مهربانى عميق
على اين حقيقت را دريافت كه منطق مهربانى از منطق قانون ، والاتر است و توجه انسان ، به انسانهاى ديگر و ساير كائنات ، حجت حيات بر مرگ و هستى بر نيستى است پايگاه زن در برابر على بر
خلاف موقعيتى است كه ديگران درباره امام تصور ميكنند هنگاميكه عدالت كلى آفرينش
و همگامى پديدههاى هستى ايجاب مىكند كه گرماى سخت تابستان و بارندگىهاى سرد
زمستان در پايگاهى يگانه قرار گيرند و زمينهاى نرم و بارانها و وزش بادها ،
حقيقتى واحد را تشكيل دهند و طبيعت با همه نمودها و پديدههايش قانون پاداش و
عكس العمل را در همه سوى اجرا كند ، همين عدالت همه جائى و همگانى ايجاب مىكند
كه رفت و آمد و دگرگونيهاى نيروهاى طبيعت در چهرههاى جاندار و بىجان نيز
مسيرى واحد را بپيمايند و جماد و حيوان در اين جريان با يكديگر برابر باشند .
و چون صفات و اخلاق و خواستها و احساسات انسان از عناصر حيات كه
بهم پيوسته و وجود او را شكل داده برميخيزد اين قانون راستين كه پس از بررسيهاى
دقيق و اندازهگيرىهاى حساب شده بدست آمده و دانش جديد هم پايههاى آنرا بر
همين بنيان استوار ساخته است ثابت ميشود كه انسان هم جهانى است پيوسته بجهان
طبيعت و برخاسته از آن بهمين جهت در مذهب فرزند ابيطالب ، انسان نمونه والائى
از هستى كائنات است چنانكه امام در شعرى كه به او منسوب است ميفرمايد :
« آيا گمان مىبرى كه تو موجودى كوچكى ؟ در صورتيكه جهانى بزرگ در
نهاد تو پيچيده است » در اين حال است كه امام ميكوشد كه همه نيروهائى را كه
بانسان تعلق دارد و در نهادش جاى گرفته تا آنجا كه امكانات زمانش ايجاب مىكند
برانگيزد و با نهايت پافشارى ميخواهد كه از همه رازهاى اين پيكره كوچك كه جهانى
بزرگ را در بردارد پرده بردارد ، پيكرهاى كه نمونهاى بزرگ از مظاهر آفرينش و
ارزندگيهاى حيات است و حقايق عدالت عظيم آفرينش را در خود نمايش ميدهد .
امام ، به آشكارائى درمىيابد كه بين همه اجزاء هستى پيوندى
ناگسستنى وجود دارد و تا اين جهان بر پاست اين پيوست هم ادامه دارد هر چند اين
روابط كمتر شود از اصالت ذات و ارزش طبيعت نيز كاسته ميگردد .
و چون انسان ، يكى از اعضاى جهان هستى است پس او هم با آفرينش
پيوندى مستحكم دارد و اين پيوند با عناصرى كه به او شباهتى بيشتر دارند بايد
استوارتر باشد و حيات انسان ايجاب مىكند كه در تأييد و تثبيت موجودات زنده
بيشتر بكوشد و چون انسان ، سرآمد همه آفريدگان زنده است ، ارتباط انسان با
انسان ضرورتى اجتناب ناپذير است كه در زمينه پيوندهاى فردى و اجتماعى بايستى
صورت پذيرد .
بنابراين ، امام ميداند كه جامعه صالح ، جامعهاى است كه عدالت
اجتماعى با همه مفاهيم و مظاهرش بر آن حكومت كنند و براى ايجاد چنين عدالتى
بايستى قوانينى وضع گردد ولى در نظر على چنين قانونى بايد از روح عدالت كلى وجود برخيزد بدينجهت امام با نهايت
پافشارى مىكوشد كه ديدگاهش را از قوانين طبيعى بالاتر برد و در وراء قوانين
مادى جهان قانونى والاتر را دريابد و به اجرا گذارد قانونى كه نامش مهرورزى
انسانى است . و اين مهرورزى قانونى است كه از عمق حقايق معنوى و مادى جهان
برميخيزد و بشر را بسوى كمالات برين معنوى هدايت ميكند پس اجراى چنين قانونى يك
ضرورت كلى در محيط خوى و هستى انسانهاست .
نخستين صفحهاى را كه على از كتاب مهربانى انسانى ميگشايد نشان
دهنده اين حقيقت است كه انسانها همگى با هم برادرند و به اين جهت همه مردم را
كه بر آنها حكومت ميكند برادر خود ميخواند و آنگاه بر فرماندارانش در همه جا
يادآورى ميكند كه آنها نيز برادر مردمانند و بحكم اين برادرى بايد نسبت بمردم
مهربانى و عطوفت ورزند و در اين زمينه به فرماندهان سپاهش مىگويد :
« فرمانده نبايد بخاطر مقامى كه بدست آورده و برترىيى كه بر
ديگران يافته ، خوى او دگرگون شود و خود را بالاتر شناسد ، بلكه بايد اين نعمت
خدادادى بر فروتنيش بيفزايد و او را به بندگان خدا نزديكتر گرداند و نسبت به
برادرانش مهربانتر گردد » امام هميشه خود و فرماندهانش را برادران مردم ميداند
و اين برادرى را با گفتارى حكيمانه بهمه انسانها گسترش ميدهد و فرق و امتيازى
بين آنان نمىگذارد و ميفرمايد :
« شما همگى برادران يكديگريد و فرق گذاشتن بين شما ، پديده پليدى نهادها و بددلىهاست » و با اين سخن ، بد دلىها و
بدنهادىها را در يكسوى ، و مهربانى و دوستىها را در سوى مخالف آن مىگذارد و
چون حق هر انسانى است كه از برادرى انسانهاى ديگر بهره گيرد ، چنانكه همسايگان
و خويشاوندان انسانى حق برادرى او را رعايت نكنند ، وظيفه جهان طبيعت كه مسئول
اجراى عدالت است و بار ارزشها و اندازهگيريها را بر دوش دارد اين است كه حق
اين انسان را از سوى انسانهاى ديگر رعايت كند و مهرورزى انسانى را از اين راه
تحقق بخشد و در اين باره است كه امام ميفرمايد :
« كسيكه نزديكانش حق او را تباه سازند ، انسانهاى دور برعايت حق
او خواهند پرداخت » و بجهات رعايت همين حق برادرى در زمينه مهربانى انسانى است
كه امام حتى از اشتباهات كوچك هم نمىگذرد زيرا آنها را منشأ انحرافات بزرگ
بعدى مىداند و بهمين جهت به يكى از يارانش مىفرمايد : « اگر اين لغزشهاى كوچك
را نمىداشتى ترا به واگذارى اين فرمان بر ديگران مقدم ميداشتم » هنگاميكه
شرايط موجود و قوانين متعارف به فرزند ابيطالب اجازه ميداد كه با ياغيان و
دشمنان حكومت عدل انسانها با او بمبارزه برخيزد باز هم به اين نبرد دست نميزد
مگر اينكه تمام جوانب مهربانى اسلامى را رعايت كند و پيوندهاى برادرى بشرى را
به دشمنان خويش يادآورى كند حس مهرورزى انسانى را در دلهايشان برانگيزد و چون
در پايان كار چارهاى جز جنگ نمىديد ، نه به اختيار بلكه با ناخوشى و اندوه و گريه پيكار را آغاز ميكرد و هرگز از جنگ دل خوشى نداشت
و خندهاى بر لب نمىآورد و پس از پيروزى هم در دو اندوهش ، از تأسف شكست در
جنگ بيشتر بود و باز با وجود آنكه قوانين موجود به فرزند ابيطالب اجازه ميداد
كه پس از مرگش دشمنانش را واگذارد ، تا فرزندان و يارانش با آنها بجنگند و از
آنها بجرم گمراهى و ستيزشان انتقام گيرند ، مهرورزى انسانى كه در وراء همه
قانونها تجلى مىكرد و امام چنين امتيازى را هميشه با خود داشت به او فرمان
ميداد كه اين سخن بزرگ را خطاب به فرزندان و يارانش بيان دارد و چنين فرمايد :
« پس از من با خوارج بمبارزه برنخيزند زيرا آن كس كه حق را بجويد
و بخطا افتد با آنكس كه باطل را بجويد و به آن برسد برابر نيست » و بر اساس
همين مهربانى ژرف بود كه امام سعادت انسان را پيوسته بخوشبختى همسايهاش
ميدانست و از آن سعادت همه انسانها را در نظر داشت زيرا همسايه انسانهم
همسايگانى ديگر دارد كه بالمآل دايره آن همه انسانها را در بر مىگيرد و از آن
نتيجه ميگرفت كه انسان آنچه براى خود ميخواهد بايد براى ديگران هم بخواهد .
و گاهى چنان حس مهربانى همگانى در جان امام طغيان ميكرد كه
ميفرمود انسان بايستى فرزندان ديگران را ، بميزان فرزند خويش از نعمت مهربانى و
فرهنگ برخوردار سازد و در اين باره مىگفت :
« يتيم را نيز بمانند فرزندت از تربيت و آموزش بهرهمند گردان »
امام روح عدالت بنيانى اجتماعى را چنان درك مىكرد كه آنرا از
لحاظ ارزشها و زيبائيها و گرمى پيوندهاى انسانى ، والاتر از قوانين موجود
مىدانست و همىخواست كه مردم را بمنطق عاطفت دل پيوند دهد نه آنكه در برابر
قوانين خشك تسليمشان سازد و در اين مورد ميفرمود :
« بايد كوچكها از بزرگها سرمشق بگيرند و بزرگها به كوچكها مهربانى
ورزند » و اگر نداشتن گذشتها و بزرگواريها براى انسان ، نقيصهاى بشمار مىرود
، در منطق مهربانى على كه از بيان رسايش برمىخيزد آنكس كه از بدست آوردن
برادرانى از ميان مردم ناتوان باشد ، نقيصهاش بزرگتر و بيشتر است چنانكه فرمود
:
ناتوانترين مردم آنكس است كه نتواند برادرى براى خود فراهم آورد و
امام بر اين ناتوانى عجزى ديگر افزود و آنرا جدال و دشمنى با مردم دانست و
فرمود :
« بر شما باد كه از جدال و دشمنى با يكديگر بپرهيزيد » بلكه بهتر
است كه سخن بنرمى گفته شود تا رشتههاى محبت و مهربانى بين دلها كه مركز عشق
انسانى است مستحكمتر شود و بدينجهت فرمود :
« يكى از نشانههاى بزرگوارى ، نرمگوئى است » و آنچه دلهرهها و
اضطرابهاى دل را به آرامش و اطمينان ميكشاند اين حقيقت است كه انسان بداند تنها
نيست و در ميان مردم ، برادرانى صميمى و دوستانى يكدل دارد و بهمين جهت هنگامى
كه دل امام از بديهاى مردم زمانش بدرد مىآمد ، نان را كه وسيله زنده ماندن است
با صدق كه مركز حيات انسانى است و برادرى همگانى را در يك پايگاه قرار ميداد و
بمردم روزگارش ميفرمود :
« نزديك است كه مردم سه اصل ارزنده را از دست بدهند ، پول حلال ،
زبان راستگوى و برادرى را كه به پشتيبانى او آسايش يابند » و هنگامى كه غربت و
تنهائى براى انسان بدبختى بزرگى بشمار مىآيد ، شديدتر از اين بدبختى هنگامى
بسراغ انسان مىآيد كه دوستان و برادرانش را از دست بدهد زيرا در اينصورت
دلهائى را كه به محبت آنها تكيه مىكند و به مهر آنها زنده مىماند از كف داده
است و در اين باره امام چنين مىفرمايد :
« غريب كسى است كه دوستى نداشته باشد » و « نداشتن دوست براى
انسان ، آوارگى است » در اينجا لازم است كه ديدگاه امام را نسبت بپايگاه زن
مورد بررسى قرار دهيم ، زيرا زن نيمى از انسانيت را تشكيل ميدهد كه نيم ديگر آن
مرد است ، آيا هر يك از اين دو نيم بدون ديگرى ميتواند زندگى كند ؟ و آيا مرد
حق دارد بمرزهاى عدالت آفرينش كه انسانها را به مهرورزى نسبت بيكديگر فرمان
ميدهد تجاوز كند ؟
گروهى فراوان ، سخنان امام را درباره زن تأويل كرده و معناى ديگرى
از آن بدست آوردهاند و چون نخواستهاند در آن سخنان بررسى بيشترى معمول دارند
و موقعيت امام را بهنگام بيان چنان گفتارى دريابند ، برخى سخنان امام را تحقيرى
درباره زن دانسته و در اثبات ادعاى خود پافشارى كردهاند ، در صورتيكه امام اين
سخنان را درباره زنى معين بيان داشته و هرگز درباره همه زنان سخنى به ناروا
نگفته و درباره آنها جز به نيكى سفارش نكرده است آنها نفهميده و يا نخواستهاند
بفهمند كه اين سخنان در موردى معين و محدود بيان شده و هنگامى بزبان آمده است
كه براى روشنگرى حقيقتى كه در نزاع بين حق و باطل مكتوم بوده ضرورت داشته است و
ما مىبينيم كه گاهى امام درباره مردان ، سخنانى از اين سختتر و تحقيرآميزتر
بيان كرده و در گفتارش همه مردان را منظور نداشته است ، چنانكه سخنانى را هم كه
درباره زن گفته ، همه زنان را مشمول گفتار خود نساخته است و اين مسببين
آتشافروزيها و برادر كشيهاى زمان خلافت امام بودهاند كه با ايجاد حوادثى فجيع
، و طغيان بر ضد امام و راه عادلانه او موجب شدهاند كه على چنين گفتارى را چه
درباره مردان و چه زنانى كه داراى موقعيت و نفوذى بوده و از آن عليه حكومت
دادگرانه امام استفاده كردهاند بر زبان راند .
و اگر امام به چنين مردان و زنانى هجوم كرده به علت مخالفت آنها
با حق و عدالت در موقعى معين بوده است در اينصورت هرگز نميتوان گفت كه از جانب
على نسبت بموقعيت اساسى و انسانى زن تحقير و اسائهاى انجام يافته باشد .
و ما از اين گروه مفترى ميخواهيم كه اگر راست مىگويند حتى يك
جمله از گفتار على بياورند كه متضمن حمله بهمه زنان بوده و محدود به زنى معين و موقعيتى مشخص نباشد .
امام بدانجهت به آن زن معين با گفتار خود حمله كرد كه او سبب فتنه
و فساد در جامعه اسلامى شده بود و بمردهاى ديگرى هم كه در اين آشوب شركت داشتند
نيز چنين هجومى از طرف امام انجام گرديد .
اما ديدگاه امام نسبت بزن ، چنين است كه او را انسانى ميداند
همچنان كه مرد را هم انسان مىشمارد و بين آنها فرق و امتيازى قائل نيست .
آيا اندوه جانكاه امام در مرگ همسر عزيزش فاطمه دليلى بر احساس
عميق او نسبت به ارزشهاى زن كه از همه حقوق انسانى بايد برخوردار باشد نيست ؟ و
بر اساس همين حقوق است كه زن بايستى از نعمت مهربانى انسانى برخوردار باشد و
خود نسبت بديگران نيز مهرورزى كند .
آيا اين مردم نبودند كه پيش از جاهليت و حتى پس از آن ، تولد پسران را بفال نيك مىگرفتند و از وقوع چنين ولادتى بشادمانى
برميخاستند و برعكس از تولد دختران اندوهگين مىشدند و آنرا بفال بد مىگرفتند
؟
آيا اين فرزدق شاعر نبود كه با وجود اينكه زمانش متصل بروزگار على
بود باز هم بيانگر طرز فكر مردم زمانش نسبت بزن بود وقتى كه همسرش را از دست
داد با وجود محبتى كه به او ميورزيد اين شعر شگفت انگيز را دربارهاش سرود و
گفت :
« بىارزشترين مردگانى كه از ياران مرد مىميميرند كسانى هستند
كه روسرى بر سردارند . . » منظور شاعر از اين گفتار ناروا آنست كه زن در زبان و
قلب مرد ارزش آنرا ندارد كه بر مرگ آنها چشمى بگريد و دلى بدرد آيد ، چرا ؟
براى آنكه او زنست و زن در برابر مرد عنصرى ناچيز است . .
آيا على در همان زمان نمىزيست ؟ ولى او از مردم زمانش انديشهاى
نافذتر و ديدگاهى والاتر و احساسى ژرفتر داشت چنانكه در سرزنش يارانش كه درباره
زن انديشهاى ناروا داشتند چنين فرمود :
« برخى از اين مردم پسران را دوست دارند و از دختران بيزارند » در
اينصورت پسر و دختر در نزد على ، پايگاهى يگانه دارند و از مزاياى انسانى به
يكسان برخوردارند .
افزون بر اين ، على نسبت بهمه انسانها مهرى برابر ميورزد ولى نسبت
به ناتوانان اين مهربانى بيشتر است و بر يك خوى بزرگوارانه واجب است كه زنان را
بيشتر مورد مهربانى قرار دهد زيرا زنان اگر هم ناتوان نباشند ، آنها را در طول
تاريخ به ناتوانى گرفتهاند و بديگر عبارت مستضعفند و بهمين جهت امام ميفرمايد
:
« ستمكشان را يارى كنيد و دست ستمكار را از ستم باز داريد و به
زنانتان نيكى كنيد » و در جاى ديگر مىگويد :
« بشما فرمان ميدهم كه مردم را از زشتىها باز داريد و به
زنهايتان احسان كنيد »
امام ، حلقههاى زنجيره مهرورزى را چنان گسترش مىدهد كه همه
انسانها را در برگيرد و سپس گستردگى آنرا بمردم و ديگر كائنات مىكشاند و همگى
را از گرمى مهربانى بهرهمند مىسازد چنانكه در باره علم كه در مذهب امام ارزشى
فراوان دارد ميفرمايد « سرآمد دانش مداراست » و از آنجهت گناهان بسيار را
هولناك ميداند كه دلها را به سختى و قساوت مىكشانند و گرمى مهربانى را كه در
دلها شعله ميزند به نفرتى سرد تبديل مىكنند و بدينجهت ميفرمايد :
« دلهاى سخت ، چشمان را از گريه باز ميدارند و دلها از گناه
فراوان بسختى مىگرايند . » پس اگر انسانى گناهكار نباشد ، جانش مركز
مهربانىهاست و ميكوشد تا تمام توانش را در راه يارى برادرانش بكار برد و در
اين باره امام ميفرمايد :
« اگر به برادرت ايمان و اطمينان دارى آنچه را در دست و توان تو
است به او ببخش و ياريش كن و نيكىها را در برابرش آشكار كن » و از اين والاتر
بسخنانى از امام ميرسيم كه مردم را بفداكارى نسبت بيكديگر ميخواند و فرمان
ميدهد كه چگونه در راه مهربانى و دوستى از خود بگذرند و اين گفتار از پربهاترين
ميراثهاى انسانى است كه بر زبان امام بر آمده است چنانكه مىگويد :
« پيوند دوستى را با آنكس كه از تو بريده است استوار كن ، و به
آنكس كه ترا محروم ساخته ببخش ، و چنانكه ميخواهى مردم بتو نيكى كنند تو با
آنها نيكى كن ، به آنكس كه بتو بدى كرد احسان كن و بدى را بخوبى پاداش ده ، » شگفت آنكه امام بحدى دامنه مهرورزى
را گسترش ميدهد كه حتى حيوانات و بيابانها را هم در رديف انسانها مشمول محبت
مىسازد و ميفرمايد « از خداى پروا گيريد و حق بندگان و شهرهايش را رعايت كنيد
زيرا شما درباره آنها حتى بيابانها و حيوانها هم مسئول هستيد » بنابراين
مهرورزى انسان به انسان و ديگر پديدههاى آفرينش حجت قاطع حيات بر مرگ است بلكه
ارادهاى است كه از مشيت تواناى وجود كامل و عادل پرتو مىگيرد .
راستى در پهنه حيات
و اين راستى پيمانى است از تو و بر عهده تو ، زيرا راستى روح
زيبائى و حقيقت و اراده حيات توانا و پيروز است .
شايد آشكارترين مظاهر دادگرى وجود در عالم پديدههاى بىجان و
جاندار و در آنچه عناصر طبيعى و خصائص موجودات را بهم پيوند ميدهد صدق محض و
مطلق است و مدار آسمان و زمين و شب و روز بر محور راستى ميچرخد و رفت و آمد
فصلهاى چهارگانه و بارش باران و تابش خورشيد بر بنيان صدق ، استوار است و زمين بر همين
اساس وظيفه خود را انجام ميدهد و گياهان را هر يك بهنگام خود بدون دير و زود
مىروياند و ناموس طبيعت و قانون زندگى بر همين مدار مىگردد و باد بصداقت
ميوزد و خون در رگها بقانون راستى جريان مىيابد و زندگان بر مبناى همين برنامه
ميزايند و ادامه حيات ميدهند .
اين راستى ريشهدار و مطلق كه قاعده هستى بر اساس آن بر پاست ،
سرچشمه زاينده بزرگ و نخستين است كه جويبار دادگرى وجود از آن ميجوشد و به آن
باز ميگردد .
و چون على بن ابيطالب با نگرشى ژرف به اين حقيقت مىنگرد و همواره
با آن همآهنگ است ، بسختى ميكوشد تا بر بنيان دريافت و ديد و احساس خويش به
پاكسازى مردم بپردازد و مفهوم تهذيب و پاكسازى درك ارزشهاى زندگى و ريشهدارى
وجود است چه در زمينه مادى و چه معنوى ، و چون معنى واحد پاكسازى همين است و
صدق هم با همه موجودات مادى و معنوى هميشه همراه است پس راستى محور نيرومندى
است كه تهذيب بر مدار آن مىگردد و همچنين محور دادگرى آفرينش است كه انحرافى
در آن پديدار نيست بنابراين ، انديشمندانى كه ديدگاه صدق را خارج از نواميس
عمومى جهان بررسى مىكنند به اشتباه مىافتند و گمان مىبرند همانديشى آنها در
قانون تهذيب انسانى بر ايشان كافى است .
همچنين آنچه كه مخالف روح حقيقت و نيكى و زيبائى است با تهذيب درست و اصيل هماهنگى ندارد و اگر بر بنيانهاى اصيلش استوار
نگردد ، تهذيبى سطحى است كه بناچار بر مبناى دروغى زشت جاى ميگيرد و از اساس
استوارش بيرون ميخزد و احساسى ژرف از راستى زيبا را فاقد است و انقلاب سازنده
حياتى را به جمود و واماندگى ميكشاند .
بدينجهت در ديدگاه فرزند ابيطالب ، مفهوم تهذيب ، حمايت و نگهبانى
انسان از خطر دروغ است بلكه ميتوان گفت يارى انسان زنده در برابر سردى و فسردگى
مرگ است .
براى حمايت انسان در برابر خطر دروغ ، بايستى هميشه و همه جا به
بزرگداشت مقام والاى راستى پرداخت و نشان داد كه اشاعه صدق ضرورتى حياتى براى
هر موجود زنده است كه فرارگاهى جز آن از خطر دروغ ندارد و انسانها بايستى در
زندگى فردى و اجتماعى خود به راستى پردازند و از دروغ بپرهيزند .
در اين مورد ، على بن ابيطالب با نگرش دقيق خود ، حقيقتى را
دريافت كه ديگران به آن دست نيافتند و ناآگاهان را باين حقيقت آگاه ساخت و به
آنها توان دريافت حقايق را بخشيد ، آنجا كه فرمود :
« بر شما باد كه گوهر اخلاق را در هم نشكنيد و آنرا دگرگون نسازيد
» و اين اعلام خطرى است كه از سوى امام متوجه راستگويان مىگردد و به آنها خاطر
نشان مىكند كه حتى براى يكبار هم دروغ نگويند ، زيرا يكبار دروغگوئى هم گوهر
ارزنده راستى را ميشكند چنانكه هر چيز اگر يكبار هم به زمين افتاد خواهد شكست ،
نفاق و چند رنگى هم نوعى دروغ است و بدينجهت فرمود :
« و شما بايد گروهى راستگوى و راسترو باشيد ، كارتان بىريا باشد
، راستگوى حقيقت جوى را گرامى داريد و دروغگوى باطلپيشه را خوار شماريد ، سخن
براستى گوئيد و امانت دار باشيد و به پيمانتان رفتار كنيد ، هر كس بخواهد از
راه باطل به پيروزى رسد ، خداوند او را بحق خوار گرداند ، اگر راستگو باشى ترا
يارى دهيم و اگر دروغ بگوئى كيفريابى ، اگر كسى در گفتارش راستى نباشد ، اخلاق
كريمانهاش دچار فاجعه گردد ، راستى از هر شمشير تيزى كه در دست مردى دلاور
قرار گيرد قاطعتر است » اين گفتارى كه از امام درباره راستى بيان داشتيم
نمونهاى از هزاران گفتار فرزند ابيطالب است كه فرمانهاى بزرگ اخلاقى او را شكل
ميدهد .
اكنون به اين سخن از گفتار اعجازآميز امام بنگريم كه هر خردمند
تيزبينى از مفهوم آن بهرهاى وافر ميبرد ، آنجا كه ميفرمايد :
« دروغ ، انسان را به گناهكارى ميكشاند » و نيازى نيست كه در
تفسير اين سخن بزرگ به درازگوئى پردازيم و بخواهيم سلسله حقايقى را كه در نهاد
اين بيان نهفته است روشن سازيم ، همچنانكه نيازى نداريم كه حقيقت ارزندهاى را
كه در گفتار ديگر امام پنهان است و هر چه روزگار بر آن مىگذرد نفوذى بيشتر
مىيابد بيان داريم آنجا كه ميفرمايد :
« دروغ در سخن جدى و شوخى شايسته نيست » و باز ميفرمايد « نبايد شما به دختر كوچك خود وعدهاى بدهيد و بعد به آن وفا
نكنيد » درباره سخن نخستين امام بايد بگوئيم كه در اينمورد بين انديشمندان و
فلاسفه اخلاقى جهان خاصه اروپائيها اختلافى فراوان وجود دارد آنها همگى بر اين
سخن اتفاق نظر دارند كه راستى حيات و دروغ مرگ است اما اختلاف آنها در اين است
كه آيا بهنگام ضرورت و خطر ، دروغگوئى جايز است يا نه ، و مخالف و موافق در اين
مورد نظراتى دارند امام على بن ابيطالب در اين باره پايگاهى خشن و مستحكم دارد
كه از سخنانش بخوبى پيدا است ، پايگاه استوارى كه بر مبناى مذهب اخلاقى عظيم او
بنيان گرفته و چنانكه گفتيم پىآمد ، برداشت و دريافت او از دادگرى گسترده آفرينش است ، بهمين جهت بدون
هيچ ترديدى مىگويد :
« نشانه ايمان آن است كه راستى را با وجود زيانش بر دروغى كه
برايت سودمند است برترى دهى و گفتارت را بر كردارت ترجيحى نباشد » بديهى است كه
در ديدگاه والاى على ، هرگز دروغ را سودى نيست همچنانكه راستى را زيانى در پى
نخواهد بود و از اين روى هميشه امام با مردم در افقى والاتر از انديشهشان سخن
ميگويد تا كلامش برسائى در عمق انديشهها نفوذ كند و با نهايت تأكيد ، ميگويد :
« در همه كارهايت راستى پيشه كن » و باز چنين ميفرمايد « از دروغ
بپرهيز كه راستگوى در پايگاه رهائى و بزرگوارى جاى دارد و دروغگوى در پرتگاه
سقوط و مرگ قرار گرفته است » اما درباره اين گفته امام كه فرمود « نبايد بدختر
كوچك خود وعدهاى بدهيد كه بدان وفا نكنيد » بايد گفت كه امام عنايتى خاص
به فلسفهاى تربيتى دارد كه حيات انسانى آنرا مقرر ميدارد ، همچنانكه مبانى
روانى در پيدايش و كمال انسانى چنين حقيقتى را حائز است و از اين سخن برمىآيد
كه روان كودك با نمونههاى والاى عملى پرورش مىيابد تا با اندرز و پند و همين
نظريه است كه محور اصول پرورشى را در منطق ژانژاك روسو تشكيل ميدهد .
و راستى با زندگى ، مستلزم سادگى و گستردگى است و از هر گونه
پيچيدگى بدور است زيرا هر حقيقتى بمانند تابندگى خورشيد و تاريكى شب ، بسيط و
ساده است بدليل آنكه چنين سادگى گرم و روشنى يك جريان صاف و زنده از سرچشمه
راستى است و بهمين جهت فرزند ابيطالب تكبر را ناخوش ميدارد زيرا تكبر از خصايص
راستين انسانى نيست بلكه كبر ، نوعى دروغ است . و متكبر كسى است كه خود را از
حقيقت ذاتيش بالاتر ميداند و امام در اين باره ميفرمايد :
« همچون متكبران نباشيد كه بر برادران خود فخر ميفروشند » و امام
فروتنى را نيز در صورتيكه غرضى از آن در كار باشد ناخوش ميدارد زيرا در اينصورت
، خصيصهاى صادقانه نيست بلكه راستى حقيقتى است كه ميگويد هر انسانى در
ارزشهايش با انسانهاى ديگر برابر است ، بهمين جهت امام ميفرمايد « خود را در
نزد مردم خوار و پست مگردان » آنگاه در اين باره سخنى زيباتر مىگويد و
ميفرمايد :
« در سفر ، همراه كسى مباش كه براى تو نسبت بخويش فضيلتى قائل
نيست در صورتيكه تو ، او را از خويش برتر مىدانى »
و من درباره كسانيكه ارزشهاى انسانى را نگهبانى مىكنند و و
انسانى هستند كه نه بخود مىنازند و نه خود را خوار مىشمارند بلكه انسانى
راستين هستند سخنى از اين گفته فرزند ابيطالب ارزندهتر نمىيابم كه فرمود «
انسان آئينه انسان است » و از ديگر گفتار امام كه بيانگر سادگى حقيقت حيات است
اين است كه فرمود :
« چقدر فروتنى بهنگام نيازمندى زشت است و ستمگرى بوقت بىنيازى ،
ستايش بيش از استحقاق ديگران چاپلوسى است و ستايش كمتر از آن ، درماندگى و حسد
است ، چيزى را كه نميدانى مگوى ، كار نيك را با ريا انجام مده و بشرمسازى ترك
مكن ، اى فرزند آدم ، هر چه بيش از نياز خويش بدست آورى براى ديگران مىگذارى ،
براى نيكى خاموش مشو ، تا به آن فخر كنى ، و براى نازش بر ديگران ، سخنى مگوى
كسى كه بارى بيش از توان خويش بردارد ناتوان ماند ، از ياران پست فطرت بپرهيز
كه خيرى در يارى آنها نيست » بدرستى چنين است كه فرزند ابيطالب آنچه را كه با
شعور پرتوان و آگاهى گسترده و انديشه عميق خويش از حقايق حيات و انسان دريافته
همه را در قالب سخنانى زيبا و كوتاه بصورت فرمانى كامل صادر كرده است به اين
دستور امام بنگريد كه چگونگى روبروئى انسانها را با يكديگر بگونهاى ساده و
بىپيرايه بيان ميدارد و با سخنى گرم و صاف چنين ميفرمايد « هنگاميكه برادرانت
به مهمانى بخانهات آمدهاند همه چيزهائى را كه در خانه دارى برايشان بياور ولى
از بيرون خانه چيزى براى آنها آماده مكن و خود را بسختى مينداز »
پس از آنكه امام درباره ضرورت هماهنگى مستقيم صدق و حياة و سادگى
و گستردگى هميشگى راستى سخن گفت راهش را بسوى بيان مفاهيم تهذيب مىگشايد ،
همان پاكسازى درونى و روانى كه در مذهب او نمايانگر قانونى استوار و چهرهاى
روشن از همه پديدههاى وجود است و آفرينش بر مدار آن مىگردد هر چند كه مبانى
اخلاقى ديگرى نيز در كنار آن باشد ، در اين باره امام سفارش مىكند كه انسان
بايد لغزشهاى ديگران را ناديده انگارد زيرا چنين گذشتى نمودار كرامت انسان است
و از سوى ديگر موجب تهذيب اخلاق بدكار است و روش نيكوئى است كه بهتر از
انتقامجوئى و اندرز نتيجه مىدهد ، بدين جهت مىفرمايد :
« بهترين كردار انسان بزرگوار آن است كه خود را از آنچه ديده و
ميداند به نادانى زند » و باز ميفرمايد ، وقار و شكيبائى هميشه باهمند و پىآمد
آنها همت والاست » و امام ، غيبت را ناخوش ميدارد زيرا غيبت ، پديده نفاق و
بدكارى و موجب شرور فراوان است و در اين باره ميگويد « از غيبت بپرهيزيد كه
خورش سگان دوزخ است » فريبكارى هم بمانند غيبت پديده دلهاى ناپاك است و امام در
مورد آن مىفرمايد « از فريبكارى بپرهيز كه زائيده خوى پست نهادان است »
همچنانكه امام ، يك دروغ را هم جايز نمىداند زيرا همان يك دروغ گوهر صدق را
ميشكند ، گناه را هم هر چند بچشم گناهكار ،
كوچك باشد ، بزرگ مىشمارد زيرا در هر صورت گناه است بلكه صدمهاى
سختتر بر كرامت انسان ميزند ، چون صاحبش آنرا كوچك شمرده است در صورتيكه گناه بزرگ ، انسانرا به پشيمانى و توبه ميكشاند چنانكه
امام ميفرمايد :
« سختترين گناهان ، گناهى است كه بچشم گناهكار ، كوچك و سبك آيد
» و على پيروان خود را از شتابزدگى در كار و گفتار باز ميدارد تا به پرتگاه
سقوط نيفتند و هيچ انسان مهذبى نبايد خود را در معرض سقوط قرار دهد و در اين
باره فرمود « خود را از شتابزدگى در كار و گفتار باز دار « و امام ميخواهد كه
انسان گناهكار براى پاكسازى اخلاق خود ، هميشه از خويشتن پوزش بخواهد ولى با
انديشهاى استوار ، بر انسان آگاهى ميدهد كه كار خير را پوزشى در پى نيست ، پس
انسان نبايد كارى انجام دهد كه ناچار به پوزش خواهى باشد و ميفرمايد « از
كارهائى كه موجب عذر خواهى است بپرهيز و بدان كه اعمال نيكو نيازمند به پوزش
نيست » و دستور ميدهد كه انسان نبايد چشم به عيوب ديگران بگشايد و از عيب خويش
بىخبر باشد زيرا چنين كارى ، انسانرا بزشتيها مىكشاند و امام در اين باره مىگويد « بزرگترين
عيب آن است كه انسان از انحرافى كه خويشتن دارد بىخبر ماند و به عيبجوئى
ديگران پردازد » و ميفرمايد « كسى كه به عيوب خويش بنگرد از عيب جوئى ديگران
باز ميماند » و دستور ميدهد كه اگر از كسى كارى زشت سر زند بايستى آنرا زشت
شمارد و اگر نتوانست ، لااقل آنرا نيكو نشمارد زيرا در آنصورت با چنان زشتكارى
شريك خواهد بود چنانكه ميفرمايد « كسيكه زشتى را نيكو شمارد در آن شريك خواهد
بود »
از سوئى ، چون مهرورزى مردمان نسبت بيكديگر ضرورتى اخلاقى است ، و
چنين مهربانى اصيل انسانى پديده قوانين وجودى آفرينش است ، منطق خرد و قلب
فرمان ميدهد كه انسان نسبت بكسانى كه او را دانش آموخته و زبانش را بسخنورى
واداشتهاند محبتى شايان بورزد و احسانى بيشتر و گستردهتر مبذول دارد ، چنانكه
امام در اين باره ميفرمايد :
« به آنكس كه ترا بسخن آورد به تندى سخن مگوى و بلاغت را برخ آن
كس كه زبانت را استوار ساخت مكش » و سپس فرمود « پاداش آنكس كه شأن ترا بالا
برد آن نيست كه از قدرش بكاهى و نبايد آنكس را كه شادمانت كرد ، اندوهگين سازى
» امام بسختى بر غرور و آز و حسد مىتازد زيرا اين خويهاى زشت ، انسان را از
پايگاه والاى اخلاقيش بزير مىآورد و در اين باره امام ميفرمايد « آز و تكبر و
حسد ، انسانرا بگودال گناهان سرنگون مىسازد » با آنكه دانشمندان پيشين اخلاق ،
صفت زشت بخل را ناپسند مىدانستند و آنرا بذاته خوئى پست مىشمردند ولى در نظر
على بن ابيطالب كه ديدگاهى والاتر و انديشهاى ژرفتر نسبت به اخلاق دارد ، زشتى
صفت بخل به تنهائى آنقدر است كه بدى و پستى همه معايب اخلاقى را در بر دارد و
صاحبش را بسوى همه رذايل اخلاقى ميكشاند ، پس در منطق امام ، بخيل نه تنها بخيل
است بلكه منافق تجاوزكار ، غيبت كننده ، حسود ، خوار ، تزويرگر ، آزمند ،
خودپرست و ستمكار نيز هست چنانكه امام ميفرمايد « بخل ، همه صفات زشت را در بر دارد » اگر بخواهيم مذهب فرزند ابيطالب را در مورد اخلاق و
تهذيب نفس به گستردگى و تفصيلى بيشتر بيان كنيم ، سخن ما بدرازا مىكشد و به
بحثى فراوان نياز دارد زيرا امام از بيان هيچ حركت انسانى غفلت نورزيد و به
تشريح و بررسى همه اخلاق و رفتار انسانى پرداخته است و روشنتر بايد گفت كه
تشريح مذهب اخلاقى امام ، كارى بزرگ ، گسترده و سخت و دشوار است و بايد زيبائيهائى را كه از گفتار على
در اين كتاب فراهم آمده بدقت بررسى كنيم تا بخوبى دريابيم كه با نگارش و تدوين
جلدها كتاب هرگز نميتوانيم به بررسى روش اخلاقى و تهذيبى امام و شرح و تعليق
حتى برگزيدههاى اين كتاب دست يابيم و كافى است كه بگوئيم همين برگزيده
شگفتيهاى سخنان امام از شريفترين ميراثهاى بزرگ و گسترده و عميق اخلاق انسانى
است و ناچاريم به اين حقيقت بزرگ اذعان و اشاره كنيم كه گفتار امام آيتى بزرگ
از آيات سعادت بخش تهذيبى است كه احساسى عميق را از قيمت حيات و كرامت نفس و
كمال وجود در بر دارد و گروهى اندك از برجستگان تاريخ همچون « بودا » و « مسيح
» و « بتهون » و همانند آنها كسانى هستند كه ارزش تهذيبى را در مقامى والا بين
انسان و ذات و اخلاق او دريافتهاند و رابطه راستينى را كه بين انسان و جهان
خارج وجود دارد جريانى از همين ارتباط ميدانند .
و اين على بن ابيطالب است كه چنين حقيقتى را با دريافتى عميقتر و
روشنتر و بدون چشم پوشى و ابهام درك كرده و به تعبيرى جامع بيان داشته است چنانكه به انسان دستور ميدهد احترام خويش و
كردار خود را حتى بهنگامى كه كسى مراقب او نيست نگه داريد و در اين باره
ميفرمايد « در خلوت از ارتكاب گناه بپرهيزيد » و در تشريح آن چنين ميگويد « از
انجام كارى در پنهانى بپرهيز كه از آشكارى آن شرم داشته باشى و كارى مكن كه اگر
آشكار شود آنرا انكار كنى « و به اين گفته امام كه از رابطه بين كارهاى نهان و
آشكارا سخن مىگويد و بايد آنرا نشانه پاكسازى اخلاق ناميد بايد توجه كرد كه
فرمود :
« كسيكه كارهاى پنهانى خود را اصلاح كند خداوند امور آشكارش را
اصلاح خواهد كرد » از گفتار بديع حكيم چينى كنفسيوس هم ميتوان اين سخن را در
تهذيب اخلاق بيان كرد كه ميگويد « بر سفره خودت چنان بخور كه گوئى بر سفره
پادشاهان نشستهاى » منظور حكيم اين است كه انسان بايد خودش را هميشه در هر جاى
و مناسبتى محترم شمارد يعنى در خلوت چنان براى خودش به احترام نشيند كه گوئى در
برابر شخصى قدرتمند نشسته است ولى گفتار على در اين باره نوتر و ارزندهتر و
اجتماعىتر است كه ميفرمايد « شما بايد در برابر برادر خود چنان خود را زيور و
مرتب كنيد كه گويا در برابر فرد ناشناس كه ميخواهد شما را در بهترين شكل ببيند
قرار ميگيريد » امام ميخواهد كه انسان هميشه برادرش را پند دهد و او را از جاى
نيكوئى كه هست بمقامى نيكوتر بالا برد و خوى و ذوق و روش او را تكامل بخشد ولى
روح تهذيب فرمان ميدهد كه احساسات برادرش را جريحه دار نسازد و او را در برابر ديگران پند ندهد و آزردهاش نكند و
همچنين اندرز خود را با نرمى بگويد و جز در نهان به هدايت و نصيحت او نپردازد و
از اين روى ميفرمايد :
« هر كس برادرش را در نهان اندرز دهد او را آراسته است و اگر در
آشكار پندش دهد خوار و خفيفش ساخته است » پس در هر كجا كه باشى بايستى بين خويش
و اجتماع و حقيقت زندگى ، راستى را بر پاى دارى ، زيرا با راستى زندگى برپاست و
در غير آن مرگ و هلاكت است ، اين راستى است كه سلامت روان و تن و دل را
نگهبانست و اگر نباشد همه نابود ميشود و اين راستگويانند كه مردم را دوست
ميدارند و مردم هم دوستشان ميدارند و به آنها اعتماد دارند و دروغ ، دشمنى و
ناخوشى و همه بديها را در بردارد و دروغگو انسانها را فرومايه و كوچك مىشمارد
و اين راستى است كه پيمانى است از تو و بر تو زيرا ناشى از اراده حيات توانا و
پيروز است و فرمان ميدهد كه تو هر روز مسئوليت و پيمان خود را بياد آورى چنانكه
على بن ابيطالب فرمود « بر هر انسان واجب است كه هر روز پيمان و مسئوليت خود را
بياد آورد »