دعاى (تحميد) صحيفه سجاديه
در دعاى تحميد
صحيفه سجاديه آمده:
حمدا نعمر به فى من حمده
من خلقه، و نسبق به من سبق الى رضاه و عفوه، حمدا يضىء لنا به ظلمات البرزخ، و
يسهل علينا به سبيل المبعث...؛
حمدى كه با آن زندگى كنيم در ميان آنان كه از
خلقش او را ستودهاند، و با آن پيشى گيريم بر هر كه به سوى خشنودى و گذشت او سبقت
جسته است، حمدى كه با آن تاريكىهاى برزخ بر ما نور ببارد، و راه رستاخيز بر ما
آسان گردد، و منازل مار را در جايگاه گواهان (فرشتگان و پيامبران و امامان معصوم
(عليه السلام)) مشرف گرداند در روزى كه هر كسى به سزاى آن چه انجام داده مىرسد و
به ايشان ظلم نمىشود، روزى كه دوستى از دوستى چيزى (عذابى) را دفع نمىكند و به
ايشان كمك نمىشود، حمدى كه از ما به علا عليين بالا رود در نامهاى نوشته شدهاى
كه مقربان آن را مشاهده نمايند، حمدى كه مايه چشم روشنى ما باشد، زمانى كه ديدههاى
مردم خيره شود و صورتهاى ما با آن سفيد گردد آن هنگام كه چهرهها سياه شود، حمدى
كه با آن از عذاب دردناك خدا رسته به جوار رحمتش رهسپار شويم، حمدى كه با آن در
ميان فرشتگان مقرب رفته جا را بر آنها تنگ سازيم و در آن در سراى بهشت جاودان و
محل كرامت هميشگى و با پيامبران مرسل گرد آييم.(1124)
و در ادامه آن آمده:
حمد خدا را بر هر چه كه او را نزديكترين
فرشتگانش و گرامىترين آفريدگانش و پسنديدهترين ستايش كرانش ستودهاند، حمدى كه بر
حمدهاى ديگر برترى جويد، همانند برترى پروردگار ما بر همه مخلوقاتش، پس براى اوست
سپاس به جاى هر نعمتى كه به ما و همه بندگان گذشته و موجودش ارزانى داشته است.(1125)
فلسنا نعلم كنه عظمتك؛
خدايا ما حقيقت بزرگى تو را نمىدانيم. امام سجاد (عليه السلام) مىفرمايد: اگر اهل
آسمان و زمين مجتمع شوند تا عظمت خدا را توصيف نمايند نخواهند توانست.(1126)
خداى زنده و پاينده
الا أنا نعلم أنك حى قيوم
لا تأخذ سنة و لا نوم؛ تنها مىدانيم كه تو زنده و پايندهاى، هرگز تو را
خواب آلودگى و خواب فرا نگيرد. چنان چه خداى متعال در وصف خود فرموده:
الله لا اله الا هو الحى القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم...(1127)؛
خداى يكتاست كه جز او خدايى نيست، زنده و پاينده است، هرگز او را كسالت خواب و خواب
فرا نگيرد.
از امام رضا (عليه السلام) از پايينترين درجه
معرفت سؤال گرديد. فرمود: اقرار به اين كه جز او خدايى نيست، شبيه و نظير ندارد، و
اين كه قديم، پا بر جا، موجود و فناپذير است، و چيزى مانند او نمىباشد.(1128)
لم ينته اليك نظر؛
هيچ انديشهاى به (كنه ذات) تو نرسد. از پيامبرى يا فرشتهاى.
و لم يدركك بصر؛ و
هيچ ديدهاى تو را درك ننمايد. از جن يا انس، و كلمه نظر
كه در جمله قبل آمده اعم از بصر است.
خدا بيننده و حساب رس
أدركت الأبصار؛ تو
بينندگان را مشاهده مىكنى. لا تدركه الأبصار و هو يدرك
الأبصار و هو اللطيف الخبير(1129)؛
خدا را هيچ چشمى درك نماييد و حال آن بينندگان را مشاهده مىكند، و او لطيف و
نامرئى و به همه چيز خلق آگاه است.
و أحصيت الأعمار؛
و اعمال را احصا مىنمايى. در نسخه مصرى
الأعمار (عمرها) آمده ولى صحيح
الأعمال است چنان چه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم(1130)
آمده است.
خداى تعالى از زبان بندگان نقل مىكند كه در
روز قيامت گويند: يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و
لا كبيرة الا أحصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا(1131)؛
(گناه كاران) با خود گويند، اى واى بر ما اين چگونه كتابى است كه اعمال كوچك و بزرگ
ما را سرمويى فرو نگذاشته جز آن همه را احصاء كرده است و در آن كتاب همه اعمال خود
را حاضر بينند.
و أخذت بالنواصى و
الأقدام؛ و (مجرمان را) به موى پيشانى و پاهايشان مىگيرى. خداى تعالى
فرموده: ... ما من دابة الا هو آخذ بنا صيتها ان ربى على صراط
مستقيم(1132)؛
... زمام اختيار هر جنبندهاى به دست مشيت اوست، و البته (هدايت) پروردگار من به
راه راست خواهد بود.
خوئى(1133)
احتمال داده كه اين فرمايش امام (عليه السلام) اشاره باشد به آيه شريفه
يعرف المجرمون بسيما هم فيؤخذ بالنواصى و الأقدام(1134)؛
بدكاران به سيماشان شناخته شود، پس موى پيشانى آنها با پاهايشان بگيرند. (و در آتش
دوزخ افكنند).
ولى آن بعيد به نظر مىرسد.
ناديدهها عظيمتر از ديدهها
و ما الذى نرى من خلقك و
نعجب له من قدرتك و نصفه عظيم سلطانك و ما نغيب عنا منه و قصرت أبصارنا عنه و انتهت
عقولنا دونه و حالت ستور الغيوب بيننا و بينه أعظم؛ و چه چيز است آن چه ما
از مخلوقات تو مىبينيم و از مشاهده آثار قدرتى كه در آنها به كار بردهاى تعجب
نموده سلطنت و اقتدار عظيم تو را مىستاييم و حال آن كه آن چه كه از ما پنهان است و
ديدههاى ما از مشاهده آنها قاصر و انديشههاى ما از درك آنها بازمانده و
پردههاى غيب ميان ما و آنها حائل گشته بسى بزرگتر است. در نسخه مصرى
ستور آمده، و لكن صواب سواتر
است، چنان كه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خطى آمده است، در خبر آمده:
همانا در آسمانهاى هفت گانه درياهايى است كه عمق هر كدام آنها مسير پانصد سال راه
است و در ميان آنها فرشتگانى هست كه از روزى خداى تعالى ايشان را آفريده
ايستادهاند و آب تا زانوى آن هاست... .(1135)
33. از نامه 31
و اعلم يا بنى أنه لوكان
لربم شريك لأتتك رسله، و لرأيت آثار ملكه و سلطانه، و لعرفت أفعاله و صفاته، و لكنه
اله واحد كما وصف نفسه، لا يضاده فى ملكه أحد، و لا يزول أبدا و لم يزل، أول قبل
الأشياء بلا أولية، و آخر بعد الأشياء بلا نهاية.
عظم عن أن تثبت ربوبيته
باحاطة قلب أو بصر، فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغى لمثلك أن يفعله فى صغر خطره، و
قلة مقدرته، و كثره عجزه، و عظيم حاجته الى ربه فى طلب طاعته، و الرهبة من عقوبته،
و الشفقة من سخطه، فانه لم يأمرك الا بحسن، و لم ينهك الا عن قبيح.
امام (عليه السلام) در نامه 31 (كه وصيت نامه
آن حضرت به فرزندش امام حسن (عليه السلام) است) مىفرمايد:
بدان اى پسرم! اگر پروردگارت شريك داشت
پيامبرانش به سوى تو مىآمدند، و آثار ملك و قدرتش را مىديدى، و افعال و صفاتش را
مىشناختى، اما خدائى است يكتا، آن گونه كه خود را وصف كرده، هيچ كس نمىتواند با
قدرتش مخالفت كند، وجودش ابدى و ازلى است سر آغاز هستى است كه پيش از همه موجودات
وجود داشته، بدون اينكه خود آغازى داشته باشد و آخر هستى است كه پس از تمام موجودات
وجود خواهد داشت بدون اين كه اين نهايت داشته باشد.
خدا عظيمتر از آن است كه ربوبيتش با قلب و چشم
درك گردد، اكنون كه اين واقعيت را دانستى آن گونه عمل كن كه براى مثل تويى شايسته
است، انسانى كه منزلتش كوچك، توانايىاش ضعيف، عجزش فراوان است، انسانى كه نيازش به
پروردگارش در طلب طاعت او، و ترس از كيفرش، و بيم از غضب وى بسيار شديد است، زيرا
خدا تو را جز به نيكى فرمان نداده، و جز از زشتى نهى نكرده است.
استدلال بر يگانگى خداوند
گفتار امام (عليه السلام):
و اعلم يا بنى أنه لو كان لربك شريك لأتتك رسله و لرأيت آثار
ملكه و سلطانه و لعرفت أفعاله و صفاته؛ بدان اى پسرم! اگر پروردگارت شريك
داشت پيامبرانش به سوى تو مىآمدند، و آثار ملك و قدرتش را مىديدى، و افعال و
صفاتش را مىشناختى.
دليل و برهان عقلى است بر يگانگى صانع، زيرا هر
پيامبرى كه آمده از سوى پروردگار واحدى آمده. بنابراين اگر پروردگار ديگرى وجود
داشت او نيز پيامبرانى مىفرستاد، و هم چنين هر چه از آثار ملك و قدرت مشاهده
مىكنيم جز از خدا يكتا نيم بينيم، پس اگر خداى ديگر وجود داشت او هم آسمانها و
زمين ديگرى مىآفريد، همان گونه كه براى كشورهاى ديگرى غير از كشور خودمان فرمان
روايان ديگرى مىبينيم.
هر چه از افعال و صفات خدا مىشناسيم جز از
خالق يكتا نيست، پس اگر خالق ديگرى وجود داشت صفاتش را به ما مىشناساند و اظهار
مىداشت كه صفات من چنين است و با صفات خالق ديگر مغاير دارد؛ مثلا عبد الملك مروان
اخلاق و خصوصيات خود را چنين ستود كه نه مانند عثمان است و نه معاويه و نه يزيد سه
حاكمى كه پيش از او و از خاندانش بودند.
استدلال بر يگانگى خداى تعالى به وسيله برهان
عقلى در قرآن نيز بسيار است مانند گفتار خداى تعالى: قل لو
كان معه الهة كما يقولون اذا لا بتغوا الى ذى العرش سبيلا * سبحانه و تعالى عما
يقولون علوا كبيرا(1136)؛
اى رسول ما مشركان را بگو با خداى يكتا چنان كه شما مىگوييد خدايان ديگر بود در
اين صورت آن خدايان بر خداى عرش راه مىگرفتند، خدا از آن چه مىگويند برتر و منزه
است.
و مانند قول خداى تعالى:
أم اتخذوا الهة من الأرض هم ينشرون * لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان
الله رب العرش عما يصفون(1137)؛
بلكه اين مرد مشرك نادان خدايانى از همين زمين برگرفته و آنها را جان آفرين
پندارند. اگر در آسمان و زمين به جز خداى يكتا خدايانى وجود داشت همانا خلل و فساد
در آسمان و زمين راه مىيافت، پس بدانيد پادشاه ملك وجود خداى يكتاست، و از اوصاف و
اوهام مشركان جاهل پاك و منزه است.
و مانند آيه شريفه: ما
اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلابعضهم على بعض
سبحان الله عما يصفون(1138)؛
خدا هرگز فرزندى اتخاذ نكرده و هرگز خدايى با او شريك نبوده كه اگر شريكى بود در
اين صورت هر خدايى به سوى مخلوق خود روى كرده و بعضى از خدايان بر بعضى ديگر علو و
برترى مىجست، خدا از آن چه مشركان مىگويند پاك و منزه است.
و مانند اين آيه: قل
أرأيتم شركاء كم الذين تدعون من دون الله أرونى ماذا خلقوا من الأرض أم لهم شرك فى
السموات أم آتيناهم كتابا فهم على بينة منه بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا
غرورا(1139)؛
(اى رسول ما مشركان را) بگو كه شما خداى يگانه را رها كرده و بتان را شريك خدا
خوانديد با من بگوييد و نشانم دهيد كه اين بتان آيا چيزى در زمين آفريدهاند يا
شركتى در خلقت آسمانها با خدا داشتهاند، يا حجت يا كتابى بر آنها آمده كه بر
عقيده شرك خود برهانى آرند، بلكه ستم كاران (مشرك) را حجتى جز وعده دروغى كه به آن
يكديگر زا مىفريبند چيزى در دست نيست.
و مانند قول خداى تعالى:
أمن خلق السموات و الأرض و أنزل لكم من السماء ماء فأنبتنا به حدائق ذات بهجة ما
كان لكم أن تنبتوا شجرها أله مع الله بل هم قوم يعدلون * أمن جعل الأرض قرارا و جعل
خلالها أنهارا و جعل لها رواسى و جعل بين البحرين حاجزا أله مع الله بل أكثرهم لا
يعلمون * أمن يجيب المضطر اذا دعاء و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الأرض أله مع الله
قليلا ما تذكرون * أمن يهديكم فى الظلمات البر و البحر و من يرسل الرياح بشرا بين
يدى رحمته أاله مع الله تعالى الله عما يشركون * أمن يبدؤا الخلق ثم يعيده و من
يرزقكم من السماء و الأرض اله مع الله قلها توا برهانكم ان كنتم صادقين(1140)؛
آيا آن كيست (جز خداى يكتا) كه آسمانها و زمين را خلق كرده و از آسمان براى شما
باران مىفرستد تا به آن درختان باغ و بستانهاى شما را در كمال سبزى و خرمى
مىرويانيم، هرگز شما از پيش خود قادر بر رويانيدن آن درختان نيستيد آيا با وجود
خداى يكتا خدايى هست (هرگز خدايى نيست) لكن اين مشركان روى از خدا مىگردانند، آيا
آن كيست (جز خداى يكتا) كه زمين را آرامگاه شما قرار داد و در آن نهرهاى آب جارى
كرد و كوهها برافراشت و ميان دو دريا حائل گردانيد، آيا با وجود خداى قادر يكتا
خدايى هست (هرگز نيست) لكن اكثر مردم بر اين حقيقت آگاه نيستند، آيا آن كيست كه
دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت مىرساند و رنج و غم آنان را برطرف مىسازد و شما
مسلمين را جانشين اهل زمين قرار مىدهد، آيا با وجود خداى يكتا خدايى هست (هرگز
نيست) لكن اندكى مردم متذكر اين حقيقت اند. آيا آن كيست كه در تاريكىهاى بر و بحر
عالم (شما را هدايت مىكند) و كيست كه به بادهاى مژده باران رحمت مىفرستد، آيا با
وجود خداى يكتا خدايى هست (هرگز نيست) او بسى يرترين و بالاتر است از آن چه (مشركان
جاهل) شريك وى مىشمرند، آيا آن كيست كه نخست آفرينش را آغاز مىكند، آن گاه همه را
به سوى خود باز مىگرداند، آيا آن كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مىدهد آيا
با وجود خداى يكتا خدائى هست (هرگز نيست) مشركان را بگو اگر راست مىگوييد كه غير
خدا هم كسى در آفرينش مؤثر است بر دعوى خود برهانى بياوريد.
و لكنه اله واحد؛
اما خدا، خدايى است يكتا. بعد از آن كه ثابت شد كه او را شريك نيست.
كما وصف نفسه؛ آن
گونه كه خدا خود را وصف كرده است. آن جا كه فرموده: قل هو
الله أحد...(1141)
و پيش از اين كه از براهين عقلى بر عدم امكان تعدد خدا آگاه شدى.
هنگامى كه حباب بن منذر
در روز سقفيه به قريش گفت: اگر نمىپذيريد، پس از ما اميرى باشد و از شما اميرى.
عمر گفت: افسوس كه دو شمشير در يك غلاف جمع نمىشود.(1142)
و نيز ابن عباس در جنگ حره
در طائف به سر مىبرد، پرسيد حاكم اهل مدينه كيست، گفتند: عبد الله بن مطيع بر قريش
و عبد الله بن حنظله بر انصار، پس با تعجب گفت: دو فرمان روا! قوم به هلاكت رسيدند.(1143)
و هنگامى كه عبدالمك به جنگ
مصعب رفت. عمرو بن سعيد اشدق
درب دروازه دمشق را به روى او بست. پس عبدالملك بازگشت و با عمرو پيمان صلح بست كه
او جانشين وى باشد و با هر كدام از كار گزارانش كارگزارى از جانب او، و بيت المال
هم در اختيار او باشد. سپس يك روز عبدالملك پيكى به نزد عمرو فرستاد و به وى پيغام
داد كه دوست دارم با تو خصوصى ديدار كنم و راجع به مسائلى با تو مشورت نمايم، و چون
عمرو آمد عبدالملك دستور داد او را دست گير كنند و به برادرش فرمان داد او را بكشد،
و خود براى نماز به مسجد رفت، ولى وقتى بازگشت او را زنده ديد، پس به برادر خود
ناسزا گفت و خود شمشير به دست گرفت و به عمرو گفت: اگر مىدانستم تو زنده مىمانى و
حكومت من هم چنان پا برجاست خون چشمم را فداى تو مىنمودم و لكن كم اتفاق مىافتد
كه دو قدرتمند در محلى اجتماع كنند مگر اين كه يكى بر ديگرى ستم روا مىدارد و در
همين موقع حربه را برداشت و او را به قتل رسانيد.(1144)
و منصور به قتيبة بن مسلم گفت: راجع به قتل ابو
مسلم چه مىگويى؟ گفت: لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا(1145)؛
اگر در آسمانها و زمين خدايانى غير خدا باشد تباه مىگردند. منصور گفت: بس است اى
ابأميه!(1146)
قدرت خدا بى رقيب و جاودان
لا يضاده فى ملكه أحد؛
هيچ كس نمىتواند با قدرتش مخالفت كند. هم چنان كه بسيارى از پادشاهان دنيا با هم
تضاد و دشمنى دارند.
و لا يزول أبدا و لم يزل؛
وجودش ابدى و ازلى است. يعنى خدا ابدى و سرمدى است.
أول قبل الأشياء بلا
أوليه و آخر بعد الأشياء بلا نهاية؛ سر آغاز هستى است كه پيش از همه موجودات
وجود داشته، بدون اين كه خود آغازى داشته باشد، و آخر هستى است كه پس از تمام
موجودات وجود خواهد داشت. هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن
و هو بكل شىء عليم(1147)؛
اول و آخر هستى و پيدا و پنهان وجود همه خداست، و او به همه امور عالم و داناست.
عظمت ربوبيت خدا فراتر از چشم و
دل
عظم عن أن تثبت ربوبيته
باحاطه قلب أو بصر؛ خدا عظيمتر از آن است كه ربوبيتش با قلب و چشم درك
گردد. امام جواد (عليه السلام) مىفرمايد: خاطره دلها دقيقتر از ديدن به چشم
هاست، زيرا تو گاهى با خاطره دل سند و
هند و شهرهايى كه به آن نرفتهاى تصور مىكنى ولى با
چشمت درك نمىكنى، خاطره دلها خدا را درك نمىكند چه رسد به بينايى چشمها.(1148)
فاذا عرفت ذلك؛
اكنون كه اين واقعيت را دانستى. از اين كه خدا يكتاست و هيچ كس نمىتواند در حكومتش
با او برابرى كند، و اين كه ازلى و ابدى است، و اين كه سر آغاز هستى است بدون اين
كه خود سر آغازى داشته باشد و آخر است بدون اين كه پايان داشته باشد، و ربوبيتش
عظيمتر از آن است كه چشم يا قلبى بر او احاطه داشته يابد.
انسان ناتوان در برابر تواناى
مطلق
فافعل كما ينبغى لمثلك؛
به گونهاى عمل كن كه براى مثل تويى شايسته است، انسانى بيچاره كه گلو گرفتن او را
مىكشد، و پشه او را مىآزرد، و عرق بدبويش مىگرداند.
اجلش پوشيده، بيمارى هايش پنهان و عملش ثبت شده
است.
أن يفعله فى صغر خطره؛
انسانى كه منزلتش كوچك است.
صغره خطره:
ناچيز بودن ارزش او.
و قله مقدرته؛
توانايى او ضعيف. كه اگر تقدير و اراده خدا همراه نباشد توان انجام هيچ كارى را
ندارد.
و كثره عجزه؛ عجزش
بسيار، در كارها و كردارش، اگر چه پادشاه باشد.
ما كل يتمنى
المرء يدركه |
|
تجرى الرياح
بمال لا تشتهى السفن
(1149) |
چنين نيست كه هر چه انسان آرزو كند به آن برسد
كه گاهى وزش باد به خلاف ميل كشتى است.
و عظيم حاجته الى ربه؛
و عظيم بودن نياز او به پروردگارش، در هر آن و لحظهاى و در دعاى ابو حمزه ثمالى
آمده: لا الذى أحسن استغنى عن عونك و رحمتك، و لا الذى أساء و
اجترء غليك و لم يرضك خرج عن قدرتك(1150)؛
نه آن كسى كه نيكى كند از يارى تو و لطف و رحمتت بى نياز است، و نه آن كه بدى كند و
بر حكم تو بى باكى نمايد، و به راه رضا و خشنوديت نرفته از قدرتت بيرون است.
فى طلب طاعته؛ در
طلب طاعت او (خدا). با توفيق الهى.
و الخشية من عقوبته؛
و ترس از كيفرش. در نسخه مصرى اين گونه آمده، ولى صواب و
الرهبة است، چنان چه در نسخه ابن ابى الحديد(1151)
و ابن ميثم و خطى آمده است كه معناى آن ترس است.
و الشفقة من سخطه؛
و بيم از غضب او (خدا). شفقه: خوف.
سخط: غضب، همانا غضب خدا نابود ساختن و به هلاكت رساندن كسى است كه مورد غضب
او قرار گرفته است.
فانه لم يأمرك الا بحسن و
لم ينهك الا عن قبيح؛ زيرا خدا تو را جز به نيكى فرمان نداده و جز از زشتى
نهى نكرده است، بنابراين اطاعت او عقلا بر ما واجب است، چه نسبت به او امر او، زيرا
به صلاح ماست. و چه نواهى او، زيرا ارتكاب آنها مفسدهانگيز و به زيان ما مىباشد.
34. حكمت 250
عرفت الله سبحانه بفسخ
العزائم و حل العقود؛
خداى سبحان را با به هم خوردن تصميمها و شكسته
شدن ارادهها، و باز شدن گروهها شناختم.
پيدايش خواطر دليل بر صانع
ابن ابى الحديد آورده: اين گفتار امام (عليه
السلام) متضمن مطلب دقيقى است كه متكلمين در باب خواطرى كه بدون موجب به ذهن خطور
مىكنند گفتهاند، زيرا ممكن نيست كه خودش شخص آنها را پديد آورده باشد وگرنه لازم
مىآيد ترجيح جانب وجود بر عدم بدون مرجع - زيرا فرض اين است كه وجبى براى وجود
آنها نبوده - پس ناچار بايد بگوييم عاملى براى بيرون از ذات انسانها پديد آورده و
آن همان چيزى است كه به نام صانع عالم ناميده مىشود.
تصميمهاى مختلف عضد الدوله
گويند عضد الدوله پروندهاى به دستش رسيد و
دستور داد متهم را دار زنند، و سپس خادم ديگرى را به نزد مطهر - كه وزير او بود -
فرستاد و به او پيغام داد كه او را دار نزن، بلكه از زندان بيرون بياور و دست راستش
را قطع كن، و پس از آن خادم سومى را فرستاد و به او گفت: به او بگو تنها عصبهاى دو
پايش را قطع كند و پس از اندك زمان ديگرى را فرستاد و به او گفت: به او بگو وى را
با غل و زنجير به قلعه سيراف منتقل نموده در آن جا نگه
دارد. و بدين ترتيب در يك ساعت چند تصميم مختلف گرفت.(1152)
بيان مؤلف پيرامون گفتار امام
(عليه السلام)
مؤلف: ظاهرا روايتى كه از رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) نقل شده: ما من آدمى الا و قلبه بين اصبعين
من أصابع الله(1153)؛
هيچ انسانى نيست مگر اين كه قلب او ميان دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد. در
معناى اين فرمايش امام (عليه السلام) است: عرفت الله بفسخ
العزائم و حل العقود به اين كه معناى حديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) اين باشد كه خداى تعالى در قلوب بندگانش هر طور بخواهد تصرف مىكند، از جمله
اين كه بنده بر انجام كارى تصميم مىگيرد و خدا آن را بر هم مىزند و عزمش را سست
مىنمايد، و بر عكس گاهى تصميم ندارد و سپس اراده مىكند به مانند كسى كه انگشترى
را در ميان دو انگشتش گرفته هر طور بخواهد آن را مىگرداند، و شاهد بر اين معنا
گفتار خداى تعالى است: و اعلموا أن الله يحول بين المرء و
قلبه و أنه اليه تحشرون(1154)؛
و بدانيد كه خدا در ميان شخص و قلب او حايل است و همه به سوى او محشور خواهيد شد.
و نيز حديث قدسى: لا
تفضوا أوقاتكم بسب الملوك فان قلوبها بيدى أجعلها رحيما عليكم؛ اوقات خود را
به بدگويى از پادشاهان نگذرانيد، زيرا دلهاى آنان در اختيار من است، آنها را نسبت
به شما مهربان مىسازم(1155).
نقل و نقد گفتار سيد رضى (رحمه
الله تعالى عليه) راجع به حديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
و اما گفتار سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) در
مجازات النبويه كه گفته: معناى اين قلب مؤمن در ميان دو اصبع (انگشت) از انگشتان
خداست اين است كه اصبع به معناى نعمت و اثر نيك است،
مانند قول (راعى):
ضعيف العصا
بادى العروقترى له |
|
عليها اذا ما
أجدب الناس اصبعا |
شتر چران ورزيده و ماهرى است كه شتران را آزار
نمىدهد، و آثار نيك چرانيدن او را به هنگام خشك سالى بر شترانش مىبينى.
يعنى هيچ انسانى نيست مگر اين كه قلب او از
جانب خداى سبحان ميان دو نعمت نيكو قرار دارد: يكى يمنت و لطف الهى درباره او به
شناخت خالق و رازق خويش، و ديگرى تفضل و امتنان الهى درباره او با نيكو گردانيدن
خلق و خوى او، و وسعت بخشيدن به روزى او.(1156)
مورد اشكال است، زيرا موضوع اين دو نعمت كه
گفته نفس انسان است نه قلب او و اگر در اول (معرفت خالق) با تكلف بپذيريم كه راجع
به قلب انسان است ولى در دوم به هيچ وجه صحيح نمىباشد. به علاوه اين كه مطلب او
راجع به نعمت اول اساسا مطلب درستى نمىباشد، زيرا بسيارند افرادى كه كه از نعمت
معرفت خالق و رازقشان بى بهرهاند، بلكه شماره اين قبيل افراد از كسانى كه داراى
معرفت اند بيشتر است، با اين كه مضمون خبر اين است كه تمام افراد بشر برخوردار از
چنين نعمتى هستند، مضافا به اين كه ميان اين دو تعبير لفلان
على اصبع و أمرى بين اصبعيه فرق است، زيرا
معناى اول اين است كه فلان بر من نعمتى دارد و اما دوم معنايش اين است كه اختيار
كار من با اوست، و روايت ياد شده از قبيل دوم است.
نامه طنزآميز مردى به حجاج
به هر حال، در عيون ابن قتيبه آمده: مريد به
يزيد بن ابو مسلم نامهاى داد تا آن را به حجاج تسليم كند، يزيد در نامه نگريست، پس
به آورنده نامه گفت: مطالبى كه در نامهات نوشتهاى حوايجى نيست كه بر امير عرضه
شود، مرد اصرار كرد كه آن را بر حجاج عرضه كند، شايد تقدير الهى يار شود امير در
عين ناخرسندى حاجتش را بر آورده سازد. يزيد نامه را پيش حجاج برد و سخن آن مرد را
نيز به او ابلاغ كرد، حجاج نامه را خواند و به يزيد گفت: به مرد بگو حاجت تو با
تقدير همراه شد، و قد قضيناها و نحن له كارهون؛ و ما
آن را روا ساختيم در حالى كه از آن ناخرسند بوديم(1157).
بازگشت (بشار) شاعر از عقايد كفر
آميزش
در اغانى ابو الفرج آمده: احمد بن ابو خالد
گويد: پدرم برايم نقل كرد كه با بشار شاعر گفت و گو مىكردم، و آيين زشت او را از
تمايل به كفر و الحاد بر او انكار مىنمودم، و او مىگفت: من به هيچ چيز جز آن چه
كه خود و يا مانندش را مشاهده كردهام اعتقاد ندارم، و در اين باره زياد با خود
مجادله و بحث مىكرديم، تا اين كه يك روز به من گفت: اى ابا خالد من هم جز به آن چه
كه تو اعتقاد دارى اعتقاد ندارم، و به راستى كه افكار و عقايد ما خارى و بيچارگى
است و در اين باره مىگويم:
طبعت على ما فى
غير مخير |
|
هو اى و لو
خيرت كنت المهذبا |
أريد فلا أعطى
و أعطى فلم أرد |
|
و قصر علمى أن
أنال المغيبا |
فأصرف عن قصدى
و علمى مقصر |
|
و أمسى و ما
أعقبت الا التعجبا |
هواى نفس من افكار باطلى را ناخواسته بر من
تحميل مىنمايد و اگر اختيار داشته باشم راه راست و آراستگى بر مىگزينم، تصميم
مىگيرم ولى نمىبخشم، و گاه بدون اراده مىبخشم، آگاهى من از درك حقايق پنهان
كوتاه است، از قصد خويش باز گردانده مىشوم و علم من بسى اندك است، و شبانگاه از
اين قضيه جز تعجب چيزى ندارم.(1158)
35. حكمت 351
عند تناهى الشدة تكون
الفرجة، و عند تضايق حلق بلاء يكون الرخاء؛
هنگامى كه سختىها به نهايت رسد گشايش پديد
آيد، و هنگامى كه حلقههاى بلاء تنگ شود آسايش و راحتى فرا مىرسد.
اين مطالب نيز يكى از شواهد و ادله وجود بار
تعالى است، زيرا گشايش و آسايش براى انسان تا از نابودى رها يابد، بمانند دفع آفات
و بلاها از جهان تا اين كه از بين نرود و دليل بر وجود صانع حكيم رئوف و رحيم است،
آرى، خداوند از روى حكمت براى انسان شدت و سختى پيش مىآورد آنگونه كه براى عالم
آفت و بلا و پس از مدت زمانى با رأفت و رحمت خويش آنها را بر طرف مىسازد. و در
اين باره كتابها تأليف شده است، از جمله كتاب ابو الحسن مدائنى و كتاب حسين بن سعد
دهستانى و كتاب ابن ابى الدنيا بغدادى و كتاب محسن بن على تنوخى.
آزادى پس از پانزده سال زندانى
در شرح بغداد در شرح حال يعقوب بن داود سلمى كه
(مهدى) - خليفه عباسى - او را وزير خود گردانده و سپس به علت اين كه او مرد علوى را
كه مهدى دستور قتلش را به وى داده و او علوى را آزاد كرده و در سردابى زندانى كرده
بود آورده: يعقوب گويد: مهدى مرا در چاهى زندانى نموده و بالاى آن سقفى زد و من مدت
پانزده سال در آن ماندم تا اين كه مدتى از خلافت هارون الرشيد سپرى شد، و هر روز يك
قرص نان و يك كوزه آب در ميان چاه برايم سرازير مىكردند، و اوقات نماز را به من
خبر مىدادند، تا اين كه در رأس سال سيزدهم كسى به خوابم آمد و گفت:
حنا على يوسف
رب فأخرجه |
|
من قعر جب و
بيت حوله غمم |
يوسف را پروردگارى مهربان از ته چاه و اتاقى كه
گرداگردش را غم فرا گرفته بيرون آورد.
پس حمد الهى به جا آوردم و گفتم: هنگام گشايش
فرا رسيد، و يك سال گذشت و خبر نشد و سپس بعد از يك سال همان كس به خوابم آمد و
گفت:
عسى الكرب الذى
أمسيت فيه |
|
يكون وراءه
فرج قريب |
فيأ من خائف و
يفك عان |
|
و يأتى أهله
النائى الغريب |
اميد است اندوهى كه در آن مدتى سپرى كردهاى به
زودى گشايش قريبى در پى آن باشد پس بيمناك ايمن گردد و گرفتار آزاد شود و غريب دور
از وطن به آغوش خانوادهاش باز گردد.
پس صبح گاهان مرا صدا زدند كه پنداشتم وقت نماز
است، و ديدم ريسمان سياهى در ميان چاه انداختند و به من گفتند: كمرت را با آن ببند،
و من چنين كردم و مرا بيرون آوردند و وقتى در برابر نور قرار گرفتم چشمانم تار شد،
پس مرا پيش رشيد بردند - تا اين كه گويد - رشيد به من گفت: به خدا سوگند هيچ كس
براى تو شفاعت نكرده فقط من ديشب دختر بچهام را سوار بر گردنم نموم در اين موقع
يادم آمد كه تو مرا در كودكى بر گردن خود سوار مىنمودى، پس دلم به حال تو سوخت.(1159)
پاسخ مناسب (ابراهيم صولى)
و در معجم الادباء آمده: اين شعر را براى
ابراهيم صولى خواندند.
ربما تجزع
النفوس من الأمر |
|
له فرجة كحل
العقال |
بسا افراد كه از نوعى گرفتارى بى تابى مىكند
در حالى كه براى آن گشايش (سريعى) است بمانند گشودن عقال.
پس او گفت:
و لرب نازلة
يضيق بها الفتى |
|
ذرعا و
عندالله منها المخرج |
كملت فلما
استحكمت حلقاتها |
|
فرجت و كنت
أظنها لا تفرج |
بسا بلا و مصيبت كه جوان را دل تنگ ساخته حال
آن كه راه نجات از آن نزد خداست، گرفتارىها به نهايت رسد و چون حلقههاى بلا محكم
گشت گشايش شود، كه من پنداشتم آن سختىها را هيچ راه نجاتى نيست.(1160)
36. از خطبه 81
و من خطبة له (عليه
السلام) عجيبة:
الحمد لله الذى علا
بحوله، و دنا بطوله، مانح كل غنيمة و فضل، كاشف كل بلية و أزل، أحمد على عواطف
كرمه، و سوابغ نعمه، و أومن به أولا باديا، و أستهديه قريبا هاديا، و أستعينه قادرا
قاهرا، و أتوكل عليه كافيا ناصرا.
از خطبههاى شگفت آور آن حضرت (عليه السلام)
است كه مىفرمايد:
حمد خدا را با قدرتش (بر همه چيز) برترى دارد،
و با فضل و منتش (با همه چيز) نزديك است، بخشنده هر نعمت و غنيمتى است، و بر طرف
كننده هر بلا و شدتى، او را با كرامتهاى عطوفآميز و نعمتهاى سرشارش مىستايم، و
به او ايمان مىآورم كه مبدأ هستى و ظاهر آشكار است، و از او هدايت مىجويم كه
نزديك و راهنماست، و از او يارى مىطلبم كه پيروز و تواناست، و بر او توكل مىكنم
كه كافى و ياور است.
نقل خطبه به روايت امالى طوسى
(رحمه الله تعالى عليه)
مؤلف: شيخ طوسى در امالى به طور مسند از ابن
عباس نقل كرده كه گويد: امير المؤمنين (عليه السلام) خطبه خواند و فرمود:
الحمد لله الذى لا يحويه مكان، و لا يحده زمان، علا بطوله، و
دنا بحوله، سابق كل غنيمة و فضل، و كاشف كل عظيمة و أزل...؛ حمد خدا را كه
مكان او را فرا نمىگيرد و زمان او را محدود نمىسازد، خدايى كه با منتش برتر آمده،
و با قدرتش نزديك است، پيشى گيرنده به هر غنيمت و نعمتى است، و بر طرف كننده هر بلا
و مصيبت، او را بر وجود كرم و نعمتهاى فراوانش مىستايم، و از او براى رسيدن به
رضايتش و راضى شدن به قضائش يارى مىطلبم، و به او ايمان مىآورم ايمان حقيقى، و بر
او توكل مىكنم از روى يقين، و گواهى مىدهم اين كه نيست خدايى جز خدا، او كه آسمان
برافراشت و بنا نمود، و زمين را صاف گردانده بگسترانيد. أخرج
منها ماءها و مرعاها * و الجبال أرساها(1161)؛
و در آن آب و گياه پديد آورد و كوهها را عماد آن ساخت. آفرينش موجودات او را خسته
و عاجز نمىكند، و اوست خداى بلند مرتبه و عظيم(1162).
بررسى عنوان خطبه
گفتار سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه):
و من خطبة له عجيبة؛ از خطبههاى شگفت آور آن حضرت
(عليه السلام).
در نسخه مصرى اين گونه آمده، ولى در نسخه ابن
ابى الحديد آمده: و من خطبة له (عليه السلام) و تسمى بالغراء
و هى من الخطب العجيبة(1163)؛
از خطبه آن حضرت (عليه السلام) است كه غراء ناميده
مىشود و از خطبههاى شگفت آور آن حضرت (عليه السلام) است. و در نسخه ابن ميثم
آمده: و من خطبة له (عليه السلام) و هى من الخطب العجيبة تسمى
الغراء(1164)؛
خطبهاى كه از آن حضرت كه از خطبههاى عجيب است و غراء
ناميده مىشود.
در نسخه خطى مصحح با تاريخ سال 1075 آمده:
و من خطبة له (عليه السلام) عجيبة تسمى الغراء؛ خطبه
شگفت آور آن حضرت (عليه السلام) كه غراء ناميده مىشود.
اين اختلاف ميان نسخهها تعجب آور است و شايد
تصحيف رخ داده باشد.
در هر حال از اتفاق هر سه نسخه بر جمله
و تسمى الغراء معلوم مىشود كه اين فقره از نسخه مصرى
افتاده است. ولى اين كه سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) در آخر خطبه فرموده:
و من الناس من يسمى هذه الخطبة الغراء؛ و بعضى از مردم
اين خطبه را غراء مىنامند با نقل آن كه در عنوان خطبه
سازگار نمىباشد، و شايد او گفتار خود را در عنوان خطبه فراموش كرده، و در هر صورت
ابن ابى الحديد پس از بيان نكاتى پيرامون واژهها و معانى اين گفتار آورده: بيان
اين نكات لطيف و دقيق از معجزات آن حضرت است.(1165)
خدا با قدرتش بر همه چيز برتر
آمده
الحمد لله الذى علا بحوله؛
حمد خدا را كه با قدرتش (بر همه چيز) برتر آمده. بحوله:
با قوت و قدرتش. ابن ميثم آورده: امام (عليه السلام) خداى تعالى را به اعتبار داشتن
چهار صفت از صفات جلالش ستوده است. اول صفت علو، و از آن جا كه مقصود از آن علو
مكانى نبوده، زيرا خدا منزه از جسميت است، پس مقصود علو رتبى و معنوى است به اعتبار
اين كه او مبدأ و مرجع هر موجودى است، بنابراين او بلند مرتبه است به طور مطلق كه
هيچ موجودى در وجود و كمال برتر از او نيست، و از آن جا كه اين علو اعتبارى است
راجع به پروردگار در قياس با تمام موجودات كه از قدرت و قوه لايزال او صادر
گشتهاند لاجرم امام (عليه السلام) براى لحوق اين (علو) به ذات اقدس اله مبدأ و
منشأيى قرار داده كه حول و قوه او باشد.(1166)
قريب بودن خدا به موجودات
و دنا بطوله؛ و با
فضل و منتش (به همه چيز) نزديك است. بطوله: با فضل و
امتنانش.
ابن ميثم گفته: از آن جا كه معناى قرب و نزديك
بودن درباره خدا - به مانند فقره قبل - قرب مكان نيست پس مقصود قرب اعتبارى است كه
عقول ما آن را از افضه نعمتهاى او بر موجودات قابل آن نعمتها اعتبار مىنمايد، و
ما آن را از افاضه نعمتهاى او بر موجودات قابل نعمتها اعتبار مىنمايد، و ما اين
قرب را در نمايش نعمتهاى او بر موجودات مىنگريم، به همين جهت امام (عليه السلام)
طول و من الهى را مبدأ دنو
و قرب او قرار داده است.(1167)
مانح كل غنيمة؛ و
بخشنده هر غنيمتى است. مانح: بخشنده.
... و لا تقولوا لمن ألقى اليكم السلام لست مؤمنا تبتغون عرض
الحياة الدنيا فعند الله مغانم كثيرة(1168)؛
و به آن كس كه اظهار اسلام كند نسبت كفر مدهيد تا (به بهانهاى) مال و جانش را بر
خود حلال كنيد كه غنائم بى شمار نزد خداست.
و فضل؛ و (بخشنده)
هر نعمتى است. ... و يؤت كل ذى فضل فضله(1169)؛
... و در حق هر مستحق رحمتى تفضل فرمايد.