در وصف كلام آن امام همام (عليه
السلام)
آرى، گفتار آن حضرت (عليه السلام) برتر از
گفتارى است كه در وصف آن گفتهاند: سخنى آشنا با گوشها كه
گذشت زمان كهنهاش نكند، گفتارى نزديك و دور با كرشمه و ناز به مانند خورشيد
روشنىاش نزديك و قرص آن دور، يا بسان آب كه موجودش ارزان، و نايابش گران، گفتارى
سهل و ساده، به هم پيوسته همچو قطرات باران، فهميدنش آسان، كلامى به مانند
نوشابهاى سرد بر كبدى سوزان، و پيام آور جوانى بر گل رخسار نوجوان، گفتارى پر از
چشمه ساران، متونش سليس و روان، حاشيه هايش ظريف نكته هايش لطيف، گفتارى سحر حلال،
آب زلال، حرير و ديبا، مثلها و عبرتها، نعيم حاضر، شباب ناضر، صاف و شفاف، خوش
سبك، گفتارى كه اندوهگين را شاد و خرم، طبع خشن را نرم، و گوهر پنهان را بيرون
آورد، سخنى دور از تيرگى پاك از آلودگى، بسان نسيم صبح سحر، و لبخند مرواريد منور،
گفتارى به مانند مژده به فرزندى كريم كه به پيرى عقيم رسد، گفتارى كه شيرينيش
شيرينى اولاد را از ياد برد، و زيبايىاش زيبايى بهار را زا خاطرهها بزدايد،
گفتارى چنان نزديك كه به طمع وادارد، و چنان دور كه امتناع ورزد، نزديك تا مرز
قاب قوسين أو أدنى و سپس بالا رفته تا به مرتبه المنزل
الأعلى رسد، نرم و نازك، دلنشين، خوش خط و خال، سيمين پر و بال، واژهاى جلى با
محتوايى خفى، كلامى قريب با غرضى بعيد، گفتارى انيس خاطر مقيم حاضر، و توشه راه
مسافر، گفتارى كه خفته در خاك به آن گوش دهد، و پرستو به وجد آيد، گفتارى كه حق
بيان را ادا و صحيفه حسن و احسان را امضا كند، گفتارى كه در و گوهر از آن بر آيد،
سحر با آن گره خورد، و روزگار در كنارش پنهان، و سينه برايش گشاده گردد، گفتارى به
مانند وزش نسيم صبحگاهان بر چهره لالههاى بوستان.
فاجبتهم الى الابتدا بذلك
عالما بما فيه من عظيم النفع؛ پس به آنان پاسخ مثبت گفته كار را آغاز كردم
در حالى كه به نفع عظيم و بهره عميم آن آگاه بودم.
آرى، آن چنان بهره عظيمى كه همه افراد بشر از
آن استفاده كنند، يكتا پرست از موعظه هايش در زمينه پاداش و كيفر الهى، و ديگران از
حكمتها و آداب آموزندهاش. به علاوه اين كه آن كتاب (نهج البلاغه) به مانند قرآن
مجيد معجزه اسلام، و شاهد صدق نبوت و امامت است.
و منشور الذكر؛
كتابى كه نام و آوازهاش در همه جا منتشر باشد.
تمجيد از نهج البلاغه
اگر چه دودمان سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه)
همانند برادرش سيد مرتضى (رحمه الله تعالى عليه) منقرض گرديده اما نام و ياد و
آوازه او با تاليف اين كتاب نهج البلاغهاش در تمام نقاط جهان منتشر است.
بسيارى از كتابها هستند كه يا اساسا براى مردم
ناشناخته مانده و يا در برههاى از زمان و يا در مكان و منطقه خاصى شهرت يافتهاند،
اما اين كتاب هم چون آفتاب در وسط روز در همه جا و براى همه كس شناخته شده است.
شايسته است كسى كه كتاب نهج البلاغه را گشوده
در آن مىنگرد سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) را با اين اشعار كه
ابو تمام به هنگام مطالعه نوشتارى از
حسن بن وهب - نويسنده معروف - گفته مخاطب سازد:
لقد جلى كتابك
كل بث |
|
جو و أصاب
شاكلة الرمى |
فضضت ختامه
فتبلجت لى |
|
غرئبه عن
الخبر الجى |
و كان أغض فى
عينى و أندى |
|
على كبدى من
الزهر الحلى |
و أحسن موقعا
عندى و منى |
|
من البشرى أتت
بعد النعى |
و ضمن صدره ما
لم تضمن |
|
صدور الغانيات
من الحلى |
فكائن فيه من
معنى بديع |
|
و كائن فيه من
لفظ بهى |
حقا نوشتار تو همه جا را روشن و نورانى ساخت و
تير توبه هدف اصابت كرد، مهرنامه را باز نموده در آن نگريستم، به راستى داراى
شگفتىهايى بود كه از خبرى مهم و آشكار حكايت مىكرد. بر ديدگانم گرد گل افشاند و
جگرم را از شكوفههاى زيبايش طراوت بخشيد دل مرا آن چنان شاد و مسرور ساخت كه برتر
از شنيدن مژده پس از خبر ناگوار، چنان به زيب و زيور آراسته بود كه بيش از سينه زن
ثروتمند، چه مطالب و نكات تازهاى كه در آن يافت مىشد و چه واژههاى زيبايى كه در
آن خودنمايى مىكرد.
بعضى نيز درباره سيد رضى (رحمه الله تعالى
عليه) و كتاب نهج البلاغه او گفته است:
ان الرضى
الموسوى |
|
لمائه هو مائح
|
لاقت به و
بجمعه |
|
عدد القطا
مدائح |
به راستى، سيد رضى موسوى، آب زلال گوارا بر كف
گرفته است. او و كتابش به عدد مرغان قطا شايسته مدح و ستايش اند.
و مذخور الأجر؛ و
پاداش ذخيره شده. همانا كسى كه انسانس را به راه راست هدايت كند براى او بهتر خواهد
بود از تمام آن چه كه خورشيد بر آن مىتابد. و حقا كه سيد رضى (رحمه الله تعالى
عليه) با اين كتاب نهج البلاغهاش آن قدر انسانها را به راه راست و نيكبختى رهنمون
شده كه جز خدا هيچ كس بر شماره آنان آگاه نيست.
و اعتمدت به ان ابين من
عظيم قدر امير المؤمنين فى هذه الفضيلة الى المحاسن الدثرة و الفضائل الجمة؛
با تأليف اين كتاب مىخواستم فضيلت بزرگ و ممتاز امير المؤمنين (عليه السلام) را در
زمينه فصاحت و بلاغت نمايان سازم، به علاوه بر مناقب بى شمار و فضايل بسيار ديگر از
آن حضرت (عليه السلام).
اعتمدت به يعنى با
تأليف اين كتاب قصد داشتم. ابين مأخوذ است از
ابانه به معناى آشكار نمودن. من
عظيم اين گونه در نسخه مصرى آمده ولى صحيح عن عظيم
است، چنانچه در نسخه ابن ميثم و خطى آمده و هم اين كه كلمه
ابانه با لفظ عن متعدى مىشود.
فى هذه الفضيلة
مقصود از اين فضيلت، فضيلت نطق و بيان است. خداى تعالى مىفرمايد:
فلما كلمه قال انك اليوم لدنيا مكين أمين(133)؛
و چون پادشاه با او - يوسف - سخن گفت، به او گفت: تو امروز نزد ما صاحب منزلت و
امين خواهى بود.
و آن حضرت (عليه السلام) فرموده:
تكلمو تعرفوا، فان المرء مخبوء تحت لسانه(134)؛
سخن بگوييد تا شناخته شويد، زيرا مرد زير زبانش پنهان است.الدثره
بسيار و عالى. ابن مقبل گفته:
أصاخت له فدر
اليمامة بعد ما |
|
تدثرها من و
بله ما تدثرا
(135) |
گوش داشت بر آن باران كوه
يمامه، پس از آن كه بر اثر شدت بارش، آب آن را فرا گرفته و بالا آمده بود.
و الفصائل الجملة
يعنى فضائل انبوه و فراوان. شاعر گفته:
ان تغفر اللهم
تغفر جما |
|
وأى عبدك لك
لا ألما
(136) |
خدايا اگر مىآمرزى همه گناهان را بيامرز، كدام
بنده توست كه از او خطايى سر نزده باشد.
ستايش رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) از امير المؤمنين (عليه السلام)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خصال
نيكو و فضايل امير المؤمنين (عليه السلام) را وصف نموده و فرموده:
اگر درياها مركب، درختان قلم، جن و انس نويسنده گردند نخواهند
توانست فضائل امير المؤمنين (عليه السلام) را احصاء نمايند.(137)
عكبرى - بنا به نقل گنجى شافعى - به طور مسند
از ابن عباس نقل كرده كه گويد: در اثنايى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
در ميان گروهى از اصحاب خود نشسته بود ناگهان على (عليه السلام) از دور نمايان شد.
وقتى نگاه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او افتاد فرمود: هر كس از شما
بخواهم آدم را در عملش، نوح را در حكمش، ابراهيم را در حملش بنگرد به على بن ابى
طالب نظر كند.(138)
گنجى مىگويد: تشبيه على (عليه السلام) به آدم
در علم او از اين جهت است كه خداى تعالى درباره آدم فرموده: و
علم آدم الأسماء كلها(139)؛
خدا همه اسماء را به تعليم نمود. و تشبيه آن حضرت (عليه السلام) به نوح در حكم او
به جهت شدت و سختگيرى اوست بر كافران، زيرا خداى تعالى از قول او فرموده:
رب لا تذر على الأرض من الكافرين ديارا(140)؛
نوح به درگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا! از اين كافران احدى را بر روى زمين باقى
مگذار. و تشبيه آن بزرگوار (عليه السلام) به ابراهيم (عليه السلام)؛ رحلم او به علت
قول خداى تعالى است: ژ ابراهيم لأواه حليم(141)؛
همانا ابراهيم بسيار دل سوز و بردبار است.
چه زيبا سرئده است شباب شوشترى:
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست
|
|
كه تر كنند سر انگشت و صفحه بشمارند
|
آرى، آن وجود مبارك به مراتب بالاتر و والاتر
از آن كسى است كه دربارهاش گفته شده:
ليس من الله
بمستنكر |
|
أن يجمع
العالم فى واحد |
از قدرت خدا دور نيست، اين كه تمام جهان را در
وجود يك فرد گرد آورد.
سخنان ابن ابى الحديد درباره
فضائل آن حضرت (عليه السلام)
ابن ابى الحديد در اول كتابش آورده: اما فضائل
آن حضرت (عليه السلام) در عظمت، شكوه، انتشار و اشتهار به حدى است كه وارد شدن در
ميدان بيان آنها و قلم فرسايى پيرامون آنها زشت و قبيح مىنمايد، و آن گونه است
كه ابوالعيناء به عبيدالله بن يحيى بن خاقان وزير متوكل و معتمد گفت:
من خودم را در مقام ستايش
گرى و وصف كمالات تو همانند كسى مىبينم كه بخواهد از روشنى روز تابان و يا ماه
درخشان كه بر هيچ بيننده اى پنهان نيست سخن گويد، پس دريافتم كه هر چه گويم كم
گفتهام، و حق مطلب را ادا نكردهام از اين رو از ثناگويى تو چشم پوشيده به دعا
گويىات پرداختم، و آن موضوع را به علم و آگاهى مردم از فضائل و مناقب تو واگذاشتم.
چه گويم درباره انسانى كه دشمنان و بد خواهانش
به فضل و كمال او اعتراف نموده نتوانستند مناقبش را انكار و فضائلش را كتمان كنند،
زيرا دانستهاى كه بنى اميه بر حكومت اسلام در شرق و غرب زمين تسلط يافته از هر
طريق ممكن تلاش در خاموش ساختن نور او و تخريب شخصيت و تحريف واقعيتها و
دروغپردازىها و تهمتهاى ناروا نسبت به او داشته، بر روى منابر ناسزا گفته،
خاندانش را تهديد و بلكه زندانى كرده و مىكشتند، و از نقل حديثى كه مشتمل بر فضيلت
و منقبتى براى او بود جلوگيرى مىنمودند اما آن همه سختگيرىها و اعمال خشونتها جز
اين كه او را بلند آوازه نموده و عظمت بخشيده نتيجهاى نداشت، به مانند مشك كه هر
قدر پوشيده و پنهان شود بوى خوشش در فضا مىپيچد و در همه جا منتشر مىگردد و مانند
خورشيد كه با كف دست نهان نگردد، و يا روشنى روز كه اگر يك چشم آن را نبيند چشمهاى
بسيارى آن را مىبيند.
چه گويم! درباره انسانى كه هر فضيلتى به او
نسبت دارد، و هر فرقه و گروه به او منتهى مىشود و هر دستهاى او را به سوى خود
مىكشاند پس او رئيس و سر آمد همه فضايل و سرچشمه، و ابر مرد، و پيشتاز در تمام
كمالات انسانى است، هر كس پس از او آمده و فضيلتى كسب كرده خوشه چين خرمن كمالات او
بوده و از او الگو گرفته است. اين مطلب را دانستهاى كه برترين علوم، علم خداشناسى
است، زيرا شرافت هر علم بسته به معلوم آن است. و معلوم اين علم (كه ذات اقدس اله
است) اشرف معلومات است. اين دانش از بيانات و خطبههاى آن حضرت (عليه السلام) در
اين زمينه اخذ و اقتباس شده و او نقطه آغاز و پايان اين علم است.
گروه معتزله كه اهل توحيد و عدل و در اين زمينه
صاحب انديشه و نظرند و مردم اين دانش را از ايشان فرا گرفتهاند شاگردان و اصحاب او
مىباشند، زيرا بزرگ آنان (و اصل بن عطا) شاگرد ابو هاشم عبد الله بن محمد بن بوده
و ابو هاشم شاگرد پدرش (محمد بن حنيفه) و او شاگرد آن حضرت (عليه السلام) بوده است.
و اما اشاعره خود را منتسب به ابو الحسن على بن
بشر اشعرى مىدانند، و او شاگرد ابو على يكى از مشايخ و بزرگان آنان على بن ابى
طالب (عليه السلام) باز مىگردند.
و اما اماميه و زيديه انتساب ايشان به آن حضرت
(عليه السلام) ظاهر و آشكار است.
و از جمله علوم، علم فقه است كه حضرتش (عليه
السلام) اصل و اساس آن است، و فقهاى اسلامى همه نان خور آن حضرت (عليه السلام) و
خوشه چين خرمن فقه او مىباشند، اما اصحاب ابو حنيفه مانند ابو يوسف و محمد و
ديگران از ابو حنيفه اخذ كردهاند. و اما شافعى نزد محمد بن حسن قرائت حديث نموده
پس فقه او به ابو حنيفه باز مىگردد، و اما احمد بن حنبل نزد شافعى قرائت نموده در
نتيجه فقه او به ابو حنيفه بر مىگردد. و ابو حنيفه شاگرد جعفر بن محمد (عليه
السلام) بوده، و جعفر بن محمد (عليه السلام) شاگرد پدرش و بالأخره اين سلسله به على
(عليه السلام) منتهى مىشود. و اما مالك بن انس شاگرد (ربيعة الرأى) بوده و او
شاگرد عكرمه و او شاگرد عبد الله ابن عباس و او شاگرد على (عليه السلام) و اگر
بخواهى مىتوانى فقه شافعى را از طريق مالك كه استاد شافعى بوده به اين سلسله متصل
كنى.
اين راجع به فقهاى چهارگانه: (ابو حنيفه، احمد
بن حنبل، مالك بن انس)، و اما بازگشت فقه شيعه به آن بزرگوار (عليه السلام) واضح و
آشكار است.
از سوى ديگر، فقهاى صحابه عبارت بودهاند از:
عمر بن خطاب و عبد الله بن عباس و اين دو از على (عليه السلام) اخذ كردهاند. اما
ابن عباس معلوم است. و اما عمر همه مىدانند كه در بسيارى از مسائلى كه بر وى و بر
ديگر صحابه مشكل مىآمده به آن حضرت (عليه السلام) مراجعه مىكرده است. و بارها
مىگفت: لولا على لهلك عمر(142)؛
اگر على نبود عمر هلاك مىشد. و مىگفت: لا بقيت لمعضلة ليس
لها أبو الحسن(143)؛
زنده نمانم براى مشكلى كه ابو الحسن براى حل آن نباشد. و مىگفت:
لا يفتين أحد فى المسجد و على حاضر(144)؛
هيچ كس با حضور على در مسجد فتوا ندهد.پس از اين طريق نيز بازگشت فقه به آن حضرت
(عليه السلام) روشن گرديد.
قضاوت امير المؤمنين (عليه
السلام)
عامه و خاصه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) نقل كردهاند كه فرمود: اقضاكم على(145)؛
برترين شما در قضاوت على است. و قضاء همان فقه است بنابراين حضرتش فقيهترين صحابه
بوده است. و نيز به اتفاق تمام راويان حديث از عامه و خاصه رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) به هنگام اعزام آن حضرت (عليه السلام) به سوى يمن به عنوان قاضى،
برايش دعا كرد و به درگاه خدا عرضه داشت: اللهم اهدا قلبه و
ثبت لسانه؛ خدايا قلب على را هدايت كن و زبانش را به گفتار حق استوار گردان.
خود آن حضرت (عليه السلام) مىفرمايد: پس از اين دعايى كه رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) در حقم نمود در هيچ قضاوتى ترديد نكردم.(146)
او همان كسى است كه درباره زنى كه پس از شش ماه
باردارى فرزند زاييد حكم به الحاق به پدر نمود.(147)
و درباره زن آبستن زنا كارى حكم به لزوم تأخير اجراى حد تا پس از زايمان نمود.
و در قضيه منبريه فرمود:
صار ثمنا تسعا(148)؛
يك هشتم او به يك نهم مبدل گرديد. و اين مسألهاى است كه رياضى دان پس از تأمل و
دقت زياد به صحبت و اعجابآميزى آن پى مىبرد پس چه فكر مىكنى درباره كسى كه اين
پاسخ را بالبداهه و بدون پيش بينى فرموده باشد.
امير المؤمنين (عليه السلام) و
تفسير قرآن
و از جمله دانشها، تفسير قرآن است كه از آن
حضرت (عليه السلام) گرفته شده و از او شاخ و برگ يافته، صدق اين ادعا را با مراجعه
به كتب تفسير در مىيابى، زيرا بيشتر تفسير از آن حضرت و از عبد الله بن عباس نقل
شده و مردم مىدانند كه ابن عباس شاگرد ملازم و تربيت شده آن حضرت (عليه السلام)
است. و به او گفتند: علم تو چه نسبتى با علم پسر عمويت دارد؟ گفت: به مانند قطره
بارانى در برابر دريايى بزرگ.(149)
و از جمله دانشها دانش نحو و ادبيات عرب است،
و همه مردم مىدانند كه اين علم از آن حضرت (عليه السلام) سرچشمه گرفته و اصول و
قواعد اين علم را براى ابو الأ سود دئلى ديكته فرمود كه بخشى از آن چنين است:
الكلام كله ثلاثة اشياء؛ اسم و فعل و حرف؛ تمام كلمات
بر سه گونه است: اسم و فعل و حرف. و از جمله تقسيم كلمه است به معرفه و نكره، و
تقسيم وجوه اعراب به رفع و نصب و جر و جزم، و اين تقسيم بندى اعجاز گونه است، زيرا
علم بشر از احاطه بر اين حصر و درك اين استنباط ناتوان است.
و اگر خصوصيات اخلاقى و فضائل نفسانى و دينى آن
حضرت (عليه السلام) را بررسى كنى مىبينى كه در تمام آن زمينهها يكتا و بى همتاست.
شجاعت امير المؤمنين (عليه
السلام)
و اما شجاعت و دلاورى آن حضرت (عليه السلام)
چنان بود كه نام و آوازه تمام دلاور مردان پيش از خود را به فراموشى سپرد، و براى
آيندگان جايى نگذاشت. رشادتهاى او در ميادين نبرد چنان مشهور است كه تا روز قيامت
به آنها مثل مىزنند. او دلير مردى است كه هرگز از جنگ فرار نكرد، و از هيچ
قدرتمندى نترسيد، و با هيچ حريفى درگير نشد مگر اين كه او را به قتل رسانيد و هيچ
ضربهاى نزد كه به دومى نياز باشد، و در حديث آمده: ضربههاى آن حضرت (عليه السلام)
تك بود.(150)
و هنگامى كه آن حضرت (عليه السلام) معاويه را
به مبارزه فراخواند تا مردم با كشته شدن يكى از آن دو آسوده گردند. عمر و بن عاص به
معاويه گفت: او پيشنهاد عادلانهاى به تو داده. معاويه گفت: از آن زمان كه برايم
چاره انديشى كردهاى تا به امروز هيچ وقت با من خيانت نكردهاى مگر امروز، آيا
مىخواهى مرا به مصاف ابالحسن بفرستى با اين كه مىدانى او يگانه شجاعى كوبنده و
نابود كننده است: مىبينم تو را كه چشم طمع به حكومت شام دوختهاى.(151)
او كسى بود كه عرب به رويارويى با او جنگ به خود مىباليد.
و اما افتخار قبائل عرب به اين كه كشتگان آنان
به دست آن حضرت (عليه السلام) به قتل رسيدهاند معروف و مشهور تاريخ است؛ خواهر عمر
و بن عبد ود در مرثيه سرايى عمر و گفته:
لو كان قاتل
عمر و غير قاتله |
|
بكيته أبدا ما
دمت فى الأبد |
لكن قاتله من
لا نظير له |
|
و كان يدعى
أبوه بيضة البلد |
اگر قاتل عمر و كسى جز على بود تا ابد بر او
مىگريستم، ولى قاتل او انسانى بى همتاست و پدرش مهتر و بزرگ شهر خوانده مىشد.(152)
يك روز معاويه از خواب بيدار شده عبد الله بن
زبير را در پايين پاى خود بر روى تختش نشسته ديد، پس برخاست و نشست. عبد الله به
مزاح به معاويه گفت: اگر بخواهم تو را بكشم مىكشم. معاويه گفت: انگار پس از ما
دلاور شدهاى اى ابا بكر! عبدالله گفت: مگر شجاعت مرا باور ندارى من كسى هستم كه در
جنگ با على بن ابى طالب رو به رو شدهام. معاويه گفت: پس به ناچار او تو و پدرت را
با دست چپش كشته و دست راستش معطل مانده در پى كشتن حريفان ديگر بوده است!
خلاصه اين كه او سر سلسله تمام شجاعان عالم است
و در شرق و غرب زمين نام او را بر زبان آورده و از او مدد مىجويند.
و اما نيروى بدنى و زور و بازوى آن حضرت (عليه
السلام) مثال زدنى است. ابن قتيبه در معارف آورده: هرگز با كسى در نياويخت مگر اين
كه او را به خاك انداخت.(153)
او همان كسى است كه در خيبر را از جا كند، و عده زيادى گرد آمده تا آن را برگردانند
ولى نتوانستند. او كسى است كه بت هبل را كه بسيار عظيم
و بزرگ بود از بالاى كعبه از جا درآورد و آن را به زمين انداخت. او همان كسى است كه
در ايام خلافتش سنگ بسيار بزرگى را با دست خود از جا درآورد پس از آن كه تمام لشكر
از بيرون آوردن آن عاجز مانده بودند، پس آب از زير آن جوشيدن گرفت.
جود و سخاوت امير المؤمنين (عليه
السلام)
و اما سخاوت و بخشش، حال آن حضرت (عليه السلام)
در اين خصلت روشن است. او چنان بود كه روزه مىگرفت و با گرسنگى خوراك خود را به
ديگران ايثار مىنمود. و اين آيه در شأن او نازل گرديد: و
يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أسيرا * انما نطعكم لوجه الله لا نريد منكم
جزاء و لا شكورا(154)؛
و بر دوستى خدا به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مىدهند (و گويند) ما فقط براى رضاى
خدا به شما طعام مىدهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى هم نمى طلبيم.(155)
مفسران روايت كردهاند كه آن حضرت (عليه السلام) تنها چهار درهم داشت، يك درهم را
در شب انفاق نمود. يكى را در روز يكى را پنهان و يكى را آشكار، پس اين آيه در باره
او نازل شد: الذين ينفقون أموالهم بالليل و النهار سرا و
علانية...(156)؛
كسانى كه مال خود را انفاق مىكنند در شب و روز نهان و آشكارا... .(157)
و از آن حضرت (عليه السلام) نقل شده كه با دست
خود نخلستان قومى از يهود مدينه را آبيارى كرده تا اين كه دستش پينه بسته و دستمزد
خود را به مستمندان انفاق نموده و بر شكم خود سنگ مىبست.(158)
(شعبى) درباره آن حضرت (عليه السلام) مىگويد: او بخشندهترين مردم بود داراى خلق و
خويى بود محبوب خداوند يعنى جود و سخاوت، هرگز به سائلى نه نگفت.(159)
دشمن كينه توز او معاويه كه پيوسته در صدد عيب
جويى از آن حضرت (عليه السلام) بود به محفن ضبى كه به
معاويه گفته بود از نزد بخيلترين مردم پيش تو آمدهام، گفت:
واى بر تو چگونه مىگويى او بخيلترين مردم است حال آن كه اگر خانهاى پر از طلا و
خانهاى پر از كاه داشته باشد طلايش را پيش از كاه انفاق مىكند.(160)
او همان كسى است كه بيت المال را جارو مىزد و در آن جا نماز مىخواند.(161)
او كسى است كه مىگفت: يا
صفراء و يا بيضاء غرى غيرى(162)
؛ اى دينارهاى زرد و اى درهمهاى سفيد! غير مرا
مغرور كنيد.
او كسى است كه ميراثى از خود بر جا ننهاد در
حالى كه تمام دنيا - به جز شام - در اختيارش بود.
بردبارى امير المؤمنين (عليه
السلام)
اما بردبارى و گذشت، به راستى كه آن حضرت (عليه
السلام) بردبارترين و باگذشتترين مردم بود نسبت به كسانى كه به او بدى و اسائه ادب
نموده بودند، صحت اين گفتار در جنگ جمل آشكار گرديد آن گاه كه حضرتش بر مروان بن
حكم ظفر يافت - با اين كه او از دشمنترين و كينهتوزترين مردم نسبت به آن بزرگوار
بود - ولى از او درگذشت.
و هم چنين عبد الله بن زبير كه علنا به آن حضرت
(عليه السلام) ناسزا مىگفت، و در جنگ جمل براى بصريان خطبه خواند و درباره امام
(عليه السلام) تعبيرات بسيار زشت و زنندهاى به كار برد.(163)
و آن حضرت (عليه السلام) مىفرمود: زبير همواره از ما اهل بيت بود تا زمانى كه
فرزندش عبد الله بزرگ گرديد.(164)
پس آن گاه كه امام (عليه السلام) در جنگ جمل! راو پيروز شد و او را اسير نمود از وى
صرف نظر كرد، و تنها به او اين جمله را فرمود: اذهب فلا أرينك؛
برو، هرگز تو را نبينم و بيش از آن چيزى نفرمود.
و نيز بعد از جنگ جمل بر سعيد بن عاص - كه از
دشمنان آن حضرت (عليه السلام) بود - در مكه دست يافت، پس از او روى برگردانده به او
چيزى نفرمود. داستان عايشه را با آن حضرت (عليه السلام) در جنگ جمل دانستهايد، ولى
آن هنگام كه امام (عليه السلام) بر او پيروز شد گرامىاش داشت و بيست زن از قبيله
عبد القيس در حالى كه بر سر آنها عمامه گذاشته و شمشير به كمرشان بسته بود به
همراه او به جانب مدينه گسيل داشت، عايشه در بين راه از آن حضرت بدگويى نموده و
گفت: او با اين مردان و لشكريانش كه بر من گماشته مرا رسوا ساخته است، اما وقتى به
مدينه رسيد زنان عمامه از سر بر گرفته و به او گفتند: ما همگى زن هستيم.
و هم اين كه بصريان با آن حضرت (عليه السلام)
جنگيدند و شمشير به روى او و فرزندانش كشيده او را ناسزا گفته و لعن كردند ولى آن
گاه كه حضرتش بر ايشان پيروز شد شمشير از آنان برداشت و منادى آن بزرگوار (عليه
السلام) در گوشه و كنار لشكر اعلام كرد: هان! فراريان از جنگ تعقيب نشوند، مجروحان
و اسيران به قتل نرسند، هر كس شمشير بر زمين نهاده در امان است، هر كس به لشكرگاه
امام (عليه السلام) پناهنده شده؛ رامان است، اثاث و كالاهاى آنان را نگرفت، و
فرزندان و كسان ايشان را اسير نكرد. و اموال آنان را غنيمت قرار نداد، و اگر
مىخواست همه اين كارها را انجام مىداد، ولى ابا داشت مگر اين كه ببخشيد، و از سنت
و روش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در روز فتح مكه پيروزى نمود كه عفو
رويه ساخت حالى كه هنوز آتش كينهها خاموش نشده و داغ دلها التيام نيافته و اذيت و
آزارهاى آن كافران از ياد نرفته بود.(165)
و هنگامى كه لشكر معاويه آب را به تصرف در
آورده و شريعه فرات را محاصره نمودند، بزرگان شام به معاويه گفتند: على و يارانش را
با تشنگى بكش آن گونه كه آنان عثمان را با تشنگى كشتند. در اين موقع امام (عليه
السلام) و اصحابش از آنان آب خواستند، ولى در پاسخ گفتند: نه به خدا سوگند يك قطره
هم اجازه نمى دهيم مگر اين كه از تشنگى بميريد چنان كه عثمان بن عفان مرد وقتى امام
(عليه السلام) دريافت كه جان آنان در خطر است لشكريانش را بسيج كرد و به لشكر
معاويه يورش برد و ضربات سنگينى بر آنان وارد ساخت تا اين كه ايشان را از مراكزشان
دور نمود - پس از آن كه عده زيادى را نابود ساخت و سرها و دستها از تن جدا گرديد -
و آب را به تصرف در آوردند و لشكريان معاويه در بيابان خشك بدون آب ماندند. در اين
موقع ياران و شيعيان آن حضرت (عليه السلام) خدمتش عرضه داشتند شما هم به مانند آنان
آب را از ايشان باز داريد و قطرهاى به آنان مدهيد و ايشان را با شمشير تشنگى به
قتل رسانده و به آسانى با دست بگيريد كه ديگر نيازى به جنگيدن نيست. امام (عليه
السلام) فرمود: نه به خدا سوگند با آنان مقابله به مثل نخواهم كرد، قسمتى از راه
رودخانه را برايشان باز گذاريد، چرا كه شمشيرهاى تيز ما را از انجام چنين كارهايى
بى نياز مىسازد.(166)
آرى، اين گونه رفتار آن حضرت را اگر از مقوله
بردبارى و گذشت بدانى كافى است در اثبات حسن و جمال انسانى، و اگر از مقوله ديندارى
و خدا ترسى بدانى سزاوارترين كس به انجام چنين كردار، انسانى همانند او خواهد بود.
جهاد امير المؤمنين (عليه
السلام)
و اما جهاد در راه خدا، بر دوست و دشمن آشكار
است كه او سرور مجاهدان است، و آيا جهاد براى كسى جز او تحقق يافته؟ زيرا چنان كه
ميدانى بزرگترين غزوه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و سخت ترينش بر مشركان
جنگ بدر كبرى است كه در اين جنگ هفتاد تن از مشركان
كشته شدهاند و على (عليه السلام) به تنهايى نصف آن گروه را به قتل رسانده و ساير
مسلمانان و فرشتگان نصف ديگر را، و اگر به كتاب مغازى محمد بن عمر واقدى و تاريخ
اشراف يحيى بن جابر بلاذرى و ديگر كتابهاى تاريخى مراجعه كنى صحت اين گفتار را در
مىيابى، بگذاريم از افرادى كه در ديگر جنگها به دست آن حضرت (عليه السلام) كشته
شدهاند مانند جنگ احد، خندق و غير اينها. و قلم فرسايى در اين زمينه بى معناست،
چرا كه اين موضوع از معلومات ضرورى است، مانند علم به وجود شهر مكه، مصر و امثال
اينها. تا اين كه آورده:
خوش خويى امير المؤمنين (عليه
السلام)
و اما حسن خلق، گشاده رويى، و خوش برخوردى آن
حضرت (عليه السلام) مثالى زدنى است، حتى اين كه دشمنانش وجود چنين خصلتى را در او
موجب نقص و عيب او دانستهاند. از جمله عمر و بن عاص كه به شاميان گفت: على مردى
بسيار شوخ و مزاح است. و خود آن حضرت (عليه السلام) در اين باره فرمود:
عجبا لا بن النابغه يزعم لأهل الشام أن فى دعابة، و أنى امرؤ
تلعابة، أعافس و أمارس(167)؛
شگفتا از پسر نابغه (عمرو بن عاص) در ميان شاميان نشر مىدهد كه من شوخ طبع و بسيار
مزاح هستم و مردم را سرگرم شوخى مىكنم. و عمر و بن عاص اين گفتار را از عمر بن
خطاب گرفته كه به هنگام راى زنى براى تعيين جانشين پس از خود به آن حضرت گفت:
لله أبوك، لولا دعابة فيك(168)؛
خدا پدرت را رحمت كند، تو شايسته اين مقامى اگر نبود شوخ طبعى تو. ولى عمر تنها
همين يك جمله را گفت، اما عمر و بر آن افزود و آن را به صورت زشتى درآورد. صعصعة بن
صوحان و ديگر اصحاب آن حضرت (عليه السلام) گفتهاند: او در
ميان ما مانند يكى از ما بود مدارا، متواضع، انعطافپذير، اما چنان از او
مىترسيديم كه اسير دست بسته از جلاد شمشير به دست مىترسد.
معاويه به قيس بن سعد گفت: خدا رحمت كند
ابالحسن را كه انسانى خوشرو، خندان و اهل مزاح بود. قيس به معاويه گفت: درست است،
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم با اصحاب خود مزاح مىكرد و به روى آنان
لبخند مىزد، ولى تصور مىكنم كه تو از اين گفتار مقصود ديگرى داشتى، مىخواستى از
او عيب جويى كنى، آگاه باش به خدا سوگند او با آن خوش خلقى و خنده رويى كه داشت اما
از شير گرسنه هم ترسناكتر بود كه اين همان عظمت و مهابت تقوا و خداترسى است، نه آن
گونه كه فرومايگان شام از تو مىترسند.
و اين خلق نيكو و خنده رويى آن حضرت (عليه
السلام) تا به امروز در ميان دوست داران و طرفدارانش باقى است هم چنان كه ستم،
خشونت، ترشرويى در ميان مخالفان او نيز تا به امروز مشهود است، اين مطلب را كسى كه
اندك آشنايى با اخلاق و روحيات مردم دارد به خوبى درك مىكند.
زهد و پارسايى امير المؤمنين
(عليه السلام)
و اما زهد و پارسايى در دنيا، به راستى او سرور
زاهدان، و بدل ابدال بود.
حق جويان عالم و دلدادگانش از گوشه و كنار جهان
به سمت و سويش بار سفر بسته و در آستانش خرقه مىتكانند، او هيچ گاه از غذايى سير
نخورد، خوراك و پوشاكش از همه مردم سادهتر و زبرتر بود.
عبد الله بن ابى رافع مىگويد: روز عيدى به
محضر آن حضرت (عليه السلام) شرفياب شدم، موقع غذا خوردن كيسه مهر شدهاى بيرون آورد
كه در ميان آن قدرى نان جو خشك شده بود و شروع به تناول نمود، خدمتش عرضه داشتم به
چه علت آن را مهر كردهاى؟! فرمود: از اين دو فرزند (حسن و حسين (عليه السلام))
مىترسيدم كه روغن يا زيتون به آن بمالند.
پيراهن آن بزرگوار (عليه السلام) وصله دار بود،
وصلهاش گاهى چرم و گاهى ليف خرما، نعلين او نيز از ليف خرما بود، كرباسهاى درشت
بافت مىپوشيد، و هر گاه آستين لباسش را بلند مىيافت اضافى آن را با چاقو مىبريد
و آن را نمى دوخت به همين جهت پيوسته بر ساق آن حضرت (عليه السلام) افتاده بود و
پود نداشت اگر چيزى بر نان خود مىافزود مقدارى سركه يا نمك بود و در صورت افزايش،
سبزى زمين و بالاتر از آن شير شتر بود، و به ندرت گوشت تناول مىكرد، و مىفرمود:
شكم خود را گورستان حيوانات قرار ندهيد، و با اين همه نيرومندترين و پرقدرتترين
مردم بود. گرسنگى از نيروى او نكاسته، و كم خوراكى توانايىاش را ضعيف نكرده بود.
او همان كسى است كه دنيا را طلاق گفته در حالى كه اموال و ثروتها از تمام شهرهاى
اسلامى به جز شام به سوى او فرستاده مىشد، و او همه آنها را بر نيازمندان تقسيم
مىكرد و سپس مىفرمود:
هذا جناى و
خياره فيه |
|
اذ كل جان يده
الى فيه |
اين ميوه دست چين من است، و بهترينش در ميان آن
هاست، زيرا هر ميوه چينى دستش به سوى دهانش مىرود.(169)
عبادت امير المؤمنين (عليه
السلام)
او عابدترين مردم بود، از همه بيشتر نماز
مىخواند و روزه مىگرفت، مردم نماز شب و موظبت بر اوراد و اذكار و انجام نوافل را
از او آموختند.
چه فكر مىكنى درباره انسانى كه به علت شدت
مراقبتش بر ذكر پروردگار و عبادت او اين كه در ليلة الهرير در وسط دو لشكر پوستى
برايش انداخته بر روى آن به نماز ايستاد در حالى كه تيرها در پيشرويش بر زمين
مىافتاد و از راست و چپ از كنار گوشش مىگذشت و او اصلا نم ترسيد و از جايش
برنخاست تا اين كه عبادتش را كامل انجام داد.
چه تصورى دارى از مردى كه به علت سجدههاى
طولانى پيشانىاش مانند زانوى شتر پينه بسته بود، هر گاه در دعاها و مناجاتهاى او
تأمل كنى، و بر مضامين عالى آنها از تعظيم و بزرگداشتى كه نسبت به ساحت قدس ربوبى
دارد و اظهار خضوع و خشوع و ذلت و خوارى كه در برابر آن ذات لا يزال مىنمايد، پى
به اخلاص و عشق و عرفان او مىبرى و درمىيابى كه آن زمزمهها و راز و نيازها از چه
قلبى برخاسته و بر چه زبانى جارى گشته است. به حضرت على بن حسين (عليه السلام) - كه
در نهايت درجه عبادت بود - گفتند: عبادت شما در برابر عبادت جدتان امير المؤمنين
(عليه السلام) چگونه است؟ فرمود: به مانند عبادت اوست در برابر عبادت رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم).(170)
گرد آورى و پرداختن به قرآن
در زمينه قرائت قرآن و پرداختن به آن مرجع و
مورد توجه همگان بوده است، زيرا به اتفاق همه گروههاى اسلامى تنها آن حضرت (عليه
السلام) بوده كه در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قرآن را حفظ
مىنموده، و پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز نخستين كسى بوده كه به
گرد آورى قرآن پرداخته است. مورخان نقل كردهاند كه او از بيعت كردن با ابو بكر سر
باز زد، اهل حديث علت اين موضوع را چيزى مىدانند غير آن چه كه شيعه به آن معتقد
است از اين كه آن به خاطر ابراز مخالفت با بيعت ابو بكر بوده بلكه آنها مىگويند
به علت پرداختن به گرد آورى قرآن بوده است، و اين به دليل بر اين است كه او اولين
كسى بوده كه به جمع آورى قرآن پرداخته، زيرا اگر قرآن در زمان رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) جمع آورى شده و مرتب بود نيازى نبود كه آن حضرت (عليه السلام) پس
از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين كار بپردازد.
و هر گاه به كتابهاى قرائت رجوع كنى در
مىيابى كه بزرگان قراء همگى به آن حضرت (عليه السلام) رجوع مىكنند مانند ابو عمر
و بن علاء، و عاصم بن ابى النجود و ديگران، زيرا اينها همه از ابو عبدالرحمن سلمى
قارى اخذ مىكنند و او شاگرد آن حضرت (عليه السلام) بوده و قرآن را از او فرا گرفته
است. بنابراين، فن قرائت نيز به مانند ديگر فنون به آن بزرگوار (عليه السلام) باز
مىگردد.
و اما رأى و تدبير، همانا حضرتش استوارترين
مردم در رأى و صحيحترين آنان در تدبير بوده است او كسى است كه براى عمر بن خطاب
هنگامى كه مىخواست خودش شخصا به جنگ روميان و ايرانيان رود صلاح انديشى كرد.(171)
و نيز مسائلى را كه به صلاح عثمان بود به او گوشزد نمود كه اگر آنها را مىپذيرفت
آن اتفاقات ناگوار برايش رخ نمى داد.
كياست و سياست امير المؤمنين
(عليه السلام)
و اما اين كه دشمنان آن حضرت (عليه السلام)
گفتهاند كه او داراى فكر و نظريه نبوده از اين جهت است كه آن امام هماى پاى بند به
اصول و مقررات شريعت اسلام بوده و از خود نظرى بر خلاف قوانين و احكام الهى نداشته
و كارى را كه دين ممنوع شمرده مرتكب نمى شده است، كه خودش مىفرمود:
لولا الدين و التقى لكنت أدهى العرب(172)؛
اگر دين و تقوا نبود من زيركترين عرب بودم. اما ديگر خلفا به اين موضوع توجهى
نداشته به مقتضاى مصلحت و ميل خويش عمل مىكردند، خواه مطابق دين باشد يا نباشد و
ترديدى نيست در اين كه كسى كه به افكار شخصى خود رفتار مىكند و پاى بند به هيچ
گونه اصول و مقرراتى بر خلاف خواسته هاى شخصى خود نيست وضع دنياى او منظمتر است. و
اما كسى كه آن گونه نيست بلكه مقيد به اصول و ضوابط دينى مىباشد وضع دنياى او
آشفتهتر مىباشد.
و اما سياست، آن بزرگوار (عليه السلام) سياست
مدارى عظيم القدر و بسيار نيرومند بوده و در دين خدا بسى سخت گير و انعطافناپذير،
حتى درباره پسر عموى خودش كه به او مسئوليتى واگذار كرده بود ملاحضهاى نداشت و به
برادر خود عقيل نيز در موردى كه از آن حضرت (عليه السلام) در خواستى نمود، ارفاق
نكرد. گروهى منحرف را - طبق مقررات دينى - با آتش سوخت، و خانه فساد انگيز مصقلة بن
هبيره، و جرير بن عبد الله بجلى را ويران كرد، و دست ناپاك جماعتى را قطع و مجرمين
ديگرى را به دار مجازات آويخت.
و از جمله سياست او جنگهايى است كه در دوران
خلافتش انجام داد، از جمل، صفين و نهروان كه در كمترين آنها توان سياست گزارى آن
حضرت (عليه السلام) آشكار مىگردد، زيرا هيچ سياست مدارى در دنيا قتل و خونريزى و
انتقامش از دشمنان نابكار به اندازه او و يارانش در اين جنگها نبوده است.
آن چه گفته شد ويژگىها و مزاياى بشرى است كه
همان طور كه توضيح داديم حضرتش در تمام آن صحنهها يگانه رهبر و امام متبع، و اسوه
و دليل راه است.
امير المؤمنين (عليه السلام) نور
چشم تمام ملتها
چه گويم درباره مردى كه اهل ذمه(173)با
اين كه منكر نبوت اند، او را دوست مىدارند و فلاسفه با اين كه با ملت اسلام عناد
دارند او را به عظمت ياد مىكنند، و پادشاهان فرنگ و روم تمثال او را با شمشير
حمايل در معبدها و كنيسههاى خود نقاشى مىكنند، و سلاطين ترك و ديلم تمثال او را
بر روى شمشيرشان به تصوير مىكشند، عكس آن حضرت (عليه السلام) زينت بخش شمشير عضد
الدوله و پدرش ركن الدوله و هم چنين الب ارسلان و پسرش ملكشاه بوده كه گويى نصرت و
پيروزى را بدان وسيله براى خود تفأل مىزدهاند. چه گويم درباره مردى كه هر تنهايى
دوست دارد خود را به وسيله او بسيار گرداند، و هر شخصى علاقهمند است خويشتن را با
انتساب به او آبرومند و خوش نام نمايد، حتى فتوت و جوانمردى كه بهترين تعبيرى كه در
تعريف آن گفته شده اين است كه: هر چه را كه از ديگران زشت
مىشمرد براى خودت نيك نپندارى به راستى كه طرفداران اين كمال و خصيصه،
جملگى خود را به او منسوب مىدانند و در اين باره كتابها نوشته، و شناسنامه و
اسناد آورده در نهايت آن را به حضرتش منتهى گردانده و او را تكتاز اين ميدان دانسته
و سرور و مولاى جوانمردان عالم ناميدهاند، و آيين خود را با اين بيت مشهور كه
روايت شده در روز احد از آسمان به گوش رسيده است: لا سيف الا
ذوالفقار و لا فتى الا على(174)؛
شمشير، فقط ذوالفقار و جوانمرد تنها على (عليه السلام) است تحكيم بخشيدهاند.