شگفتيهاى نهج البلاغة

جرج جرداق
ترجمه فخرالدين حجازى

- ۵ -


على و حكومت

اسلام ، دين دنيا و آخرت ، فرد و اجتماع ، معاش و معاد ، حكومت و سياست ، اقتصاد و فرهنگ است و بهمه نيازهاى انسانى در جميع ابعاد او پاسخ ميگويد و آئينى زنده و پيشرو و هميشگى است و بمانند ديگر مذاهب و مكاتب ، آئينى يكرويه و ناقص نيست نه همچون مذاهب رهبانى بكنجى ميخزد و نه بمانند رژيمهاى مادى از تجليات معنوى بى‏بهره ميماند .

حكومت هم كه يكى از اساسى‏ترين بنيادهاى اجتماعى است مورد عنايت خاص و شديد اسلام است و هندسه‏اى دقيق براى اداره و پيشبرد اهداف جامعه ترسيم كرده و بتشريع قوانينى دادگرانه در اين مورد حساس پرداخته است .

حكومت اسلامى بر مبناى توحيد بنيانگزارى شده و از اين روى قوام و استحكامى استوار و جاودانه يافته است تا هيچگاه تكان و فتورى در اركان آن پديد نيايد .

در اسلام اصل حكومت از خداست و خداى يگانه خود حاكم و سرپرست جهان و جهانيانست و فرمان مطلق از اوست و ديگران فرمانبردارند قرآن مجيد ميفرمايد ( فرمانرائى و فرمان جز از خدا نيست ) (70)و خداوند حكومت خويش را به پيامبر و امامان راستين و زمامداران شايسته و دادگر اسلامى تفويض ميفرمايد و هر كس كه عهده‏دار چنين فرمان والائى است ، جانشين خدا در زمين است و بايد فرمانهاى خداوندى را در متن اجتماع اجرا كند و نمودار و نماينده عدل الهى باشد ،

پيامبر اسلام با آنكه مقام رسالت و هدايت معنوى انسانها را عهده‏دار بود و وحى خدائى را بمردم ابلاغ ميكرد و عنصر والاى معنويت و ايمان بود ، حكومت اسلامى را نيز عهده‏دار بود و اجتماع را اداره ميكرد و نخستين حكومت اسلامى را تشكيل داد و بنيادهاى زمامدارى دادگرانه مردم را بر بنيان توحيد و تشريع تأسيس فرمود .

على هم كه آگاه‏ترين انسانها برازها و رموز زمامدارى بود به اين اصل استوار عنايتى خاص داشت گرچه بمدت بيست و پنج سال از حق زمامدارى خويش بر كنار ماند ولى براى تمشيت امور مردم لحظه‏اى تغافل نمى‏ورزيد و به هدايت و نصيحت و گاهى انتقاد شديد خليفگان مى‏پرداخت و از نابسامانيهايى كه بدايره زمامدارى اسلامى رخنه كرده بود رنج مى‏برد و با هر انحرافى مردانه بمبارزه برمى‏خاست ، تا اينكه خود بمقام حكومت و خلافت رسيد و در اين دوران كوتاه گرچه جنگها و دغلبازيها و پيمان‏شكنى‏ها به او فرصت بسط دادگرى و احياى عدل و ايمان را نمى‏داد ، با اين حال باز هم با گفتار و كردار خويش چهره واقعى حكومت اسلامى را نه تنها بمردم روزگار خويش بلكه بهمه آيندگان نشان داد .

خطبه‏ها و نامه‏هاى امام و سيره و روش او در زمان زمامدارى كوتاه و پرحادثه‏اش بهترين نشانگر حكومت دادگرى انسانى است كه بايد براى همه زمامداران جهانى درسى نيكو و سرمشقى آموزنده باشد .

على ، حكومت را مسئول گرسنگى ستمديدگان و سيرى و رفاه ستمكاران ميداند و اين حكومت اسلامى است كه بايد با چنين انحرافى مبارزه كند و بساط امتيازات طبقاتى را برچيند و شكافهاى اجتماعى را پر كند و همه را در يك سطح دادگرانه از نعمت زيست مرفه و عادلانه‏اى برخوردار سازد امام در اين باره ميفرمايد :

( اگر نبود كه خداوند ، دانايان آگاه را در سيرى ستمگر و گرسنگى ستمديده مسئول ميداند ، من افسار خلافت را بگردنش مى‏انداختم و بمانند گذشته دست از خلافت مى‏كشيدم زيرا دنياى شما براى من از عطسه بز ماده‏اى بى‏ارج‏تر است ) (71)گرسنگى گروهى و سيرى و رفاه گروه ديگر بزرگترين عامل نابودى اجتماع و سقوط مبانى عدل و رفاه و امنيت و ايمان است و ما در جهان امروز مى‏بينيم كه با وجود همه ادعاهاى بلوك دموكراسى و رژيمهاى سوسياليستى ، شكاف زندگى بين مردم جهان بحدى وحشتناك و انفجارآميز رسيده است و هر روز بر عمق اين شكاف افزوده ميشود و خطر جنگهاى خانمانسوزى را نزديك مى‏كند .

هم‏اكنون بيش از يك مليارد ، انسان در آسيا و افريقا و امريكاى لاتين گرسنه‏اند و هر روز هزاران نفر از گرسنگى ميميرند ، بيكارى ، آوارگى ، گرسنگى ، بيمارى و فقر و مرگ و بيخانمانى پنجه‏هاى شوم خود را بحلقوم مليونها نفر فرو برده و از سوئى رفاه بيش از حد ، اسراف و هرزگى و شهوترانى و بيخبرى و فساد و ستم جوامع بظاهر متمدن را در منجلابى از فساد سرنگون ساخته است بحدى كه ديپلماتهاى بزرگ جهانى احساس خطرى فورى و جهانسوز را كرده و كنفرانسهائى از قبيل كنفرانس شمال و جنوب براى هر چه كمتر كردن اين شكاف ژرف و كشنده تشكيل داده‏اند ولى چون نظامى عادلانه بر جهان امروز حكمفرما نيست اين نقشه‏ها و تلاشها بجائى نمى‏رسد و هر روز خطر انفجار و جنگ جهانى شديدتر ميگردد .

على درمان اين دردها را ميداند و شرايط زمامدارى اصيل انسانى را براى رفع اين هنجاريها برمى‏شمرد و ميفرمايد :

( زمامدار جز قيام به اجراى فرمانهاى خداوندى وظيفه‏اى ندارد و بايد مردم را پند دهد و تربيت كند ، روش پيامبر را زنده بدارد ، تبهكاران را كيفر بخشد و مردم را بيكسان از بهره‏منديهاى زندگى برخوردار سازد ) پس بايد براى اداره امور اجتماع از فرمان خدا كه قانون تكوين و فطرتست پيروى كرد و انحرافى بسوى سودجوئيها و كينه‏توزيها پديد نياورد ، حكومت بايد مربى انسانها باشد و اجتماع را بر پايه پاكيها و دادگريها تربيت كند و روش پيامبر را كه روشنترين سنتهاى اجتماعى است زنده بدارد و براى استوارى بنيان دادگرى و شايسته‏كارى ، مبارزه‏اى بى‏امان با ستم و گناه و پليدى بيآغازد و هر تبهكار و ستمگر و آلوده دامانى را بكيفر برساند و در سيستم اقتصادى خود اصل همسانى را كه قانون طبيعى و انسانى است رعايت كند تا بين افراد اجتماع شكافى پديد نيايد و جامعه در دو قطب متخاصم محروم و متنعم شكل نگيرد و نظام اجتماع انسانى به مخاطره نيفتد .

على رعايت عدالت را در حكومت ، قانونى هميشگى و جهانى ميداند و در اين باره دقيقترين هندسه اجتماعى را ترسيم ميكند و پيروزى و قدرتى را كه بر اثر ستم بدست آيد شكست ميداند و آنچنان رعايت برابرى را در جامعه و گسترش عدالت را در بين مردمان واجب ميشمرد كه بين عدالت انسانى و تعادل كرات آسمانى را بهم پيوند ميدهد و اين چنين ميفرمايد :

( آيا بمن دستور مى‏دهيد كه پيروزى را با ستمگرى نسبت بمردمان فراهم آرم ، تا شب و روز از پى هم مى‏آيند و ستارگان بدنبال هم ميروند چنين نخواهم كرد ، اگر اين سرمايه‏ها از خودم بود بين مردمان به برابرى پخش ميكردم ، پس اكنون كه اين مالها از خداست چگونه رعايت عدالت نكنم ، آگاه باشيد كه اگر مالى بر خلاف حق بكسى پرداخت شود ، زياده‏روى و زيانكارى است ) (72)على در اين فلسفه بهت‏انگيزش آسمان و زمين را بهم پيوند ميدهد و ميخواهد همان تعادلى كه بين ستارگان برپاست و با همان هندسه دقيقى كه هيچ يك از كرات آسمانى بحريم جاذبه و مدار يكديگر تجاوز نمى‏كنند ، اجتماع را هم از نظام عادلانه كائنات برخوردار گرداند و دادگرى زمامدارى انسانى را از دادگرى كل وجود پديد آورد و بدينجهت بزرگترين سخن اعجازآميز انسانى را بزبان مى‏آورد و ميگويد ( تا ستارگان بدنبال هم ميروند ستم نمى‏كنم ) .

زمامدارى را هم از اين روى ميخواهد تا قانون عدالت آفاق را به انفس سرايت دهد و مردم را همچون ستارگان در مدار تعادل بحركت درآورد بدينجهت بخداى خويش چنين عرضه ميدارد :

( بارخدايا تو آگاهى ، كه تلاش و پيكار ما نه از آن روى است كه بپايگاه قدرتى برسيم و يا چيزى از كالاى بى‏ارج دنيا را بچنگ آوريم بلكه بدانجهت است كه نشانه‏ها و پرچمهاى دين تو را برافرازيم و در شهرهاى تو شايستگى را پديد آريم تا بندگان ستمديده تو ، امان يابند و ستمگران بكيفر خويش برسند ) (73)پس زمامدارى در نظر امام ، پايگاهى براى جاه‏طلبى و سودجوئى نيست ، بلكه وظيفه‏اى سخت و مسئوليتى دشوار است و زمامدار بايد بكوشد تا احكام الهى را كه بفراموشى افتاده احيا و اجرا كند و ستمديدگان را امان بخشد و ستمگران را كيفر دهد و سرزمينهاى اسلامى را بفروغ شايستگى و عدل روشنى دهد ، اينجاست كه تمدن و فرهنگ مفهوم حقيقى خود را درمى‏يابد و شايستگى همه سوى را فرا ميگيرد و عدالت كامل ظاهر ميشود .

براى تحقق چنين ايده‏اى زمامدار اسلامى بايد از خويهاى زشت بركنار باشد و بكژى نگرايد تا بتواند برهبرى مسلمانان بپردازد و ناروائيها را جلوگيرد ، امام شرايط زمامدارى اسلامى را چنين بيان ميدارد :

( آنكس كه زمامدارى مسلمين و حكومت آنانرا بعهده ميگيرد و بر ناموس و خون و مال مردم سرپرستى ميكند ، نبايد بخيل باشد زيرا در اينصورت مردم را پريشان و آواره كند و نبايستى از دگرگونى روزگار بهراسد تا سرمايه‏اى از مال مردم براى روز مباداى خود فراهم آورد و رشوه‏خوار هم نباشد كه حقوق مردم پايمال گردد و فرمان دين به اجرا نيابد و هرگز نبايد بتعطيل سنت پيامبر بپردازد كه در آنصورت امت اسلامى نابود ميگردد ) (74)على بهترين مردم را پيشواى دادگر و بدترين مردم را زمامدار ستمكار ميداند و در اين باره به عثمان كه از راه دادگرى به انحراف گرائيده بود چنين ميفرمايد :

( بدان كه بهترين مردمان در پيشگاه خداوند پيشواى دادگرى است كه بحق راه يافته باشد و مردم را بحقيقت رهنمونى كند ، روشهاى روشن را بر پاى دارد و بدعت‏هاى ناشناخته را نابود كند ، زيرا سنتهاى راستين ، نشانه‏هائى آشكار دارد و پديده‏هاى بدعت نيز نمودار است ، و بدترين مردم در نزد خدا ، پيشواى ستمكارى است كه بگمراهى رود و مردم را نيز گمراه كند ، سنتهاى روشن را بميراند و بدعتها را زنده سازد و من از پيامبر خدا شنيدم كه ميفرمود : در روز رستاخيز پيشواى ستمگر را كه ياور و پوزشخواهى بهمراه ندارد مى‏آورند و به آتش دوزخش مى‏اندازند و او همچون سنگ آسيا در پرتگاه جهنم مى‏چرخد تا بژرفاى آتشينش درافتد ) (75)على خود را در حكومت با ديگر مردمان يكسان مى‏داند و امتيازى براى خويش قائل نمى‏شود و در منطق او هم زمامدار بر مردم حقوق دارد و هم مردم بر زمامدار حقوقى دارند و در اين باره سخنى چنين زيبا مى‏سرايد :

( خداوند والا ، حقى براى من بر شما قرار داده است و شما را نيز بر من حقى است بمانند حقى كه شما بر من داريد .

حق بهنگام گفتار از هر چيز گسترده‏تر و بهنگام عمل از هر چيز تنگتر است ، هيچكس بر ديگرى حقى ندارد مگر آنكه ديگران هم بر او حقى داشته باشند و ديگرى را نيز بر او حقى نيست مگر آنكه او هم حقى بگردن دارد و تنها كسيكه مردم بر او حقى ندارند خداوند بزرگ است ) (76)و آنگاه امام اين حقوق را بدرستى و بايستگى برمى‏شمرد و دستاوردهاى آنها را بيان ميدارد و اين چنين ميفرمايد :

( از بزرگترين حقوقى كه خداوند واجب شمرده است حق زمامدار بر مردم و حق مردم بر زمامدار است . حقوقى كه خداوند بر هر كدام تعيين و فرض فرموده است تا نظامى براى پيوندها و عزتى براى دينشان باشد كار مردم آنگاه شايستگى مى‏پذيرد كه زمامدارشان شايسته باشد و شايستگى پيشوايان هم با درستكارى و پايدارى مردم پيوند دارد و چون مردم حق زمامدار را گذاردند و زمامدار هم حقوق مردم را رعايت كرد ، حقيقت در بين آنان پيروز و چيره مى‏گردد و پرچمها و نشانه‏هاى دادگرى پديد مى‏آيد و روشهاى نيكو بجريان مى‏افتد و روزگار بشايستگى ميگرايد و دولت اسلامى پايدار ميشود و دشمنان نوميد ميگردند .

ولى اگر مردم بزمامدار عادل بشورند و يا زمامدار بمردم ستم كند ، كلمه يگانگى به پراكندگى افتد و نشانه‏هاى ستم پديد مى‏آيد و تباهى در دين بسيار شود و پيروى از سنت ترك شود ، در اين صورت هر كس به هوس خويش رفتار كند و احكام خداوندى تعطيل شود و جانها بيمار گردد و موقعيتى پيش آيد كه مردم از حقوق پايمال شده به وحشت نيفتند و از گسترش باطل نهراسند ، اينجاست كه نيكمردان خوار ميشوند و تبهكاران پيروز ميگردند ) (77)على پرتگاه‏هاى خطرناك زمامدارى را بخوبى مى‏شناسد و خود را از آنها بركنار ميدارد ، بخود نازى و تكبر و ثناخواهى و تملق دوستى مهالكى كشنده‏اند كه پيشوايان را بنابودى ميكشانند و مردم را بفساد مى‏اندازند و بازار بيكارگان متملق را گرم مى‏سازند بدينجهت امام از چنين صفات ناهنجار بدور است و در پاسخ كسى كه او را مى ستايد چنين ميفرمايد :

( بدترين حالت زمامدار ، آنست كه مردم شايسته ، او را دوستدار فخر و نازش بدانند و تكبر و خودخواهى را از كارهايش دريابند و من نميخواهم كه شما مرا چنين پنداريد و مرا دوستدار ستايش بدانيد كه بلطف خدا چنين نيستم و اگر هم دوست بدارم كه مردم مرا بستايند بخاطر خاكسارى و فروتنى در برابر خداوند پاك كه شايسته ستايش و كبريائى است چنين خواهشى را از خويشتن دور ميدارم پس مرا بخاطر فرمانبردارى خدا و مردم دوستيم نستائيد ، زيرا حقوق فراوانى بعهده دارم كه هنوز بجا نياورده‏ام و فرائضى بر گردن من هست كه ناچار از اجراى آنهايم ، پس با من آنچنانكه با جباران ميگوئيد بسخن نيائيد و از بيم خشم من ، حقايق را پنهان نداريد و با من با تملق و ثناگرى رفتار نكنيد و گمان مبريد كه سخن حق بر من گران مى‏آيد و مپنداريد كه من خود را بزرگ مى‏شمارم و گفتار شما را نمى‏شنوم زيرا آنكس كه سخن حق بر او گرانتر باشد عمل به آن دشوارتر خواهد بود ، پس از گفتن حق و مشورت به عدل با من باز نايستيد ، زيرا من برتر از آن نيستم كه نلغزم و از اشتباهكارى ايمن نمى‏باشم مگر آنكه خداوند مرا از لغزش و اشتباه بازدارد كه او از من بخود من چيره‏تر است و من و شما بندگان ناتوان خدائى هستيم كه جز او صاحبى نداريم ) (78)در منطق امام ، هرگز زمامدار نبايد حتى به يكنفر از مردم ستم ورزد و يا بمال آنان چشم دوزد كه در آن صورت بكيفر خداى گرفتار آيد .

على در اين‏باره چنان جدى و خشن است كه سهمگين‏ترين سخنان را بزبان مى‏آورد و چنين مى‏گويد :

( بخدا سوگند اگر شبها را بر روى خارهاى درشت بگذرانم و مرا با غل و زنجير بكشانند براى من بهتر از آنست كه خداى و پيامبرش را در حالى ديدار كنم كه به بعضى از بندگان خداى ستمى كرده يا بمال آنها چشمى دوخته باشم و چگونه بكسى ستم ورزم براى جانى كه بسوى بلاهاى آخرت مى‏شتابد و پيكرى كه روزگارانى دراز در زير خاك فرو ميماند ) (79)دغلبازانى در بين مردم پيدا ميشوند كه پيشكشيها و هدايائى بحضور زمامدار ميبرند و دلهاى آنها را نرم ميكنند و ميدانى براى فريب و خيانت ميگشايند و امام كه چنين كسانى را مى‏شناسد از حضور خود بدورشان ميدارد و ميدانى بچنين كسانى نميدهد آنگاه كه اشعث بن قيس آن مرد چند چهره تبهكار هديه‏اى برايش آورد ، امام داستان را چنين نقل كرد :

« شگفت‏آورتر از داستان عقيل ( كه بجاى سهم زيادتر بيت‏المال آهن گداخته‏اش حواله كرد ) داستان آن مردى است كه در خانه‏ام را كوفت و ظرفى سربسته برايم آورد ، خوراكى كه من آنرا زشت ميداشتم گويا با زهر مار آميخته شده بود گفتم آيا هديه است يا زكاة يا صدقه كه اينها بر ما خاندان رسالت حرام است گفت صدقه و زكاة نيست بلكه هديه است گفتم مادرت بر سوكت بگريد آيا مرا از راه دين مى‏فريبى يا نفهمى يا ديوانه و مهجورى ؟ بخدا قسم اگر آسمانهاى هفتگانه و آنچه را در زير آنهاست بمن بخشند كه خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورى نافرمانى كنم چنين نخواهم كرد دنياى شما در نزد من از برگ جويده‏اى كه در دهان ملخى باشد بى‏ارج‏تر است على را بلذت ناپايدار دنيا چكار ؟ » (80) همين اشعث بن قيس در زمان خلافت عثمان ، فرماندارى آذربايجان را داشت و در زمان زمامدارى امام هنوز بر سر كار بود و به غارت بيت المال مى‏پرداخت ، امام به او نامه‏اى نگاشت كه در آن وظيفه حاكمان و فرمانداران در سخنانى كوتاه و پرمغز بيان شده است امام ، به اين عنصر فاسد و منافق كه خود و فرزندانش عناصرى جنايتكار بودند و در قتل امام و فرزندانش امام حسن و امام حسين دست بجنايت بيالودند چنين نگاشت :

( مقام حكومت ، لقمه‏اى نيست كه آن را ببلعى بلكه امانتى است كه بتو سپرده‏اند و تو در برابر مقام خلافت مسئول هستى ، تو حق ندارى در زمامدارى مردم ، بخودسرى پردازى و بدون فرمان مافوق در كارهاى مردم دخالت كنى ، مبالغى از مال خدا در دست تو است و تو مسئول نگهدارى آن هستى تا آنكه آنها را براى من بفرستى ، اميدوارم كه من براى تو فرمانده بدى نباشم » (81) پس حاكم براى مردم است نه آنكه مردم براى حكومت باشند و منافع اجتماع مانند لقمه چربى در دهان او فرو رود ، اموال مردم را هم حاكم بايد بمصرف منافع خود مردم برساند و حق ندارد در كارهاى مردم بدون رعايت قانون مداخله كند .

امام ، شرط زمامدارى را دانائى و پاكدامنى ميداند و از پيشوائى ناآگاهان و تبهكاران بر امت اسلام بيم دارد و نتايج زشت حكومت جاهلان و مفسدان را برمى‏شمارد و علت قيام خود را به امر زمامدارى مبارزه با گروه تبهكار بنى‏اميه بيان مى‏دارد و چنين ميفرمايد :

« من از آن بيم دارم كه زمامدارى اين مردم بدست سفيهان و بدكاران افتد و آنان مال خدا و سرمايه‏هاى عمومى را بين خود دست بدست گردانند و بندگان آزاد خدا را به بردگى گيرند و با شايستگان بستيز برخيزند و تبهكاران را بر گرد خود فراهم آرند » (82) آئين حكومت و زمامدارى را امام بتفصيل و دقت در نامه‏اى كه براى سردار رشيد خود مالك اشتر بهنگام انتصابش بحكومت مصر نگاشت بيان داشته و اين برنامه دادگرانه بدان اندازه جدى و دقيق و آموزنده و هيجان‏انگيز است كه بحق بايستى سرمشق همه زمامداران جهان باشد و ما چون همه اين نامه را در اين كتاب آورده‏ايم نيازى بشرح آن در اين مقدمه نمى‏بينيم .

على و اخلاق

انسان‏سازى ، فردسازى ، خودسازى ، تلطيف و تعديل غرائز ، مبارزه با تباهى ، رشد و گسترش پاكى ، تحكيم برتريها و بالاخره ايجاد مكتب اخلاق ، از مهمترين ، فورى‏ترين و ضرورى‏ترين مواردى است كه اسلام به آن عنايتى خاص دارد و قرآن كريم هندسه اخلاق آدمى را بدقيق‏ترين رسمى ، ترسيم فرموده و پيروان خود را برعايت نكات والاى آن برانگيخته و پيامبر اسلام بزرگترين نمونه اخلاقى انسانيت است بدانسان كه خداوند درباره‏اش ميفرمايد ( تو بزرگترين اخلاق را دارائى (83)

پيامبر نمونه والا و مجسم اخلاق قرآنى بود چنانكه همسرش درباره‏اش گفت : ( خلق پيامبر ، همان اخلاق قرآن بود ) و همين دستورهاى علمى و نمودارهاى عملى بود كه مدينه فاضله حقيقى نه تخيلى افلاطونى را پديد آورد و امت اسلامى عظيم‏ترين و پاكترين خويها را حائز گرديد .

على هم با هندسه اخلاق ، عدالت هستى را در وجود انسانها تجلى داد و خود بزرگترين اخلاق را داشت چنانكه ميفرمود :

( من مردم را به كارى نيكو وادار نكردم مگر آنكه خود پيشتر به آنها عمل مى‏كردم و مردم را از كارهاى زشت باز نمى‏داشتم مگر آنكه خود پيشتر از ديگران از آن زشتى‏ها بركنار بودم ) .

و اين سخن را جز پيامبران و امامان راستين ما هيچكس در زير اين آسمان نميتواند ادعا كند ، على در گفتارش همه‏جا از اخلاق سخن ميراند تا فرد فرد مردم را بپاكى و درستى بسازد و از اجتماع آنها جامعه‏اى پاك و عادل و راستين بوجود آورد ، على در وصيتى كه بفرزندش امام حسن ( ع ) ميفرمايد و منظورش اندرز همه فرزندان مسلكى اوست دقيق‏ترين مسائل اخلاقى را بصورت نصيحت بيان ميدارد و از جمله چنين ميفرمايد :

دلت را به اندرز زنده بدار و بپارسائى بميران و به يقين نيرومند ساز و با آگاهى روشن كن و بياد مرگ خوارش بدار و بقبول نيستى وادارش ، زشتى‏هاى دنيا را به او بنمايان و از يورشهاى روزگار بر كنارش دار و زشتى‏هاى ايام گذران را بر او نمودار كن و داستانهاى پيشينيان را برايش بازگوى و بگو كه بر آنها بر اثر تبهكاريهاشان چه گذشته است ، در شهرهاى بازمانده و يادگارهاى ويران و كهنشان سير كن و ببين كه چه كردند و بكجا رفتند و در كجا آرام گرفتند ، آنگاهست كه مى‏بينى دوستانشان را گذاشتند و بخانه تنهائى گور فرو رفتند ، تو هم بزودى سرنوشتى بمانند آنها خواهى داشت پس جايگاه خويش را نيكو گردان و آخرتت را بدنيايت مفروش ، آنچه را نميدانى و بدشواريت مى‏اندازد مگوى و براهى كه از گمراهيش بيم دارى پا مگذار زيرا خوددارى بهنگام سرگردانى بهتر از فرو رفتن در ناگواريهاست مردم را به نيكى وادار كن تا از نيكوكاران باشى و زشتى را با دست و زبانت دور كن و با تلاشى فراوان از تبهكاران كناره گير ، و در راه خدا از سرزنش ، توبيخ‏گران مهراس و براى حق خود را بگرداب مهالك انداز و در دينت ژرف‏انديش باش و خويشتن را بسختى عادت ده . . . . . (84) و بجاى ديگر هر دو فرزندش حسنين را چنين سفارش ميكند :

« شما را و خاندانم را و هر كس كه سفارش من به او ميرسد ، به پرهيزگارى و نظم در كارها وصيت ميكنم ، بين خود را اصلاح كنيد كه از پيامبر شنيدم اصلاح بين مردمان از همه نمازها و روزه‏ها بهتر است ، خدا را ، خدا را ، به يتيمان روى آوريد و دهانشان را بى‏غذا نگذاريد و كوچكشان نشماريد ، خدا را ، خدا را ، بهمسايگان نيكى كنيد كه پيامبر آنچنان درباره همسايگان سفارش ميفرمود كه گمان بردم از يكديگر ارث ميبرند ، خدا را ، خدا را ، از قرآن دورى نكنيد و نگذاريد ديگران در عمل كردن به آن از شما پيشى گيرند ، خدا را ، خدا را ، نماز را بزرگ شماريد كه پايه دين شماست ، خدا را ، خدا را ، بخانه خدا روى آوريد و آنرا تنها نگذاريد ، خدا را ، خدا را ، در راه خدا جهاد كنيد با سرمايه‏ها و جانها و زبانهايتان ، بر شما باد كه بيكديگر به پيونديد و ببخشيد و از دورى و ستيز بپرهيزيد ، هرگز امر بمعروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه در اينصورت تبهكاران بر شما چيره ميشوند و دعاهايتان پذيرفته نمى‏شود (85) و در سخنانى كوتاه چنين ميفرمايد :

« بخل ننگ است و ترس كاستى است ، تنگدستى زيرك را از بيان دليل گنگ مى‏سازد ، بينوا در شهر خود تنهاست ناتوانى آفت است شكيبائى دلاورى است ، پارسائى توانگرى و تقوى سپر آتش جهنم است » (86)و باز چنين ميفرمايد :

« با مردم چنان آميزش كنيد كه اگر بميريد بر شما بگريند و اگر زنده بوديد با شما مهربانى كنند ، چون بر دشمن خويش پيروز شدى بشكرانه پيروزيت بر او ببخشاى » (87)

و بديگر بار مردم را چنين اندرز ميدهد :

( بخشنده باش ولى در بخشندگى زياده‏روى مكن ، ميانه‏رو باش و سختگير مباش ، بهترين بى‏نيازى ، دورى از آرزوهاست ، آنكس كه در رنجانيدن مردمان بشتابد ، درباره‏اش آنچه نميدانند بگويند ، هر كس آرزوهايش را دراز گرداند به تبهكارى افتد ) (88) و بديگر سخن ، امام مكارم اخلاقى را برمى‏شمارد و برتريهاى آنها را بازگو مى‏كند و دستاوردهاى نيكويشان را چنين بيان ميدارد « هيچ سرمايه‏اى سودمندتر از خرد و هيچ تنهائى‏يى ترسناكتر از خود خواهى و هيچ خردى بمانند انديشيدن و هيچ بزرگوارى‏يى بمانند پرهيزگارى و هيچ همدمى بهتر از خوشخوئى و هيچ ميراثى بمانند ادب و هيچ پيشوائى بمانند توفيق و هيچ بازرگانى‏يى سودبخش‏تر از شايسته‏كارى و هيچ سودى مانند پاداش خدائى و هيچ پارسائى بهتر از بركنارى شبهه‏ها و هيچ پاكدامنى برتر از دورى حرامها و هيچ دانشى بمانند انديشه و هيچ عبادتى مثل انجام فرائض و هيچ ايمانى بمانند شكيبائى و آزرم و هيچ افتخارى همچون فروتنى و هيچ شرافتى بمانند دانش و هيچ عزتى مثل بردبارى و هيچ پشتيبانى‏يى استوارتر از مشورت نيست » (89)

امام از وفادارى سخن ميگويد و وفاداران را مى‏ستايد و چهره زشت فريبكاران را ترسيم ميكند و ميگويد مردان حق با آنكه راه فريبكارى را ميدانند براى رعايت فرمان خدا از آن كناره ميگيرند و در اين باره چنين ميفرمايد :

« وفادارى همدم راستى است و من سپرى نگهدارنده‏تر از وفا نمى‏شناسم و آنكس كه بداند بكجا باز ميگردد هرگز مردم را نمى‏فريبد و ما اكنون در روزگارى بسر ميبريم كه مردمش فريبكاران را زيرك مى‏شمارند و آنها را خردمند و چاره‏جو مى‏دانند اينها را چه ميشود ؟ خدايشان بكشد انديشمندان و چاره‏جويانهم راه فريب را مى‏شناسند لكن فرمان و نهى خدا آنها را از فريبكارى بازميدارد و اين بى‏دينانند كه از هر فرصتى براى مكر و فريب سود مى‏برند » (90)على هواپرستان و دنيادوستان و صاحبان آرزوهاى دراز را از كردار زشتشان برحذر ميدارد و خطاب به آنها چنين ميفرمايد :

« اى مردم ، بيش از هر چيز از دو چيز درباره شما مى‏ترسم ، هواپرستى و آرزوهاى دراز ، هواپرستى شما را از راه حق باز ميدارد و آرزوى دراز آخرت را از يادتان مى‏برد ، آگاه باشيد كه دنيا با شتاب از شما روى برميگرداند و از آن چيزى براى شما نمانده ، جز ته‏مانده كاسه‏اى كه آنرا كج كنند ، آگاه باشيد كه آخرت پيش مى‏آيد و دنيا و آخرت هر كدام فرزندانى دارند ، پس شما فرزند آخرت باشيد نه دنيا و هر فرزندى بزودى در روز رستاخيز بمادرش مى‏پيوندد امروز روز كردار است نه حساب و فردا روز حسابرسى است و روز عمل نيست » (91) در اندرزى اخلاقى كه بگفته گردآورنده نهج البلاغه اگر در اين كتاب پندى جز آن نبود مردم را كافى بود بمردى كه از امام خواست نصيحتش كند ، سخنانى چنين تام و كامل و سودبخش بيان داشت و فرمود :

« از آن گروه مباش كه بدون شايسته‏كارى ، پاداش آخرت خواهند و بازگشت بخدا را با اميدهاى دراز دنيائى بتأخير افكنند همچون آنكس مباش كه درباره دنيا مانند پارسايان سخن گويد ولى چون دنياپرستان بدنيا دل بندد ، هر چه به او بدهند سير نشود و اگر چيزى به او نرسد قناعت نورزد ، از سپاس بخشش‏ها فروماند و زياده‏خواه و فزونى طلب باشد مردم را از بدى بازدارد و خود باز نايستد و به آنچه خويش نمى‏كند مردم را فرمان دهد ، شايسته‏كاران را دوست بدارد ولى رفتارش چون آنان نباشد و تبهكاران را دشمن دارد و خود همچون آنها باشد ، از مرگ براى گناهان فراوانش بترسد ولى بر آن گناهان همچنان پافشارد ، اگر بيمار شود از گنهكارى پشيمان شود و اگر تندرست گردد به هوسرانى پردازد ، بهنگام آسودگى بخودپسندى افتد و بوقت گرفتارى نوميد شود ، چون بلائى به او رسد با بيچارگى به دعا و لابه افتد و چون فراخى يابد ، روگردان و مغرور شود ، نفس سركشش بگمانهاى پوچ بر او چيره گردد ولى با يقينى كه بكيفر آخرت دارد بر او پيروز نشود بر ديگران بگناهانى كه كمتر از گناه اوست مى‏ترسد و براى خودش پاداشى بيش از ديگران اميدوار است اگر بى‏نياز شود بگناه و فتنه افتد و اگر بى‏چيز ماند نوميد و سست گردد ، در انجام وظيفه كوتاهى كند ولى در مزدخواهى به آز افتد اگر شهوت و لذتى يافت بگناه آيد و از توبه باز ايستد و اگر اندوهى به او رسد وظائف دينى را كنار گذارد سخن از عبرت‏آموزى گويد و خود پندى نياموزد و در پند گفتن مبالغه ورزد و خودش پند نگيرد ، بگفتارش مى‏نازد و كردارش اندك است بدنبال چيزهاى ناپايدار مى‏شتابد و درباره واقعيتهاى پايدار سهل‏انگار است ، پاداشهاى بزرگ خدائى را زيان مى‏پندارد و زيانهاى دنيا را غنيمت و نعمت ميداند ، از مرگ مى‏ترسد ولى از عمرى كه ميگذرد باكى ندارد ، گناهان ديگران را كه كمتر از گناهان اوست بزرگ مى‏شمارد و طاعت خود را كه كمتر از طاعت ديگرانست فراوان ميداند بر ديگران ميتازد و سخت ميگيرد و بر خودش هر كار را آسان ميداند ،

خوشگذرانى با سرمايه‏داران را از عبادت با تهيدستان دوست‏تر دارد بسود خويش ديگران را محكوم ميكند و بزيان خويش حكمى نميدهد ديگران را هدايت مى‏كند و خويشتن بگمراهى مى‏افكند ، مردم از سخنان او پيروى ميكنند و خودش گناهكار است ، حق خود را بتمامى مى‏ستاند و حق مردم را بتمامى نميدهد از مردم ميترسد و از خدا نمى‏ترسد و از پروردگارش در كار مردم نمى‏هراسد » (92)

على و على

شناخت على كارى دشوار است و اين وجود نامتناهى را كسى نتواند بشناسد و آنسان ذاتش افق انسانى را از هر سوى پوشيده كه افكار و اوهام از شناختش بازمانده و هر كس از ديدگاه خويش او را بنحوى ديده است ، دوستانى او را بدانسان بزرگ شمرده‏اند كه راه مبالغه پيموده و خدايش دانسته‏اند و اينان همان ( محب غال ) هستند و دشمنانش از راه كينه ، از سوى ديگر چنان در ستيز با او به پهلوى چپ افتاده‏اند كه كافرش شمرده‏اند و آنان همان ( مبغض قال ) هستند و على هر دو گروه را ( هلاك شده ) دانسته است و براى شناخت على بايد بسخن پيامبر توجه داشت كه فرمود : ( يا على كسى تو را جز خدا و من نتواند بشناسد ) و ما براى شناخت اين عنصر عظيم و بيكرانه و جاودانه بايد او را از زبان خدا و پيامبر و خودش بشناسيم و از اين ديدگاه والا بشناخت وجود ارزنده‏اش برسيم ، خدا در قرآنش بتكرار از پايگاه والاى على سخن بميان آورده ولى او را بصفاتش شناسانيده نه بنامش ، تا ستيزه‏جويان نتوانند بقرآن محفوظ دست يازند ونام على را بردارند و بكتاب جاودانى اسلام خدشه و تحريفى روا دارند ولى آيات قرآنى در اين باره بدان اندازه روشن است كه جز به على بديگر كسى نتواند مطابقت يابد ، على بهمراه رسول خدا و خود خدا سرپرست مؤمنان است كه خداوند فرمود :

( همانا سرپرست شما خداست و پيامبرش و كسانيكه نماز را بجاى آورند و زكوة ميدهند در حالى كه ركوع ميكنند ) (93) و چنين كسى جز على حتى بتصديق مفسران عامه نميتواند باشد و بجاى ديگر خداوند على را شاهد رسالت پيامبر ميداند و كسى كه به علم كتاب آگهى دارد (94) كتاب تشريع ، كتاب تكوين و كتاب انسان و اگر مرا هم اهل مبالغه ندانند كتاب مبين كه مكنون و محفوظ است و علم غيب در آن نگاشته شده است زيرا همه اينها كتابند و على هم علم كتاب نزد اوست و اين افاضه از جانب حق است كه بنفوس پاك و زكيه و مستعدى چون پيامبر و على افاضه ميشود از همه مهمتر كه شرط اتمام نبوت و ابلاغ رسالت پيامبر ، اعلام امامت على است و اگر پيامبر در بيان امامت على تعلل ورزد بوظيفه پيامبرى خويش رفتار نكرده است (95) و چون در پهنه پرهيجان غدير ، على بمقام رهبرى انسانى معرفى شد ، دين اسلام هم تكامل يافت و خداوند فرمود :

( امروز دين شما را كامل ساختم و نعمت هدايت را تمام كردم و به اينكه اسلام دين شما باشد خشنود شدم ) (96)على و همسر گراميش و فرزندان والاتبارش خاندان رسولند كه خداوند پليدى را از آنان برداشته و پاكيزه‏شان ساخته است و آيات فراوان ديگر كه در شأن على آمده و گفتار كوتاه ما را گنجايش بيان آنها نيست و بايد بكتابهاى مربوط مراجعه كرد گفتارى كه پيامبر درباره على گفته آنقدر فراوان است كه كتابهاى خاصه و عامه را پر كرده است و در هر جاى و هرگاه ، رسول اسلام درباره ايمان و عمل و علم و قضاوت على سخن گفته است ، يك ضربه شمشير على در روز جنگ خندق از عبادت ثقلين ارزنده‏تر است ، على جان پيامبر و گوشت و خون و استخوان اوست ، على خليفه و جانشين او حامل لواى علم اوست و نسبت به او به منزله هارون نسبت بموسى است و على صداى وحى را ميشنود و فرشته‏اش را مى‏بيند و هزاران سخن ديگر از پيامبر كه در صدها كتاب تفسير و حديث آمده و ميتوان بتفاسير مجمع البيان و برهان و الميزان و كتابهاى صحاح و احقاق الحق و الغدير و عبقات و ينابيع الموده و . . . . مراجعه كرد ولى اسف اينجاست كه هنوز على در دنياى اسلام و متاسفانه در دنياى شيعه هم بدرستى شناخته نشده و شخصيت والايش تحريف شده و هنوز هم گرفتار محبان غال و مبغضان قال است و اينهم نمودار شخصيت مظلوم على است كه هنوز هم چهره آسمانيش در محاق جهل‏ها و جورهاست و ما شيعيانش هنوز بدرستيش نشناخته‏ايم و تا او را نشناسيم نتوانيم از او پيروى كنيم و تا پيريش نكنيم شيعه او نيستيم و بسعادت و فلاحى كه در انتظار آنيم نمى‏رسيم گروهى از مسلمانان سنى بى‏انصاف ، على را در رديف عثمان و سعد وقاص و عبد الرحمن بن عوف و خالد بن وليد جزء عشره بشره بحساب مى‏آورند در صورتيكه چه نسبت خاك را با عالم پاك ، على آن مرد بزرگ معنوى كجا و اين گروه اشرافى و تجاوزكار و منحرف كجا ؟

قرنها بر منبرها به على دشنام دادند و ناسزا گفتند و فرزندان و پيروان راستينش را كشتند و بدار آويختند و بزندان افكندند ولى او پاينده‏تر و روشنتر و انسان‏سازتر و مقدس‏تر و اعجازگرتر و اعجاب‏انگيزتر باقيماند .

گروهى هم برايش شخصيتى اساطيرى و ذهنى ساختند و بعنوان دوستى ، داستانها و شعرها برايش پرداختند و بآسمانش فرستادند و از رهبرى مردم زمين بركنارش داشتند و از دسترس پيروانش بيرون بردند و شيعيانى موهوم ساختند ، ذليل و بيچاره و جاهل كه براى على نه تنها افتخارى نيافريدند بلكه دردها و اندوهها ببار آوردند ،

شاعران از چشم و ابرويش سخن گفتند و از قد و بالايش و سياهى مويش و سفيدى رخسارش و هزاران تغزل و تشبيب و اين شعرها بدست درويشها افتاد و وسيله تكدى و مفتخوارى و دريوزگى و بيكارگى و موجب شرمسارى على .

نقاشان او را در كنار گنبد و بارگاهى زرين نشانيدند و دوتا شير در كنارش خوابانيدند و شمشيرى دو سر روى زانويش نهادند ، يعنى على فقط اهل كشتار است و جنگ و بعد مسيحيانهم از آن عكس‏ها كپيه گرفتند و قيافه‏اى زشت و بيرحم به او دادند و كلاه خود و زره و شمشيرى به او بستند تا بدنيا بگويند اسلام دين آدمكشى و قساوت است و اينهم امام مسلمانان است .

برخى صوفيان و گروهى عارف‏نما ، بنام او هو حق على گفتند و از خدايش بالاتر شمردند و دنبال هزاران فجايع رفتند و ناد على خواندند و نماز نخواندند و باز همان رسوم مسيحى و برهمائى را زنده كردند و توحيد اسلامى را كه على خودش قربانى آن بود لكه‏دار كردند و از مسجد به خانقاه رفتند و با اوهام دست بگريبان شدند .

برخى روضه‏خوانهاى بى‏سواد هم روى منبر رفتند و بعوض خواندن آيات قرآن و حديث پيامبر و خطب نهج البلاغه شعر خواندند و قصه گفتند و على را بعوض رهبرى در محيط زندگى فقط دادرس شب اول قبر و سر پل صراط معرفى كردند و هر گونه گناهى را با وجود داشتن ولايت على ناچيز شمردند و شفاعت را وارونه معرفى كردند و مردم بيسواد را بگناهكارى گستاخ كردند و على را بعنوان آنكه بالا ببرند از مقامش پائين آوردند و با داستانسرائيهاى دروغ و بيهوده شيعه را گروهى خرافى و اوهام‏پرست معرفى كردند و بهانه بدست دشمنان دادند كه بگويند شيعه‏ها مشركند و مهدور الدم و احمدامين‏ها و موسى جاراله‏ها و فريد وجدى‏ها و شهرستانيها و . . . . تهمت‏ها بشيعه زدند و جنجالها براه انداختند كه اگر مصلحانى همچون سيد شرف‏الدين‏ها و علامه امينى‏ها و كاشف‏الغطاها نبودند معلوم نبود كه چه سرنوشت‏هاى شومى بسراغ مكتب تشيع مى‏آمد و ما ميگوئيم چه بهتر است كه على را از زبان و عمل و سيره و اخلاق و عبادت خودش بشناسيم و بشناسانيم و مكتب والاى تشيع را كه خونبهاى على و فرزندان والا و شيعيان فداكار و راستين اوست احيا كنيم و بشريت را در پرتو اين مكتب مقدس بسرچشمه ايمان و عدل و صلح و آزادى و تقوى و پاكبازى و انسان‏دوستى و همه مكارم اخلاقى رهبرى كنيم اكنون بايد على را از زبان على و كتاب بزرگ و جاويد نهج البلاغه‏اش بشناسم و غبار جهل از چهره روشن آسمانيش بزدائيم ، اينجا سؤالى پيش مى‏آيد و انتقادى كه چرا على خود را ستايش كرده و بخودستائى پرداخته است مگر خودستائى در منطق اخلاق انسانى ، كارى غلط و تكبرآميز نيست ؟

به اين پرسش و انتقاد ، پاسخى بكر و زيبا ميدهيم ميگوئيم ، ما دو على داريم ، على فرزند ابيطالب و على امير المؤمنين و امام المسلمين و حجة اله و ولى اله و اين على فرزند ابيطالب است كه على امير المومنين را مى‏ستايد و اين دو شخصيت در هم ادغام شده و على واحدى را پديد آورده كه مرز آن غدير است .

على فرزند ابيطالب همچون ديگر مسلمانان به امامت على امير المؤمنين ايمان دارد و نخستين كسى است كه به امامت خود معتقد است همچنانكه رسول الله هم به رسالت خود مومن است و اول المسلمين است و بمصداق ( آمن الرسول بما انزل اليه ) پيش از هر كس به پيامبرى خود ايمان آورده و در اذان و تشهد خودش هم شعار ( و اشهد ان محمد رسول الله و عبده و رسوله ) را بزبان مى‏آورده و اگر چنين نمى‏كرده نمازش درست نبوده است .

على هم كه خود را مى‏ستايد بنام امامى ميستايد كه خود به امامتش معتقد و معترف بوده است و بعلاوه از حق خويش دفاع ميكرده است و دفاع از حق واجب است اگر چه اين حق از خودش باشد .

على ميگويد ( مقام من در سرپرستى و ولايت اجتماع بمانند محور بر سنگ آسياست ) (97) چه تشبيه زيبا و مثل درست و رسائى .

آخر مگر نه اين است كه سنگ سنگين آسيا را محور آن مى‏چرخاند و محور هم بنيروى ريزش آب مى‏چرخد ؟ اينجا هم فقط امام است كه ميتواند سنگ رهبرى اجتماع را بچرخاند و توده‏ها را بمانند كهكشانها بر مدار عرش عظيم خلافت ، بدون هيچگونه انحرافى بگردش آورد و همچنانكه محور بنيروى فرو ريختن آب بحركت مى‏آيد امام هم بقدرت آبشار وحى آسمانى بحركت مى‏آيد و از فراز الهام آسمانى نيرو ميگيرد و پيوندى هميشگى با وحى و علم و قدرت آسمانى دارد ، پس علم و قدرت امام از علم و قدرت لا يزال خدائى برميخيزد و ديگر كس را پايه و مايه گردانيدن چرخ رهبرى امت نيست و اين على است كه چنين آگاهى و توانى را به اراده خداوندى كسب كرده است و نيز چنين ميفرمايد :

( از كوهسار وجود من سيلاب دانش فرو ميريزد و مرغ انديشه را ياراى پرواز بقله والا و بلند من نيست ) (98)

و ميدانيم كه كوهستان ، آبها را از آسمان فرا ميگيرد و از سينه خويش بكشتزارها فرو ميفرستد و علم على هم از آسمان وحى خدائى كه همان دانشهاى وافر قرآن است پديد مى‏آيد و از انجا بكشتزار جانهاى مستعد انسانها سرازير مى‏شود و جز مقام ولايت و خلافت الهى كسى توان آنرا ندارد كه اين بارشهاى پياپى و فياض را بدامان گيرد و از آن سيلابها روان كند و جانهاى پياپى و فياض را بدامان گيرد و از آن سيلابها روان كند و جانهاى تشنه انسانها را سيراب سازد و ستيغ اين كوه بلند ، آنسان والا و رفيع است كه مرغان تيزبال انديشه هرگز نتوانند به اوج آن برسند و ارتفاع حيرت‏انگيزش را كه سر در ابرهاى غيب فرو برده است دريابند .

على چنين اوج بيكرانى را دريافته و حق را ديده و بمقام يقين رسيده چنانكه ميفرمايد ( از آن روز كه حق را ديدم در آن ترديد نكردم ) و چنان حقايق روشن ماورائى براى او نمودار است كه ميفرمايد :

( اگر پرده‏ها را از برابر ديدگانم بردارند بر يقينم افزوده نمى‏شود ) شگفت است كه على از پشت پرده‏هاى طبيعت آگهى دارد و بجهان غيب ديده مى‏گشايد و بالاتر از اين سخن اعجازانگيز على است كه در پس پرده غيب بمقام شهود رسيده و چهره زيباى خدا را هم با ديده دل ديده است آنجا كه ميفرمايد : ( خدائى را كه نبينم نمى‏پرستم ) و در اين پايگاه از مقام موساى كليم هم بالاتر رفته است كه درخواست ديدار خدا را كرد و پاسخ ( لن ترانى ) شنيد .

على اگر چه پيامبر نيست ولى پيامبرگونه‏اى است كه از رسالتهاى آسمانى آگهى دارد و از وعده‏هاى الهى آگاهست و رموز كلمات هدايت را بخوبى مى‏شناسد و ميفرمايد :

( سوگند بخداوند كه من از تبليغ رسالتها و همگى وعده‏هاى آسمانى و كلمات تامه الهام پروردگارى آگاهم و درهاى حكمت و فروغ امر هدايت در نزد ما خاندان پيامبر است ) (99) خلافت و حكومت على ، امرى است الهى ، او رهبرى و پيشوائى را براى خود نميخواهد و مقام ولايت را دستخوش اميال مردم نميسازد بلكه از آنروى باين پايگاه والا علاقه دارد كه مردم را بسوى خدا رهبرى كند و خشنودى خدا را در اين راه بدست آورد بهمين جهت بمردمى كه او را براى رسيدن بمقاصد ننگين مادى خود ميخواستند فرمود :

( كار من با شما يكسان نيست ، شما مرا براى خود ميخواهيد و من شما را براى خدا پس مرا براى هدايت و تكامل خود يارى كنيد ، بخدا قسم كه حق ستمديده را بستانم و بينى ستمكار را مهار كنم تا او را به آبشخور حق و عدالت بكشانم ) (100) على حتى يك لحظه از فرمان خدا و پيامبرش بى‏خبر نمانده و جان خود را در مهالكى هولناك براى گسترش آئين حق بخطر انداخته و تا آخرين لحظه حيات پيغمبر با او بوده است چنانكه ميفرمايد ( من حتى يك لحظه درباره خدا و پيامبرش ترديد نكردم و جان خود را در معركه‏هاى خونين نبرد كه دلاوران بزرگ بزانو درمى‏آمدند بخطر افكندم و اين شجاعت را خداوند بمن ارزانى داشت و پيامبر در آغوش من جان داد و بهنگام مرگ روح مقدسش بر چهره من درخشيد ) (101) شناخت على و فرزندان والاتبارش كه مقام بلند امامت را حائز گرديده‏اند كارى بس دشوار است و جز مومنانى كه قلبهاشان در آزمايش پروردگارى پيروز گرديده ديگرى نميتواند حقيقت پايگاه آنانرا دريابد زيرا على راههاى آسمان هدايت را از راههاى زمينى ماديت بهتر ميداند و ميفرمايد :

( كار ما و شناخت ما ، كارى سخت و دشوار است كه بندگان مؤمن خدا كه قلبشان در آزمايش خدائى پيروز گشته آنرا در مى‏يابند و گفتار ما در گنجينه امين دلهاى پاك نگهدارى ميشود ، بيش از آنكه مرا نيابيد آنچه از من ميخواهيد بپرسيد كه من راههاى آسمانها را از راههاى زمين بهتر مى‏شناسم ) (102) شگفتى‏آور است كه على در همه ابعاد وجودش به آخرين مدرج كمال رسيده است در پايه انديشه و علم آنچنانست كه ميگويد آنچه ميخواهيد از من بپرسيد و براى پهنه بيكران علميش مرزى نمى‏شناسد و در مقام روحى آنقدر بالا رفته كه راههاى ماورائى و غيب را بهتر از راههاى محسوس و مشهود طبيعى مى‏شناسد و در بعد جسمى و توان پيكرى هم آنقدر نيرومند است كه ميفرمايد :

( اگر دشمن همه بلنديها و پستى‏هاى زمين را فراگيرد ، هرگز پشت بدشمن نمى‏كنم و بهراس نمى‏افتم ) و باز ميگويد :

( اگر همه عرب بجنگ با من برخيزند از ميدانشان روى برنمى‏گردانم ) و درباره نبردهاى قهرمانانه خود كه موجب نابودى شرك و ستم و گسترش آئين اسلام گرديد چنين ميفرمايد :

( اين من بودم كه سينه دلاوران عرب را بخاك انداختم و شاخهاى دليرانشان را از بيخ بركندم ) (103) ولى همه اين قدرتها و حكمتها و امتيازات را از خدا و پيامبرش ميداند در يكجاى ميفرمايد شجاعتى كه خداى بمن بخشيد و در جاى ديگر خود را پرورده دامان پيامبر ميداند و چنين ميفرمايد :

( شما ميدانيد كه من با پيامبر چه خويشاوندى نزديك و احترام و پيوند مخصوصى داشتم ، در آنزمان كه كودك بودم مرا بدامان ميگرفت و بسينه‏اش مى‏چسبانيد و مرا در بسترش مى‏خوابانيد چنانكه پيكرش را لمس ميكردم و بوى خوش او را مى‏شنيدم و او غذا را بدهان من ميگذاشت ، او هرگز دروغى در سخن و لغزشى در رفتار من نمى‏ديديد و من همچون بچه شتران هميشه بدنبالش بودم و هر روز پرچمى از خوى نيكو برايم برمى‏افراشت و مرا به پيروى آن فرمان ميداد و من هر سال با او در غار حرا بودم و او را ميديدم و جز من كسى او را نمى‏ديد و در نخستين خانه‏اى كه افراد آن به اسلام گرائيدند پيامبر بود و خديجه و من سومين آنها بودم ، فروغ وحى خدائى را مى‏ديدم و رائحه رسالت را استشمام ميكردم و پيامبر ميفرمود : آنچه را من ميشنوم تو ميشنوى و آنچه را مى‏بينم تو هم مى‏بينى ، تو پيامبر نيستى ولى وزير منى و تو بر خيرى و امام آنگاه چنين عرضه داشت بار خدايا من نخستين كسى هستم كه بتو روى آوردم و دعوت پيامبرت را شنيدم و پذيرفتم و كسى جز پيامبر در نماز خواندن بر من سبقت نگرفت و به پرستش تو برنخاست ) (104) و بديگر جاى على خود را در شمار صديقان و ابرار و احياگران سنت خدا و ياران بهشت بحساب مى‏آورد و ميگويد :

( من از گروهى هستم كه در راه خداى سرزنش ملامتگران را بهيچ انگاشتند ، چهره‏شان رخساره صديقان بود و گفتارشان سخن نيكمردان ،

شبها را بعبادت آبادان مى‏ساختند و روزها روشنگر راه رهروان حق بودند ، بقرآن چنگ مى‏زدند سنت خدا و رسولش را زنده ميداشتند بخود نمى‏باليدند و خود را بالاتر نمى‏شمردند و فريبكار و تبهكار نبودند دلهاشان در بهشت بود و پيكرهاشان در تلاش عمل صالح ) (105)

عمل صالح پايگاهى والاتر از حسنه دارد ، حسنه كارى عاطفى است كه جنبه مهرورزى و انسان‏دوستى دارد ، همچون سير كردن گرسنه‏گان و درمان بيماران و پناه دادن به بيخانه‏ها و پوشانيدن برهنگان كه هر چند كارى است نيكو ولى سطحى است و فاقد سازندگى و هر انسانى در هر مذهب و مكتب به اينكار دست ميزند ، خاصه گروه بهره‏مندان و سرمايه‏داران كه براى اسكات هيجانات وجدانى خود ، چنين كارهائى مى‏كنند و گاهى براى حفظ منافع شخص خويش و تسكين خشم محرومان ، دست و دلى ميگشايند و پول سياهى بدامان نيازمندى ميريزند و نفسى براحت مى‏كشند و اگر هم مسلمان باشند و سرمايه‏دار نام انفاق بر آن ميگذارند و غرفه‏هائى از بهشت براى خود آماده مى‏كنند كه هم دنيا را داشته باشند و هم آخرت ، هم خلق را خشنود كنند و هم رضاى خدا را بدست آرند و هم مردم را بفريبند و هم خود و هم خدا را بخيال خود .

ولى عمل صالح ، تلاش است و سازندگى ، حركت است و پيشرفت و پيشبرد اهداف انسانى كه جامعه را بجنبش درآورند و استعدادها را برانگيزند و تجاوز را نابود كنند و امتى پديد آرند بى‏نياز و بهره‏مند و برابر كه نيازى به نيكوكارى و بذل و بخشش نداشته باشند و همگى بر سفره بى‏كران طبيعت بنشينند و يكسان و همسان و برابر از بهره‏هاى خدائى بهره گيرند اينجاست كه جهاد و فداكارى و تلاش در كادر عمل صالح قرار ميگيرد و آگاهى و بينائى و بيدارى را بوجود ميآورد و مغزها بكار مى‏افتد و ناس به اصالت مى‏افتد و طبقه‏ها از بين ميرود و امت اسلامى ، يكپارچه و يك كاسه مى‏شود و ما مى‏بينيم كه در قرآن كريم ، همه‏جا ، عمل صالح مرادف با ايمان است و مؤمن كسى است كه آنرا بجاى آورد و آنكس هم كه عمل صالح كند مؤمن است و ديگر كس هيچ .

بهشت هم سرانجام و پى‏آمد همان عمل صالح است يعنى ارتقاء بمقام لقاى خدا و ديدار حق و كسب جاودانگى و ابديت و كسى تواند به اين عرش برين معنوى پرگشايد كه انرژيهاى پرتوانى از عمل صالح داشته باشد پس عمل صالح كار دست و زبان و فكر و پيكر است كه دستاورد آن بجان و قلب ميرسد و دل ببهشت ميرود ، پيش از آخرت و آنكس كه در اين دنيا بهشت را بسازد در آن دنيا هم كه پى‏آمد جريان حيات طبيعى است ببهشت ميرسد ولى نه بهشت تكى بلكه بهشت همگانى و على بزرگترين مظهر و آيت ايمان و عمل صالح است كه بزرگترين پايگاه عالى معنوى را احراز كرده است مقام خشيت و مقام رضا و برترين انسانيت كامل كه قرآن مجيد درباره‏اش ميفرمايد :

( آنها كه ايمان آوردند وعمل صالح بجاى آوردند ، بهترين انسانهايند پاداش آنها در نزد خداست ، بهشتهائى هم كه رودبارهاى رحمت حق در آن جريان دارد ، خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا و اين پايگاه كسى است كه از خدايش بترسد ) ( خشيت ) خشيت پايگاه بلند ، دانايان و آگاهان است كه على سرآمد آنهاست و قرآن ميفرمايد :

( آگاهان و دانايان از خداى مى‏ترسند ) .

نه آن ترس و وحشتى كه بردگان از تازيانه و شكنجه اربابان داشته باشند بلكه خشيت از مقام اعلاى كبريائى حق ، يعنى چنان ديدگاه دلشان باز ميشود كه خداى را در اوج عظمت و جلالش مى‏نگرند و از آنهمه حشمت و بزرگى ، سراسيمه ميشوند و مقامى را درمى‏يابند كه با درك ناتوانى مخلوق در برابر خالق عظيم و كريم بتكان و لرزه مى‏افتند و اين است مقام والاى خشيت كه هر كس بدانمقام نرسد جز پيامبران راستين حق و امامان بزرگوار و معصوم ، كه على در راس آنهاست .

حال هر كس هر چند بخواهد براى على از روى خيال و وهم و گمان و اسطوره و داستان و شعر مقامى بسازد و بتراشد هرگز چنين مقام حقيقى و والائى را نميتواند دريابد و آن آيه كه در آخر سوره بينه است باتفاق مفسران خاصه و عامه در شأن على است كه چون على از در مسجد وارد شد پيامبر فرمود : ( خير البريه آمد ) .

على خدمات ارزنده‏اى را كه براى ساختن انسانهاى برتر انجام داده بدرستى برمى‏شمارد و ميفرمايد :

( آيا من نبودم كه بين شما بفرمان قرآن كريم كه يادگار سنگين و گرانبهاى پيامبر است رفتار كردم و عترت پيامبر را كه يادگار عملى هدايت نبوت است در ميان شما گذاردم و پرچم ايمان را برافراشتم و شما را بمرزهاى پاكى و ناپاكى آگهى دادم و جامه سلامت و عدل را بر پيكرتان پوشيدم و سخنان حق را بر انديشه‏هاتان گسترانيدم و خويهاى ستوده خويش را بشما نماياندم ؟ ) (106)

پس على ، هر دو يادگار پيامبر را نگهبانست هم قرآن را كه به علم آن آگهى دارد و بفرمان آن بهتر از هر كس عمل مى‏كند و هم خاندان پيامبر از نژاد اوست و هر دو يادگار در او فراهم است و اوست كه بچنين نيرو و امتيازى پرچم ايمان را برمى‏افرازد و مردم را از مزاياى عدل و سلامت و اخلاق و شناخت درستى‏ها و نادرستى‏ها و آگاهى‏ها بهره‏مند مى‏سازد على براى گسترش حق و نابودى باطل جنگاورى نيرومند است كه بازوى پرتوان او براى درهم كوفتن قدرت كفر و ستم بحركت مى‏آيد و نيروى تبهكاران را درهم مى‏شكافد و در پهنه نبرد هرگز بسستى و ناتوانى نمى‏افتد و مردانه چنين مى‏گويد :

( بخدا سوگند من در پيشاپيش ارتش ايمان ، به پيش ميراندم تا سپاه كفر را درهم مى‏شكستم و نيروى دشمن را تسليم و رام مى‏كردم هرگز نترسيدم و خيانت نكردم و سستى نورزيدم بخدا سوگند كه پهلوى باطل را در هم ميشكافم تا حقيقت را از درون آن بيرون كشم ) (107) دلاورى على همچون نيرومندى قهرمانان افسانه‏اى تاريخ نيست بلكه توانمندى پيكر او از توانائى جان و ايمانش برمى‏خيزد و بهمين روى اعتمادى كامل بنفس خويش دارد و نيروى روح و پيكر را بهم مى‏آميزد و از اين روى بر سر معاويه كه بر خلاف او از جهت قدرت روح و پيكر ، هر دو ناتوانست فرياد ميكشد و ميگويد :

( مرا به پيكار ميخوانى ؟ اگر راست ميگوئى لشكرت را كنار بگذار و منهم سپاهيانم را رها مى‏كنم ، و هر دو با هم درمى‏آويزيم و پيكار مى‏كنيم تا بدانى كدامين ما ، گناه بر جانمان چيره گشته و پرده بيخبرى در برابر ديدگانش آويخته شده است ؟

اين منم ابو الحسن ، كه در پيكار بدر ، جد تو و دائى و برادرت را بخاك و خون كشيدم و اكنون آن شمشير همچنان با من است و با همان ايمان و نيرو دشمنم را ديدار مى‏كنم من هرگز دين ديگرى بر نگزيده و پيامبر ديگرى را اختيار نكرده‏ام و همچنان بر سر همان ايمان و پيمانم من بر همان ايمانم كه شما اكنون آنرا از دست داده و در روز نخستين هم به اجبار آنرا پذيرفتيد ) (108) و بالاخره على از معجزه وجود خود سخن ميگويد و صريح و روشن و قاطع از بينش غيبى و ماورائى خويش خبر ميدهد ، زيرا او از زبان پاك پيامبر كه مفتاح غيب است رازهاى نهانى و حادثات آتيه را شنيده و دانسته و بحق بينشى ماورائى يافته و اسرار پشت پرده ماده را دريافته است آنجا كه ميگويد :

( بخدا سوگند ، اگر بخواهم ميتوانم بگويم كه از كجا آمده‏ايد و بكجا ميرويد و چه در سر و در دل داريد ولى ميترسم كه درباره من به پيامبر خدا كافر شويد ( مرا از او برتر بدانيد ) ولى من اخبار آينده را بخاصان با ايمان خويش خواهم گفت سوگند به آنكس كه پيامبر را بحق برانگيخت و او را از ميان آفريدگان خويش برگزيد من جز براستى سخن نمى‏گويم ، اين اخبار آينده را پيامبر بمن آگهى داد و سرنوشت كسانيرا كه هلاك ميشوند و يا نجات مى‏يابند بر من روشن ساخت و سرانجام كار خلافت را بمن خبر داد و هر سرنوشتى كه بسر من مى‏آيد در گوشهايم فرا خواند و مرا آگاه ساخت ) (109) اينها سخنان على بود درباره خودش و چه بهتر كه ما عنصر بى‏كرانه و جاودانه امام را از كلام خدا و سخن پيامبر و زبان خود على بشناسم و دچار اوهام و افراط و تفريط نشويم و شناخت على هم آنگاه ما را بكار خواهد آمد كه شيعه بحق و پيرو راستين او باشيم و سعادت و فلاح هر دو جهان را دريابيم .

پايان سخن

كلام بدرازا كشيد و اگر هم دهانى بپهناى فلك مى‏داشتم وصف آن رشك ملك را نميتوانستم گفت .

بهرحال از ديرباز با نهج البلاغه على انسى داشتم و در اين آرزو بودم كه روزى فرا رسد تا فرازهائى از سخنان امام را بپارسى بازگو كنم ولى فرصتى دست نمى‏داد و توفيقى رفيق نبود ، تا توجه شديد نسل جديد را بگفتار على دريافتم و براى خود احساس وظيفه و فريضه‏اى كردم قضا را كتاب ( روائع نهج البلاغه ) اثر نويسنده متفكر و منصف و ارزنده مسيحى مذهب ( جرج جرداق ) بدستم رسيد همان نويسنده بزرگ كه مجلدات كتاب صوة العدالة الانسانية را نوشته و خوشبختانه بفارسى هم ترجمه شده و كتابى ممتع و ارجدار است گفتم چه بهتر كه كتاب روائع نهج البلاغه را بفارسى برگردانم .

در مقدمه اين كتاب مباحث و بررسيهائى از طرف خود مؤلف نگاشته شده كه عينا و در كمال امانت بپارسى برگردانيدم و بعد بر گزيده‏هايى از گفتار نهج البلاغه را آورده كه آنها هم ترجمه شد ولى چون بعضى خطبه‏ها و نامه‏ها را بطور كامل نياورده و باختصار گذشته بود بيشتر آنها را بتمام و كمال از روى نهج البلاغه بپارسى برگردانيدم اميد كه اين اثر ، تأثيرى در روح و دماغ و عمل و اخلاق ما داشته باشد و ما را بمكتب علمى و عملى على آشنا كند .

و اين وظيفه عالمان سترگ و آگاهان بزرگ شيعه مذهب است كه بتفسير و تشريح نهج البلاغه بپردازند و نكات دقيق آنرا بيان دارند و آنرا بزبانهاى زنده دنيا برگردانند تا همه انسانها از سرچشمه پرفيض هدايت على برخوردار شوند ، اينهم برگ سبزى بود تحفه درويش .

ربيع المولود 1397 فخر الدين حجازى