روش و نيروى سخن
سخنى كه اگر به كوبندگى برخيزد همچون تند بادى همه چيز را در هم
ميشكند و اگر تباهى و تبهكاران را بيم دهد بر آشوبد و آهنگى آتشين برآورد و اگر
به انديشهات بخواند با جايگاه احساس و ريشه فكر و خردت همراه گردد و به هر
جائى كه خواهى ترا بكشاند و با هستى پيوندت دهد .
شكل سخن با مفهوم آن بهم در آميخته بمانند گرمى با آتش و نور با
خورشيد و هوا با جو و تو در برابر اين سخن چنانى كه گوئى در برابر سيل خروشانى
كه ميجوشد و دريائى كه مىتوفد و تندبادى كه مىوزد .
و چون از روشنى هستى و زيبائى آفرينش سخن مىگويد چنانست كه گوئى
بر صفحه جانت با قلمهائى از اختران آسمان مينگارد گفتارش همچون شراره برق و خنده آسمان در
شبهاى تاريك زمستان است .
اين از جهت ماده سخن است و اما از لحاظ روش گفتار ، بيان امام
سحرانگيز است ، هنر در شيوه گفتار است و بناى گفتار بر مفهوم آن نهاده است و
نقش سخن كمتر از ماده آن نيست و شرايط سخنورى از مفهوم بيان ، ارزشى كمتر ندارد
.
على بن ابيطالب از ذوق سرشار هنر و بيان زيباى سخن آن چنان
بهرهاى دارد كه او را در روزگاران از ديگران ممتاز ساخته است و اين ذوق او
اندازهاى طبيعى از طبع ادبى اوست ، طبعى خدادادى و اصيل كه چون بنگرد به نيروى
آن دريابد و بفهمد و آنچه را در جانش مىجوشد بر زبان آرد و پرده از چهره اسرار
برگيرد همچنين فرهنگ امام به سخنى راستين ممتاز است چنانكه برترى حيات را نيز
در بر دارد و همين راستى است كه نخستين امتياز هنر و مقياس روش روشنى است كه
هرگز فريبى در پى ندارد .
ديگر شرط بلاغت ، همراهى سخن با مقتضاى حال است و اين هنر بزرگ در
هيچ اديب عرب همچون على بن ابيطالب فراهم نيامده است و ابتكارش در اين زمينه ،
نمونه والائى از رسائى سخن است كه پس از قرآن مجيد بظهور آمده است ، مختصر ولى
روشن ، نيرومند و انگيزنده بهمراه بافتى استوار از پيوند لفظى و معنى ، با آهنگى
شيرين از موسيقى نرم كه در گوش مىنشيند در وقتى كه مفهوم كلام نرمى و مهربانى
را برساند ولى بهنگام عنف و شدت معنى ، الفاظى سخت و تند بزبان مىآيد .
خاصه هنگامى كه درباره منافقان و فريبكاران و دنيا پرستان و ايفاى
حقوق ناتوانان و بيچارگان سخن بميان ميآيد بيان على همچون قلب و ذهن و آهنگ
كلامش راست و روشن است و بحق بايد كه گفتارش نمونه و راهى براى بلاغت باشد ،
چنانكه صدق گفتارش در آهنگ سخنش پيدا و از هر گونه تصنع بدور است و با اينكه
كلماتى موزون و بريده و زيبا را بهمراه دارد از هر گونه بيان ساختگى بدور است و
صادقانه از طبع سرشارش برمىخيزد اكنون به اين آهنگين بنگريم كه چگونه از طبع
سالم امام برخاسته است آنجا كه مىگويد :
« يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات ، و معاصى العباد فى الخلوات و
اختلاف النينان فى البحار الغامرات و تلاطم الماء بالرياح العاصفات » يعنى
خداوند ، آگاه است از فرياد حيوانات وحشى در بيابانها و گناه بندگان در خلوتها
و حركت ماهيان در اقيانوسهاى ژرف و امواج سهمگين دريا كه از طوفانهاى سخت
برمىخيزد .
يا به اين گفتار موزون در يكى از خطبههايش نگاه كنيم كه فرمود :
« و كذالك السماء و الهواء و الرياح و الماء فانظر الى الشمس و
القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار و تفجر
هذه البحار و كثرة الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات . . . » يعنى همچنين است آسمان و هوا ،
و بادها و آب ، پس نگاه كن به خورشيد و ماه و گياه و درخت ، و آب و سنگ ، و رفت
و آمد شبانه روز و امواج و خروش اين درياها و اين كوههاى فراوان و اين قلههاى
بلند ، و اينهمه واژهها و زبانهاى گوناگونى كه در بين انسانها رايج است . » و
باز به اين سخن زيبا و موزونى كه از طبع سرشار امام برخاسته است توجه كنيم :
« ثم زينها بزينة الكواكب و ضياء الثواقب و اجرى فيها سراجا
مستطيرا و قمرا منيرا فى فلك دائر و سقف سائر . . . » يعنى ، آنگاه ، خداوند ،
آسمان را به زيور اختران بياراست با نورى پر فروغ و نفوذ و چراغ تابان خورشيد و
ماه فروزان را در آن بحركت آورد در مدارى گردان و سقفى تيز رفتار » اكنون اگر
اين كلمات موزن را از جايش برداريم و آهنگش را بهم زنيم مىبينيم كه چگونه
روشنى سخن خاموش مىشود و زيبائيش نابود ميگردد و دقت و اصالت ذوق گم مىشود .
پس آهنگ در فرهنگ امام ضرورتى فنى است كه طبع اعجازگر امام ، آنرا
با هنر سخن در آميخته چنانكه گوئى هر دو از پايگاه واحدى برخاستهاند كه نثر را
همچون شعر به آهنگ و وزن مىآرايد و مفهوم كلام را با صورت لفظ و طبيعت سخن
همراه مىسازد .
از آهنگ سخن امام نغمههائى برمىخيزد كه ترانه گفتار را به ديگر نغمه باز ميگرداند و آنچنان گوش را مينوازد كه هرگز آهنگهائى
چنين موزون و دلنشين بگوش كسى نرسيده است چنانكه نمونههائى از آنها آورديم ،
اكنون به اين كلمات موزون توجه كنيد كه چگونه گوش را نوازش ميدهد :
« انا يوم جديد و انا عليك شهيد فاعمل فى خيرا و قل خيرا » « يعنى
هر روز كه بر انسان درآيد گويد كه من روزى تازهام و بر كردارت گواهم ، پس در
ساعات من به نيكى كار كن و به نيكى سخن بگوى » اكنون كه مىگوئيم در روش گفتار
امام روشنى معنى و رسائى سخن و سلامت ذوق به فراوانى مشهود است براى اثبات
ادعاى خود ، شما را بخواندن كتاب ( زيبائيهاى نهج البلاغه ) سفارش مىكنيم تا
ببينيد چگونه گفتار امام از سرچشمههاى مفاهيم دور ميجوشد و چه جامههاى زيبائى
از هنر سخن بر اندام بيان استوارش ميدرخشد :
اكنون به اين تعبيرهاى نيكو از گفتارش نگاه كنيد :
« ارزش مرد در زير زبانش پنهان است ، بردبارى بمانند خويشاوندان
ياور انسان است ، آنكس كه دلى نرم دارد ، شاخههائى فراوان ببار آرد ، هر ظرفى
كه چيزى در آن ريزند پر شود مگر ظرف دانش كه هر چه در آن ريزند فراختر گردد اگر
كوهى مرا دوست بدارد از هم بپاشد ، دانش ترا نگهبانى كند ولى مال را تو بايد
نگهبانى كنى ، چه بسا كسانى كه از ستايشگرى ديگران به اشتباه مىافتند ،
چون دنيا به كسى روى آرد خوبى ديگران را به عاريه گيرد و چون دنيا به او پشت كند خوبيهاى خودش هم از او سلب شود ، بايد كار
مردم در نزد تو به حق برابر باشد ، كار خير را انجام دهيد و آنرا كوچك نشماريد
زيرا كوچك آن بزرگ و اندكش فراوان است ، آنانكه مال مىاندوزند با آنكه
زندهاند مردهاند ، سرمايهداران از گرسنگى نيازمندان بنوا ميرسند » اكنون اين
تعبير رسا را توجه كنيم كه زيبائى هنرى فراوانى را در برگرفته و چون ميخواهد
تسلط خود را بر شهر كوفه بيان دارد مىگويد « اين شهر كوفه است كه چون بخواهم
آنرا فرا گيرم يا باز گشايم » يعنى آنرا در مشت قدرت دارم كه مىبندم و باز
مىكنم .
اينجاست كه در گفتار امام ، ريشهدارى انديشه و تعبير را در
مىيابيم اصالتى كه با شخصيت اديبى حقيقى همراه است و پايدارى آن با جاودانگى
گويندهاش تلازم دارد .
روش على بهنگام خطابه ، زيبائى فراوانى را حائز است ، بهنگامى كه
عاطفت پرشورش زبانه مىكشد و بيان خيال انگيزش شراره ميزند و از حوادث روزگار
تلخش هيجانى سخت پديد مىآورد در اينجاست كه رسايى سخنش از قلب دردناكش
برمىخيزد و چون موجى خروشان از زبانش برمىآيد در چنين هنگامههاست كه امتياز
روش على در تقرير و تاثير معجزه سر ميكشد و كلماتى پياپى و كوتاه را رديف ميكند
و به آنها آهنگى خاص مىبخشد و تعبيرها مىآورد و از اخبار به استفهام و از آن
به تعجب و از شگفتى به انكار مىجهد و هر كلام را با آهنگى نيرومند و موثر
پايان مىدهد و اين همان هنر والائى است كه مفهوم بلاغت و روح هنر را بصراحت
نشان ميدهد ، يكى از نمونههاى اين سخن ، خطبهاى است كه امام درباره جهاد بيان فرموده و بدانهنگام كه سفيان بن عوف
اسدى بدستور معاويه بر شهر انبار تاخته و فرماندار آنرا كشته و بغارت پرداخته
است خطاب بمردم كوفه از زبان امام چنين برآمده است :
« اين برادر غامد است كه سپاهش به شهر انبار رسيد و حسان بن حسان
بكرى را كشت و پادگانها را گرفت و گروهى از مردان شايسته كار شما را نابود كرد
» « و بمن خبر رسيد كه يكى از سپاهيان او به زنى مسلمان و زن غير مسلمانى كه در
پناه شما بود حمله برد و خلخال و دستبند و گردنبند آنها را برگرفت و با
غنيمتى فراوان بازگشت بىآنكه يكى از سپاهيانش زخمى بردارد و يا خونى ريخته شود
پس اگر مسلمانى از شدت اندوه بميرد شايسته سرزنش نيست بلكه در نزد من سزاوار
تحسين است » « پس شگفتا ، بخدا قسم كه دل انسان ميميرد و اندوه بجانش مىخلد
چون مىبيند كه آنها اين چنين بر باطل خود متحد و استوارند و شما از حقى كه
داريد پراكندهايد پس زشتى بر شما باد كه آماجگاه پيكان دشمنانيد ، بشما حمله
مىبرند و شما حمله نمىكنيد و با شما مىجنگند و شما به نبرد برنمىخيزيد و
خدا را نافرمانى مىكنيد و به اين گناه خشنوديد » در اينجا به توانائى امام در
اداى اين كلمات كوتاه و موثر نگاه كنيد كه چگونه دلها را برمىانگيزد و انقلابى
در جانها پديد مىآورد و دردى را كه در دل دارد به مردم باز مىگويد و روشى پر
تاثير را كه رسائى سخن و شدت اثر در آن موج ميزند بخدمت مىگيرد ، او بمردم از
حمله سفيان بن عوف بشهر انبار آگهى ميدهد و از ننگى كه بآنها رسيده سخن مىگويد
و آنگاه به آنها خبر ميرساند كه كارگزار امير المؤمنين در اين حمله كشته شده و
نيروى مهاجم و تجاوزكار به اين جنايت قناعت نكرده بلكه شمشير خود را در گلوگاه
گروهى فراوان از سپاهيان انبار و مردم آن فرو بردهاند .
در بخش ديگر خطبه ، امام به نقطه حساس غيرت شنوندگان انگشت
مىگذارد و تعصب و غرور و غيرت عربى آنها را برمىانگيزد ، زيرا عرب به شرف زن ارج مىنهاد ، و امام از همين حساسيت استفاده
مىكند و ميداند كه عرب حاضر است جان خود را در راه نگهبانى شرف زنان و حفظ
ناموس دختران فدا كند و بدينجهت بمردم كوفه هجوم مىآورد و بسختى بر آنها
مىتازد كه چرا از يارى زنان دست كشيده و آنها را در برابر تجاوزكارانى كه
بحريم امنيت آنها تاختهاند بىياور گذاشتهاند و هيچكدام از آنها براى حفظ شرف
و ناموس زنان آسيبى نديده و خونى از آنها نريخته است .
آنگاه امام شگفتى و حيرت خود را از رفتار ناهنجار يارانش بيان
ميدارد كه چگونه دشمنانش به باطل پيوسته و بحمايت آن برخاستهاند تا بدانجا كه
در راه رسيدن بمقاصد ننگين خويش بشهر انبار حمله ميبرند و در مقابل ، يارانش كه
بايد از حريم اجتماع خود دفاع كنند ناجوانمردانه مىنشينند و بيارى حق
برنمىخيزند و حق را خوار و سست مىسازند .
طبيعى است كه چون امام در برابر چنين فاجعهاى بخشم آيد كلام او
هم از شدت خشم بشراره مىافتد و بار سنگين اندوه و غضب او را الفاظى سخت بدوش
مىكشد اينجاست كه سخنانش داغ و آتشين و موزون و بريده و سرزنش بار است و فرياد
مىزند كه :
« رويتان زشت باد كه آماج پيكان دشمنان شديد كه بر شما حمله
ميبرند و شما حمله نمىبريد و با شما مىجنگند و شما به نبرد برنميخيزيد و
خداوند را نافرمانى مىكنيد و به اين گناه بزرگ خشنوديد » اينجاست كه انقلابى
در جانش پديد مىآيد و گفتارى قاطع و مقطع از زبانش برميخيزد و بسختى كلماتش
بهم ميخورد چنين كلماتى پياپى از بيانش بيرون مىجهد و ميگويد :
« ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و لا وهنت » يعنى من هرگز ناتوان
نشدم و نترسيدم و خيانت نكردم و سستى نورزيدم .
اين خشم پر شرار همراه با اندوه دردناكى است كه از رفتار ياران
سست عنصرش پديد آمده است و امام ميخواهد آنها را بسوى خير و پيروزى بكشاند ولى
آنان درك و دريافتى ندارند و همچنان بىخبرند و ارادهاى سست و تباه دارند و
امام با گفتارى سخت و تند و تكان دهنده و خشم آميز بآنها چنين مىگويد :
« شما را چه شده كه مىبينم بيدارانى خواب و حاضرانى غايب و
شنوندگانى كر و گويندگانى گنگ شدهايد »
سخنوران عرب فراوانند و خطابه يكى از شكلهاى جالب هنر و ادب عرب
است كه در دوران جاهليت و اسلام و بروزگار پيامبر و خلفاء شهرتى خاص داشته است
و اكنون ما را نيازى به بيان آن نيست بروزگار رسالت پيامبر ، بزرگترين خطيب
نامور ، شخص پيامبر بود كه شكى در اعجاز سخن او نيست اما در روزگار خلفاء و پس
از آن در همه دورانهاى عربى هيچ كس در بلاغت سخن به پايگاه والاى على نرسيده
است و گفتار نرم و دلنشين امام از مظاهر شخصيت برين اوست و همچنين بيان
نيرومندى كه از طبع سرشار و اعجاز انديشهاش برمىخيزد و همه امتيازات پر ارج
سخنورى را حائز است ، فضيلتى است كه در انحصار اوست و خداوند براى او همه وسائل
و ابعاد كامل را كه براى رسائى سخن ضرورت دارد فراهم آورده است چنانكه
نمونههائى از آن را ديديم .
همچنين خداوند امتيازاتى ديگر به امام بخشيده و فطرت سالم ذوق
بلند و سرشار ، بلاغت تسخير كننده ، ذخاير بىپايان دانش ممتاز دلايل استوار ،
قدرت پرتوان اقناع و نبوغ در بديهه گوئى از برتريهاى خدادادى و بىنظيرى است كه
تنها در شخصيت والاى امام تجلى كرده است و بر اين امتيازات درخشان ، راستگوئى
بىحد و مرز على اضافه ميشود كه بصورت ضرورتى تام در تمام گفتار سعادتبخش او
نمايان است و تجربههاى فراوانى كه عقل نيرومند او از سرشت مردم و صفات و
انگيزههاى اجتماع بدست آورده و اعتقاد راسخى كه مدار حيات او را دربرگرفته و
بالاخره اندوهى ژرف همراه با مهرورزى عميق و پاكى دل و سلامت وجدان و هدف عالى كه همگى اين برتريها به شخصيت
والاى على چهرهاى جاودانه مىبخشد .
و بسختى ميتوان در شخصيتهاى تاريخى بشر كسى را پيدا كرد كه همه
امتيازاتى را كه سخنورى توانا اين چنين بسازد پيدا كرد مگر على بن ابيطالب و
چند تن اندك ( از نوابغ آسمانى ) و براى اثبات اين گفتار بايد شرايط و امتيازات
بلاغت را با سخنوران بزرگ شرق و غرب تطبيق كرد تا معلوم شود كه سخن ما درست و
از هر گونه مبالغهاى بدور است و فرزند ابيطالب بر منبر خطابه ، دلاور نيرومندى
است كه بنفس خويش و عدالت گفتارش اعتمادى استوار دارد و ادراك قوى و دريافت تند
او از حالات روانى انسانها و هوسها و ژرفاى نهادشان به او امتيازى خاص بخشيده و
قلبش از برتريهاى آزادى و انسانيت و فضيلت موج ميزند و چون امواج پرخروش جانش
از مسير زبانش رها مىگردد ، فضائل خفته و عواطف خاموش مردم را برمىانگيزد .
انشاء خطابى او را هرگز نميتوان ستود مگر آنكه بگوئيم اساس بلاغت
سخن است ، ابو الهلال عسكرى صاحب كتاب صناعتين مىگويد :
« ارزش سخن ، تنها در بيان معانى نيست بلكه زيبائى ، صفا نيكوئى ،
روشنى ، پاكى ، خرمى ، تازگى ، آبدارى لفظ و درستى روش و تركيب و دورى گفتار از
پيچيدگى و ساختگى بيان نيز بايد به آن اضافه شود » .
الفاظ گاهى چنان زيباست كه گوئى نسيم صبحگاهى بوى ارغوان بهمراه
دارد و گاه آهنگى بمانند فرياد جنگاوران در ميدان نبرد دارد و گاهى همچون شمشير دودم تند و برنده است و گاهى مانند نقاب بر
چهره بعضى عواطف مىافتد تا از شدت و حرارتشان بكاهد و برخى گفتار ، مثل خنده
آسمان در شبهاى تاريك زمستان است و برخى ديگر كوبنده است و سخنانى نيز مانند
جويبارى آرام است كه از چشمهاى صاف جريان مىيابد .
همه اين برتريها در گفتار و تعبيرات على فراهم است افزون بر اينكه
اين خصائص ارزنده گفتار ، مربوط به عقيده صاحب كتاب صناعتين است و خطبههاى على
بن ابيطالب در پايگاهى والاتر جاى دارد زيرا اينهمه زيبائيهاى لفظى با حقيقت
معنى و شكوه و نيروى بيمانند آن در گفتار امام همراه است در اين باره ، مطالبى
در جزء سوم از كتاب ( الامام على صوة العدالة الانسانية ) آنجا كه در مقام
ستايش بيان امام بودهايم نگاشتهايم كه بخشى از آن چنين است .
« نهج البلاغه ، راه روشن رسائى سخن است كه از انديشه و خيال و
عاطفهاى بلند برخاسته و با ذوقى سرشار و هنرى بديع در آميخته و تا انسان و
خيال و انديشه او پايدار است ، اين سخنان نيز پاينده است ، گفتارش بهم پيوسته و
همراه و برخاسته از احساسى عميق و روشن و دريافتى ژرف ، كه حرارت و واقعيت از
آن مىجهد و شراره حقيقت والايش دلها را بماوراء هستى رهنمون ميشود ، زيبائى
معنى را با جمال سخن و شكل و مفهوم بيان بهم درآميخته بمانند آميختگى گرمى با
آتش ، فروغ با خورشيد و هوا با هوا كه انسان در برابر اين سخن چنان حيرت زده
است كه گوئى در برابر سيل خروشان و اقيانوس مواج و تند باد توفنده ايستاده است يا در برابر
پديدهاى طبيعى كه ناچار بايد بر بنيان استوارش پايدار باشد و بين عناصر و
ابعادش هرگز جدائى پديد نيايد مگر آنكه نابود شود و به نيستى گرايد .
سخنى كه اگر بر دروازه دلها بكوبد همچون تندرى همه چيز را درهم
شكند و اگر تباهى و تبهكاران را بترساند با صدائى مهيب و برقى جهنده انفجار
يابد و اگر درى بروى خرد و آگاهى مردم بگشايد ديگر بابهاى استدلال را برويشان
فرو بندد و اگر ترا به انديشه بخواند با پايگاه حس و ريشه انديشهات همراه گردد
و بهر سويت كه بخواهد بكشاند و ترا به هستى پيوند دهد و همه نيروهاى درونيت را
با هماهنگى و يگانگى بسيج كند و چون به رهنمونيت پردازد مهر پدرانه و منطق پدرى
و وفاى راستين انسانى و گرمى مهربانى بىپايانش را دريابى و چون از روشنى هستى
و زيبائيهاى آفرينش و كمال وجود با تو سخن گويد گويا بر صفحه جانت با قلمهائى
از اختران آسمان ، حقايق را مىنگارد .
گفتارى كه بلاغتى است از بلاغت و الهامى است از آسمان ، سخنى كه همه ابزار بيان عربى را از آنچه كه هست و بايد باشد بخدمت
گرفته تا آنجا كه دربارهاش گفتند ، سخنى است فروتر از سخن خداى و فراتر از سخن
مردم همه گفتار امام از تراوشهاى نهادى شخصى او است چنانكه گوئى معانى و
تعبيرهاى آن درآمدها و تكانهائى از جان خود اوست و از پديدههاى روزگارش كه از
قلب پاكش شعله ميزند همچنانكه آتش در برابر باد بشراره مىافتد و اينجاست كه
سخنانى بدون آمادگى پيشين از زبانش برمىآيد كه از احساس جهنده و آگاهى
فزاينده و بيان زيباى بيمانند او حكايت مىكند .
از همين روى سخنان بديهه على بن ابيطالب با نيروئى پرتوان از
زبانش برمىآيد و راستى سخن و ژرفى انديشه و هنر تعبير را چنان معجزهآسا
بهمراه دارد كه چون از دهانش برميخيزد زبانزد مردم ميشود و بعنوان حكمتى
آموزنده در همه جا پخش ميگردد .
از جمله گفتار بديهه امام سخنى است كه درباره مردى ستايشگر دروغگو
بيان داشت و فرمود :
« من از آنچه بزبان مىآورى كمتر و از آنچه در دل دارى بالاترم »
و هنگامى كه ميخواست يك تنه براى انجام كارى خطرناك اقدام كند و يارانش عرضه
انجام آنرا نداشتند چون تصميم امام را ديدند گفتند ما شر دشمنانت را دفع خواهيم
كرد امام در پاسخشان چنين فرمود :
« شما كه خودتان را نميتوانيد نگهدارى كنيد چگونه ميتوانيد ديگرى
را نگهداريد ؟ اگر هميشه مردم از ستم حكومت خود شكايت داشتند اكنون من از ستم
مردم خود شكايت دارم گويا آنها زمامدار من شدهاند و من رعيت آنهايم و زمانى كه
محمد بن ابى بكر بدست ياران معاويه كشته شد ، امام فرمود « اندوه ما به اندازه
شادمانى آنهاست آنها دشمنى را از دست دادند و ما دوستى را » از او پرسيدند كه
از جود و عدالت كدامين برتر است ، فرمود
« عدالت آن است كه هر چيز در جايگاهش قرار گيرد ولى جود ، آن را
از جايش بيرون مىگذارد ، عدالت سياستى همگانى است و جود ، پديدهاى خاص ، پس عدالت ، شريفتر و برتر است » و در صفات مؤمن
بالبداهه چنين گفت :
« شادى مؤمن در چهرهاش نمايان است و اندوهش در دلش پنهان ،
سينهاش از هر چيز فراختر است و دلى پهناور دارد ، نفسش در برابرش از همه چيز
خوارتر است ، بلند پروازى را ناخوش دارد و شهرت را زشت مىشمارد ، اندوهش دراز
، مقصدش عالى ، خاموشيش فراوان و اوقاتش پربار است ، سپاسگزار و شكيبا و خوشخوى
و پرگذشت است » نادانى آزارگر و پر عناد از امام پرسشى كرد ، بفورى در پاسخ گفت
، براى فهميدن بپرس نه براى آزار كردن زيرا نادانى كه در حال آموزش است بمانند
داناست و داناى ستمكار همچون نادان پرآزار است » خلاصه آنكه ، على بن ابيطالب ،
اديب بزرگى است كه انديشهاش در بررسى حيات اوج گرفته و روش بلاغت را بدرستى
بكار برده و از همه امتيازاتى كه در وجود يك اديب كامل شكل ميگيرد و از فرهنگى
خاص كه شخصيت فرهنگى و اصالت متمركز انسان را رشد ميدهد بحدى بيمانند برخوردار
بوده است .
اما زبان او ، زبان محبوب عربى است كه مرشلوس در جلد نخستين كتابش
بنام سفرى بشرق درباره اين زبان ميگويد « زبان عربى ، بىنيازترين ، روشنترين ،
لطيفترين و دلنشينترين زبانهاى جهان است ، كه مرغ انديشه و تصور بهم آهنگى تركيب الفاظش بپرواز
مىآيد و نغمههاى بيانش بمانند آواى مرغان و جريان آب و آهنگ باد و فرياد رعد
موزون و آهنگين است » اما امتياز اين زبان را با آنچه مرشلوس گفت و آنچه ناگفته
گذاشت با همه ريشهها و شاخههايش و زيبائى رنگ و سحر بيانش ميتوان در فرهنگ
امام على ، بروشنى دريافت فرهنگى كه در خدمت انسان و تمدن بكار افتاد .
همبستگى در آفرينش
على اين حقيقت بزرگ را دريافت كه همه پديدههاى آفرينش در پهنه
گسترده وجود با يكديگر همكار و همبستهاند چنانكه باد بهنگام حركت شديدش
شاخههاى درختان را بسختى تكان ميدهد و چون بصورت طوفان درآيد درختها را از بن
ميكند و هر چه را در پيش دارد بلرزه مياندازد و چون وزشى ملايم پيدا كند و بر
روى زمين به آرامى وزيدن گيرد رويه آبها را مستانه ميرقصاند و ديگر چيزها را آرام نگه
ميدارد .
و همچنين ، دريافت كه نيروى همه جانبه هستى نسبت به خرده گياه
خشكيدهاى همان توجه را دارد كه برگ سبز و كشتهاى را كه بر ساقهاش ايستاده و
در جريان باد مىجنبد بحساب مىآورد .
فرزند ابيطالب نظريه بازرگانانه اى را كه بهمه چيز با ديد سطحى
مىنگرد رد مىكند به ژرفى از روح وجود سخن مىگويد چنانكه گوئى از همآهنگى
همه آفرينش با حقيقتى كه از ضميرش برميخيزد پرده برميدارد .
با نگاهى كه انسان بجهان گسترده خارج و احوال آن مىاندازد
مىبيند كه ستارگان ثابت در پهنه هستى و اختران شناور در افقهاى بيكران و
خورشيد تابان و ابرهاى روان و بادهاى تند و كوههاى بلند و درياهائى كه طوفانها
آنها را برمىانگيزد و پرده سياه شب بر چهرهشان مىافتد همگى در آهنگ خويش هماوايند ، و از اين بينش ،
اطمينان مىيابد كه براى آفرينش قانونى و براى حركت پديدههاى آن
ناموس و حسابى است كه هر كدام بحواس انسانى قابل درك است و اندازه و مقياسى
دقيق بر همه آنها حكمفرماست .
با يك نگاه كه انسان بر طبيعتى كه او را در برگرفته بيندازد و
دگرگونيهاى آن را بنظر آورد باز هم بر اين اطمينانش افزوده ميشود زيرا مىبيند
كه در تابستان هوا بسختى گرم ميشود و بادها از حركت ميايستند و در پائيز جنگلها
چهرهاى اندوهگين بخود ميگيرند و هوا بگريه مىافتد و چهره افق درهم و تاريك
ميگردد و در زمستان رعد و صاعقه و طوفان و برق ، هوا را بهيجان مىاندازد و
بارانهاى شديد مىبارد و ابرهاى سياه بر روى هم مىافتند و آسمان را از ديدگاه
مردم پنهان ميدارند .
در بهار افقها در برابر چشمها گشوده ميشود و شبنمها مىدرخشد و
جويهاى پرخروش بجوش مىافتد و خرمىها و سبزىها و گلهاى رنگارنگ بجلوه مىآيد
و همه اين دگرگونيها چنين اعتمادى را به هر بيننده با بينشى ميدهد كه طبيعت را
قانونى است و دگرگونىهاى آن طبق حساب و اندازهاى دقيق پديد مىآيد كه همه
آنها با حواس بشرى قابل درك و قياس است .
و با نگرشى ژرفتر درمييابد كه اين قوانين و سنتها و حسابهاى
آفرينش همگى راست و پا بر جا و متعادل است و هستى بر بنيان اين خصائص پايدار ،
استوار است و پهنه آفرينش بر همين اساس مستحكم بنيان يافته است فرزند ابيطالب نگاهى عميقانه بر اين هستى بيكران
انداخته و بژرفاى ذهنش دريافته كه نواميس هستى از راستى و پايدارى و عدل قوام
يافته و هيچ پديدهاى از اين سه اصل هستى بر كنار نيست و چنين بينش واقعى و
مسلم ، على را به هيجان آورده كه گويا دريافت حكيمانهاش در خونش جريان يافته و
با گامهايش همآهنگ گرديده و احساس و انديشهاش را برانگيخته است كه زبانش به
بيان اين حقيقت بحركت آمده و فرموده است :
« آگاه باشيد كه آسمانها و زمين بر بنيان حق بر پاى ايستاده است »
و اگر بخواهيم راستى و پايدارى و عدل را در يك كلمه بگنجانيم واژهاى غير از «
حق » نمىيابيم كه مفاهيم اين سه كلمه را در برداشته باشد و همين كلمه است كه
جوهره آن سه حقيقت را بخوبى در خود نمايش ميدهد فرزند ابيطالب ، اين حقيقت را
نيز در ژرفاى جانش دريافت كه بين قوانين استوار آفرينش و قوانين جوامع بشرى نيز
هماهنگى و ملازمهاى هميشگى برقرار است و همچنانكه آسمان و زمين بر بنيان حق
ايستادهاند و از نواميس ، راستى و ثبات و دادگرى برخوردارند ، دولتهائى هم كه
جوامع بشرى را ميخواهند اداره كنند نمونهاى از همين هستى گسترده و صورت
كوچكترى از كائنات بزرگند كه بايستى بناچار بنيان حكومت خود را بر اساس همين سه
اصل استوار بنيان نهند و اين حقيقتى است كه هر انديشه سالم و راستينى آنرا در
مىيابد و هر شعور تيز و پر نفوذى به عين آن راه مىيابد .
اينجاست كه على بدون درنگ در اين باره ميگويد :
« و از بزرگترين فرائضى كه در حقوق انسانى بيان گرديده است ، حق
زمامدار بر مردم و حق مردم بر زمامدار است كه خداوند چنين حقوقى را بهر كدام از
آنها واجب شمرده و آنرا نظامى براى پيوندشان مقرر داشته است ، بنابراين تنها
راه اصلاح مردم ، شايستگى زمامداران است و شايستگى زمامداران هم به راستى و
شايستگى مردم ،
وابسته است ، پس اگر مردم ، حق زمامدار را رعايت كردند و زمامدار
هم حق مردم را محترم شمرد ، حقيقت بر آنها چيرگى مىيابد و اركان عدالت استوار
مىگردد و دادگرى بر مسير خود بحركت مىآيد ، پس روزگار مردم بشايستگى مىگرايد
و دولت هم پايدار و برقرار ميماند .
ولى اگر مردم بر زمامدار خود چيرگى يابند ، يا زمامدار بر مردم
بتازد و ستم كند ، پراكندگى و اختلاف پيش مىآيد و پرچمهاى تباهى و تجاوز
برافراشته مىشود و سنتها و قوانين عادلانه اجتماعى متروك ميماند ، احكام
خداوندى تعطيل مىشود و هوى و هوس فرمانروا ميشوند و جانها به بيمارى مىگرايد
و كار بجائى ميرسد كه هيچكس از حقوق پايمال شده و باطلهاى رواج يافته به وحشت
نمىافتد ، اينجا است كه نيكمردان ، خوار ميشوند و بدكاران چيرگى مىيابند و
بلاهاى آسمانى فرا مىرسد » اين سفارشى نيكو است كه از استوارى روابط همگانى
بين عناصر حكومت اسلامى حكايت مىكند و بر زبان على جارى ميشود تا نتايج نيكوئى
كه بر اساس راستى و پايدارى و دادگرى بوجود مىآيد نصيب همگان گردد همان نواميس استوارى كه آسمانها و زمين هم بر مبناى آن
بنيان گرفتهاند .
على ، بخوبى دريافت كه پديدههاى اين هستى بزرگ با يكديگر همكار و
همبستهاند چنانكه چون باد بسختى بوزد شاخهها بشدت بتكان ميآيند و اگر بصورت
طوفان درآيد درختها را از بيخ مىكند و آنچه را در برابر دارد بجنبش مىآورد و
همين باد اگر به آرامى بر روى زمين بوزد ، آبها را مستانه برقص مىآورد ، و
چيزهاى ديگر را همچنان آرام نگه ميدارد .
و همچنين ، امام ، دريافت كه چون خورشيد ، فروغ تابانش را بزمين
بيفكند همه چيز در برابر ديدهها بنمايش مىآيد و چون نورش را برگيرد پرده
تاريكى همه جا را فرا ميگيرد از سوئى ديگر گياه رشد مىكند و برمىآيد و برگ
ميدهد و ميوه ببار مىآورد و اين شكلهاى گوناگون را در پرتو نور خورشيد و تراوت
هوا و باران و نيروى خاك زمين بخود مىگيرد و اگر همكارى خورشيد و ابر و هوا و
زمين نباشد چنين بارورى و رشدى صورت نمىپذيرد .
و همچنين امام احساس كرد آبى كه « امواجش بتلاطم مىافتد و بر هم
انباشته ميگردد و آنگاه بادهاى تند و طوفانهاى سخت قطراتش را بر دوش مىگيرد و
بادهائى كه خدا آنها را در مسير معين از جايگاههائى دور بحركت مىآورد و بآنها
فرمان ميدهد كه آبهاى انباشته را برانگيزانند و موجهاى پرخروش را به جوش آورند
و آبها را در فضا بصورت ابرها پراكنده سازند و آغاز و انجامشان را بهم پيوند
دهند و ساكن و جنبانشان را بچرخانند تا ببالاى هوا فرا روند و بارانشان
را فرو ريزند .
و همچنين مىنگرد كه زمين بزينت گلها و گياهها آذين مىبندد و
دلها را بخرمى ميكشاند و چشمها از روشنى اختران پرفروغ و تابش ستارگان نفوذگر و
چراغهاى روشنائى بخش و ماه نور پاش لذتى وافر مىيابد ، از وراى همه اين
زيبائيهاى آفرينش ، فرزند ابيطالب احساس ميكند كه پهنه آفرينش و همه پديدههاى
آن ، بحق استوار است و همه عناصر وجود با يكديگر پيوند و هماهنگى و همكارى و
همبستگى دارند و هر يك از نيروهاى آفرينش را نسبت بهم حقوق و تكاليفى واجب است
تا در همه ابعاد هستى اين همكارى دقيق را براى هميشه استمرار دهند امام از
دريافت اين همبستگى دقيق در همه اركان هستى باين نتيجه ميرسد كه چنين تعاون و
همكارى اصيل و استوار بايستى بين افراد و جوامع بشر هم برقرار باشد و انسانها
نيز بايستى بمانند همه پديدههاى هستى نسبت بيكديگر همكار و همبسته و هم آهنگ
باشند و اين تعاون ضرورى بين همه افراد انسان هميشگى و مستمر باشد و ناموس
همكارى همچنانكه بين عناصر وجود جريان دارد در بين تودههاى انسانى نيز متصور
باشد زيرا حيات و بقاى هستى از ديدگاه امام بستگى كامل برعايت اين همكارى صميمى
دارد ، اينجاست كه امام مقررات طبيعت جامد و مجبور و ناآگاه را با جهان آگاه و
بيدار انسانيت با يك چشم و در پرتو نور عقلى واحد مينگرد و از آنها احساسى
يگانه دارد تا حقيقتى را كه بر مبناى راستى و پايدارى و دادگرى در همه وجود قائم است به مجتمع انسانها هم سرايت دهد و بشريت را از اين
نواميس مستحكم بهرهمند سازد و بدينجهت ميگويد :
« پس حقوق انسانها را نسبت بيكديگر واجب و معين كرد تا همكار و
همبسته و هماهنگ هم باشند و آنها را نسبت بيكديگر واجب شمرد و هيچ حقى را جز به
رعايت حق متقابل ، واجب نساخت » در اينجا سخنى بزرگ از امام مىشنويم كه
ميفرمايد دوام نعمت مرهون انجام وظايفى است كه انسان نسبت بساير برادرانش بر
عهده دارد و چنانچه مسئوليت خود را در ايفاى اين وظايف به انجام نرساند آن نعمت
خدادادى را از دست ميدهد ، در اين باره امام چنين مىگويد :
« هر كس نعمتهاى فراوانى بدست آورد ، نياز مردم به او زياد ميشود
، پس اگر وظايف واجب خود را انجام داد ، نعمتها برايش پايدار ميماند و اگر تعهد
خود را نسبت بمردم ايفا نكرد ، نعمتش پايان خواهد پذيرفت » امام در اين گفتارش
از عدالت موجود در طبيعت كه انسانهم جزئى از آن است سخن ميگويد تا انسانها هم
مانند پديدههاى آفرينش ، همكار و هماهنگ يكديگر باشند ، چنانكه آب حقى بر باد
و گياه حقى بر آب و آب حقى بر خورشيد و خورشيد حقى بر قانون وجود دارد و اين
سنت در بين انسانها نيز بايد رايج باشد و اين روش روشن نشان ميدهد كه هر انسان
هنگامى ميتواند از حقى بهرهمند شود كه خود حقوقى را كه بر عهده دارد ايفا كند
و اين همان سنتى است كه جهان وجود بر اساس آن استوار است .
در اينجا هر انسان هوشمندى كه بينديشد و اين حقيقت را بخوبى بررسى
كند و دريابد و بآن عمل كند ، ميفهمد كه قانونى را كه فرزند ابيطالب از جستجو و
كنكاش در ريشههاى عدالت وجود دريافته قانون ثابت و پايدارى است كه هرگز تغيير
نمىيابد و هيچ قانونى را توان نقض آن نيست .
پس هر يك از پديدههاى هستى بهمان ميزان كه از طبيعت ميگيرد
بديگران پس ميدهد و به اندازه نيروئى كه به دست مىآورد از ديگرى كم ميكند ،
چنانكه زمين از خورشيد نور و گرمى ميگيرد و آنرا بديگر عناصر طبيعت مىبخشد و
تاريكى شب را هم كه از آسمان ميگيرد بروى فرزندان خود ميكشد .
گل هم ، چنين حالتى را دارد ، زيرا از عناصر فراوان آفرينش
انرژيهائى ميگيرد ، تا زنده مىشود و رشد ميكند و بوئى خوش ميپراكند و همين رنگ
و بو را متقابلا بميزانى كه گرفته بصورت عطر و زيبائى پخش ميكند تا اينكه بكمال
ميرسد و به آخرين درجه حياتش ميرسد و بيش از پيش بجلوهگرى و عطرپاشى مىپردازد
، پس از آن با مرگ گلاويز مىشود و برگها و شاخههايش مىپژمرد و مىريزد و
زمين گلها و برگهاى پژمرده را مىبلعد و بهمان اندازه كه نيرو بگل داده از آن
پس مىگيرد .
و دريا بهمان اندازه آب را در نهادش فراهم ميكند كه از ابرهاى
بارور و بارانهاى تند بخود گرفته است انسانهم در زندگانى طبيعىاش همين روش را
مىپيمايد و هر كامى كه از جهان برميگيرد از سوى ديگر آگاه يا ناخودآگاه زيانى بهمان ميزان مىبيند و ميلاد او با مرگ
مقررش همراه است ، چنانكه امام ميفرمايد :
« مالك مرگ همان مالك حيات است » از اين توازن حكيمانه كه در
قانون وجود از سپهر بلندش گرفته تا زمين و هوا و پديدههاى بىجان و جاندار
حكمفرماست ، فرزند ابيطالب برداشتى دارد كه در اين كلمه ساده ولى پر معنى نهفته
است كه ميگويد « هر نعمتى كه فرا ميرسد نعمتى ديگر را ميربايد » وقتى كه
انديشمندان درباره اين سخن بينديشند مىفهمند ، كلماتى را كه امام ترسيم كرده همچون قواعد رياضى ، ثابت و دگرگون
ناپذير است و هرگز نميتوان از دايره اصالت آن بيرون آمد .
حيات انسانها نيز از قانون ثابتى كه على بن ابيطالب از سنتهاى
استوار آفرينش كشف كرده بيرون نيست پس اجتماع بايد حقوق فرد فرد انسانها را
ارزيابى كند و از لحاظ چندى و چگونگى بسنجد در اينصورت اگر فردى كمتر از آنچه
به اجتماعش مىبخشد از جامعه بهرهبردارى كند حق او را ديگران ربوده و به او
ستم كردهاند و اگر بيشتر از آنچه به مردم خدمت ميكند از آنها بهرهبردارى كند
، حق ديگران را برده و باجتماعش تجاوز كرده است و آنچه ميخورد سهم دهان كسانى
است كه بر اثر اين تجاوز گرسنه ماندهاند و چنين كسى تجاوزكار و ستمگر است و
وجود ستمكش و ستمگر هر دو ، در اجتماع موجب تباهى است و در موازين عدالت انسانى
كه پديده عدالت آفرينش است ايجاد نقص و انحراف ميكند .
هرگز باطل را نميتوان قانونى براى هستى شمرد بلكه فقط حق است كه
قانون و ميزان آفرينش و اجتماع انسانهاست چنانكه امام مىفرمايد :
( هيچ چيز اصالت حق را نابود نمىكند ) و اين سخن ، قانونى در
مذهب فرزند ابيطالب است كه از مطالعه در آفرينش كائنات بدست آورده است .
از سوى ديگر ، نظر گسترده امام بر نمودارهاى عظيم آفرينش هرگز او
را از توجه به پديدههاى ريز و پنهان آفرينش باز نداشته است و اين نظر گسترده و
عميق و بينش نازك و دقيق تنها در شان انديشه و آگاهى على است كه توانسته ماده و
معنى را با هم شكل دهد و چنان همه اجزاء وجود را در بينش آگاهانهاش پيوند زد
كه فرقى بين كوچك و بزرگ نگذارد و همه را برخاسته از منشأى واحد بداند و هرگز
كسى كه نگرش حكيمانهاش برقها بر شيار و مدار انديشهاش مىافكند از پنهانىها
و تاريكىهاى وجود بىخبر نمىماند و پيچيدگيهاى بظاهر حوزه هستى را از نگاه
والايش دور نمىدارد .
چه بسا نگاهى كوتاه چنان در احساس حساسش اثر كند كه چشمههاى
جوشان سخن را چنان تاثيرى نباشد و يا اشارهاى كه از هزاران آگهى صريح ، روشنتر
و گوياتر باشد و بسا كه از نگاه به گل كوچكى كه از شكاف سنگى روئيده بدريافتى
رسد كه از تماشاى يك باغ بزرگ بدان نرسد .
آرى بسا كوچكى كه در نگاهش از هر بزرگى پرشكوهتر و اندكى كه از هر زيادى فراوانتر باشد .
در اينجا لازم ميدانم كه اندكى از گفتارى دراز و شمهاى از سخنى
مفصل را كه با اين بحث تناسب دارد از كتاب خويش ( فاغنر و المراة ) بيان دارم
تا بيانى باشد از احساس والاى امام و انديشهى بيكرانش كه پديدههاى كوچك و
پنهان هستى را با مظاهر بزرگ و پيداى آفرينش به يك چشم مىنگرد .
در اين باره گفتهام :
« مثل اينكه من از چنين طبيعتى شاعر كه براى بيانگرى چهره زيباى
آزادى حيات تجسم مىيابد اينگونه درمىيابم كه چون باد ميوزد و بهر جاى كه
خواهد دامن ميكشد برايش يكسان است كه از وزيدن آن مردمان خشمگين ميشوند و يا
خشنود و شادمانند يا چون چشمهها كه مىجوشند و جريان مىيابند چه در زمينهاى
نرم بحركت آيند و يا از قلههاى كوه سرازير شوند و درختان تنومند را بركنند و
از فراز سنگهاى بزرگ بهر جا كه خواهند روان گردند اعتنائى ندارند كه گلهاى زنبق
در كنار خارهاى خشن برويند و يا گياههاى زهرناك بر شاخههاى سبز بياويزند و
هرگز در بند آن نيستند كه پاره گياه خشكى را كوچك شمارند و شاخه زيباى سبزى را
بزرگ دانند و بچه شيرى را كه از شكاف سنگستانها بيرون خيزد براى تمجيد از شير
شرزهاى نيرومند كه دندان بخون حيوانات ناتوان آلوده دارد بمسخره گيرند » با
همين نگاه و با همين دريافت ، فرزند ابيطالب با همه مظاهر يگانه هستى كه درد و
بعد طبيعى مغاير بىجان و جاندار شكل گرفتهاند روبرو مىشود و بروشنى و عمق احساس ميكند كه نيروى هستى از قانون
همه جانبهاى پيروى مىكند كه گياه خشكيده و شاخه سرسبزى كه بر پاى ايستاده و
در برابر باد مىجنبد در نظرش يكسان است و به خرده گياه گمنامى كه از زمين
روييده و بوستان بزرگ گستردهاى كه صحرا را فرا گرفته به يك چشم مىنگرد ، اما
برهها و بزغالهها و حشرات و ملخهاى كوچك و پرندگان ضعيف ، هرگز در پهنه طبيعت
بهرهاى كمتر از وحوش نيرومند و عقاب تيز بال ندارند و هر كدام از آفريدگان در
پهنه گسترده وجود پايگاهى و حقى دارند بهمين جهت يك كوه فرازمند نميتواند توجه
فرزند ابيطالب را از ريگهاى كوچك و ذرههاى خاك باز دارد و نگاه امام به طاووس
زيبا هرگز از عنايت او نسبت به مورچه خردى كه در نهانگاه زمين به آرامى و
فروتنى مىجنبد نمىكاهد .
در اين طبيعت پهناور آفريدگانى شكوهمند و موجوداتى خورد و بزرگ
فراوانند و على كه طاووس و مورچه را در روشنائى روز مىنگرد در مفهوم و ارزش
حيات ارجى بيشتر براى آنها از خفاشهائى كه در تاريك شب بجنب و جوش مىآيند قائل
نيست و پيچيدگىهاى حكمت را همچنان كه در حشراتى خورد كشف ميكند در حيوانات
بزرگ هم در مىيابد .
در نظر امام همين بس است كه موجودى زنده باشد و توانى هر چند اندك
داشته باشد زيرا در اينصورت در كفالت قانون عظيم وجود قرار ميگيرد ، كفالتى
اصيل و اساسى كه بقاى حياتش را ضمانت ميكند و دادگرى شامل وجود هر موجودى را كه
از نعمت حيات برخوردار باشد تا پايان زندگانيش بر مقياس عدلى همه جانبه نگهدارى ميكند اينجا
است كه نبوغ انديشه امام با كمال دقت اين ضابطه شگرف را در مييابد و مىگويد :
« هر جنبده با رمقى توشهاى دارد و هر دانهاى را خورندهاى است »
اما اگر توشه را از جنبنده بازگيرند و دانه را بخورندهاش نسپارند تجاوزى بزرگ
بعدالت آفرينش پديد مىآيد و بر ارزشهاى حيات و و مفهوم هستى ضربهاى سنگين
وارد مىشود بدينجهت امام ميفرمايد :
« بخدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه را بمن بخشند و از من بخواهند
كه مغز جوى را از دهان مورى بنافرمانى خداى بستانم ، چنين نخواهم كرد » تجاوز به موازين دادگرى وجود بنا بر قانون
طبيعت كيفرى مناسب دارد نه بنرمى و نه بخشونت بلكه همآهنگ با همان گناه و اين
كيفر بر مبناى عدالت و پاداش است .
از همين ديدگاه است كه نگاه والاى على بر مفهوم حيات مىافتد و
همه پديدهها را از كوچك و بزرگ و اندك و فراوان با يك ديد مينگرد .
پس دادگرى مطلق هستى كه بين همه موجودات زنده تعادل و توازنى
عادلانه برقرار كرده و با حالاتى دگرگونه كه در بين موجودات است حق همگى را بر
اساس عدل رعايت كرده و حقوقى متبادل و متعادل بين همه زندگان مقرر داشته است
هرگز فرقى بين هيچكدام از مظاهر حيات قائل نشده است و هرگز اجازه نمىدهد كه
موجودى نيرومند با استفاده از نيرويش بر موجودى ناتوان بتازد و يا گروهى
فراوان به اتكاى فراوانى خود بر دستهاى اندك هجوم آورند بهمين جهت ستمى اندك
به بهانه مصلحتى بزرگ بخشيده نمىشود و در نظر فرزند ابيطالب اگر كسى بزيان
موجودى زنده اقدام كند ، همه موجودات زنده آفرينش را بزيان انداخته و كسيكه
تنها يكنفر را بكشد همه مردمان را كشته و هر كس يك موجود با رمقى را بيازارد
همه موجودات زنده روى زمين را آزرده است ، پس حيات در نظر امام حيات است و
احترام حيات هر موجود زندهاى اصل است كه ديگر شاخهها بر بنيان آن مىرويد .
ولى در نظر گروهى فراوان از انديشمندان و قانونگزاران و در آراء
بزرگان اين گروه كه خود را مردان سياست مىنامند براى حفظ حقوق اكثريت ، تجاوز
بحقوق اقليت جايز است و به عقيده آنها مبناى حق ، حفظ منافع اكثريت است تا
بدانجا كه اگر هزار نفر كشته شوند فاجعههايى رخ ميدهد و اگر دو هزار نفر بقتل
برسند فاجعه بزرگتر است ولى اگر يكنفر كشته شود حادثهاى بىاهميت و ساده رخ
داده است ، پس در دفتر اين بازرگانان ارواح رقمهاى درشت از قلم نميافتد اما در
جدول ضربها و تقسيم و جمع و تفريقهاى اندك ، حسابگرى كارى آسان است اما فرزند
ابيطالب اينگونه محاسبه سوداگران جانها را از اصالت مىاندازد و در اين باره
سخنى ميگويد كه از روح وجود برميخيزد و در مفهوم حيات ارزشى براى ارقام قائل
نيست آنجا كه ميفرمايد :
« بخدا قسم اگر سپاهى فقط يكنفر را بىگناه از روى عمد بكشد كشتن تمام افراد آن سپاه براى من جايز است » بديهى است كه در
اينجا منظور امام ، كشتن تمام سپاه نيست بلكه ميخواهد احترام حيات را به ارباب
قدرت گوشزد كند و به آنها بفهماند كه كشتن يكنفر از روى عمد با كشتن تمام
مردمان برابر است .
اگر بخواهيم در اين مورد ، نظر امام را با نظرات اين انديشمندان
كوته فكر كه گمان مىكنند با حفظ منافع اكثريت ، ميزان عدالت برقرار ميماند
مقايسه كنيم بدرستى مىفهميم كه چگونه در آنجا كه انديشه امام اوج ميگيرد آنها
چگونه بپائين مىافتند و در پايگاهى كه امام فراخى افق حيات را در مىيابد و
ارزشهاى زندگى را بالا ميبرد ، آنها چگونه ناآگاهانه و بيهوده فرياد ميكشند و
سخت مىگيرند .
آنها در نتيجه آراء پستى كه ابراز ميدارند و طبلهائى كه از
نابخردى بصدا درمىآورند و فريادهائى كه برمىآورند به نيرومندان اجازه تجاوز
ميدهند و اكثريت را ميدان يورش بسوى آرزوهايشان مىبخشند ، در صورتيكه چنين
آراء و قانونهائى ، تجاوز به سنت دادگرانه حيات و انسان با اراده و توانائى است
كه خواهان خير است در اينجا مىبينيم كه فرزند ابيطالب به كشفى والاتر از مقياس
حيات كه اصل حقيقت است مىپردازد و به چيزى ارزندهتر از اراده انسان كه اصل
خيز است عنايت ميورزد و مىگويد .
« چه بسا افراد ساده كه از اشخاص نامور ، پربارترند » و بگفتهاى
زيباتر و پرشكوهتر اين سخن را توضيح ميدهد و ميفرمايد « هر مردى كه اگر چه
پايگاهى بلند را حائز باشد از نيازى كه خداوند براى او مقرر داشته كه از همگنانش به او برسد بىنياز نيست و هر مردى اگر چه
بچشم مردمان كوچك آيد از كمك بديگران ناتوان نمىباشد .
فرزند ابيطالب در اين دو گفتارش يكى از مظاهر روشن و نخستين عدالت
آفرينش را بيان ميدارد كه با نگرشى ژرف ، ميتوان آنرا دريافت و حقيقتى را به
آشكارايى نشان ميدهد كه بروزگاران دراز از نظر خردمندان كوته انديش پنهان بوده
است .
نظر امام چنين است و دريافتش اين ، كه ظواهر بظاهر درخشان و پر
زرق و برق و هياهو در برابر قانون اصيل وجود ، چيزى كم ارج و بيتوان و پست و
كوچك است ، كه تجاوزكاران بيخرد و فرومايگان بىشرم با نخوتى فراوان به آن فخر
مىكنند ولى اين نازشها و غرورها ديرى نمىپايد و چون خورشيد حقيقت بدرخشد و
نورش همه جا را فرا گيرد ،
بىريشگى تجاوزكاران و غش و منقصت آنها پديدار ميگردد و همگى
برسوائى مىگرايند و چون باد تند واقعيت بوزد ، خرده كاههاى ناچيز پراكنده شوند
و ما چه در تاريخ و چه در حال حاضر چنين اضطراباتى را بميزانى فراوان مىبينيم
و جزر و مدهاى بسيارى را در زمينههاى فردى و اجتماعى از نظر مىگذرانيم ،
اضطرابهائى كه نتايجى بزيان تمدن و حيات انسانى ببار مىآورد و پديده انحراف از
مسير عدالت اصيل وجود و تجاوز بقانون دادگرانه آفرينش است .
اگر بتاريخ قرون وسطى در اروپا نگاه كنيم مىبينيم كه بعضى روزها
در ميدانهاى شهرهاى بزرگ اروپا ، افرادى با لباسها و كلاههاى قيمتى و گوهرآگين
حركت ميكردند و جمعيتهاى انبوهى دور آنها را مىگرفتند و بفرياد و هلهله مىپرداختند ولى ديرى نمىپائيد كه
اوراق تاريخ ورق ميخورد و از آنها جز نامى باقى نمىماند لوئىها و شارلها با
آنهمه حشمتهاى ظاهرى مىآمدند و مىرفتند و بفراموشى سپرده مىشدند .
ولى افرادى ساده همچون مولير و گاليله و ملتون و ديگران كه بظاهر
كوچك نمودند و كسى را همراه نداشتند در تاريخ زنده ماندند و پايگاهى والا
يافتند و همچون نورى در تاريكيها درخشيدند و فروغ و گرمى خود را به مجتمع
انسانى بخشيدند و حقيقتى را كه فرزند ابيطالب بيان ميداشت دريافتند كه ميگفت :
« چه بسا انسانهاى ساده كه از افراد نامآور ، بارورترند » عدالت
وجود ، هر موجود زندهاى را با ترازوى دقيقش مىسنجد و ارج مىنهد و هر كس را
در پايگاه خودش مىنشاند و در اين اندازه گيرى و قيمتگزارى خدشه و نيرنگى بكار
نمىبرد همان دادگرى جهانى كه هيچ ارزشى در برابرش پائين نمىآيد و هيچ پستى و
فرومايگى را ارج نمىگذارد .
و فرزند ابيطالب انسانهاى ساده را از آنجهت اندك مايه نشمرد كه
بحقيقت چنان باشند بلكه منظورش كوچكى آنها در نظر مردم بود ، و همچنان ناموران را از زبان مردم بچنين نامى برگزيد و خود
ميدانست كه آنان گروهى خطاكارند و نامى بظاهر دارند ولى در ميزان حق و عدالت
وزنى ندارند امام ، ارزش حيات را با نيرو و روشنائيش دريافته و پايگاه والاى
آنرا بخوبى درك كرده بود و ميدانست كه در پهنه وجود ارادهاى است دادگرانه كه ارزش هر گونه حياتى را آنچنان كه
هست مىشناسد و براى آن احترام و بهائى مناسب قائل ميشود .
بدينجهت چنين سخنان حكيمانهاى از زبان امام برمىخاست حتى وقتى
كه مبالغهگران به انكار مىافتادند و مىگفتند آيا ممكن است كه چيزى اندك و يا
انسان سادهاى را اينهمه ارج باشد و اين چنين رشد كند و بارور شود ميفرمود :
« بيشترين مزاياى حق ، هنوز ناشناخته مانده است » و حقيقت ديگرى
را امام به اين سخنش بيان مىدارد كه ميفرمايد :
« هر چند مردمان ، مردمى را كوچك شمارند و چشمها او را به كوچكى
نگرند ، باز هم آن مرد ، توان آنرا دارد كه به اجتماعش خدمت كند و از مردمش
بهره گيرد » يعنى هر انسانى امكان خدمتگزارى بديگر انسانها را دارد و هم
ميتواند از حمايت جامعهاش برخوردار شود در هر موقعيتى كه باشد و هر چند در نظر
مردم ، كم ارج جلوه كند .
چنين نگاه پر ارجى كه بيك انسان گمنام و بظاهر بىبها مىافتد
بيانگر ايمان ژرف امام به عدالت عظيم آفرينش است كه در پهنه گسترده وجود ، از
قطرات آب ، درياهاى مواج پديد مىآيد و از شن ريزههاى كوچك ، صحراها و
بيابانها ، شكل مىگيرد ، چنانكه اندكها ، كثرتها را فراهم مىآورند و كوچكها به بزرگها تكيه مىكنند .
اين سخن ، روشنگر قانون آفرينش است كه نسبت بهمه فرزندان خود مهر
ميورزد و همگى را در دامان محبت خويش جاى ميدهد و بهيچ كدام زيانى نمىرساند و خشونت و ستمى روا نمىدارد . و بر اساس
همين مهرورزى عميق طبيعت است كه امام نسبت بهمه انسانها بديده مهر و عاطفت
مىنگرد و همگى را شايسته برخوردارى از همه ارزندگيهاى حيات ميداند ، تا از خير
وجود بهره گيرند و باجتماع خويش سود رسانند و از توده مردم بهرهمند گردند .
و ما پرتو اندكى از انديشه حكيمانه امام را كه به عدالت هستى و
خير حيات اعتمادى وافر دارد و به قدرت و امكانات انسانها در هر كجا كه باشند و
هر چه باشند مؤمن است در فرهنگ ژان ژاك روسو مينگريم كه او هم به دادگرى طبيعت
و نيكى آفرينش اطمينانى واثق دارد .
و چنين برمىآيد كه فرزند ابيطالب نسبت به انسانهائى كه در نظر
مردم كوچك بچشم ميآيند ، عنايتى بيشتر دارد كه در سخنانش مىگويد :
« خداوند شما را بيهوده نيافريد » يا هنگامى كه ميخواهد بديع ترين
سخن را درباره طبيعت نيكوى انسانها بيان دارد انديشه كريمانهاش را چنين بروز
ميدهد كه ميفرمايد :
« مادام كه متحد و هماهنگ باشيد ، بدى بسوى شما راه نمىيابد »
يعنى گروه انسانها هميشه سودبخش و نيكوكار در ريشه و شاخهاند بدان شرط كه
متعمدا » از حق كناره نگيرند ، مذهب فرزند ابيطالب بيانگر عدالت همه جانبه در همه افقهاى وجود
است و نشان مىدهد كه برابرى كامل در حقوق همه موجودات از اندك و بسيار و كوچك
و بزرگ حكمفرماست و كانون عدالت هستى كه همان خداوند دادگر است همه انسانها را برابر ميداند و فرقى بين
انسانى با ديگر انسانى نمىگذارد زيرا همه در صفت انسانيت يگانهاند و در
ترازوى وجود هم وزن و هم ارجند و امتياز آنها به عمق آنها و ميزان سود رسانى
آنهاست و هر كس نيكو عمل كرد و بمردم سود رسانيد قانون عدالت وجود به او پاداش
ميدهد و آنكس كه بباطل گرائيد و زندگى به بيهودگى گذرانيد و حق ديگران را ربود
، همان قانون دادگر هستى ، او را بميزان تبهكاريش كيفر مىدهد ، در اين باره
امام از عدالت عادل مطلق هستى چنين سخن مىپردازد :
« در پيشگاه دادگريش ، هرگز كسى جلوگير كسى ديگر نشود ، و هيچ
صدائى او را از شنيدن صداى ديگرى باز ندارد ، خشم و انتقامش او را از مهربانى
دور نسازد و رحمت و عنايتش ، مانع كيفر و عذابش نگردد » در اينجا به سخن گسترش
بيشتر ميدهيم و بيان ميداريم كه على بن ابيطالب پرده از چهره زيباى عدالت
آفرينش برداشت ، عدالتى كه در ذات همه موجودات قانونى حاكم و برتر پديد آورد ،
قانونى كه مىبخشد و بازميدارد ،
و پاداش مىبخشد ، بدين گونه همه كائنات توان آنرا دارند كه به
فرمان اراده دادگر هستى ، عدالت را اجرا كنند و خود ميزان قضاوت را برپا دارند
على بن ابيطالب با بينش عميق خويش ، دريافت كه اجزاء وجود بيكديگر تكيه دارند و
هماهنگ هم بنيانند كه اگر چيزى در جائى كاسته شود بديگر جاى افزايش يابد و كمى
و فراوانى هر دو برابراند ، فراوانى بميزان كمى و كمى بمقدار فراوانى است .
و سزاوار است كه بگوئيم چنين سخنى كه از هماهنگى اجزاء وجود پرده
برميدارد يكى از بزرگترين دريافتهاى والائى است كه جهش انديشه بشرى در مبارزه
بزرگ خود براى كشف رازهاى آفرينش بدان رسيده و نقطه عطفى است كه در سير حركت
فكر انسانى پديد آمده است و شايسته است كه بگوئيم ، انديشمندان پيشين هرگز بدرك
چنين حقيقتى راه نيافتند و گروهى آنرا انكار كردند ولى گروهى از پژوهشگران
امروز ، اين حقيقت را ديدند و دريافتند و بآن ايمان آوردند و مردم را بپذيرشش
فراخواندند .
ولى اين انديشمندان در ميدان دريافت و توان بيان اين حقيقت ، گونهگونهاند همچنين در نيروى بينش و توان تمثيل و بيانگرى آنچه
ديده و به آن اعتماد يافتهاند .
گروهى اين هماهنگى را در بعضى از مظاهر وجود دريافته و گوشهاى از
حقيقت را بيان داشتهاند و دستهاى ديگر ، اين همكارى را در همه موجودات بىجان
طبيعت دريافتهاند ولى نتوانستهاند از دريافت خويش نتيجهاى محسوس بيابند و
آنرا از گذرگاه وجود به موجودات جاندار هم گسترش دهند .
و بالاخره گروهى توانستهاند كه همكارى و هماهنگى پديدههاى وجود
را در موجودات بىجان هم دريابند و نتايجى محسوس در اين پهنه گسترده بدست آورند
بلكه در اين زمينه بهرهاى برابر بين موجودات بىجان و جاندار قائل شوند و چنين
حقايقى را به روشنترين بيان و استوارترين سخن ابراز دارند كه على بن ابيطالب از همين
دسته است بلكه در پيشاپيش انديشمندان نخستين اين گروه قرار دارد كه اين نظريه
را با رويهاى سالم و مستحكم كه هيچ معارض و مخالفى ندارد و فرار از آن ميسور
نيست بيان داشتهاند بلكه بايد گفت ، امام در اين مرحله از همه پيش است و
گفتارش بديعتر و استوارتر و بحقيقت ، پايگاه فرزند ابيطالب در بينش و دريافت هماهنگى مظاهر وجود از
ديگر متفكران اين زمينه ، والاتر و بالاتر است زيرا او چنين حقيقتى را در پهنه
عمل هم پياده كرده و در تأكيد آن پافشارى ورزيده است تا از آن نتايجى در مورد
زندگى انسانها بدست آورد و به اجرا گذارد و اين واقعيت كلى وجود در فلسفه امام
، بافتى مستحكم با محور حقيقى و استوارى دارد كه آن محور ، حقيقت وجودى انسان
است .
در اينجا مىگوئيم كه امام همه هستى را هم طراز و همآهنگ مىداند
كه اگر چيزى در جائى كم شود در جاى ديگر بهمان ميزان افزايش مىيابد و اين كمى
و افزونى با هم برابرند و كمىها بميزان فزونيهاست و افزايشها بمقدار كمىهاست
بهمين جهت براى آگاهى انسانها از اين حقيقتى كه بهمه پديدههاى طبيعت از هر
چيزى چسبيدهتر است پرده برميدارد و مىگويد :
« هر روزى كه از عمر ما پيش مىآيد روزى ديگر از عمر ما را
مىكاهد » آيا هيچ خاطرهاى ميتواند در ذهن انسان بگذرد كه چنين حقيقتى را كه
نمايانگر تعادل وجود با ديدگاهى بسيط و روشن است انكار كند ؟ و آيا هيچ قاعده رياضى از قوانين هندسه و جبر به
حقايق ثابت وجود ، از چنين قاعدهاى نزديكتر است ؟ كه بر واقعيت مطلق بهتر
دلالت كند و اين تنها انديشه على است كه تعادل وجود را از خلال قوانين كائنات
كشف ميكند و در قالب گفتارى صريح و موجز بيان ميگردد .
اگر بگويند كه چنين انديشهاى را همه مردم دريافته و ميدانستهاند
در اينصورت فرزند ابيطالب از چهره كدام حقيقت تازهاى پرده برگرفته است در پاسخ
ميگوئيم كه كشف حقايق پنهانى مستلزم آن نيست كه درباره حقيقتهاى آشكار ، خاموش
بمانيم ، زيرا اين هر دو بيكديگر تكيه دارند و ريشههاشان بهم گره خورده است .
يا اگر روش عمومى چنين باشد كه حقايق مفصل پيدا و ناپيدا را
بهمراه هم گردآورند امتياز فرزند ابيطالب كه فرآوردههاى انديشهاش را از
روشهاى گونهگون در قالب وحدت فكرى خاص فراهم آورده در اين است كه بر آنچه
ميگويد بنائى از اثبات نظريه همبستگى وجود برپا ميدارد چنانكه ميگويد :
« معلوم آنست كه همه مردم آنرا بشناسند » يا اين سخن زيبا كه
ميفرمايد « نفسى كه انسان ميكشد گامى است كه بسوى مرگ برميدارد » كه همه اين
گفتار مبنائى است كه بيانگر انديشه والاى او در تكافؤ وجود است .
پس اينكه امام ميگويد « هر روزى كه از عمر به پيش مىآيد روزى
ديگر از زندگى را مىربايد » يا اينكه ميفرمايد « نفسى كه انسان ميكشد گامى است كه بسوى مرگ برميدارد « چنين سخنانى از چهره حقيقتى پرده
برميدارد كه از نظر مردمان بدور است و نميتوانند خويشتن ، آنرا دريابند ، همچنين اين سخن ، كه ميفرمايد « انسان هر نعمتى را
كه دريابد ، نعمتى ديگر را از دست ميدهد .
و باز درباره گفته امام توضيحى بيشتر ميدهيم تا نيروى دريافت ، و
توان بينش و روشنى انديشه و جلوه سخن حضرتش بهتر پديد آيد ، سخنانى كه در
چهرهها و شكلهاى گوناگون بيان شده ولى جوهر معناى همه ، يكى است چنانكه
ميفرمايد :
« چه بسا خوردنيها كه انسان را از خوردنيهاى ديگر باز ميدارد » و
باز ميفرمايد « اگر نزديكانت حق ترا بربايند كسانى كه دورند آنرا جبران مىكنند
» و « چه بسا دورى كه از هر نزديكى نزديك است » و همچنين مىگويد « دوستى ،
خويشاوندى پربهرهاى است » و « كسيكه بارى بيشتر از توانائيش بردارد ناتوان
ميماند » و باز ميفرمايد « هرگز پاداش نيكوكاران ، تباه نمىماند » و در اين
بيان زيبا كه ميفرمايد « هر چه بيش از نيازت بدست آورى براى ديگران فراهم
آوردهاى » و دهها سخنان كوتاه ديگر از اين نوع كه نشان دهنده انديشه والاى
امام در بيان همآهنگى وجود است كه با وجود اختلاف مضمون بر همان محور اصيل
تعادل هستى ميچرخد و نمايانگر اين حقيقت است كه هر چه در جائى نقصان پذيرد بحكم
تعادل در جاى ديگر افزايش مىيابد و برعكس .
فرزند ابيطالب چنين حقيقتى را به ژرفى و توانائى دريافت و با آن زندگى كرد و در تمام دوران زندگانى و در گفتارش به ابلاغ آن
پرداخت چه مستقيم و چه غير مستقيم و او كه چنين واقعيتى را از عدالت آفرينش
دريافته بود ، ديگر دريافتهايش را نيز بر همين مسير بجريان مىانداخت و از سخنش
، اين حقيقت بزرگ برميخاست كه در نهاد طبيعت ، مقياس و قانونى است كه بهر عملى
، عكس العملى مىبخشد و به بد و خوب كيفر و پاداش ميدهد و در همه مظاهر وجود ،
حقيقتى به اين روشنى و ثبات در اثبات عدالت آفرينش وجود ندارد .
امام ، بخوبى دريافته بود كه هيچ چيز از پديدههاى وجود ، به بيهودگى پديد نيامده است بلكه در آفرينش آن غايت و هدفى در كار
بوده است و ميدانست كه هر يك از موجودات در پهنه هستى وظيفهاى دارد كه بانجام
آن ميپردازد و هر يك از اندامهاى پيكر انسان مسئول كارى است كه عدالت آفرينش از
آن مسئوليت ميخواهد و بازخواست ميكند و بحساب مىآورد بنابراين همه پديدههاى
وجود در اين فرمان و مسئوليت مشترك و برابرند ، از كوچك و بزرگ چنانكه امام
فرمود :
« حساب كارهاى كوچك را پيش از كارهاى بزرگ از تو مىگيرند » زيرا
اكثريت مردم براى كارهاى كوچك ارزشى قائل نيستند و به آنها توجهى ندارند و به
اين جهت ، امام ، نظر مردم را بكارهاى كوچكشان جلب مىكند و ميگويد كه بحساب
كارهاى كوچك پيش از كارهاى بزرگ مىرسند و جزاى آنها را از ثواب و عقاب ميدهند
تا برابرى هر بزرگ و كوچكى در زمينه عكسالعملها در ذهن و قلب مردم انعكاس يابد
.
اما چون ، عدالت وجود بر انسان درباره مسئوليت اندامهاى انسان داورى و بازخواست مىكند و بحساب كارهاى كوچك و بزرگ آنها
ميرسد و انسانرا در برابر كارهاى بزرگ و كوچكش پاداش ميدهد ديگر در انديشه و
سخن امام ، لازم نيست كه اين داورى را درباره كردار انسان نسبت بديگران بازگو
نمايد زيرا چنانكه امام مىنگرد ، كردار انسان در اين پهنه جهان ، كردارى
تركيبى است نسبت بخودش و ديگر انسانها و جهان ، چون انسان عضوى از اعضاى آفرينش
است و همه هستى بر كردار او نظارت دارد و بهمين جهت ميفرمايد :
« همانا بر كردار شما مراقبى وجود دارد و اندامهاى شما ناظرانى
پنهان بر كردار شمايند » و اين مراقبان هميشه مىكوشند كه رفتار انسان را
بنگرند و بنگارند و به آن پاداش دهند .
و در نگاههاى تيز و برقش انديشه و فروغ پر نفوذ خرد ، پرتوهائى در
برابر ديدگان فرزند ابيطالب ميدرخشد كه چهرههائى از عدالت آفرينش را بنظر
مىآورد ، آنسان كه خردها بشگفتى مىافتد و از انديشه امام به حيرت ميماند .
آيا اين فرزند ابيطالب نيست كه بزبان دانشمندان جديد سخن ميگويد و
از حقيقت دادگرانه وجود پرده برميدارد كه ميفرمايد :
« هر كس خوى او ببدى گرايد ، جان خود را آزار ميدهد » يا اينكه
ميفرمايد « نزديك است كه مرد شكاك بگويد مرا بگيريد » و اين سخن زيبا كه ميگويد
« جانت را از هر گونه پستى بازدار وگرنه با آنچه كه از دست ميدهى همراه خواهى
بود » از اين سخنان كه آيت بلاغت و اعجاز است فراوان است و از جمله ميفرمايد :
« مرگ بر اثر گناه بيشتر از مرگهاى طبيعى است » و دروغگوى را
جوانمردى نيست ، راحت با حسد ، بزرگى با انتقام و درستى كار با عدم مشورت همراه
نيست » و اگر در مردى مهربانيهاى گوارا و فراوانى يافتى منتظر بهرهمنديهاى
ديگرى هم باش » و همچنين ، امام ، چنين دريافت كه اين آفرينش واحد و عادل در
يگانگى و دادگريش ثابت است و در طبيعت و سرشت همه كائنات نيروى حسابگرى و قدرت
پاداش دهى را نهاده است و از همين دريافت والا است كه امام بهترين و زيباترين
تعبيرها را در سخنانش بيان ميدارد .
آشكار است ، كه جز اين حقيقت كه بيانگر عدالت وجود است و ما آنرا
از زبان على بيان داشتيم و على بدريافت ضبط شكلها و رنگهاى آن پرداخته حقايقى
ديگر نيز وجود دارد كه براى ما ناگفته مانده است پس حقيقت اين آفرينش چيست ؟ .