معناى كرسى و عرش
در اعتقادات صدوق (رحمه الله تعالى عليه) آمده:
اعتقاد ما درباره كرسى اين است كه آن محل استقرار تمام خلايق و عرش و آسمانها و
زمين و هر آن چه كه خدا آفريده مىباشد. و وجه ديگر اين كه كرسى علم خداست.
از امام صادق (عليه السلام) از قول خداى تعالى:
وسع كرسيه السموات و الأرض؛ كرسى خدا آسمانها و زمين
را فرا گرفته، پرسيدند. فرمود: كرسى علم خداست.(1079)
و نيز آورده: اعتقاد ما درباره عرش است كه آن در برگيرنده تمام خلايق است و
عرش بنابر وجه ديگر علم خداست.
و از امام صادق (عليه السلام) از آيه شريفه
الرحمن على العرش استوى(1080)؛
آن خداى مهربانى كه بر عرش عالم وجود به علم و قدرت محيط است، سؤال شد، حضرت (عليه
السلام) فرمود: يعنى نسبت خدا با تمام اشياء يك سان است، و چيزى به او نزديكتر از
چيز ديگر نيست.(1081)
حاملان عرش هشت اند
و اما عرشى كه تمام خلق را در بر گرفته آن را
هشت فرشته حمل مىكند هر كدام از آنها هشت چشم دارد، هر چشمى برابر دنيا.(1082)
يكى به صورت انسان است كه از خداوند براى فرزندان آدم روزى مىطلبد. يكى به صورت
گاو است كه از خداوند براى چارپايان روزى مىطلبد، يكى به صورت شير است كه از خداى
تعالى براى درندگان روزى مىطلبد، يكى به صورت خروس است كه از خداوند براى پرندگان
روزى درخواست مىكند.
و آنها هم اكنون چهار تا هستند و چون روز
قيامت شود حاملين عرش هشت مىشوند.(1083)
و اما عرشى كه به معناى علم است، حاملين آن
چهار از اولين و چهار از آخرين هستند اما چهار اولين نوح، ابراهيم، موسى و عيسى
است، و چهار از آخرين محمد است و على و حسن و حسين (عليه السلام).
صدوق (رحمه الله تعالى عليه) مىفرمايد: اين
گونه روايت شده است با سندهاى صحيح از ائمه معصومين (عليه السلام) درباره عرش و
حاملان آن.(1084)
خدا پيش از آسمان و زمين
أوسماء؛ يا آسمان
باشد. قل من رب السموات السبع...(1085)؛
بگو پروردگار آسمانهاى هفت گانه كيست.
أو أرض؛ يا زمين
باشد. و هو الذى فى السماء اله و فى الأرض اله(1086)؛
آن ذات يگانه خداست كه در آسمان و در زمين خداست.
أو جان أو انس؛ يا
جن يا انس وجود داشته باشد. خلق الانسان من صلصال كالفخار * و
خلق الجان من مارج من نار(1087)؛
خدا انسان را از صلصال خشك، گلى مانند گل كوزه گران (بدين زيبائى) آفريد، و جنيان
را از رخشنده شعله آتش خلق كرد. و روشن است كه وجود خالق بر مخلوق و رب بر مربوب و
مالك بر مملوك مقدم است.
خدا منزه از صفات جسمانيات
لا يدرك بوهم؛ خدا
با وهم و خيال درك نمىشود، به علت ناتوانى و هم از ادراك او.
و لا يقدر بفهم؛ و
با فهم تقدير و اندازهگيرى نمىشود، به علت اجل بودن ذات حق تعالى از اين كه با
فهم تقدير شود. سبحان ربك رب العزة عما يصفون(1088)؛
پاك و منزه است پرورگار كه خدايى مقتدر و بى همتاست و از توصيف جاهلانه خلق مبر
است.
و لا يشغله سائل؛
و هيچ سائلى او را مشغول نمىدارد. از اين كه به سائل ديگر توجه نداشته باشد، مانند
ساير مسئولان كه اين چنين اند.
و لا ينقصه نائل؛
و بخشش از او نمىكاهد. نائل: عطا و بخشش، مانند ديگر
بخشندگان.
و لا يبصر بعين؛ و
با چشم نمىبيند: مانند صاحبان روح، و جانداران.
و لا يحد بأين؛ و
به مكان محدود نمىشود. مانند جسمانيات، بنابراين لفظ أين
(كجايى) بر خدا اطلاق نمىگردد. ابن ابى الحديد پس از اين فرمايش امام (عليه
السلام) گفته: لفظ اين در اصل مبنى بر فتح است، پس هر
گاه آن را به صورت نكره آوردى اسم متمكن مىشود، چنان چه شاعر گفته:
ليت شعرى و أين
منى ليت |
|
ان ليتا و ان
لوا عناء
(1089) |
اى كاش مىدانستم، من كجا و
ليت گفتن كجا، همانا گفتن ليت
و لو اى كاش، و اگر دشوار
است.
مؤلف: در اين گفتار ابن ابى الحديد دو اشكال
است: يكى آن كه لفظ اين در كلام امام (عليه السلام)
و لا يحد بن بأين لفظش اراده شده و اسم متمكن است. نه
اين كه به صورت نكره استعمال شده باشد، و تنها درباره صه
گفتهاند كه گاهى نكره شده و در آخرش تنوين تنكير مىگيرد، نه در اين مورد، و ديگر
آن كه لفظ اين در شعرى كه او به آن استشهاد كرده بر طبق
قاعده مبنى بر فتح است (زيرا لفظ آن مراد نيست)، و تنها لفظ
ليت و لو در شعر مذكور لفظشان اراده شده و اسم
گرديده و معرب شدهاند.
و لا يوصف بالأزواج؛
و به داشتن جفت و شريك وصف نمىشود. خدا فرموده: ... لا
تتخذوا الهين اثنين انما هو اله واحد فاياى فارهبون(1090)؛
به راه شرك و دوتايى نرويد كه خدا يكى است، از من بترسيد.
و لا يخلق بعلاج؛
و آفرينش او با علاج تدبير نيست. هم چون بشر انما أمره اذا
أراد شيئا أن يقول له كن فيكون(1091)؛
فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اين كه گويد: موجود
باش بلافاصله موجود خواهد شد.
و لا يدرك بالحواس؛
و ادراك او با حواس نمىباشد. ... قال رب أرنى أنظر اليك قال
لن ترانى(1092)؛
موسى (به تقاضاى قوم خود) به درگاه خدا عرضه داشت كه خدايا خود را به من آشكار بنما
كه تو را مشاهده كنم، خدا در پاسخ او فرمود كه مرا هرگز نخواهى ديد.
و لا يقاس بالناس؛
و با مردم مقايسه نمىشود. ... ليس كمثله شىء و هو السميع
البصير(1093)؛
خدا را هيچ مثل و مانندى نيست، و او (به كردار بندگان) شنوا و بيناست.
آيات عظيم الهى درباره موسى
(عليه السلام)
الذى كلم موسى تكليما و
أراه من آياته عظيما؛ خدايى كه با موسى سخن گفت و از آيات عظيمش نمونههايى
به او نشان داد.
از جمله اين كه عصاى او را اژدهاى عظيمى
گردانيده به هر سو مىشتافت. و دست او را درخشان گردانيده بى هيچ عيب. و نشانههاى
بزرگ ديگر. خداى تعالى مىفرمايد: و هل أتاك حديث موسى * اذ
را نارا فقال لأهلهامكثوا انى انست نارا لعلى اتيكم منها بقبس أو أجد على النار
هدى... لنريك من آياتنا الكبرى(1094)؛
و اى رسول ما داستان موسى را مىخواهى بدانى، آن گاه كه موسى آتشى مشاهده كرد و به
اهل بيت خود گفت: اندكى مكث كنيد كه از دور آتشى به چشم ديدم باشد كه يا پارهاى از
آن آتش بر شما بياورم يا از آن به جايى راه يابم، چون موسى به آن آتش نزديك شد، ندا
آمد كه اى موسى من پروردگار توأم، تو نعلين از خود به دور كن كه اكنون در وادى مقدس
قدم نهادى، و من تو را به رسالت خود برگزيدم، در اين صورت به سخن وحى گوش فرا ده،
منم خداى يكتا، هيچ خدايى جز من نيست پس مرا به يگانگى بپرست... و اى موسى اينك
بازگو تا چه به دست راست دارى؟ موسى عرضه داشت اين عصاى من است كه بر آن تكيه
مىزنم و گوسفندانم را مىرانم، و حوايجى ديگر نيز به آن انجام مىدهم، خدا فرمود:
اى موسى اين عسا بيفكن موسى چون آن را به زمين انداخت عصا اژدهايى مهيب شد و به هر
سو مىشتافت، باز فرمود: عصا را بگير و از آن مترس كه ما او را به صورت اول بر
مىگردانيم. (باز به او خطاب شد كه) دست خود به گريبان فرو بر تا دستى بى هيچ عيب
رخشان بيرون آيد، و اين معجزه ديگر تو خواهد بود، تا باز هم اى موسى بزرگتر آيا،
خود را به تو ارائه دهيم.
بل جوارح؛ بدون
اعضا. يعنى بدون اعضايى كه با آنها كارى انجام دهد.
و لا أدوات؛ و
بدون وسايا و ابزار. مردم چنين اند كه گاهى كارهايشان را با دست و اعضاء بدنشان و
بدون استفاده از ابزار و آلات انجام مىدهند، و گاه به توسط آلات و ادوات، و خداى
تعالى از همه اينها منزه است.
و لا نطق و لا الهوات؛
و نه با زبان و كام. لهوات جمع
لهاة: بيخ كام كه گوشت پاره آويزان است، و جمله بلا
جوارح و لا أدوات متعلق است به جمله و أراه من آياته
عظيما. و نيز جمله و لا نطق و للا لهوات متعلق
است به اين فرمايش امام (عليه السلام): الذى كلم موسى تكليما
به طور لف و نشر غير مرتب، و سخن گفتن خداى تعالى با موسى با نطق و تكليم و زبانى
نبوده، بلكه با ايجاد صدا در شش جهت بوده و موسى صدا را از تمام جهات مىشنيده است.
ناتوانى انسان از توصيف جبرئيل و
ميكائيل
بل ان كنت صادقا أيها
التكلف لوصف ربك فصف جبرائيل و ميكائيل و جنود الملائكة لمقربين؛ بلكه اگر
راست مىگويى اى كسى كه خود را براى توصيف پروردگارت به زحمت انداختهاى جبرئيل و
ميكائيل و جنود فرشتگان مقرب را وصف كن. با توصيف ماهيت و تركيب قوايشان، و گفتار
آن حضرت در ناتوانى از وصف عزرائيل و چگونگى قبض روح او از براى انسانها پس از اين
خواهد آمد، و در صورتى كه كسى نتواند مخلوق خدا را توصيف كند پس به طريق اولى
نخواهد توانست خالق متعال را توصيف و معرفى نمايد.
هر طرف روى خداست
در خبر ورود جاثليق
به همراه صد تن از نصارى به مدينه پس از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
و راهنمايى او به محضر امير المؤمنين (عليه السلام) آمده:
جاثليق به آن حضرت (عليه السلام) گفت: مرا از روى پروردگار تعالى خبر ده در
اين موقع امام (عليه السلام) آتش و هيزم طلبيده آتشى افروخت و چون شعله ور شد
فرمود: روى اين آتش كجاست؟ جاثليق گفت: تمام اطراف آن
روى است. امام (عليه السلام) فرمود: اين آتش كه مصنوع و تحت تدبير خداست روى آن
معلوم نيست، و آفريدگار آن هيچ شباهتى به آن ندارد.
و لله المشرق و المغرب
فأينما تولوا فثم وجه الله...(1095)؛
مشرق و مغرب هر دو ملك خداست.
پس به هر طرف روى كنيد به سوى خدا روى
آوردهايد... .
عقلهاى فرشتگان، درمانده از
تعريف خدا
فى حجرات القدس مرجحنين؛
آنها كه در بارگاه قدس الهى پيوسته خاضع و خاشع اند.
مرجحنين مانند
مقشعرين يعنى خضوع كنندگان. و در مثل گويند:
اذا ارجحن شاصيا فارفع يدا(1096)؛
هر گاه در برابر تو خضوع كرد از او دست بردار.
متلهة عقولهم أن يحدوا
أحسن الخالقين؛ آنها كه عقلهايشان در تعريف و توصيف خدايى كه بهترين
آفرينندگان است حيران و ناتوان مىباشد. متولهة حيران و
سرگشته است.
زيرا چنين توصيفى بر ايشان ناممكن است.
تنها اجسام با توصيف قابل ادراك
اند
فانما يدرك بالصفات ذوو
الهيئات و الأدوات؛ زيرا تنها كسانى قابل وصف اند كه داراى شكل و اعضا و
ادوات اند. در حالى كه خداى تعالى از داشتن شكل يا اعضا پيراسته و منزه است.
و من ينقضى اذا بلغ أمد
حده بالفناء؛ و آنها كه هر گاه مدت عمرشان به سر آيد محكوم به فنا و نيستى
گردند. من به معناى الذى -
موصول - است، و عطف بر ذوو مىباشد.
أمد حده: پايان
مدتش. بالفناء متعلق است به ينقضى،
و خداى تعالى براى هميشه باقى و برقرار است. پس چگونه با صفات قابل ادراك مىباشد.
فلا اله الا هو؛
پس معبودى جز خدا نيست. بدون شريك.
أضاء بنوره كل ظلام؛
خدايى كه با روز روشن خود هر ظلمتى را روشن مىكند.
بنوره يعنى با روزى
كه خدا پديد آورده هر تاريكى را از دشت و دريا و مكانهاى باز و با سقف و زمين و
آسمان برطرف ساخته و آنها را روشن نموده است.
و أظلم بظلمته كل نور؛
و با شب تاريكش هر روشنايى را تاريك ساخته است. بظلمته
يعنى با شبش هر روشنايى را از ستاره و ماه و چراغ آتش تاريك گردانده زيرا روشنايى و
نور اينها به طور كامل غنى كننده نيست. خداى تعالى فرموده: و
الليل اذا يغشى * و النهار اذا تجلى(1097)؛
قسم به ششب تار هنگامى كه جهان را در پرده سياه بپوشاند، و قسم به روز هنگامى كه
عالم را به ظهور خود روشن سازد.
يعنى شب تمام اشيا را مىپوشاند، و روز همه چيز
را روشن مىگرداند، و هيچ كس قارد نيست كه روشنايى روز را تاريك و يا تاريكى شب را
بر طرف نمايد.
شارحان نهج البلاغه در شرح و تفسير دو كلمه
بنوره و بظلمته معانى
مختلفى بيان داشتهاند، ولى اظهر همان معنايى است كه گفتيم.
30. از خطبه 110
و من خطبة له (عليه
السلام) ذكر فيها ملك الموت:
هل تحس به اذا دخل منزلا،
أم هل تراه اذا توقى أحدا، بل كيف يتوفى الجنين فى بطن أمه، أيلج عليه من بعض
جوارحها، أم الروح أجابته باذن ربها، أم هو ساكن معه فى أحشائها، كيف يصف اله من
يعجز عن صفة مخلوق مثله.
از خطبههاى آن حضرت (عليه السلام) است كه
درباره فرشته مرگ (ملك الموت) ايراد فرموده است:
آيا ورود آن را در خانه حس مىكنى؟ آيا هنگامى
كه جان كسى را مىگيرد او را مىبينى؟ بلكه چگونه جان بچه را در شكم مادر مىگيرد؟
آيا از بعضى از اعضاى مادر وارد مىشود يا اين كه روح بچه به اذن پروردگارش او را
اجابت نموده و به جانب او مىرود؟ يا اين كه ملك الموت در احشاء مادر همراه بچه
است؟ چگونه كسى كه از درك اوصاف مخلوقى خويش همانند خويش عاجز است مىتواند خداى
خود را توصيف كند.
ابهام چگونگى قبض روح
هل تحس به اذا دخل منزلا؛
آيا ورود او را در خانه حس مىكنى؟ تحس (به فتح تاء).
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: هيچ اهل
خانهاى نيست مگر اين كه ملك الموت روزى پنج بار در آنان مىنگرد.(1098)
أم هل تراه اذا توفى أحدا؛
آيا هنگامى كه جان كسى را مىگيرد او را مىبينى؟ توفى
به لفظ معلوم. قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ثم الى
ربكم ترجعون(1099)؛
(اى رسول ما) به آنها بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست جان شما را خواهد گرفت
و پس از مرگ به سوى خداى خود باز مىگرديد.
فلولا اذا بلغت الحلقوم *
و أنتم حينئذ تنظرون * و نح أقرب اليه منكم ولكن لا تبصرون(1100)؛
پس چگونه خواهد بود هنگامى كه جانشان به گلو رسد، و شما وقت مرگ بر بالين آن مرده
حاضريد و مىنگريد. و ما به او از شما نزديك تريم، لكن شما معرفت و بصيرت نداريد.
بل كيف يتوفى الجنين فى
بطن أمه، أيلج عليه من بعض جوارحها، أم الروح أجابته باذن ربها، أم و هو ساكن معه
فى أحشائها؛ بلكه چگونه جان بچه را در شكم مادر مىگيرد آيا از بعض اعضاى
مادر وارد مىشود يا اين كه روح بچه به اذن پروردگارش او را اجابت نموده به جانب او
مىرود يا اين كه ملك الموت در احشاى مادر همراه بچه است؟.
صدوق (رحمه الله تعالى عليه) از امام صادق
(عليه السلام) نقل كرده كه از ملك الموت پرسيدند چگونه ارواح را در يك لحظه مىگيرى
با اين كه بعضى در مغرب و بعضى مشرق اند؟ گفت: آنها را مىخوانم و مرا اجابت
مىكنند، به راستى كه دنيا در پيش روى من مانند ظرفى است در جلو يكى از شما كه به
هر جاى آن بخواهد دستش را مىرساند، و دنيا نزد من درهمى از در دست يكى از شما كه
هر طور بخواهد آن را مىگرداند.(1101)
عجز انسان از توصيف پروردگار
كيف يصف الهه من يعجز عن
صفة مخلوق مثله؛ چگونه كسى از فهم و درك اوصاف مخلوقى مانند خويش عاجز است
مىتواند خداى خود را توصيف كند. اين جمله نظير گفتار سابق امام (عليه السلام) است
كه فرمود: بل ان كنت صادقا أيها المتكلف لوصف ربك فصف جبرائيل
و ميكائيل...، بلكه انسان از وصف خود و روح و روانى كه در وجودش هست ناتوان
است. و يسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربى...(1102)؛
و (اى رسول ما) تو را از حقيقت روح مىپرسند، جواب ده كه روح از امر پروردگار من
است... .
چه رسد به وصف پروردگارى كه اگر دريا براى
نوشتن كلماتش مركب شود پيش از آن كه كلماتش به آخر رسد دريا خشك خواهد شد هر چند
دريايى ديگر باز ضميمه شود.
31. از خطبه 165
أيها المخلوق السوى
المنشأ المرعى، فى ظلمات الأرحام و مضاعفات الأستار، بدئت من سلالة من طين، و وضعت
فى قرار مكين، الى قدر معلوم، و أجل مقسوم.
تمور فى بطن أمك جنينا،
لا تحير دعاء و لا تسمع نداء، ثم أخرجت من مقرك الى دار لم تشهدها، و لم تعرف سبل
منافعها، فمن هداك لا جترار الغذاء من ثدى أمك و عرفك عند الحاجة مواضع طلبتك و
ارادتك؟
هيهات ان من يعجز عن صفات
ذى الهيئة و الأدوات، فهو عن صفات خالقه أعجز، و من تناوله بحدود مخلوقين أبعد؛
اى مخلوق راست قامت و داراى اندام موزون، و اى
آفريده شده در محل متناسب و محفوظ، در تاريكىهاى رحم، و در پردههاى پيچيده و روى
هم قرار گرفته، آفرينش تو از گل خالص آغاز شده، و در جايگاهى استوار قرار داده شدى،
تا زمانى معلوم و سر آمدى مقسوم.
در آن موقع كه در رحم مادرت جنين بودى حركت
مىكردى، نه قدرت پاسخگويى داشتى، و نه صدايى مىشنيدى، سپس از اين قرارگاه به
عالمى كه آن را نديده بودى و راههاى منافعش را نمىدانستى بيرون آورده شدى، در اين
زمان چه كسى تو را به مكيدن شير از پستان مادرت هدايت نمود، و چه كسى خواسته مورد
نيازت را به تو شناساند؟ ولى افسوس آن كسى كه از درك اوصاف مخلوقى كه داراى شكل و
ابزار مشخص است عاجز مىباشد پس از درك صفات خالقش ناتوانتر است، و از دست يابى به
كنه ذات او با حدود و ابزار مخلوقين دورترست.
انسان راست قامت و خوش اندام
أيها المخلوق السوى؛
اى مخلوق راست قامت و داراى اندام متناسب. مراد از مخلوق
نوع انسان است. السوى يعنى مستقيم و راست قامت از ميان
جانداران.
امام صادق (عليه السلام) به مفضل مىفرمايد:
ببين كه چگونه خداوند انسان را شرافت بخشيده و بر بهائم برترى داده، زيرا چنين
آفريده شده كه مىايستد و مىنشيند تا بتواند كارها را با دستها و اعضاى خود انجام
دهد، پس از اگر مانند حيوانات چهار پا صورتش را به پايين بود نمىتوانست كارى انجام
دهد.(1103)
و المنشأ المرعى؛
و اى آفريده شده در محل متناسب و محفوظ. المرعى: در نظر
گرفته شده و آماده از جانب پروردگارش متناسب با نشو و نمو او.
و هو الذى أنشأكم من نفس واحدة(1104)؛
اوست خدايى كه همه شما را از يك تن آفريد. ... هو أنشأكم من
الأرض و استعمركم فيها...(1105)؛
او خدايى است شما را از خاك بيافريد و براى عمارت و آباد ساختن زمين برگماشت... .
فى ظلمات الأرحام؛
در تاريكىهاى رحم. يخلقكم فى بطون أمهاتكم خلقا من بعد خلق
فى ظلمات ثلاث...(1106)؛
شما را در باطن رحم مادران در سه تاريكى با تحولات گوناگون بدين زيبايى آفريد.
و مضاعفات الأستار؛
در پردههاى پيچيد و روى هم قرار گرفته. لايه شكم، رحم و مشيمه.
لطف تدبير خدا در آفرينش جنين
امام صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود: جنين
در رحم شكل و صورت داده مىشود در جايى كه چشمى او را نمىبيند و دستى به او
نمىرسد، در چنين جايى خدا او را تدبير مىكند تا از رحم بيرون مىآورد با خلقت
تمام و اعضاى مستوى در حالى كه هر عضو از اعضا و جوارح كه نياز داشته و مايه قوام و
صلاح بدن بوده از استخوان، گوشت، پى، مغز، عصب، رگها، غضروفها برايش آفريده تا
اين كه از مادر متولد شده مىبينى چگونه تمام اعضايش رشد مىنمايد با شكل و شمايل
ثابت كه زياد و كم نمىشود تا اگر مقدر باشد به حد كمال رسد و يا پيش از آن هر قدر
كه تقدير باشد، آيا اينها جز از لطف تدبير و حكمت است.(1107)
مبدء آفرينش انسان از گل خالص
بدئت مت سلالة من طين و
وضعت فى قرار مكين؛ آفرينش تو از گل خالص آغاز و شده و در جايگاهى استوار
قرار داده شدى. اصل در اين گفتار قول خداى تعالى است: و لقد
خلقنا الانسان من سلالة من طين * ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين(1108)؛
و همانا آدمى را از گل خالص آفريديم، پس آن گاه او را نطفه گردانيده و در جاى
استوار (صلب رحم) قرار داديم.
و سلاله مأخوذ است
از قول عرب: سللت الشىء من الشىء؛ بيرون كشيدم آن
چيز را از آن چيز. كه مقصود گرفتن و عصاره آن شىء است.
من طين متعلق است به سلاله.
الى قدر معلوم و أجل
مقسوم؛ تا زمانى معلوم و سر آمدى مقسوم. از شش ماه تا نه ماه، دوران
باردارى، و تحولات نطفه نا دميدن روح در آن، چنان چه خداى عز و جل فرموده:
ثم الذى خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضعة فخلقنا المضعة
عظاما فكسونا العظام لحما ثم أنشأناه خلقا آخر فتبارك الله أحسن الخالقين(1109)؛
آن گاه نطفه علقه و علقه گوشت را پاره، و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر
استخوانها گوشت پوشانيديم، پس از آن خلقى ديگر انشا نموديم آفرين بر قدرت كامل
بهترين آفريننده.
تمور فى بطن أمك جنينا؛
در آن حال در شكم مادرت جنين بودى حركت مىكردى.
تمور: حركت
مىكردى. اعشى گفته:
كأن مشيتها من
بيت جارتها |
|
مور السحابة
لاريث و لا عجل
(1110) |
گويا خراميدن او از خانه همسايهاش، بسان حركت
ابر بود، نه كند و نه تند.
... و اذ أنتم أجنة فى
بطون أمهاتكم(1111)؛
... و هنگامى كه در رحم مادرها جنين بوديد.
لا تحير دعاء؛ نه
قدرت پاسخگويى داشتى. لا تحير: جواب نمىدادى، و از اين
ريشه است كلمه محاوره: گفت و گو.
و لا تسمع نداء؛ و
نه صدايى مىشنيدى. آن گاه كه تو را صدا مىزدند.
تدبر خداوند در چند مرحله آفرينش
انسان
امام صادق (عليه السلام) در بيان خلقت انسان به
مفضل مىفرمايد: خداوند چنين تدبير نمود كه جنين در رحم در ميان تاريكى تو در تو
باشد، تاركى شكم، رحم، بچه دان، در جايى كه راه و چارهاى براى تهيه غذا و دفع
فضولات نداشته توان جلب منفعت و دفع از خود ندارد، در اين حال از خون حيض براى او
غذايى است به مانند آب براى گياه و پيوسته اين غذا از اوست تا زمانى كه آفرينش او
كامل شده و بدنش محكم گرديد و پوست او در برابر هوا و چشمانش در برابر نور مقاوم شد
در اين موقع مادر درد زاييدن مىگيرد و چنان بر او فشار مىآورد و او را بى تاب
مىكند تا از او متولد مىشود. در اين حال همان خون كه از آن تغذيه مىكرد به پستان
مادر منتقل شده و مزه و رنگ آن مبتدل مىشود و آن به حال طفل از خون سازگار ترست و
به هنگام نياز از آن استفاده مىكند، و به الهام الهى زبان بيرون مىآورد و لبها
را مىجنباند و طالب غذا مىشود و در آن وقت دو پستان مادر براى او مانند دو مشك
آويزان است كه هر زمان غذا بخواهد براى او مهيا باشد، پس مادام كه بدنشتر و نازك
است همين شير غذاى اوست تا اين كه به حركت افتد و محتاج شود به غذاى سفت و مقوى تا
بدنش محكم شود و اعضايش قوت گيرد. دندانهاى جلو و آسيا به جهت جويدن و نرم كردن
بيرون آيد و پيوسته چنين خواهد بود تا وقتى كه به حد بلوغ رسد پس اگر مرد است مو بر
صورت او مىروياند كه نشانه مردى و عزت است و با آن از حد كودكى و شباهت زنان بيرون
مىرود و اگر دختر باشد صورتش را از مو پاك مىنمايد تا طراوت و زيبايى او كه موجب
كشش و تحريك مردان است به حكمت دوام و بقاى نسل در او باشد.
عبرت گير اى مفضل در اين نوع تديبر در اين چند
مرحله از آفرينش انسان آيا ممكن است اينها بدون مدبرى حكيم پديد آيد، اگر خون در
رحم به جنين نمىرسيد خشك مىشد مانند گياهى كه از بى آبى خشك شده باشد. و اگر پس
از كامل شدن جنين درد زاييدن او را از رحم بيرون نمىكرد هميشه در رحم ماننده زنده
در گور يم ماند. و اگر بعد از ولادت شير از براى او به هم نيم رسيد يا از گرسنگى
مىمرد يا غذايى مىخورد كه مناسب بدن او باشد و بدنش به آن صلاح نيابد، و اگر
هنگام احتياج به غذاى سفت دندان براى او نمىروييد آيا از جويدن غذا و فرو بردن آن
ناتوان نبود، و اگر هميشه غذاى او شير بود بدنش محكم نمىشد و آماده كار نمىگرديد،
و مادرش هميشه مشغول تربيت او بوده و از تربيت ديگر فرزندان باز مىماند، و اگر در
وقت مناسب در صورت او ريش نمىروييد هميشه به شكل و قيافه زنان مىبود، و شكوه و
وقار در او ديده نمىشد.(1112)
ثم أخرجت من مقرك الى دار
لم تشهدها؛ سپس از اين قرارگاه به عالمى كه آن را نديده بودى آورده شدى.
مقصود از مقر رحم است و دار
اين جهان.
و لم تعرف سبل منافعها؛
و عالمى كه راههاى منافعش را نمىدانستى. و الله أخرجكم من
بطون أمهاتكم لا تعلمون شيئا...(1113)؛
و خدا شما را از بطن مادران بيرون آورد در حالى كه هيچ نمىدانستيد... .
حكمت نادان بودن كودك در بدو
تولد
امام صادق (عليه السلام) به مفضل مىفرمايد:
اگر فرزند دانا و عاقل متولد مىشد دنيا در نظرش بسيار غريب مىنمود و حيران
مىماند به جهت اين كه چيزهايى مىديد كه آنها را نيم شناخت و مثل و مانند آنها
را نديده بود، موجوداتى با اشكال مختلف و صورتهاى گوناگون مرغان و چهارپايان و غير
اينها ساعت به ساعت و روز به روز در نظر بگير اگر عاقلى را اسير كنند و شهرى به
شهرى برند واله و حيران مىشود زبان و آداب و سنن آن سرزمين را زود ياد نمىگيرد آن
گونه كه كودك غير عاقل به سرعت ياد مىگيرد وانگهى اگر عاقل متولد مىشد در خود
احساس حقارتى مىكرد كه ببيند او را در آغوش گرفته شير مىدهند، و در ميان
پارچههايى پيچيده در گهواره مىخوابانند، زيرا او از اين كارها بى نياز نيست به
علت لطافت و رطوبت بدنش به هنگام تولد به علاوه اگر دانا و كامل متولد مىشد آن
شيرينى و جذابيتى كه در كودكان بود در او نبود از اين رو اول به دنيا مىآيد نادان
و بى خبر است از آن چه اهل دنيا در آن هستند و با اشياء اين جهان با ذهن ضعيف و
معرفت اندك رو به رو مىشود و سپس اندك و اندك و يكى پس از ديگرى و مرحله به مرحله
با اشياء انس و الفت مىگيرد و با تمرين و برخورد با امور مختلف بصيرت و آگاهى
يافته و از مرحله تأمل و حيرت بيرون آمده به حدى مىرسد كه با عقل و تدبير خود معاش
و مايحتاج زندگى خود را تأمين مىكند، و از حوادث و اتفاقات اين جهان عبرت مىگيرد
و به راه طاعت قدم نهاده يا دچار لغزش شده با خطا و غفلت و گناه تباه مىشود.(1114)
فمن هداك لا جترار الغذاء
من ثدى أمك و عرفك و عند الحاجة مواضع طلبك و ارادتك؛
در آن موقع چه كسى تو را به مكيدن شير از پستان مادرت هدايت نمود و چه كسى
خواستههاى مورد نيازت را به تو شناساند. و چنان چه هدايت و شناساندن خداى تعالى
نبود، اگر تمام عقلاء عالم گرد مىآمدند تا او را راهنمايى كنند از عهده بر
نمىآمدند.
داستان عجيب شير خوردن كودكى از
ماده سگ
به مناسبت نقل مىشود. در كتاب الحيوان جاحظ
آمده: در بصره بر اثر شيوع بيمارى و با تمام افراد خانوادهاى به بيمارى و با مبتلا
شده اهالى محل آنان شك نداشتند كه همه از بزرگ و كوچك مردهاند، اتفاقا يكى از
اعضاء آن خانواده كودكى شير خوار بود كه هنوز نمىتوانست سر پا بايستد و خود را بر
نشيمنگاه مىكشانيد، پس بعضى از اهل محل كه از وبا جان سالم به در برده بودند در آن
خانه را مسدود كردند، تا اين كه پس از چند ماه يكى از نزديكان اهل آن خانه آمد و در
را باز كرد وقتى كه داخل حياط خانه شد ديد كودكى با چند طول سگ مشغول بازى است، از
مشاهده اين صحنه بسيار ترسيد ولى پس از قدرى ديد ماده سگى آمد و چون كودك او را ديد
به سوى وى رفت و سگ ايستاد و كودك پستان سگ را به دهان گرفت و مكيد. پس شاهدان
دريافتند كه كودك هنگامى كه تنها مانده و گرسنگى بر او فشار آورده و توله سگها را
ديده كه پستان مادر را به دهن مىگيرند او هم ياد گرفته و به جانب سگ رفته و سگ هم
با مهربانى به او شير داده است و اين قضيه چند بار تكرار شده و كودك نيز با سگ انس
گرفته و اين كار ادامه يافته است. و همان كسى كه به كودك مكيدن انگشت را در ساعت
ولادت ياد داده در حالى كه هنوز كيفيت شير خوردن را نمىدانسته هم او بوده كه كودك
را به نوشيدن شير از پستان ماده سگ هدايت نموده است.(1115)
32. از خطبه 158
أمره قضاء و حكمة، و رضاه
أمتن و رحمة، يقضى بعلم و يعفو بحلم، اللهم لك الحمد على ما تأخذ و تعطى، و على ما
تعافى و تبتلى، حمد يكون أرضى الحمد لك، و أحب الحمد اليك، و أفضل الحمد عندك، حمدا
يملأ ما خلقت و يبلغ ما أردت، حمد لا يحجب عنك، و لا يقصر دونك، حمدا لا ينقطع
عدده، و لا يفنى مدده.
فلسنا نعلم كنه عظمتك،
الا أنا نعلم أنك حى قيوم، لا تأخذك سنة و لا نوم، لم ينته اليك نظر، و لم يدرك
بصر، أدركت الأبصار و أحصيت الأعمار و أخذت بالنواصى و الأقدام.
و ما الذى نرى من خلقت و
نعجب له من قدرتك، و نصفه من عظيم سلطانك، و ما تغيب عنامه، و قصرت أبصارنا عنه، و
انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغيوب بيننا و بينه أعظم؛
فرمان خدا حتمى و از روى حكمت است، و خشنودى او
امان از عذاب و رحمت است، از روى علم ميان بندگان حكم مىكند، و از روى حلم
مىبخشد. خدايا حمد توراست بر آن چه كه مىگيرى و بر آن چه كه عطا مىكنى، و بر
خوشى و ابتلايى كه پيش مىآورى، حمدى كه پسنديدهترين و محبوبترين و برترين حمد در
نظر تو باشد، حمدى كه همه مخلوقات و عوالم وجود را فرا گيرد، و تا آن جا كه بخواهى
برسد، حمدى كه از تو پوشيده نماند، در پيشگاهت قاصر نيايد، حمدى كه عددش بى پايان و
مددش جاودان باشد.
خدايا ما حقيقت بزرگ تو را نمىدانيم، تنها
مىدانيم كه تو زنده و پايندهاى، هرگز تو را خواب آلودگى و خواب فرا نگيرد، هيچ
انديشهاى به (كنه ذات) تو نرسد، و هيچ ديدهاى تو را درك ننمايد، اما تو بينندگان
را مشاهده مىكنى، و اعمال را احصاء مىنمايى و (مجرمان را) به موى پيشانى و
پاهايشان مىگيرى.
و چه چيز است آن چه ما از مخلوقات تو مىبينيم
و از مشاهده آثار قدرتى كه در آنها به كار بردهاى تعجب نموده سلطنت و اقتدار تو
را مىستاييم و حال آن كه آن چه كه از ما پنهان است، و ديدههاى ما از مشاهده آنها
قاصر و انديشههاى ما از درك آنها باز مانده، و پردههاى غيب ميان ما و آنها حائل
گشته بسى بزرگ ترست.
فرمان خدا حتمى و از روى حكمت
است
أمره قضاء؛ فرمان
خدا حتمى است. كه از آن تخلف و باز گردانى نيست. انما أمره اذ
أراد شيئا أن يقول له كن فيكون(1116)؛
فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اين كه گويد موجود
باشد بلافاصله موجود خواهد شد.
و حكمة؛ و (امر
او) از روى حكمت است. اگر چه فهم و ادراك كسى به آن دست نيابد هم چنان كه فرشتگان
درباره خلقت آدم گفتند: أتجعل فيها من يفسد فيها و يفسك
الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى أعلم ما لا تعلمون(1117)؛
ملائكه گفتند: پروردگارا مىخواهى كسانى را بگمار يكه فساد كنند در زمين و خونها
بريزند و حال آن كه ما خود تو را تسبيح و تقديس مىكنيم، خداوند فرمود: من مىدانم
چيزى (از اسرار خلقت بشر) كه شما نمىدانيد.
چه بسيار امورى كه در آغاز حكت و راز آنها
پوشيده بود و سپس آشكار شده است. فلما أنبأهم بأسمائهم قال
ألم أقل لكم انى أعلم غيب السموات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون(1118)؛
پس چون آدم ملائكه را بدان آگاه ساخت خدا به ملائكه فرمود: نگفتم به شما من مىدانم
غيب آسمانها و زمين را، و مىدانم هر آن چه را كه آشكار و پنهان داريد.
و رضاه أمان و رحمة؛
و خشنودى او امان از عذاب و رحمت است. يعنى رضايت خدا از بندهاش موجب امان از عذاب
او، و رحمتى است كه شامل حال بندهاش شده است.
يقضى بعلم؛ از روى
علم ميان بندگان حكمت مىكند. يعنى ميان بندگان قضاوت به حق مىكند.
و يعفو بحلم؛ و از
روى حلم مىبخشد. يعنى از كسى كه مستحق به عقوبت و كيفر است در مىگذرد.
و لو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة...(1119)؛
و اگر خدا از ظلمها و ستم كارىهاى خلق انتقام كشد جنبندهاى در زمين نخواهد
گذاشت.
ستايش پروردگار
اللهم لك الحمد على ما
تأخذ و تعطى؛ خدايا حمد تو راست بر آن چه كه مىگيرى و بر آن چه كه عطا
مىكنى، زيرا هر كدام از آنها روى مصلحت است. در خبر است حضرت موسى (عليه السلام)
به درگاه خدا عرضه داشت خدايا بر هر چه كنى راضى امير المؤمنين، بزرگ را مىميرانى
و كوچك را زنده نگه مىدارى، خداى تعالى فرمود: آيا خرسند نيستى كه من رازق و كفيل
آنان باشم؟ موسى گفت: بلى، اى پروردگار من، تو نيكو وكيل و كفيلى هستى.(1120)
و على ما تعافى و تبتلى؛
و بر خوشى و ابتلايى كه پيش مىآورى. زيرا ابتلاى خدا از روى حكمت است.
افعال خدا بر طبق مصالح
در خبر آمده: خدا به موسى وحى نمود هيچ بندهاى
را نيافريدم كه به قدر بنده مؤمنم نزد من محبوبتر باشد، او را مبتلا مىسازم به آن
چه كه خير او در آن است، و من به صلاح كار بندهام آگاهترم، پس بايد بر بلايم صبر
كند، و نعمتم را سپاس گويد، و به قضائم راضى باشد، كه او را در زمره بندگان صالح و
خالصم بنويسم.(1121)
و هر گاه فرمان خداى تعالى از روى حكمت، و حكم
او از روى علم، و عفوش از روى حلم باشد واجب است او را در برابر هر آن چه كه انجام
دهد حمد و ستايش نمود آن گونه امام (عليه السلام) فرموده است.
ولى بسيارى از عامه گفتهاند كه خدا هر چه
بخواهد انجام دهد مىتواند و حق دارد هر چند مبتنى بر حكمت نباشد، بلكه به جهت
قدرتى كه دارد، مانند حيوان درنده نيرومندى كه هر چه از او بر آيد انجام مىدهد.
غزالى گفته: از حيوان درنده بايد ترسيد، نه به
علت جنايتى كه از او سر زده است، بلكه به جهت خوى درندگى و خون خوارى و مهابتى كه
دارد و بدان جهت كه هر چه كه بخواهد انجام دهد مىدهد و هيچ ملاحضه و حسابى در كار
او نيست، پس اگر تو را بكشد دلش نمىسوزد و اگر تو را رها كند به خاطر شفقت بر تو و
حفظ جانت نيست، بلكه تو در نظر آن كوچكتر از آنى كه به تو توجهى داشته باشد، و
بلكه كشتن هزار كش مانند تو او با كشتن مورچهاى برابر است و البته اين حالتى كه
گفته شد با توجه به خوى درندگى او قدرت و سطوتى كه دارد بعيد و دور از انتظار
نمىباشد، و لله المثل الأعلى(1122)؛
و البته براى خدا مثالى عالى ترست، و لكن كسى كه خدا را شناخته، او را با چشم و دل
شناخته است كه به مراتب از مشاهده ظاهرى قوىتر و استوارتر مىباشد. به راستى
خداوند در اين گفتار: اين گروه را به سوى بهشت بريد و براى من
مهم نيست، و اين گروه را به سوى دوزخ بريد و مرا باك نيست) صادق است...(1123).
به راستى چقدر نادان اند آنان كه خدايشان را
اين گونه توصيف مىنمايند. تعالى عما يقولون علوا كبيرا.
حمدا يكون أرضى الحمد
لك... حمدا لا ينقطع عدده و لا يفنى مدده؛ حمدى كه پسنديدهترين و
محبوبترين و برترين حمد در نظر تو باشد - تا اين كه مىفرمايد: حمدى كه عددش بى
پايان و مددش جاودان باشد.