اخبار مؤيد نظريه انطباع
مؤلف: مؤيد صحت نظريه اخبارى است كه از امامان
معصوم (عليه السلام) رسيده، چنان چه وارد شده كه ديصانى
به هشام بن حكم گفت: اگر پروردگار تو قادر است آيا مىتواند تمام دنيا را در تخم
مرغى وارد نموده كه نه تخم مرغ بزرگ شده و نه دنيا كوچك؟ هشام در اين باره به امام
صادق (عليه السلام) مراجعه كرد. امام (عليه السلام) به او فرمود: حواس تو چند تاست؟
گفت: پنج تا. فرمود: كدام يك از همه كوچكتر است؟ گفت: چشم. فرمود: مقدار چشم چقدر
است؟
گفت: مانند يك عدس يا كمتر. فرمود: به پيش رو و
بالاى سرت نگاه كن و به من بگو چه مىبينى؟گفت: آسمان و زمين و خانهها و كاخها و
كوهها و رودخانهها مىبينم. پس امام (عليه السلام) فرموده: به راستى همان كسى كه
قادر است تمام آن چه را كه مىبينى در يك عدس يا كمتر از آن وارد كند قادر است تمام
دنيا را در يك تخم مرغ داخل كند كه نه دنيا كوچك شود و نه تخم مرغ بزرگ.(1216)
و يتكلم بلحم؛ و
با گوشتى (زبان) سخن گويد. ابن ميثم آورده: مقصود امام (عليه السلام) گوشت، زبان
است زيرا زبان گوشت سفيد سست و نرمى است كه در درون آن رگهاى ريز بسيارى است كه در
آنها خون جريان دارد و به همين جهت سرخ رنگ ديده مىشود و در زير آن رگهاى و
شريانها و اعصاب زيادى است، و در پايين آن دو دهانه است كه از آنها لعاب جارى است
و آنها به يك تكه گوشت نرم متصل اند كه آن مركز توليد آب دهان است، و با اين دو
دهانه، زبان و اطراف آن پيوسته داراى رطوبت است.(1217)
دستگاه صوتى و قوه نطق در بدن
آدمى
مؤلف: در توحيد مفضل آمده: اى مفضل! در چگونگى
صدا و سخن گفتن و به كار رفتن ابزار آن در آفرينش انسان دقت كن، پس حنجره به مانند
لولهاى است براى بيرون آمدن صدا و زبان و لبها و دندانها براى ساختن و اداء حروف
و آوازهاست، آيا نمىبينى كسى كه دندان هايش افتاده نمىتواند حرف
سين را و كسى كه لب ندارد حرف فاء
را، و كسى كه زبانش سنگين است حرف راء را به خوبى تلفظ
كند، دستگاه صوتى بسيار شبيه يك قره نى است، و حنجره مانند نى آن، و ريه مانند
انبانى است كه در آن مىدمند تا با داخل آن شود، و عظلاتى كه شش را مىگيرند تا صدا
بيرون بيايد مانند انگشتانى است كه بر انبان مىنهند تا باد در قره نى جارى شود، و
زبان و لب و دندانهايى كه صدا را به صورت حروف و نغمهها ادا مىكنند مانند
انگشتانى است كه مرتب بر دهانه قره نى رفت و آمد مىكند تا صفير آن را به صورت
الحان مختلف در آورد، اگر چه از نظر تعريف و روشن شدن مطلب حنجره به نى تشبيه شده
ولى در حقيقت اين نى است كه شبيه حنجره مىباشد - تا اين كه فرموده: - تأمل كن كه
در اين نعمتى كه خدا به انسان داده از قوه نطق و بيان كه به وسيله آن از ما فى
الضمير خويش و آن چه كه در قلبش مىگذرد و به فكرش مىآيد خبر مىدهد، و با آن نيز
به مقاصد و مكنونات خاطر ديگران پى مىبرد، و اگر قوه نطق نبود انسان به منزله
چارپايان بود كه نه قدرت داشت مقصود خود را به ديگران برساند و نه از اخبار ديگران
چيزى بفهمد.(1218)
مؤلف: از آن جا كه اهميت نعمت نطق و بيان به
مثابهاى است كه موجب تميز انسان از حيوان است خداى رحمن - جل و علا - در مقام
امتنان بر انسان مىفرمايد: خلق الانسان * علمه البيان(1219)؛
خدا انسان را آفريد و به او نطق و بيان آموخت.
اهميت دستگاه شنوايى
و يسمع بعظم؛ و با
اتخوانى گوش مىشنود. ابن ميثم آورده: مقصود امام (عليه
السلام) از استخوانى كه انسان به وسيله آن مىشنود استخوان محكم و سختى است كه
مجراى پر پيچ و خم دستگاه شنوايى در آن قرار دارد كه هم چنان ادامه مىيابد تا به
عصب شنوايى كه از مغز سرچشمه مىگيرد و مجراى روح حامل قوه سامعه است برسد.(1220)
مؤلف: در توحيد مفضل آمده: كسى كه فاقد حس
شنوايى باشد فاقد روح محاوره و گفت و گو با ديگران است و از لذت شنيدن آوازها و
نغمههاى طربانگيز بى بهره خواهد بود، و مردم از گفت و گو با او به زحمت افتاده و
به ستوه آيند، و از شنيدن اخبار مردم و صحبتهاى آنان محروم بوده حتى اينكه در عين
حالى كه در ميان مردم حاضر است ولى مانند غائب است و در حالى كه زنده است مانند
مرده است.(1221)
و در اذكار دو سجده نماز آمده:
سجد وجهى للذى خلقه و شق سمعه و بصره
(1222)؛
سجده كرده است رخسارم براى آن كسى كه او را آفريده و گوش و چشم او را (براى شنيدن و
ديدن) شكافته و باز نموده است.
و يتنفس من خرم؛ و
از شكافى (بينى) تنفس مىكند. خرم (به ضم) سوراخ بينى
است. ابن ميثم آورده: در اين حس بويايى و ديگر اعضاى بدن انسان و ساير حيوانات
عبرتى است براى كسى كه عبرتآموز باشد، و گواهى كاملى است بر وجود صانع حكيمى كه
آنها را پديد آورده است؛ و كسى كه در تشريح بدن انسان دقت كند شواهد حيرت آورى از
حكمتهاى الهى در مىيابد كه عقل را حيران و روان را دهشت زده مىنمايد.
امام صادق (عليه السلام) اين آيه شريفه را
قرائت كرد:
و خلق الانسان ضعيفا
(1223)؛
انسان ناتوان آفريده شده است. آن گاه فرمود: چگونگى آدم ناتوان و ضعيف نباشد حال آن
كه با پيهى مىبيند و با استخوانى مىشنود و با گوشتى سخن مىگويد.
(1224)
43. حكمت 302
ما المبتلى الذى قد اشتد
به البلاء بأحوج الى الدعاء من المعافى الذى لا يأمن البلاء؛
آن كس كه سخت دچار بلا گشته از كسى كه در خوشى
و عافيت به سر يرده و از بلا ايمن نيست به دعا نيازمندتر نمىباشد.
مؤلف: اين مطلبى كه امام (عليه السلام) بيان
فرمود نيز يكى از آيات و نشانههاى خداى تعالى است.
معجزهاى از امام هادى (عليه
السلام)
كلينى (رحمه الله تعالى عليه) در كافى از سيف
بن ليث نقل كرده كه گويد: از مصر بيرون آمدم در حالى كه پسرى داشتم بيمار و پسر
بزرگتر ديگرى داشتم كه وصى و قيم من بر عيالم بود، پس به امام هادى (عليه السلام)
نامه نوشتم و از آن بزرگوار براى شفاى فرزند بيمارم تقاضاى دعا نمودم. امام (عليه
السلام) در پاسخ من نوشت: براى پسر بيمارت دعا مىكنى كه در حالى كه پسر بزرگت كه
وصى و قيم تو بوده از دنيا در گذشته است. اينك جزع و بى تابى مكن تا اجر تو ضايع
نشود، پس در همان روزى كه جواب امام هه به دستم رسيد به من خبر دادند كه فرزند
بيمارم بهبود يافته و پسر بزرگم مرده است.(1225)
پيش گويى امام رضا (عليه السلام)
در شفاى بيمار و مرگ عيادت كننده
عيون نيز از محمد بن داود نقل كرده كه به امام
رضا (عليه السلام) خبر رسيد كه عمويش محمد بن جعفر در آستانه مرگ است. امام (عليه
السلام) به نزد او رفت و ديد كه اسحاق بن جعفر و فرزندانش و گروهى از آل ابى طالب
مىگريند، امام (عليه السلام) بر بالاى سر عمويش نشست و به صورت او نگاه كرد و سپس
تبسمى نمود. حاضران ناراحت شده بعضى از آنان گفتند: علت تبسم آن حضرت شماتت نسبت به
عمويش بوده تا اين كه امام از خانه بيرون آمد و محمد بن داود به آن حضرت (عليه
السلام) گفت: به هنگام تبسم شما سخنان ناروايى از بعض حاضران شنيديم. امام (عليه
السلام) فرمود: تبسم من از گريه اسحاق بود بر محمد. در حالى كه اسحاق پيش از محمد
مىميرد و محمد بر او مىگريد.
محمد بن داود مىگويد: پس همان گونه كه امام
(عليه السلام) فرموده بود محمد بهبود يافت و اسحاق از دنيا درگذشت و محمد بر او
گريست.(1226)
اشعارى در همين زمينه
شاعر گفته:
كم مريض عاش من
بعد يأس |
|
بعد موت
الطبيب و العواد |
قد يصاد القطا
فينجو سليما |
|
و يحل القضاء
بالصياد |
بسا افراد بيمار كه پس از نوميدى از شفا بهبود
يافته و پس از مرگ پزشك و عيادت كنندگان زندگانى كند، بسا مرغ قطا از چنگ صياد جان
سالم به در برده و دست اجل گريبان صياد را بگيرد.
و نيز گفته:
أكان الجبان
يرى أنه |
|
يدافع عند
الفرار الأجل |
فقد يدرك
الحادثات الجبان |
|
و يسلم منها
الشجاع البطل |
آيا آدم ترسو مىپندارد كه با فرار از حوادث
مىتواند اجل را از خود دفع كند، بسا انسان جبان گرفتار حوادث ناگوار شود، و شجاع
بى باك از آنها جان سالم به در برد.
44. از خطبه 197
بعد ذكر الصلاة و اداء
الأمانة:
ان الله سبحانه و تعالى
لا يخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم و نهارهم، لطف به خبرا، و أحاط به علما،
أعضاؤكم شهوده، و جوارحكم جنوده، و ضمائركم عيونه، و خلواتكم عيانه.
امام (عليه السلام) پس از بياناتى راجع به نماز
و زكات و اداى امانت مىفرمايد:
هيچ گاه گناهى را كه بندگان خدا در شب و روز
مرتكب مىشوند بر خداى سبحان پوشيده نيست، به كوچك ترينشان آگاه است و علمش بر
آنها احاطه دارد، اعضاى بدن شما گواهان، و جوارح شما لشكريان و انديشه هايتان
جاسوسان او هستند، و خلوتهاى شما نزد خدا آشكار است.
ان الله سبحانه و تعالى؛
همانا خداى سبحان و تعالى. در نسخه مصرى اين گونه آمده، و كلمه
تعالى زايد است زيرا در نسخه ابن ابى الحديد(1227)
و ابن ميثم و خطى نيامده است.
هيچ گناهان بر خدا پوشيده نيست
لا يخفى عليه ما العباد
مقترفون؛ هيچ گاه گناهان بندگان بر خدا پوشيده نيست.
مقترفون: مرتكب
گناه شوند. ... يعلم ما تكسب كل نفس(1228)؛
خدا مىداند هر كس به چه كار و انديشه است.
فى ليلهم و نهارهم؛
در شب يا روز آنان. سواء منكم من أسر القول و من جهر به و من
هو مستحف بالليل و سارب بالنهار(1229)؛
در پيشگاه علم ازلى اين كه شما سخن به سر گوييد يا آشكار و آن كه در ظلمت شب است يا
روشنى روز همه يكسان است.
لطف به خبرا؛ به
كوچكترين آنها (گناهان) آگاه است. يا بنى آنهاان تك مثقال
حبة من خردل فتكن فى صخرة أو فى السموات أو فى الأرض يأت بها الله ان الله لطيف
خبير(1230)؛
(لقمان به فرزندش گفت:) اى فرزند عزيزم بدان كه خدا اعمال خوب و بد خلق را اگر چه
به مقدار خردلى در ميان سنگى در طبقات آسمانها يا زمين پنهان باشد همه را (در
محاسبه) مىآورد كه خدا بر همه چيز توانا و آگاه است.
و أحاط به علما؛ و
علمش بر آنها احاطه دارد. ... و قد أحطنا بما لديه خبرا(1231)؛
... و البته ما از احوال آن كاملا باخبريم.
اعضاى بدن انسان گواهان خدا
أعضاؤكم شهوده؛
اعضاى بدن شما گواهان او هستند. بعضى براى اين مطلب به آيه شريفه استشهاد
نمودهاند: و يوم يحشر أعداء الله الى النار فهم يوزعون * حتى
اذا ما جاؤها شهد عليهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون * و قالوا
لجودهم لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الذى أنطق كل شىء و هو خلقكم أول مرة و
اليه ترجعون * و ما كنتم تستترون أن يشهد عليكم سمعكم و لا أبصاركم و لا جلودكم
ولكن ظننتم أن الله لا يعلم كثيرا مما تعملون(1232)؛
و روزى كه همه دشمنان خدا را به سوى آتش دوزخ كشانند، و آن جا براى جمع آورى باز
دارند، تا چون همه به دوزخ رسند آن هنگام گوش به چشمها و پوست بدنها بر جرم و
گناه آنها گواهى دهند، و آنها به اعضاى بدن گويند چگونه بر اعمال ما شهادت داديد؟
آن اعضا جواب دهند خدايى كه همه موجودات را به نطق آورد ما را نيز گويا گردانيد و
او شما را نخستين با بيافريد و باز به سوى او بر مىگرديد، و شما كه اعمال زشت خود
را پنهان مىداشتيد براى اين نبود كه گوش و چشمهاى شما و پوست بدنتان امروز شهادت
ندهند، ولكن گناه را پنهان مىكرديد به گمانتان كه اكثر اعمال زشتى كه پنهان
مىكنيد از خدا هم پنهان است و بر آن آگاه نيست.
و نيز به مطلبى كه در تفسير قمى درباره قول
خداى تعالى آمده: اليوم نختم الى أفواههم و تكلمنا أيديهم و
تشهد أرجلهم بما كانوا يكسبون(1233)؛
امروز است كه بر دهان آن كافران مهر خموشى نهيم و دستهايشان با ما سخن مىگويند، و
پاهايشان به آن چه كردهاند گواهى مىدهند.
كه گويد: چون روز قيامت خداى تعالى خلق را براى
حساب گرد آورد پرونده هر كس را به او مىدهند و او در آن نگاه مىكند و سپس منكر
انجام آن اعمال مىشود، پس فرشتگان بر آنها گواهى مىدهند او مىگويد: پروردگارا
فرشته هايت به نفع تو گواهى مىدهند، و آن گاه هم سوگند ياد مىكنند كه آنان مرتكب
آن اعمال نشدهاند، و اين معنا آيه شريفه است: يوم يبعثهم
الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم...(1234)؛
روزى كه خدا همه آنها را برانگيزد و چنان كه براى شما قسم ياد كردند براى خدا هم
به دروغ سوگند مىخورند... .
پس هر گاه چنين كردند خدا بر زبانهايشان مهر
خموشى زده و اعضاى بدنشان بر كردار آنان شهادت مىدهند.(1235)
و جوارحكم جنوده؛
و جوارح شما لشكريان اويند. پس هر گاه اعضاء و جوارح مردم گواهان خدا هستند صحيح
است اين كه گفته شود آن اعضا و جوارح لشكريان خدا هستند.
... و لله جنود السموات و
الأرض...(1236)؛
براى خداست لشكريان آسمان و زمين.
و ضمائركم عيونه؛
و انديشه هايتان جاسوسان او هستند. عيون: جاسوسها.
يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصدور(1237)؛
خدا به خيانت چشم خلق و انديشههاى نهانى دلهاى مردم آگاه است.
و خلواتكم عيانه؛
و خلوتهاى شما نزد خدا آشكار است. ألا انهم يثون صدورهم
ليستخفوا منه ألا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه عليم بذات
الصدور(1238)؛
آگاه باشيد آنان (يعنى منافقان امت) روى دلها مىگردانند تا خود را از او پنهان
دارند، آگاه باش كه هر كه سر در جامعههاى خود بپيچند خدا هر چه پنهان يا آشكار
كنند همه را مىداند كه او بر درون دلها محققا آگاه است.
45. حكمت 273
اعلموا علما يقينا أن
الله لم يجعل للعبد و ان عظمت حيلته، و اشتدت طلبته، و قويت مكيدته، أكثر مما سمى
له فى الذكر الحكيم، و لم يحل بين العبد فى ضعفه و قلة حيلته و بين أن يبلغ ما سمى
له فى الذكر الحكيم، و العارف لهذا العامل به أعظم الناس راحة فى منفعة، و التارك
له الشاك فيه أعظم الناس شغلا فى مضرة.
و رب منعم عليه مستدرج
بالنعمى، و رب مبتلى مصنوع له بالبلوى، فزد أيها المستمع فى شكرك، و قصر من عجلتك،
وقف عند منتهى رزقك؛
يقين بدانيد كه خداوند براى هر بنده هر چند سخت
كوش و در نقشه و تدبير نيرومند باشد چيزى بيش از آن چه كه در كتابش مقدر داشته قرار
نداده است، بندهاى هر چند ضعيف و ناتوان و كم تدبير باشد ميان او و رزقى كه برايش
مقدر ساخته فاصله نينداخته است، كسى كه اين حقيقت را به خوبى درك كرده و بر طبق آن
عمل نمايد از همه مردم از نظر كسب سود و منفعت آسوده خاطرتر است، و كسى كه اين
حقيقت را ناديده انگارد و در آن ترديد داشته باشد از همه مردم رنج و زيانش بيشتر
است.
چه بسا افرادى كه غرق در نعمتهاى الهى بوده
اما اين نعمت مقدمه بلا و عذاب آنان بوده، و چه بسا افرادى كه در اثر بلا و گرفتارى
تكامل يافته به درجات عالى نائل گردند. پس اى شنونده! بر شكر و سپاس گزاريت بيفزا،
و از سرعت و شتاب (در به دست آوردن دنيا) بكاه، و در نقطه پايان روزيت توقف كن.
بررسى متن و سند حكمت
مؤلف: اين حكمت را ابن ابى شعبه حلبى در كتاب
تحف العقول نقل كرده، و پس از جمله مما سمى له فى الذكر
الحكيم اين فقره را افزوده است: انه لن يزداد امرؤ
نقيرا بحذقه، و لن ينتقص نقيرا بحمقه؛ بر رزق و روزى انسان به علت زيركىاش
ذرهاى افزوده نمىشود و به علت كودنىاش ذرهاى از آن كم نمىگردد. و به جاى جمله
فزد أيها المستمه فى شكرك، فأفق
أيها المسمتع من سكرك(1239)؛
اى سرمست نعمتهاى دنيا از سرمستىات هشيار!.
و كافى نيز در باب اجمال
در طلب روزى آن را با اندك اضافات و اختلافاتى نقل كرده است.(1240)
در هر حال، اين مطلب نيز يكى از آيات خداى
تعالى است و اين كه اختيار كار به دست بندگان نبوده و بدون خواست آفريدگار هيچ امرى
پديد نمىآيد.
اعلموا علما يقينا؛
به طور قطع و يقين بدانيد، يعنى بدون هيچ شك و ترديدى.
أن الله لم يجعل للعبد و
ان عظمت حيلته؛ همانا خداوند قرار نداده براى بنده و اگر چه چاره انديشى او
بسيار باشد... . و تدابير او فراوان.
و اشتدت طلبته؛ و
در كسب روزى سخت كوش. و پر تلاش.
و قويت مكيدته؛ و
نقشه و تدبير او نيرومند. و داراى فطانت و زيركى فوق العاده.
أكثر مما سمى له فى الذكر
الحكيم؛ بيش از آن چه كه در كتابش براى او مقرر داشته.
معناى ذكر حكيم
آيات قرآن است، خداى تعالى فرموده: ذلك نتلوه عليك من الايات
و الذكر الحكيم(1241)؛
اين سخنان كه بر تو مىخوانيم از آيات الهى و ذكر حكمتهاى خداى حكيم است.
و ظاهرا مقصود امام (عليه السلام) از
ذكر حكيم در اين گفتار: لوح محفوظ
است كه مقدرات خلق در آن ثبت مىباشد. در هر حال، اين نكته را كه امام (عليه
السلام) خاطر نشان ساخته ما به طور عيان مشاهده مىكنيم كه بسيار از مردم كه از
فطانت و زيركى بالايى برخوردارند به منظور زياد شدن روزى خود نقشهها مىكشند و
تدبيرها به كار مىبرند ولى بيش از آنچه كه خدا براى آنان رزق و روزى مقدر ساخته به
دستشان نمىرسد.
روزى رسان خداست
كافى از امام محمد باقر (عليه السلام) نقل كرده
كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حجة الوداع فرمود:
آگاه باشيد همانا جبرئيل در دلم افكند كه هيچ
كس نميرد تا روزيش را كامل گيرد، از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى آرام باشيد (حريص
نباشيد و خود را به زحمت نيفكنيد) و دير رسيدن روزى شما را وادار نكند كه آن را از
راه گناه جوييد، زيرا خدا روزىها را ميان خلق خود به طور حلال تقسيم كرده نه به
طور حرام، پس كسى كه ازخداى تعالى بترسد و صابر باشد خداوند روزى او را از راه حلال
به او مىرساند، و كسى كه حرمت خدا را نگه نداشته و براى به دست آوردن روزى عجله
كند و آن را از غيره راه حلال كسب نمايد از روزى حلال او كم مىشود و در روز قيامت
بايد حساب آن را پس دهد.(1242)
از امير المؤمنين (عليه السلام) ر.ايت كرده كه
فرمود:
چه بسيار اند افرادى كه در طلب روزى جن خود را
به زحمت انداخته ولى در مضيقه باشد. و چه بسيار افراد در طلب روزى ميانه رو باشند
ولى مقدرات با آنان يار و همراه بوده در وسعت قرار گيرند.(1243)
و از ثمالى نقل كرده كه گويد:
در حضور امام زين العابدين (عليه السلام) از
بالا بودن نرخها صحبت شد، حضرت فرمود: چيزى بر من نيست، اگر قيمتها بالا رود بر
عهده اوست. و اگر پايين آيد او متعهد است.(1244)
(1245)
يعنى در هر حال خدا ضامن و عهده دار روزىهاى
بندگان است.
و از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه
فرمود:
اگر بندهاى ميان سنگى باشد خداوند روزى او را
مىرساند، پس در طلب روزى آرام باشيد و زياده روى نكنيد.(1246)
روزىهاى بندگان مقدر است
و لم يحل بين العبد فى
ضعفه و قلة حيلته و بين أن يبلغ ما سمى له قى الذكر الحكيم؛ بندهاى هر چند
ضعيف و ناتوان كم تدبير باشد خداوند ميان او رزقى كه برايش مقدر ساخته فاصله
نينداخته است.
لم يحل: فاصله
نيندازد. فى ضعفه: در ناتوانى جسمى و ضعف بدن آن بنده.
و قلة حيلته: كم تدبيرى او در كارهايش.
ما سمى له فى الذكر الحكيم آنچه را كه در ذكر حكيم
(قرآن) از رزق براى او مقرر ساخته است. بلكه غالبا رزق و روزى چنين افرادى بيشتر
است.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
به راستى خداى تعالى در روزى افراد كم عقل
توسعه داده تا خردمندان عبرت گيرند و بفهمند كه رسيدن به متاع دنيا نه به كار
(زياد) بستگى دارد و نه با تدبير و چاره جويى.(1247)
آسوده خاطرترين مردم
و العارف لهذا؛
كسى كه اين حقيقت را به خوبى درك كرده. و باور دارد كه جز به آنچه كه خدا مقدر
نموده نتوان رسيد.
العامل به؛ و به
آن عمل نمايد. يعنى به اين علم خويش عمل كند.
أعظم الناس راحة فى منفعة؛
از نظر كسب سود و منفعت آسوده خاطرترين مردم است.
زيرا مىداند آنچه كه از روزى براى او مقدر شده
بدون زحمت زياد به او مىرسد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
هر گاه درب محل كارت را گشودى، و بساط خود را
گسترانيدى وظيفه خود را انجام دادهاى.(1248)
و التارك له الشاك فيه؛
و كسى كه اين حقيقت را ناديده انگارد و در آن ترديد داشته باشد، بدان جهت كه تصور
مىكند رزق و روزى با جديت و تلاش به دست مىآيد.
أعظم الناس شغلا فى مضرة؛
از همه مردم رنج و زيانش بيشتر است، زيرا او شب و روز تلاش مىكند، و آسايش خود را
سلب مىنمايد در حالى كه جز آنچه كه براى او مقدر است به دستش نمىرسد.
خطر استدراج
و رب منعم عليه مستدرج
بالنعمى؛ چه بسا افرادى غرق در نعمتهاى الهى است اما اين نعمت مقدمه بلا و
عذاب آنان است.
مستدرج يعنى كسى كه
به تدريج و اندك اندك به شقاوت و بدبختى گرفتار شود، و اصل در اين تعبير قول خداى
تعالى است: و الذين كذبوا بآياتناسنستدرجهم من حيث لا يعلمون(1249)؛
و آنان كه آيات ما را تكذيب كردند به زودى آنها را به عذاب و هلاكت مىافكنيم از
جايى كه نفهمند.
و چنين مىشود كه آن نعمتهاى سبب فريفتگى و
مغروريت او مىشود كه اگر آن نعمتها را نداشت برايش بهتر بود. خداى تعالى فرموده:
أيحسبون أنما نمدهم به من مال و بنين * نسارع لهم فى الخيرات
بل لا يشعرون(1250)؛
آيا اين مردم كافر مىپندارند كه ما آنها را به مال و فرزندان مدد مىكنيم براى آن
كه مىخواهيم در حق ايشان مساعدت و تعجيل به خيرات دنيا كنيم (نه چنين است بلكه
براى امتحان است و) آنها
نمىفهمند.
بسا بلا، موجب تكامل
و رب مبتلى مصنوع له
بالبلوى؛ و چه بسا افرادى كه در اثر بلا و گرفتارى تكامل يافته به درجات
عالى نائل گردند.
مصنوع له يعنى خدا
او را به بلا گرفتار ساخته است. صدوق (رحمه الله تعالى عليه) در توحيد از رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى فرموده: به راستى بعضى
از بندگان مؤمن من چنان اند كه ايمان او خالص نمىشود مگر با فقره، و اگر او را بى
نياز گردانم موجب تباهى او خواهد شد.(1251)
فرد أيها المستمع فى شكرك
و قصر من عجلتك وقف عند منتهى رزقك؛ پس اى شنونده! بر شكر و سپاسگزاريت
بيفزا، و از سرعت خود بكاه، و در نقطه پايان روزيت توقف كن. و از روى سفاهت و
نادانى زياده خواهى نكن.
پيش از اين دانستنى كه تحف العقول اين جمله را
به تعبير ديگرى نقل كرده است. و كافى اين گونه آورده است:
فاتق الله أيها الساعى من
سعيك، و قصر من عجلتك، و انتبه من سنة غفلتك، و تفكر فى ما جاء عن الله تعالى على
لسان نبيه (صلى الله عليه و آله و سلم)(1252)؛
اى كوشنده! در تلاش و كوشش خود و خدا را در نظر
داشته باش و از او بترس، و از شتابت بكاه، و از خواب غفلت بهوش، و درباره آنچه كه
از جانب خداى تعالى بر زبان پيامبرش (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده فكر كن.
46. حكمت 84
قد علم السرائر، و خبر
الضمائر، له الاحاطة بكل شىء، و الغلبة لكل شىء، و القوة على كل شىء؛
حقا كه خداوند نهانىها را مىداند، و از
نيتها آگاه است، به هر چيز احاطه دارد و بر هر چيز غلبه و توانايى دارد.
آگاهى مطلق و قدرت لايزال الهى
قد علم السرائر؛
حقا كه خداوند نهانىها را مىداند. ... و الله يعلم اسرارهم(1253)؛
و خدا بر اسرارشان آگاه است. ألم يعلموا أن الله يعلم سرهم و
نجواهم(1254)؛
آيا نمىدانند كه خدا از باطن آنها و سخنان سرى ايشان آگاه است.
و خبر الضمائر؛ و
از نيتها آگاه است.
خبر (به فتح باء) يعنى علم و آگاهى دارد.
... فانه يعلم السر و
أخفى(1255)؛
همانا خدا بر نهان و مخفىترين امور كاملا آگاه است. و هو
معهم اذ يبيتون ما لا يرضى من القول...(1256)؛
و شبانگاه در انديشه سخن ناپسند (براى متهم ساختن مردم اند) كه خدا همه گاه با آن
هاست... .
له الا حاطة بكل شىء؛
به هر چيز احاطه دارد. و لله ما فى السموات و ما فى الأرض و
كان الله بكل شىء محيطا(1257)؛
هر چه در آسمان و زمين است ملك خداست و او به همه چيز احاطه و آگاهى دارد.
و الغلبة لكل شىء؛
و بر هر چيز غلبه دارد. و الله غالب على أمره ولكن أكثر الناس
لا يعلمون(1258)؛
... و خدا بر كار خود غالب است، ولى بسيارى مردم بر اين حقيقت آگاه نيستند.
نمرود و و فرعون تصميم گرفتند از تولد ابراهيم
و موسى (عليه السلام) جلوگيرى كنند، و برادران يوسف خواستند يوسف را از مقام و
منزلت رفيعى كه برايش مقدر شده بود باز دارند، ولى همه در برابر اراده و مشيت خدا
مغلوب گرديدند.
و القوة على كل شىء؛
و خدا بر هر چيز توانايى دارد. ولو يرى الذين ظلموا اذ يرون
العذاب أن القوة لله جميعا(1259)؛
و اگر بدانند مشركان ستمكاران آن هنگام كه عذاب خود را مشاهده كنند كه قدرت و
توانايى كه قدرت و توانايى خاص خداست (از شرك خود سخت پشيمان شوند).
47. از خطبه 99
و من خطبة له (عليه
السلام) أخرى:
الأول قبل كل أول، و
الآخر بعد كل آخر، بأوليته وجب أن لا أول له، و بآخريته وجب أن لا آخر له، و أشهد
أن لا اله الا الله شهداة يوافق فيها السر الاعلان، و القلب اللسان؛ خداوند
مبدأ اولى است كه قبل از هر اولى وجود داشته و پايانى است كه بعد از هر آخرى خواهد
بود. لازمه اول بودن او اين است كه آغازى ندارد (ازلى است)، و لازمه آخر بودن او
اين است كه پايانى ندارد (ابدى است)، شهادت مىدهم كه خدايى جز خدا نيست، شهادتى كه
نهان و آشكار، و دل و زبان با هم موافق است.
گفتار سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه):
و من خطبة له أخرى؛ خطبه ديگر ياز امام (عليه السلام).
در نسخه مصرى اينگونه آمده، ولى كلمه أخرى بى معنا و
زايد است، زيرا روشن است هر خطبهاى از كتاب غير خطبه قبل است. و اساسا اين جمله
ناتمام است، چرا كه در نسخه ابن ابى الحديد(1260)چنين
آمده: و من خطبة له (عليه السلام)، و هى من الخطب التى تشتمل
على ذكر الملاحم؛ از خطبههاى آن حضرت (عليه السلام) كه مشتمل بر بيان
(ملاحم) است. و در نسخه ابن ميثم(1261)
نيز اين گونه آمده: و من خطبة له (عليه السلام) تشتمل على ذكر
الملاحم و در نسخه خطى هممانند ابن ميثم، ولى به جاى
الملاحم الملحم ذكر شده است.
خدا هم اول است هم آخر
خگفتار امام (عليه السلام):
الأول قبل كل أول و الآخر بعد كل آخر؛ خداوند مبأ اولى
است كه قبل از هر اولى وجود داشته است.
صدوق (رحمه الله تعالى عليه) در توحيد آورده:
از امام صادق (عليه السلام) از قول خداى تعالى: هو الأول و
الآخر سؤال شد. فرمود: اولى است كه پيش از اولى نبوده، و آغازى او را شبقت
نگرفته و آخرى نيست، نه از ناحيه پايان، چنان كه از صفت مخلوقين فهميده مىشود، ولى
خدا قديم است، اول است، آخر است، هميشه بوده و هميشه مىباشد، بدون آغاز و بدون
پايان، پديد آمدن بر او وارد نشود، از حالى به حالى نگردد، آفريدگار همه چيز است.(1262)
بأوليته وجب أن لا أول له؛
لازمه اول بودن او اين است كه آغازى ندارد (ازلى است). يعنى با اول بودن او پيش از
تمام اشياء لازمه آمد كه او را اول و آغازى نباشد تا در نتيجه پيش از او چيزى باشد.
و بآخريته أن لا آخر له؛
و لازمه آخر بودنش اين است كه پايانى ندارد (ابدى است).
در نسخه مصرى اين گونه آمده كه صواب تعبيرى است
كه در نسخه ابن ابى الحديد(1263)
آمده: و بآخريته وجب ان لا آخر له.
معناى اخر
درباره خداوند
در توحيد صدوق از ابن ابى يعفور نقل كرده كه
گويد: از امام صادق (عليه السلام) از قول خداى تعالى: هو
الأول و الأخر پرسيدم و گفتم اما اول معنايش را
دانستهايم و اما آخر تفسيرش را براى ما بيان فرماييد.
فرمود: هيچ چيز نيست به غير از پروردگار جهانيان مگر انى كه نابود شود و دگرگون
گردد، يا دگرگونى و نابودى در او راه يابد، يا رنگ و سكل و صفتش عوض شود، يا از
زيادى به كمى، يا كمى به زيادى گرايد، فقط خداست كه هميشه بر يك حالت بوده و خواهد
بود، اوست اول و پيش از چيز، و اوست آخر براى هميشه، صفات و اسماء گوناگون بر او
وارد نشود آن گونه كه بر غير خدا وارد شود، مانند انسان كه گاهى خاك و گاهى گوشت و
خون و گاهى استخوان پوسيده و نرم شده است؛ و مانند غوره خرما كه گاهى بلح و گاهى
بسر (خارك) و گاهى رطب، و گاهى خرماست كه اسماء و صفات مختلف بر آن وارد مىشود، و
خداى - عز و جل - به خلاف آن است.(1264)
گواهى صادقانه بر يگانگى خداوند
و أشهد أن لا اله الا
الله شهادة يوافق فيها السر الاعلان؛ شهادت مىدهم كه جز خدايى نيست، شهادتى
كه نهان و آشكارش موافق است. نه مانند گواهى يهود: و اذا لقوا
الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزءون(1265)؛
و (منافقان) چون به اهل ايمان برخوردند گويند ما ايمان آوردهايم، و چون با شياطين
خود خلوت كنند گويند ما در باطن باشمائيم جز اينكه مؤمنان را استهزاء.يكنيم م
و القلب اللسان؛ و
دل با زبان يكى است. نه مانند شهادت منافقين: اذا جاءك
المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان
المنافقين لكاذبون(1266)؛
اى رسول ما چون منافقان نزد تو آمده و گفتند كه ما به يقين و حقيقت گواهى مىدهيم
كه تو رسول خدايى (فريب مخور) خدا مىداند كه تو رسول اويى و خدا گواهى مىدهد كه
منافقان سخن دروغ مىگويند.
... يقولون بألسنتهم ما
ليس فى قلوبهم...(1267)؛
منافقان چيزى كه هيچ به دل عقيده ندارنمد به زبان مىآورند... .
48. از خطبه 181
فعظموا منه سبحانه ما عظم
من نفسه، فانه لم يخف عنكم شيئا من دينه، و لم يترك شيئا رضيه أو كرهه الا و جعل له
علما باديا، و آية محكمة تزجر عنه، أو تدعو اليه، فرضاه فيما بقى واحد، و سخطه فيما
بقى واحد.
و اعلموا أنه لن يرضى
عنكم بشىء سخطه على من كان قبلكم، و لن يسخط عليكم بشىء رضيه ممن كان قبلكم، و
انما تسيرون فى أثر بين، و تتكلمون برجع قول قد قاله الرجال من قبلكم.
قد كفاكم مئونة دنياكم و
حثكم على الشكر، و افترض من ألسنتكم الذكر، و أوصاكم بالتقوى، و جعلها منتهى رضاه و
حاجته من خلقه.
فاتقوا الله الذى أنتم
بعينه و نواصيكم بيده، و تقلبكم فى قبضته، ان أسرتم علمه، و ان أعلنتم كتبه، قد و
كل بذلك حفظة كراما، لا يسقطون حقا، و لا يثبتون باطلا؛ خداى سبحان را آن
گونه به عظمت ياد كنيد كه خود (در قرآن) ياد كرده است، زيرا خداوند از دينش چيزى از
شما پنهان نداشته، و هيچ چيز مورد رضايت و يا عدم رضايتش بوده رها نكرده مگر اين كه
نشانهاى آشكار (از سنت خود) يا آيهاى محكم براى آن قرار داده تا از آن باز دارد
يا به سوى آفرا خواند، پس خشنودى و غضب خدا درباره آينده و آيندگان (با گذشتگان)
يكى است.
بدانيد كه خداوند هرگز با انجام كردارى كه به
خاطر انجام آن بر ملتهاى گشذته خشم گرفته از شما خشنود نخواهد شد، و هيچ گاه با
انجام كارى كه آن را از پيشينيان شما خوش داشته و به آن رضايت داده بر شما خشمگين
نخواهد شد. (زيرا احكام و قوانين الهى درباره همه مردم يكى است)، جز اين نيست شما
در راهى روشن حركت مىكنيد، و همان سخن را مىگوييد كه مردان پيش از شما گفتهاند.
حقا خداوند رزق و روزى زندگى دنيايتان را كفايت
نموده، و شما را به شكر نعمت هايش ترغيب كرده و بر زبانتان ذكر خود را واجب ساخته،
شما را به پرهيزكارى سفارش نموده، و آن را منتهاى رضا و خشنودى خود و درخواستش از
بندگانش قرار داده است.
پس بترسيد از خدايى كه همواره در محضر و منظر
او هستيد و زمام امور شما در دست او، و حركات و تصرفات شما در قبضه قدرت اوست، اگر
چيزى را پنهان كنيد مىداند و اگر آشكار نماييد مىنويسد. حقا كه نگهبانان گرامى
(فرشتگان مقربى) را بر شما گماشته هيچ حقى را از قلم نيندازند و هيچ باطلى را ثبت
ننمايند.
اين گونه خدا را ستايش و تعظيم
كنيد
فعظموا منه سبحانه ما عظم
من نفسه؛ خداى سبحان را آن گونه به عظمت ياد كنيد كه خود (در قرآن) ياد كرده
است. قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك
ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شىء قدير * تولج
الليل فى النهار و تولج النهار فى الليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى
و ترزق من تشاء بغير حساب(1268)؛
بگو اى پيغمبر بار خدايا! اى پادشاه ملك هستى تو هر كه را خواهى ملك و سلطنت بخشى و
از هر كه خواهى بگيرى، و به هر كه خواهى عزت و اقتدار بخشى و هر كه را خواهى خوار
گردانى، هر خير و نيكويى به دست توست، و تنها تو بر هر چيز توانايى، شب را در روز
نهان سازى، و روز را در پرده شب ناپديد گردانى و زنده را مرده و مرده را از زنده
برانگيزى، و به هر كه خواهى روزى بى حساب عطا فرمايى.
و لله المشرق و المغرب
فأينما تولوا فثم وجه الله(1269)؛
مشرق و مغرب هر دو ملك خداست، پس به هر طرف روى كنيد به سوى خداست.
الله الذى خلق سبع سموات
و من الأرض مثلهن يتنزل الأمر بينهن لتعلموا أن الله على كل شىء قدير و أن الله قد
أحاط بكل شىء علما(1270)؛
خدا آن كسى است كه هفت آسمان را آفريد مانند آن آسمانها از (هفت طبقه) زمين خلق
فرمود، و امر نافذ خود را در بين هفت آسمان و زمين نازل كند تا بدانيد كه خدا بر هر
چيز توانا و به احاطه علمى بر همه امور آگاه است.
قل لو كان البحر مدادا
لكلمات ربى لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا(1271)؛
اى رسول ما به امت بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود پيش از
آن كه كلمات الهى به آخر رسد دريا خشك خواهد شد هر چند دريايى ديگر باز پميمه آن
كنند.
و ما قدروا الله حق قدره
و الأرض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه(1272)؛
و آنان كه غير خدا را طلبيدند خدا را چنان كه شايد به عظمت نشناختند و اوست كه روز
قيامت زمين در قبضه قدرت او و آسمانها در پيچيده به دست سلطنت اوست.
ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق
جديد * و ما ذلك على الله بعزيز(1273)؛
اگر خدا بخواهد شما جنس بشر همه را در زمين نابود مىسازد و خلقى ديگر از نو
مىآفريند و اين كار اصلا بر خدا دشوار نيست.
فانه لم يخف عنكم شيئا من
دينه؛ زيرا خداوند از دينش چيزى را براى شما پنهان نداشته.
لم يخف از
أخفى. خداى تعالى در كتابش مىفرمايد:
... اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم
الاسلام دينا...(1274)؛
امروز (روز عيد غدير خم) دين شما را به حد كمال رسانيدم و بر شما نعمت را تمام كردم
و بهترين آيين را كه اسلام است برايتان برگزيدم.
و مقصود كامل گرداندن دين است با كتاب و عترت
هر دو با هم، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) طبق نقل متواتر و قطعى
فرموده است:
انى تارك فيكم الثقلين:
كتاب الله و عترتى، و انهما لن يفترقا حتى يراد على الحوض(1275)؛
به راستى كه من دو چيز گرانبها در ميان شما مىگذارم: كتاب خدا، و اهل بيتم، آن دو
جدايى ناپذيرند تا آن گاه كه در قيامت در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند.