هرگاه بدنيا دل بستى
( بخشى از نامهى امام به سلمان فارسى ) چنان باش كه چون دلبستگى
بيشترى بدنيا يافتى از آن بيشتر بپرهيزى ، زيرا چون دنيادارى به دنيا دل ببندد دنيا
او را به سختى و مصيبت كشاند .
درود بر تو اى پيامبر خدا
( امام بهنگام دفن همسرش فاطمه زهرا چنين گفت ) .
اى پيامبر خدا ، درود من و دخترت كه اكنون در كنارت آرام مىگيرد
بر تو باد ، دخترى كه زود به تو پيوست ، اى پيامبر خدا از مرگ دختر برگزيدهات
شكيبائيم كم شد و تاب و توانم از دست رفت و اگر ميتوانم بار اين اندوه را بدوش
كشم از آن روى است كه گرانى مصيبت مرگ تو را تحمل كردم و تلخى ناگوار دوريت را
بشكيبائى چشيدم . ولى اندوهم هميشگى است و شبهايم به بيخوابى ميگذرد تا آنگاه
كه خداوند جايگاهى در كنارت برايم برگزيند .
بهترين و بدترين مردم
بدانهنگام كه مردم بحضور امام آمدند و از ناروائيهاى خلافت عثمان
شكايت كردند و از او خواستند كه با عثمان سخن گويد تا به خواستهاشان توجه كند ،
امام به پيش عثمان رفت و چنين فرمود :
مردم ، پشت سرمنند و مرا براى پيامگزارى نزد تو فرستادهاند تا پيامشان بتو
برسانم ، بخدا سوگند نميدانم بتوچه بگويم ؟ من چيزى نميدانم كه تو خود ندانى و راهى
بتو نمىتوانم نشان دهم كه تو آنرا نشناسى ، تو هر چه ما مىدانيم مىدانى ( و از
اينهمه ناروائى آگاهى ) ما چيزى بيشتر از تو نمىدانيم كه بدان آگاهت سازيم و به
پنهانى چيزى درنيافتيم كه بتو برسانيم ، ما همانرا ديديم كه تو ديدى و همان را
شنيديم كه تو شنيدى ( و روش پيامبر را ديدى و گفتارش را شنيدى ) خدا را ، خدا را ،
از كردار خويش بهراس . بخدا سوگند ، آنچنان نابينا نيستى كه بينائيت دهند ، راهها
روشن است ، پس بدان كه بهترين مردم در پيشگاه خداوند زمامدار دادگرى است كه براه حق
هدايت يافته باشد و مردم را ، راهنمائى كند و بدترين مردمان در نزد خدا زمامدار
ستمگرى است كه گمراه شده و مردم را بگمراهى كشاند و من از پيامبر خدا شنيدم كه
ميفرمود « زمامدار ستمكار را بدادگاه قيامت مىآورند و او هيچ ياور و پوزشخواهى
ندارد و در آتش دوزخش مىاندازند و پيكرش چون سنگ آسيا در شعلههاى آتش ميچرخد تا
بژرفاى جهنم مىافتد » و ترا بخدا سوگند ميدهم كه مبادا همان پيشواى مقتولى باشى كه
زبان وحى خبر داد و گفت در اين امت پيشوائى كشته مىشود كه با قتل او دروازههاى
كشتار تا روز رستاخيز باز مىشود و كارها به ناروائى و اشتباه ميافتد و فتنهها و
تباهيها پايدار ميماند ، چنانكه مردم ، حق را از باطل نمىشناسند و در امواج
گرفتاريها ، سراسيمه ميشوند و بنادانى و اشتباه ميگرايند هان اى عثمان ، اكنون كه
ساليانى دراز ، از عمرت گذشته و روزگارت بپايان رسيده همچون شترى در اختيار مردان
مباش كه بهر كجايت كه بخواهد به تندى براند ، (113
برگزيد و خودسرى ورزيد
درباره قتل عثمان فرمود :
اگر بكشتنش فرمان ميدادم كشندهاش بودم و اگر از كشتنش جلو
مىگرفتم ياورش بودم (114 ولى ميدانم كه ياران عثمان نمىتوانند بگويند ما از
دشمنانش بهتريم و خوارگران عثمان نمىتوانند بگويند ياران او از ما بهترند اينك
در اين باره سخنى جامع مىگويم ، او خلافت را برگزيد ولى خودسرى ورزيد و گزينشى
بد داشت ، و شما هم كه از ستم او بىتاب شديد و بمرگش كشانديد بد كرديد ، و اين
خدا است كه بين خودسر و بىتاب داورى خواهد كرد .
من يكى از شمايم
( سخنى زيبا از امام هنگامى كه مردم خواستند با او بيعت كنند )
مرا واگذاريد و ديگرى را بيابيد ، زيرا اگر امر زمامدارى را بپذيريم ،
روىها و رنگهائى گونهگون پديد خواهد آمد ، چنانكه دلها توان
آنرا نيابند و خردها از تحمل آن باز مانند اكنون ابرهاى سياه افق را فرا گرفته
و راه روشن هدايت ناشناخته مانده است (115 .
و اين را بدانيد كه اگر خلافت را بپذيرم ، آنچنان كه ميدانم با
شما رفتار ميكنم ، بسخن كسى گوش نمىدهم و به توبيخ سرزنشگران ، اعتنا نمىكنم .
ولى اگر مرا واگذاريد منهم مانند يكى از شمايم و شايد از شما نسبت
به آنكه زمامدارش كنيد شنواتر و فرمان بردارتر باشم و اگر رايزن و وزيرتان باشم
بهتر از آن است كه زمامدارتان گردم .
حق را هيچ چيز باطل نگرداند
خطبه زيبائى كه امام در دومين روز خلافت بيان فرمود و دربارهى
زمينهائى كه خليفه سوم از مال مردم بخاصان خود بخشيده بود سخن گفت .
اى مردم ، من هم مردى همچون شما هستم كه در سود و زيان شما شريكم
، بدانيد كه هر زمينى را كه عثمان بخاصان خود بخشيده و هر سرمايهاى را كه از
مال خدا به اطرافيان خود داده همگى را به بيت المال باز خواهم گردانيد زيرا حق
را هيچ چيز باطل نمىگرداند ، گرچه اين سرمايهها بكابين زنان رفته و بخريد كنيزان مصرف شده و
يا در شهرها پخش گرديده باشد همه را باز ميگردانم ،
زيرا دادگرى حقيقتى گشاده و پرگسترش است و آنكس كه عدالت بر او تنگ آيد ستم بر
او تنگتر خواهد بود .
اى مردم مبادا فردا كسانيكه در ثروت دنيا فرو رفته و كشتزارها
بچنگ آورده و نهرها جارى كرده بر اسبها سوار شده و كنيزانى زيبا بخدمت
گرفتهاند ، چون آنها را از اين بهرهها باز دارم و حقوقى را كه خود ميدانند از
كجا بچنگ آوردهاند از آنها باز گيرم ، بگويند فرزند ابيطالب ، ما را از
بهرهمنديهايمان باز داشت ، آگاه باشيد ، هر يك از مهاجران و انصار و ياران پيامبر كه بخاطر
همنشينى با رسول خدا براى خود نسبت بديگران ، فضيلتى قائل است بايد داند كه
پاداش اين برترى را فرداى رستخيز در پيشگاه خدا خواهد يافت .
پس شما بندگان خدائيد و مال ، مال خداست كه آنرا بين شما به
برابرى پخش مىكنم و براى هيچكس نسبت بديگران امتيازى قائل نيستم .
فروترين شما برترين شما
( از گفتار امام ، پس از بيعت در مدينه ) آگاه باشيد كه اكنون
بهمان ناگوارى دچار شدهايد كه پيش از بعثت پيامبرتان ، گرفتار آن بوديد (116
.
سوگند بخدائى كه او را بحق برانگيخت ، اكنون در غربال آزمايش
بيخته و در ديك امتحان زير و رو مىشويد تا اينكه فروترين شما برترين شما و
برترين شما فروترين شما گردد و آنانكه به اسلام پيشى گرفتند و از راه بازماندند
دوباره بر شما پيشى گيرند و پيشتازان حقيقى اسلام از رفتار باز مانند .
بخدا سوگند ، هيچ سخنى را از شما پنهان نمىدارم ، و هرگز بشما
دروغ نميگويم .
بدانيد كه گناهان ، اسبهائى چموش و ناآرامند كه چون گناهكاران بر
آنان سوار شوند افسارشان پاره ميشود و گنهكاران را بگودال آتش مىافكنند و
بدانيد كه تقوى شترى آرام است كه پرهيزگار را بر خود مىنشاند و افسارش را بدست
او مىسپارد و به بهشتش مىسپارد ، حقى است و باطلى و براى هر كدام طرفدارى ،
هر كس مردم را بباطل بخواند نابود ميشود و آنكس كه دروغ گويد و افترا ورزد زيان
مىبيند و آنكس كه حق را بگشايد تا با آن بمبارزه برخيزد ، هلاك ميگردد .
در نادانى مرد همين بس كه اندازه خويش نشناسد ، در خانههاى خويش
پنهان شويد ( و براى فتنه انگيزى بيرون نيائيد )
و به اصلاح كار خويش و مردم پردازيد و از اختلاف بپرهيزيد ، بسوى خداى باز گرديد
و هيچكس را جز پروردگارتان نستائيد و هيچكس را جز خويشتن سرزنش نكنيد .
خدا از آنچه گذشته بگذرد
از خطبههائى كه پس از قتل عثمان در آغاز خلافت ايراد فرمود :
اى مردم ، دنيا آرزومندان و هواخواهان خود را مىفريبد و به
آنانكه كالايش را ميجويند و ارزنده ميدانند بخل نمىورزد ، و بر آنكس كه بر او
دست يافت چيره ميشود .
بخدا قسم ، هر امتى كه بگناه و نافرمانى گرائيد ، نعمت فراوان و
زندگانى آرامش را از دست داد زيرا ( خداوند نسبت به بندگانش ،
ستمكار نيست ) و اگر مردم ، بهنگامى كه ناگواريها به آنها روى
ميآورد و نعمتها از آنان روى برمىتابد با نيتى راستين و دلى مشتاق بدرگاه خداى
روى آرند و زارى كنند ، خداوند نعمتهاى از دست رفتهشان را باز ميگرداند و همه
مفاسدشان را اصلاح ميكند و من بر شما ميترسم كه بروزگار جاهليت باز گرديد و
بنادانى و فريب افتيد ، اين شما بوديد كه ( پس از پيامبر ) از مسير راستين
حقيقت ، بباطل روى آورديد و در نزد من كردارى ناستوده داشتيد و اكنون اگر از آن
راه باز گرديد نيك بختى يابيد ، وظيفه من ، تنها ، كوشش در راه اصلاح شماست و اگر
ميخواستم آنچه مىبايست مىگفتم ، خداوند از آنچه گذشته بگذرد .
رشوه
نامهاى كه امام براى فرماندهان سپاه نوشت .
اما بعد ، پيشينيان شما از آن روى نابود شدند كه حق مردم را
ندادند و مردم ناگزير حق خويش را با پرداخت رشوه بدست آوردند و آنها مردم را
بباطل كشانيدند و مردم بناچار از باطل پيروى كردند .
اگر راسترو نباشيد
نامهاى كه بفرماندهان مرزبانى نوشت اما بعد سزاوار است كه
فرمانده را امتيازى كه بر فرمان برداران يافته از راه دادگرى بيرون نبرد و به
اتكاى برترى اختصاصيش رفتارش را نسبت بزيردستان دگرگون نسازد ، بلكه بسپاس اين
عنايت خداوندى ، به بندگان خدا نزديكتر شود و نسبت به برادرانش مهرى بيشتر
بورزد .
حق شما بر من اين است كه در ايفاى حقوقتان كوتاهى نورزم و شما در
نزد من براى دريافت حق خويش برابر باشيد و اگر من تعهد خويش بدرستى انجام دهم ،
بر خداست كه نعمتش را بر شما واجب شمارد .
و اما حق من بر شما پيروى و فرمانبردارى است و اينكه پيمانم را
نشكنيد و در اصلاحاتم كوتاهى و كارشكنى نكنيد و بايد براى رسيدن بحق در امواج
سختيها فرو رويد ، پس اگر راسترو نباشيد و استقامت نورزيد هيچكس در نزد من از
كجروان شما فرومايهتر نيست ، آنگاه كجرو را بسختى كيفر ميدهم و هيچ راه فرارى از كيفر من در
پيش نخواهد داشت .
با مردم بدادگرى رفتار كنيد
نامهاى كه بكارگزاران ماليات نوشت با مردم بدادگرى رفتار كنيد و به
نيازها و درخواستهايشان با شكيبائى گوش كنيد ، چون شما گنجوران مردم و نماينده آنان
هستيد مبادا كه براى دريافت خراج ، لباسهاى زمستانى و تابستانى و چهار پايانى را كه
بآن كار مىكنند بفروش رسانيد يا براى ستاندن درهمى به كسى تازيانه زنيد و زنهار كه
بمال هيچكس دست نزنيد چه مسلمانى نمازگزار باشد و چه غير مسلمانى كه با ما هم پيمان
است .
آيا پيروزى را با ستمكارى بدست آورم ؟
چون به امام براى مراعات برابرى در تقسيم اموال اعتراض كردند چنين
فرمود :
آيا بمن فرمان ميدهيد كه پيروزى را با ستمكارى بدست آورم و با
مردمى كه زمامدار آنانم روشى جائرانه در پيش گيرم ؟ بخدا قسم تا شب و روز
بگذرند و ستارگان بدنبال هم بروند چنين كارى نخواهم كرد .
اگر اين مالها از خودم بود آنرا به برابرى بين مردم پخش ميكردم و
اكنون چگونه برابرى را رعايت نكنم كه اين مالها ، مال خداست آگاه باشيد و اين
را بدانيد ، اگر كسى مال خدا و مردم را بناروا بكسى ببخشايد ، اسراف ورزيده و
زيادهروى كرده است .
مردم در حقوق با هم برابرند
چون طلحه و زبير پس از بيعت به حضور امام آمدند و از اينكه حضرتش با
آنها مشورت نكرده و از آنها يارى نخواسته است به امام اعتراض داشتند حضرت در
پاسخشان چنين فرمود :
شما در برابر كار سادهاى كه مورد مشورت قرار نگرفتهايد بخشم آمديد و
تعهد بزرگى را كه متضمن پيروى از من است به پشت سر انداختيد بمن بگوئيد ، كدام حقى
را از شما ربوده و خويشتن بر داشتهام ؟ يا كدام حق و شكايتى را كه يكى از مسلمانان
به پيش من آورده از بيان حكم آن فرو مانده و به نادانى و لغزش افتادهام ؟
بخدا سوگند كه من اشتياقى بخلافت نداشته و در جستجوى اين مقام
نبودهام و اين شما بوديد كه مرا بپذيرش زمامدارى مسلمانان خوانديد و چون آنرا
پذيرفته در اداره امور خلافت بقرآن نظر افكندم و خويشتن را به انديشه شما و ديگران
نيازمند نديدم و حكمى پيش نيامد كه دربارهاش نادان باشم كه بخواهم با شما و
برادران مسلمانم به مشورت پردازم و اگر بشما نيازى ميداشتم هرگز از شما و ديگران
دست برنمىداشتم .
اما اينكه در پخش برابر اموال بين مسلمانان بمن خرده گرفتيد اين كار
را به راى و خواست خويش انجام ندادم بلكه من و شما ، اين روش را در سيره پيامبر
يافتيم كه به آن رفتار ميكرد و در اجراى فرمان خدا و سنت پيامبر ، ديگر نيازى به
رايزنى شما نداشتم ، خداوند ، دلهاى ما و شما را بسوى حقيقت رهنمونى فرمايد و بما در راه رسيدن به
حق ، شكيبائى عنايت فرمايد ، خداوند آنكس را كه بحق مىنگرد و حقيقت را يارى ميكند
رحمت كند و آن را كه ستم را مىبيند و طرد مىكند و ياور حقيقت و ياران حق است به
مهربانى و بخشايش خويش فائز گرداند .
بياران جمل
نامهاى است كه امام پيش از جنگ جمل براى طلحه و زبير و عايشه
نوشت .
از بنده خدا على امير المؤمنين ،
به طلحه و زبير و عايشه ، درود بر شما اما بعد ، اى طلحه و زبير ، شما ميدانيد كه من
خواستار خلافت نبودم و با ناخوشى آنرا پذيرفتم و شما از كسانى بوديد كه بيعت من
را با خشنودى پذيرفتيد ، پس اگر با خواست خويش اين بيعت را پذيرفتيد بدرگاه
خداوند توبه كنيد و به اطاعت باز گرديد و اگر با اكراه ، آنرا پذيرفتيد من بر
شما حق باز خواست دارم زيرا بيعت را بظاهر با رضايت پذيرفتيد و نافرمانى را در
دل پنهان داشتيد .
و تو اى طلحه ، اى بزرگ مهاجرين ، و تو اى زبير اى سواركار مبارز
قريش اگر پيش از آنكه بجنگ پردازيد دست از نافرمانى برداريد براى شما بهتر است
كه پيش از اقرارتان از اين معركه بدرآئيد .
و تو ، اى عايشه ، از خانهات براى كارى كه بتو ارتباطى ندارد
بيرون آمدى و بنافرمانى خدا و پيامبر پرداختى و گمان ميكنى كه ميخواهى كار مردم
را اصلاح كنى ، بمن بگوى ، زنان را بفرماندهى سپاه و خود نمائى در برابر مردم
چكار ؟ تو گمان ميكنى كه
براى خونخواهى عثمان برخاستهاى ، عثمان از بنى اميه است و تو از بنى تيم ، مگر تو
نبودى كه تا ديروز در برابر گروهى از ياران پيامبر ميگفتى « اين پير كفتار را
بكشيد ، كه خدايش بكشد ، او كافر شده است » ؟ و امروز بخونخواهى او برخاستهاى
، از خدا بترس و بخانهات بازگرد و در پوشش زنانهات قرار گير . و السلام .
از سوراخت بيرون آى
هنگامى كه به امام گزارش دادند كه ابو موسى اشعرى فرماندار كوفه ،
مردم را از شركت در جنگ جمل براى يارى امام باز ميدارد ، امام به او چنين نوشت
:
از عبد الله ، على امير المومنين ، به عبد الله بن قيس اما بعد ،
درباره تو بمن گزارشى رسيد كه هم بسود و هم بزيان تو است ( گمان ميبرى كه اين
كار بسود مسلمانانست در صورتيكه فرمانى بزيان مسلمين صادر كردهاى ) پس چون
فرستاده من بتو رسيد ، دامان بميان بند و كمربندت را براى جنگ استوار كن و از
سوراخت بيرون آى و مردم را براى جنگ بسيج كن .
خردت را استوار ساز و بر كارت چيرگى ياب ، نصيب و بهرهات را
برگير و در كارت درست بينديش و اگر يارى ما را ناخوش ميدارى به تنگنائى كه راه
رهائى ندارد روى آور .
بخدا سوگند كه اين جنگ بر حق است و بفرمان امامى كه برحق است
انجام مىپذيرد و ما را باكى از تبهكارى ملحدان نيست .
بيان برهان
پيش از جنگ جمل ، مردم بصره مردى بنام كليب جرمى را به نزد امام
فرستادند تا حقيقت حال را درباره اصحاب جمل از حضرت باز پرسد امام او را از
جريان كار آگاه كرد و حقانيت خود را ثابت فرمود و به او گفت تا بيعت كند ، كليب
گفت تا بسوى مردم بصره بازنگردم كارى نمىتوانم انجام دهم ، امام به او چنين
فرمود :
بمن بگوى اگر اينان كه ترا فرستادهاند ، بتو ميگفتند كه برو و
زمينى را كه بر آن باران باريده براى ما پيدا كن و
تو ميرفتى و سرزمينى پر آب و گياه را پيدا ميكردى و به آنان نشان ميدادى ولى آنها سخن
ترا نمىشنيدند و بسرزمينى خشك و بىآب و گياه روى مىآوردند با آنها چه ميكردى
؟
مرد گفت آنها را رها ميكردم و خودم بسرزمين پرآب و گياه مىرفتم ،
امام فرمود پس دستت را بگشاى و با من بيعت كن مرد گفت بخدا قسم در برابر چنين
برهان استوارى توانائى مخالفت نداشتم و با امام عليه السّلام بيعت كردم .
به امام بكرات گفته مىشد با چه نيروئى بر همگنانت پيروزى يافتى ،
در پاسخ فرمود با هر مردى كه ديدار كردم خودش بياريم برخاست .
مىخواهد اشتباهكارى كند
امام ، درباره طلحه و موقعيت او در مورد قتل عثمان ، پيش و پس از
واقعه ، سخنى اين چنين منطقى بيان فرمود :
تاكنون هرگز كسى مرا از جنگ نمىترساند و از فرود شمشير بهراس
نمىآورد ، بخدا قسم ، طلحه از آن روى بشمشير كشيدن شتاب ورزيد كه ترسيد خودش
بكشتن عثمان متهم گردد
زيرا او در معرض چنين بدگمانىيى قرار دارد و هيچكس از او در كشتن عثمان حريصتر نبود .
اكنون ميخواهد اشتباهكارى كند و حقيقت امر را از مردم پنهان دارد
و بايجاد ترديد پردازد بخدا قسم او هيچيك از اين سه كار را درباره عثمان نكرد .
اگر عثمان ، آنچنانكه او گمان ميكرد ، مردى ستمكار بود ، پس طلحه
مىبايست ، كشندگان او را يارى كند و ياوران عثمان را كنار گذارد ، و اگر عثمان
، آنچنانكه مىگويند مظلوم بود ، بايد از او دفاع ميكرد و بىگناهى او را بيان
ميداشت و اگر طلحه در اين دو مورد ترديد داشت مىبايست گوشهاى گيرد و از
هنگامه بركنار شود و مردم را بحال خود واگذارد ولى طلحه هيچيك از اين سه كار را
نكرد و اكنون كارى را آغاز كرده كه واقعيت آنرا نمىشناسد و ادعاى او در اين
مورد درست نيست .
من روياروى آنهايم
ابن عباس گفت در ناحيه ذى قار نزديك بصره بر على امير المؤمنين
درآمدم و ديدم كفشش را پينه ميدوزد بمن فرمود ارزش اين كفش چقدر است ؟ گفتم
ارزشى ندارد فرمود بخدا قسم
اين كفش را از زمامدارى بر شما بيشتر دوست ميدارم مگر آنكه حقى را بر پاى دارم و
باطلى را براندازم پس بهنگام جنگ با مردم بصره در جنگ جمل چنين فرمود :
هرگز ناتوان نماندم و از معركههاى نبرد نترسيدم و همواره چنين
جنگهائى در پيش داشتهام تا باطل را از هم بشكافم و حق را از پهلويش درآورم مرا
به قريش چكار ؟ از اين پيش با آنها پيكار مىكردم كه كافر بودند و اكنون با
آنها ميجنگم كه بفتنهگرى برخاستهاند و همچنانكه ديروز رويارويشان بودم اكنون
نيز رودررويشان هستم .
چه پاسخى مىخواهند ؟
سخنى درباره اصحاب جمل آگاه باشيد كه شيطان گروه خود را فراهم
آورد و سپاهش را برانگيخت تا ستم را بجايگاهش باز گرداند و باطل را بريشهاش
بنشاند (117)بخدا قسم كه از ايراد هر تهمت زشتى بر من
باز نايستادند و در داورى بين من و خويشتن بدادگرى نپرداختند آنها از من حقى را
مىخواهند كه خود واگذاردهاند و خونى را ميجويند كه خودشان ريختهاند اگر گمان
ميبرند كه در كشتن عثمان شريك بودهام خود آنها هم سهمى دارند . و اگر خودشان
بدون شركت من بچنين كارى دست زدهاند پىآمدش متوجه خود آنهاست و بزرگترين دليل
بر زيان آنها حكم مىكند .
اى مدعى زيانكار ، چه ميگويى و چه پاسخى ميخواهى ؟ من به حجت
پروردگار و آگاهى او در اين باره خشنودم اگر از فرمانم سرپيچيد شما را به تيزى
شمشير برنده حواله كنم كه شمشير پاسخ باطل را ميدهد و حق را يارى ميكند شگفت
اينجاست كه مرا برمىانگيزند تا نيزهها را بجنبش درآورم و با پايدارى شمشير
بركشم ، مادران بر عزايشان بگريند مرا هرگز كسى از جنگ نترسانيده و از فرود
شمشير بهراس نيفكنده است كه من بوجود پروردگارم يقين و ايمان دارم و در دينم
هيچگاه دچار ترديد نشدهام .