توحيد در نهج البلاغه

علامه حاج شيخ محمد تقى شيخ شوشترى (رحمه الله تعالى عليه)

- ۳ -


آثار قلمى سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه)

اما به جز كتاب خصائص كه خودش به آن اشاره كرده و به جز كتاب نهج البلاغه مؤلفات گران سنگ ديگرى از خود به يادگار گذاشته است. از جمله كتاب حقائق التنزيل كه استاد او ابن جنى و احمد بن عمر بن روح درباره آن گفته‏اند تأليف كتابى مانند آن محال است و كتاب مجاز القرآن و مجازات آثار النبويه كه از كتاب اول حقائق التنزيل يك مجلد و دوتاى اخير به طور كامل به ما رسيده‏اند و از اين آثار ارزشمندش توانمندى و اقتدار ادبى او آشكار مى‏گردد؛ همان گونه كه بيانات وى در نهج البلاغه نيز گوياى اين واقعيت است.

و از جمله آثار قلمى او كتاب تعليق خلاف الفقهاء است و تعليقه‏اى بر ايضاح ابو على فارسى و كتاب الجيد من شعر ابن الحجاج و كتاب مختار شعر أبى اسحاق الصابى و كتابى مشتمل بر مكاتبات او با صابى ولى اين كتاب به ما نرسيده و ديوان شعر او كه به ما رسيده و از اين اثر صدق اين گفتار كه درباره او گفته‏اند: رضى برترين شاعران طالبى بلكه برترين شاعران تمام قريش است آشكار مى‏گردد كه گفته‏اند: در ميان قريش هيچ شاعرى به زيبايى و فراوانى رضعى شعر نسروده است‏(84) - رضوان الله عليه -.

يشتمل على محاسن أخبارهم و جواهر كلامهم؛ آن كتاب خصائص مشتمل بود بر اخبار جالب درباره ائمه (عليه السلام) و سخنان گهربار ايشان. يعنى موضوع كتاب نقل آن گونه اخبار و آثار بود.

حدانى عليه غرض ذكرته فى صدر الكتاب و جعلته امام الكلام؛ در آغاز آن كتاب خصائص انگيزه خودم را از نگارش آن خاطر نشان ساختم.

حدانى مرا برانگيزانيد. عليه: بر تأليف آن كتاب. غرض: هدف و مقصود، و اصل در معناى غرض هدف تير اندازى است. أمام الكلام: پيش گفتار، مقدمه كتاب.

و اما غرض و انگيزه‏اى كه در آن كتاب آورده دفاعى است كه از خود نموده در برابر مخالفينش كه او را به واقفى بودمتهم مى‏ساختند و اينك نص گفتار او در آن كتاب:

از من خواستى براى تو كتابى بنگارم مشتمل بر خصائص اخبار امامان داوزده گانه: به ترتيب دوران حيات و طبقات تدريجى ايشان - تا اين كه گويد - ولى عوائق ايام حوادث روزگار اجابت اين تقاضا را پيوسته به تعويق مى‏انداخت تا اين كه اتفاقى برايم رخ داد كه غيرتم را برانگيخت و تصميم مرا جدى نمود و در من ايجاد نشاط و انگيزه كرد و آتش درونم را شعله ور ساخت. ماجرا از اين قرار بود كه يكى از رؤسا و بزرگان كه همواره در صدد عيب جويى و تنقيص و بدنام كردن من پوشيدن مناقبم و بزرگ جلوه دادن نقاط ضعفم - اگر وجود داشت - بود، مرا ديد در حالى كه.در شب عرفه به منظور به جا آمردن اعمال عرفه عازم رفتن به مشهد مولايمان امام موسى بن جعفر و امام جواد (عليه السلام) در كاظمين بودم او از من پرسيد قصد كجا دارى؟ مقصدم را گفتم. پس با لحنى طعن‏آميز گفت: چه عجب؟ با اين كه اكثريت قريب به اتفاق خاندان موسوى واقفى هستند؟! با اين كه او مى‏دانست كه من شيعه دوازده امامى هستم و از صميم قلب به آن اعتقاد دارم ولى منظورش سرزنش نمودن من و انگ زدن در ديانت من بود در همان جا پاسخ مناسبى به مقتضاى حال و مقام به او دادم، ولى در بازگشت از سفر تصميم جدى به نگارش اين كتاب گرفتم تا مذهبم را به خوبى آشكار سازم و از باورها و معتقدات درونى امير المومنين پرده بردارم و به دشمنانم كه در مقام عيب جويى و بدگويى از من مى‏باشند پاسخ كوبنده‏اى داده باشم.(85)

و فرغت من الخصائص التى تخص أمير المومنين علينا (عليه السلام)؛ در آن كتاب خصائص بخش مربوط به خصائص امير المومنين على (عليه السلام)؛ را به پايان رساندم.

پيرامون فضائل امير المومنين (عليه السلام)

در فواتح ميبدى آمده: حضرت ابوطالب فرزندش را على ناميد و گفت:

سميته بعلى كى يدوم له   عز العلو و خير العز أدومه (86)؛

او را على ناميدم تا عزت عاليش جاودان باشد كه برترين عزت بادوام‏ترين آن است.

و نيز آورده؛ ابو حمراء از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)نقل كرده كه فرمود: در شب معراج بر ساق عرش نوشته ديدم: لا اله الا الله، محمد رسول الله أيدته بعلى‏(87)؛ به جز خداى يكتا خدايى نيست محمد پيامبر خداست او را به وسيله على تأييد و تقويت نمودم. و گفته است:

اسم على العرش مكتوب كما نقلوا   من يستطيع له محوا و ترقينا(88)؛

نامى كه بر ساق عرش مكتوب است - آن گونه كه در روايات آمده - چه كسى مى‏تواند آن را محو و پاك كند.

ميبدى به فارسى گفته:

از مهر على كسى كه يابد عرفان   نامش همه دم نقش كند بر دل و جان
اين نكته طرف بين كه ارباب كمال   يابند زبينات نامش ايمان (89)

و عاقت عن اتمام بقية المتاب محاجزات الزمان و مماطلات الأيام؛ ولى گرفتارى‏هاى زمان و معوقات دوران مرا از تمام بقيه كتاب بازداشت.

عاقت: بازداشت. بقية الكتاب يعنى پيرامون خصائص سائر امامان معصوم (عليه السلام).

محاجزات: موانع. مماطلات: مسامحه كارى‏ها.

اين گونه در نسخه مصرى آمده ولى صحيح آن گونه است كه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خطى آمده: محاجزات الأيام و مماطلات الزمان.

و منت قد بوبت ما خرج من ذلك أبوابا و فصلته فصولا، فجاء فى آخرها فصل يتضمن محاسن ما نقل عنه (عليه السلام) من الكلام القصير فى الحكم و الأمثال و الأدب دون الخطب الطويلة و الكتب المبسوطة؛ من براى آن كتاب خصائص فصل‏ها و باب‏هايى تنظيم كردم و در پايان فصلى بود مشتمل بر سخنان كوتاه و جالب آن حضرت (عليه السلام) در زمينه حكمت‏ها، مثل‏ها و آداب، نه خطبه‏هاى طولانى و نامه‏هاى مفصل و مبسوط آن حضرت (عليه السلام).

من ذلك يعنى از آن چه كه در زمينه خصائص امير المومنين (عليه السلام) بود. فى آخرها: در پايان فصل‏ها. فى الحكم اين گونه در نسخه‏ها آمده. آن چه را كه سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) در فصل پايانى كتاب خصائص آورده همان است كه در نهج البلاغه فصل سوم قرار داده است.

دون الخطب الطويله و الكتب المبسوطه؛ نه خطبه‏هاى طولانى و نامه‏هاى مبسوط.

خطبه‏هاى طولانى موضوع بخش اول نهج البلاغه و نامه‏هاى مبسوط موضوع بخش دوم قرار گرفته است.

فاستحسن جماعة من الاصدقاء و الاخوان ما اشتمل عليه الفصل المقدم ذكره، معجبين ببدائعه، و متعجبين من نواصعه؛ بعضى از دوستان و براردان محتواى فصل ياد شده را جالب دانسته نوآورى هايش را اعجاب‏آميز و حقايق نورانى‏اش را تعجب برانگيز يافتند.

كلمه اخوان تنها در نسخه مصرى آمده ولى زائد است زيرا در ساير نسخه‏ها نيست. الفصل المقدم ذكره يعنى فصل پايانى كتاب خصائص كه مشتمل بر سخنان كوتاه آن حضرت (عليه السلام) پيرامون مواعظ و حكم و امثال و ادب بود. معجبين ببدايعه و متعجبين؛ فرق بين اعجاب و تعجب اين است كه اعجاب نسبت به چيزى قابل تحسين دانستن و نيكو شمردن آن است، و تعجب از چيزى غريب شمردن و دور از واقعيت دانستن آن است، و تعجب از چيزى غريب شمردن و دور از واقعيت دانستن آن است. خواه از جهت حسن باشد يا قبح، و اسم مصدر از اعجاب عجب - به ضم عين و سكون جيم - است و دوم عجب به فتح عين و جيم. شاعر گفته است:

و آل ما كان من عجب الى عجب‏(90)؛ خوش آمدن او (از جوانى وى) به تعجب نمودن (از پيرش) مبدل گرديد. نواصعه: درخشندگى‏هاى او. شاعر گفته:

و لم يأتك الحق الذى هو ناصع‏(91)؛ و هنوز حق روشن و تابناك به تونه رسيده است.

و سألونى عند ذلك ان ابتدء بتأليف كتاب يحتوى على مختار كلام مولانا امير المومنين (عليه السلام) فى جميع فنونه و متشعبات غصونه من خطب و كتب و مواعظ و آداب؛ در آن هنگام از من خواستند كتابى بنگارم مشتمل بر سخنان برگزيده مولايمان امير المومنين (عليه السلام) در تمام فنون و رشته‏هاى مختلف از خطبه‏ها، نامه‏ها، مواعظ و آداب.

عند ذلك يعنى به هنگام نيكو شمردن و جالب دانستن فصل پايانى كتاب خصائص. مختار كلام يعنى سخنان برگزيده و انتخابى آن حضرت (عليه السلام) نه هر گفتارى.

كلمه مولانا در نسخه مصرى آمده ولى زائد است، زيرا در ساير نسخه‏ها نيست. من خطب يعنى از خطبه‏هايى كه براى مردم ايراد فرموده. و كتب يعنى نامه‏هايى كه به دوستان و دشمنان و كارگزارانش نوشته است مواعظ، وعظ هشدار دادن به عواقب و نتايج اعمال است.

و آداب اين گونه در نسخه مصرى آمده ولى صحيح و ادب مى‏باشد چنان چه در ساير نسخه‏ها آمده است.

علما ان ذلك يتضمن من عجائب البلاغه و غرائب الفصاحة و جواهر العربية و ثواقب الكلم الدينية و الدنيوية ما لا يوجد مجتمعا فى كلام و لا مجموع الأطراف فى كتاب؛ زيرا مى‏دانستند چنين تأليفى مشتمل بر شگفتى‏هاى بلاغت و غرائب فصاحت و گوهرهاى ادبيات عرب و سخنان تابناك دينى و دنيوى است كه در هيچ گفتارى گرد نيامده و در هيچ كتابى به اين جامعيت يافت نمى شود.

علما مفعول له و تعليل است براى سألونى كه در قبل آمده است. ذلك يعنى كتابى كه مشتمل بر سخنان آن حضرت (عليه السلام) در زمينه‏هاى مختلف مى‏باشد.

عجائب البلاغه و غرائب الفصاحة اصل در فصاحن، روان بودن زبان است در گفتار بدون لكنت و گرفتگى؛ همان گونه كه اصل در بلاغت، بلوغ مقصود است در بيان، (مقصود را به خوبى ادا نمودن)، و سپس در اصطلاح اهل بيان معانى خاصى يافتند.

ثواقب درخشان و متلؤلؤ مأخوذ از قول عرب كوكب ثاقب ستاره تابان و گويند: در مثقب مرواريد سوراخ شده، و برقع مثقب: روبند روزنه دار. و شاعرى را مثقب ناميدند به سبب گفتن اين شعر:

أرين محاسن و كنن أخرى   وثقبن الوصاوص للعيون (92)

زيبايى‏هايى را نشان دادند و بعضى را پنهان داشتند و روبندها را براى نگرش چشم سوراخ كردند.

در نسخه مصرى دنيويه آمده، ولى صحيح دنياويه است كه در ساير نسخه‏ها آمده، اگر چه اول نيز درست است، جوهرى گفته: نسبت دادن به دنيا دنياوى است، و دنيوى و دينى نيز گفته مى‏شود.

ما لا يوجد مجتمعا فى كلام، كه در هيچ سخنى با آن خصوصيات يافت نمى شود، چرا كه زيبايى هر گفتار يا به سبب زيبايى لفظ آن است و يا معنايش چه رسد به اين كه از هر دو جهت داراى شكوه و زيبايى باشد مانند سخنان آن حضرت (عليه السلام) كه جا دارد درباره الفاظ و معانى بيانات آن بزرگوار (عليه السلام) اين گفتار را زمزمه كرد:

در وصف سخنان آن حضرت (عليه السلام)

ألفاظ كغمزات الألحاظ، و معان كأنها فك عان الفاظ كما نورت الأشجار، و معان كما تنفست الأسحار، الفاظ قد استعارت حلاوة العتاب بين الأحباب، و معان استلانت كتشكى العشاق يوم الفراق؛ واژه‏هايى دلنشين به مانند چشمك زدن ديدگان و معناهايى شيرين بسان آزادى اسيران الفاظى به مانند شكوفه درختان، و معناهايى همچو نسيم سحرگاهان، الفاظى شيرين به شيرينى هشدار در ميان دوستان، و معنى‏هايى لطيف به مانند درد دل گفتن عاشقان روز وداع ياران .

ألفاظ كالبشرى مسموعه او أزاهير الرياض مجموعة، و معان كأنفاس الرياح تعبق بالريحان و الراح، الفاظ هى خدع الدهر و معان هى عقد السحر، الفاظ تأنق الخاطر فى تذهيبها، و معان عنى الفهم بتهذيبها؛ الفاظى به مانند مژدهى به گوش رسيده يا گل‏هاى بوستان دور هم چيده، و معناهايى هم چو نسيم‏هاى عطر آگين در فضا پيچيده، الفاظى دلربا به دلربايى روزگاران، و معناهايى گيرا بسان گره جادوگران، واژه‏هايى كه رنگ و رو نقش خاطرها را شادان نموده، و معناهايى كه انديشه از پاكيزگى آن‏ها حيران مانده .

ألفاظ حسبتها من رقتها منسوخة فى صحيفة الصبا و معان ظننتها من سلاستها مكتوبة فى نحر الهوى ألفاظ انوار و معان ثمار؛ الفاظى ظريف كه پندارى در صحيفه باد صبا بنوشته، و معناهايى سليس كه گمان برى در گلوى عشق و هوا نقش بسته الفاظى به طروات غنچه‏ها و معناهايى به لذيذى ميوه‏ها.

آرى چگونه چنين نباشد حال آن كه گفتار آن حضرت (عليه السلام) فروتر از گفتار خالق و فراتر از گفتار مخلوق است و بيانش سر آمد بيان‏ها.

ابو احمد عسكرى در زواجر پس از نقل وصيت آن بزرگوار (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام) آورده: اگر حكمتى وجود داشته باشد كه مى‏بايست به آب طلا نوشته شود اين وصيت امام (عليه السلام) خواهد بود.(93)

اذ كان امير المومنين (عليه السلام) مشرع الفصاحة و موردها و منشأ البلاغة و مولدها؛ زيرا امير المومنين (عليه السلام) راه رسيدن و دست يافتن به فصاحت و سرچشمه و مركز پيدايش بلاغت است.

اصل در واژه مشرع آبراه است، و به همين جهت اديان الهى را شرائع مى‏نامند، و گفته‏اند: شرايع و اديان الهى بهترين آبشخورها هستند. هر كس در آن‏ها در آيد سيراب شود و هر كس روى گرداند بيمار دل گردد.

مورد: محل ورود در آب و مصدر: محل خروج و بازگشت از آن. از امير المومنين (عليه السلام) از فصيح‏ترين مردم پرسيدند. فرمود: كسى است كه هر گاه از او بپرسند پاسخ ساكت كننده دهد.(94)

امير المومنين (عليه السلام) فصيح‏ترين مردم‏

در خلفاء ابن قتيبه آمده: مخفن از نزد امير المومنين (عليه السلام) به سوى معاويه گريخت معاويه به او گفت: از كجا آمده‏اى؟ گفت: از نزد درمانده‏ترين و بى زبان‏ترين مردم.

معاويه گفت: واى بر تو هيچ كس جز على شمشير فصاحت را براى قريش تيز نكرد.(95) در خصال از شعبى نقل كرده كه گويد: امير المومنين (عليه السلام) نه سخن بالبداهه گفته كه چشمان بلاغت را از خيرگى كور، و گوهرهاى حكمت را يتيم كرده، و دست همه مردم را از اين كه بتواند يكى از اين جمله‏ها را ادا كنند كوتاه كرده است: سه جمله در زمينه مناجات، سه فراز در حكمت و سه جمله در ادب. اما آن سه كه در زمينه مناجات است فرمود: الهم كفى بى عزا أن اكون لك عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا أنت كما أحب فاجعلنى كما تحب؛ بار خدايا! در عزت من همين بس كه بنده تو باشم و در افتخار من همين بس كه تو پروردگار من باشى. تو آن گونه‏اى كه من دوست دارم، پس مرا آن گونه قرار ده كه تو دوست مى‏دارى .

و اما آن سه كه؛ رباب حكمت است فرمود: قيمة كل امرى ما يحسنه؛ ارزش هر انسانى به توان مندى و تخصص اوست و ما هلك امرو عرف قدره؛ هرگز تباه نگردد آن كس كه قدر خود بدانست و المرء مخبوء تحت لسانه؛ (عيب و هنر) مرد در زير زبانش پنهان است.

و اما آن سه كه در باب ادب است فرمود: أمنن على من شئت تكن اميره و احتج الى من شئت تكن أسيره و استغن عمن شئت تكن نظيره؛ با احسان و نيكى بر هر كه خواهى منت بگذار بر او حاكم مى‏شوى، از هر كس كه خواهى بى نياز شو مانند او مى‏شوى به هر كس خواهى نيازمند باش تا اسير او شوى.(96)

ابن ابى الحديد در شرح گفتار آن حضرت (عليه السلام) سلكوا فى بطون البرزخ... آورده: اگر تمام فصحاى عرب در محلى انجمن كنند و اين گفتار بر آنان خوانده شود شايسته است در برابر آن سجده نمايند، آن گونه كه شاعران در برابر اين سخن عدى بن رقاع: قلم أصاب من الدواةمدادها؛ گويا شاخ آن بچه آهو قلمى است كه به مركب دوات رسيده. سجده كردند و هنگامى كه از ايشان سبب پرسيدند گفتند: ما مواضع سجده را از شعر مى‏شناسيم آن گونه كه شما مواضع سجده را از قرآن مى‏شناسيد.(97)

بليغ‏ترين پاسخ!

به مناسب نقل مى‏شود: در اغانى آمده: ابراهيم بن مهدى، على را به شدت دشمن مى‏داشت، روزى به مأمون گفت: على را در خواب ديدم به او گفتم: تو كيستى؟گفت: على. پس با هم به راه افتاديم تا به پلى رسيديم. در اين موقع او خواست در گذشتن از پل بر من پيشى گيرد. من او را نگه داشته و گفتم تو كسى هستى كه ادعاى خلافت و حكومت دارى با اين كه ما به آن سزاوارتريم. پس جواب بليغى آن گونه كه مردم درباره او مى‏گويند از او نشنيدم. مأمون گفت: مگر چه پاسخ داد؟ گفت: فقط گفت: سلاما. مأمون گفت: به خدا سوگند بليغ‏ترين پاسخ را به تو داده است. ابراهيم گفت: چطور؟ مأمون گفت: به تو فهمانده كه تو مردى جاهل هستى و شايستگى جواب ندارى، زيرا خداى تعالى فرموده: و اذا خاطبهم الجاهلون قالو سلاما(98)؛ هر گاه مردم جاهل به آن‏ها خطاب كنند بگويند: سلام. ابراهيم شرمنده شد و گفت: اى كاش اين داستان را براى تو نمى گفتم.(99)

امير المؤمنين (عليه السلام) سرچشمه فصاحت‏

و منه ظهر مكونها؛ و از آن حضرت (عليه السلام) نكته‏هاى پوشيده فصاحت آشكار گرديده است مكنون مستور و پوشيده.

و عنه اخذت قوانينها؛ و از او قوانين و اصول فصاحت گرفته شده است.

پيش از اين نقل گرديد كه معاويه گفت: هيچ كس جز على شمشير فصاحت را براى قريش تيز نكرد.

و على أمثلته حذا كل قائل خطيب؛ و از او هر سخنورى الگو گرفته است. امثله جمع مثال به معناى الگو و نمونه. حذا مأخوذ است از حذونت النعل بالنعل يعنى: اندازه گرفتم كفش را با كفش.

در مروج الذهب آمده: خطبه‏هايى كه مردم در مناسبت‏هاى مختلف از آن حضرت (عليه السلام) ثبت و حفظ نموده‏اند چهارصد و هشتاد و اندى است كه حضرتش بالبداهه در مناسبت‏هاى گوناگون ايراد فرموده و همواره بر سر زبان‏ها و مورد عمل مردم بوده است.(100)

گفتار امير المؤمنين (عليه السلام) الگوى خطبا و سخنوران‏

و بكلامه استعان كل واعظ بليغ؛ و از گفتار او هر واعظ بليغى مدد جسته است. ابن نباته، واعظ شهير كه استاد سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) بوده مى‏گويد: از خطابه‏هاى آن حضرت (عليه السلام) سرمايه‏اى تمام نشدنى حفظ نمودم كه بخشش از آن جز موجب فزونى و گستردگى‏اش نگرديد، يكصد فصل از مواعظ على بن ابى طالب (عليه السلام) حفظ نمودم.(101)

و نيز از گفتار آن حضرت (عليه السلام) هر نويسنده ماهرى كمك گرفته است. عبدالحميد كاتب نويسنده مروان بن محمد - كه درباره او گفته‏اند نويسندگى از او آغاز شده - گفته است: هفتاد خطبه از خطبه‏هاى آن اصلع (امير المؤمنين (عليه السلام)) حفظ كردم كه پيوسته سيل معارف و حقايق از آن‏ها سرازير است.(102) در كتاب صناعتين ابو هلال عسكرى آمده: ابراهيم بن عباس صولى اين گفتارش را: اذا كان للمحسن من الثواب ما يقنعه، و للمسيئى من العقاب ما يقمعه ازداد المحسن فى الأحسان رغبة و انقاد المسيى‏ء للحق رهبة؛ اگر براى نيكوكار چنان پاداشى باشد كه او را اقناع كند و براى گنهكار چنان كيفرى كه او را ادب نمايد، به ناچار نيكوكار با شوق و رغبت بر نيكوكاريش بيفزايد و گنهكار از ترس مطيع حق گردد از گفتار على بن ابى طالب (عليه السلام): يحب على الوالى أن يتعهد أموره و يتفقد أعوانه، حتى لا يخفى عليه احسان محسن و لا اساءة مسيى‏ء؛ بر والى واجب است وظايفش را به خوبى انجام دهد و از اعوان خويش تفقد كند تا حسن خدمت نيكوكار و خلاف كار بر او پوشيده نماند؛ اخذ و اقتباس نموده است.(103)

جاحظ گفته: جعفر بن يحيى بر مكى از بليغ‏ترين و فصيح‏ترين مردم در گويندگى و نويسندگى است، هر لفظى را با اخت و لفظ مناسبش رديف نموده، از او شنيدم مى‏گفت: كافى است تو را در زيبايى گفتار اين سخن على بن ابى طالب (عليه السلام): هل من مناص أو معاذ أو ملاذ أو فرار أو محار؛ آيا گريزگاهى هست؟ يا رهايى و جاى امنى پناه گاهى و يا فراز يا بازگشتى هست؟

و پيوسته از اين گفتار على بن ابى طالب (عليه السلام) تعجب مى‏كرد: أين من جد و اجتهد و جمع و احتشد، و بنى و شيد، أو زخرف فنجد و مى‏گفت: آيا نمى بينى كه هر واژه آن گريبان قرينه و همتاى خود را گرفته به سوى خود مى‏كشاند... .(104)

گفتار كلينى (رحمه الله تعالى عليه) پيرامون خطبه توحيدى آن حضرت (عليه السلام)

كلينى در كافى پس از نقل خطبه‏اى از آن حضرت (عليه السلام) پيرامون كليات و اصول توحيد آورده: بس است اين خطبه براى كسى كه جوياى علم توحيد و خداشناسى است هر گاه در آن تأمل كند و محتوايش را بفهمد، اگر تمام انس و پرى - كه در ميان آنان زبان پيامبرى نباشد - با هم اجتماع كنند و بخواهند مباحث توحيد الهى را آن گونه كه حضرتش تبيين و تشريح فرموده - پدر و مادرم به قربان او باد - آشكار سازند از عهده اين امر بر نمى آيند و اگر بيانات روشن و آشكار آن حضرت (عليه السلام) در اين زمينه نبود هيچ گاه مردم نمى دانستند كه چگونه در راه‏هاى توحيد قدم نهند.(105)

مؤلف: آرى آن بزرگوار مصداق اين شعر است:

اذا نهضت فأنت نجم ثاقب   و اذا جلست فأنت ليث رابض
فبك التمثل حين ينعت فاضل   و اليك يرجع حين يشكل غامض

هر گاه قيام كنى تويى اختر تابناك و هر گاه بنشينى تويى سير آرميده تويى مثال زدنى آن گاه كه صاحب فضيلتى توصيف شود و تويى مرجع حل مشكلات.

سخندانانى كه از بيانات آن حضرت (عليه السلام) اقتباس كرده‏اند

از جمله افرادى كه از گفتار آن حضرت (عليه السلام) كمك گرفته عبدالملك بن صالح عباسى از سخنوران عباسى است كه وصيت نامه‏اش را براى فرزندش‏(106) از وصيت نامه آن بزرگوار براى فرزندش امام حسن (عليه السلام) اخذ كرده است. هم چنين طاهر بن حسين (ذو اليمينين) وصيت نامه مبسوطش را كه براى فرزندش نوشته و مأمون به حفظ و كتابت آن دستور داده‏(107) از وصيت نامه مفصل آن حضرت (عليه السلام) براى فرزندش امام حسن (عليه السلام) اخذ و اقتباس كرده است. بلكه بعض از سخنرانان به عين خطابه‏هاى آن حضرت (عليه السلام) خطبه مى‏خوانده‏اند، مانند يوسف بن عمر ثقفى عامل (هشام بن عبدالملك) بر كوفه اين خطبه‏اش را اتقوا الله عباد الله فكم من مؤمل أملا لا يبلغه، و جامع مالا لا يأكله، و مانع ما سوف يتركه و لعله من باطل جمعه و من حق منعه...(108).

و مانند قطرى بن فجأه يكى از فرماندهان گروه خوارج اين خطبه را أما بعد فانى أحذركم الدنيا فانها حلوة خضرة، حفت بالشهوات، و راقت بالقليل، و تحببت بالعاجلة و حليت بالآمال...(109) و جاحظ هر دو خطبه را در بيان آورده است. و مانند خطبه مأمون در روز جمعه كه ابن قتيبه آن را در عيون نقل كرده است.(110) و نيز فضيل بن عياض كه به پارسايى شهرت داشته گفتارش را به فيض بن اسحاق كه خانه‏اى خريده بود از گفتار آن حضرت (عليه السلام) براى شريح قاضى آن هنگام كه خانه خريده اخذ كرده و حيله آن را آورده است.(111) و نيز تفسيرى را كه امام (عليه السلام) براى آيه شريفه انا لله و انا اليه راجعون‏(112) فرموده ابو يزيد بسطامى اخذ كرده است.(113)

و در وزراء جهشيارى آمده: به عبد الحميد بن يحيى گفتند: چه چيز تو را در بلاغت چيره دست و متخصص گرداند؟ گفت حفظ كلام الأصلع‏(114)؛ حفظ سخنان اصلع (امير المؤمنين (عليه السلام)).

ابن ابى الحديد در شرح گفتار آن حضرت (عليه السلام): ألا و ان اللسان بضعة من الأنسان؛ آگاه باش زبان پاره‏اى از انسان است آورده: اين الفاظ را عينا ابو مسلم خراسانى اخذ كرده و در خطبه مشهورش به كار برده.(115)

و مع ذلك فقد سبق و قصروا و تقدم و تأخروا؛ با اين همه آن حضرت (عليه السلام) گوى سبقت را زا همه ربوده و ديگران وامانده‏اند، و پيشى گرفته و سايرين عقب افتاده‏اند. يعنى: اين تقدم و سبقت امام (عليه السلام) از ديگران در همان گفتارى است كه آنان از حضرتش اخذ كرده و از بياناتش استفاده برده‏اند.

گفتار ابن ابى الحديد درباره اين گونه اقتباس‏ها

ابن ابى الحديد در شرح گفتار آن حضرت (عليه السلام): أما بعد فان الجهاد باب من أبواب الجنة آورده: ديگران نيز در زمينه تشويق و ترغيب به جهاد سخن گفته‏اند، ولى همه از بيانات آن بزرگوار (عليه السلام) اخذ و اقتباس كرده‏اند، و از جمله بهترين سخنانى كه در اين باره گفته شده سخنان ابن نباته خطيب است: أيها الناس الى كم تسمعون الذكر فلا تعون....

در آن بنگر، و خطبه سابق آن حضرت (عليه السلام) را نيز با ديده انصاف تماشا كن، در مى‏يابى كه خطبه ابن نباته در برابر شمشير آهنى، و مى‏بينى كه آثار اقتباس، تكلف گويى، نامأنوس بودن الفاظ از چهره آن خطبه نمايان است. آيا خامى و نپختگى اين فرازش را درك نمى كنى: كأن أسماعكم تمج ودائع الوعظ و كأن قلوبكم بها استكبار عن الحفظ تا اين كه گويد: من براى تو مثلى مى‏آورم كه آن را معيار سنجش و تشخيص گفتار امير المؤمنين (عليه السلام) از گفتار ديگر نويسندگان و خطباى پس از او مانند ابن نباته و صابى و غير ايشان قرار دهى، نگاه كن نسبت شعر ابو تمام و بخترى و ابونواس و مسلم را با شعر امرؤ القيس و نابغه و زهير و اعشى تا اين كه پس از نقل تضمين ابن نباته اين جمله امام (عليه السلام) را: ما غزى قوم فى عقر دارهم الا ذلوا آورده: بنگر چگونه اين فراز ميان تمام خطبه فرياد مى‏زند و آشكارا مى‏گويد و به شنونده‏اش اعلام مى‏دارد كه من از معدن و سرچشمه‏اى نيستم كه بقيه گفتار از آن نشئت گرفته و نه از خامه‏اى كه آن سجع و چينش از آن صادر گشته است، به خدا سوگند اين جمله تمام خطبه را آراسته و زيبا نموده و زينت بخشيده است، و مثل آن مثل آيه‏اى از كتاب عزيز (قرآن) است كه با آن در نامه‏اى يا خطبه‏اى تمثل جويند.(116)

پرتوى از علم الهى در گفتار على (عليه السلام)

و لأن كلامه (عليه السلام) الكلام الذى عليه مسحة من العلم الالهى؛ زيرا گفتار آن حضرت (عليه السلام) گفتارى است كه بر آن اثر و پرتوى از علم الهى است.

تعبير و لان تنها در نسخه مصرى آمده ولى صحيح لأن مى‏باشد كه در ساير نسخه‏ها آمده است. مسحه اثر باقيمانده مسح است بر ممسوح عليه. ذوالرمة گفته: على وجه مية مسحة من ملاحة(117)؛ بر رخسار (ميه) اثرى از ملاحت و زيبايى است

و چه زيبا سروده است ميبدى در شرح ديوان منسوب به آن حضرت (عليه السلام):

شاهى كه مهش غلام و مهر است كنيز   ناطق به كمال اوست قرآن عزيز
گر قدر كلام او رفيع است چه دور   در خانه به كد خداى ماند همه چيز (118)

عطر كلام نبوى در بيانات علوى‏

و فيه عبقة من الكلام النبوى؛ و در سخن آن بزرگوار (عليه السلام) رائحه‏اى از گفتار نبوى است. عبقه خوش بويى، معطر بودن. آرى چگونه چنين حال آن كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده: أنا مدينة العلم و على بابها(119)؛ من شهر علمم و على در آن است. در كتاب فهرست منتخب الدين آمده: محمد بن حسين بن محمد غريب قاضى كاشان، فاظلى فقيه بوده، او نهج البلاغه را از حفظ مى‏نوشته است، كتابى دارد به نام رسالة العبقه در شرح اين جمله سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) در مقدمه نهج البلاغه: عليه مسحة من العلم الألهى، و فيه عبقة من الكلام النبوى‏(120).

ستايش ابن ابى الحديد از بيانات آن حضرت (عليه السلام)

ابن ابى الحديد در شرح خطبه سابق پيرامون جهاد آورده: مردم همه متفق اند كه قرآن در بالاترين درجه فصاحت قرار دارد، در آيات آن دقت كن و فصاحت بى مانند و دور بودنش را از گنگى، پيچيدگى و نامأنوسى بنگر و آن گاه در گفتار امير المؤمنين (عليه السلام) نيز تأمل كن، در مى‏يابى كه بيانات آن حضرت (عليه السلام) نشئت گرفته از الفاظ قرآن، و برخاسته از مفاهيم و شيوه‏ها، و الگو گرفته از برنامه‏ها و روش‏هاى آن مى‏باشد، بنابراين اگر چه گفتار آن حضرت (عليه السلام) هم سطح و همتاى قرآن نيست، اما اين شايستگى را دارد كه گفته شود پس از قرآن هيچ گفتارى فصيح‏تر، شيرين‏تر، برتر، گران قدرتر و اشراف از آن گفتار نيست مگر گفتار پسر عمش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).

و نيز در شرح خطبه: عالم السر من ضمائر المضمرين آورده: اگر نضر بن كنانه اين گفتار را مى‏شنيد به گوينده آن اين سخن (على بن عباس جريح) را كه به اسماعيل بن بلبل گفته مى‏گفت:

قالو أبوالصقر من شبيان   كلا و لكن لعمرى منه شيبان
و كم اب قد علا بابن ذرى شرفا   كما علا برسول الله عدنان

گفتند: ابوالقصر از قبيله شيبان است هرگز، بلكه سوگند كه شيبان از ابوالقصر است، بسا پدر كه به سبب فرزندش عالى مقام گشته آن گونه كه عدنان به بركت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بلند مرتبه شده است.

زيرا او به بركت امير المؤمنين (عليه السلام) بر عدنان و قحطان مباهات مى‏كند، بلكه ديده پدرش ابراهيم خليل الرحمن به سبب وجود آن بزرگوار (عليه السلام) روشن است و نضر به ابراهيم مى‏گويد: هرگز اركان توحيدى كه تو بنا نهاده و استوار ساخته‏اى پوسيده نگرديده، بلكه خداى تعالى از نسل من فرزندى به وجود آورده كه در عصر جاهليت عرب چنان علوم و معارفى در زمينه توحيد الهى آشكار ساخته كه تو در عصر جاهليت (نبط) آشكار نساخته‏اى، بلكه اگر اين خطبه امام (عليه السلام) را اسطا طاليس كه قائل بوده خدا عالم به جزئيات نيست بشنود قلبش خاشع گردد، و مو بر اندامش برخيزد، و انديشه‏اش متزلزل گردد. آيا در ويژگى‏هاى اين خطبه نمى نگرى از پاكيزگى، ابهت، عظمت، شكوكت، متانت و سلاستى كه دارد، آميخته با حلاوت، لطافت و روانى بيان، و من هيچ گفتارى را مشابه آن نمى بينم مگر گفتار آفريدگار سبحان، چرا كه اين كلام شاخه‏اى از آن درخت، ورودى از آن بحر و شعله‏اى از آن آتش است.(121) و نيز در شرح گفتار آن حضرت (عليه السلام): و منها فى صفة الأرض؛ از اين خطبه است در توصيف زمين از خطبه (89) اشباح، در مقام اثبات اين مطلب كه آن بزرگوار (عليه السلام) پيشواى علماى بديع است آورده: زيرا اين فن در غير گفتار آن حضرت (عليه السلام)، از پيشينيان جز به صورت اندك آن هم به طور اتفاقى و غير مقصود گوينده ديه نشده است. به مانند تجنيس جناس كه در قرآن عزيز به طور اتفاق و غير مقصود آمده است. مانند قول خداى تعالى: يا أسفى على يوسف‏(122)، هم چنان كه مقابله نيز به همين منوال در آيه شريفه: و السماء رفعها و وضع الميزان‏(123) آمده كه مقابله آن فقط لفظى است و هنگامى كه دانشمندان ادب اشعار امرؤالقيس را بررسى نموده در آن‏ها يكى دو مورد استعاره ديدند، مانند اين گفتارش در وصف شب:

فقلت له لما تمطى بصلبه   و أردف أعجازا و ناء بكلكل

پس گفتم به آن شب هنگامى كه نزديك شد به سر آمدنش و مانند شترى كه خواهد برخيزد دراز شد و حركت كرد به ميان و رديف ساخت در حركت دادن ميان سرين خود را و برخاست به سينه خود.

و اين شعر او:

و ان يك قد ساء تك منى خليقة   فسلى ثيابك تنسل (124)

اگر از بعضى خلق و خوى من ناخرسندى، جامعه‏هاى مرا از جامه هايت بيرون آر آسوده مى‏شوى.

كه نظيران آن را در اشعار عرب جاهلى نديده بودند، او را پيشواى شعراء و رئيس آنان خواندند.

و اين فصل از گفتار امير المؤمنين (عليه السلام) مشتمل بر چنان استعاره‏هاى شگفت‏انگيز، و محسنات بديع است كه اگر در ديوان شاعرى اديب و يا نامه نگارى زبر دست يافت مى‏شد شايسته پيشوايى مى‏بود، آيا نمى بينى چگونه امواج دريا را با وصف استفحال (هيجان غريزه جنسى) و كف آوردن به مانند شتر مست قرار داده، و سپس آب را سركش و پس از آن خاضع، و براى زمين سينه قرار داده كه با آن آب را مى‏مالد، و آب را با وصف سكون و آرامش ياد نموده هنگامى كه زمين را بر روى آن غلطان قرار داده به مانند غلطيدن الاغ و اسب بر روى زمين، و براى زمين شانه و پشت قرار داده و براى رام شدن و انقياد دهانه فرض نموده و آب را به مانند اسب لگام شده منقاد و اسير و آرام و مقهور قرار داده، و آب را چنان وصف نموده كه پس از تكبر، غرور و سركشى به وسيله زمين خاضع و رام گرديده و پس از نخوت و زياده خواهى افتاده شده، و زمين را موجب بسته شدن دهان آب قرار داده و آب را به مانند كسى قرار داده كه بر اثر پرخورى به زحمت افتاده باشد و سپس آب را بعد از آن همه جست و خيز آرام، و پس از آن همه تلاطم و خروش ساكن و ايستاده ياد نموده و آن گاه براى زمين شانه و كتف و بينى فرض نموده. و پس از آن خاموشى را از برق ابر نفى كرده، و باد جنوب را دوشنده شير ابرها قرار داده، و براى آن لباس نرم و نازك از سبزه و شكوفه، و گلوبند و زيور قرار داده كه به آن‏ها آراسته گرديده است.

خدايا! عجبا از گروهى كه پنداشته‏اند گفتارى به سبب دارا بودن امثال چنين مزاياى ادبى بر ديگر گفتارها برترى مى‏يابد، و اگر در ميان صد صفحه نوشتار تنها دو سه مورد از قبيل بيابند قيامتى به پا مى‏كنند و كوس و كرنا سر مى‏دهند و صفحات زيادى را در تعريف و تمجيد از آن پر مى‏نمايند، ولى آن گاه كه بر اين گفتار مى‏گذرند كه سرتاسر آن پر از نكات ادبى و محسنات بديع است با لطيف‏ترين وجه و زيباترين شكل و شيواترين لفظ و عميق‏ترين معنى و نيكوترين مقصود، هواى نفس و تعصب آنان را وادار به سكوت نموده از ابراز برترى آن دم فرو مى‏بندند، تازه اگر كوتاه آمده و از خود خوبى نشان داده از روى عصيب ساير گفتارها را بر آن ترجيح ندهند. اما آن همه زيبايى، لطافت و جذابيت در گفتار آن حضرت (عليه السلام) عجب ندارد كه آن سخن على (عليه السلام) است، و شكوه و عظمت گفتار شكوه عظمت گوينده است. و هر اثرى با صاحب اثرش همانند است.(125)

مؤلف: گفتار ابن ابى الحديد پسنديده و نيكوست ولى نه با تمام خصوصيات، زيرا امير المؤمنين (عليه السلام) همان خبر بزرگ و رخ داد عظيمى است كه در آن جدال و اختلاف دارند: النبا العظيم الذى هم فيه مختلفون‏(126)؛ و هر گاه دشمنانش اين چنين اند. همانا دوستانش به عجز از توصيف منقبت‏هاى او معترف اند و به راستى كه گفتار او تالى تلو قرآن است كه خداى بزرگ درباره آن فرموده: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على أن ياتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا(127)؛ بگو اى پيغمبر كه اگر جن و انس متفق شوند كه مانند اين قرآن كتابى بياورند هرگز نتوانند، هر چند همه پشتيبان يكديگر باشند.

و رفتار خصمانه دشمنانش با او از علو مقام و منزلت‏اش نمى كاهد، چه خوش گفته است شاعر فارسى زبان:(128)

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد   رونق بازار آفتاب نكاهد

سبط بن جوزى در تذكره آورده است: على (عليه السلام) چنان بود كه سخن مى‏گف‏ت به گفتارى مقرون به عصمت، كلامش ترازوى صواب و حكمت، سخنى كه خدا به آن ابهت داده، هر كس شنيد ترسيد، حلاوت، ملاحت، طراوت فصاحت در سخنش گرد آمده، كلمه‏اى از او نيفتاد و حجتش تباه نگشت، سخنوران را به ناتوانى واداشت، و گوى سبقت را از ديگران بربود، واژه‏هايى كه نور نبوت بر آن‏ها مى‏درخشد و انديشه و خردها را حيران مى‏سازد.(129)

مؤلف: عجب ندارد كه بر سيماى گفتار آن حضرت (عليه السلام) اثرى از اعلم الهى باشد، چرا كه خود بارها مى‏فرمود: أنا أعلم بطرق السماء منى بطرق الأرض‏(130)؛ من به راه‏هاى آسمانى داناتر از راه‏هاى زمين هستم و مى‏فرمود: اگر بر جايگاه قضاوت تكيه زنم حكم مى‏كنم بين پيروان تورات به توراتشان و پيروان انجيل به انجيلشان و پيروان قرآن به قرآنشان به گونه‏اى كه هر كدام به سخن آمده بگويد: على به آن چه در من است حكم كرده‏(131).

و چگونه در گفتار آن بزرگوار (عليه السلام) رائحه‏اى از كلام نبوى نباشد حال آن كه خداى تعالى در آيه مباهله آن دو (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على مرتضى (عليه السلام)) را به مانند يك نفس قرار داده است. و آن حضرت (عليه السلام) مى‏فرمود: موقعيت من با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مانند شاخه از شاخه و دست از بازو است.(132)