شگفتيهاى نهج البلاغة

جرج جرداق
ترجمه فخرالدين حجازى

- ۱۳ -


بادهايش نمى‏جنباند

سخنى از امام در همان مورد من ، همچون كوهى استوارم ، كه بادها آنرا نمى‏جنباند و طوفا نهايش درهم نمى‏شكند ، هيچكس نميتواند در پنهان و آشكار بر من خرده بگيرد و عيب و نقصى در كارم نشان دهد ، ناتوان در نزد من تواناست تا حقش را بگيرم و توانا در پيش من ناتوان است تا حق مردم را از او باز ستانم .

اگر سيرى ستمگر و گرسنگى ستمديده نبود

بخشى از خطبه معروف شقشقيه تا اينكه سومين خليفه ، بزمامدارى برخاست ، دو پهلويش از پرخورى باد كرده بود و بنى‏اميه بهمراه او برخاستند و مال مردم را همچون شترى گرسنه كه گياه بهارى را به نيش ميكشد خوردند ، تا اينكه كردار ناروايش بمرگش كشايند و شكم بارگيش سرنگونش ساخت .

پس از قتل عثمان بسختى و فشارى شديد گرفتار شدم و مردم چنان بر من ازدحام كردند كه نزديك بود حسنين در زير دست و پاى آنها لگدمال شوند ، و دو سوى جامه‏ام از هم دريده شد ، آنها همچون گله گوسفند بمن روى آوردند تا با من بيعت كنند ، ولى چون به زمامدارى برخاستم ، گروهى پيمان شكستند ( اصحاب جمل ) و گروهى از فرمانم سرپيچيدند ( خوارج ) و گروه ديگر بستمكارى و عصيان پرداختند ( معاويه و يارانش ) گويا آنها سخن خدا را نشنيده بودند كه فرمود « سراى جاودانه آخرت را به كسانى دهيم كه خواستار سركشى و تباهى در زمين نباشند و سرانجام كار بسود پرهيزگاران است » آرى ، بخدا سوگند ، آنها اين آيه را شنيدند و دريافتند ولى دنيا بديدگانشان زيبا آمد و گوهر بظاهر درخشان اين جهان ، چشمانشان را خيره ساخت .

سوگند به آنكس كه دانه را در زمين شكافت ، و آفريدگان را پديد آورد اگر ازدحام فراوان مردم نبود و خواست مردم براى من ايجاد مسئوليتى براى يارى آنها نمى‏كرد و اگر نه اين بود كه خداى از مردمان آگاه مى‏خواست كه بر سيرى ستمگر و گرسنگى ستمديده شكيبائى نورزند زمام مركب خلافت را بر دوشش مى‏افكندم و رهايش مى‏كردم و نوشابه خلافت را با جام نخستينش مى‏نوشيدم ( همچون بار نخست از خلافت بر كنار مى‏ماندم ) و اين را بدانيد كه دنياى شما در نظر من از آب بينى بزى ماده بى‏ارجتر است .

فريبكاران

خطبه‏اى از امام وفا همراه با راستى است و من سپرى نگهدارتر از آن نمى‏شناسم و آنكس كه بداند بكجا بازميگردد و معاد را بشناسد ، هرگز به فريبكارى دست نمى‏زند و ما ، در روزگارى بسر مى‏بريم كه بيشتر مردمش ، حيله گران را زيرك مى‏شمارند و نادانان ، فريبكاران را بدرست انديشى مى‏ستايند ، آنها را چه مى‏شود ؟ خدايشان بكشد .

بينايان پردانش و ديدهم راه فريب را مى‏دانند ولى آنرا مانع فرمان و نهى خدا ميدانند و با اين كه توان فريبكارى را دارند از آن كناره ميگيرند ولى فرصت طلبانى كه پاى‏بند ايمان نيستند از آن بهره ميگيرند .

تو و برادرت هر دو انسانيد

بخشى از وصيتى كه امام براى فرزندش حسن نوشت .

اى پسرك من خويشتن را بين خود و ديگران ، ميزان قرار ده ، پس آنچه براى خويش ميخواهى براى ديگران هم بخواه و هر چه براى خود نمى‏خواهى براى آنها نيز مخواه ، چنانكه دوست نميدارى كه بتو ستم كنند تو هم بديگران ستم ، مكن ، و همانسان كه ميخواهى بتو نيكى كنند تو هم بمردم نيكى كن ، كردارى را كه بر مردم زشت مى‏شمارى بر خويشتن نيز زشت شمار ، و به آنچه ميخواهى مردم از تو خشنود باشند تو هم از آنها خشنود باش آنچه را نمى‏دانى مگوى اگر چه اندكى بدانى ، بهر چه نمى‏خواهى درباره‏ات بگويند درباره ديگران مگوى .

اى پسرك من ، مبادا دلبستگى مردم ، بدنيا و سگ خوئى دنيا پرستان بر مردار دنيا ، ترا بفريبد كه خداوند ترا از چگونگى دنيا آگاه كرده و دنيا را بتو شناسانيده و از زشتيها و بديهايش پرده برداشته است .

پس بحقيقت بايد گفت كه دنياپرستان ، سگهائى هستند كه بر يكديگر پارس مى‏كنند و درندگانى خونخواره‏اند كه بهم مى‏پرند و نيرومندهاشان كم توانها را ميخورند و بزرگهاشان كوچكها را در هم مى‏شكنند .

و اين را بدان كه هر كس بر مركب شب و روز سوار شد در مسير زمان بحركت مى‏افتد هر چند خودش ايستاده باشد و بسرعت اين راه را مى‏پيمايد اگر چه در اقامت استراحت كند .

جان خويش را از هرگونه پستى بازدار اگر چه ترا بخوشيها و لذتها بكشاند ، زيرا هر چه از جان خود مايه‏گزارى ، عوض آن را نمى‏يابى و بنده ديگران مباش كه خدايت آزاد آفريد ، آن خيرى را خير مدان كه ترا به شر بكشاند و آن آسانى را آسايش مشمار كه ترا به سختى برساند .

با نيكوكاران نزديك باش تا از آنان باشى و از بدكاران دورى كن تا از بديشان بر كنار مانى ، بدترين خوراكها لقمه حرام است و ستم به ناتوان زشت‏ترين ستمهاست .

خويش را چنان وادار و بساز كه اگر برادرت از تو بريد تو به او بپيوندى و چون از تو دورى جست با مهربانى به او نزديك شوى و بخل او را به بخشش پاسخ گوئى و اگر از تو فرارى شد به او برسى ، و در برابر سختيش با نرمى رفتار كنى و گناهش را با پوزش جواب دهى چنانكه گوئى او ولينعمت تو است .

با آنكس كه بر تو سخت گرفت ، بنرمى رفتار كن باشد كه او هم با تو نرم شود و بر دشمنت بخشاينده باش ، اگر خواستى از برادرت پيوند برادرى بگسلى راه بازگشتى باقى گذار تا اگر روزى خواهد باز راه بازگشتى باشد . اگر كسى درباره تو گمان خوب ميبرد ، با رفتار نيكويت حسن ظن او را تصديق و تأييد كن ، حق برادرت را به اتكاى روابط نيكوئى كه با هم داريد تباه مكن زيرا كسى كه حقش را تباه سازى نمى‏توانى برادر بدانى ، هرگز نبايد پيوند برادريت آنقدر نااستوار باشد كه برادرت براى قطع اين پيوند از تو تواناتر باشد و هيچگاه نبايد نيكوكارى تو از بدكارى برادر دينيت كمتر باشد و آنكس را كه شادمانت كرد اندوهگين مساز چقدر فروتنى ، بهنگام نيازمندى و ستمكارى بوقت بى‏نيازى زشت است ؟ اگر بر آنچه از دست داده‏اى زارى مى‏كنى بايد بر همه چيزهائى كه به دست نياورده‏اى نيز زارى كنى ، بر آنچه نيست از آنچه بوده است راه جوى زيرا همه امور همانند يكديگرند ، از آن كسانى نباش كه پند و اندرز آنها را سودى نبخشد .

آنكس كه ميانه روى را كنار گذارد به انحراف افتاد ، دوست آن كسى است كه در غياب تو نيز دوستيت را نگهدارد چه بسا نزديكانى كه از هر دورى دورترند و بسيار دورانى كه از نزديكان نزديكترند ، غريب آنكس است كه دوستى نداشته باشد ، نخست از همراه بپرس و پس از آن از راه ، و از همسايه پيش از خانه جويا شو ، چون روش زمامدار دگرگون شود ، روزگار هم تغيير يابد .

خاموش مانيد و سخنم بشنويد

در اردوگاه خوارج به آنان چنين فرمود :

آيا در جنگ صفين همگى با ما بوديد ؟

خوارج گفتند ، گروهى بوديم و گروهى نبوديم .

امام فرمود : پس دو گروه از هم جدا شويد و آنها كه در جنگ صفين با ما بودند ، جائى بايستند و آنها كه نبودند در جاى ديگر قرار بگيرند تا با هر يك جداگانه سخن بگويم .

آنگاه امام فرياد برآورد و چنين گفت :

از سخن باز ايستيد و خاموش مانيد تا سخنم بشنويد و با دلهايتان بمن توجه كنيد و هر كس را بگواهى مى‏گيرم به آنچه ميداند گواهى دهد آنگاه با آنها بتفصيل سخن گفت و از جمله چنين فرمود :

اين شما نبوديد ، كه چون شاميان قرآنها را بناگهانى از روى فريبكارى و مكر و چاره‏جوئى برافراشتند ، گفتيد ، آنها برادران مسلمان مايند كه از ما ميخواهند از جنگ دست بداريم و آسوده مانيم و براى پايان دادن بدشمنى بكتاب خداى پاك روى آريم ، پس بايد پيشنهادشان را بپذيريم و از كشتارشان دست بداريم ؟

من در آن هنگامه بشما گفتم ، اين پيشنهادى است كه ظاهرش ، نمايان‏گر ايمانست ولى در پنهان دشمنى بهمراه دارد ، پيشنهادى كه آغازش مهربانى و فرجامش پشيمانى است پس شما در پيكار خود پايدار بمانيد و راه خود را برويد و باين فريادهاى گوش‏خراش گوش ندهيد كه اگر بدعوتشان پاسخ گوئيد شما را گمراه مى‏كنند و اگر بى‏اعتنا بمانيد خوار ميگردند .

تا اينكه آن كار پايان يافت و شما را ديدم كه پذيراى آن شديد ، بخدا سوگند اگر زير بار آن نمى‏رفتم واجبى بر عهده نداشتم و هيچ گناهى بدرگاه خدا بجاى نمى‏آوردم و اگر بانجامش مى‏پرداختم سزاوار بودم كه از من پيروى كنيد زيرا كتاب خدا با من است و از آنگاه كه همراه آن شدم هرگز از آن جدا نشدم ما هميشه با پيامبر خدا بوديم و آسياى جنگ با پدران و پسران و برادران و خويشاوندان ميچرخيد و در هر ناگوارى و سختى پايدار بوديم و بر ايمانمان افزوده مى‏گشت و براه حق ميرفتيم و سوزش زخم‏ها را بجان مى‏پذيرفتيم و اكنون با برادران مسلمانمان مى‏جنگيم كه از راه حق بكجى گرائيده و راه انحراف پيموده‏اند و به اشتباه كارى و تحريف حقايق پرداخته‏اند ، در اين حال اگر راهى يابيم بسوئى كه خداى پراكندگى ما را فراهم آورد و آنچه را در بين ما باقى مانده بهم نزديك كند و به آن روى مى‏آوريم و از كارهاى ديگر دست برميداريم .

حق را ديدند و واگذاشتند

امام براى پاسخ به اشتباهكارى خوارج و نقض داورى حكمين چنين فرمود :

اگر از آنروى با من دشمنى ميورزيد كه گمان ميبريد من در قبول حكمين ، اشتباه كرده و گمراه شده‏ام ، پس چرا همه پيروان محمد ( ص ) را بگمراهى من گمراه ميدانيد و بگناه من مى‏گيريد و ببهانه خطاى من آنها را كافر مى‏شماريد ؟ شمشيرتان را بدوشتان مى‏كشيد و براندامهاى سالم و مجروح ، يكسان فرود مى‏آوريد و گناهكار و بيگناه را با هم در مى‏آميزيد ؟

اى بى‏پدران ، من هرگز شرى برنينگيخته و شما را فريب نداده و به اشتباه نينداخته‏ام ، اين شما بوديد كه همگى‏تان به گزينش دو داور راى داديد و ما از آنها پيمان گرفتيم كه بيرون از فرمان قرآن رايى ندهند ولى آنها از قرآن روى برتافتند و حق را با اينكه ميديدند واگذاشتند و بستم پرداختند و براه ناروائى رفتند و با اينكه از آنها خواستيم كه بحق گرايند و بدادگرى روى آرند ، بد انديشيدند و به ناروائى داورى كردند .

من شما را ميترسانم

امام ، پيش از آغاز جنگ نهروان ، در تهديد خوارج چنين فرمود :

من شما را از اين ميترسانم كه سحرگاه پيكرهاتان در ميان اين نهر ، يا در پست و بلنديهاى اين سرزمين افتاده باشد و شما در برابر پروردگارتان هيچ دليل روشن و برهان محكمى نداشته باشيد ، خانه دنيا بر سرتان ويران مى‏شود و ريسمان قضا و قدر گلويتان را مى‏فشارد .

اين من بودم كه شما را از پذيرفتن راى حكمين ( ابو موسى و عمرو عاص ) باز داشتم ولى شما از فرمان من همچون شاميان دشمن و پيمان شكن سر پيچيديد تا بناچار ، درخواست ناروايتان را پذيرفتم ، شما گروهى نابخرد و سبكسر و نادان و خيال پردازيد .

اى بى‏پدران ، من هرگز شرى براى شما نياوردم و زيانى برايتان نخواستم .

كجايند زمامداران ؟

بخشى از خطبه امام در كوفه ، امام براى ايراد اين خطبه بر روى سنگى كه جعده بن هبيره مخزومى برايش گذاشت ايستاد و جامه‏اى پشمينه به تن داشت و شمشيرش را با بندى از ليف خرما بميان بسته و نعلينى هم از ليف خرما بپا داشت .

اى بندگان خداى ، شما را به پرواگيرى از نافرمانى خداوند سفارش مى‏كنم ، خدائى كه جامه انسانى بر پيكرتان فرو پوشيد و بهره‏هاى فراوان زندگى را بشما ارزانى داشت .

اگر كسى براى بالا رفتن ببام بقاء نردبانى مييافت يا براى فرار از مرگ ميتوانست راهى بيابد ، سليمان پسر داود بود كه پريان و آدميان را بفرمان داشت و مقام پيامبرى و نزديكى بخدا را احراز كرده بود ، ولى او هم بهره‏اش از دنيا اندك بود و روزگار عمرش بكمال نرسيد و پيكان مرگ از كمان نابودى بسوى او پرتاب شد و كشورش بى‏سرپرست و خانه‏اش خالى ماند و ديگران حكومت را از او بميراث بردند و گذشت روزگاران بايد براى شما پند و عبرتى باشد .

كجايند عمالقه ( پادشاهان حجاز و يمن ) و فرزندان آنها و فرعونها و پسرانشان ، كجايند كشورداران سرزمينهاى رس كه پيامبران را مى‏كشتند و سنتهاى فرستادگان خدا را خاموش مى‏كردند و روش ستمكاران را زنده مى‏ساختند ؟

كجايند آنان كه سپاهيانى بزرگ بر مى‏انگيختند و هزاران هزار لشكر را فرارى ميدادند و سپاهيان را بسيج ميكردند و شهرها را ميگرفتند ؟

عمار كجاست ؟

بخشى ديگر از همان خطبه آگاه باشيد ، پشت كرد از دنيا آنچه روى آورده بود و روى آورد آنچه پشت كرده بود ( نيكبختى‏ها رفت و بدبختى‏ها فرا رسيد ) و بندگان نيكوكار خداوند ، از دنيا كوچ كردند .

برادران ما كه در صفين ، خونهايشان بنا حق ريخته شد ، هرگز زيان نكردند زيرا ديگر زنده نيستند تا شرنگ تلخ و نارواى اندوهها و ناروائيها را بياشامند .

كجايند برادرانم كه طريق شهادت را برگزيدند و براه حق رفتند ؟

كجاست عمار ؟ كجاست پسر تيهان ؟ و كجاست ذوالشهادتين ( خزيمه بن ثابت انصارى ) و كجايند همانندان آنها كه با مرگ پيمان بستند و سرهاى بريده‏شان را براى تبهكاران بارمغان بردند ؟

تكبر و تعصب و ستمكارى

بخشى از خطبه قاصعه ( كوچك شمارى متكبرين ) هرگز همچون آنكس نباشيد كه بر برادرش تكبر ورزيد ( قابيل بر هابيل ) بدون آنكه خداوند به او فضيلتى بخشيده باشد بلكه اين خود بزرگ‏بينى او پديده حسد و دشمنى بود و آتش تعصب آتشى از خشم در دلش برانگيخت و شيطان در دماغش باد تكبر بينداخت و كارى كرد كه خداوند او را به كيفر پشيمانى دچار ساخت .

خدا را ، خدا را ، بترسيد از تكبر و تعصب و نازشها و بخودباليهاى جاهلى كه اين خويهاى زشت ، راههاى وسوسه اهريمن است كه مردمان گذشته و پيشينيان روزگار پيش را فريب داد .

و از ستمكاران نيرنگبازى كه بخود رنگ حقيقت ميزنند پيروى نكنيد كه آنها مى‏خواهند شربت گواراى فطرت شما را با شرنگ تيره مطامع خويش درآميزند و ناروائيهاى خود را به هنجارهاى راستين شما وارد كنند ، آنها بنيانهاى نافرمانى و گناهند كه شيطان بر دوششان سوار ميشود و بنيروى گمراه‏گرشان بر مردم مى‏تازد و بزبانشان سخن ميگويد تا خردهاى شما را بربايد و در بينش شما رخنه كند و در گوشتان بدمد و آماج تيرهاى وسوسه‏تان قرار دهد و بر پشت شما گام نهد و بر شما دست يابد ، پس از كيفرهاى سخت خدا كه بهره متكبران و جباران پيشين گرديد پند گيريد و از سرنوشت آنها عبرت يابيد كه چگونه چهره بر خاك نهادند و پهلو بقعر گور گذاشتند و همچنانكه از پديده‏هاى سخت روزگار مى‏هراسيد از نتايج بدفرجام تكبر بخداى خود پناه بريد .

من بسرنوشت جهانيان نظر انداختم و ديدم هر كس كه به چيزى تعصب مى‏ورزد از سبكسرى و نادانى و نابخردى دچار عصبيت مى‏گردد ، شما متكبران كه حتى نادانانهم از خويتان كناره مى‏گيرند نسبت بخوى زشتى تعصب مى‏ورزيد كه هيچ علتى براى آن نمى‏توان شناخت .

اهريمن هم دچار همين بزرگ‏بينى شد و با آدم درافتاد و اصل آفرينش خويش را برخ آدم كشيد و گفت من از آتش پديد آمدم و تو از خاك .

سرمايه‏داران و خوشگذرانهاى زياده‏رو هم نسبت بپول و قدرت خويش تعصب ورزيدند و گفتند ( ما فرزندان و سرمايه‏هائى فراوانتر داريم و بهمين جهت كيفر خدا بما نمى‏رسد ) و اگر خواهيد بچيزى بنازيد به خويهاى نيكو و كردار ستوده بنازيد و به كارهاى نيكوئى كه بزرگمردان و نيك سيرتان بدان ممتازند همچون اخلاق عالى و انديشه بلند و خصلتهاى ستوده‏اى بمانند خدمت به همسايه ، وفاى به پيمان ، فرمانبرى نيكمردان ، نافرمانى سركشان ، خوددارى از ستمكارى ، بركنارى از كشتار ، دادگرى با مردم ، فرو نشانيدن خشم و دورى از تبهكارى در زمين و پروا گيريد از كارهاى زشت و كردار پست و ناروائى كه پيشينيان شما مرتكب شدند و بكيفرهائى سخت دچار گرديدند ، پس خوب و بد احوالشان را بياد آريد و بكوشيد تا بمانند آنها نباشيد .

آگاه باشيد كه خداوند بمن فرمان داده تا با ستمكاران و پيمان شكنان و تبهكاران روى زمين بجنگم از اين روى با پيمان شكنان ( اصحاب جمل ) جنگيدم و با ستمكاران ( حكومت و مردم شام ) جهاد كردم و نافرمانان ( خوارج ) را خوار كردم و نابود ساختم و اهريمن سرزمين ردهه ( ذو الثديه يكى از سران خوارج ) را چنان كيفر دادم كه صداى تپش دل و سوزش سينه‏اش را شنيدم و گروهى از ستمكاران بجاى ماندند كه اگر خداى بخواهد در يورشى ديگر ، دولت را از آنان باز مى‏گيرم و نابودشان مى‏سازم مگر آنكه هزيمت گيرند و در سرزمينهاى ديگر پراكنده شوند .

من از همان گروهى هستم كه در راه ايفاى وظايف خداوند ، به سرزنش ملامتگران نمى‏انديشند ، سيمايشان ، چهره مردان راستين و گفتارشان ، سخن نيكمردان است ، شبها را به پرستش آباد نگه ميدارند و روزها را بفروغ ايمان خويش روشن مى‏سازند بخود نازنده و برترى‏جوى و خيانتكار و تبهكار نيستند ، دلهايشان در بهشت است و پيكرهايشان در تلاش و كوشش .

دنيا پشت سرتان پيچيده مى‏شود

فرمانى است كه امام به محمد بن ابى بكر بهنگام انتخاب فرماندارى او بكشور مصر نگاشته و در آن در باره دنيا و انگيزش فرمانروايان به اجراى عدالت سخن گفته و سفارش كرده كه بدادگرى گرايند و مهربان باشند تا كيفر نبينند و اين فرمان زيباترين سخنان استوار را حائز است پس بالهاى خويش بر آنان بگشاى و جانب نرمخوئى را نگهدار و چهره بخوشخوئى بازگشا ، و حتى در ديد و نگاه بر همه يكسان نظر كن ، تا توانگران به ستم تو طمع نورزند و ناتوانان از دادگريت نوميد نگردند ، زيرا خداى والا ، اى گروه بندگان از كردار كوچك و بزرگ شما و آنچه در پنهان و آشكار بجا آورده‏ايد باز خواست مى‏كند ، پس اگر كيفرتان داد ، خويشتن بخود ستم كرده‏ايد و اگر از گناهتان درگذشت او بزرگوارتر است .

و بدانيد ، اى بندگان خدا ، پرهيزگاران ، هم سودگذراى اين جهان و هم نعيم آنجهان را بردند ، آنها در بهره‏گيرى از بهره‏هاى دنيا با دنياوران شريك بودند ولى دنياپرستان را در نعمتهاى آخرت با خود شريك نساختند ، پرهيزگاران در دنيا به بهترين روى زيستند و بهتر از هر كس نعمتهاى دنيا را خوردند و همچون بهره‏وران دنيوى از دنيا بهره گرفتند و بمانند قدرتمندان از زندگانى دنيا برخوردار شدند و آنگاه با توشه‏اى فراوان و تجارتى سود بخش از آن روى برتافتند لذت پارسائى دنيا را بردند و يقين كردند كه فردا در ديگر سراى ، همسايگان خدايند و هيچ درخواستشان در پيشگاه خدا رد نمى‏شود و هيچ كاميابى اخرويشان نقصان نمى‏پذيرد پس اى بندگان خداى ، از مرگ و فرا رسيدن نزديك آن پروا گيريد و خود را براى رسيدن آن آماده سازيد زيرا مرگ با هيمنه‏اى بزرگ و حادثتى خطرناك پيش مى‏آيد ، چنان نيكو است كه با آن شرى همراه نيست ( براى نيكوكاران ) و چنان دردناك و خطرمند است كه خيرى با خود ندارد ( براى بدكاران ) پس چه كسى از آنكس كه براى رفتن ببهشت ميكوشد به بهشت نزديكتر است و چه كسى به آتش از آنكه راه آنرا مى‏پيمايد نزديكتر است ؟ شمائيد رانده‏هاى مرگ ، كه اگر به ايستيد شما را ميگيرد و اگر فرار كنيد شما را درمى‏يابد و از سايه با شما همراه‏تر است ، فرمان مرگ بر پيشانى شما گره خورده و دنيا در پشت سرتان پيچيده مى‏شود پس از آتشى بترسيد كه ژرفاى آن دور و سوزش آن سخت و رنج و شكنجه‏اش تازه و دگرگونه است ، خانه‏اى كه در آن مهربانى نيست و درخواست كسى پذيرفته نمى‏شود و راه فرارى از دردها و سختى‏هاى آن نيست ، اگر ميتوانيد ترس خود را از كيفر خدا و اميدتان را به بخشايش او با هم درآميزيد زيرا بنده راستين خدا آنكس است كه اميدش به پروردگار بميزان ترسش از كيفر او باشد ، و آنكس كه از همه ، گمان خوبش بخدا بيشتر است ، هراسش از عذاب خدا از ديگران زيادتر خواهد بود و بدان اى محمد فرزند ابى بكر ترا بر مردم مصر كه بزرگترين سپاهيان منند فرمانروا كردم و سزاوار است كه هميشه با هوس خويش بستيزى و دين خود را پاس دارى هر چند از روزگارت بيش از ساعتى باقى نمانده باشد و نبايد كه براى خشنودى يكنفر ، خشم خدا را برانگيزى ، زيرا هر كس كه بخواهد بتو پاداشى بدهد بهترش پيش خداست و پاداشى كه خداى بخواهد بتو بدهد كسى را ياراى اداى آن نيست نماز را بهنگامى كه مقرر است بپاى دار ، نه زودتر بجهت فراغت و نه ديرتر ببهانه گرفتارى و بدان كه همه كارهائى كه انجام ميدهى دنباله‏رو نماز تو است .

و بدان ، كه پيشواى هدايت با زمامدار ستمكار و دوست پيامبر با دشمن او برابر نيستند ، و پيامبر فرمود ، من بر امت خويش از مؤمن يا مشرك بيمى ندارم ، زيرا خداوند مؤمن را با ايمانش از گمراهى باز ميدارد و مشرك را با شرك و عصيانش بخوارى گرفتار مى‏سازد ولى بر شما از شر منافقانى كه دو روى و دو دلند مى‏ترسم آنها كه بفن زبان آورى آگاهند و آنچه شما مى‏خواهيد مى‏گويند ولى كردارى را كه شما زشت ميدانيد بجا مى‏آورند .

دستور فرمانداران

فرمانى است كه امام ، خطاب به مالك اشتر نخعى بهنگام انتصاب او بزمامدارى مصر نگاشته و اين فرمان از ارزنده‏ترين نامه‏ها و سفارشهاى امام است كه قوانين مدنى و حقوقى مردم و آئين زمامدارى در آن جمع شده و زيباترين بيانى است كه پديده عقل و قلب است و از پيوندهاى مردم و زمامدار و چگونگى حكومت سخن مى‏گويد چنانكه بايد گفت امام در اين فرمان هزار سال از روزگار خويش پيشى گرفته و سخنش پرتوى از فروغ عقل روشن و دل نيكخواه اوست .

اين فرمانى است كه بنده خدا على امير المؤمنين براى مالك ابن حارث اشتر بهنگامى كه او را بفرماندارى مصر برگزيده درباره گرفتن خراج و جهاد با دشمن و اصلاح حال مردم و آبادى شهرهاى آن سامان صادر كرده است .

به او فرمان ميدهد كه از نافرمانى خداى پروا گيرد و فرمانش را بپذيرد و آنچه را در كتابش به آن امر فرموده پيروى كند از واجبها و سنتهائى كه پيروى آنها موجب نيكبختى و انكار و تباهيشان سرمايه تيره روزى است و اينكه ( دين ) خدا را با دل و دست و زبانش يارى كند زيرا خداوند وعده داده كه ياران ( دين ) خويش را يارى دهد و آن را كه دينش را گرامى دارد عزت بخشد .

و فرمان ميدهد كه نفس و هوس خويش را در برابر شهوتها در هم شكند و آنرا از سركشى باز دارد ، زيرا نفس ، انسان را ببدكارى فرمان ميدهد مگر آنكه خداى بر آن رحمت آرد ( و از لغزشش باز دارد ) پس بدان ، اى مالك ترا بسرزمينى ميفرستم كه پيش از تو زمامدارانى دادگر و ستمگر بر آن حكومت رانده‏اند و مردم همچنانكه بر كار زمامداران پيش مى‏نگرى بر كار تو مى‏نگرند و همانسان كه در باره حكومت‏هاى پيشين مى‏گوئى درباره زمامدارى تو داورى مى‏كنند و ميتوان شايسته كاران را از قضاوتى كه خدا بر زبان بندگانش روان ساخته شناخت .

پس بايد بهترين گنجينه را ، فراهم آمده كردار نيكوى خويش بدانى ، پس هوس خويش به فرمان گير ، و نفس خود از حرام باز دار كه بازدارى نفس ، داورى‏يى دادگرانه است بين آنچه دوست دارى و آنچه نمى‏خواهى ، دلت را بمهربانى مردمان برانگيز و جانت را به دوستى و خدمتگزارى آنان بگمار ، و چون درنده‏اى خون آشام نباش كه خوردن آنها را غنيمت شمارى ، زيرا آنها دو گروهند يا در دين برادر تواند و يا در آفرينش همانند تو كه چون بهر حال انسانند ، گاهى بلغزش مى‏افتند و گناهانى بسراغشان مى‏آيد و از روى عمد يا اشتباه بخطائى دست مى‏زنند ، پس از آنان بگذر و همچنانكه ميخواهى خداى بر تو ببخشايد بر آنان ببخشاى .

تو بر آنان فرمانروائى و آنكس كه بتو فرمان داده بر تو فرمانروا است و خداوند هم بر فرمانرواى تو حاكم و چيره است كه كار مردم را بتو سپرده و ترا در بوته آزمايش حكومت آنها قرار داده است .

مبادا كه جنگ خدا را آهنگ كنى كه ترا توان تحمل خشم خدا نيست و هرگز از بخشايش و مهربانى او بى‏نياز نخواهى بود ، هرگز از بخششى كه درباره مردمان روا ميدارى پشيمان مباش و از كيفر دهى شادمانى مكن و چون خشمگين شدى تا فرصت باقى است شتاب مكن و هرگز مگوى كه من مأمورم و معذور و بر مردم است كه فرمانم را بپذيرند زيرا چنين روشى دلت را به تباهى مى‏كشد و ايمانت را بسستى ميكشاند و نعمتهائى را كه در اختيار دارى ديگرگون مى‏سازد .

و اگر پايگاه زمامدارى ترا دچار خودخواهى و غرور و خودكامگى ساخت به عظمت ملك خداوند و توانائى و كبريائى عظيم او كه از هر سوى بر تو چيرگى دارد و ترا از هر گونه توانى باز ميدارد نگاه كن ، كه چنين نگرشى آتش غرور ترا فرو مى‏نشاند و از سرافرازى و بخود نازيت باز ميدارد و عقل از سر پريده‏ات را بمغزت باز ميگرداند .

مباد ، اى مالك كه خويش را در بزرگى با خداى برابر شمارى و در توانائى بيكرانش خود را با پروردگارت همانند دانى كه خداى جباران را خوار ميگرداند و بخود نازندگان و متكبران را پست مى‏سازد .

با خداى خويش ، راه انصاف در پيش گير و خود و خاندان و دوستانت با مردم بدادگرى رفتار كنيد كه اگر چنين نكنى ، ستم كرده‏اى و هر كس ببندگان خداوند ستم ورزد ، خداى بجاى بندگانش دشمن او گردد و آنكس را كه خداوند دشمن باشد ، برهانش نادرست گردد و هميشه با خداوند در جنگ باشد ، مگر آنكه از ستم باز ايستد و بسوى پروردگارش باز گردد .

اين را بدان كه هيچ چيز چون ستمگرى نعمتهاى خدائى را دگرگون نمى‏سازد و خشم خداى را با شتاب برنمى‏انگيزد زيرا خداى ، دعاى ستمكشان را مى‏پذيرد و در كمين ستمكاران است .

تو بايد در همه حال ميانه رو باشى و دوست بدارى كه دادگرى در همه جاى گسترش يابد و خشنودى همگان فراهم آيد ، از خشم مردم بپرهيز ، كه چون مردم بخشم آيند ، همكارى چند تن از خاصانت ترا سودى نبخشد و اگر همه مردم از تو خشنود باشند ، خشم خاصان معدود ، ترا زيانى نرساند .

از اين اقليت برخوردار بر كنار باش ، زيرا اينها بهنگام آسايش از همه گرانبارتر و بوقت گرفتارى از همه كم‏كارتر و در دادگرى ناخشنودتر و در توقع پافشارتر و در برابر بخشش ناسپاستر و در محروميت پوزش ناپذيرتر و بهنگام دشواريهاى روزگار ناشكيباترند .

ولى اكثريت مردم ، استوانه‏هاى دين و انبوهى امت و آمادگان جنگ با دشمنند ، پس هميشه با مردم باش و به آنان روى آور آنكس را كه در جستجوى عيوب مردم است و ميخواهد كه از خلق جدايت كند ، دشمن بدان و از ساحت حكومت دور ساز ، زيرا مردم ، بهر حال لغزشهائى دارند كه زمامدار از هر كس بكتمان آن گناهان سزاوارتر است مبادا كه راز مردم را آشكار كنى و لغزشكاران را رسوا سازى ، اين توئى كه بايد آنچه را ميدانى پوشيده بدارى و داورى و كيفر را بخدا واگذارى پس گناهان خصوصى مردم را پوشيده بدار ، تا همچنانكه ميخواهى خطايت را خداوند پوشيده بدارد تو هم عيب‏پوش مردم باشى عقده كينه توزى را از دلهاى مردم بگشاى و زنجير انتقام را بگسل و سخن نادرست را مپذير و در قبول گزارش سخن‏چينان شتاب مكن ، زيرا سخن‏چينان و دو بهم زنان ، اگر چه در چهره اندرزگويان نمايانند گروهى خائن و فريبكارند .

بهنگام راى زنى ، مرد بخيل را از خود دور دار كه ترا از بخشش باز ميدارد و به تهيدستى بيمت ميدهد ، و ترسو را نيز بمشورت مگير كه در كارها اراده‏ات را سست ميكند و آزمند را هم بمشاوره مخواه كه چهره زشت آز و ستم را در برابرت مى‏آرايد و بدان كه بخل و ترس و آز سه غريزه پراكنده‏اند كه مفهوم آنها بدگمانى بخداوند است .

بدترين همكاران تو در كار زمامدارى آنانند كه با فرمانروايان ستمكار پيشين همكارى داشته و در تبهكاريهاشان شريك بوده‏اند هرگز اسرار حكومت را بآنها مگوى و آنها را بخدمت مگير ، كه آنها ياوران تبهكاران و برادران ستمگرانند و تو ميتوانى از ميان مردم كسانى را بجاى آنها برگزينى كه در كاربرد و انديشه از آنان بهتر باشند و بيارى ستمگران و كمك تبهكاران نپرداخته و بارگران خيانت بدوش نداشته باشند .

اينها براى تو كم هزينه‏تر و در ياريت كوشاتر و نسبت بتو مهربانتر و با ديگران كم پيوندترند ، از اين گروه رازدارانى براى خود برگزين و در انجمن‏هاى مشورت با آنان باش و هر كدام كه حرف تلخ حق را بى‏پرواتر بتو بگويد ، و بكردار ناروايت كه رضاى خداى در آن نيست بيشتر اعتراض كند او را بيشتر بخويش نزديك كن ، از تلخ‏گوئى و اعتراض او دلتنگ مشو ، با پارسايان و مردان راستين همراه شو ، و آنها را از ستايش خويش باز دار و چنانشان بياموز كه ترا بدانجهت كه از ناروائيها بر كنارى ، نستايند ، زيرا ثناگوئيها و ستايشگريها براى زمامدار ، خود پسندى ببار مى‏آورد و گرفتار تكبرش مى‏سازد .

اى مالك ، هرگز مباد كه نيكوكار و تبهكار در برابرت يكسان باشند كه در اين حال ، نيكوكاران از كار نيك كناره ميگيرند و تبهكاران ببدكارى گستاخ ميشوند ، پس هر كدام را بكارش پاداش ده ، و اگر خواهى بمردمت خوش گمان باشى با آنها نيك رفتار باش و بار خراج را سبك گردان و از رنجش بى‏جهت بپرهيز و بايد در اين باره چنان كنى كه خوش‏بينى مردم را بدست آورى تا در سايه اين خوش‏بينى و خوش گمانى از گرفتاريها و سختى‏هاى بزرگ بركنار مانى و به آنكس بيش از هر كس ميتوانى خوش گمان باشى كه با او به نيكى رفتار كرده باشى و آنكس كه از تو بدرفتارى ديده است از هر كس به بدگمانى تو سزاوارتر است روشهاى شايسته‏اى را كه بزرگان پيشين اين مردم از خود بجا گذارده و موجب ، همبستگى خلق و اصلاح كار اجتماع شده است از ياد مبر و سنت‏هاى نوينى كه بسنت‏هاى شايسته پيشين زيان رساند ايجاد مكن ، كه پاداش سنتهاى شايسته به سنت گزارانش ميرسد و آنكس كه آنها را بشكند ، و بالش را بگردن دارد .

بفراوانى با دانشمندان همنشين باش و با حكمت آموزان الفت گزين تا كار زمامداريت در آبادانى شهرها بشايستگى گرايد و همچون دادگران گذشته به اقامه عدل توفيق يابى و بدان كه مردم از گروهها و دسته‏هائى خاص شكل يافته‏اند كه در كارهاى زندگى بيكديگر تكيه دارند و هيچ گروهى از گروه ديگر بى نياز نيست دسته‏اى سپاهيان و مجاهدان راه خدايند و دسته‏اى دبيران و كارگزاران كارهاى ملى و خصوصى و بعضى داوران دادگستريند و برخى كاركنان سازمان حكومت كه با مردم بمهربانى و مدارا رفتار مى‏كنند و برخى غير مسلمانان هم‏پيمانند كه جزيه ميدهند و همچنين مسلمانانى كه خراج مى‏پردازند و دسته‏اى كه بازرگان و پيشه‏ورند و بالاخره نيازمندان خانه‏نشينى كه توان كار كردن ندارند و خداوند براى هر يك از اين گروه‏ها ، وظيفه و بهره‏اى در كتاب خود و سنت پيامبرش مقرر فرموده كه ميزان آن در نزد ما محفوظ است .