بادهايش نمىجنباند
سخنى از امام در همان مورد من ، همچون كوهى استوارم ، كه بادها آنرا
نمىجنباند و طوفا نهايش درهم نمىشكند ، هيچكس نميتواند در پنهان و آشكار بر من
خرده بگيرد و عيب و نقصى در كارم نشان دهد ، ناتوان در نزد من تواناست تا حقش را
بگيرم و توانا در پيش من ناتوان است تا حق مردم را از او باز ستانم .
اگر سيرى ستمگر و گرسنگى ستمديده نبود
بخشى از خطبه معروف شقشقيه تا اينكه سومين خليفه ، بزمامدارى
برخاست ، دو پهلويش از پرخورى باد كرده بود و بنىاميه بهمراه او برخاستند و
مال مردم را همچون شترى گرسنه كه گياه بهارى را به نيش ميكشد خوردند ، تا اينكه
كردار ناروايش بمرگش كشايند و شكم بارگيش سرنگونش ساخت .
پس از قتل عثمان بسختى و فشارى شديد گرفتار شدم و مردم چنان بر من
ازدحام كردند كه نزديك بود حسنين در زير دست و پاى آنها لگدمال شوند ، و دو سوى
جامهام از هم دريده شد ، آنها همچون گله گوسفند بمن روى آوردند تا با من بيعت
كنند ، ولى چون به زمامدارى برخاستم ، گروهى پيمان شكستند ( اصحاب جمل ) و
گروهى از فرمانم سرپيچيدند ( خوارج ) و گروه ديگر بستمكارى و عصيان پرداختند (
معاويه و يارانش ) گويا آنها سخن خدا را نشنيده بودند كه فرمود « سراى جاودانه
آخرت را به كسانى دهيم كه خواستار سركشى و تباهى در زمين نباشند و سرانجام كار
بسود پرهيزگاران است » آرى ، بخدا سوگند ، آنها اين آيه را شنيدند و دريافتند
ولى دنيا بديدگانشان زيبا آمد و گوهر بظاهر درخشان اين جهان ، چشمانشان را خيره
ساخت .
سوگند به آنكس كه دانه را در زمين شكافت ، و آفريدگان را پديد
آورد اگر ازدحام فراوان مردم نبود و خواست مردم براى من ايجاد مسئوليتى براى
يارى آنها نمىكرد و اگر نه اين بود كه خداى از مردمان آگاه مىخواست كه بر
سيرى ستمگر و گرسنگى ستمديده شكيبائى نورزند زمام مركب خلافت را بر دوشش
مىافكندم و رهايش مىكردم و نوشابه خلافت را با جام نخستينش مىنوشيدم ( همچون
بار نخست از خلافت بر كنار مىماندم ) و اين را بدانيد كه دنياى شما در نظر من
از آب بينى بزى ماده بىارجتر است .
فريبكاران
خطبهاى از امام وفا همراه با راستى است و من سپرى نگهدارتر از آن
نمىشناسم و آنكس كه بداند بكجا بازميگردد و معاد را بشناسد ، هرگز به فريبكارى
دست نمىزند و ما ، در روزگارى بسر مىبريم كه بيشتر مردمش ، حيله گران را زيرك
مىشمارند و نادانان ، فريبكاران را بدرست انديشى مىستايند ، آنها را چه
مىشود ؟ خدايشان بكشد .
بينايان پردانش و ديدهم راه فريب را مىدانند ولى آنرا مانع فرمان
و نهى خدا ميدانند و با اين كه توان فريبكارى را دارند از آن كناره ميگيرند ولى
فرصت طلبانى كه پاىبند ايمان نيستند از آن بهره ميگيرند .
تو و برادرت هر دو انسانيد
بخشى از وصيتى كه امام براى فرزندش حسن نوشت .
اى پسرك من خويشتن را بين خود و ديگران ، ميزان قرار ده ، پس آنچه براى خويش ميخواهى براى ديگران هم بخواه و هر چه براى خود
نمىخواهى براى آنها نيز مخواه ، چنانكه دوست نميدارى كه بتو ستم كنند تو هم
بديگران ستم ، مكن ، و همانسان كه ميخواهى بتو نيكى كنند تو هم بمردم نيكى كن ،
كردارى را كه بر مردم زشت مىشمارى بر خويشتن نيز زشت شمار ، و به آنچه ميخواهى
مردم از تو خشنود باشند تو هم از آنها خشنود باش آنچه را نمىدانى مگوى اگر چه
اندكى بدانى ، بهر چه نمىخواهى دربارهات بگويند درباره ديگران مگوى .
اى پسرك من ، مبادا دلبستگى مردم ، بدنيا و سگ خوئى دنيا پرستان بر
مردار دنيا ، ترا بفريبد كه خداوند ترا از چگونگى دنيا آگاه كرده و دنيا را بتو
شناسانيده و از زشتيها و بديهايش پرده برداشته است .
پس بحقيقت بايد گفت كه دنياپرستان ، سگهائى هستند كه بر يكديگر پارس مىكنند و درندگانى خونخوارهاند كه بهم مىپرند و
نيرومندهاشان كم توانها را ميخورند و بزرگهاشان كوچكها را در هم مىشكنند .
و اين را بدان كه هر كس بر مركب شب و روز سوار شد در مسير زمان بحركت
مىافتد هر چند خودش ايستاده باشد و بسرعت اين راه را مىپيمايد اگر چه در اقامت
استراحت كند .
جان خويش را از هرگونه پستى بازدار اگر چه ترا بخوشيها و لذتها بكشاند
، زيرا هر چه از جان خود مايهگزارى ، عوض آن را نمىيابى و بنده ديگران مباش كه
خدايت آزاد آفريد ، آن خيرى را خير مدان كه ترا به شر بكشاند و آن آسانى را آسايش
مشمار كه ترا به سختى برساند .
با نيكوكاران نزديك باش تا از آنان باشى و از بدكاران دورى كن تا از
بديشان بر كنار مانى ، بدترين خوراكها لقمه حرام است و ستم به ناتوان زشتترين
ستمهاست .
خويش را چنان وادار و بساز كه اگر برادرت از تو بريد تو به او بپيوندى
و چون از تو دورى جست با مهربانى به او نزديك شوى و بخل او را به بخشش پاسخ گوئى و
اگر از تو فرارى شد به او برسى ، و در برابر سختيش با نرمى رفتار كنى و گناهش را با
پوزش جواب دهى چنانكه گوئى او ولينعمت تو است .
با آنكس كه بر تو سخت گرفت ، بنرمى رفتار كن باشد كه او هم با تو نرم
شود و بر دشمنت بخشاينده باش ، اگر خواستى از برادرت پيوند برادرى بگسلى راه بازگشتى باقى گذار تا اگر روزى خواهد باز راه
بازگشتى باشد . اگر كسى درباره تو گمان خوب ميبرد ، با رفتار نيكويت حسن ظن او را
تصديق و تأييد كن ، حق برادرت را به اتكاى روابط نيكوئى كه با هم داريد تباه مكن
زيرا كسى كه حقش را تباه سازى نمىتوانى برادر بدانى ، هرگز نبايد پيوند برادريت آنقدر نااستوار باشد كه برادرت براى قطع اين
پيوند از تو تواناتر باشد و هيچگاه نبايد نيكوكارى تو از بدكارى برادر دينيت كمتر
باشد و آنكس را كه شادمانت كرد اندوهگين مساز چقدر فروتنى ، بهنگام نيازمندى و
ستمكارى بوقت بىنيازى زشت است ؟ اگر بر آنچه از دست دادهاى زارى مىكنى بايد بر
همه چيزهائى كه به دست نياوردهاى نيز زارى كنى ، بر آنچه نيست از آنچه بوده است
راه جوى زيرا همه امور همانند يكديگرند ، از آن كسانى نباش كه پند و اندرز آنها را
سودى نبخشد .
آنكس كه ميانه روى را كنار گذارد به انحراف افتاد ، دوست آن كسى است
كه در غياب تو نيز دوستيت را نگهدارد چه بسا نزديكانى كه از هر دورى دورترند و
بسيار دورانى كه از نزديكان نزديكترند ، غريب آنكس است كه دوستى نداشته باشد ، نخست از همراه بپرس و پس از آن
از راه ، و از همسايه پيش از خانه جويا شو ، چون روش زمامدار دگرگون شود ، روزگار
هم تغيير يابد .
خاموش مانيد و سخنم بشنويد
در اردوگاه خوارج به آنان چنين فرمود :
آيا در جنگ صفين همگى با ما بوديد ؟
خوارج گفتند ، گروهى بوديم و گروهى نبوديم .
امام فرمود : پس دو گروه از هم جدا شويد و آنها كه در جنگ صفين با
ما بودند ، جائى بايستند و آنها كه نبودند در جاى ديگر قرار بگيرند تا با هر يك
جداگانه سخن بگويم .
آنگاه امام فرياد برآورد و چنين گفت :
از سخن باز ايستيد و خاموش مانيد تا سخنم بشنويد و با دلهايتان
بمن توجه كنيد و هر كس را بگواهى مىگيرم به آنچه ميداند گواهى دهد آنگاه با
آنها بتفصيل سخن گفت و از جمله چنين فرمود :
اين شما نبوديد ، كه چون شاميان قرآنها را بناگهانى از روى
فريبكارى و مكر و چارهجوئى برافراشتند ، گفتيد ، آنها برادران مسلمان مايند كه
از ما ميخواهند از جنگ دست بداريم و آسوده مانيم و براى پايان دادن بدشمنى
بكتاب خداى پاك روى آريم ، پس بايد پيشنهادشان را بپذيريم و از كشتارشان دست
بداريم ؟
من در آن هنگامه بشما گفتم ، اين پيشنهادى است كه ظاهرش ،
نمايانگر ايمانست ولى در پنهان دشمنى بهمراه دارد ، پيشنهادى كه آغازش مهربانى
و فرجامش پشيمانى است پس شما در پيكار خود پايدار بمانيد و راه خود را برويد و باين فريادهاى گوشخراش گوش ندهيد كه اگر
بدعوتشان پاسخ گوئيد شما را گمراه مىكنند و اگر بىاعتنا بمانيد خوار ميگردند
.
تا اينكه آن كار پايان يافت و شما را ديدم كه پذيراى آن شديد ،
بخدا سوگند اگر زير بار آن نمىرفتم واجبى بر عهده نداشتم و هيچ
گناهى بدرگاه خدا بجاى نمىآوردم و اگر بانجامش مىپرداختم سزاوار بودم كه از
من پيروى كنيد زيرا كتاب خدا با من است و از آنگاه كه همراه آن شدم هرگز از آن
جدا نشدم ما هميشه با پيامبر خدا بوديم و آسياى جنگ با پدران و پسران و برادران
و خويشاوندان ميچرخيد و در هر ناگوارى و سختى پايدار بوديم و بر ايمانمان
افزوده مىگشت و براه حق ميرفتيم و سوزش زخمها را بجان مىپذيرفتيم و اكنون با
برادران مسلمانمان مىجنگيم كه از راه حق بكجى گرائيده و راه انحراف پيمودهاند
و به اشتباه كارى و تحريف حقايق پرداختهاند ، در اين حال اگر راهى يابيم بسوئى
كه خداى پراكندگى ما را فراهم آورد و آنچه را در بين ما باقى مانده بهم نزديك
كند و به آن روى مىآوريم و از كارهاى ديگر دست برميداريم .
حق را ديدند و واگذاشتند
امام براى پاسخ به اشتباهكارى خوارج و نقض داورى حكمين چنين فرمود
:
اگر از آنروى با من دشمنى ميورزيد كه گمان ميبريد من در قبول
حكمين ، اشتباه كرده و گمراه شدهام ، پس چرا همه پيروان محمد ( ص ) را بگمراهى
من گمراه ميدانيد و بگناه من مىگيريد و ببهانه خطاى من آنها را كافر مىشماريد
؟ شمشيرتان را بدوشتان مىكشيد و براندامهاى سالم و مجروح ، يكسان فرود
مىآوريد و گناهكار و بيگناه را با هم در مىآميزيد ؟
اى بىپدران ، من هرگز شرى برنينگيخته و شما را فريب نداده و به
اشتباه نينداختهام ، اين شما بوديد كه همگىتان به گزينش دو داور راى داديد و
ما از آنها پيمان گرفتيم كه بيرون از فرمان قرآن رايى ندهند ولى آنها از قرآن
روى برتافتند و حق را با اينكه ميديدند واگذاشتند و بستم پرداختند و براه
ناروائى رفتند و با اينكه از آنها خواستيم كه بحق گرايند و بدادگرى روى آرند ،
بد انديشيدند و به ناروائى داورى كردند .
من شما را ميترسانم
امام ، پيش از آغاز جنگ نهروان ، در تهديد خوارج چنين فرمود :
من شما را از اين ميترسانم كه سحرگاه پيكرهاتان در ميان اين نهر ،
يا در پست و بلنديهاى اين سرزمين افتاده باشد و شما در برابر پروردگارتان هيچ دليل روشن و برهان محكمى نداشته باشيد ، خانه
دنيا بر سرتان ويران مىشود و ريسمان قضا و قدر گلويتان را مىفشارد .
اين من بودم كه شما را از پذيرفتن راى حكمين ( ابو موسى و عمرو
عاص ) باز داشتم ولى شما از فرمان من همچون شاميان دشمن و پيمان شكن سر پيچيديد
تا بناچار ، درخواست ناروايتان را پذيرفتم ، شما گروهى نابخرد و سبكسر و نادان
و خيال پردازيد .
اى بىپدران ، من هرگز شرى براى شما نياوردم و زيانى برايتان
نخواستم .
كجايند زمامداران ؟
بخشى از خطبه امام در كوفه ، امام براى ايراد اين خطبه بر روى
سنگى كه جعده بن هبيره مخزومى برايش گذاشت ايستاد و جامهاى پشمينه به تن داشت
و شمشيرش را با بندى از ليف خرما بميان بسته و نعلينى هم از ليف خرما بپا داشت
.
اى بندگان خداى ، شما را به پرواگيرى از نافرمانى خداوند سفارش
مىكنم ، خدائى كه جامه انسانى بر پيكرتان فرو پوشيد و بهرههاى فراوان زندگى را بشما ارزانى داشت .
اگر كسى براى بالا رفتن ببام بقاء نردبانى مييافت يا براى فرار از
مرگ ميتوانست راهى بيابد ، سليمان پسر داود بود كه پريان و آدميان را بفرمان
داشت و مقام پيامبرى و نزديكى بخدا را احراز كرده بود ، ولى او هم بهرهاش از
دنيا اندك بود و روزگار عمرش بكمال نرسيد و پيكان مرگ از كمان نابودى بسوى او
پرتاب شد و كشورش بىسرپرست و خانهاش خالى ماند و ديگران حكومت را از او
بميراث بردند و گذشت روزگاران بايد براى شما پند و عبرتى باشد .
كجايند عمالقه ( پادشاهان حجاز و يمن ) و فرزندان آنها و فرعونها
و پسرانشان ، كجايند كشورداران سرزمينهاى رس كه پيامبران را مىكشتند و سنتهاى
فرستادگان خدا را خاموش مىكردند و روش ستمكاران را زنده مىساختند ؟
كجايند آنان كه سپاهيانى بزرگ بر مىانگيختند و هزاران هزار لشكر
را فرارى ميدادند و سپاهيان را بسيج ميكردند و شهرها را ميگرفتند ؟
عمار كجاست ؟
بخشى ديگر از همان خطبه آگاه باشيد ، پشت كرد از دنيا آنچه روى
آورده بود و روى آورد آنچه پشت كرده بود ( نيكبختىها رفت و بدبختىها فرا رسيد
) و بندگان نيكوكار خداوند ، از دنيا كوچ كردند .
برادران ما كه در صفين ، خونهايشان بنا حق ريخته شد ، هرگز زيان
نكردند زيرا ديگر زنده نيستند تا شرنگ تلخ و نارواى اندوهها و ناروائيها را
بياشامند .
كجايند برادرانم كه طريق شهادت را برگزيدند و براه حق رفتند ؟
كجاست عمار ؟ كجاست پسر تيهان ؟ و كجاست ذوالشهادتين ( خزيمه بن
ثابت انصارى ) و كجايند همانندان آنها كه با مرگ پيمان بستند و سرهاى بريدهشان
را براى تبهكاران بارمغان بردند ؟
تكبر و تعصب و ستمكارى
بخشى از خطبه قاصعه ( كوچك شمارى متكبرين ) هرگز همچون آنكس
نباشيد كه بر برادرش تكبر ورزيد ( قابيل بر هابيل ) بدون آنكه خداوند به او
فضيلتى بخشيده باشد بلكه اين خود بزرگبينى او پديده حسد و دشمنى بود و آتش
تعصب آتشى از خشم در دلش برانگيخت و شيطان در دماغش باد تكبر بينداخت و كارى
كرد كه خداوند او را به كيفر پشيمانى دچار ساخت .
خدا را ، خدا را ، بترسيد از تكبر و تعصب و نازشها و بخودباليهاى
جاهلى كه اين خويهاى زشت ، راههاى وسوسه اهريمن است كه مردمان گذشته و پيشينيان روزگار پيش را فريب داد .
و از ستمكاران نيرنگبازى كه بخود رنگ حقيقت ميزنند پيروى نكنيد كه
آنها مىخواهند شربت گواراى فطرت شما را با شرنگ تيره مطامع خويش درآميزند و
ناروائيهاى خود را به هنجارهاى راستين شما وارد كنند ، آنها بنيانهاى نافرمانى
و گناهند كه شيطان بر دوششان سوار ميشود و بنيروى گمراهگرشان بر مردم مىتازد
و بزبانشان سخن ميگويد تا خردهاى شما را بربايد و در بينش شما رخنه كند و در
گوشتان بدمد و آماج تيرهاى وسوسهتان قرار دهد و بر پشت شما گام نهد و بر شما
دست يابد ، پس از كيفرهاى سخت خدا كه بهره متكبران و جباران پيشين گرديد پند
گيريد و از سرنوشت آنها عبرت يابيد كه چگونه چهره بر خاك نهادند و پهلو بقعر
گور گذاشتند و همچنانكه از پديدههاى سخت روزگار مىهراسيد از نتايج بدفرجام
تكبر بخداى خود پناه بريد .
من بسرنوشت جهانيان نظر انداختم و ديدم هر كس كه به چيزى تعصب
مىورزد از سبكسرى و نادانى و نابخردى دچار عصبيت مىگردد ، شما متكبران كه حتى
نادانانهم از خويتان كناره مىگيرند نسبت بخوى زشتى تعصب مىورزيد كه هيچ علتى
براى آن نمىتوان شناخت .
اهريمن هم دچار همين بزرگبينى شد و با آدم درافتاد و اصل آفرينش
خويش را برخ آدم كشيد و گفت من از آتش پديد آمدم و تو از خاك .
سرمايهداران و خوشگذرانهاى زيادهرو هم نسبت بپول و قدرت خويش
تعصب ورزيدند و گفتند ( ما فرزندان و سرمايههائى فراوانتر داريم و بهمين جهت
كيفر خدا بما نمىرسد ) و اگر خواهيد بچيزى بنازيد به خويهاى نيكو و كردار
ستوده بنازيد و به كارهاى نيكوئى كه بزرگمردان و نيك سيرتان بدان ممتازند همچون
اخلاق عالى و انديشه بلند و خصلتهاى ستودهاى بمانند خدمت به همسايه ، وفاى به
پيمان ، فرمانبرى نيكمردان ، نافرمانى سركشان ، خوددارى از ستمكارى ، بركنارى از كشتار ، دادگرى با مردم ، فرو
نشانيدن خشم و دورى از تبهكارى در زمين و پروا گيريد از كارهاى زشت و كردار پست
و ناروائى كه پيشينيان شما مرتكب شدند و بكيفرهائى سخت دچار گرديدند ، پس خوب و
بد احوالشان را بياد آريد و بكوشيد تا بمانند آنها نباشيد .
آگاه باشيد كه خداوند بمن فرمان داده تا با ستمكاران و پيمان
شكنان و تبهكاران روى زمين بجنگم از اين روى با پيمان شكنان ( اصحاب جمل )
جنگيدم و با ستمكاران ( حكومت و مردم شام ) جهاد كردم و نافرمانان ( خوارج ) را
خوار كردم و نابود ساختم و اهريمن سرزمين ردهه ( ذو الثديه يكى از سران خوارج )
را چنان كيفر دادم كه صداى تپش دل و سوزش سينهاش را شنيدم و گروهى از ستمكاران
بجاى ماندند كه اگر خداى بخواهد در يورشى ديگر ، دولت را از آنان باز مىگيرم و
نابودشان مىسازم مگر آنكه هزيمت گيرند و در سرزمينهاى ديگر پراكنده شوند .
من از همان گروهى هستم كه در راه ايفاى وظايف خداوند ، به سرزنش
ملامتگران نمىانديشند ، سيمايشان ، چهره مردان راستين و گفتارشان ، سخن
نيكمردان است ، شبها را به پرستش آباد نگه ميدارند و روزها را بفروغ ايمان خويش
روشن مىسازند بخود نازنده و برترىجوى و خيانتكار و تبهكار نيستند ، دلهايشان
در بهشت است و پيكرهايشان در تلاش و كوشش .
دنيا پشت سرتان پيچيده مىشود
فرمانى است كه امام به محمد بن ابى بكر بهنگام انتخاب فرماندارى
او بكشور مصر نگاشته و در آن در باره دنيا و انگيزش فرمانروايان به اجراى عدالت
سخن گفته و سفارش كرده كه بدادگرى گرايند و مهربان باشند تا كيفر نبينند و اين
فرمان زيباترين سخنان استوار را حائز است پس بالهاى خويش بر آنان بگشاى و جانب
نرمخوئى را نگهدار و چهره بخوشخوئى بازگشا ، و حتى در ديد و نگاه بر همه يكسان
نظر كن ، تا توانگران به ستم تو طمع نورزند و ناتوانان از دادگريت نوميد نگردند ، زيرا خداى والا ، اى گروه بندگان از كردار كوچك و بزرگ
شما و آنچه در پنهان و آشكار بجا آوردهايد باز خواست مىكند ، پس اگر كيفرتان
داد ، خويشتن بخود ستم كردهايد و اگر از گناهتان درگذشت او بزرگوارتر است .
و بدانيد ، اى بندگان خدا ، پرهيزگاران ، هم سودگذراى اين جهان و
هم نعيم آنجهان را بردند ، آنها در بهرهگيرى از بهرههاى دنيا با دنياوران
شريك بودند ولى دنياپرستان را در نعمتهاى آخرت با خود شريك نساختند ،
پرهيزگاران در دنيا به بهترين روى زيستند و بهتر از هر كس نعمتهاى دنيا را
خوردند و همچون بهرهوران دنيوى از دنيا بهره گرفتند و بمانند قدرتمندان از
زندگانى دنيا برخوردار شدند و آنگاه با توشهاى فراوان و تجارتى سود بخش از آن
روى برتافتند لذت پارسائى دنيا را بردند و يقين كردند كه فردا در ديگر سراى ،
همسايگان خدايند و هيچ درخواستشان در پيشگاه خدا رد نمىشود و هيچ
كاميابى اخرويشان نقصان نمىپذيرد پس اى بندگان خداى ، از مرگ و فرا رسيدن
نزديك آن پروا گيريد و خود را براى رسيدن آن آماده سازيد زيرا مرگ با هيمنهاى
بزرگ و حادثتى خطرناك پيش مىآيد ، چنان نيكو است كه با آن شرى همراه نيست ( براى نيكوكاران ) و چنان
دردناك و خطرمند است كه خيرى با خود ندارد ( براى بدكاران ) پس چه كسى از آنكس
كه براى رفتن ببهشت ميكوشد به بهشت نزديكتر است و چه كسى به آتش از آنكه راه
آنرا مىپيمايد نزديكتر است ؟ شمائيد راندههاى مرگ ، كه اگر به ايستيد شما را
ميگيرد و اگر فرار كنيد شما را درمىيابد و از سايه با شما همراهتر است ،
فرمان مرگ بر پيشانى شما گره خورده و دنيا در پشت سرتان پيچيده مىشود پس از
آتشى بترسيد كه ژرفاى آن دور و سوزش آن سخت و رنج و شكنجهاش تازه و دگرگونه
است ، خانهاى كه در آن مهربانى نيست و درخواست كسى پذيرفته نمىشود و راه
فرارى از دردها و سختىهاى آن نيست ، اگر ميتوانيد ترس خود را از كيفر خدا و اميدتان را به بخشايش او
با هم درآميزيد زيرا بنده راستين خدا آنكس است كه اميدش به پروردگار بميزان
ترسش از كيفر او باشد ، و آنكس كه از همه ، گمان خوبش بخدا بيشتر است ، هراسش
از عذاب خدا از ديگران زيادتر خواهد بود و بدان اى محمد فرزند ابى بكر ترا بر
مردم مصر كه بزرگترين سپاهيان منند فرمانروا كردم و سزاوار است كه هميشه با هوس
خويش بستيزى و دين خود را پاس دارى هر چند از روزگارت بيش از ساعتى باقى نمانده
باشد و نبايد كه براى خشنودى يكنفر ، خشم خدا را برانگيزى ، زيرا هر كس كه
بخواهد بتو پاداشى بدهد بهترش پيش خداست و پاداشى كه خداى بخواهد بتو بدهد كسى
را ياراى اداى آن نيست نماز را بهنگامى كه مقرر است بپاى دار ، نه زودتر بجهت
فراغت و نه ديرتر ببهانه گرفتارى و بدان كه همه كارهائى كه انجام ميدهى
دنبالهرو نماز تو است .
و بدان ، كه پيشواى هدايت با زمامدار ستمكار و دوست پيامبر با
دشمن او برابر نيستند ، و پيامبر فرمود ، من بر امت خويش از مؤمن يا مشرك بيمى ندارم ، زيرا خداوند مؤمن را با ايمانش از گمراهى باز
ميدارد و مشرك را با شرك و عصيانش بخوارى گرفتار مىسازد ولى بر شما از شر
منافقانى كه دو روى و دو دلند مىترسم آنها كه بفن زبان آورى آگاهند و آنچه شما
مىخواهيد مىگويند ولى كردارى را كه شما زشت ميدانيد بجا مىآورند .
دستور فرمانداران
فرمانى است كه امام ، خطاب به مالك اشتر نخعى بهنگام انتصاب او
بزمامدارى مصر نگاشته و اين فرمان از ارزندهترين نامهها و سفارشهاى امام است
كه قوانين مدنى و حقوقى مردم و آئين زمامدارى در آن جمع شده و زيباترين بيانى
است كه پديده عقل و قلب است و از پيوندهاى مردم و زمامدار و چگونگى حكومت سخن
مىگويد چنانكه بايد گفت امام در اين فرمان هزار سال از روزگار خويش پيشى گرفته
و سخنش پرتوى از فروغ عقل روشن و دل نيكخواه اوست .
اين فرمانى است كه بنده خدا على امير المؤمنين براى مالك ابن حارث
اشتر بهنگامى كه او را بفرماندارى مصر برگزيده درباره گرفتن خراج و جهاد با
دشمن و اصلاح حال مردم و آبادى شهرهاى آن سامان صادر كرده است .
به او فرمان ميدهد كه از نافرمانى خداى پروا گيرد و فرمانش را
بپذيرد و آنچه را در كتابش به آن امر فرموده پيروى كند از واجبها و سنتهائى كه
پيروى آنها موجب نيكبختى و انكار و تباهيشان سرمايه تيره روزى است و اينكه (
دين ) خدا را با دل و دست و زبانش يارى كند زيرا خداوند وعده داده كه ياران (
دين ) خويش را يارى دهد و آن را كه دينش را گرامى دارد عزت بخشد .
و فرمان ميدهد كه نفس و هوس خويش را در برابر شهوتها در هم شكند و
آنرا از سركشى باز دارد ، زيرا نفس ، انسان را ببدكارى فرمان ميدهد مگر آنكه
خداى بر آن رحمت آرد ( و از لغزشش باز دارد ) پس بدان ، اى مالك ترا بسرزمينى
ميفرستم كه پيش از تو زمامدارانى دادگر و ستمگر بر آن حكومت راندهاند و مردم
همچنانكه بر كار زمامداران پيش مىنگرى بر كار تو مىنگرند و همانسان كه در
باره حكومتهاى پيشين مىگوئى درباره زمامدارى تو داورى مىكنند و ميتوان
شايسته كاران را از قضاوتى كه خدا بر زبان بندگانش روان ساخته شناخت .
پس بايد بهترين گنجينه را ، فراهم آمده كردار نيكوى خويش بدانى ،
پس هوس خويش به فرمان گير ، و نفس خود از حرام باز دار كه بازدارى نفس ، داورىيى دادگرانه است بين آنچه دوست دارى و
آنچه نمىخواهى ، دلت را بمهربانى مردمان برانگيز و جانت را به دوستى و
خدمتگزارى آنان بگمار ، و چون درندهاى خون آشام نباش كه خوردن آنها را غنيمت
شمارى ، زيرا آنها دو گروهند يا در دين برادر تواند و يا در آفرينش همانند تو
كه چون بهر حال انسانند ، گاهى بلغزش مىافتند و گناهانى بسراغشان مىآيد و از روى عمد يا
اشتباه بخطائى دست مىزنند ، پس از آنان بگذر و همچنانكه ميخواهى خداى بر تو
ببخشايد بر آنان ببخشاى .
تو بر آنان فرمانروائى و آنكس كه بتو فرمان داده بر تو فرمانروا
است و خداوند هم بر فرمانرواى تو حاكم و چيره است كه كار مردم را بتو سپرده و
ترا در بوته آزمايش حكومت آنها قرار داده است .
مبادا كه جنگ خدا را آهنگ كنى كه ترا توان تحمل خشم خدا نيست و
هرگز از بخشايش و مهربانى او بىنياز نخواهى بود ، هرگز از بخششى كه درباره
مردمان روا ميدارى پشيمان مباش و از كيفر دهى شادمانى مكن و چون خشمگين شدى تا
فرصت باقى است شتاب مكن و هرگز مگوى كه من مأمورم و معذور و بر مردم است كه
فرمانم را بپذيرند زيرا چنين روشى دلت را به تباهى مىكشد و ايمانت را بسستى
ميكشاند و نعمتهائى را كه در اختيار دارى ديگرگون مىسازد .
و اگر پايگاه زمامدارى ترا دچار خودخواهى و غرور و خودكامگى ساخت
به عظمت ملك خداوند و توانائى و كبريائى عظيم او كه از هر سوى بر تو چيرگى دارد
و ترا از هر گونه توانى باز ميدارد نگاه كن ، كه چنين نگرشى آتش غرور ترا فرو مىنشاند و از سرافرازى و بخود
نازيت باز ميدارد و عقل از سر پريدهات را بمغزت باز ميگرداند .
مباد ، اى مالك كه خويش را در بزرگى با خداى برابر شمارى و در
توانائى بيكرانش خود را با پروردگارت همانند دانى كه خداى جباران را خوار
ميگرداند و بخود نازندگان و متكبران را پست مىسازد .
با خداى خويش ، راه انصاف در پيش گير و خود و خاندان و دوستانت با
مردم بدادگرى رفتار كنيد كه اگر چنين نكنى ، ستم كردهاى و هر كس ببندگان
خداوند ستم ورزد ، خداى بجاى بندگانش دشمن او گردد و آنكس را كه خداوند دشمن
باشد ، برهانش نادرست گردد و هميشه با خداوند در جنگ باشد ، مگر آنكه از ستم
باز ايستد و بسوى پروردگارش باز گردد .
اين را بدان كه هيچ چيز چون ستمگرى نعمتهاى خدائى را دگرگون
نمىسازد و خشم خداى را با شتاب برنمىانگيزد زيرا خداى ، دعاى ستمكشان را
مىپذيرد و در كمين ستمكاران است .
تو بايد در همه حال ميانه رو باشى و دوست بدارى كه دادگرى در همه
جاى گسترش يابد و خشنودى همگان فراهم آيد ، از خشم مردم بپرهيز ، كه چون مردم
بخشم آيند ، همكارى چند تن از خاصانت ترا سودى نبخشد و اگر همه مردم از تو
خشنود باشند ، خشم خاصان معدود ، ترا زيانى نرساند .
از اين اقليت برخوردار بر كنار باش ، زيرا اينها بهنگام آسايش از همه گرانبارتر و بوقت گرفتارى از همه كمكارتر و در دادگرى
ناخشنودتر و در توقع پافشارتر و در برابر بخشش ناسپاستر و در محروميت پوزش
ناپذيرتر و بهنگام دشواريهاى روزگار ناشكيباترند .
ولى اكثريت مردم ، استوانههاى دين و انبوهى امت و آمادگان جنگ با
دشمنند ، پس هميشه با مردم باش و به آنان روى آور آنكس را كه در جستجوى عيوب
مردم است و ميخواهد كه از خلق جدايت كند ، دشمن بدان و از ساحت حكومت دور ساز ، زيرا مردم ، بهر حال
لغزشهائى دارند كه زمامدار از هر كس بكتمان آن گناهان سزاوارتر است مبادا كه
راز مردم را آشكار كنى و لغزشكاران را رسوا سازى ، اين توئى كه بايد آنچه را
ميدانى پوشيده بدارى و داورى و كيفر را بخدا واگذارى پس گناهان خصوصى مردم را
پوشيده بدار ، تا همچنانكه ميخواهى خطايت را خداوند پوشيده بدارد تو هم عيبپوش
مردم باشى عقده كينه توزى را از دلهاى مردم بگشاى و زنجير انتقام را بگسل و سخن
نادرست را مپذير و در قبول گزارش سخنچينان شتاب مكن ، زيرا سخنچينان و دو بهم
زنان ، اگر چه در چهره اندرزگويان نمايانند گروهى خائن و فريبكارند .
بهنگام راى زنى ، مرد بخيل را از خود دور دار كه ترا از بخشش باز
ميدارد و به تهيدستى بيمت ميدهد ، و ترسو را نيز بمشورت مگير كه در كارها
ارادهات را سست ميكند و آزمند را هم بمشاوره مخواه كه چهره زشت آز و ستم را در
برابرت مىآرايد و بدان كه بخل و ترس و آز سه غريزه پراكندهاند كه مفهوم آنها
بدگمانى بخداوند است .
بدترين همكاران تو در كار زمامدارى آنانند كه با فرمانروايان
ستمكار پيشين همكارى داشته و در تبهكاريهاشان شريك بودهاند هرگز اسرار حكومت
را بآنها مگوى و آنها را بخدمت مگير ، كه آنها ياوران تبهكاران و برادران
ستمگرانند و تو ميتوانى از ميان مردم كسانى را بجاى آنها برگزينى كه در كاربرد
و انديشه از آنان بهتر باشند و بيارى ستمگران و كمك تبهكاران نپرداخته و
بارگران خيانت بدوش نداشته باشند .
اينها براى تو كم هزينهتر و در ياريت كوشاتر و نسبت بتو مهربانتر
و با ديگران كم پيوندترند ، از اين گروه رازدارانى براى خود برگزين و در
انجمنهاى مشورت با آنان باش و هر كدام كه حرف تلخ حق را بىپرواتر بتو بگويد ،
و بكردار ناروايت كه رضاى خداى در آن نيست بيشتر اعتراض كند او را بيشتر بخويش
نزديك كن ، از تلخگوئى و اعتراض او دلتنگ مشو ، با پارسايان و مردان راستين
همراه شو ، و آنها را از ستايش خويش باز دار و چنانشان بياموز كه ترا بدانجهت
كه از ناروائيها بر كنارى ، نستايند ، زيرا ثناگوئيها و ستايشگريها براى
زمامدار ، خود پسندى ببار مىآورد و گرفتار تكبرش مىسازد .
اى مالك ، هرگز مباد كه نيكوكار و تبهكار در برابرت يكسان باشند
كه در اين حال ، نيكوكاران از كار نيك كناره ميگيرند و تبهكاران ببدكارى گستاخ
ميشوند ، پس هر كدام را بكارش پاداش ده ، و اگر خواهى بمردمت خوش گمان باشى با
آنها نيك رفتار باش و بار خراج را سبك گردان و از رنجش بىجهت بپرهيز و بايد در
اين باره چنان كنى كه خوشبينى مردم را بدست آورى تا در سايه اين خوشبينى و خوش
گمانى از گرفتاريها و سختىهاى بزرگ بركنار مانى و به آنكس بيش از هر كس
ميتوانى خوش گمان باشى كه با او به نيكى رفتار كرده باشى و آنكس كه از تو
بدرفتارى ديده است از هر كس به بدگمانى تو سزاوارتر است روشهاى شايستهاى را كه
بزرگان پيشين اين مردم از خود بجا گذارده و موجب ، همبستگى خلق و اصلاح كار
اجتماع شده است از ياد مبر و سنتهاى نوينى كه بسنتهاى شايسته پيشين زيان
رساند ايجاد مكن ، كه پاداش سنتهاى شايسته به سنت گزارانش ميرسد و آنكس كه آنها
را بشكند ، و بالش را بگردن دارد .
بفراوانى با دانشمندان همنشين باش و با حكمت آموزان الفت گزين تا
كار زمامداريت در آبادانى شهرها بشايستگى گرايد و همچون دادگران گذشته به اقامه
عدل توفيق يابى و بدان كه مردم از گروهها و دستههائى خاص شكل يافتهاند كه در
كارهاى زندگى بيكديگر تكيه دارند و هيچ گروهى از گروه ديگر بى نياز نيست
دستهاى سپاهيان و مجاهدان راه خدايند و دستهاى دبيران و كارگزاران كارهاى ملى
و خصوصى و بعضى داوران دادگستريند و برخى كاركنان سازمان حكومت كه با مردم
بمهربانى و مدارا رفتار مىكنند و برخى غير مسلمانان همپيمانند كه جزيه ميدهند
و همچنين مسلمانانى كه خراج مىپردازند و دستهاى كه بازرگان و پيشهورند و
بالاخره نيازمندان خانهنشينى كه توان كار كردن ندارند و خداوند براى هر يك از
اين گروهها ، وظيفه و بهرهاى در كتاب خود و سنت پيامبرش مقرر فرموده كه ميزان آن در نزد ما محفوظ است .