اگر با اين شمشير او را بزنم
اگر با اين شمشير بر بينى مؤمن بزنم تا بمن كينه ورزد هرگز مرا
دشمن نميدارد و اگر همه سرمايههاى دنيا را بمنافق بخشم تا مرا دوست بدارد ،
دوستم نخواهد داشت .
ندانسته سخن ميگوئيد
خطبهاى كه در سرزنش ياران خود ايراد فرمود :
اى مردمى كه پيكرهاتان بهم پيوسته و انديشهها و آرزوهايتان از هم
پاشيده است ، گفتارتان سنگهاى سخت را از هم ميشكافد ولى كردارتان چنان سست است
كه دشمن را بطمع مىاندازد ، هر كس شما را بيارى خود خواند چيرگى نيافت و آنكس
كه در راه شما رنجها كشيد ، بكمك شما آرامش نيافت ، بعد از خانههاتان ( كه در
معرض يورش دشمن است ) از كدام خانهاى دفاع مىكنيد و پس از من بهمراه كدام
پيشوائى بجنگ دشمن ميرويد ؟ كسى كه فريفته شما شود فريب ميخورد و آنكس كه
بنيروى شما پيروزى جويد با كمانى شكسته تير انداخته است ، بخدا سوگند ، چنانم
كه ديگر ، هيچ سخن شما را ، راست نميدانم و بياريتان طمع نمىورزم و به اميد شما بدشمن وعده
جنگ نميدهم ، شما را چه ميشود ؟ دردتان چيست ؟ دارويتان كدام است شاميانهم
بمانند شمايند ( چرا ميترسيد ؟ ) آيا ندانسته سخن مىگوئيد ؟ و بدون پارسائى از
وظيفه خود بىخبريد ؟ و طمع بناروا بستهايد ؟
براى اصلاح شما ، به تباهى نمىگرايم
همچنين سخنى ديگر از امام در سرزنش يارانش تا چند با شما مدارا
كنم ؟ همچون مدارا با جامه كهنه و پوسيدهاى كه هر كنارش را بدوزند كناره ديگرش پاره شود هرگاه ،
گروهى از سپاهيان شام بشما روى آورند هر يك از شما بخانهاش ميرود
و در را برويش مىبندد و بمانند سوسمارى بسوراخش مىخزد و يا مثل كفتارى
بدخمهاش فرو ميرود ، بخدا قسم هر كس را كه ياريش كنيد خوار مىشود بخدا سوگند
، گروه شما در خانهها بسيار است و در زير پرچمها هم ، من به راه اصلاح شما و
راز راست كردن كجى شما آگاهم ولى براى اصلاح شما خود را به تباهى نمىكشانم .
نظر من بر مداراست
چون جرير بن عبد الله بجلى بسفارت از سوى امام به پيش معاويه رفت
، پيش از بازگشتش ، مردم احساس كردند كه معاويه بيعت امام را نخواهد
پذيرفت از اين روى به امام پيشنهاد كردند كه براى جنگ آماده شود امام در پاسخ
آنان چنين فرمود :
اكنون كه جرير در شام است ، اگر آماده جنگ شوم درها را بروى
شاميان بستهام و خيرخواهان را اگر خواستار خير باشند از كار باز داشتهام و
اكنون تا بازگشت جرير ، نظر من بر مداراست .
ولى اگر بينى و چشم اين كار را فرو كوبم ( در اين كار بدرستى
بينديشم ) و زير و رويش را بنگرم ، در مىيابم كه يا بايد با آن بجنگم و يا (
با تسليم و سكوت خود ) كفر ورزم ( و خدا را نافرمانى كنم ) پيش از من ، كسى
خلافت مسلمانان را بعهده داشت كه بدعتهاى فراوان در دين گذاشت و مردم را به
اعتراض واداشت و مردم هم زبان به انتقاد گشودند و سرانجام بر او شوريدند و
اوضاع را دگرگون ساختند
از سرزنشتان خسته شدم
در تحريك مردم كوفه براى جنگ با شاميان چنين فرمود :
واى بر شما از سرزنشتان خسته و دلتنگ شدم هنگاميكه شما را به جنگ
با دشمن فرا ميخوانم ، همچون محتضران چشمانتان در حدقه بچرخش مىآيد و به
بيهوشى و مستى مرگ مىافتيد ، شما ، بمانند شترانى هستيد كه ساربان خود را گم
كردهاند و از هر سوى كه فراهم مىآيند از ديگر سوى پراكنده مىشوند .
با شما مكر ميورزند و شما چارهاى نمىانديشيد و سرزمينهاتانرا
مىگيرند و بخشم نمىآئيد ، براى روياروئى با شما بخواب نميروند و شما در
بيخبرى و بيكارگى بسر ميبريد ، بخدا سوگند كه مردان خوار و پست شكست خواهند
خورد و قسم بخدا كه چنين گمان دارم كه اگر جنگ شدت گيرد و تنور مرگ ، گرم گردد ، شما فرزند ابيطالب را رها
مىكنيد و همچون سرى كه از پيكر جدا شود از او جدا مىشويد .
بخدا سوگند ، اگر مردى بدشمنش ميدان دهد تا دشمن گوشتهاى بدن او
را بخورد و استخوانش را بشكند و پوستش را بكند ، چنين مردى ناتوانست و دلى در
سينه ناتوان دارد ، اكنون اگر ميخواهيد شما هم چنان باشيد .
اما من ، بخدا قسم با شمشير مشرقى چنانش بزنم كه خرده استخوانهاى
سرش به هوا پرتاب شود و خداوند پس از آن هر چه اراده فرمايد ، انجام دهد .
پايدارى حكومت
بخشى از خطبهاى كه در صفين ايراد فرمود :
اما بعد ، خداوند پاك براى من كه پيشواى شمايم حقى قرار داده كه
بايد آنرا رعايت كنيد و شما هم بر من حقى همانند حق من بر خود داريد ، پس حق
بهنگام ستايش در گفتار ، از هرچيز گستردهتر و بوقت رعايت و كردار از هر چيز ،
تنگتر است هر كس حقى بر عهده ديگران دارد خودش نيز به اجراى حقى متعهد است و هر
حقى را كه بگردن دارد براى او نيز چنين حقى ثابت است .
سپس خداوند ، از حقوق خويش ، حقوقى براى مردم نسبت به يكديگر واجب
فرمود و از هر روى آنها را برابر شمرد چنانكه هر كس عهدهدار حقوق ديگرانست و
متقابلا بر ديگران نيز حقوقى دارد و بزرگترين حقى كه خداوند مقرر فرموده حق
زمامدار بر مردم و حق مردم بر زمامدار است ، پس كار مردم جز به شايستگى
زمامداران ، سامان نمىيابد و كار زمامداران هم جز با درستكارى و راستروى مردم
استوار نمىگردد .
پس چون ، مردم ، حق زمامدار را بدرستى گزاردند و زمامدار هم حقوق
مردم را رعايت كرد ، حق در بينشان استوار گردد و پرچمهاى دادگرى با اعتدال
برخيزد و روزگار بشايستگى گرايد و حكومت ، پايدار گردد و دشمنان نوميد شوند ولى
اگر مردم بر زمامدار چيره شوند يا زمامدار بمردم ستم كند ، پراكندگيها و
دشمنىها بديد آيد و نشانههاى ستم آشكار شود ، كارها با هواپرستى انجام گيرد و
فرمانهاى خداوندى اجرا نگردد و جانها بيمار شود ، و هيچكس از خطر حقوق پايمال
شده و ناروائيهاى رواج يافته به هراس نيفتد ، اينجاست كه نيكمردان خوار شوند و
تبهكاران چيرگى يابند . هيچ مردى اگر چه پايگاهى والا داشته باشد از حقى كه خدا
براى او بر عهده مردم مقرر داشته بىنياز نيست و هيچ مردى اگر چه مردم ، او را
كوچك شمارند و در چشمها ناچيز آيد از كمك بديگران يا كمك خواهى از مردم بركنار
نخواهد ماند .
در اينجا يكى از ياران امام برخاست و در گفتارى دراز ، امام را ستايش كرد و فرمانبردارى خود را ابراز
كرد و امام در پاسخ او چنين گفتار شگفت آورى را بيان داشت و فرمود :
از پستترين حالات زمامدار در نزد مردم شايسته اين است كه گمان
برند فرمانرواى آنها ، فخر و نازش را دوست دارد و به خود خواهى و تكبر ميگرايد
و من دوست نميدارم كه درباره من چنين بينديشيد و گمان كنيد هواخواه ستايشم و از
شنيدن آن لذت ميبرم ، سپاس خدا را كه چنين نيستم ، پس با من بمانند زمامداران ستمكار
سخن نگوئيد و از ترس خشم من ، حقايق را پوشيده نداريد و با من با چاپلوسى رفتار
نكنيد و نپنداريد كه گفتار حق بر من گران مىآيد ، زيرا اگر كسى گفتار حق و
پيشنهاد عدالت بر او گران آيد ، دادگرى و اجراى حق بر او گرانتر خواهد آمد ، پس
هرگز حقيقتگوئى و مشورت بدادگرى را از من باز مداريد زيرا من بالاتر از آن
نيستم كه خطايى را در كارم احتمال دهم .
آشتى بهتر است
پيش از آغاز جنگ صفين ، مردم از كندى امام در شروع جنگ به اعتراض پرداختند و امام در پاسخ آنها
چنين فرمود :
اينكه ميگوئيد همه اين كندكاريها پديده هراس من از مرگ است ، بخدا
قسم باك ندارم كه من بر مرگ درآيم يا مرگ بسوى من بشتابد و اينكه ميگوئيد من در
جنگ با مردم شام ترديد دارم ، بخدا سوگند ، هر روز كه جنگ را بتأخير مىاندازم
از آن رو است كه اميد ، ميدارم شايد گروهى از آنها بما به پيوندند و رستگارى يابند و در
پرتو فروغ هدايت من قرار گيرند و اين براى من بهتر است كه آنها را بر گمراهيشان
بكشم ، هر چند كه بگناهانشان بازميگردند .
سفارشى ارزنده
پيش از آغاز جنگ صفين بسپاهيانش چنين سفارش فرمود :
شما در جنگ پيشدستى نكنيد و بگذاريد آنها نبرد را بياغازند ، چون خدا را شكر كه شما بر حق هستيد و اگر از جنگ باز ايستيد و
آغاز كشتار را به آنها واگذاريد ، حجتى ديگر را بر آنها تمام كردهايد ، پس اگر
به نيروى الهى بر آنها دست يافتيد و فراريشان داديد ، فراريها را مكشيد و بر زخميها نتازيد و ناتوانها را از پاى نيندازيد و به
زنها اگر چه بشرف و ناموس شما دشنام دهند و فرمانروايانتان را ناسزا گويند
آزارى نرسانيد .
خدايا پيروزمند را از ستمكارى بازدار
هنگامى كه عازم صفين بود ، چنين دعا كرد .
خداوندا ، اى پروردگارى كه زمين را قرارگاه مردم و جايگاه دد و
دام قرار دادى و آفريدگانى بيشمار كه ديده ميشوند و يا بچشم نمىآيند پديد
آوردى ، اى خدائى كه كوهها را ميخهائى استوار براى زمين و پناهگاههائى محكم
براى مردم مقرر داشتى ، اگر ما را بر دشمن پيروزى بخشيدى ، از ستم بر كنارمان
دار و در راه حق استوارمان فرما و اگر آنها را بر ما پيروزى دادى ، شهادت را
روزيمان گردان و از فتنهها نگاهمان دار .
خدايا بين ما و آنها را اصلاح فرما
چون امام در جنگ شنيد كه يارانش بمردم شام دشنام ميدهند چنين
فرمود :
من نمىخواهم كه شما ، مردمى ناسزاگوى و بدزبان باشيد ولى اگر
كردارشان را بيان داريد و حالشان را بازگو كنيد گفتارى استوارتر بر زبان رانده
و عذرى رساتر آوردهايد و بجاى دشنام به بيان حقيقت پرداختهايد .
خداوندا ، خون ما و آنها را نگهدار و بين ما و آنها را اصلاح فرما
و آنها را از گمراهيشان براه حق هدايت كن تا آنكس كه حق را نمىشناسد بشناسد و
از ستمكارى دشمنى و كينهتوزى باز گردد .
بزبان آنها سخن گفت
درباره مخالفان خود چنين فرمود :
آنها در كارهايشان به اهريمن تكيه كردند و اهريمن هم آنها را در كار
خويش شريك گرفت . پس در سينههاى آنها تخم گذاشت و جوجه برآورد ، و آهسته
بسوراخهايشان خزيد ، پس با چشمهاى آنها نگاه كرد و با زبانشان سخن گفت ، آنها را
به لغزشگاهها كشانيد و كارهاى زشت را در برابرشان زيور داد .
پس كار اين گروه آنچنان است كه شيطان آنها را در توان خويش شركت داده
است و بناروائى با زبان آنها سخن مىگويد .
آنها را بر گردن مردم سوار كردند
مردى از امام درباره حديثهاى ساختگى كه در بين مردم رايج است پرسش
كرد . امام به او چنين پاسخ داد :
در دست مردم ، حق و باطل و راست و دروغ قرار گرفته است ، خداوند ترا در كتاب كريمش از وضع منافقان خبر داده و چگونگى
حالشان را برايت بيان داشته است ، آنها پس از مرگ پيامبر باقى ماندند و به
پيشوايان گمراه و زمامدارانى كه مردم را با دروغ و فريب به آتش ميخواندند نزديك
شدند ، كار مردم را به آنها سپردند و آنها را بر گردن مردم سوار كردند و
بدستيارى آنها دنيا را بچنگ آوردند و مالها را خوردند مردم هم هميشه با
زمامداران خويشند مگر آنانكه خدايشان از لغزش باز دارد .
دو دسته
سخنى كه امام درباره دوستان و دشمنان خويش فرمود :
بزودى دو گروه درباره من نابود ميشوند ، دوستى كه در دوستى من
زياده روى كند و به راه غير حق كشانده شود و دشمنى كه در دشمنيش از حد بگذرد و
بباطل رود و بهترين مردم درباره من كسانى هستند كه راه ميانه را برگزينند و بر
آن راه روند ، راه شهرهاى بزرگ را در پيش گيريد ، زيرا دست خداوند بهمراه
اجتماع است .
سخنى ديگر از امام درباره اين دو گروه درباره من دو مرد ، هلاك
شدند ، دوستدارى كه در دوستى من مبالغه ورزد و دشمنى كه مقام من را ناچيز
بشمارد .
پس از بازگشت صفين ، خبر مرگ سهل بن حنيف انصارى كه از ياران
وفادار امام و مدافعان راه حق بود به امام رسيد و حضرت چنين فرمود :
اگر كوهى مرا دوست بدارد از هم شكافته مىشود .
پيشوايان دادگر
امام در شهر بصره به عيادت علاء بن زياد حارثى كه از يارانش بود رفت و چون خانه وسيع او را ديد
چنين فرمود :
با فراخى اين خانه ، در دنيا چه كردى ؟ تو به وسعت خانهات در
آخرت نيازمندترى ، آرى ، اگر بخواهى بوسيله اين خانه بپاداش آخرت برسى بايد
مهمانان را در آن پذيرا شوى و گرامى دارى و به خويشاوندانت به پيوندى و حقوقى
را كه درباره اين خانه بعهده دارى بجايش برسانى ، در اينصورت تو بپاداش آخرت
رسيدهاى .
علاء گفت ، اى امير المؤمنين ، من از برادرم عاصم بن زياد به نزد
تو شكايت مىكنم ، فرمود او را چه ميشود علاء گفت برادرم گليمى پوشيده و از
دنيا كنار رفته است فرمود او را به نزد من بياوريد وقتى كه عاصم آمد ،
به او چنين فرمود :
اى دشمنك خويش ، اهريمن ناپاك ، ترا بسرگردانى انداخته است ، آيا
تو به زن و فرزندان خود رحم نمىكنى ؟ گمان ميبرى كه خداوند نعمتهاى پاكيزه خود
را براى تو حلال كرده ولى نمىخواهد كه تو از آنها بهره برگيرى ؟ و تو كوچكتر از آنى كه چنين گمان برى
و چنين كنى .
عاصم گفت اى امير المؤمنين ، اين تو هستى كه جامه خشن ميپوشى و
خوراكى خشك و سخت ميخورى ،
امام در پاسخش فرمود :
واى بر تو ، من بمانند تو نيستم . خداوند بر پيشوايان دادگر واجب
فرموده كه زندگى خويش را با زندگى ناتوانترين مردم برابر سازند ، تا بىچيزان
، سختى فقر را كمتر احساس كنند و پريشان نشوند
اگر اقليمهاى هفتگانه را بمن بخشند
بخشى از سخنان شگفتانگيز امام است كه درباره خويش و نگهبانى
اموال مردم بيان داشت ، پس از آنكه برادرش عقيل از او درخواست بخششى بيشتر كرده
بود .
بخدا سوگند ، اگر شب را بر روى خارهاى تيز و جانگاه بخوابم و مرا به غلها و زنجيرها ببندند و بكشانند ، اين رنجها را بيشتر
از آن دوست ميدارم كه در روز رستاخيز ، خدا و پيامبرش را ديدار كنم و در آنحال
نسبت به بعضى بندگان خدا ستمى كرده يا اندكى از سرمايه ناچيز دنيا را بناروا
گرفته باشم .
سوگند بخدا ، اگر اقليمهاى هفتگانه و هر چه را در زير آسمان
آنهاست بمن بخشند و از من بخواهند كه پوست جوى بنافرمانى خداى از دهان مورچهاى
برگيرم ، چنين نخواهم كرد .
بدانيد كه دنياى شما در نزد من از برگى كه ملخى آنرا بدندان گزد
پستتر است ، على را با نعمتهاى گذران و لذتهاى ناپايدار دنيا ، چه كار ؟ از
ناتوانى خرد و زشتىهاى لغزش بخدا پناه مىبريم و از او كمك ميخواهيم .