نوف بكالى كيست؟
گفتار سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه):
روى عن نوف البكالى؛ از نوف بكالى روايت شده است.
ابن ابى الحديد آورده: مؤلف صحاح گفته: نوف
بكالى (به فتح باء) دربان على (عليه السلام) بوده است.(1007)
مؤلف: ولى در صحاح نيامده: بكال (به فتح باء)،
و اينك عين گفتار او: نوف بكالى،ثعلب گفته: او از بكاله
است كه نام قبيلهاى است... . و قبيله بنو بكال از
حمير است، و نوف بكالى از
ياران على (عليه السلام) از هيمن طايفه است،(1008)
و اگر در صحاح چنان تعبيرى آمده باشد گفته قاموس كه بر خلاف آن است خطا بودنش را
اثبات مىنمايد، زيرا در قاموس آمده: بكال مانند
كتاب(1009)،
و تنها ابن برى محشى كتاب صحاح - بنا به نقل لسان - از قول مهلبى نقل كرده: بكاله
(به كسر باء) قبيلهاى از يمن است، و محدثين مىگويند: نوف
بكالى(1010)
(به فتح باء و تشديد كاف). در هر حال، جوهرى و فيروز آبادى آوردهاند:
بكيل تيرهاى از هودان و
بكال از حمير، است، ولى صحيح آن
است كه بكال نيز از قبيله همدان است، چنان چه طبرى در ذكر تاريخ خوارج خبرى نقل
كرده كه در سند آن فردى به نام جبر بن نوف ابو وداك همدانى(1011).
است، و در كتاب مغرب تصريح شده كه جبر فرزند نوف بكالى(1012)است.
و روشن است كه روايت كننده از اين جبر به خصوصيات او آشناتر بوده كه او را همدانى
معرفى كرده است. همين مطلب را بان دريد در جمهره با اظهار ترديدى اختيار نموده است
و چنين گفته است: بنو بكيل و بنو بكال دو تيره از عرب و احتمالا از طايفه همدان
باشند يا بكال از حمير و بكيل از همدان است، و نوف بكالى از ياران على (عليه
السلام) از همين طائفه است.(1013)
و بلكه فيروز آبادى نيز در ماده
خير (با خاء و ياء) همين را گفته و چنين آورده: خير بن
نوف از قبيله همدان(1014)
ولى ظاهرا در اين كه پسر را به نام خير (با خاء) معرفى
نموده اشتباه است، بلكه (با جيم) صحيح است، چنان چه از ضبط كتاب مغرب ملاحضه نمودى.
مطلب ديگر اين كه مفهوم از گفتار
خليفه اين است كه او از نوادههاى
كهلان بوده چنان چه استيعاب در عنوان عمر و بكالى
آورده: خليفه گفته او از بنى بكال بن دعمى بن سعد بن عوف بن عدى بن مالك بن زيد بن
كهلان(1015))
است.
قال خطبنا هذه الخطبة
بالكوفة امير المؤمنين (عليه السلام): نوف بكالى گويد: امير المؤمنين (عليه
السلام) در كوفه اين خطبه را براى ما ايراد فرمود.
در نسخه مصرى اين گونه آمده ولى صواب:
بهذه مىباشد، چنان چه در نسخه ابن ابى الحديد(1016)
و ابن ميثم و خطى آمده است. و ظاهرا اين خطبه آخرين خطبهاى بوده امام (عليه
السلام) ايراد فرموده زيرا نوف در پايان آن گفته: اين جمعه به آخر نرسيد مگر اين كه
آن ملعون (ابن ملجم) امام (عليه السلام) را مضروب ساخت. و در نسخه مصرى
بالكوفد امير المؤمنين (عليه السلام) آمده ولى صواب
امير المؤمنين (عليه السلام) بالكوفة است، چنان چه در
نسخه ابن ابى الحديد(1017)
و خطى وارد شده، لكن در نسخه ابن ميثم لفظ بالكوفة اصلا
نيامده است.
و هو قائم على حجارة
نصبها جعدة بن هبيرة المخزومى؛ در حالى كه آن حضرت بر بالاى سنگى كه (جعدة
بن هبيره مخزومى) براى او نصب كرده ايستاده بود.
درباره جعدة بن هبيره
جعدة بن هبيره پسر خواهر آن حضرت (عليه السلام)
(ام هانى) بوده. كشى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه سيزده قبيله از قريش
با معاويه بوده و تنها پنج نفر از آنان با امير المؤمنين (عليه السلام)، و آنها را
نام برده- اين كه آورده - و جعده مخزومى كه امام (عليه
السلام) دايى او بوده و او كسى است كه عتبة بن ابى سفيان
به او گفت: اين شجاعت و دلاورى تو در جنگ از ناحيه دايىات به تو رسيده است، جعده
به او گفت: اگر تو هم دايى مانند من داشتى قطعا پدرت را فراموش مىكردى.(1018)
و در وقعه صفين آمده: هنگامى كه امام (عليه
السلام) از بصره به كوفه آمد بر جعده وارد شد.(1019)
و طبرى در تاريخش نقل كرده، وقتى امام (عليه
السلام) ضربت خورد جعده پيش رفت و نماز صبح را با مردم به جاى آورد.(1020)
حمد و ثناى الهى
الحود لله الذى اليه
مصائر الخلق؛ ستايش مخصوص خدايى است كه بازگشت خلايق به سوى اوست.
... و صوركم فأحسن صوركم
و اليه المصير(1021)؛
... و خدا شما آدميان را به زيباترين صورت برنگاشت، و بازگشت همه خلايق به سوى
اوست.
و عواقب الأمر؛ و
عواقب امور (به سوى او باز مىگردد) ... ألا الى الله تصير
الأمور(1022)؛
... آگاه باشيد كه رجوع تمام امور به سوى خداست. ... و لله
عاقبة الأمور(1023)؛
عاقبت كارها همه به دست خداست. فسبحان الذى بيده ملكوت كل
شىء و اليه ترجعون(1024)؛
... پس منزه و پاك است خدايى كه ملك و ملكوت هر موجودى به دست قدرت او و بازگشت شما
و همه خلايق به سوى اوست. له ملك السموات و الأرض و الى الله
ترجع الأمور(1025)؛
آسمانها و زمين همه ملك خداست، و رجوع تمام امور عالم به سوى اوست.
نخمده على عظيم احسانه؛
او را مىستاييم بر احسان عظيمش. خداى عز و جل فرموده: خلق
الانسان * علمه االبيان(1026)؛
خدا انسان را آفريد، و به او تعليم نطق و بيان فرمود.
خلق الانسان من علق ...
علم الانسان ما لم يعلم(1027)؛
خدايى كه انسان را از خون بسته بيافريد...، و به آدم آنچه را كه نمىدانست به الهام
خود تعليم داد.
ألم نجعل له عينين * و
لسانا و شفتين * و هديناه النجدين(1028)؛
آيا ما به انسان دو چشم عطا نكرديم، و زبان و دو لب به او نداديم، و راه خير و شر
را به ننموديم.
براهين روشن خدا
و نير برهانه؛ و
برهان روشن او. و من آياته أن خلقكم من تراب ثم اذا أنتم بشر
تنشرون(1029)؛
يكى از نشانههاى قدرت خدا اين است كه (پدر) شما آدميان را از خاك خلق كرد سپس كه
(به توالد) بشرى شديد در همه روى زمين منتشر گشتيد.
... أفى الله شك فاطر
السموات و الأرض(1030)؛
... آيا در خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است شك توانيد كرد.
و من آياته أن خلق لكم من
أنفسكم أزواجا لتسكنوت اليها و عل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لآيات لقوم
يتفكرون... اذا أنتم تخرجون(1031)؛
و باز يكى از آيات لطف الهى آن است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه در
بر او آرامش يافته و با هم انس گيريد، و ميان شما رأفت و مهربانى برقرار فرمود و
اين امر نيز براى مردم با فكرت ادله علم و حكمت حق آشكار است، و يكى از آيات قدرت
الهى خلقت آسمان و زمين است، و يكى ديگر اختلاف زبانها و رنگهاى شماست كه در اين
امور نيز ادله صنع و حكمت حق براى دانشمندان عالم آشكار است، و يكى از آيا، حق اين
كه شما در شب و روز به خواب رفته (و بيدار مىشويد) و از فضل خدا طلب روزى مىكنيد،
در اين امر هم ادله قدرتش براى قومى كه سخن حق بشنوند پديدار است، و يكى از آيات
الهى همان برق است كه هم شما را از صاعقه عذاب مىترساند و هم به رحمت باران آسمان
كه زمين را پس از مرگ زنده مىكند اميدوار مىگرداند، در اين امر نيز ادله قدرت
براى اهل خرد آشكار است، و يكى از آيات قدرت خدا آن كه آسمان و زمين را به فرمان
خود بر پا داشته است سپس كه در محشر شما را از خاك برخواند و زنده گرداند همگى سر
از قبرها بيرون مىآوريد.
فصل و منت فزاينده الهى
و نوامى فظله و امتنانه؛
و او را مىستاييم بر فضل و منت افزونش.
اضافه نوامى به
فضله... از باب اضافه صفت به موصوف است.
آرى، تفضل و امتناعى كه خدا درباره هر شخص و هر
نوع از مخلوقات دارد؛ خداى تعالى مىفرمايد: ألم نجعل الأرض
مهادا و الجبال أوتادا و خلقنا كم أزواجا... و جنات ألفافا(1032)؛
آيا ما زمين را مهد آسايش نگردانيديم، و كوهها را عماد و نگهبان آن نساختيم و شما
را جفت (زن و مرد) آفريديم، و خواب را براى شما مايه قوام حيات و استراحت قرار
داديم، و پرده سياه شب را ساتر (احوال خلق) گردانيديم، و روز روشن را براى تحصيل
معاش آنان مقرر داشتيم، و بر فراز آنها هفت آسمان محكم بنا كرديم، و چراغى (چون
خورشيد) رخشان برافروختيم، و از فشار و تراكم ابرها آب باران فرو ريختيم، تا بدان
آب دانه و گياه رويانيديم و باغهاى پر درخت پديد آورديم.
حمدى شايسته و بايسته
حمدا يكون لحقه قضاء و
لشكره أداء؛ حمدى كه حق او را اداء و شكرش را به جا آورد.
مقصود حمد اجمالى خدا است، مانند اين كه
بگوييم: الحد لله كما هو أهله، و كما ينبغى لكرم وجهه و عز
جلاله(1033)
و مانند اين تعبير: لا أحصى ثناء عليك، أنت كما أثنيت على
نفسك(1034).
و اما حمد تفصيلى بيرون از توان بشر است، چرا كه نعمتها و منن الهى قابل احصا و
شمارش نمىباشد.
و الى ثوابه مقربا؛
و ثواب او را نزديك نمايد. كذلك نجزى من شكر(1035)؛
... ما چنين شكرگزاران را پاداش مىدهيم. و من يرد ثواب
الآخرة نؤته منها و سنجزى الشاكرين(1036)؛
و هر كه براى ثواب ابدى آخرت سعى نمايد از نعمت آخرت برخوردارش گردانيم، و البته
خداوند سپاس گزاران را جزاى نيك خواهد داد.
و لحسن مزيده موجبا؛
و نعمتش را زياد كند. ... لئن شكرتم لأزيدنكم(1037)؛
... اگر شكر نعمت به جا آريد بر نعمت شما مىافزاييم.
فقط از خدا استعانت مىجوييم
و نستعين به استعانة راج
لفضله، مؤمل لنفعه، واثق بدفعه، معترف له بالطول؛ و از او مدد جوييم همانند
كسى كه به فضل پروردگارش اميدوار، و به سودش آرزومند، و به پشتيبانى او مطمئن، و به
فضل و كرم او معترف باشد. طول (به فتح طا) يعنى فضل و
منت. گويند: تطول عليه: بر او منت نهاد.
مذعن له بالعمل و القول؛
و با كردار و گفتارش به او معتقد باشد. مذعن: مقر و
معترف.
امام (عليه السلام) در جمله
و نستعين به... استعانت و استمداد خود را از خدا بمانند
كسى قرار داده كه داراى صفات پنج گانه ياد شده باشد، يعنى به فضل پروردگارش
اميدوار، و... تا بفهماند كه استعانت جز از ذات اقدس اله شايسته نيست، چنان چه خداى
عز و جل در مقام تأديب و آموختن بندگان مىفرمايد: و اياك
نستعين(1038)؛
خدايا تنها از تو كمك مىجوييم.
بر آستانش سر نهيم
و نومن به ايمان من رجاه
موقنا؛ و به او ايمان داريم ايمان كسى كه از روى يقين به او اميد دارد. يعنى
باور و يقين دارد به اين كه تنها خدا محل اميدوارى است، نه غير او.
و أناب اليه مؤمنا؛
و از صميم قلب درگاه او رو آورده و توبه كرده. اناب: رو
آورده و توبه نمود. اليه: به سوى خداى تعالى.
مؤمنا: معتقد به اين كه خداى تعالى شايسته روى آوردن و
توبه به درگاه اوست.
و خنع له مذعنا؛ و
با اقرار به عظمتش در برابر او خضوع نموده. خنع: خضوع
نمود مذعنا: مقر و معترف.
و أخلص له موحدا؛
و دل را براى او خالص گردانده از هر گونه شرك بپرهيزد.
و ادعوه مخلصين له الدين
كما بدأكم تعودون(1039)؛
و خدا را از سر اخلاص بخوانيد كه چنان چه شما را در اول بيافريد ديگر بار به سويش
باز آييد.
و عظمه ممجدا؛ و
او را به بزرگى ياد نموده تمجيد فراوان كند. ... و من يعظم
شعائر الله فانها من تقوى القلوب(1040)؛
و هر كس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد (خوشا بر او كه) اين صفت دلهاى با
تقواست.
... و من يعظم حرمات الله
فهو خير له عند ربه...(1041)
؛ ... و هر كس امورى را كه خدا حرمت نهاده بزرگ
و محترم شمارد البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود... .
و لاذ به راغبا مجتهدا؛
و با رغبت و تلاش به او پناه برد. لاذ: پناه برد.
مجتهد: ساعى و كوشا. امام (عليه السلام) ايمان خود را
در اين گفتار كه فرموده: و نؤمن به... به مانند ايمان
كسى قرار داده كه داراى صفات شش گانه مذكور باشد تا بفهماند ايمان مطلوب چنين
ايمانى است. خداى تعالى فرموده: يا أيها الذين آمنوا آمنوا
بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى أنزل من قبل...(1042)؛
اى كسانى كه (به زبان) ايمان آوردهايد (به حقيقت و از دل هم)، ايمان آوريد به خدا
و رسول او و كتابى كه به رسول خود فرستاد (يعنى قرآن) و كتابى كه پيش از اين
فرستاده شد (تورات و انجيل و غيره).
خدا نه مولود است نه والد
لم يولد سبحانه فيكون فى
العز مشاركا؛ خداى سبحان زاده نشده تا در عزت و بزرگى شريك داشته باشد. چرا
كه پدر شخص عزيز و ارجمندى عزيز و محترم است اگر چه به واسطه فرزندش. شاعر گفته:
آن گونه كه (عدنان) به واسطه رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) برترى و عظمت يافت.
و لم يلد فيكون مورثا؛
و فرزند نزاده تا پس از مرگ از او ارث برند.
در نسخه مصرى اين گونه آمده ولى صحيح (موروثا)
مىباشد، چنان چه در نسخه ابن ابى الحديد(1044)
و ابن ميثم و خطى آمده است.
هالكا؛ و موجودى
هالك و نابود شونده باشد، زيرا موروث هالك و فانى است.
خدا وقت و زمان ندارد
و لم يتقدمه وقت و لا
زمان؛ وقت و زمان بر او پيشى نگيرد. ظاهرا لفظ وقت
خاص است و زمان عام، زيرا وقت
بيشترى براى زمان معين آيد، خداى تعالى مىفرمايد: ... ان
الصلاة كانت على المومنين كتابا موقوتا(1045)؛
... نماز براى اهل ايمان، حكمى واجب و لازم داراى وقت معين است.
و صحيح نيست گفته شود:
كتابا منزمنا و از اين جا روشن مىشود اين كه ابن ابى الحديد گفته
وقت و زمان مترادف اند(1046)
مورد اشكال است. هم چنين گفتار ابن ميثم كه گفته: وقت
جزء زمان است.(1047)
و لم يتعاوره زيادة و لا
نقصان؛ و زيادى و نقصان بر او عارض نگردد.
لم يتعاوره: عارض
نمىشود او را، در معرض قرار نمىگيرد. زيرا زيادى و نقصان از عوارض جسمانيات اند.
نشانههاى متقين پروردگار
بل ظهر للعقول بما أرانا
من علامات التدبير المتقن و القضاء المبرم؛ بلكه او با نشانههاى متقن و
فرمان مستحكم خويش كه به ما نمايانده بر انديشهها ظاهر و آشكار گشته است.
الذى جعل لكم الأرض مهدا
و سلك لكم فيها سبلا و أنزل من السماء ماء فأخرجنا به أزواجا من نبات شتى * كلوا و
ارعوا أنعامكم ان فى ذلك لآيات لأولى النهى(1048)
؛ همان خدايى كه زمين را آسايشگاه شما قرار داد
و در آنها راهها براى روابط و حوايج خلق پديد آورد، و هم از آسمان آب نازل كرد تا
به آن آب آسمانى انواع نباتات مختلف از زمين برويانيديم تا اى بندگان شما از آن
نعمتها تناول كنيد و چارپايانتان را هم بچرانيد، كه همانا در اين كار آيات ربوبيت
براى خردمندان پديدار است.
ألم تر أن الله أنزل من
السماء ماء فسلكه ينابيع فى الأرض ثم يخرج به زرعا مختلفا ألوانه ثم يهيج فتراه
مصفرا ثم يجعله حطاما ان فى ذلك لذكرى لأولى الألباب(1049)؛
آيا نمىبينى كه خدا از آسمان آب باران نازل گردانيد و در روى زمين نهرها روان
ساخت. آن گاه انواع نباتات گوناگون بدان بروياند، باز (از سبزى و خرمى) رو به خزان
آرد و نخست بنگرى كه زرد شود، و آن گاه كه خدا آن را خشك گرداند، در آن صاحبان عقل
متذكر (قدرت الهى) شوند.
آسمانهاى بدون ستون
و من شواهد خلقه خلق
السماوات موطدات بلا عمد؛ و از شواهد اين ظهور و تجلى خلقت آسمانهاى ثابت و
استوارى است كه بدون ستون و اعتماد پا برجاست. در نسخه مصرى و
من آمده، ولى صحيح فمن، مىباشد. چنان چه در نسخه ابن
ابى الحديد(1050)
و ابن ميثم و خطى آمده است. شواهد خلقه يعنى از جمله شواهد تجلى و ظهور خدا بر عقول
خلقش. موطدات: پابرجا و استوار. خداى تعالى مىفرمايد: الله
الذى رفع السموات بغير عمد ترونها...(1051)؛
خداست كه آسمانها را چنان كه مىنگريد بدون ستون برافراشت... .
دعا هن فأجبن طائعات
مذعنات؛ خداوند آسمانها را به طاعت خواند پس با رغبت و اعتراف (به ناتوانى)
اجابت نمودند. مذعنات: اعتراف كنندگان.
غير متلكئات؛ بدون
اين كه تعلل نمايند.
و لا مبطئات؛ و
بدون سستى و كندى. خداى تعالى فرموده: ... فقال لها و للأرض
ائتيا طوعا أو كرها قالتا أتينا طائعين(1052)؛
... پس خدا (به امر نافذ تكوينى) به آسمان و زمين فرمود كه همه به سوى خدا (و اطاعت
فرمان حق) به شوق و رغبت يا به جبر و كراهت بشتابيد، آنها عرضه داشتند: ما با كمال
شوق و ميل به سوى تو مىشتابيم.
و مقصود از اجابت آنها اجابت به زبان حال است،
يعنى موجود شدن، نه با سخن گفتن و مانند اين تعبير در محاورات عرب فراوان است. شماخ
گفته:
كأنى كسرت
الرجل اخفت سوقها |
|
اطاع له مرزا
متين حديق |
كه شاعر (حديق) مرغزار
را مطيع شتران پرخوار قرار داده، به اعتبار اين كه بر چريدن آن مكنت يافتهاند.
آسمانها محل عرش خدا
و لو لا اقرار هن له
بالربوبية و اذعا نهن بالطواعية لما جعلهن موضعا لعرشه؛ و اگر چنين اقرار و
اذعانى به طاعت پروردگار نداشتند آنها را محل عرش خود قرار نمىداد.
لفظ له تنها در
نسخه مصرى ابن ميثم(1053)
آمده، ولى نسخه ابن ابى الحديد و خطى فاقد آن است. بالطواعيه:
طاعت و فرمان بردارى، و اين فرمايش امام (عليه السلام): لما
جعلهن موضعا لعرشه با آيه شريفه و كان عرشه على الماء(1054)؛
و عرش خدا بر آب قرار يافت.
منافات ندارد، زيرا در آيه قبل از اين آيه
آمده: و هو الذى خلق السموات و الأرض فى ستة أيام...(1055)؛
و او خدايى است كه آسمان و زمين را در فاصله شش روز آفريد. بنابراين مقصود اين است
كه عرش پيش از آفرينش آسمانها بر روى آب بوده است، و در روايتى كه پس از اين نقل
مىشود به اين مطلب تصريح شده است.
آسمانها مسكن فرشتگان خدا
و لا مسكنا لملائكته؛
و نه مسكن فرشتگانش. از امام رضا (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: به راستى خداى
تعالى عرش و آب و فرشتگان را پيش از خلقت آسمانها و زمين آفريده و فرشتگان با
آفرينش خود عرش و آسمان بر وجود خداى تعالى استدلال مىنمودند، و سپس عرش را بر روى
آب قرار داد تا قدرت خود را براى فرشتگان به نمايش گذاشته بدانند كه خدا بر انجام
هر چيز قادر است. و آن گاه عرش را با قدرت خويش بالا برد و بر فراز آسمانها هفت
گانه قرار داد.(1056)
شيخ مفيد (رحمه الله تعالى عليه) فرموده: عرشى
كه ملائكه آن را حمل مىكند بخشى از ملك است و آن عرشى است كه خداى تعالى در آسمان
هفتم آفريده و فرشتگان را مأمور به حمل و تعظيم آن نموده آن گونه كه در زمين
خانهاى آفريده و انسانها را به رفتن به سوى آن و زيارتش و انجام مناسك حج، و
تعظيم آن دستور فرموده است. و در حديث آمده: همانا خداى تعالى در زير عرش خانهاى
آفريده و آن را بيت المعور ناميده كه فرشتگان هر سال
زيارتش مىكنند، و در آسمان چهارم خانهاى آفريده و آن را ضراح
ناميده و فرشتگان را به رفتن به سوى آن و گرامى داشت آن و طواف نمودن به دور آن امر
نموده است، و خانه كعبه را در زمين آفريده و آن را در زير ضراح
قرار داده است.
و از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه
فرمود: اگر از عرش، سنگى بيفتد بر پشت بام بيت المعمور قرار مىگيرد و اگر از بيت
المعمور سنگى بيفتد بر پشت بام خانه كعبه قرار مىگيرد و خداوند براى خود عرشى
نيافريده تا در آن سكنا گزيند، بلكه عرشى آفريده و آن را به خود نسبت داده به جهت
اكرام و گرامى داشت آن و فرشتگان را به حمل آن مأمور نموده است، همان گونه كه در
زمين خانهاى آفريده نه اين كه ملك شخصى او باشد و يا در آن سكونت گزيند.(1057)
آسمانها جاى بالا رفتن گفتههاى
نيكو و كردار صالح بندگان
و لا مصعدا للكم الطيب و
العمل الصالح من خلقه؛ و جاى بالا رفتن و گفتههاى نيكو و كردار صالح و خالص
بندگانش قرار نمىداد. اصل در اين بيان امام (عليه السلام) آيه شريفه است:
اليه يصعد الكم الطيب و العمل الصالح يرفعه(1058)؛
كلمه نيكوى توحيد (و روح پاك آسمانى) به سوى خدا بالا رود، و عمل نيك صالح آنرا
بالا برد. و صعود به سوى آسمانها صعود به سوى خداى تعالى است. بنابراين بين فرمايش
امام (عليه السلام) و آيه شريفه منافاتى نيست.
جعل نجومها أعلاما يستدل
بها الحيران فى مختلف فجاج الأقطار؛ خداوند ستارگان را علائمى قرار داد تا
به هنگام شب انسان حيران و سرگردان در جادههاى مختلف زمين به وسيله آنها راهيابى
كند. فجاج (به ضم فاء)، فيروز آبادى گفته: آن راه گشاده
ميان دو كوه است.(1059)
خداى تعالى فرموده: و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى
ظلمات البر و البحر...(1060)؛
و نيز خداست كه چراغ ستارگان را براى راهنمايى شما در تاريكىهاى بيابان و دريا
روشن داشته است... .
بعضى از فوائد ستارگان
امام صادق هه به مفضضل مىفرمايد: در اين
ستارگانى كه در بعض اوقات سال ظاهر شده و در بعضى اوقات غائب هستند فكر كن، مانند
ثريا و جوزا و دو شعرى و سهيل كه اگر همه آنها در يك وقت ظاهر مىشدند هيچ كدام
براى راهنمايى مردم فايده نداشتند و به وسيله آنها در بعض كارهايشان هدايت
نمىيافتند، مانند شناختى كه الآن از طلوع ثريا و جوزا و يا غروب آنها دارند، پس
طلوع و غروب هر كدام در غير وقت ديگر شد تا مردم از دلالت هر يك استفاده خاصش را
ببرند، ثريا و نظائر آن گاهى ظاهر شده و گاهى پنهان به خاطر مصلحت است، هم چنان كه
(بنات النعش) (كه هفت ستارهاند) هميشه ظاهرند و پنهان نمىشوند به علت مصلحت ديگر
قرار داده شده، تا به منزله علامتى باشد كه مردم در خشكى و دريا به واسطه آن هدايت
مىشوند، به همين جهت هيچ گاه غائب نمىشوند و مدم هر وقت خواستند به آنها نظر
مىكنند و سمت مقصد خود را تشخيص مىدهند، بنابراين اين دو امر با اختلافى كه دارند
براى حاجت و مصلحتى توصيه شدهاند، و در اين دو نوع ستاره فوايد ديگرى است مانند
نشانهها راهنمايى كه بر زمان بسيارى از كارها مانند زراعت، درخت كارى و سفر در
خشكى و دريا و طوفانهاى ترسناك و مشكلاتى كه در اين راه وجود دارد.(1061)
لم يمنع ضوء نورها
ادلهمام سجف اليل المظلم؛ هيچ پردههايى ظلمانى شب تار مانع از نور افشانى
آنها نگرديد. ضوء مفعول است براى
لم يمنع كه بر فاعل آن مقدم شده است.
نورها: نور
ستارگان، ادلهام: تاريكى. سجف:
پردهها. امام صادق (عليه السلام) در ادامه مطالب قبل به مفضل مىفرمايد: خداوند
براى ستارگان فقط مقدار اندكى نور قرار داده تا جانشين روشنايىهاى ديگر باشد تا
وقتى ماه در آسمان نيست حركت در شب ممكن باشد در جايى كه ضرورتى پيش بيايد، مثل اين
كه براى كسى حادثهاى رخ دهد كه لازم باشد در شب از خانه بيرون بيايد، پس اگر در
چنين شرايطى هيچ روشنايى نباشد كه به وسيله آن راه را بشناسد نمىتواند از جاى خود
حركت كند و بيرون آيد.
لطف و حكمت خدا را در اين تقدير دقت كن كه براى
تاريكى زمانى مشخص شده كه به آن تاريكى احتياج است و در خلال آن مقدارى روشنايى
قرار داده براى موقعى كه شرح داديم.(1062)
تابش نور ماه در ظلمت شب سياه
و لا استطاعت جلابيب سواد
الخنادس أن ترد ما شاع فى السماوات من تلألو نور القمر؛ و پوششهاى سنگين
ظلمت شب تاريك توان جلوگيرى از درخشش نور ماه را نداشت.
جلابيب: پوششها و
چادرها. زنى از قبيله هذيل در رثاى مقتولى گفته:
تمشى النسور و
هى لاهية |
|
مشى العذارى
عليهن الجلابيب
(1063) |
كركسها بسان دختران جوان سياه پوش با رقص و
شادى به سوى او مىرفتند.
حنادس: تاريكىهاى
شديد.
امام صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود: بينديش
در تابش نور ماه در ظلمت شب سياه و منفعت آن، زيرا آن با مصلحتى كه گفتيم كه در
تاريكى شب هست براى استراحت حيوانات و سردى هوا براى صلاح ايشان و نباتات ولى مصلحت
آن نبود كه هميشه در نهايت ظلمت باشد كه هيچ روشنى در آن نباشد، چون بسيار اتفاق
مىافتد كه مردم محتاج مىشوند در شب كار كنند به علت تنگى وقت برايشان به جهت
اتمام اعمال ايشان در روز، يا به خاطر شدت گرمى هوا در روز پس شب در سايه نور ماه
بسيارى از كارها را انجام مىدهند، مانند شخم زدن زمين و خشت ماليدن، و چوب بردين و
نظاير اينها. پس خداوند نو ماه را ياورى گردانيده براى مردم در معاش ايشان در
هنگامى كه به آن محتاج شوند، و انسى براى مسافران كه در شبها حركت كنند، و نيز
چنان مقدر نموده كه در بعضى از شبها در تمام شب باشد و در بعضى اصلا نباشد، و نورش
را كمتر از نور آفتاب قرار داد كه اگر مانند آفتاب مىبود منفعت شب برطرف مىشد و
مردم مانند روز در تلاش و تحرك بودن و آرامش و استراحت از ايشان سلب مىشد و اين
موجب هلاكت ايشان محاق و گاه در حال خسوف و گاهى زائد و گاهى ناقص تنبيه و هشدارى
است براى بندگان بر قدرت خداوندى كه خالق و مقدر او بوده بر وفق مصالح آنان به هر
كيفيت كه مىخواهد او را مىگرداند.(1064)
علم نافذ و نامحدود خداوند
فسبحان من لا يخفى عليه
سواد غسق داج؛ پس منزه است خداوندى كه بر او پوشيده نيست سياهى مطلق. در
صحاح گويد: غسق اول تاريكى شب است و
غاسق شب است آن گاه كه شفق بر طرف شده باشد، و قول خداى
تعالى: و من شر غاسق اذا وقب(1065)؛
و از شر شب تار هنگامى كه در آيد. حسن گفته: غاسق شب
است و گفته شده كه آن ماه است.(1066)
و اما لفظ داج اصمعى گفته: دجا
الليل: ظلمت شب همه جا را فرا گرفت، و آن به معناى تاريكى نيست، و به همين
معناست قول ايشان كه گويند: دجى الاسلام يعنى اسلام قوى
گشت و فراگير شد.
مؤلف: محتمل است كه از همين قبيل باشد قول عرب
كه گويند: و انه لفى عيش داج يعنى زندگانى خوش و
آسدوه.
و لا ليل ساج؛ و
نه شب تاريك خاموش. ساج: ساكت و آرام، مأخوذ از قول
خداى تعالى: و اليل اذا سجى(1067)؛
و قسم به شب آن هنگام كه ساكت و آرام شود. و به همين معناست
البحر الساجى دريايى آرام و بدون حركت. اعشى گفته:
فما ذنبنا أن
جاش بحر ابن عمكم |
|
و بحرك ساج
لايوارى الدعامصا(1068) |
ما را چه گناه، اگر دريايى پسر عموى شما متلاطم
بوده، و درياى تو ساكت و آرام كه هيچ جانورى را در خود نمىپوشاند.
فى بقاع الأرضين
المتطاطئات؛ در نقاط پست زمين. متطأطئات: جاهاى
پست و فرو رفته.
و لا فى يفاع السفع
المتجاورات؛ و نه قلههاى مرتفع كوهها و جنگلها. يفاع:
بلندى، مأخوذ از: أيفع الغلام
كودك رشد كرد و نزديك به بلوغ رسيد. اسم فاعل آن يافع
بر خلاف اصل. السفع (به ضم سين): سياهى آميخته به سرخى
و به همين جهت كلوخهاى زير ديگ را سفع گويند. و مقصود
از السفع المتجاورات در اين جا كوهها يا جنگلها و تپه
هاست.
و ما يجلجل به الرعد فى
أفق السماء؛ و آن چه كه سبب غرش رعد در كرانههاى آسمان مىگردد. جوهرى
گفته: جلجله صداى رعد است. و مجلجل
ابرى كه در آن صداى رعد باشد.(1069)
و قيد افق مبنى بر غالب است.
و ما تلاشت عنه بروق
الغمام؛ و آن چه كه موجب نابودى برقهاى ابر در آسمان است.
ابن ابى الحديد آورده: بسيارى از علماى لغت
بناء تلاشت را ضبط نكردهاند، با آن كه آن صحيح است و
در لغت آمده، ابن اعرابى گفته: لشا الرجل: خوار و ذليل
گرديد بعد از شوكت، و در صورتى كه ريشه آن صحيح و مستعمل باشد پس استعمال
تلاشى الشىء به معناى نابود گرديد
و از بين رفت در محاورات مردم صحيح خواهد بود. و قطب راوندى گفته:
تلاشى مركب است از لا شىء،
و بر ريشه اين كلمه دست نيافته است.(1070)
مؤلف: ابن ابى الحديد به اين نكته توجه پيدا
نكرده كه لشا الشىء كه ابن اعرابى ذكر كرده اصل آن از
لا شىء است، و مقصود از آن اين است كه قبلا
شىء بوده يعنى وجود داشته و سپس
لا شىء شده است و مانند تلاشى است گفته عرب كه
گويند: ايش و بلاش كه اصل
اول اى شىء است و دوم لا شىء.
و هم چنين قول ايشان لوحش كه مخفف
لا أوحش است، زيرا در لغت ايش، و بلش و لحش
نداريم، همان گونه كه لشى هم در لغت نيست. و نظير اين
گونه استعمال در فارسى واژه نفرين است در برابر
آفرين كه آن مخفف نه آفرين
است، و معناى آفرين زنده باشى و نفرين
زنده نباشى.
غمام: ابر
و ما تسقط من ورقة تزيلها
عن مسقطها عواصف الأنواء؛ و بر او پوشيده نيست برگى كه بر اثر بادهاى تند
بارش باران از شاخه بر زمين مىافتد. جمله و ما تسقط
عطف است بر سواد كه در فراز
فسبحان من لا يخفى عليه سواد... آمده است. مانند جمله و
ما يتجلجل و و ما تلاشت يعنى مخفى نمىباشد از
خدا آن چه كه مىافتد از برگ درختان...). خداى تعالى مىفرمايد:
... و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الأرض و
لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين(1071)؛
... و هيچ برگى از درخت نيفتد مگر آن كه او آگاه است، و هيچ دانه در زير تاريكىهاى
زمين و هيچتر و خشكى نيست جز آن كه در كتاب مبين (قرآن) مسطور است.
مسقط: ماكان سقوط،
و عواصف صفت است براى رياح
مقدر، يعنى بادهاى تند و شديد، و اضافه عواصف به
الأنواء به معناى لام است، يعنى بادهاى تند بارانها. و
أنواء جمع نوء (به فتح
نون). در صحاح آمده: نوء فرو رفتن ستاره است از منازل
در جهت مغرب يا سپيده و بر آمن رقيب آن به مشرق در همان ساعت تا سيزده روز، و بر
اين منوال خواهد بود هر ستارهاى از منازل تا پايان سال به غير از
جبهه (منزلى از منازل ماه) كه در آن چهارده روز است.
ابو عبيده گفته: نشنيدهام نوء به معناى سقوط باشد مگر
در اين مورد و عرب آمدن باران و باد و سرما را به ستاره غروب كننده آنها نسبت
مىدهد، و اصمعى گفته: به ستاره طلوع كننده آنها در اوج بلندى و تابش او... .(1072)
و انهطال السماء؛
و بارانهاى پى در پى درشت قطره.
و يعلم مسقط القطره و
مقرها؛ و مىداند محل سقوط قطرات باران و قرارگاه آنها را،
القطره: قطره باران. يعنى خدا محل افتادن قطره باران و
قرارگاه و محل جريان آن را مىداند.
و مسحب الذرة و مجرها؛
و مورچه ريز و جايى كه قومش را مىبرد. مسحب: خزيدن.
ذره: مورچه. مجرها يعنى
جايى كه قوت خود را به آن جا مىكشاند.
و ما يكفى البعوضة من
قوتها؛ و غذايى كه پشه را كفايت مىكند. بعوضه:
پشه. خداى تعالى فرموده: و ما من دابة فى الأرض الا على الله
رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين(1073)
؛ هيچ جنبنده زمين نيست جز آن كه روزيش بر
خداست و خدا قرارگاه (منزل دائمى) و محل آرامش (جاى موقت) او را مىداند، و همه
احوال خلق در دفتر علم ازلى خدا ثبت است.
و ما تحمل الأثنى فى
بطنها؛ و آن چه كه ماده در شكم خود بار دارد. و ما
تحمل من أنثى و لا تضع الا بعلمه و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب
ان ذلك على الله يسير(1074)؛
و آن چه زنان باز گيرند و بزايند جز به علم و اراده او نخواهد بود، و كسى عمر
طولانى نكند يا از عمرش نكاهد جز آن كه همه در كتاب ثبت است، و اين بر خدا بسيار
آسان است.
و يعلم ما فى الأرحام(1075)؛
و مىداند با رحمها را. الله يعلم ما تحمل كل أنثى و ما تغيض
الأرحام و ما تزداد و كل شىء عنده بمقدار(1076)؛
تنها خدا مىداند كه بار حمل آبستنان عالم چيست، و رحمها چه نقصان و چه زيادت
خواهد يافت، و مقدار همه چيز در علم ازلى خدا معين است.
الحمد لله الكائن قبل أن
يكون كرسى؛ ستايش مخصوص خدايى است كه هميشه بوده پيش از آن كه كرسى باشد.
همان كرسى كه خدا دربارهاش فرمود:
وسع كرسيه السموات و الأرض(1077)؛
كرسى (علم) خدا از آسمانها زمين فراتر است.
أو عرش؛ يا عرشى
كه خدا درباره آن فرمود: و هو رب العرش العظيم(1078)؛
خدا رب عرش بزرگ است.