
اين همراهان عبارت بودند از:مجاهدان راه خدا، قيس بن مسهر صيداوى ، عمارة بن عبدالله سلولى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى .
زمان حركت از كوفه ، شب نيمه ماه مبارك رمضان سال 59 هجرى به شكل مخفيانه و شبانه بود، تا كسى از بنى اميه او را نبيند.(105)
مسلم همراه سه يار خود، در مدينه فرود آمد و نزد مرقد شريف پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - رفت ...
خوارزمى مى گويد:همين كه مسلم به مدينه درآمد، نخست به مسجد پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - داخل شده دو ركعت نماز بجا آورد سپس در دل شب خارج شد و با اهل بيت (ساكن در مدينه ) خداحافظى نمود(106)
مسلم سپس از مدينه خارج شده ، با ياران ، سيرشتابان ، خود را در پى هدف مطلوب پيش گرفتند.
در اينجا لازم مى دانيم اندكى تاءمل كنيم و قبل از پى درگرفتن سفر؛اين دلاوران رسالت ، به آنچه كه درباره دو راهنماى به استخدام درآمده توسط مسلم در مدينه براى نشان دادن راه و گم شدن و مردن آن دو از تشنگى و فال بد مسلم از اين حادثه - آن طور كه پنداشته اند - بپردازيم ، و نادرستى اين ادعا را نشان داده ، نظر خود را بيان داريم .
داستان دو راهنما 
روايتى ، داستان را چنين نقل مى كند:مسلم دو راهنما را در مدينه به استخدام خود درآورد... آن دو راهنما، در شبى از جاده منحرف شدند، صبحگاهان راه گم كرده تشنگى و گرمان برايشان فشار وارد كرد و ديگر قدرت ادامه راه را نيافتند در آن هنگام نشانه هاى راه را ديدند به مسلم گفتند:اين راه را بگير و در آن پيش برو شايد نجات پيدا كنى ، مسلم آنان را ترك كرده همان مسير را دنبال كرد و آن دو راهنما پس از اندك مدتى از تشنگى مردند(107)
در داستان بالا از منحرف شدن در شبى سخن به ميان آمده است ؛يعنى آنكه اين حادثه نتيجه تاريكى شب بوده است در حالى كه روايت ديگرى اين انحراف از جاده را آگاهانه از طرف آن دو راهنما از ترس تعقيب (108) نقل مى كند؛يعنى ، آن دو براى آنكه سفير، توسط دشمنان تحت تعقيب قرار نگيرد، عامدانه راه را گم مى كنند و از جاده خارج مى گردند.
در اين جا كافى است اين نكته را متذكر گرديم كه آن دو راهنما - به فرض ‍ وجود چنين كسانى - از هدف حركت مسلم خبرى نداشتند و سزاوار در جريان قرار گرفتن ماءموريت هم نبودند.
به هر حال ، طبق داستان فوق ، نتيجه هلاكت راهنمايان - آن چنان كه اين داستان ادعا مى كند - توقف حركت است و عدم ادامه آن . راوى اين داستان مى گويد:مسلم از رفتن بازماند، و نامه اى به امام نوشته و اين حادثه را شوم دانست و آن را به فال بد گرفت .
ما در اينجا متن نامه را- به ادعاى راوى و نقل وى - مى آوريم :
اما بعد:من از مدينه با دو راهنما خارج شدم ؛آن دو از جاده خارج شده راه را گم كردند، تشنگى بر ما سخت گشت و آن دو راهنما از پا درآمده مردند و ما آمديم تا به آب رسيديم و باقى مانده جانهاى خود را نجات داديم .
آن آب در محلى است كه :المضيق من بطن الخبت (109) ناميده مى شود و من اين را به فال بد گرفتم لذا اگر صلاح بدانى مرا از ادامه اين ماءمورت معذور داشته ، ديگرى را بدين كار گسيل دارى . و السلام
(110)
مسلم اين نامه را به وسيله مجاهد عظيم الشاءن ؛قيس بن مسهر صيداوى - باز طبق نقل راوى - براى امام فرستاد و امام هم پاسخ نامه را به وسيله همان پيك به نزد مسلم باز فرستاد كه مى گفت :
اما بعد:از آن بيمناكم كه تنها انگيزه تو از ارسال نامه استعفا از ادامه اين ماءموريت كه تو را بدان گماشته ام ، بزدلى و ترس باشد؛پس راهى را كه تو را بدان روانه ساخته ام دنبال كن . والسلام (111)
مسلم به خواننده نامه گفت :من از اين حادثه بر جان خود ترسان (112) نيستم - اين عبارت را بعدا طرح خواهيم كرد.
اما باقى داستان به نقل راوى :مسلم همچنان پيش مى رفت تا به آبى متعلق به قبيله طى رسيد و در آنجا فرود آمد سپس آنجا را ترك كرده در هنگام حركت مردى را ديد كه به شكار مشغول بود مسلم به وى نگريست و ديد كه آن مردم به آهويى تيرانداخت كه به سوى وى مى آمد،و آن را از پا درآورد. مسلم گفت :دشمن ما - ان شاء الله -كشته خواهد شد(113)
نپذيرفتن داستان روايت گونه بالا، به دليل به كار گرفته شدن الفاظ تطير؛ فال بد و شوم دانستن يا: جبن ؛ترس و بزدلى در لابلاى داستان نيست ، بلكه به دلايل متعدد ديگرى است كه نمى توان روايت فوق را قبول كرد.
تطيرو مانند آن را مفاهيمى نيست كه در بنياد اعتقادى خاندان نبوت جايى داشته باشد، تا بشود آن را به يكى از علما و مبرزترين فقها و مشهورترين شجاعان اين خاندان كه بى باكانه با ترس رو در رو مى شود و مرگ را از پا درمى آورد نسبت داد...
(114)
اما كلمه جبن با آنكه در پاره اى استعمالات ، نقشى ادبى و مقبول دارد (115) در پاره اى از روايات اساسا اين كلمه نقل نشده است ؛مثلا امام در روايتى چنين پاسخى مى دهد:
از خاندان ما كسى به تطير معتقد نيست (116)
يا كسى كه به تطير بپردازد از اين خاندان نمى باشد.
و در روايت ديگرى نامه امام چنين نقل شده است :
اما بعد:از آن بيمناكم كه نوشتن اين نامه و درخواست استعفا، انگيزه ديگرى جز آنكه مى گويى باشد. پس همان راهى كه تا كنون آمده اى دنبال كن و به پيش برو والسلام (117)
به هر صورت ما نقاط ضعفى را مشاهد مى كنيم كه از اهميت اين روايت و مانند آن كاسته و آن را تخطئه مى كند.
رد همه اين روايت  
به دلايل ذيل ، ما روايت بالا را نادرست مى دانيم :
1 - امام حسين - عليه السلام - خود اين مجاهدان سه گانه را همراه مسلم گسيل مى دارد(118)پس مساءله راه و راهيابى در چنين امر مهمى فراموش ‍ نمى گردد، مخصوصا آنكه همراهان مسلم اهل مكه يا حجاز نيستند، بلكه از اهالى كوفه مى باشند كه راه آمدن به مكه و بازگشت از آن برايشان پنهان نيست ، پس اينان مى توانند نقش راهنما را نيز ايفا كنند و به ويژه آنكه اين نمايندگان طبق سفارش امام بر پنهانكارى اصرار فراوانى دارند.
2 - به حكم شغلى راهنما در مسافتهاى طولانى ، چنين به نظر مى رسد كه راهنما تمام لوازم يك سفر طولانى را با خود داشته باشد و به طريق اولى داراى صبر اكتسابى ناشى از تجارب و محيط مناطق حاره باشد و بتواند در برابر سختى ها و فشار تشنگى از خود مقاومت نشان بدهد.
حال اگر اين دو راهنما - طبق نقل الاخبار الطوال - در شب راه گم كرده باشند، آيا نمى توانستند تا فرداى آن شب تشنگى را تحمل كنند؟!
3 - درجه ارتباط ارگانيك و پيوند مادى اين دو راهنما تا چه حد است كه اين گونه آنان را تا پايان زندگى دهشتناك خود به يكديگر پيوسته نگه مى دارد؟! زيرا اين دو با هم گم مى شوند! همزمان شدت تشنگى آنان تا سرحد مرگ مى رسد! و حقيقتا با هم مى ميرند! و مرگ آنان در يك زمان و يك مكان اتفاق مى افتد! واقعا چه پيوند و علقه اى آنان را تا پايان اين تراژدى وابسته به هم كرده است !؟
4 - چرا مسلم آنان را از مدينه به خدمت مى گيرد و نه از مكه ؟ و بعد كه تشنگى پيش مى آيد چرا هيچ يك از اين چهار تن - مسلم و سه يار همراهش - را تهديد نمى كند. در حالى كه آنان نيز دچار همين مشكل شدند و در همان راه و زير تابشهاى يك خورشيد و هواى دم كرده يك منطقه قرار گرفتند! آيا معقول است كه بپنداريم آنان با خود آب داشتند، ليكن از سيراب كردن هر دو يا يكى از اين دو راهنما دريغ ورزيدند؟!
5 - اين چه توانايى حيرت انگيزى است كه اين دو راهنما در خود دارند؛زيرا آنان تا آستانه مرگ نيز از ارائه خدمات به مسلم خوددارى نمى كنند، و راه و نشانه هاى آن را به وى نشان مى دهند.
آيا كسى كه در سكرات موت دست و پا مى زند و نسبت به اطراف خود آگاهى دارد؟ و آيا چنين كسى معقول است كه به هوش آمده راه زندگى را به ديگرى نشان دهد؟
اين چه توانايى است و يا اين چه جفا و سنگدلى است كه از سوى اين چهار تن مى بينيم كه كمترين حركتى در جهت نجات آن دو يا يكى از آنها از خود نشان نمى دهند؟.