شگفتيهاى نهج البلاغة

جرج جرداق
ترجمه فخرالدين حجازى

- ۱۰ -


هرگاه بدنيا دل بستى

( بخشى از نامه‏ى امام به سلمان فارسى ) چنان باش كه چون دلبستگى بيشترى بدنيا يافتى از آن بيشتر بپرهيزى ، زيرا چون دنيادارى به دنيا دل ببندد دنيا او را به سختى و مصيبت كشاند .

درود بر تو اى پيامبر خدا

( امام بهنگام دفن همسرش فاطمه زهرا چنين گفت ) .

اى پيامبر خدا ، درود من و دخترت كه اكنون در كنارت آرام مى‏گيرد بر تو باد ، دخترى كه زود به تو پيوست ، اى پيامبر خدا از مرگ دختر برگزيده‏ات شكيبائيم كم شد و تاب و توانم از دست رفت و اگر ميتوانم بار اين اندوه را بدوش كشم از آن روى است كه گرانى مصيبت مرگ تو را تحمل كردم و تلخى ناگوار دوريت را بشكيبائى چشيدم . ولى اندوهم هميشگى است و شبهايم به بيخوابى ميگذرد تا آنگاه كه خداوند جايگاهى در كنارت برايم برگزيند .

بهترين و بدترين مردم

بدانهنگام كه مردم بحضور امام آمدند و از ناروائيهاى خلافت عثمان شكايت كردند و از او خواستند كه با عثمان سخن گويد تا به خواستهاشان توجه كند ، امام به پيش عثمان رفت و چنين فرمود :

مردم ، پشت سرمنند و مرا براى پيامگزارى نزد تو فرستاده‏اند تا پيامشان بتو برسانم ، بخدا سوگند نميدانم بتوچه بگويم ؟ من چيزى نميدانم كه تو خود ندانى و راهى بتو نمى‏توانم نشان دهم كه تو آنرا نشناسى ، تو هر چه ما مى‏دانيم مى‏دانى ( و از اينهمه ناروائى آگاهى ) ما چيزى بيشتر از تو نمى‏دانيم كه بدان آگاهت سازيم و به پنهانى چيزى درنيافتيم كه بتو برسانيم ، ما همانرا ديديم كه تو ديدى و همان را شنيديم كه تو شنيدى ( و روش پيامبر را ديدى و گفتارش را شنيدى ) خدا را ، خدا را ، از كردار خويش بهراس . بخدا سوگند ، آنچنان نابينا نيستى كه بينائيت دهند ، راهها روشن است ، پس بدان كه بهترين مردم در پيشگاه خداوند زمامدار دادگرى است كه براه حق هدايت يافته باشد و مردم را ، راهنمائى كند و بدترين مردمان در نزد خدا زمامدار ستمگرى است كه گمراه شده و مردم را بگمراهى كشاند و من از پيامبر خدا شنيدم كه ميفرمود « زمامدار ستمكار را بدادگاه قيامت مى‏آورند و او هيچ ياور و پوزشخواهى ندارد و در آتش دوزخش مى‏اندازند و پيكرش چون سنگ آسيا در شعله‏هاى آتش ميچرخد تا بژرفاى جهنم مى‏افتد » و ترا بخدا سوگند ميدهم كه مبادا همان پيشواى مقتولى باشى كه زبان وحى خبر داد و گفت در اين امت پيشوائى كشته مى‏شود كه با قتل او دروازه‏هاى كشتار تا روز رستاخيز باز مى‏شود و كارها به ناروائى و اشتباه ميافتد و فتنه‏ها و تباهيها پايدار ميماند ، چنانكه مردم ، حق را از باطل نمى‏شناسند و در امواج گرفتاريها ، سراسيمه ميشوند و بنادانى و اشتباه ميگرايند هان اى عثمان ، اكنون كه ساليانى دراز ، از عمرت گذشته و روزگارت بپايان رسيده همچون شترى در اختيار مردان مباش كه بهر كجايت كه بخواهد به تندى براند ، (113

برگزيد و خودسرى ورزيد

درباره قتل عثمان فرمود :

اگر بكشتنش فرمان ميدادم كشنده‏اش بودم و اگر از كشتنش جلو مى‏گرفتم ياورش بودم (114 ولى ميدانم كه ياران عثمان نمى‏توانند بگويند ما از دشمنانش بهتريم و خوارگران عثمان نمى‏توانند بگويند ياران او از ما بهترند اينك در اين باره سخنى جامع مى‏گويم ، او خلافت را برگزيد ولى خودسرى ورزيد و گزينشى بد داشت ، و شما هم كه از ستم او بى‏تاب شديد و بمرگش كشانديد بد كرديد ، و اين خدا است كه بين خودسر و بى‏تاب داورى خواهد كرد .

من يكى از شمايم

( سخنى زيبا از امام هنگامى كه مردم خواستند با او بيعت كنند ) مرا واگذاريد و ديگرى را بيابيد ، زيرا اگر امر زمامدارى را بپذيريم ،

روى‏ها و رنگهائى گونه‏گون پديد خواهد آمد ، چنانكه دلها توان آنرا نيابند و خردها از تحمل آن باز مانند اكنون ابرهاى سياه افق را فرا گرفته و راه روشن هدايت ناشناخته مانده است (115 .

و اين را بدانيد كه اگر خلافت را بپذيرم ، آنچنان كه ميدانم با شما رفتار ميكنم ، بسخن كسى گوش نمى‏دهم و به توبيخ سرزنشگران ، اعتنا نمى‏كنم .

ولى اگر مرا واگذاريد منهم مانند يكى از شمايم و شايد از شما نسبت به آنكه زمامدارش كنيد شنواتر و فرمان بردارتر باشم و اگر رايزن و وزيرتان باشم بهتر از آن است كه زمامدارتان گردم .

حق را هيچ چيز باطل نگرداند

خطبه زيبائى كه امام در دومين روز خلافت بيان فرمود و درباره‏ى زمينهائى كه خليفه سوم از مال مردم بخاصان خود بخشيده بود سخن گفت .

اى مردم ، من هم مردى همچون شما هستم كه در سود و زيان شما شريكم ، بدانيد كه هر زمينى را كه عثمان بخاصان خود بخشيده و هر سرمايه‏اى را كه از مال خدا به اطرافيان خود داده همگى را به بيت المال باز خواهم گردانيد زيرا حق را هيچ چيز باطل نمى‏گرداند ، گرچه اين سرمايه‏ها بكابين زنان رفته و بخريد كنيزان مصرف شده و يا در شهرها پخش گرديده باشد همه را باز ميگردانم ، زيرا دادگرى حقيقتى گشاده و پرگسترش است و آنكس كه عدالت بر او تنگ آيد ستم بر او تنگتر خواهد بود .

اى مردم مبادا فردا كسانيكه در ثروت دنيا فرو رفته و كشتزارها بچنگ آورده و نهرها جارى كرده بر اسبها سوار شده و كنيزانى زيبا بخدمت گرفته‏اند ، چون آنها را از اين بهره‏ها باز دارم و حقوقى را كه خود ميدانند از كجا بچنگ آورده‏اند از آنها باز گيرم ، بگويند فرزند ابيطالب ، ما را از بهره‏منديهايمان باز داشت ، آگاه باشيد ، هر يك از مهاجران و انصار و ياران پيامبر كه بخاطر همنشينى با رسول خدا براى خود نسبت بديگران ، فضيلتى قائل است بايد داند كه پاداش اين برترى را فرداى رستخيز در پيشگاه خدا خواهد يافت .

پس شما بندگان خدائيد و مال ، مال خداست كه آنرا بين شما به برابرى پخش مى‏كنم و براى هيچكس نسبت بديگران امتيازى قائل نيستم .

فروترين شما برترين شما

( از گفتار امام ، پس از بيعت در مدينه ) آگاه باشيد كه اكنون بهمان ناگوارى دچار شده‏ايد كه پيش از بعثت پيامبرتان ، گرفتار آن بوديد (116 .

سوگند بخدائى كه او را بحق برانگيخت ، اكنون در غربال آزمايش بيخته و در ديك امتحان زير و رو مى‏شويد تا اينكه فروترين شما برترين شما و برترين شما فروترين شما گردد و آنانكه به اسلام پيشى گرفتند و از راه بازماندند دوباره بر شما پيشى گيرند و پيشتازان حقيقى اسلام از رفتار باز مانند .

بخدا سوگند ، هيچ سخنى را از شما پنهان نمى‏دارم ، و هرگز بشما دروغ نميگويم .

بدانيد كه گناهان ، اسبهائى چموش و ناآرامند كه چون گناهكاران بر آنان سوار شوند افسارشان پاره ميشود و گنهكاران را بگودال آتش مى‏افكنند و بدانيد كه تقوى شترى آرام است كه پرهيزگار را بر خود مى‏نشاند و افسارش را بدست او مى‏سپارد و به بهشتش مى‏سپارد ، حقى است و باطلى و براى هر كدام طرفدارى ، هر كس مردم را بباطل بخواند نابود ميشود و آنكس كه دروغ گويد و افترا ورزد زيان مى‏بيند و آنكس كه حق را بگشايد تا با آن بمبارزه برخيزد ، هلاك ميگردد .

در نادانى مرد همين بس كه اندازه خويش نشناسد ، در خانه‏هاى خويش پنهان شويد ( و براى فتنه انگيزى بيرون نيائيد ) و به اصلاح كار خويش و مردم پردازيد و از اختلاف بپرهيزيد ، بسوى خداى باز گرديد و هيچكس را جز پروردگارتان نستائيد و هيچكس را جز خويشتن سرزنش نكنيد .

خدا از آنچه گذشته بگذرد

از خطبه‏هائى كه پس از قتل عثمان در آغاز خلافت ايراد فرمود :

اى مردم ، دنيا آرزومندان و هواخواهان خود را مى‏فريبد و به آنانكه كالايش را ميجويند و ارزنده ميدانند بخل نمى‏ورزد ، و بر آنكس كه بر او دست يافت چيره ميشود .

بخدا قسم ، هر امتى كه بگناه و نافرمانى گرائيد ، نعمت فراوان و زندگانى آرامش را از دست داد زيرا ( خداوند نسبت به بندگانش ،

ستمكار نيست ) و اگر مردم ، بهنگامى كه ناگواريها به آنها روى ميآورد و نعمتها از آنان روى برمى‏تابد با نيتى راستين و دلى مشتاق بدرگاه خداى روى آرند و زارى كنند ، خداوند نعمتهاى از دست رفته‏شان را باز ميگرداند و همه مفاسدشان را اصلاح ميكند و من بر شما ميترسم كه بروزگار جاهليت باز گرديد و بنادانى و فريب افتيد ، اين شما بوديد كه ( پس از پيامبر ) از مسير راستين حقيقت ، بباطل روى آورديد و در نزد من كردارى ناستوده داشتيد و اكنون اگر از آن راه باز گرديد نيك بختى يابيد ، وظيفه من ، تنها ، كوشش در راه اصلاح شماست و اگر ميخواستم آنچه مى‏بايست مى‏گفتم ، خداوند از آنچه گذشته بگذرد .

رشوه

نامه‏اى كه امام براى فرماندهان سپاه نوشت .

اما بعد ، پيشينيان شما از آن روى نابود شدند كه حق مردم را ندادند و مردم ناگزير حق خويش را با پرداخت رشوه بدست آوردند و آنها مردم را بباطل كشانيدند و مردم بناچار از باطل پيروى كردند .

اگر راست‏رو نباشيد

نامه‏اى كه بفرماندهان مرزبانى نوشت اما بعد سزاوار است كه فرمانده را امتيازى كه بر فرمان برداران يافته از راه دادگرى بيرون نبرد و به اتكاى برترى اختصاصيش رفتارش را نسبت بزيردستان دگرگون نسازد ، بلكه بسپاس اين عنايت خداوندى ، به بندگان خدا نزديكتر شود و نسبت به برادرانش مهرى بيشتر بورزد .

حق شما بر من اين است كه در ايفاى حقوقتان كوتاهى نورزم و شما در نزد من براى دريافت حق خويش برابر باشيد و اگر من تعهد خويش بدرستى انجام دهم ، بر خداست كه نعمتش را بر شما واجب شمارد .

و اما حق من بر شما پيروى و فرمانبردارى است و اينكه پيمانم را نشكنيد و در اصلاحاتم كوتاهى و كارشكنى نكنيد و بايد براى رسيدن بحق در امواج سختيها فرو رويد ، پس اگر راسترو نباشيد و استقامت نورزيد هيچكس در نزد من از كجروان شما فرومايه‏تر نيست ، آنگاه كجرو را بسختى كيفر ميدهم و هيچ راه فرارى از كيفر من در پيش نخواهد داشت .

با مردم بدادگرى رفتار كنيد

نامه‏اى كه بكارگزاران ماليات نوشت با مردم بدادگرى رفتار كنيد و به نيازها و درخواستهايشان با شكيبائى گوش كنيد ، چون شما گنجوران مردم و نماينده آنان هستيد مبادا كه براى دريافت خراج ، لباسهاى زمستانى و تابستانى و چهار پايانى را كه بآن كار مى‏كنند بفروش رسانيد يا براى ستاندن درهمى به كسى تازيانه زنيد و زنهار كه بمال هيچكس دست نزنيد چه مسلمانى نمازگزار باشد و چه غير مسلمانى كه با ما هم پيمان است .

آيا پيروزى را با ستمكارى بدست آورم ؟

چون به امام براى مراعات برابرى در تقسيم اموال اعتراض كردند چنين فرمود :

آيا بمن فرمان ميدهيد كه پيروزى را با ستمكارى بدست آورم و با مردمى كه زمامدار آنانم روشى جائرانه در پيش گيرم ؟ بخدا قسم تا شب و روز بگذرند و ستارگان بدنبال هم بروند چنين كارى نخواهم كرد .

اگر اين مالها از خودم بود آنرا به برابرى بين مردم پخش ميكردم و اكنون چگونه برابرى را رعايت نكنم كه اين مالها ، مال خداست آگاه باشيد و اين را بدانيد ، اگر كسى مال خدا و مردم را بناروا بكسى ببخشايد ، اسراف ورزيده و زياده‏روى كرده است .

مردم در حقوق با هم برابرند

چون طلحه و زبير پس از بيعت به حضور امام آمدند و از اينكه حضرتش با آنها مشورت نكرده و از آنها يارى نخواسته است به امام اعتراض داشتند حضرت در پاسخشان چنين فرمود :

شما در برابر كار ساده‏اى كه مورد مشورت قرار نگرفته‏ايد بخشم آمديد و تعهد بزرگى را كه متضمن پيروى از من است به پشت سر انداختيد بمن بگوئيد ، كدام حقى را از شما ربوده و خويشتن بر داشته‏ام ؟ يا كدام حق و شكايتى را كه يكى از مسلمانان به پيش من آورده از بيان حكم آن فرو مانده و به نادانى و لغزش افتاده‏ام ؟

بخدا سوگند كه من اشتياقى بخلافت نداشته و در جستجوى اين مقام نبوده‏ام و اين شما بوديد كه مرا بپذيرش زمامدارى مسلمانان خوانديد و چون آنرا پذيرفته در اداره امور خلافت بقرآن نظر افكندم و خويشتن را به انديشه شما و ديگران نيازمند نديدم و حكمى پيش نيامد كه درباره‏اش نادان باشم كه بخواهم با شما و برادران مسلمانم به مشورت پردازم و اگر بشما نيازى ميداشتم هرگز از شما و ديگران دست برنمى‏داشتم .

اما اينكه در پخش برابر اموال بين مسلمانان بمن خرده گرفتيد اين كار را به راى و خواست خويش انجام ندادم بلكه من و شما ، اين روش را در سيره پيامبر يافتيم كه به آن رفتار ميكرد و در اجراى فرمان خدا و سنت پيامبر ، ديگر نيازى به رايزنى شما نداشتم ، خداوند ، دلهاى ما و شما را بسوى حقيقت رهنمونى فرمايد و بما در راه رسيدن به حق ، شكيبائى عنايت فرمايد ، خداوند آنكس را كه بحق مى‏نگرد و حقيقت را يارى ميكند رحمت كند و آن را كه ستم را مى‏بيند و طرد مى‏كند و ياور حقيقت و ياران حق است به مهربانى و بخشايش خويش فائز گرداند .

بياران جمل

نامه‏اى است كه امام پيش از جنگ جمل براى طلحه و زبير و عايشه نوشت .

از بنده خدا على امير المؤمنين ، به طلحه و زبير و عايشه ، درود بر شما اما بعد ، اى طلحه و زبير ، شما ميدانيد كه من خواستار خلافت نبودم و با ناخوشى آنرا پذيرفتم و شما از كسانى بوديد كه بيعت من را با خشنودى پذيرفتيد ، پس اگر با خواست خويش اين بيعت را پذيرفتيد بدرگاه خداوند توبه كنيد و به اطاعت باز گرديد و اگر با اكراه ، آنرا پذيرفتيد من بر شما حق باز خواست دارم زيرا بيعت را بظاهر با رضايت پذيرفتيد و نافرمانى را در دل پنهان داشتيد .

و تو اى طلحه ، اى بزرگ مهاجرين ، و تو اى زبير اى سواركار مبارز قريش اگر پيش از آنكه بجنگ پردازيد دست از نافرمانى برداريد براى شما بهتر است كه پيش از اقرارتان از اين معركه بدرآئيد .

و تو ، اى عايشه ، از خانه‏ات براى كارى كه بتو ارتباطى ندارد بيرون آمدى و بنافرمانى خدا و پيامبر پرداختى و گمان ميكنى كه ميخواهى كار مردم را اصلاح كنى ، بمن بگوى ، زنان را بفرماندهى سپاه و خود نمائى در برابر مردم چكار ؟ تو گمان ميكنى كه براى خونخواهى عثمان برخاسته‏اى ، عثمان از بنى اميه است و تو از بنى تيم ، مگر تو نبودى كه تا ديروز در برابر گروهى از ياران پيامبر ميگفتى « اين پير كفتار را بكشيد ، كه خدايش بكشد ، او كافر شده است » ؟ و امروز بخونخواهى او برخاسته‏اى ، از خدا بترس و بخانه‏ات بازگرد و در پوشش زنانه‏ات قرار گير . و السلام .

از سوراخت بيرون آى

هنگامى كه به امام گزارش دادند كه ابو موسى اشعرى فرماندار كوفه ، مردم را از شركت در جنگ جمل براى يارى امام باز ميدارد ، امام به او چنين نوشت :

از عبد الله ، على امير المومنين ، به عبد الله بن قيس اما بعد ، درباره تو بمن گزارشى رسيد كه هم بسود و هم بزيان تو است ( گمان ميبرى كه اين كار بسود مسلمانانست در صورتيكه فرمانى بزيان مسلمين صادر كرده‏اى ) پس چون فرستاده من بتو رسيد ، دامان بميان بند و كمربندت را براى جنگ استوار كن و از سوراخت بيرون آى و مردم را براى جنگ بسيج كن .

خردت را استوار ساز و بر كارت چيرگى ياب ، نصيب و بهره‏ات را برگير و در كارت درست بينديش و اگر يارى ما را ناخوش ميدارى به تنگنائى كه راه رهائى ندارد روى آور .

بخدا سوگند كه اين جنگ بر حق است و بفرمان امامى كه برحق است انجام مى‏پذيرد و ما را باكى از تبهكارى ملحدان نيست .

بيان برهان

پيش از جنگ جمل ، مردم بصره مردى بنام كليب جرمى را به نزد امام فرستادند تا حقيقت حال را درباره اصحاب جمل از حضرت باز پرسد امام او را از جريان كار آگاه كرد و حقانيت خود را ثابت فرمود و به او گفت تا بيعت كند ، كليب گفت تا بسوى مردم بصره بازنگردم كارى نمى‏توانم انجام دهم ، امام به او چنين فرمود :

بمن بگوى اگر اينان كه ترا فرستاده‏اند ، بتو ميگفتند كه برو و زمينى را كه بر آن باران باريده براى ما پيدا كن و تو ميرفتى و سرزمينى پر آب و گياه را پيدا ميكردى و به آنان نشان ميدادى ولى آنها سخن ترا نمى‏شنيدند و بسرزمينى خشك و بى‏آب و گياه روى مى‏آوردند با آنها چه ميكردى ؟

مرد گفت آنها را رها ميكردم و خودم بسرزمين پرآب و گياه مى‏رفتم ، امام فرمود پس دستت را بگشاى و با من بيعت كن مرد گفت بخدا قسم در برابر چنين برهان استوارى توانائى مخالفت نداشتم و با امام عليه السّلام بيعت كردم .

به امام بكرات گفته مى‏شد با چه نيروئى بر همگنانت پيروزى يافتى ، در پاسخ فرمود با هر مردى كه ديدار كردم خودش بياريم برخاست .

مى‏خواهد اشتباهكارى كند

امام ، درباره طلحه و موقعيت او در مورد قتل عثمان ، پيش و پس از واقعه ، سخنى اين چنين منطقى بيان فرمود :

تاكنون هرگز كسى مرا از جنگ نمى‏ترساند و از فرود شمشير بهراس نمى‏آورد ، بخدا قسم ، طلحه از آن روى بشمشير كشيدن شتاب ورزيد كه ترسيد خودش بكشتن عثمان متهم گردد زيرا او در معرض چنين بدگمانى‏يى قرار دارد و هيچكس از او در كشتن عثمان حريص‏تر نبود .

اكنون ميخواهد اشتباهكارى كند و حقيقت امر را از مردم پنهان دارد و بايجاد ترديد پردازد بخدا قسم او هيچيك از اين سه كار را درباره عثمان نكرد .

اگر عثمان ، آنچنانكه او گمان ميكرد ، مردى ستمكار بود ، پس طلحه مى‏بايست ، كشندگان او را يارى كند و ياوران عثمان را كنار گذارد ، و اگر عثمان ، آنچنانكه مى‏گويند مظلوم بود ، بايد از او دفاع ميكرد و بى‏گناهى او را بيان ميداشت و اگر طلحه در اين دو مورد ترديد داشت مى‏بايست گوشه‏اى گيرد و از هنگامه بركنار شود و مردم را بحال خود واگذارد ولى طلحه هيچيك از اين سه كار را نكرد و اكنون كارى را آغاز كرده كه واقعيت آنرا نمى‏شناسد و ادعاى او در اين مورد درست نيست .

من روياروى آنهايم

ابن عباس گفت در ناحيه ذى قار نزديك بصره بر على امير المؤمنين درآمدم و ديدم كفشش را پينه ميدوزد بمن فرمود ارزش اين كفش چقدر است ؟ گفتم ارزشى ندارد فرمود بخدا قسم اين كفش را از زمامدارى بر شما بيشتر دوست ميدارم مگر آنكه حقى را بر پاى دارم و باطلى را براندازم پس بهنگام جنگ با مردم بصره در جنگ جمل چنين فرمود :

هرگز ناتوان نماندم و از معركه‏هاى نبرد نترسيدم و همواره چنين جنگهائى در پيش داشته‏ام تا باطل را از هم بشكافم و حق را از پهلويش درآورم مرا به قريش چكار ؟ از اين پيش با آنها پيكار مى‏كردم كه كافر بودند و اكنون با آنها ميجنگم كه بفتنه‏گرى برخاسته‏اند و همچنانكه ديروز رويارويشان بودم اكنون نيز رودررويشان هستم .

چه پاسخى مى‏خواهند ؟

سخنى درباره اصحاب جمل آگاه باشيد كه شيطان گروه خود را فراهم آورد و سپاهش را برانگيخت تا ستم را بجايگاهش باز گرداند و باطل را بريشه‏اش بنشاند (117)بخدا قسم كه از ايراد هر تهمت زشتى بر من باز نايستادند و در داورى بين من و خويشتن بدادگرى نپرداختند آنها از من حقى را مى‏خواهند كه خود واگذارده‏اند و خونى را ميجويند كه خودشان ريخته‏اند اگر گمان ميبرند كه در كشتن عثمان شريك بوده‏ام خود آنها هم سهمى دارند . و اگر خودشان بدون شركت من بچنين كارى دست زده‏اند پى‏آمدش متوجه خود آنهاست و بزرگترين دليل بر زيان آنها حكم مى‏كند .

اى مدعى زيانكار ، چه ميگويى و چه پاسخى ميخواهى ؟ من به حجت پروردگار و آگاهى او در اين باره خشنودم اگر از فرمانم سرپيچيد شما را به تيزى شمشير برنده حواله كنم كه شمشير پاسخ باطل را ميدهد و حق را يارى ميكند شگفت اينجاست كه مرا برمى‏انگيزند تا نيزه‏ها را بجنبش درآورم و با پايدارى شمشير بركشم ، مادران بر عزايشان بگريند مرا هرگز كسى از جنگ نترسانيده و از فرود شمشير بهراس نيفكنده است كه من بوجود پروردگارم يقين و ايمان دارم و در دينم هيچگاه دچار ترديد نشده‏ام .