خير وجود و انقلاب حيات
بينش دقيق ما ، در مىيابد كه انقلاب حيات از خير وجود بر مىخيزد و خير وجود هم پديده انقلاب حياتست انقلاب گفت :
من ويرانگر و سازندهام .
حقيقت وجود دادگر هستى ، نيكى محض و كرامت مطلق است و ذاتش
بخشندگى كامل را همراه دارد و اگر عطائى را بازگيرد ، بخششى پاكيزه و نو بجاى آن عنايت مىكند و نيكى و جود از اراده او
برمىخيزد و پرتوى از جوهر ذات اوست .
پيمان على به اين پيمان پيوند دارد و احساس امام از خير وجود همان
ادراك او به دادگرى مطلق هستى است بدون كم و بيش ، بهمين جهت امام ، از اين خير
محض ، سخن بفراوانى گفته و ما سخنانش را درباره خير وجود بميزانى بسيار بيان
داشتهايم و ميتوانيم زيبائيهاى گفتار راستين امام را كه روشنگر ايمان امام به
خير وجود است در يكى از سخنانش خلاصه كنيم كه فرمود « بخشش خداوند در برابر عدم
در خواست خلق كمتر از عطايش در مقابل آنچه از او ميخواهند نيست » و هنگامى كه
بدانيم كلمه ( الله ) در ديدگاه فلاسفه پيشين اصالت ذهن و روح مركز هستى و
كانون پيوندهاى عناصر آفرينش است بخوبى درمىيابيم كه اين خير وجودى و همگانى
محض همان حقيقت والا است كه هر چه را از او بخواهيم ضمن شرايطى بما مىبخشد و
بيشتر از آنچه درخواست كنيم بما عنايت مىكند و بر ميزانش مىافزايد و چون
انسان ، با وجودى كه خود را موجودى كوچك مىپندارد بنا بگفته فرزند ابيطالب نمونه كامل و ارزندهاى از اين جهان بزرگ است
بناچار بايد نمونه والائى از خير وجود و عدالت آفرينش باشد و چون حقيقت هستى ،
بما بيش از آنچه كه بخواهيم مىبخشد و ما را بدانجهت آفريده كه پرتوى از خير
محض و نمونهاى از عنايت مطلق او باشيم پس بايد خود را براى خيرخواهى و بخشندگى
به نيازمندان آماده كنيم ، و اين حقيقت بزرگى است كه امام بتأكيد آن مىپردازد
و ميفرمايد « نيكوكاران براى آمادگى نيكوكارى ، نيازمندتر از نيازمندانند » و
در تأييد اين سخن براى لزوم آمادگى مردم در مورد نيكوكارى مىفرمايد « آنكس كه
در انجام كار خير بر ديگران پيشى جويد مقامى برتر دارد » و چون بخواهيم ، خير
را از ديدگاه پيوندى مردمى بنگريم ميتوانيم انديشه والاى امام را در موارد زير
بررسى كنيم .
1 تحقق خير در بين مردم بمفهوم ايجاد همكارى و هماهنگى بين آنهاست
بطوريكه هر كس براى سود خويش و ديگران يكسان بكوشد و تلاش او از ريا و اكراه
بدور بماند و بگفته امام « تلاشها با اشتياق انجام پذيرد نه از روى ترس » و
براى ايجاد آسايش و آرامش خلق به فداكارى پردازد و اين فداكارى را بدون درخواست
مردم و دور از اجبار و تحميل انجام دهد و بكوشد كه عنصرى ثمربخش و سودرسان در
زمينههاى مادى و معنوى باشد .
2 نظر امام بر اين است كه خير بايد در مرحله نخستين به صورت عمل
درآيد و قول در مرحله دوم باشد ، زيرا قول و عمل انسان بايستى يكى باشد و
همانطور كه حقيقت وجود يكى است ، انديشه و سخن و كردار انسان هم او را بصورتى واحد شكل دهد و سخن و كردارش
بهم متكى باشند ، اگر ميگويد انجام دهد و اگر مىكند بگويد و از شگفتىهاى سخن
امام گفتهاى است كه درباره مردى فرمود : كه آنمرد خود را بلطف خداوندى اميدوار
مىدانست ولى كردارش خلاف آنرا ثابت ميكرد ، امام در اين مورد چنين فرمود :
« اين مرد ادعا ميكند كه به عنايت خداوندى اميدوار است ولى ادعايش
دروغى بزرگ است زيرا اميدش در كردارش پديدار نيست پس هر كس اميدى و ادعائى دارد
بايد آنرا در عملش ظاهر گرداند » در اينصورت اگر انسان ميخواهد كار خيرى انجام
دهد بايد بهنگام نيكوكارى ، گفتارش نيز نكو باشد كه امام چنين گفت « به نيكى
سخن بگوى و به نيكى كار كن .
3 امام در ميدان خير آنچنان پيش مىتازد كه دورترين ديدگاهها را
در اين ميدان بيكران بنظر مىآورد . و پذيرش توبه از تبهكاريها را يكى از قواعد
مستحكم نيكوكارى و خير ميداند ، چنانكه اگر انسانى به ديگران بدى كرد ، پوزش و
بازگشت او دروازه جديدى است كه او را دوباره بساحت خير باز ميگرداند و در اين
باره امام ميفرمايد « عذر پوزشخواهان را بپذير و با اينكه توان دارى از انتقام
، دست بدار » تاريخ از خيانتهاى ابو موسى اشعرى نسبت به امام حكايتها دارد ولى
آنهمه تبهكارى و خيانت ، موجب نشد كه امام از روش والاى خود باز ايستد و از در
كينه توزى درآيد ، از اين روى طى نامهاى كه به ابو موسى نگاشت چنين فرمود :
« اما بعد ترا هوى و هوس ، گمراه ساخته و غرور و فريب سرگرمت كرده
است ، از خدا بخواه كه ترا از لغزش باز دارد زيرا هر كس از خداوند بخواهد كه از
لغزشش باز دارد خداوند او را از گناه بازخواهد داشت »
4 امام به اين حقيقت
ايمان داشت كه نيروهاى خيرى كه در انسان تكوين يافته ، يكديگر را فرا ميخوانند
و با استوارترين گونه بتقويت هم ميپردازند و هر خيرى كه در وجود انسان شكوفان
شود با ديگر ، خيرها پيوند مىيابد و هر كدام در موقعيت و مناسبات خاص خويش ،
ظاهر ميشوند و اين نظر ، نمايانگر حقيقت روشنى است كه بروشنى نشان ميدهد همه
پديدههاى وجود ، يگانه و هماهنگ و دادگر و درستكارند ، چه در استواى همگانى
بزرگ آفرينش قرار داشته باشند و يا در وجود خاص و بظاهر كوچكى مانند انسان شكل
يابند بهمين جهت امام فرمود « اگر در انسانى صفتى نيكو يافتى منتظر صفات نيكوى
ديگرش باش »
5 بمانند اين هماهنگى استوار خير كه بين صفات نيكوى انسان قرار
دارد هماهنگى همانندى نيز وجود دارد كه از خير بسوى بدى بين مردم انتقال
مىيابد و انسان بايد هميشه با نيكوكاران همنشين باشد تا خير آنها بر بدى او
چيرگى يابد چنانكه امام فرمود « با نيكوكاران همنشين باش تا جزء آنان باشى » و
نيز فرمود « در جستجوى خير و اهل آن باش » .
6 امام باين حقيقت ، ايمانى عميق داشت كه در نهاد انسان نيروئى
است كه در هر كجا باشد او را براه خير مىكشاند و هيچ انسانى از انسان ديگر در رسيدن به خير شايستهتر نيست و فرمود « مبادا
يكى از شما بگويد كه ديگرى از من به نيكوكارى سزاوارتر است »
7 انسان نبايد
كارهاى خير فراوانى كه انجام ميدهد بنظرش بزرگ جلوه كند بلكه در ديدگاهش اندك
آيد زيرا اگر بميزانى از كار فراوان خير ، خود را قانع كند ، خير عظيم وجود را
انكار كرده و نيروى عظيم انسانى را كه جهانى بزرگ در نهاد او پيچيده است ناچيز
شمرده است چنانكه امام درباره نيكوكاران فرمود « كارهاى كم آنها را خشنود
نمىسازد و كارهاى خير فراوان را ، بزرگ نمىشمارند ، آنها خويشتن را به
كمكارى متهم مىكنند و از تقصير در انجام وظايف خود هراسانند »
8 انديشه ژرف و
دريافت دقيق امام گوياى اين حقيقت است كه هر انسانى ميخواهد كه تمام انسانها در
آسايش و نعمت بسر برند .
هنگامى كه آثار انديشمندان بزرگ را كه شئون مردمى را وجهه همت
قرار دادهاند از نظر مىگذرانيم مىبينيم كه كلمه سعادت را به فراوانى در
نوشتههاى خود بكار مىبرند و آنرا آخرين هدف خوشبختى انسانها ميدانند اما على
بجاى كلمه سعادت كلمهاى والاتر ، ژرفتر و گستردهترى را بكار ميبرد ، كلمهاى
كه ميدانى وسيعتر و مقامى والاتر و مفهومى عميقتر دارد و ميتواند طبيعت و
آرمان انسانى را با همه گستردگى و بزرگيش در خود جاى دهد و آن كلمه ( خير ) است
و همه دلها متوجه آن است ، زيرا كلمه سعادت در خوشبختى فرد ، محصور است ولى خير
چنين محدوديتى را ندارد ، پس خير از سعادت والاتر است زيرا سعادت را هم در
بردارد در صورتيكه سعادت ، محتوى خير نيست و اين خير است كه چنين شمول جامع الاطرافى را حائز است ،
علاوه بر اين گاهى انسانها بسعادتهائى ميرسند كه شرافت آنانرا
بالا نمىبرد بلكه به كاميابىهائى ميرسند كه موجب آزار ديگران است و از اين
كامروائىها شادمان مىشوند و به نغمه پردازى و سرودخوانى مىپردازند و گمان
ميبرند كه بواقع سعادتمند شدهاند .
ولى خير از چنين سعادتى كه بر بنيان تجاوز بحقوق ديگران است جداست
زيرا هنگامى ميتوان ، سعادت را واقعى دانست كه همه انسانها را دربرگيرد و شامل
تن و روان و انديشه باشد ، از اين روى ، امام هنگامى در دعوتهاى گرم خود لفظ سعادت را بكار ميبرد كه
والائى پايگاه انسان را حائز باشد .
و ما در گفتار امام فقط يكبار به كلمه سعادت برخورد مىكنيم كه
مفهومش همان معناى خير است و مرزها و حقايق آنرا در بردارد و آنجا كه لفظ سعادت
را بكار ميبرد چنين ميفرمايد « سعادت مرد در آن است كه همسرى شايسته و فرزندانى
نكوكار و برادرانى شريف و همسايگانى صالح داشته باشد و روزيش را از شهر خويش
بدست آرد » در اينجا مىبينيم كه چگونه امام ، سعادت مرد را بسعادت محيط زيست و
اجتماعش پيوند داده و آنرا تا حد خانواده و برادران و همسايگان گسترش داده است
و پس از آن سعادت انسان را به محيط زيست و شهرهائى كه در آن ميزيد ربط ميدهد كه
بايد مراكزى آبادان و پر حاصل و ثمر باشند و ساكنين آنها از بركت محصولشان
برخوردار گردند .
9 لازم است كه خير وجود و خير انسانى بالضروره با اطمينان ضمير
انسانى همراه باشند و نهاد و سرشت بشرى در شناخت سود و زيان داورى كند كه در
بيان اين معنى ، بتفصيل بيشترى نيازمنديم و چنين مىگوئيم :
اين از شگفتىهاى گفتار امام است كه گاهى توجه به عقل دارد و گاهى
به ضمير و زمانى به هر دو اما آنچه با خرد پيوند دارد ، حقيقتى نهائى و ريشهدار است و انديشهاى برخاسته از جهشى عقلى
است كه با ژرف بينى و بررسى دقيق ، نيك و بد زمان را دريافته و بر اثر بينش
تجربه ، پرده از چهره حقايق برداشته است از اين روى ، برداشتهاى عقلى او در قالبهاى مشخص و هندسى كه داراى مرزها و
ابعادى معين و مربوط بحقايق است ريخته شده و نمايانگر زيباترين شكلهاى فنى و
هنرى است كه با جمال سخن و تعبير در آميخته و بهترين سبك بيان را از حيث ماده و
شكل در اصول فرهنگ كلاسيك عرب بوجود آورده است .
در اين نوع از گفتار حكيمانه كه رو بسوى عقل دارد مىبينيم كه
امام مردم را وا ميگذارد كه به آنچه مىبينند قضاوت كنند و آنچه ميخواهند
بپذيرند يا رد كنند ، بنابراين در چنين گفتار حكيمانهاى سخن از خواست و امر و
نهى نيست بلكه فقط بيان حقيقت است و اين مردمند كه بايد خود دريابند و داورى
كنند .
در اين گفتار حكمتآموز و پند آميز از سرشت و خصائص دوست و دشمن ،
نيكوكار و بدكار ، نابخرد و خردمند ، بخيل و بزرگوار ، راستگوى و منافق ، ستمگر و ستمكش ، نيازمند و بىنياز ، حقجوى و
باطل كار ، مفهوم خويهاى سالم و بيمار ، شؤن نادان و دانا ، گويا و خاموش احمق
و بردبار ، صفات آزمند و قانع ، حالات سختى و آسانى دگرگونيهاى زمان و تاثير
آنها در اخلاق و روش مردم و ديگر امورى كه در هيچ فصل و بابى به آمار نمىآيد ،
سخن بميان آمده است اما درباره گفتارى كه به ضمير انسان و عقل و ضمير هر دو
توجه شده است اصل و تفصيل آنها را چنين بيان مىكنيم :
بديهى است كسانى كه خوشبختى و سلامت فرد و سعادت اجتماع را فقط
مربوط بمقررات و وضع قوانين ميدانند خطائى بزرگ مرتكب شدهاند زيرا مقررات و
قوانينى كه از حقوق انسان دم ميزند و مردم را برعايت و نگهبانى آن حقوق سفارش
ميكند به نتيجه مطلوب نميرسد ، زيرا كشف و وضع اين قوانين ، نيازى كامل به عقل سالم و جان پاك و
دل روشن دارد و محيط جامعه و نظامات آن با ميزانها و معيارهائى مشخص ، به اخلاق
و طرز فكر قانونگزاران وابسته است و بمقدار خيرى كه بيش و كم در نهاد مقننين ،
تجلى مىكند پيوستى كلى دارد و اين پيوند تا ضمير جامعهاى كه عهدهدار اجراى
قوانين است پيش مىرود و به آن گره ميخورد .
و بايد اقرار كرد كه نظامها و مقررات اجتماعى جديد با وسعت
فراوانى كه دارند به قانونگزاران و مجريان خود ميدان ميدهند كه به رعايت آنها
بپردازند يا شانه از زير بار قوانين خالى كنند و اين بخاطر محتويات مقررات و
امكانات اجرائى آنهاست و قوانين و دستورات قديمه هم بميزانى وافر ، از روش و خوى قانونگزاران و
مجريان مقررات اجتماعى متأثر است كه اكنون از بحث ما خارج است .
و اين مقررات و قوانين اجتماعى كه بايد بمردم توجه كند و منافع
آنها را در نظر گيرد اگر هماهنگ با نداى وجدان و جوشش نهاد والاى انسانى نباشد
فاقد ارزشهاى بشرى است ، از سوئى ، كارهائى كه انسان براى خويشتن انجام ميدهد ،
حرارت عواطف انسانى را نمىتواند بطور همه جانبه و اجتماعى در برداشته باشد ،
در صورتيكه ارزشهاى تلاشهاى انسانى و پرداختههاى بشرى بايد چنين خصيصهاى را
حائز باشد و هر گونه كوششى كه از انسان برميخيزد بايد با هيجان دل و ظرافت نفس
و اراده بخشش و خدمت بدون هيچگونه تحميل و اكراهى همراه گردد و گرنه ثمرهاى
نيكو در زمينههاى عاطفى و خدمات اجتماعى بهمراه نمىآورد و مقررات و قانونهاى
انسانى اگر توجهى به عقل و ضمير نداشته باشد و خير كلى را پديد نياورد پىآمد
نيكوئى ببار نمىآورد پس بايد بين ميدان عمل و اراده و خواست انسان پيوند و
انسجامى مستحكم در زمينه منافع فرد و اجتماع بوجود آيد تا آن انسانها بتوانند
در راه رسيدن به تمدن والاى بشرى به پيروزى رسند .
همين واقعيتى كه در زمينه حيات فردى و اجتماعى رعايت آن لازم بنظر
مىآيد در تاريخ انديشمندان و قانونگزاران و دانشمندان و مكتشفين نيز بنمونه
روشنى پديدار است و چنانچه تاريخ و شرح حال آنان را بررسى كنيم مىبينيم چنين
نوابغى كه خدماتى بزرگ نسبت به انسان و تمدن انجام دادهاند در انجام اين خدمات
بزرگ تنها به نيروى عقل تكيه نكردهاند ، زيرا عقل به تنهائى ، سرد و توخالى و
محدود بمرزهائى معين و رقمها و بخشهائى مشخص و محصور است و تنها راه را نشان
ميدهد و در سختىها و رنجها و ناگواريها ، توانائى حمايت انسان را ندارد و اين
ضمير سالم و عواطف داغ است كه در چنين هنگامههائى بسراغ انسان مىآيد و به او
كمك ميرساند .
بايد ديد چه نيروئى بود كه به كمك ماركونى آمد تا او بتواند براى
ايجاد زمينه اكتشافى خويش از جامعه كناره گيرد و سختى تنهائى و گوشهگيرى و
وحشت عزلت را تحمل كند و اگر فرمان دل و عشق و عاطفت نسبت به انسانها نبود
چگونه ميتوانست از لذتهاى زندگى چشم بپوشد و خود را به ناگوارى تنهائى اندازد و
بديهى است كه اگر عاطفه شديد انسان دوستى قلبش را سرشار نساخته بود هرگز بانجام
چنين خدمت بزرگى نسبت به تمدن انسانى توفيق نمىيافت ، همين قضاوت را درباره
پاستور ، گاليله ، گاندى ، بتهوون ، بودا ، افلاطون گوته و ديگر خدمتگزاران
بشرى كه راه كمال را مىپيمودند نيز ميتوان كرد ، دليل ديگرى كه در ناتوانى عقل
براى انجام خدمات انسانى ، پس از بررسى كامل ميتوان دريافت ، جنايات مردانى بمانند هيتلر ،
چنگيزخان ، هلاكو ، حجاج بن يوسف ثقفى ، بورجيا قيصر مصر و قهرمان
كتاب مكياول و بعضى از دانشمندان اتمى معاصر است كه آزمايشهاى كشنده خود را بر
روى انسانها انجام ميدهند ، آيا اين جنايتكاران بزرگ تاريخ همگى ادعاى عقلى
كامل نداشتند و ديگران را به بيخردى متهم نميكردند ؟ ولى با وجود چنين ادعائى ،
كارشان كشتار و غارت و ويرانى و نابودى آثار تمدن و ميراثهاى ارزنده بشرى و تجاوز به
حقيقت حيات و خير وجود و زندگى انسانها بود و اين جنايات بدان جهت انجام يافت
كه عقل آنها با قلب پاك و عواطف بزرگ انسانى همراه نبود و چون ضمير و عاطفهاى
در كار نباشد نه تنها عقل سودى نمىرساند بلكه زيانى فراوانتر بهمراه دارد .
در اينجا نمىخواهيم بتفصيل درباره نيروهاى انسانى يعنى ، عقل و عاطفه و دل و ديگر سرشتهاى او سخن بگوئيم زيرا بدون ترديد
اين نيروها بروى هم اثر ميگذارند و با يكديگر همكار و هماهنگند ، فقط مىگوئيم
از آنچه از عقل درمىيابيم اين است كه عقل روابط سبب و نتيجه را درمىيابد و
بين علت و معلول حكم مىكند و در مدارى محدود و معين از ارقام و حدود ميگردد و
به تنهائى تأثيرى كامل و ثمر بخش در سعادت خانواده انسان باقى نمىگذارد .
در اينصورت ، بايستى عقل يابنده ، با ضمير و عاطفه همراه گردد تا
همگام هم راه خير را به پيمايند و انسانها را در اين طريق براه آورند و افرادى
كه ميخواهند در مسير خير نظام خير اجتماعى گام بردارند بناچار بايد خشنودى
وجدانى را با رضايت عقلى مجرد درآميزند تا به پايگاه والاى تهذيب انسانى راه
يابند و به بنيانگزارى اجتماعى شايسته موفق شوند و چنان خود را به فضائل اخلاقى
بيارايند كه مقررات و قوانين اجتماعى در دژهاى استوار و بلند اخلاق و عاطفت جاى
، گيرد و از هر تجاوزى بر كنار ماند و همگان در استواى خيرى عام قرار گيرند .
از اين روى ، على بن ابيطالب ميكوشيد تا عواطف خير را در مردم
برانگيزد و حقيقتى را كه در نهادشان بر اثر تاريكى روزگاران ، خوابيده بيدار سازد و به رشد و تقويت آنها بپردازد و مردم را
برعايت اصول انسانى وا دارد .
امام در سفارشها و خطبهها و پيمانها و گفتارش توجهى خاص به ضمير
انسانى داشت زيرا بخوبى ميدانست كه پاكى خوى انسانها اثرى قاطع در رعايت نظام
عادلانه اجتماعى دارد و حرارت عاطفى را در دلهاى مردم ميگستراند و همچنانكه
تهذيب اخلاق ارزشهاى انسانى را بالا ميبرد در حمايت عدالت اجتماعى و تأييد
سنتها و قوانين عادلانه انسانى نقشى اساسى دارد امام را در انجام اين مهم نيروى
خارق العاده و نفوذ پرتوان او در ضمير فرد و نهاد اجتماع كمك ميكرد ، زيرا او
خواستها و هوسهاى مردم را شناخته و سرشت و خوىشان را دريافته بود و از ميزان
خير و شرشان آگهى داشت و بر پايه همين دريافت ژرف ، و ايمان استوارى كه بضمير
انسانى داشت ، جامعه را مىساخت و ميپرداخت و فرمان ميداد و باز ميداشت و هميشه
بضمير و عاطفه انسانى توجهى كامل ابراز ميكرد ،
ايمان فرزند ابيطالب بضمير انسانى تحقق كامل اطمينان مردان بزرگى
بود كه بين عقل روشن و قلب جوشان از حرارت عاطفت انسانى پيوندى استوار قائل
بودند همان قلبى كه به عشق عميق انسانى ضربانى زندگىساز داشت و مرزهايش
ناشناخته بود بزرگانى همچون بودا ، بتهوون ، روسو و گاندى كه جانشان بنور عاطفت
تابش يافته بود هميشه ميخواستند كه اين گرمى و نور همه جاگير شود ولى على بن
ابيطالب با گفتار حكمت آموزش پايههاى اطمينان ضمير انسانى را استوار ساخت و بر
بنيان آن افكار انسانها را بهم پيوند داد و وجدان مردم را برانگيخت .
امام كه اعتمادى استوار بوجود خير در ضمير انسانها داشت ، با آنكه از سوى مردمان نسبت بساحت او خيانتها و نامردمىها و
زشتكاريهائى فراوان انجام يافت ، باز هم ميكوشيد كه بذر اين اطمينان را در
دلهاى آنان بپاشد زيرا او ميدانست كه « حق و باطل و دروغ و راست در دست مردم
است » ولى شايسته است كه انسان چشم و دلش را بسوى خير بگشايد تا خير در وجودش
رشد يابد و از بدى بركنار ماند و در اين راه آموزش از طريق اخلاق و روش ،
سودمندتر و ارزندهتر است و ما مىبينيم كه امام ضرورت اطمينان بضمير انسانى را
در گفتار و كردارش بتكرار نشان داده چنانكه ميگويد « اگر كسى ترا خوب ميپندارد
بكوش تا با كردارت پندار او را تصديق كنى » و در جاى ديگر ميفرمايد :
« اگر در گفتار كسى احتمال خير هست گمان بد درباره گفتهاش مبر »
و نيز فرمود : « از عدالت بدور است كه بر اساس گمان داورى كنى و به آن اطمينان
يابى » و در جاى ديگر گفت ، هنگامى كه روزگار و مردم آن را شايستگى فرا گرفت
اگر كسى بدگمانى به كسى برد كه گناهى از او آشكار نيست به او ستم كرده است » و
باز چنين فرمود « بدترين مردم كسى است كه بر اثر بدگمانى بكسى اعتماد نكند و
مردم هم بر اثر بدكاريش به او اطمينان نداشته باشند »
برخى از پژوهشگران كه به بررسى گفتار امام پرداختهاند دچار
اشتباهى بزرگ شده و پنداشتهاند كه امام نسبت بمردم بدبين و به فراوانى از
انسانها ملول است و دليلشان گفتار امام است كه با شدت بمردم روزگار خود تاخته و
از آنها ببدى ياد كرده است .
ولى ما بر عكس مىبينيم كه هيچگاه امام اعتماد استوار خود را از
انسان برنداشته و اگر گاهى آنرا شكسته در مواردى بسيار محدود و معين و درباره
اشخاصى خاص بوده است .
اگر توانائى امام را در برداشت ناروائيها و سختيهاى فراوانى كه از
مردم به او رسيد دريابيم و پايدارى شگفت آورش را در برابر ناگواريهاى كشنده و
خيانتها و تبهكاريهاى دشمنان و يارانش بنظر آوريم و در برابر ، مدارا و مهربانى
و گذشت امام را بنگريم مىفهميم كه امام بحقيقت انسان و سرشت پاك بشرى كه گاهى
هم دچار انحراف مىشود ايمانى عميق داشته است و اگر درباره خيانتكاران و مكاران
و ستمگران سخنانى فراوان گفته از آن روى است كه بطور ضمنى اعتراف داشته كه هر
انسانى هر چند در زمانى دراز شايسته اصلاح است ، كيفر تبهكار و پاداش نيكوكار
بدانجهت است كه خويها و روشهاى كج و نا درست براستى گرايد و اگر فرزند ابيطالب
چنين آرمان بزرگى نداشت هرگز نمىتوانست اينهمه زشتكارى تبهكاران را تحمل كند و
در برابر ناروائيها شكيبائى ورزد و اگر درباره دنيا و مردم آن فرمود « مردم
دنيا ، سگهائى پرفرياد و درندگانى آزار رسانند كه بيكديگر مىتازند و چيرگانشان
ناتوانها را ميخورند و بزرگها كوچكها را در هم ميشكنند »
بدانجهت بود كه از مكر حيلهگران و تباهى تبهكاران دردها كشيده و
آزارها ديده بود و آنها را اين چنين سخت سرزنش ميكرد تا از نافرمانى و عذر
بپرهيزند و سگ درنده و گرگ خونآشام نباشند و توانگران حق ناتوانان را نخورند و
بزرگان بر كوچكتران نتازند .
امام اين سخنان را مىگفت و با عناصر درنده خوى و چيرهدستان
ستمكار و قدرتمندان تجاوزگر مىجنگيد ، همچنانكه پزشك با ميكربهاى كشنده پيكار
مىكند تا سلامت تن و روان مردم را نگهدارد و حيات را بر مرگ چيرگى دهد و بنجات
مردم پردازد پس امام على ، حيات را كه ارزندهترين آفريدههاى خداست محترم
مىشمرد و انسانها را كه زيباترين نمونههاى حياتند گرامى ميداشت و بخير انسانى
اعتمادى استوار ابراز ميكرد و ميخواست كه انسان هميشه آزاد بماند .
و اگر اين اطمينان و خوشبينى را نسبت بمردم نميداشت هرگز نمىگفت
: « اگر در سخن كسى احتمال خيرى هست هرگز نسبت بآن گمان بد مدار » و در
سفارشهايش كه متضمن دريافتى ژرف و گرمى عاطفت و بلندى هدف و ارجمندى مقصد است
به ضمير فردى و اجتماعى توجه نمىكرد ، سفارشهائى كه دژهائى بلند از اخلاق
همگانى و عواطف انسانى و تمركز كردار سودبخش را بر بنيانهاى مثبت ضمير و خرد در
بردارد و بر مبناى همين اعتماد بضمير انسانى و انگيزش مردم به نيكوكارى است كه
مىبينيم براى مردم مراقبين دقيقى در وجودشان و مامورينى پنهانى از اندامهايشان
قائل است و ميفرمايد « بدانيد كه براى مراقبت بر كردارتان مراقبانى در نهادتان
و ديدهورانى از اندامهايتان و نگهبانانى راستين وجود دارند كه كردار شما و شمارش
نفسهايتان را آمارگيرى و ضبط مىكنند » و بر بنيان همين اطمينان به خير و
دادگرى وجود و بزرگى حيات و زندگانست كه على بن ابيطالب مردم روزگارش را مخاطب
قرار ميدهد و به بيدارى آنها ميپردازد و اين حقيقت را به آنها بيان ميدارد كه
حيات ، واقعيتى آزاد است و هيچگونه قيد و بندى را نمىپذيرد مگر قيدى را كه سبب
پيشرفت آن و وسيلهاى براى پايدارى و شعلهاى از روشنائى و قانون و ناموسى از
مقررات آن باشد در صورتيكه بروزگاران پيش پايدارى آزادى ميسور نبود و اكنون بر
مردم است كه حقيقت حيات را بزنجيرها و بندهاى ناروا نكشند وگرنه بكهنگى ميگرايد
و سر به نيستى ميگذارد .
پس حيات ، حقيقتى زيبا ، بزرگ ، آزاد و نيكو است كه خود قوانين
پايدارش را نگهبانست و اعتنائى به خردهگيران قوانينش ندارد و اين حيات هميشه ،
بتازگى ميرود و همواره دگرگون ميشود هرگز اين تجدد و تطور را از دست نمىدهد و
چيزى ديگر را جايگزين اين دو قانون بزرگ نمىسازد و اين روش پايدارى است كه
حيات هميشه آنرا در راه رسيدن به هدف خير فراوان و بقاء شايستگيهايش تعقيب
ميكند و هرگز از رفتار باز نمىماند . نگرش فرزند ابيطالب به حيات و نواميس آن
كه بزرگترين پديدههاى آفرينش است نظرى رسا و ژرف است و در جان امام ايمان به
انقلاب حيات كه هميشه به پيش ميرود جاى گرفته همان انقلاب و انگيزش كه هميشه در
جنبش است و بسوى نيكىهاى فراوانتر به پيش مىتازد و ريشه همه حركتها و علت
همه دگرگونىهاى حيات بسوى كمال و برترى و نيكوئى است از اين روى ، حقيقت حيات
، هميشه آزاد و از هر بندى رهاست مگر بر شرايطى كه خاص وجود اوست ، و انقلاب
حيات ، انگيزه جنبشهاى انسانى و موجب دگرگونى آن بسوى كمال است و اگر اين
امتياز نباشد ، حياتهم جزئى از مرگ است و زندگان هم در زمره جماداتند .
فرزند ابيطالب به انقلاب حيات ايمانى نزديك بشناخت داشت بلكه
ايمانش با شناختى كامل همراه بود و بر اساس همين ايمان به انقلاب حيات بود كه
اعتقاد داشت كه زندگان ميتوانند به اصلاح خود بپردازند و در مسير قوانين حيات
پيش روند و مقاصد عالى انسانى را دريابند و در برابر استوارى قانون حيات تسليم
باشند .
پيش از اين نيز گفتيم كه انقلاب والاترين امتيازات حياتست كه بر
توانها و نيروهاى آن دلالتى روشن دارد و بر آنان كه به انقلاب حيات ايمان دارند
لازم است كه بر بنيان اطمينان كامل بدگرگونيهاى حتمى حيات ، كوششهاى زندگى خود
را شكل دهند و ديگران را به اين حقيقت آگهى دهند و بكوشند تا تجاوزكاران نادان
را از تجاوز به حريم آزادى و انقلاب حيات باز دارند و به آنها بفهمانند كه
هيچكس نمىتواند حركت تند و اصيل حيات را بسوى انقلاب و دگرگونيهاى تكاملى آن
متوقف سازد .
بر مبناى همين ايمان و اطمينان بود كه فرزند ابيطالب خطاب به
انسان چنين فرمود « تو نخستين آفريدهاى كه نادان بدنيا آمدى و سپس دانا شدى ، نادانيت فراوان و سرگردانيت بسيار بود و ديدگانت
راه را گم ميكرد و پس از آن بينا شدى و بينش يافتى « اين سخن نمودارى از اعتراف
بتطور حياتست و آموزش همان بهرهگيرى از گنجينه اسرار استوار حياتست كه در جان
انسانها نهاده شده است و نمايانگر ايمان او به شايستگى انسان در احراز پيشرفت و
خير و شناختهاى ارجدارى است كه هر روز پرده از چهره حقيقتى تازه بر ميدارد و هر
روزى را با پيروزى تازهاى همراه مىسازد و چنين ايمانى به انقلاب حيات و
امكانها و استعدادهاى انسانها براى رسيدن به كمال و خير پديده كشف و شناخت
رازهاى نهان حياتست كه امام بآنها دست يافته است .
و امام به اتكاى همين ايمان به انقلاب و تطور حيات بود كه بمردم
روزگار خود فرمود « فرزندانتان را بپذيرش خوى و روش خويش وادار نكنيد زيرا آنها
براى زمانى ديگر آفريده شدهاند » و اگر امام به زيبائى حيات و به شايستگى
انسان در پذيرش دگرگونيهاى حيات بسوى خير و كمال ايمان نداشت هرگز چنين سخنى را
كه نمايانگر علم او به انقلاب حياتست بر زبان نمىآورد ، اين سخن امام خوشبينى
شديد او را به نيروهاى نهادى انسانى ميرساند كه ميتواند خود را با جهشها و
دگرگونيهاى تكاملى حيات هماهنگ سازد و گوياى واقعيت روح تربيت درست است و نشان
ميدهد كه هر گروه تازه انسانى بايد خود را از غل و زنجيرهاى عادت گروههاى پيشين
رها كند امام در اين باره گفتارى فراوان دارد و سخنانى جاودانى از او درباره
انقلاب و خير حيات بجا مانده است چنانكه ميفرمايد « كسى كه از راه عمل ،
پيشرفت نكرد از طريق نسب به پيش نخواهد رفت » و فرمود « ارزش هر
انسانى در نيكىهاى اوست » و نيز گفت « بدانيد كه مردم فرزند ، نيكوكاريهاى خويشند » و باز چنين فرمود « هر كس به دستاورد خويش
رسد » امام در گفتارش ، مردم را به پيشرفت و پيشبرد كارها برميانگيزد و سفارش
مىكند كه مبادا به بهانه ناتوانى از كار بازمانند و بازگردند زيرا خير مطلق
وجود ، هرگز انسانها را از آنچه بدان سزاوارند بىبهره نمىگذارد و اگر در بعضى
موارد محروم مانند ميتوانند بر اثر كوششهاى ديگر ، آنرا باز يابند و در اين
باره چنين ميفرمايد : « هر كس براى دست يابى ، بچيزى تلاش كند به آن يا بجزئى
از آن ميرسد » و از روح اين سخن درخشان ، ميتوان گفتار مسيح را بياد آورد كه
گفت « در را بكوبيد ، در را بكوبيد تا برويتان گشوده شود » آنچه بزيبائى در
مذهب امام ميدرخشد حقيقتى است كه امام انقلاب حيات و خير وجود را يكى ميداند و
نص و روح و مفهوم آنها را يگانه مىشمارد و بدرستى درمىيابيم كه معنى تطور و
انقلاب حيات همان مفهوم خير وجود است و هرگز اين دو از يكديگر جدائى ندارند
بلكه انقلاب حيات از خير وجود است و خير وجود از انقلاب حيات .
و ما از گفتار امام بدون هيچ شرح و تعليقى ، درستى گفتار خود را
مىيابيم كه فرمود « خردمند كسى است كه امروزش از ديروزش بهتر باشد و كسى كه
فردايش از امروزش بدتر باشد محروم است » همچنين فرمود « كسى كه دو روزش با هم برابر باشد زيانكار است » و اينك به
اين سخن زيباى امام توجه كنيم كه آنچه را در اين مورد ميخواهيم در آن
بازمىيابيم و گرمى مهربانى عميق و زيبائى هنر سخنورى و همراهى روزها با
احساسهاى انسان همگى در اين سخن پديدار است كه فرمود :
« هر روز كه بر انسان ميگذرد به او ميگويد ، من روزى تازهام و بر
كردارت گواهم ، پس در من سخن نيك بگو و كار نيكو انجام ده زيرا هرگز مرا ديگر
نخواهى يافت » و بزودى در اين كتاب زيبائيهائى از سخنان فرزند ابيطالب خواهيم
آورد كه تا انسانهاى نيكوكار پايدارند اين سخنان نيز جاودانه است و اين گفتار
برگزيده ، نمونهاى از خويهاى بزرگوارانه و انديشههاى بلند و تهذيب انسانى
والائى است كه جريانى از انقلاب حيات و خير وجود را نشان ميدهد .
سرآغاز گفتار على عليه السّلام
آيا به اين دل خوش دارم كه پيشواى مؤمنانم گويند ولى در ناگواريهاى
روزگار با مردم شريك نباشم ؟
از احتكار جلوگيرى كن .
بپرهيز كه چيزى از حقوق مردم را بخويشتن اختصاص دهى .
آگاه باشيد كه من با دو كس در جنگم ، آنكس كه بچيزى كه ندارد ادعا كند و آنكس كه حقى را كه بعهده دارد ايفا نكند .
گرسنگى ناداران پديده بهرهمندى توانگران است .
در كنار بهرهمنديهاى فراوان ، حقوقى تباه شده مىبينم .
سرزمينهاى آبادان بر اثر تنگدستى مردمش ويران ميشود و مردم بر اثر
تمركز ثروت در نزد فرمانداران ، تنگدست ميشوند .
كوشش تو در آبادانى زمينها ، بايد بيشتر از تلاش تو در گرفتن خراج
باشد .
هيچ سرزمينى ، از زادگاهت براى تو سزاوارتر نيست و بهترين شهرها ،
شهرى است كه در آن جاى گرفتهاى بىچيز در ميهن خويش غريب است .
اگر فقر بصورت انسانى در برابرم درآيد او را خواهم كشت .
از فرزند آدم ، در روز رستاخيز پرسيده مىشود كه اين سرمايهها از چه
راه بدست آوردى .
چگونه خوراك و آشاميدنى به گوارائى از گلويت پائين ميرود با اينكه
ميدانى آنها را از راه حرام بچنگ آوردهاى ؟
زشتترين ستمها ، ستم به ناتوانانست ، ستم دعوت بشمشير مىكند و
ستمكار زيانكار است .
روز انتقام مظلوم از ظالم سختتر از روز ستمكار بر ستمديده است .
ستمكار و آنكس كه ياريش دهد و آنكه از چنين ستمى خشنود باشد هر سه با
هم شريكند .
مبادا حق برادرت را ببهانه پيوندى كه با هم داريد تباه سازى ، زيرا
آنكس را كه حقش را ربودى نمىتوانى برادر خود بدانى اگر كارگزاران تو ، خيانتى
ورزند و تو از آن بيخبر باشى ، خودت مسئول گناه آنان هستى .
بدترين همكاران تو آنانند كه با تبهكاران پيشين همكار و در گناهانشان
شريك بودهاند .
در گزينش كارگزارانت دقيق باش و آنها را بيازماى و آنها را بىپروا و
بخاطر خويش بكار مگمار زيرا آنها گروهى از شاخههاى ستم و خيانتند .
از كارى به پرهيز كه در پنهانى انجام دهى و در آشكارا از ارتكاب آن
شرم بدارى .
خداوند بر پيشوايان دادگر واجب فرموده كه زندگى را بر خود بميزان
زندگانى ناتوانان تنگ گيرند .
دلهاى مردم ، گنجينه زمامداران است كه هر چه از دادگرى يا ستمگرى در
آن بگذارند آنرا باز يابند .
دوستى و همكارى مردم آنگاه پديدار ميشود كه سنگينى حكومت را كمتر بر
دوش خود احساس كنند .
چون وضع حكومت دگرگون شود ، روزگار هم بهمانسان تغيير خواهد يافت .
خشنودى همگانى مردم ، نارضائى خاصان سودجوى را فرو ميپوشد چون خداوند
بر مردمى خشمگين شود ، نرخهايشان گران گردد و تبهكاران بر آنان چيره شوند .
و من از آن اندوهناكم كه پيشوائى اين امت را نادانان و بدكاران بدست
گيرند و سرمايههاى مردم را بچنگ آرند و مردم را به بندگى گيرند .
دانشمندان ، فرمانروايان زمامدارانند و ستمكارى پايان دوره زمامدارى
است .
فرومايهترين مردم كسى است كه از ناتوانى بسود توانائى سخن چينى كند .
سه گروهند كه سرمايهها بخود اختصاص دهند ، بازرگان دريا ، اطرافيان حكومت و قاضى رشوه خوار .
اگر چوپان گرگ باشد ، پس گوسفندان را چه كسى نگهبانى كند ؟
نفرين خدا بر آنان باد كه مردم را به نيكى فرمان ميدهند و خود از آن
باز مىايستند و مردم را از بدى باز ميدارند و خود مرتكب آن مىشوند .
بدانيد كه شما در روزگارى بسر ميبريد كه حق گويان اندكند و زبان از
راستگوئى الكن است و ياوران حقيقت خوارند .
خوار در نزد من عزيز است تا حقش را باز ستانم و نيرومند در نزد من
خوار است تا حق مردم را از او بگيرم .
زمانى بر مردم فرا رسد كه خبر چينان تقرب يابند و بدكاران ،
هنرمند بشمار آيند و درستكاران ناتوان گردند .
برگزيدهاى از نامهها ، خطبهها ، پيمانها و سفارشهاى على بن ابيطالب عليه السّلام
عبادت آزادگان
( از سخنان زيباى امام در معنى عبادت ) گروهى خداى را به اميد سود
مىپرستند و اين پرستش بازرگانان است و برخى خداى را از ترس مىستايند و اين
ستايش بردگان است و جمعى خداوند را از روى سپاس پرستش مىكنند و اين عبادت
آزادگانست .
اى مردم
( بخشى از خطبه امام در مدينه ) احتكار ، مركب رنجهاست ، و آز
انسان را در گناه فرو ميبرد ،
و بخل همه بديها را در بر ميگيرد .
اى مردم ، گنجى پربارتر از دانش نيست ، و عزتى والاتر از شكيبائى
نباشد ، و گناهى بدتر از دروغ نيست و هيچ غائبى از مرگ به انسان نزديكتر نباشد
.
اى مردم ، آنكس كه به گناه خويش بنگرد از عيبجوئى ديگران باز ماند
و هر كس شمشير ستم بركشد با همان شمشير كشته شود و آنكس كه چاهى بر سر راه مردم
بكند ، خود در آن چاه افتد ، و آنكس كه لغزشهاى خويش را فراموش كند ، لغزش
ديگران را بزرگ شمارد ، و آن كس كه به انديشه خويش بنازد گمراه گردد و هر كس
تنها به خرد خويش تكيه كند در مسير زندگى بلغزد ، و آنكه بر مردم ، كبريائى
فروشد خوار گردد .
ارزش مردم در دگرگونيهاى روزگار پديد آيد و گذشت روزگار ، رازهاى پنهان را آشكار كند ، بديهاى مردمان براى تو درسى آموزنده
است كه از آن بديها كنارهگيرى ، هر كس از انديشه ديگران بهره گيرد ، لغزشگاهها را خواهد شناخت دوستى ، نزديكىيى سودبخش است ،
حق برادرت بر تو بمانند حق تو بر برادرت باشد .
به هر نعمتى كه مىرسى ، نعمتى ديگر را از دست ميدهى ، هر جاندارى
توشهاى و هر دانهاى خورندهاى دارد و تو خود ، توشهاى براى مرگى .
اى مردم ، از فريبكارى بپرهيزيد كه خوى فرومايگان است ، اخلاص در
عمل از نفس عمل مهمتر است ، و آنانكه نيت خويش از تباهى پاك سازند ، كارى از
جهاد ، شديدتر انجام دادهاند .
هيهات ، اگر پرهيزگارى جلودارم نبود از همه عرب زيركتر و
سياستمدارتر بودم .
بر شما باد كه حق را بهنگام خشنودى و خشم يكسان گوئيد و در بىنيازى و نيازمندى ميانهرو باشيد و با دوست و دشمن بدادگرى
رفتار كنيد و به سختىها و آسايشهاى روزگار رضا دهيد ، آنكس كه شهوتها را كنار
نهاد آزادى يافت ، آنكس كه به عقل خويش بنازد ، خردى ناتوان دارد ، بدترين
توشهها براى روز رستاخيز ستمكارى به بندگان خداست .
اى ابوذر
اين سخن را امام ، خطاب بصحابى بزرگ پيامبر ابوذر غفارى بيان
فرمود ، هنگامى كه خليفه سوم او را به ربذه كه بيابانى خشك و هولناك در نزديكى
مدينه است تبعيد كرد و فرمان داد كه هيچكس با او سخن نگويد و بدرقهاش نكند و
مردم از ترس فرمانش را پذيرفتند ، جز على بن ابيطالب و حسنين فرزندانش و عقيل
برادرش و عمار ياسر كه به مشايعتش رفتند و امام به ابىذر چنين فرمود .
اى ابوذر ، تو براى خدا بر آنها خشم گرفتى ، پس بخداوند اميدوار
باش ، آنها از تو بر دنيايشان ترسيدند و تو براى دينت از همكارى با آنها به
هراس افتادى ، پس دنياشان را بخودشان واگذار ، و براى نگهبانى ايمانت از شر همكارى با آنها بگريز ، آنها بدنيائى
كه تو از آن بازشان داشتى سخت نيازمندند و تو از بهرههائى كه آنها محرومت
ساختند بىنيازى اگر درهاى آسمانها و زمين بروى بندهاى بسته شود و آن بنده از
خداى پروا گيرد ، خداوند درهاى رهائى برويش مىگشايد ، حق با تو همدم است و
باطل از تو فرار ميكند ، اگر تو بدنياى آنها روى مىآوردى دوستت ميداشتند و اگر
از سرمايه دنيا بهرهاى مىگرفتى ترا امان ميدادند .