خوب و بد اعمال ظاهر و آشكار
و لم يترك شيئا رضيه أو
كرهه الا و جعل له علما باديا؛ و هيچ چيز را مورد رضايت يا كراهتش بوده رها
نكرده مگر اين كه نشانهاى آشكار براى او قرار داده است.
جعل له: قرار داده
است براى آن شىء مورد رضايت و يا كراهتش. علما:
نشانهها و علامت. باديا: ظاهر و آشكار، و مقصود از
نشانه آشكار نشانهاى از سنت است.
و آية محكمة؛ يا
آيهاى محكم. يعنى آيهاى از آيات محكم و غيز متشابه قرآن.
تزجر عنه؛ تا از
آن باز دارد. يعنى از آن شىء مورد كراهت او.
أو تدعو اليه؛ يا
به سوى آن فراخواند. يعنى به سوى آن چيزى كه مورد رضايت آن اوست.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در
حجة الوداع به مردم فرمود:
هيچ چيز نبوده كه شما را به بهشت نزديك گرداند
مگر اين كه شما را به آن امر كردهام، و هيچ چيز نبوده كه شما را به آتش دوزخ نزديك
گرداند مگر اين كه شما را از آن نهى كردهام.(1276)
فرضاه فيما بقى واحد؛
پس خشنودى خدا درباره آيندگان (با گذشتگان) يكى است. ما بقى
يعنى خشنودى خدا درباره باقيمانده اززمان يا از مردم يكى است، زيرا مردم همه نزد
خداوند برابر و يكسان اند.
و سخطه فيما واحد؛
و غضب خدا درباره آيندگان است. زيرا حلال و حرام خدا تا ابد تغييرناپذير است.
و اعلموا أنه لن يرضى
عنكم بشىء سخطه على من كان قبلكم بدانيد خداوند هرگز با انجام كردارى كه به
خاطر انجام آن بر ملتهاى گذشته خشم گرفته از شما خشنود نخواهد شد.
من كان قبلكم؛
كسانى كه پيش از شما بودهاند. از امتهاى گذشته يا كسانى كه در عصر رسول (صلى الله
عليه و آله و سلم) بودهاند.
و لن يسخط عليكم بشىء
رضيه ممن كان قبلكم؛ و هيچ گاه با انجام كارى كه آن را از پيشانى شما خوش
داشته و به آن رضايت داده بر شما خشمگين نخواهد شد. زيرا حكم خدا درباره همه يكى
است، و ميان آنان فرقى نمىباشد.
راه هدايت روشن
و اما تسيرون فى أثر بين؛
جز اين نيست كه شما در راهى حركت مىكنيد. از اين دين و آيينى كه به اعتقاد داريد،
... قد تبين الرشد من الغى...(1277)؛
... هدايت و ضلالت بر همه كس روشن گرديد.
و تتكلمون برجع قول قد
قاله الرجال من قبلكم؛ و همان سخن مىگوييد كه مردان پيش از شما گفتهاند.
ابن ابى الحديد آورده: مقصود از اين جمله اين
است كه شما هم كلمه توحيد لا اله الا الله را بمانند
يكتاپرستان يش از اين ملت كه نه از روى تقليد بلكه بر اساس دليل و برهان.يگفتند
بگوييد.(1278)
مؤلف: ولى وجه اين معنايى كه ابن ابى الحديد
براى رجع القول گفته روشن نيست، و تنها مستفاد از اين
تغيير در آيه شريفه ... و لوترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم
يرجع بعضهم الى بعض القول...(1279)؛
... اگر ببينى كه آن ستم كاران را در پيشگاه خدا بازداشتهاند در حالى كه با يكديگر
به خصومت و گفت و گو برخاسته... .
اين است كه رجع القول
گفت و گو رد و ايراى است ميان دو گروه (مستضعف و مستكبر). و شايد
رجع در اين جا به معناى نفع باشد، چنان چه در مورد آيه
شريفه و السماء ذات الرجع(1280)؛
قسم به آسمان فرو ريزنده باران. گفته شده است.
قد كفاكم مئونة دنياكم؛
حقا كه خداوند رزق و روزى زندگى دنيايتان را ضمانت نموده.
و فى السماء رزقكم و ما
توعدون * فورب السماء و الأرض انه لحق مثل ما أنكم تنطقون(1281)؛
و روزى شما با همه وعدههاى كه به شما دادند در آسمان (به امر خدا مقدر) است، پس به
خدا آسمان و زمين قسم كه اين (وعده رزق مقدر) به مانند تكلمى كه با يكديگر مىكنيد
حق و حقيقت است.
و حثكم على الشكر؛
و شما را به شكرگذارى نعمتهايش ترغيب كرده است.
و لقد اتينا لقمان الحمة
أن اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد(1282)؛
و ما به لقمان مقام علم و حكمت عطا كرديم (و فرموديم) كه خدا را شكر كن، و هر كس
شكر حق گويد به نفع خود اوست و هر كه ناسپاسى و كفران كند خدا بى نياز و ستوده صفات
است.
لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن
كفرتم ان عذابى لشديد(1283)؛
اگر شكر و نعمت به جاى آريد بر نمت شما مىافزاييم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد
گرفتار مىكنيم.
و افترض من ألسنتكم الذكر؛
و بر زبانتان ذكر خود را واجب ساخته، ذكرى كه از دل برخيزد
... و ذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون(1284)
و بسيار ياد خدا كنيد تا مگر رستگار و سعادتمند گرديد.
و اذكر ربك فى نفسك تصرعا
و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تكن من الغافلين(1285)؛
خدا خود را با تضرع و پنهانى و بى آن كه آواز بلند كنى، در دل خود در صبح و شام ياد
كن و از غافلان مباش.
و أوصاكم بالتقوى؛
و شما را به پرهيزكاران سفارش نموده است. و لقد وصينا الذين
أوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم أن اتقوا الله(1286)؛
... و ما هم به آنان كه پيش از شما بر آنها كتاب فرستاده شد و هم به شما سفارش
اكيد كرديم كه پرهيزكار و خدا ترس باشيد.
و جعلها منتهى رضاه؛
و آن تقوى را منتهاى رضا و خشنودى خود قرار ده، يعنى
منتهاى خشنودى او از بندگانش. ... ان أكرمكم عند الله
أتقاكم...(1287)؛
گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست... .
و حاجته من خلقه؛
و منتهاى درخواستش از خلقش. يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم
الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون(1288)؛
اى اهل ايمان بر شما هم روزه داشتن فرض گرديد چنان كه امتهاى گذشته را نيز فرض شده
و اين دستور براى آن است كه شما پرهيزكار شويد.
عالم محضر خداست
فاتقوا الله الذى أنتم
بعينه؛ پس بترسيد از خدايى كه در محضر و منظر او هستيد.
و أن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم
عن سبيله ذالكم وصالكم به لعلكم تتقون(1289)؛
و اين است راه راست پيروى آن كنيد و از راههاى ديگر موجب تفرقه و پريشانى شماست
جزاز راه خدا متابعت نكنيد، اين است سفارش خدا به شما باشد كه پرهيزكار شويد.
و لقد خلقنا الانسان و
نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب اليه من حبل الوريد(1290)؛
و ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشههاى نفس او كاملا آگاهيم كه از رگ
گردنش به او نزديك تريم.
و هو الذى يتوفاكم بالليل
و يعلم ما جرحتم بالهار ثم يبعثكم فيه ليقضى أجل مسمى...(1291)؛
و اوست خدايى كه چون شب به خواب مىرويد جان شما را نزد خود برده و شما را
مىميراند و كردار شما را در روز مىداند و پس از آن مرگ موقت خواب شما را
مىميراند تا به اجلى كه در قضا و قدر او معين است برسيد... .
زمام همه امور در دست خداست
و نواصيكم بيده؛ و
زمام امور شما در دست اوست. .. ما من دابة الا هو آخذ
بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم(1292)؛
زمام اختيار هر جنبنده به دست خداست، و البته (هدايت) پروردگار من به راه راست
خواهد بود.
و تقلبكم فى قبضته؛
و حركات و تصرفات شما در قبضه قدرت اوست. ... و الله يعلم
متقلبكم و مثواكم(1293)؛
خدا منازل انتقال شما به عالم آخرت و مسكن هميشگى شما همه را مىداند.
فلا يغررك تقلبهم فى البلاد(1294)؛
پس تو از اين كه كافران بر شهر و درياها مسخر و متصرف اند دل نبازى.
ان أسررتم علمه؛
اگر چيزى را پنهان كنيد مىداند. ... يعلم السر فى السموات و
الأرض...(1295)؛
خدايى كه از سر آسمانها و زمين آگاه است. تسرون اليهم
بالمودة و أنا أعلم بما أخفيتم و ما أعلنتم(1296)؛
پنهانى با ا:ها دوستى مىكنيد و من به اسرار نهان و اعمال آشكار شما داناترم
يخرج الخب فى السموات و الأرض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون(1297)؛
خدايى كه هر پنهان را به عرصه ظهور آورده و بر نهان و آشكار خلق آگاه است.ء و ان
أعلنتم كتبه؛ و اگر آشكار نماييد مىنويسد. و كل صغير و كبير
مستطر(1298)؛
و هر امر كوچك و بزرگ آن جا نگاشته است ... و نكتب ما قدموا و
آثارهم و كل شىء أحصيناه فى امام مبين(1299)؛
... و آثار وجودى آينده شان همه را در نامه اعمال آنها ثبت خواهيم كرد و در لوح
محفوظ خدا آشكار همه را به شماره آوردهايم.
ما يلفظ من قول الا لديه
رقيب عتيد(1300)؛
سخن (از خير و شر) بر زبان نياورده جز آن كه همان دم رقيب و عتيد بر آن آمادهاند.
فرشتگان خدا مراقب اعمال
قد وكل بكم حفظة كراما؛
حقا كه نگهبان گرامى (فرشتگان مقربى) را بر شما گماشته.
اين گونه در نسخه مصرى آمده و صواب:
بذلك است به جاى بكم چنانچه
در نسخه ابن ابى الحديد(1301)
و ابن ميثم و خطى آمده است.
و هو القاهر فوق عباده و
يرسل عليكم حفظة حتى اذا جاء أحدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون(1302)؛
و اوست خدايى كه قهر و اقتدارش مافوق بندگان اوست و براى حفظ شما فرشتگان را به
نگهبانى مىفرستد و تا آن گاه كه هنگام مرگ يكى از شما فرا رسد رسولان ما او را
مىميرانند و در قبض روح شما هيچ تقصيرى نخواهند كرد.
لا يسقطون حقا و لا
يثبتون باطلا؛ هيچ حقى را از قلم نيندازند و هيچ باطلى را ثبت ننمايند.
نه مانند نويسندگان فرمانروايان و پادشاهان
ستمگر كه درباره مردم احكام ناروا صادر و حقوق ايشان را تضييع مىكنند.
خداى تعالى مىفرمايد: و
ان عليكم لحافظين * كراما كاتبين * يعلمون ما تفعلون(1303)؛
البته نگهبانها بر مراقبت احوال و اعمال شما مأمورند، كه آنها نويسندگان اعمال
شما و فرشته مقرب خدايند، شما هر چه كنيد همه را مىداند.
اذ يتلقى المتلقيان عن
اليمين و عن الشمال قعيد(1304)؛
چون دو ملك (رقيب و عتيد) از طرف راست و چپ به مراقبت او بنشستهاند.
و يقولون يا ويلتنا مال
هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا أحصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم
ربك أحدا(1305)؛
... با خود گويند اى واى بر ما اين چگونه كتابى است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را سر
مويى فرو نگذاشته جز آن كه همه را احصاه كرده است و در آن كتاب همه اعمال خود را
حاضر ببينند، و خدا به هيچ كس ستم نخواهد كرد.
49. از خطبه 193
و اعلموا عباد الله لم
يخلقكم عبثا و لم يرسلكم هملا، علم مبلغ نعمه عليكم، و أحصى احسانه اليكم.
فاستفتحوه و استنجحوه، و
اطلبوا اليه و استمنحوه، فما قطعكم عنه حجاب، و لا أغلق عنكم دونه باب.
و انه لبكل مكان، و فى كل
حين و أوان، و مع كل انس و جان. لا يثلمه العطاء، و لا ينقصه الحباء، و لا يستنفده
سائل، و لا يستقصيه نائل، و لا يلويه شخص عن شخص، و لا يلهيه صوت عن صوت، و لا
تحجزه هبة عن سلب، و لا يشغله غضب عن رحمة، و لا تولهه رحمة عن عقاب، و لا يجنه
البطون عن الظهور، و لا يقطعه الظهور عن البطون، قرب فنأى، و علا فدنا، و ظهر فبطن،
و بطن فعلن، و دان لم يدن، لم يذرأ الخلق باحتيال، و لا استعان بهم لكلال؛
بندگان خدا! بدانيد خدا شما را بيهوده نيافريده
و سر خود رها نساخته، اندازه نعمتهايى كه به شما ارزانى داشته مىداند، و محبتها
و احسانى كه به شما نموده همه را ثبت و ضبط كرده.
بنابراينم فتح و پيروزى و رستگارى را از او
بخواهيد، و حوايج خود را تنها از او درخواست كنيد، و عطا و بخشش را از او بجوييد كه
هيچ پردهاى مسان شما و او نبوده و درى بسته نيست،
خدا در هر مكان و هر زمان و وقت و با هر انس و
جنى هست، عطا و بخشش او را ورشكسته نمىكند، و از دارايىاش نمىكاهد، نه درخواست
كنندگان نعمتش را نابود، و نه داد و دهشها سرمايهاى را تمام مىكند. توجه به يك
فرد و يك سخن او را از توجه به فرد و سخن ديگر باز نمىدارد، بخشش او به يك شخص
مانع از سلب از ديگرى نمىشود، غضب او بر يك فرد موجب منع رحمت از ديگرى نمىگردد.
رحمت به انسانى او را از كيفر ديگرى غافل نمىسازد، آگاهى او از درون اشياء مانع از
آگاهىاش به برون آنها نمىشود، احاطه او بر برون اشياء سبب جدايى او از درون
آنها نمىگردد. نزديك است و دور، عالى است و قريب، ظاهر است و باطن، درون است و
آشكار با همه حساب مىكند و به آنان جزا مىدهد و مورد حساب قرار نمىگيرد و جزا
داده نمىشود، مخلوقات را با انديشه و تدبير نيافريده، و از آنان به علت درماندگى و
خستگى يارى نخواسته است.
زندگى هدف دار
و اعلموا عباد الله أنه
لم يخلقكم عبثا؛ بندگان خدا! بدانيد خدا شما را بيهوده نيافريده است.
أفحسبتم أنما خلقناكم
عبثا و أنكم الينا لا ترجعون(1306)؛
آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريدهايم و (پس از مرگ) به ما
رجوع نخواهيد كرد؟!
و لم يرسلكم هملا؛
و شما را سر خود رها نكرده است. مانند شتر بدون راعى. أيحسب
الانسان أن يترك سدى * ألم يك نطفة من منى يمنى * ثم كان علقه فخلق فسوى * فجعل منه
الزوجين الذكر و الأنثى * أليس ذلك بقادر على أن يحيى الموتى(1307)؛
آيا آدمى پندارد كه او را مهمل از تكليف گذارند، آيا در اول قطره آب منى نبود، و پس
از نطفه خون بسته و آن گاه (به اين صورت زيبا) آفريده و آراسته گرديد پس آن گاه دو
صنف نر و ماده پديد آورد، آيا چنين خداى با قدرت و حكمت باز نتواند پس از مرگش زنده
گرداند.
علم مبلغ نعمه عليكم و
أحصى احسانه اليكم؛ و اندازه نعمت هايى كه به شما ارزانى داشته مىداند، و
محبتها و احسانى كه به شما نموده همه را ثبت و ضبط كرده است. همانا بندگان اند كه
از مقدار نعمتها و احسان خدا آگاهى ندارند. خداى تعالى فرموده است:
... و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها...(1308)؛
اگر نعمتهاى بى انتهاى خدا را بخواهيد به شماره آوريد هرگز حساب آن نتوانيد كرد.
حوايج خود را از خدا طلب كنيد
فاستفتحوه؛ پس، از
او فتح و پيروزى بخواهيد، زيرا تنها اوست كه مىتواند درهاى نعمتها را به سوى شما
بگشايد.
و استنجحوه؛ و از
او رستگارى بجوييد. زيرا اوست كه مىتواند حوايج شما را برآورده سازد.
و اطلبوا اليه؛
خواسته هايتان را از او طلب كنيد. هر خواستهاى كه داريد، كلى، و جزئى از او
بخواهيد.
در خبر آمده: به موسى وحى شد تمام حوايج خود را
از من بخواه حتى خوراك گوسفند و نمك خميرت را.(1309)
و استمنحود؛ و عطا
و بخشش از او درخواست كنيد. و روايت شده: استميحوه(1310).
و هر دو واژه به معناى اين است كه بخشش را از خدا طلب كنيد.
... و اسألوا الله من فضله ان الله كان بكل شىء عليما(1311)؛
... و هر چه خواهيد از فضل خدا درخواست كنيد كه خدا به همه چيز داناست.
فما قطعكم عنه حجاب؛
هيچ پردهاى ميان شما و او نيست. مانند پادشاهان و فرمانروايان.
و لا أغلق عنكم دونه باب؛
و درى به روى شما بسته نمىباشد. مانند اهل دنيا.
خدا در هر مكان و در هر زمان و
به همه است
و انه لبكل مكان؛
خدا در هر مكان است. دو تن از علماى يهود نزد امير المؤمنين (عليه السلام) آمده
پرسيدند پروردگارت كجاست؟ امام (عليه السلام) - به طور مثل - به آنان فرمود:
فرشتهاى از مشرق و فرشتهاى از مغرب و فرشتهاى از آسمان و فرشتهاى از زمين آمده
به هم رسيدند، سپس فرشته مشرق به فرشته مشرق گفت: از كجا آمدهاى؟ گفت: از نزد
پروردگارم. فرشته برخاست از زمين به فرشته نازل از آسمان گفت: از كجا آمدهاى؟ گفت:
از نزد پروردگارم. و فرشته آسمانى به فرشته زمينى گفت: از كجا آمدهاى؟ گفت: از نزد
پروردگارم.(1312)
و فى كل حين و أوان؛
و در هر وقت و زمان است. حين: زمان. عطف است بر كلمه
لبكل يعنى خدا در هر زمان است. و
اوان: وقت، خداى متعالى خالق اوقات و زمان هاست همان گونه كه خالق مكان
هاست.
و مع كل تنس و جان؛
و با هر انسى و جنى است. ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو ربعهم
و لا خمسة الا هو سادسهم و لا أدنى من ذلك و لا أكثر الا هو معهم أين ما كانوا ثم
ينبئهم بما عملوا يوم القيامة ان الله بكل شىء عليم(1313)؛
هيچ رازى سه كس با هم نگويند جز آن كه خدا چهارم آنها و نه پنج كس جز آن كه او ششم
آنها و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز آن كه خدا هر كجا باشند با آن هاست، پس روز
قيامت همه را به نتيجه اعمالشان آگاه خواهد ساخت كه خدا به همه امور عالم دانا است.
دارايى خدا كم نمىشود
لا يثلمه العطاء؛
بخشش او را ورشكسته نمىكند. لا يثلمه: نقص و خللى بر
او وارد نمىسازد، گويند: فى الاناء ثلم در موردى كه
لب ظرف شكسته و يا پريده باشد. و مقصود اين است كه خدا بسان خلق نيست كه بخشش و عطا
از مال او كم كند.
و لا ينقصه الحباء؛
عطا و انفاق از دارايىاش نمىكاهد. لا ينقصه (به فتح
ياء) در اين جا فعل متعدى است، و گاهى هم لازم مىآيد، گويند:
نفصى الشىء (لازم) و نقصته (متعدى). و
حباء: عطا، آرى چگونه بخشش بر او نقص وارد كند و عطا از
دارايىاش بكاهد حال آن كه او هر گاه اراده چيزى كند تنها به او بگويد
باش پس موجودى مىشود.
و لا يستنفده سائل؛
درخواست كنندگان نعمتش را نابود نمىنمايند. لا يستنفده:
دارايى او را نابود نمىكند، گويند: نفد الشىء در
موردى كه شىء فانى و نابود شده باشد.
... و لله خزائن السموات
و الأرض(1314)؛
و از براى خداست خزينههاى آسمانها و زمين.
و لا يستقيصه نائل؛
و داد دهش سرمايه او را تمام نمىگرداند. لا يستقيصه:
به آخر نمىرساند. نائل: عطاء مانند
نوال.
و لا يلويه شخص عن شخص و
لا يلهيه؛ توجه به يك فرد او را از توجه به فرد ديگر باز نمىدارد، و مشغولش
نمىسازد.
لا يلويه: مايل و
روانگردان نمىكند. آن گونه كه مردم اين چنين اند.
هيچ چيز خدا را به خود مشغول
نمىدارد
و لا تحجزه هبة عن سلب؛
بخشش او به يك شخص مانع از سلب از ديگرى نمىشود.
لا تحجزه: او را
باز نمىدارد و منع نمىكند. يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن
يشاء الذكور * أو يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما(1315)؛
خدا به هر كه خواهد فرزند دختر و به هر كه خواهد پسر عطا كند، يا در يك رحم دو
فرزند پسر و دختر قرار مىدهد، و هر كه را خواهد عقيم مىگرداند.
و لا يشغله غضب عن رحمة؛
غضب او بر يك فرد موجب منع و رحمت از دگيرى نمىشود.
قل اللهم مالك الملك تؤتى
الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك
على كل شىء قدير(1316)؛
بگو اى پيغمبر! بار خدايا اى پادشاه ملك هستى تو هر كه را خواهى عزت ملك و سلطنت
بخشى و از هر كه خواهى بگيرى و به هر كه خواهى عزت دهى، و هر كه را خواهى خوار
گردانى، هر خير و نيكويى به دست توست و تنها تو بر هر چيز توانايى.
و لا تولهه وحمة عن عقاب؛
رحمت به يك شخص او را از كيفر ديگرى غافل نمىسازد.
لا تولهه: او را
غافل نمىگرداند. ان ربك لذو مغفرة و ذو عقاب أليم(1317)؛
همانا خداوند بسيار داراى آمرزش و هم صاحب قهر و عقاب دردناك است.
اگر كسى بگويد: انسانها هم اين چنين اند، گاهى
به يكى مىبخشد و از ديگرى مىگيرند، بر يكى غضب مىكنند و به ديگرى مهربانى
مىنمايند، شخضى را كيفر مىدهند و بر ديگرى ترحم مىنمايند، بنابراين خدا چه
امتيازى بر ديگران دارد؟
پتسخ اين است كه ديگران اين كارها را به تدريج
و به تناوب انجام مىدهند بر حسب عروض حالات مختلف به ايشان از قبيل حالت دلسوزى يا
پرخاش گرى و غير اينها در حالى كه خداى تعالى اين امور را در يك زمان انجام مىدهد
بدون اين كه حالت خاصى در او پديد آيد.
علم نافذ خدا
و لا تجنه البطون عن
الظهور و لا يقطعه الظهور عن البطون؛ آگاهى او از درون اشياء مانع از
آگاهىاش از برون آنها نمىشود، و احاطه او بر برون اشياء سبب جدايى او از درون
آنها نمىگردد. لا تجنه (به فتحح و ضم تاء) جوهرى
گفته: جننت الميت و أجننته يعنى ميت را (در زير خاك)
پنهان كردم.(1318)
ابن ابى الحديد آورده: ظهور و بطون
مصدراند، مىگويى: ظهر ظهورا و بطن بطونا(1319).
مؤلف: محتمل است كه ظهورا جمع ظهر و بطون جمع
بطن باشد، و مقصود اين باشد كه خلايق اين چنين اند كه هر گاه در درون اشياء وارد
شوند ظاهر آنها از ايشان پوشيده مىماند و برعكس، ولى خالق اين گونه نيست بلكه
درون و برون اشياء نزد او يك سان است.
موقعيت خدا با موجودات
قرب؛ خداوند نزديك
است. و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب أجيب دعوة الداع اذا
دعان...(1320)؛
و چون بندگان من از دور و نزديكى من از تو بپرسند بدانند كه من به آنها نزديك
خواهم بود و هر كه مرا خواند دعاى او را اجابت كنم... .
فنأى؛ و دور.
رب أرنى أنظر اليك قال لن ترانى ولكن انظر الى الجبل فان
استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا(1321)؛
موسى (به تقاضاى قوم خود) عرض كرد كه خدايا تو را به من آشكار بنما كه تو را مشاهده
كنم. خدا در پاسخ او فرمود كه مرا تا ابد نخواهى ديد ولكن در كوه بنگر، اگر كوه در
جاى خود برقرار تواند ماند تو نيز مرا خواهى ديد، پس آن گاه كه نور تجلى خدا بر كوه
تابش كرد و كوه را مندك و متلاشى ساخت و موسى بى هوش افتاد... .
و علا؛ خدا عالى و
بلند مرتبه است.
سبح اسم ربك الأعلى *
الذى خلق فسوى * و الذى قدر فهدى * و الذى أخرج المرعى(1322)؛
اى رسول ما به نام خداى خود كه برتر از همه موجودات است به تسبيح و ستايش مشغول
باش، آن خدايى كه عالم را خلق كرد و همه را به حد كمال رسانيد آن خدايى كه هر چيز
را قدر و اندازهاى داده به راه كمالش هدايت نمود، آن خدايى كه گياه را سبز و خرم
از زمين برويانيد... .
فدنا؛ و نزديك.
... و نحن أقرب اليه من حبل الوريد(1323)؛
... و ما به انسان از رگ گردن او به او نزديك تريم.يى و ظهر فبطن؛ و ظاهر است و
باطن. هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شىء
عليم(1324)؛
اول و آخر هستى و پيدا و پنهان وجود همه اوست و او به همه امور عالم داناست.
و بطن فعلن؛ درون
است و آشكار. قالت رسلهم أفى الله شك فاطر السموات و الأرض...(1325)؛
رسولان (به كافران) گفتند: آيا در خدا هم كه آفريننده آسمانها و زمين است شك
توانيد كرد... .
استدلال بر وجود صانع
صدوق در كتاب توحيد از احمد بن محسن ميثمى نقل
كرده كه گويد: من و ابن ابى العو جاء و عبدالله بن مقفع در مسجد الحرام نشسته
بوديم، در اين موقع ابن مقفع به ما گفت: آيا اين خلق كثير را مىبينيد (و با دست به
مطاف اشاره كرد) هيچ يك از اينها را شايسته نام انسانيت نمىبينم جز آن شيخ نشسته
(يعنى جعفر بن محمد (عليه السلام)) و جز او همه فرومايگان و بهائم اند. ابن اب
يالعو جاء به او گفت: از كجا نام انسانها را تنها براى اين شيخ شايسته دانستى؟
گفت: زيرا نزد او چيزى يافتهام كه در ديگران نديدهام. ابن ابى العو جاء گفت: من
بايد اين را كه مىگويى بيازمايم. ابن مقفع گفت: اين كار را نكن، زيرا مىترسم آن
چه در دست دارى از تو بگيرد.
ابن ابى العو جاء گفت: ولى علت منع تو اين
نيست، بلكه مىترسى آن مقام و منزلت رفيعى كه براى او ادعاء نمودى نزد من سست شود.
ابن مقفع گفت: حال كه چنين تصور نمودهاى پس برخيز و نزد او برو تا حقيقت بر تو
معلوم گردد، ولى تا مىتوانى خود را از لغزش نگهدار و مهار از دست مده كه تو را
دربند كند... راوى گويد: ابن اب يالعو جاء برخاست و من و ابن مقفع مانديم، پس از
قدرى باز آمد و گفت: اى ابن مقفع! اين بشر خاكى نيست، و اگر در دنيا مخلوق روحانى
باشد كه اگر بخواهد گاه به صورت انسانى جسمانى ظاهر شود و گاه هم فرشتهاى نورانى
در آيد اين شخص خواهد بود. ابن مقفع گفت: چظور؟ گفت: زيرا پس از آن كه نزد او نشستم
و بعد از زمانى كه حاضران همه رفتند و من تنها ماندم آغاز سخن نمود: اگر حقيقت آن
گونه باشد اين مردم مىگويند - و واقعا هم اين طور است - پس آنان از عذاب و كيفر
الهى رهيده و شما به هلاكت رسيدهايد، و اگر آن گونه باشد كه شما مىگوييد - كه
واقعا چنين نيست - شما با آنان برابرايد. گفتم: مگر ما چ مىگوييم و آنها چه
مىگويند؟
فته ما و آنها يكى است! فرمود: چگونه يكى است
با اين كه آنان مىگويند: معادى هست و حساب و كتابى و ثواب و عقابى و جهان هستى را
آفريدگارى، جهانى منظم و هدفدار،، و شما همه اينها را انكار مىكنيد.
ابن ابى العو جاء گويد: من در اين جا از فرصت
استفاده كردم و گفتم: اگر واقعا جهان آفرينش آفرينندهاى دارد پس چرا ظاهر نمىشود
تا خودش مردم را به عبادت و بندگىاش فراخواند تا هيچ دو نفرى در وجود او اختلاف
نكنند؟ و چرا خود را از آنان پوشيده نگه داشته و براى راهنمايى آنان رسولان فرستاده
است؟ و اگر خود بى واسطه اين كار را مىكرد مردم زودتر به او ايمان مىآوردند. امام
(عليه السلام) فرمود: واى بر تو! چگونه پوشيده است بر تو آن كس كه قدرتش را در وجود
تو به نمايش گذاشته و آن را به تو نشان داده است؛ هستى تو بعد از نيست بودنت، بزرگى
تو پس از سلامتىات و صحت تو پس از بيمارى ات، و خشنودى تو پس از خشمت، و خشم تو پس
از خشنوديت، و اندوه تو پس از شادى ات، و شادى تو پس از اندوهت و دوستى تو پس از
دشمنى و دشمنى تو پس از دوستى، و تصميم تو پس از خوددارى و خوددارى تو پس از تصميم،
و خواستن تو پس از رغبتت، و اميدوارى تو پس از يأست، و نوميد يتو پس از اميدت، و
توجه تو به آن چه كه در ذهنت نبوده و فراموشى تو پس از آن چه به اعتقاد داشتهاى.
ابن ابى العو جاء گويد: و پيوسته امام (عليه
السلام) برايم آثار قدرت خدا را در وجودم، كه نمىتوانستم انكار كنم، بر مىشمرد كه
يقين نمودم به زودى در اين مباحثه بر من غالب خواهد شد (- يا يان كه - يقين نمودم
به زويد خدايش ميان من و او ظاهر خواهد شد(1326)).
و دان؛ با همه
حساب مىكند و به آنان جزا مىدهد. دان جزا داد.
فلمولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين(1327)؛
اگر كار به دست شما و طبيعت است و شما را آفريننده نيست پس روح را دوباره به بدن
مرده باز گردانيد اگر راست مىگوييد.
و لم يدن؛ و جزا
داده نمىشود. به لفظ مجهول، يعنى كسى او را جزا نمىدهد، خداى تعالى فرموده:
لا يسأل عما يفعل و هم يسئلون(1328)؛
خدا بر هر چه مىكند بازخواست نشود ولى خلق از كردارشان بازخواست مىشوند.
در كار خدا نه انديشه و نه
استعانت
لم يذر الخلق با حتيال؛
مخلوقات را با انديشه و تدبير نيافريده. ذرء: خلق
پراكنده بسيار، چنان كه در قول خداى تعالى آمده: و ما ذرألكم
فى الأرض مختلفا ألوانه(1329)؛
و در زمين آنچه را بريا شما آفريده به انواع گونگون و اشكال رنگارنگ در آورد.
و جعلوا لله مما ذرأ من
الحرث و الأنعام نصيبا(1330)؛
و براى خدا از روييدنىها و حيوانات كه آفريده نصيبى معين كردند.
... جعل لكم من أنفسكم
أزواجا و من الأنعام أزواجا يذرؤكم فيه...(1331)؛
براى شما آدميان از جنس خودتان زنان را هم جفت شما قرار داد و نيز چارپايان را جفت
آفريد تا به اين تدبير ازدواج، شما را خلق بى شمار كند.
و مقصود از الخلق مخلوقات است، و
احتيال: چاره و تدبير. انما أمره اذا أراد شيئا أن
يقول له كن فيكون(1332)؛
فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اين كه گويد موجود باش
بلافاصله موجود خواهد شد.
و لا استعان بهم لكلال؛
و از خلق خود به علت درماندگى و خستگى يارى نخواسته است.
بهم يعنى به خلق
خويش. كلال: مانده شدن، و دشوارى و خستگى. خداى تعالى
مىفرمايد: و لقد خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما فى ستة
ايام و ما مسنا من لغوب(1333)؛
و ما آسمانها و زمين و آنچه بين آن هاست همه را در امام روز آفريديم و هيچ رنج و
خستگى به ما نرسيد.
50. از خطبه 89
و قدر الأرزق فكثرها و
قللها، و قسمها على الضيق و السعة، فعدل فيها ليبتلى من أراد بميسورها، و ليختبر
بذلك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها.
ثم قرن بسعتها عقابيل
فاقتها، و بسلامتها طوارق آفاتها، و بفرج أفراحها غصص أتراحها، و خلق الآجال
فآطالها و قصرها، و قدمها و أخرها، و وصل بالموت أسبابها، و جعله خاجا لأشطانها، و
قاطعا لمرائر أقرانها؛
خداوند رزقها را مقدر و اندازهگيرى نمود پس
آنها را زياد و كم گردانيد، ارزاق را ميان همه تقسيم كرد و بر عدهاى تنگ گرفت و
بر عده ديگر توسعه داد، اين كار را از روى عدالت انجام داد تا هر كه را بخواهد به
وسيله وسعت رزق يا تنگدستى بيازمايد، و شكر و صبر ثروتمند و فقير را امتحان كند،
آن گاه خداوند ثروت را با فقر، و سلامتى را با
بيمارىها قرين نمود، و در لا بلاى شادىها و اندوهها و غصههاى گلوگير پديد آورد،
خدا مدت زندگىها را تعيين نمود، بعضى را طولانى و برخى را كوتاه، بعضى را مقدم و
بعضى را مؤخر داشت، و مرگ را ا عوامل و اسبابى ارتباط داد و آن را كشنده رشته دراز
سرآمد زندگى و پاره كننده طنابهاى محكم بافته اجلها قرار داد.
تقدير و تقسيم عالانه ارزاق
و قدر الأرزق فكثرها و
قللها؛ خداوند رزقها را مقدر و اندازهگيرى نمود پس آنها را زياد و كم
گردانيد. الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدرله...(1334)؛
خداست كه هر كس از بندگان را خواهد وسيع روزى يا تنگ روزى مىدهد... .
و قسمها على الضيق و
السعة؛ ارزاق را ميان همه تقسيم كرد و بر عدهاى تنگ گرفت و بر عده ديگر
توسعه داد. ... نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا...(1335)؛
ما خود معاش و روزى آنان را در حيات دنيا تقسيم كردهايم... .
فعدل فيها؛ اين
كار از روى عدالت انجام داد، زيرا تقدير خداى تعالى و تقسيم او بر وفق حكمت است.
كار خدا همه بر وفق حكمت و صلاح
و در خبر آمده: اگر خدا چيزى را از كسى منع كند
از او چيزى منع كرده كه استحقاق آن را نداشته است، و اگر چيزى به كسى اعطا كند به
او چيزى داده كه استحقاق آن را نداتشته است، پس عطاى او از روى تفضل است و منع او
از روى عدالت، و هر چه كند محض حكمت و صواب است، و كسى كه از قضاى الهى احساس دل
تنگى كند حقا كه كافر شده است.(1336)
فقر و ثروت وسيله آزمايش
ليبتلى من أراد بميسورها
و معسورها؛ تا هر كه را بخواهد به وسيله وسعت رزق يا تنگدستى بيازمايد.
ليبتلى امتحان و
آزمايش كند. و مقصود اين است كه خداوند بعشى را با وسعت رزق و بعشى را با تنگدستى
مىآزمايد.
صدوق در توحيد از انس از رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى فرموده: بعضى از بندگان مؤمنم
چنان اند كه ايمانشان خالص نمىشود مگر با فقره، و اگر او را بى نياز گردانم تباه
خواهد شد، و بعضى بندگان مؤمنم كسانى هستند كه ايمانش خالصص نمىشود مگر با غناء و
ثروت و اگر او را فقير گردانم باعث تباهى او خواد شد.(1337)
و ليختبر بذلك الشكر و
الصبر من غنيها و فقيرها؛ و شكر صبر ثروتمند و فقيرش را بيازمايد.
يختبر: بيازمايد. كه آيا ثروتمند شكر نعمتش را به جا
مىآورد، و فقير از خود صبورى نشان مىدهد. در كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل
كرده كه فرمود: خداى تعالى مىفرمايد: من توانمند را به توانمند نرساندم به علت
كرامت او نزد من و فقير را فقير نگرداندم به علت خوارى او را در نظر من، و از جمله
آزمايشهايى كه از مالداران مىنمايم به وسيله فقيران است، و اگر نبودند فقيران،
توانمند مستوجب بهشت نمىشدند.(1338)
ثم قرن بسعتها عقابيل
فاقتها؛ آن گاه خداوند ثروت را با سختىهاى فقر قرين نمود.
عقابيل جمع
عقبول به معناى تب خال است (دانههاى ريزى بر لب كه از
بقاياى بيمارى است).
و مقصود در اين جا شدايد و سختى هاست.
فاقه: فقر. كه گفتهاند: الفقر
الموت الأحمر؛ فقر مرگ سرخ است و چيزى از آن دشوارتر نيست.
و بسلامتها طوارق آفاتها؛
و سلامتى را با بيمارى همراه ساخت.
اصل در طروق آمدن
شب است، و در اين جا كنايه از ناگهانى است. و البته اين همراهى روى حكمت است تا
مردم به دنبال نبندند و در نتيجه خدايشان را فراموش كنند.