شگفتيهاى نهج البلاغة

جرج جرداق
ترجمه فخرالدين حجازى

- ۱۱ -


در موج دريا

سخنى كه پس از جنگ جمل در سر زنش مردم بصره ايراد فرمود :

شما سپاهيان زن و پيروان چهارپائيد همان زنى كه شترش فريادى كشيد و شما را بجنگ برانگيخت و چون او را پى‏كردند همگى گريختيد ، خوئى پست و پيمانى سست داريد ، كيش شما دوروئى و آب شهرتان تلخ و شور است . آنكس كه در بين شما نشيمن گزيد در گرو گناه با همكارى شما گرفتار شد و آنكه از ميانتان رفت ، مهربانى پروردگارش را دريافت ، بخدا سوگند مى‏بينم كه بزودى شهرتان در آب غرق خواهد شد و مسجد آن همچون سينه مرغابى بر موج دريا قرار خواهد گرفت (118.

آنها را به رنج و حيله كشتند

از سخنان امام درباره ياران جمل از مكه بيرون آمدند و همسر پيامبر خدا را با خود كشانيدند و او را بسوى بصره حركت دادند ، آنها زنانشان را در خانه‏ها نگهداشتند و يادگار پيامبر را در چشم انداز خود و سپاهيان قرار دادند همه آنها و لشكريانشان فرمانبردارى من را پذيرفته و بدون اكراه با من بيعت كرده بودند ، آنها در بصره بر كارگزاران خلافت و امينان و نگهبانان بيت المال تاختند و گروهى را با حبس و شكنجه و برخى را با حيله كشتند ، بخدا سوگند اگر آنها فقط يكتن از مسلمانان بى‏گناه را از روى عمد مى‏كشتند ، كشتن همه آن سپاهيان بر من حلال بود .

آنها كه با من جنگيدند

از سخنان امام درباره جنگ جمل در جنگ جمل ، گرفتار نبرد با نيرومندترين شجاعان و پولدارترين و بخشنده‏ترين و پرطاعت‏ترين و مكارترين و نيرنگبازترين مردمان شدم ، گرفتار پيكار با زبير شدم كه هرگز چهره از جنگ برنمى‏تافت و بايعلى بن اميه درگير شدم كه پولهاى فراوانى بر شتران بار ميكرد و بهر سپاهى سى دينار و يك اسب مى‏بخشيد تا با من بجنگد و گرفتار عايشه شدم كه هر سخنى از دهانش بيرون مى‏آمد مردم آنرا مى‏پذيرفتند و پيرويش مى‏كردند و با طلحه درگير شدم كه حيله‏اى عميق و مكرى طولانى داشت و كس را توان دريافت نيرنگهايش نبود

گنگ‏هاى سخنگوى

در سرزنش ياران خود در كوفه چنين فرمود :

اگر خداوند ، بستمكاران ميدان ميدهد نه چنان است كه بكيفر شان نگيرد بلكه خداوند بر سر راهشان در كمين است اما ، سوگند به آنكس كه جانم در دست اوست ، اين گروه بر شما پيروز خواهند شد ، نه از آنروى كه از شما بحق سزاوارترند بلكه از آنجهت كه با شتاب به سوى زمامدار باطل خود ( معاويه ) پيش ميروند و شما درباره حق من كندى مى‏كنيد تا كنون ، مردم از ستم زمامداران خود بيم داشتند و اكنون من از ستم پيروان خود مى‏ترسم ، شما را بجهاد برانگيختم ولى از جاى نجنبيديد ، حقايق را بشما باز گفتم اما نشنيديد و شما را در پنهان و آشكار بيارى حق فرا خواندم ولى پاسخم نداديد و پندم را نپذيرفتيد .

آيا شما حاضرانى همچون غايبانيد و بندگانى بمانند خواجگان سخنان حكيمانه را بر شما ميخوانم از آن مى‏گريزيد و با پندهاى نيكو ، اندرزتان ميدهم ولى از آنها دورى ميگزينيد و چون شما را به پيكار با سركشان برمى‏انگيزم هنوز سخنم پايان نيافته پراكنده ميشويد ، به خانه‏هايتان بازميگرديد و اندرزها را بمسخره ميگيريد اى كسانيكه پيكرهاتان آشكار و خردهاتان پنهان است ، هوسهائى گوناگون داريد و فرمانروايانتان را گرفتار كرده‏ايد ، زمامدار شما خدا را اطاعت مى‏كند و شما فرمانش را نمى‏بريد و پيشواى مردم شام ، خدا را نافرمانى ميكند و آنها فرمانش را ميبرند .

بخدا سوگند دوست ميدارم كه با معاويه معامله صرافى دينار و درهم كنم ، او از من ده نفر از شما را بستاند و در برابر يكنفر از پيروانش را بمن بخشد .

اى مردم كوفه من به سه چيز و دو چيز شما گرفتار شده‏ام ، شما گوشدارانى ناشنوا و گنگانى سخنگوى و كورانى چشمداريد و بهنگام جنگ آزادمردانى راستين و بوقت گرفتارى برادرانى قابل اعتماد نيستيد .

از دشمن انتقام مگير

بخشى از نامه‏اى است كه امام به عبد اله عباس ، فرماندارش در بصره نوشت ، زيرا ابن عباس بر بنى تميم كه در جنگ جمل بيارى طلحه و زبير برخاسته بودند ، سخت گرفته و به تبعيدشان پرداخته بود ، اين كار بر امام على كه قلب مقدسش هرگز انتقام را نمى‏پذيرفت گران آمد و نامه‏اى به ابن عباس نوشت و او را از اينكار باز داشت و حقيقتى را بيان فرمود كه تا كنون از آن خبر نداشتيم ، زيرا امام فرمود كه رئيس دولت در كردار كارگزارانش شريك و مسئول است .

با مردم بصره ، به نيكى رفتار كن و عقده ترس را از دلهايشان بگشاى ، بدخوئى و سختگيرى ترا نسبت به بنى تميم بمن گزارش دادند ، اى ابا عباس خدايت ببخشايد در گفتار و رفتارت با آنها بمدارا رفتار كن ، زيرا ما هر دو در اينكار شريكيم و چنان باش كه بتو خوش گمان باشم و انديشه‏ام را درباره خودت سست مگردان .

زنان

بخشى از گفتارى كه پس از جنگ جمل و ناروائيهاى عايشه درباره زنان بيان فرمود :

از زنان بد پرهيز كنيد و از خوبهاشان پروا گيريد ، در كارهاى نيك فرمانشان نبريد تا از شما نخواهند كه در بديها پيروشان باشيد .

زمامداران بد

درباره خطرهاى بنى اميه چنين فرمود :

آگاه باشيد ، ترسناكترين فتنه‏اى كه گرفتار آن خواهيد شد فتنه بنى‏اميه است كه فتنه‏اى كور و تاريك است و بخدا قسم ، بنى اميه را مى‏بينم كه پس از من زمامدار شما خواهند شد كه چون شترى پير و بد خوى ، گاز ميگيرند و با دستشان مى‏كوبند و با پايشان لگد مى‏اندازند و نمى‏گذارند شيرشان را بدوشند ، آنها همچنان بر شما فرمان خواهند راند و هيچكس از شما را باقى نخواهند گذاشت مگر آنرا كه بر ايشان سودى داشته باشد و ستمكاريشان همچنان ادامه خواهد يافت چنانكه توان انتقام نيابيد و مبارزه‏تان همچون پيكار برده‏اى با ارباب نيرومند و فرمانبردار ناتوان با فرمانده توانا باشد فتنه آنها با چهره‏اى زشت و هراسناك بشما روى خواهد آورد و بخشى از دوران جاهليت را پديد خواهند آورد .

نه خانه‏اى و نه خرگاهى

درباره بنى اميه چنين فرمود :

بخدا سوگند كه آنها بستمكارى خويش ادامه ميدهند ، تا بدانجاى كه حرام خداوند را حلال مى‏كنند و پيمانها را در هم مى‏شكنند و ستم آنها به هر خانه و خيمه‏اى سر ميكشد و مردم دو گروه ميشوند و هر دو گروه مى‏گريند دسته‏اى بر دينشان و دسته‏اى بر دنياشان و شما را چنان بخدمت ميگيرند كه گويا برده‏اى براى خواجه‏اى خدمت ميكند و در برابرش به اطاعت مى‏ايستد و در غيابش به بدگوئيش مى‏پردازد .

گشاده گلو

بياران خود درباره معاويه چنين فرمود :

بدانيد كه بزودى پس از من مردى بر شما چيره خواهد شد كه گلوئى گشاده و شكمى بر آمده دارد ، آنچه بيابد ميخورد و آنچه را نيابد ميجود ، پس او را بكشيد ، اگر چه هرگز نمى‏كشيد ، آگاه باشيد كه او شما را فرمان خواهد داد كه بمن دشنام دهيد و از من بيزارى جوئيد ، اگر بخطر افتاديد بمن دشنام دهيد ، تا از مرگ رهائى يابيد و آن دشنام هم براى من موجب بلندى مقام است ولى از من بيزارى نجوئيد زيرا من بفطرت اسلامى زاده‏ام و در ايمان و مهاجرت بر ديگران پيشى جسته‏ام .

حرص سرمايه‏داران

نامه امام به معاويه كه نظر امام را درباره سرمايه‏داران نشان ميدهد آنها كه هر چه بر سرمايه‏شان افزوده ميشود آزمندتر ميگردند تا باز هم بر ثروت خود بيفزايند . اما بعد ، دنيا انسان را از توجه به آخرت باز ميدارد و دنيادار هر چه بيشتر از دنيا بدست آورد آزمندتر ميگردد و حرصى فراوانتر مى‏يابد ولى اين دستاوردهاى بسيار دنيوى او را به نعمتهاى آخرت نمى‏رساند و پس از مرگ آنچه فراهم آورده پراكنده ميشود و استواريش به سستى ميگرايد و اگر تو از گذشته‏ات پند بگيرى در نگهدارى بهره‏منديهاى معنوى آينده‏ات خواهى كوشيد .

با حق

معاويه در گرما گرم جنگ صفين نامه‏اى به امام نوشت و از حضرتش خواست تا سرزمين شام را به او واگذارد و امام در پاسخ او چنين نوشت :

اينكه فرمانروائى سرزمين شام را از من ميخواهى ، من چيزى را كه ديروز بتو نداده‏ام امروز هم نخواهم داد و اينكه گفته‏اى ( جنگ مردان عرب را خورد و نيمه جانهائى بيش باقى نگذاشت ) آگاه باش ، كسيكه در راه حق كشته شد ، رهسپار بهشت ميشود و آنكس كه در راه باطل كشته شد به آتش مى‏افتد و اينكه گفته‏اى نيرو و مردان جنگى ما با هم برابر است چنين نيست زيرا هرگز تلاش تو كه در راه باطل و ترديد بكار ميرود از كوشش من كه در راه ايمان و يقين انجام مى‏يابد بيشتر نخواهد بود .

خرما فروش بى‏تدبير

نامه‏اى ديگر كه امام در پاسخ معاويه نوشت اما بعد ، نامه‏ات رسيد و نوشته بودى كه خداوند ، حضرت محمد ( ص ) را به پيامبرى برگزيد و رسالت او را بوسيله ياران وفادارش تأييد كرد ، پس روزگار كار شگفتى از ترا بر ما پنهان داشته كه تو اكنون ميخواهى ما را به امتيازاتى كه خدايمان به آن ممتاز فرموده آگهى دهى و فضيلتى را كه خداوند در بعثت پيامبران بما بخشوده بازگو كنى ، تو در اين كارت همچون خرما فروش بى‏تدبيرى هستى كه خرما را به هجر كه سرزمينى خرما خيز است برد تا بفروشد يا بمانند تير انداز نوآموزى هستى كه بخواهد با مربى ماهر خود مسابقه تيراندازى دهد .

آنگاه رويدادهاى بين من و عثمان را يادآورى كرده‏اى ، اين توئى كه بايد پاسخگوى آن باشى زيرا از خويشاوندان اوئى بنگر كدام يك از ما نسبت به عثمان دشمن‏تريم و مردم را به كشتن او برانگيخته‏ايم ، آيا من كه يارى خود را بر او عرضه داشتم و او باعتماد كمك تو ياريم را نپذيرفت و مرا از اقدام باز داشت ، يا تو كه در پذيرش استمداد عثمان سستى ورزيدى و او را بمرگ كشانيدى و بچنان سرنوشتى دچار كردى ؟

اين را هم بدان كه من هرگز از اعتراضهائى كه بر بدعتها و ناروائيهاى عثمان داشتم پوزش نمى‏خواهم و اگر انتقاد و ارشاد من درباره عثمان به عقيده تو گناه باشد باكى ندارم زيرا بيگناهان بسيارى هستند كه مورد سرزنش قرار ميگيرند .

از خدا بترس

نامه‏اى ديگر از امام به معاويه از خشم خداوند كه نعمتهائى فراوان بتو بخشيده بترس و به شناخت حقى كه عذرى در ناشناسائى آن ندارى باز گرد ، اين نفس هوسباز تو است كه ببدكاريت كشانده و بسركشى و گمراهيت انداخته و به پرتگاه مهلكه‏ات افكنده و پيمودن راه حق را بر تو دشوار ساخته است .

گروهى از مردم را كشتى

همچنين نامه‏اى از امام بمعاويه گروهى فراوان از مردم را كشتى و با سركشى و فريبكاريت مردم را بدريايت افكندى چنانكه تاريكى‏ها آنها را فرا گرفت و امواج سهمگين ترديدها بكامشان كشيد ، بناچار از راه راستى كه در پيش داشتند باز گشتند و به كجى گرائيدند و به روش پيشينيان بازگشتند و به جاهليت روى آوردند و به اشرافيت و افتخارات نياكانشان نازيدند و تنها گروهى از بينايان بودند كه بحق گرائيدند و از فتنه تو كنار ماندند .

فريب كودك

نامه امام در پاسخ معاويه نوشته بودى كه من طلحه و زبير را كشته و عايشه را بيرون رانده و به كوفه و بصره فرود آمده‏ام اين كارى است كه تو در آن نبودى و بتو ربطى ندارد ، درباره كشندگان عثمان هم سخن بفراوانى گفتى ،

تو هم بمانند ديگران بيعت مرا بپذير آنگاه درباره آنها از من داورى بخواه تا بين تو و ايشان از روى كتاب خدا داورى كنم ، اما اينكه اين دعوى را بهانه‏اى براى حكومت شام قرار داده‏اى اين بمانند فريب كودك است كه در وقت از شير گرفتن او انجام ميدهند .

اى معاويه

نامه‏اى ديگر از امام بمعاويه سبحانه الله ، اى معاويه ، تا چه اندازه در هواپرستى و بدعت گزارى سرسختى نشان ميدهى و همراهى هوس را مى‏پذيرى و حقايق را ناديده مى‏انگارى و اينهمه درباره عثمان و كشندگان او بجدال مى‏پردازى ، تو خودت هنگامى عثمان را يارى ميكردى كه ياريش براى تو هم پيروزى و سودى در برداشت ولى آنگاه كه ياريش براى تو سودى نداشت تنهايش گذاشتى و خوارش كردى .

مى‏فريبد و گناه مى‏كند

سخنى كه درباره روش خويش و معاويه بيان فرمود :

بخدا سوگند ، معاويه از من زيرك‏تر نيست ، بلكه او مى‏فريبد و گناه مى‏كند و اگر من فريبكارى را ناخوش نمى‏داشتم از همه مردم زيرك‏تر بودم .

بهاى بيعت

سخنى از امام درباره عمرو عاص كه در برابر فرماندارى مصر با معاويه بيعت كرد .

او با معاويه بيعت كرد بشرطى كه در برابر بيعتش بهائى دريافت كند ، ولى اين فروشنده در اين سودا سودى نبرد و سوداى سوداگر بناچيزى گرائيد ، پس براى جنگى سخت آماده شويد و ابزار و نيروى پيكار را فراهم آريد .

حرامخوران

نامه‏اى كه امام براى نبرد با شاميان براى يارانش نوشت .

شما با حرامخواران و بندگان دنيا و بدعت‏گزاران مى‏جنگيد ، به من خبر رسيد كه پسر زن بدكاره با معاويه بيعت كرد بشرطى كه در برابرش بهائى بستاند ، بهائى كه بزرگترين ارزشهاى موجود در حكومت معاويه را در بر داشت ولى دست اين دين فروش خالى ماند و دست مشترى فريبكار و نافرمان را در تجاوز بمال مردم باز گذاشت .

دنيا و آخرت را از دست دادى

نامه امام به عمرو عاص پس از بيعت او با معاويه

تو دينت را در گرو مردى سركش و طغيانگر كه همه پرده‏هاى آزرم را دريده است گذاشتى ، مردى كه بزرگمردان را در مجلس خويش ناسزا ميگويد و دانايان را در انجمن خويش نادان مى‏شمارد ، تو از چنين كسى پيروى كردى و همچون سگهائى كه چشم به بازمانده طعمه شير دارند و بچنگالهايش نگاه ميكنند كه پاره‏اى به پيش آنها بيندازد ،

بدنبالش افتادى ، دنيا و آخرتت را از دست دادى ولى اگر به حق ميگرائيدى به هر چه ميخواستى ميرسيدى ، اگر بر تو و پسر ابوسفيان دست يابم جزاى كارهايتان را خواهم داد .

بر تو سخت مى‏گيرم

نامه‏اى كه امام به زياد بن ابيه فرماندار بصره نوشت .

و من بخداوند ، سوگندى راستين ياد ميكنم ، اگر بمن گزارشى رسد كه تو در بيت المال مسلمانان باندازه‏اى كم يا زياد خيانت كرده‏اى چنان بر تو سخت ميگيرم كه اندك مايه و گرانبار و ناچيز گردى

فرو رفته در نعمت

بخشى از نامه ديگر امام به زياد بن ابيه .

تو كه در نزد خداوند ، از متكبرانى آيا از او پاداش فروتنان را مى‏خواهى ؟ و تو كه در نعمت و آسايش فرو رفته و حق ناتوانان و بيچارگان را ربوده‏اى ، ميخواهى كه خداوند ، پاداش نيكوكاران و بخشندگان را بتو بخشد ؟ هر مردى پاداش كارهاى گذشته‏اش را خواهد ديد و در آخرت به آنچه پيش فرستاده خواهد رسيد .

از معاويه پرواگير

چون به امام خبر رسيد كه معاويه ميخواهد زياد را به برادرى حرام خود ملحق سازد به او چنين نوشت :

شنيدم كه معاويه برايت نامه‏اى فرستاده تا انديشه‏ات را بربايد و در مرز عقل و فهم تو رخنه اندازد ، از او بترس و پرواگير چون او بمانند شيطانست كه از پيش و پس و راست و چپ مؤمن درمى‏آيد تا ناگهان اغفالش كند و انديشه روشن و ساده‏اش را بربايد .

مردم در نزد ما برابرند

نامه‏اى كه امام به سهل بن حنيف انصارى نوشت و از اينكه بعضى مردم به معاويه پيوسته‏اند او را دلدارى داد

اما بعد ، به من گزارش رسيد كه گروهى از مردان تو به نزد معاويه ميروند و به او مى‏پيوندند ، از اينكه شماره يارانت كم ميشود و يارى آنها را از دست ميدهى اندوهگين مباش ، آنها را گمراهيشان بس است و ياران قديم تصفيه ميشوند و پاكانشان باقى مى‏مانند ، آنها دادگرى را شناختند و ديدند و شنيدند و دريافتند ، و دانستند كه مردم در نزد ما برابرند ، پس بجائى فرار كردند كه برابرى در آنجا نيست و بهره‏منديها ، اختصاصى است ، دور باشند ، دور باشند ،

چنين كسانى از بخشايش خدا ، بخدا سوگند كه آنها از ستمكارى فرار نكردند و به دادگرى نپيوستند .

اى همانندان مردان

پس از آنكه سفيان بن عوف از بنى غامد بشهر انبار در كرانه شرقى فرات حمله برد و بفرمان معاويه به كشتار و غارت و تهديد مردم آن پرداخت امام در خطبه‏اى چنين فرمود :

و اين برادر غامد است كه سپاهيانش بشهر انبار يورش بردند و حسان بن حسان بكرى فرماندار آنجا را كشتند و سربازان شما را از پادگانها بيرون راندند و گروهى از مردان شايسته شما را كشتند .

و بمن گزارش رسيد كه يكى از آن سپاهيان بخانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه ما بود درآمد و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره‏هاى آنها را ربود و جز گريه و زارى و التماس ، مانعى در برابرش نديد .

پس همگان با غنيمتى فراوان باز گشتند و به هيچكدامشان زخمى نرسيد و خونى از هيچيك نريخت ، اگر پس از اين فاجعه ، مرد مسلمانى از اندوه بسيار بميرد ، شايسته سرزنش نيست بلكه بنظر من ، سزاوار مردن است . اى شگفت ، كه بخدا قسم ، هماهنگى آنها در ناروائيشان و پراكندگى شما در حقى كه داريد ، دل را ميميراند و اندوهها را فراهم مى‏آورد .

رويتان زشت باد و دلهايتان آكنده از اندوه باد ، كه آماج تيرهاى دشمن شديد ، بر شما يورش مى‏آورند و شما دفاع نمى‏كنيد و با شما مى‏جنگند و شما با آنها نمى‏جنگيد ، و خدا را نافرمانى ميكنند و شما خشنوديد .

چون در تابستان بشما فرمان دادم كه بسوى شام بسيج شويد ، گفتيد هوا بسيار گرم است بما مهلت ده تا از داغى هوا كاسته شود و چون در زمستان بشما فرمان جنگ دادم گفتيد هوا بسختى سرد است ما را مهلت ده تا سوزش سرما كم گردد ، همه اين بهانه‏ها نه براى فرار از گرما و سرما بود ، بخدا قسم كه شما از تيزى شمشير ، بيشتر فرار ميكنيد .

اى كسانيكه بمردان ميمانيد ولى مرد نيستيد ، خيالهاى بچگانه و خردهائى زنانه داريد ، ايكاش ، هرگز شما را نمى‏ديدم و نمى‏شناختم شناختى كه پشيمانى مى‏آورد و خشم و اندوه مى‏زايد ، خدايتان بكشد كه سينه‏ام را از خشم مالامال كرديد و با نافرمانى و خوارى انديشه‏ام را درباره خود تباه ساختيد ، تا جائيكه قريش گفتند فرزند ابيطالب مردى دلير است ولى بفنون جنگ آگاهى ندارد .

خدا پدرشان را بيامرزد ، كدامين آنها در پهنه نبرد از من استوارتر و پيشتازتر بوده‏اند ؟

من هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم كه در ميدان جنگ ، سر برافراختم و اكنون بيش از شصت سال از عمرم ميگذرد ، ولى چكنم ، آنكس را كه فرمان نبرند ، راى و تدبيرى نميتواند داشته باشد .