على و آخرت
به اين زندگى گذرا و كوتاه دنيا نبايد دل بست زيرا سراى زندگانى
جاودانگى نيست بلكه پس از اين دنيا ، جهان ديگرى است كه سراى هميشگى زندگانى
است و انسان براى آنجهان آفريده شده است و دنيا ميدان تلاش و پلكان كمالى است كه به آخرت منتهى ميشود و زيست
جاويد آنجهانى از شايسته كارى اين جهانى مايه ميگيرد و زندگانى بدون توجه بحيات
آخرت بازيچهاى بيش نيست چنانكه قرآن مجيد ميفرمايد :
( زندگانى در اين دنيا چيزى جز بازى و بيهودگى نيست و سراى آخرت
پايگاه زيست هميشگى است اگر بدانند ) (45)و خداوند
بوسيله همه پيامبران و كتابهاى آسمانيش اين حقيقت بزرگ را به انسانها ابلاغ
كرده است كه فريب زندگانى دنيا را نخورند و خود را براى زندگانى پاكيزه و
هميشگى آخرت آماده كنند و قرآن در اينباره ميفرمايد :
اما شما زندگانى دنيا را برمىگزينيد در صورتيكه سراى آخرت بهتر و
پايدارتر است و اين سخن در كتابهاى پيشين آسمانى و كتابهاى ابراهيم و موسى آمده
است (46)آنها بسراى آخرت ميگرايند و حيات ابدى آنجهانرا
با كاميابى و بهرهيابى هميشگى درمىيابند كه از نافرمانى خداوند در پهنه زيست
اين دنيا پروا گيرند و پرهيزگار باشند و دل ببازيچههاى اين سراى سپنج نبندند و
با بخردى و انديشهورى پايان كار خويش را بنظر آرند و چنانكه قرآن فرمايد :
( زندگانى دنيا چيزى جز بازى و بيسامانى نيست و آخرت براى
پرواگيران نيكوتر است آيا در اينباره نمىانديشيد ؟ ) (47)و نيز ميفرمايد :
( پايگاههاى والاى آخرت و برتريهاى آن بزرگتر و نيكوتر است )
(48)( و آخرت براى تو بهتر از دنياست )
(49)شگفتى اينجاست كه گروهى آخرت را نسبت بدنيا ،
نشئهاى تبعى ميدانند و ميگويند چون نيكوكاران و تبهكاران در اين دنيا بپاداش و
كيفر لازم و شايسته خود نميرسند پس بايد جهان ديگرى باشد كه هر كس بسزاى كار
خويش برسد در صورتيكه اصل و حق زندگانى آخرتست و همه انسانها براى زيست هميشگى
در آنجهان آفريده شدهاند و دنيا پيشدرآمدى براى آخرتست همچنانكه زيست كوتاه
جنين در رحم مادر مقدمه زندگانى طبيعى او در دنياست و دنيا هم نسبت به آخرت پيش
درآمد و مقدمهاى است كه انسانها با تلاش و توشهگيرى در دنيا خود را براى
زندگانى جاودانه آخرت مهيا سازند و آخرت ، دوران شكوفائى و تجسم و تظاهر و
تبلور انديشهها و كارهاى انسان در دنياست و پاداش آخرت هم چيزى جز ظهور
دستاوردهاى دنيوى انسانى نيست آخرت سرائى است زنده كه همه چيز و همه كارها در
آن بحقيقت حيات ميرسد ، هم تباهىها زنده ميشود و شكل ميگيرد و هم
شايستگىها جان مىگيرد و بجنبش مىافتد و با انسان همراه ميگردد و همين است
معنى پاداش آخرت كه يوم الدين است و روز پاداش و قرآنهم جهان را پهنه كلى حيات
هميشگى ميداند و در اين باره ميفرمايد :
همانا سراى آخرت سراى حيات و زندگانى است ( همه چيز در آن زنده
است و چيز جامد و مردهاى در آن جاى ندارد ) (50)و آنان
از اين زندگانى پاكيزه جاودانى بهره ميگيرند كه در دنيا به برترى جوئى نگرايند
و خلق را بمهميز بندگى نكشانند و بر دوش مردمان سوار نشوند و در زمين به
تبهكارى و گسترش فتنه و فساد نپردازند و در اين باره چنين ميفرمايد :
( اين جهان آخرت را براى كسانى قرار داديم كه در زمينخواهان
برترى و خويشتنپرستى نباشند و به تبهكارى نپردازند ) (51)على هم كه اين حقيقت را بدرستى و روشنى دريافته بلكه آن را لمس كرده
بعنوان يك زمامدار بزرگ معنوى و روانى كه عهدهدار شكوفائى استعدادهاى درونى و
نهانى و نهادى بشر است ، انسانها را به آخرت توجه ميدهد و براى آمادگى يك زيست
پاك و متكامل و جاودانه در ديگر سراى برمىانگيزد و امتياز مكاتب الهى بر
مكتبهاى مادى همين است كه مادهپرستان ، انسان را فقط براى يك زندگانى كوتاه
چند روزه دنيا آماده مىكند و آنها را در محدوده پرانتز ميلاد و مرگ زندانى
ميسازند و استعدادهاى نيرومند آنها را در اين محصوره طبيعى مىخشكانند و
ميميرانند ولى مكتبهاى الهى و زمامداران معنوى بشر ، آنها را براى هميشه زنده ماندن و بيمرگى تربيت مىكنند و در
اينجاست كه بشر براى پرواز به ابديت بال ميگشايد و انرژيها و استعدادهاى درونيش
شگفته ميشود و اعجازانگيزترين و اعجابآورترين تلاشها را براى رسيدن به اوج
كمالات معنوى بروز ميدهد و حتى بر بستر شهادت فرو ميغلتد و زندگى مادى را فداى
زيست معنوى خويش ميسازد ، چنانكه على نه تنها با سخن بلكه با كردار معجزآساى
خويش عشق به ابديت را بمردم نشان ميداد و همواره با مرگ سر و كار داشت و در
پهنههاى نبرد خود را بامواج مرگ مىسپرد و سرانجام هم با مرگ سرخ خويش به
ابديت شتافت و به انسانها نشان داد كه زندگانى آن سراى همچنانكه قرآن گفته است
بهتر و پايدارتر است .
على با گفتار حكيمانهاش مردم را بمعاد و كيفرهاى سخت رستاخيز
توجه ميداد و آنها را واميداشت كه توشههاى شايسته كارى را براى جهان ديگر
بيندوزند و از پايان زشتكاريهاى خويش در هراس باشند و چنين ميفرمود :
( براى روزى تلاش كنيد كه توشهها براى چنان روزى اندوخته ميشود و
كسيكه انديشهاش را در اين دنيا براى توشهگيرى بكار نيندازد بناتوانى افتد ،
از آتشى بهراسيد كه گدازى سخت دارد ، گودال آتشينى كه ژرفايش بسيار است و
زيورهايش آهن گداخته و نوشابههايش زردآبهاى چركين است ) (52)اين آتشها را خود با تبهكاريهاى
خويش برمىافروزيم و پيكرهاى زشتكاران هيمه و آتشگيره دوزخ است و فسادى كه از
گناه و شهوت بر مىانگيزيم گندابى خونين و چركآلود است كه بحلقوم ما فرو
ميريزد و ستمكاريهاى ما زنجيرهاى گداخته آهن است كه بدست و پايمان فرو مىپيچد
و اين آژير بىامان على است كه انسانها را از گناه و ستم باز ميدارد ببينيد
چگونه سرنوشت شوم دنياپرستان را كه به آخرت و مرگ اعتنائى ندارند بيان ميدارد و
چهره مخوف سرانجامشان را با نقش سخن ترسيم مىكند آنجا كه ميفرمايد :
( بخدا سوگند ، سخنى جدى و واقعى است نه شوخى و حقيقت است نه دروغ
، درباره مرگ كه مردم را ميخواند و حقيقت را به گوش آنها فرو ميكند و آنها را
با شتاب بسوى نيستى ميكشاند ، پس زندگانى دنياپرستان ترا نفريبد كه مىبينى
سرمايههاى فراوانى فراهم مىآورند و از تهيدستى فرار ميكنند و چنان سرگرم
آرزوهاى درازند كه مرگ و سرنوشت خود را از ياد ميبرند ولى ناگهان مرگ بسراغشان
مىآيد و آنها را از دنيا دور ميكند و از آسايشگاهشان بيرون ميكشد ، بر مركب
چوبين مرگ سوار ميشوند مردم آنها را بدوش ميكشند و بيكديگر تحويل مىدهند و بر
سرانگشتها نگه ميدارند ، آيا نمىنگريد كه آنها در دنيا آرزوهائى دراز داشتند
و خانههائى استوار مىساختند و سرمايههاى كلان فراهم مىآوردند
و اكنون در خانه تاريك گورها جاى گرفتهاند و آنچه فراهم آوردند نابود شد و
مرده ريگ آنها بين وارثانشان پخش گرديد و همسرانشان با ديگران جفت شدند ، اكنون
نميتوانند كار نيكى انجام بدهند و نه از تبهكاريهاشان پوزش بخواهند پس هر كس كه
جانش بتقوا گرايد در نيكوكارى بر ديگران پيشى گيرد و كردارش را برستگارى رساند
و از بهرههاى دنيا براى آخرت بهرهمند گردد و براى رسيدن ببهشت جاويدان تلاش
كند زيرا دنيا براى آن آفريده نشده كه قرارگاه هميشگى انسان باشد بلكه سرائى
است كه از آن بايد براى زندگانى در پايگاه جاودانه آخرت توشهاى برگرفت پس براى
كوچيدن از دنيا آماده باشيد و مركبهاى سوارى خود را مهيا كنيد )
(53)ولى چه بايد كرد كه انسان فرزند دنياست و بناگزير ،
فرزند بمادر عشق مىورزد و بدامانش مىآويزد و با زيورهايش بازى مىكند و هرگز
از او دل نمىكند ، على راه را چنين نشان ميدهد كه بايد روح را از لجن ماده رها
كرد و به او ايمان بخشيد تا راه را بسوى معنى باز يابد و با شايستهكارى چنان
تلاش كند كه از چسبيدن بزمين وارهد و بتواند ببالا رود در اينصورت است كه علم و
آگاهى مىيابد و بمرگ و زندگى پس از آن يقين مىكند و خود را براى رسيدن
بسرنوشتى كه ناچار بايد به آن برسد بخوبى آماده ميكند ، امام در اين باره
چنين درس ميدهد :
( راه ايمان روشنترين راهها و تابانترين چراغهاست بنيروى ايمان
است كه انسان بشايستهكارى راه مىيابد و با كردار صالح ايمانش استحكام
مىپذيرد و به نيروى ايمان ، حقيقت ذاتش شكوفا مىشود و در پرتو دانش و آگاهى ،
انسان از مرگ مىهراسد و با توشهگيرى در دنيا ، خوشبختى آخرت بدست مىآيد و در
روز رستاخيز ، پرهيزگاران ببهشت راه مىيابند و جهنم بر گمراهان نمودار ميشود ،
مردم را گريز و گزيرى از قيامت نيست و همه بسوى سرنوشت هميشگى خويش شتابانند )
(54)حقيقت هستى و مغز حيات و جاودانگى همان آخرتست و
دنيا وسيله و گذرگاهى است كه در آن انسانها را مىآزمايند و انسان براى دنيا
پديد نيامده است و قرارگاهش معاد است ، پس بايد از اين پوسته و پل بگذرد تا
بواقعيت هستى برسد و از اين جهان ، توانى بسنده بدست آرد تا در سفر دراز آخرتش
بكار آيد ، بشنويد كه امام چه ميگويد :
( اى مردم دنيا گذرگاه است و آخرت قرارگاه پس از اين گذرگاه براى
پايگاه هميشگىتان زاد و توانى برگيريد و در برابر پروردگارى كه از رازهاى شما
آگاهست پرده خود را مدريد و دلهاى خود را پيش از پيكرهاتان از دنيا بيرون بريد كه در اين دنيا شما را مىآزمايند و
شما را براى آن نيافريدهاند ، هنگامى كه انسانى ميميرد مردم مىگويند از خود
چه باقى گذارد و فرشتگان مىپرسند براى آخرتش چه پيش فرستاد خدا پدرانتان را
بيامرزد پس برخى از سرمايههاى خود را پيش فرستيد كه هر چه باقى گذاريد براى
شما زيانبخش است ) (55)دنيا بمعنى پست است و نزديك ،
از آنروى پست است كه انسان را بلجن ميكشد و به رسوب مىافكند و اين نمودار يكى
از طبايع انسان است كه قرآن هم به آن اشارت كرده و بخشى از عنصر انسانى را لجنى
و رسوبى شمرده است و بخشى ديگر را خدائى و روح ، انسانهائى كه به پستى ميگرايند
و در لجن ماده فرو ميروند آلوده و بويناك ميشوند و پست و پليد ميگردند چنانكه
گنداب پيكرشان پهنه جامعه و تاريخ را به عفونت ميكشد و كرمكهائى از پيكر
پوسيدهشان ميرويد كه حامل بيمارى و مرگند و آخرين آثار حيات را مىبلعند و
لجنزارى مى سازند كثيف و زشت و بدبوى و انسان ناخودآگاه در اين گنداب فرو ميرود
و ميميرد و همين است مفهوم ( حما مسنون ) يا لجن گنديده و چنين انسانهاى مسخ
شدهاى را هم اكنون مىبينيم كه هزاران خوك كثيف در هسته سلولهاشان نفير ميكشند
گرچه جامه آدمى بر پيكر پوشيدهاند و دم از اصالت انسان ميزنند ، انسانى
خونخوارتر از گفتار و پليدتر از سگ و زهرآگينتر از افعى ، شبپرگانى كه به پرده شب
مىآويزند و در روز كورند و همدم شبند و تاريكى ستم و ظلمت تجاوز و هراس جنگ ،
اينها همان دنيائيان لجنى هستند كه خلقى را بعفونت ميكشند و انسانهاى رسوبى كه
شادابى و نمىندارند ، خشكند و شكاف خورده و بزمين چسبيده و بىگل و گياه ، سفت
و سخت و بىجنبش ، و بمفهوم ( طين لازب ) و گل چسبنده ، نه تكاملى دارند و نه جهشى و
نه از درونشان حياتى برميخيزد ، سيهروزانى كه زمينگيرند و زمينخوار نه دستى
براى تلاش و نه مغزى براى انديشه ، انبانى هستند از شكم و كيسهاى از شهوت ،
سامريانى طلاخوار و طلاپرست و گوسالهپرستانى سكهباز و اينهايند طرفداران
دنياى پست .
و معنى ديگر دنيا نزديك است ، هر آنچه دم دست است و دستها آنرا
لمس مىكند و چشمهاى نزديكبين آنرا مىبيند و اين دنياپرستان نزديكبين از نوك
بينىشان فراتر را نمىبينند طرفدار سودند نه ارزش ، بايد چيزى بمشت آنها بيايد
تا آنرا بفشارند و حس كنند ، سكههاى طلا ، كليدهاى گاوصندوق ، انگشتهاشان گرهى
از كار خلق نمىگشايد بلكه روى دگمه ماشينهاى حساب مىرقصد ، از چشمهاشان برق
پولپرستى مىجهد گندهشكمهائى كه دنياى نزديك را مىبينند و دوربين و
عاقبتنگر نيستند ، آفاق دوردست حيات و پشت پرده دنياى سود و پروازگاه ارزشهاى
والاى انسانى هرگز بچشمشان نمىآيد زيرا كورند و بگفته قرآن هر كه در اين دنيا
كور باشد در آنجهان نيز كور است و رهگم كرده .
قرآن با گنج طلا و نقره جنگى بىامان دارد و اين سكههاى درخشنده
در آتش جهنم گداخته ميشود و به پشت و پهلو و پيشانى افراد بخيل مىچسبد و هيچيك
از اولياى خدا فريب جرنگيدن مسكوكات زرين را نخوردند و حتى يكدانه از آن را از
خود بجاى نگذاردند و ابوذر خداپرست و عنصر ضد طلا وقتى برقش دينارها را در
برابر عثمان ديد گفت :
اى خليفه ، گنجورى در اسلام حرام است اينها را بمستمندان ، واگذار
و چون كعب الاحبار آن بديهودى عالمنما به او اعتراض كرد ، با استخوان شتر كله
پرفسادش را درهم شكست .
امروز ديگر طلا در بازار نيست و طلاها را در بانكها انباشتهاند و
كاغذهائى رنگين را كه نمودار ارزش همان طلاهاست بدست مردم سپردهاند ، حالا
مردمان با آن كاغذهاى رنگارنگ بازى مىكنند كه سنگينى طلا را هم ندارد ميتوان
با سبكبارى هزاران برگه از آنها را بجيب گذارد و با رباخوارى و رشوه و دزدى و
اختلاس و سوداگريهاى نادرست بر قطر آنها افزود و ببهاى محروميت گروهها گروه
مردم ستمديده و گرسنه ، آنها را در قفسههاى گاوصندوقها رديف كرد ، در اينجاست
كه بعضى از شيعيان همين على كه دشمن گنج و پول و سرمايه و تكاثر است جزء همين
لجنىها و رسوبىها هستند و شانس بزرگى هم آوردهاند كه اسكناس مثل طلا مكيل و
موزون نيست و بعضى رسالههاى عمليه هم رباى آنرا جايز ميدانند و اينجاست كه
قارون با موسى زانو بزانو مىنشيند و گوساله سامرى هم بر سر سجاده جناب حاجىآقا قرار
ميگيرد و شيعيان على هم بوسفيانى مىشوند و همرديفهاى بوجهل و بولهب رباخوار كه
آثار سجده هم بر پيشانى دارند ، اين است دنياپرستى شيعيان ناخلفى كه جام طلا را
بدست ميگيرند تا بخيال خود در آن دنيا از دست على آب كوثر بنوشند .
على ميگويد ، آنچه داريد براى خود پيش فرستيد و چيزى بجاى ننهيد
كه موجب سنگينى بارتان ميشود ، پس دنياى پست و نزديك را بايد براى كمك
بدردمندان و گسترش دادگرى و محو آثار شوم امتيازات طبقاتى بكار گرفت و شكافها
را پر كرد و خلاء را برانداخت و مردم را يك كاسه كرد و صفهاى يكتاپرستان را
چنان استوار كرد كه دست بيگانه را توان رخنه در آن نباشد ، اينجاست كه تلخى
دنيا ، شيرينى آخرت را ببار مىآورد چنانكه على در اين باره فرمود :
( تلخى دنيا شيرينى آخرتست و شيرينى دنيا ، تلخى آخرت )
(56)
على و عدالت
و اين اشتباه است كه على و عدالت را بصورت دو كلمه جدا از هم
بنويسيم ، زيرا عدالت و على هر دو يكى هستند اين از نارسائى لفظ و نوشته است كه
تاب گنجايش هر دو معنى را در يك صورت ندارد و اگر عدالت از مفهوم ذهنى خود به عينيت گرايد و جان گيرد و تجسم
يابد على ميشود و ذات على هم اگر گسترش معنوى و ذهنى يابد باز همان عدالت ميشود
.
عدالت ، حقيقتى است تكوينى و تشريعى و انسانى و على هم پيكرهاى و
معنويتى است از اين هر سه ، هم تكوينى است كامل و هم تشريعى است مجسم و هم
انسانى است والا و برين و مافوق كه در هر سه بعدش ، عدالت با همه مفاهيم و
مظاهر و معجزاتش نمايان است و على و عدالت چنان بهم درآميختهاند كه ترى با آب
و نور با روشنائى و حرارت با آتش و حيات با حركت و عشق با جذبه و تفكر با
انديشه و عرفان با شناخت و علم با آگاهى و هستى با آفرينش و ماده با بعد و ثقل
با وزن و معنويت با تجرد و آهنگ با موج و فروغ با شعاع و ديگر نميدانم چى ؟
در قرآن مجيد كه كتاب تكوين و تشريع است سخن از عدل است و ميزان و
قسط ، آفرينش بر اساس عدالت برخاسته و هستى بر بنيان ميزان و تعادل قوام بافته
كه قرآن ميفرمايد :
( و خدا آسمان را برافراشت و ميزان را برپا كرد )
(57)و اين تعادل و عدالت بحدى دقيق و اين ميزان
باندازهاى متعادل است كه ميلياردها كرات آسمانى بين نيروهاى جاذبه و فرار از
مركز چنان با تعادل مىچرخند كه اگر كوچكترين انحرافى در اين اعتدال پيش آيد ،
همه در هم فرو ميريزند و كائنات متلاشى ميشود و عين همين تعادل در
درون هستههاى بىنهايت كوچك برپاست و چنانچه در تعادل حركت الكتورنها رخنهاى
پديد آيد خطرمندترين انفجارها روى ميدهد و همه اجزاء هستى بر بنيان عدالت
پايدارند كه على فرمود : ( به عدالت آسمانها و زمين برپاست ) در وجود انسان نيز
اين تعادل فيزيكى برپاست و اندازه و عدل و تقدير در همه سلولها و اندامهايش
حكمفرماست چنانكه قرآن ميفرمايد : ( خداوند ترا بيافريد و بياراست و بعدالت بر
پاى داشت ) و اين تعادل بايد در غرايز مادى و روانى انسان نيز بر پا باشد تا
انسان ، فردى باشد عادل و متعادل و دور از انحراف و افراط و تفريط ، در صحنه
اجتماع هم تعادل و عدالت بايد بعنوان استوارترين ، اصيلترين ، ضرورىترين و
فورىترين قوانين و سنتهاى حياتى برقرار باشد زيرا جامعه نيز نمونه زندهاى است
از تكوين و همان عدل و نظامى كه در كائنات برپاست در تودههاى انسانى نيز بايد
برقرار باشد ، تشريع هم كه عبارت از قانونگزارى آسمانى است بر اساس همين عدالت
همه جانبه و گسترده شكل مىيابد و بالاخره خدا هم عادل است نه عادل بلكه عدل
مطلق و دادگرى كل وجود و اينهمه عدالت است كه در هستى نمودار است پرتوى از همان
عدل مطلق و كلى است و انسانهم كه جانشين خدا در زمين و انعكاس دهنده تجليات
الهى است بايد عادل باشد .
از اينجا معلوم ميشود كه چرا عدل از اركان معتقدات تشيع قرار
گرفته و شيعه از ميان همه صفات خداوندى عدل را بنيانى براى ايدهئولژى راستين خود قرار داده است ، بدينجهت كه در جامعهاى
عدل استقرار يابد و از ستم و كژى و تجاوز و ناروائى اثرى نباشد ، علت مظلوميت شيعه و آنهمه فداكاريها و مبارزهها و انقلابها و
شهادتها در طول تاريخ همان بوده است كه شيعه خواهان عدل و پيرو على است و
خليفگان جائر و حكومتهاى جابر تاب تحمل عدل را نداشته و هميشه عدالتخواهان را
بخاك و خون مىكشيدهاند پس عدالت صفتى است الهى كه در همه اندامهاى وجود
گسترده است و بر همه قوانين هستى حاكم و مسيطر است و پيامبران هم مناديان عدالت
و بر پايدارندگان ميزان دادگريند چنانكه قرآن مجيد ميفرمايد :
( ما پيامبرانمان را با هدفهاى روشن و برنامههاى راستين فرستاديم
و كتاب و ميزان را بهمراهشان فرود آورديم تا مردم بدادگرى برپا خيزند و آهن را
نيز بيافريديم تا بنيروى نبرد و كار بپايدارى دادگرى اهتمام ورزند )
(58)و پيامبر اكرم هم كه آخرين و برترين پيامبرانست و
كتاب جاويد قرآن را بهمراه دارد از سوى خداى فرمان يافته كه عدالت را در اجتماع
بر پاى دارد بمدلول اين آيه :
( بگو اى پيامبر ، من بكتابى كه خدا بر من فرود آورده ايمان آوردم
و فرمان يافتم كه بين شما به عدالت رفتار كنم ) (59)و آنگاه قرآن فرمان ميدهد كه همه دينباوران و مومنان بايد عدالت را
هر چند بزيان خود و بستگانشان باشد بر پاى دارند و از راه هوسرانى به بيداد و
ستمگرى نپردازند و در اينباره چنين ميفرمايد :
( اى ايمانآوران ، همگى برپادارندگان دادگرى و گواهان براى خدا
باشيد هر چند بزيان شما يا پدران و مادران و بستگان شما باشد ، چه خدا از آنان سزاوارتر است ، پس از هوسهاى خود پيروى نكنيد و از
دادگرى كناره نجوئيد (60)عدالت را خداوند ، از همه چيز
بتقوى كه قانون تكامل انسانهاست نزديكتر ميداند و مردم را برحذر ميدارد كه
مبادا بخاطر خشمها و خشنوديهاى شخصى از آن دست بدارند و چنين ميفرمايد :
( مبادا دشمنى گروهى شما را از دادگرى بازدارد ، به عدالت گرائيد
كه عدالت از هر چيز به تقوى نزديكتر است ) (61)در قضاوت
و حكمرانى هم فرمان بعدالت ميدهد و ميفرمايد :
( و چون در ميان مردم حكمرانى و داورى كنيد بدادگرى فرمان رانيد )
(62)
شگفت اينجاست كه بنا بمنطق قرآن دادگران بر صراط مستقيمند و اين
قانون است طبيعى ، زيرا اگر كسى بخواهد از روى ريسمان باريكى بگذرد بايستى
تعادل دقيق خود را حفظ كند و براى گذشتن از صراط مستقيم تكامل و هدايت كه از
موى هم باريكتر است ، عدالت و حفظ تعادل ، ضرورى است و قرآن مجيد ميفرمايد : (
و كسيكه به عدالت فرمان دهد او بر راه راست است ) (63)
اينجاست كه دادگران محبوب خدايند و خداوند آنها را دوست ندارد و كسيكه دوست حق
باشد ، آبشار عنايات حق بر جانش سرازير ميشود و صفات خدائى در وجودش تجلى ميكند
و عادل نمودار صفت عدل خدائى است و چون همه صفات خدا يكى است و تعدى در صفات و
ذات خدائى راه ندارد ، پس انسان عادل و متعادل و برپادارنده عدالت ، آئينهاى
است كه همه صفات خدائى در جام جانش متجلى است و همين است مفهوم محبوب خدا بودن
كه خداوند فرمود :
( دادگر باشيد كه خداوند ، دادگران را دوست ميدارد )
(64)عدالت و احسان همدوش و همطراز يكديگرند ، زيرا
عدالت كار نيكو است و كار نيكو بر بنيان دادگرى و قوام ميگيرد و اين دو نقطه
مخالف ستمگرى و زشتكاريند و عادل آنكس است كه به عدل و احسان گرايد و از ستم و گناه بركنار ماند كه قرآن فرمود :
( همانا خداوند ، شما را بدادگرى و نيكوكارى و كمك به نزديكان
فرمان ميدهد و از زشتى و گناه و ستم باز ميدارد ) (65)و
عين اين عدالتها و ستمها و نيكوكاريها و زشتىها و تبهكارىها از اين جهان
بجهان ديگر كه دنباله همين دنيا و پهنه ظهور و تجسم كردار انسانهاست منتقل
ميگردد و خداوند دادگر ميزانهاى دادگرى دقيق خود را برپا ميدارد و هر كردارى را
هر چند كوچك و ناچيز باشد ، بسنجش عدالت مىسنجد و بدرستى و سرعت بحساب مىآورد
و چه زيبا قرآن مجيد اين قانون كلى و سنت هستى و حسابرسى دادگرانه را بيان
ميدارد و ميفرمايد :
( و ميزانهاى دادگرى را براى روز رستخيز بر پاى ميداريم و به هيچ
كس ستمى روا نميداريم و هر عملى را اگر چه بسنگينى دانه خردلى باشد باز
ميگردانيم و بحساب مىآوريم ) (66)على هم كه همان قرآن
زنده و مجسم و ناطق است ، عدالتى است ممثل و محقق و عدل از سراسر وجودش مىجوشد
، از انديشه و سخن و عمل و اخلاق و حكومت و قضاوت و مردمدارى و پيوندهاى
خانوادگى و اجتماعى و رفتارش با خويش و بيگانه يكسان است ، عدالت ممتاز على از
عمق وجود و منشأ دادگرى مطلق هستى سرچشمه ميگيرد و از نهادش برميخيزد ، عدالتى كه سنت خداست و روش آفرينش و چنان گسترده
و همهجانبه است كه نه تنها انسان بلكه حيوانها و بيابانها را هم فرا ميگيرد و
ميفرمايد :
( خداوند ، حتى درباره بيابانها و جنبندگانهم از شما بازخواست
ميكند ) ببينيد عدالت على تا چه اندازه دقيق و سنجش ميزان دادگريش تا چه پايه
عميق است كه ميفرمايد :
« اگر آسمانهاى هفتگانه و آنچه را كه در مدار آنهاست بمن بخشند تا
پوست جوى را بستم از دهان مورى باز ستانم و خداى را در اين باره نافرمانى كنم ،
چنين نخواهم كرد » آسمانها و زمينها و كرات بيكران كائنات كجا و پوست جوى از
دهان مورى كجا ؟
اين ديگر سياست نيست بلكه فلسفه است فلسفه دقيق آفرينش زيرا على
كه به هندسه هستى آگهى دارد ميداند در پهنه آفرينش بين آسمانهاى بيكران و يك
اتم نامشهود فرقى نيست همه پديدههاى هستيند و همه بر طبق يك قانون عظيم و
منتظم هستى ميگردند و ميچرخند و همه بهم پيوستهاند كه اگر اخلالى در نظم يك
اتم پيش آيد بمفهوم ستم امواج منفى و زيانبخش آن در عدل جهانى رخنه مىافكند و
هستى را در تزلزل مىافكند و در نظام كلى عالم اثر ميگذارد و از اين مهمتر آنكه
چنين ستمى اگر چه بيش از اندازه كوچك است ولى جسارتى است بدادگرى كل وجود و
عدالت مطلق هستى يعنى يك گستاخى بزرگ بساحت مطلق عدل الهى و بهمين جهت ميفرمايد خدا را در اين
باره نافرمانى نمىكنم .
همه گفتار فلاسفه و مصلحان و زمامداران انسانى را در گذشته و حال
بررسى كنيد و ببينيد آيا چنين عدالت دقيقى در همه جهان انسانى نظير دارد ؟ و
آيا هيچ مكتبى در مورد عدالت تا اين حد ، بدقت و صراحت و مراقبت سخن رانده است ؟
على رعايت عدالت را در زمينه حكومت بحدى دقيق سفارش ميكند كه به
يكى از فرماندارانش چنين مىنويسد :
« بالهاى مهربانى خود را بر مردمان بگشاى و با آنان گشادهرو باش
و نرمخوئى كن و بين آنها حتى در نگاه و اشاره و درود ، برابرى را رعايت كن ، تا
توانمندان بستم تو اميد نبندند و ناتوانان از دادگريت نوميد نشوند »
(67)ببينيد حتى در نگاه كردن هم با گوشه چشم بايد رعايت
برابرى و عدالت شود و چنين عدلى در هيچگاه و هيچجاى جهان پيشينه ندارد امام
در اعلام و اجراى برابرى و عدل دقيق است كه بدرخواست برادر تنگدست و نابينايش
عقيل براى مشتى گندم ، با آهن گداخته پاسخ ميدهد و از سوئى شكست با عدالت را بر
پيروزى با ستم ترجيح ميدهد و هنگاميكه فرماندارش در مدينه از او ميخواهد كه
بمردم از بيت المال سهمى بيشتر داده شود تا بشام نپيوندند ميفرمايد :
« آيا پيروزى را با ستم بدست آورم ، بخدا قسم آنها از سوى عدالت
بجانب ستم فرار مىكنند » حتى در بستر مرگ صداى على به عدالت انسانى بلند است و
بفرزندان خود و بلكه بهمه فرزندان انسان ميگويد :
« دشمن ستمكاران و ياور ستمديدگان باشيد » (68)اين سخن على يك اندرز و سفارش تنها نيست بلكه يك قانون است و يك سنت و
برنامه ، زيرا اگر همه انسانها براى ريشهكنى ستم و يارى عدالت بپاخيزند هرگز
در جهان ستمى باقى نخواهد ماند .
و با نهايت شگفتى بايد گفت كه على در عمل از عدالت هم فراتر رفته
است و اين معجزهاى است كه در زندگى انسانها بيمانند است كه زمامدارى حتى از حق
خويش براى رعايت حال مردمش بگذرد و از آنچه كه خداوند هم براى او حلال و مباح
دانسته است بگذرد خوردن نان گندم و عسل و پوشيدن جامه خوب براى على حرام نيست و
اگر از بيتالمال هم بردارد دور از عدالت نمىباشد ،
زيرا او در برابر انجام وظايف سنگين زمامدارى تا بدين ميزان حق
زندگى مرفه را دارد ، از سوى ديگر اگر هم از بيتالمال بهره نبرد ،
خودش باغها و نخلستانهائى دارد كه با رنج خويشتن پديد آورده و
ميتواند از درآمد آنها خوراك و جامهاى بهتر تهيه بيند و هرگز سرزنش و باكى بر
او نيست و با عدالت مغايرتى ندارد ولى او از همين حق حلال هم چشم ميپوشد و به نانى جوين و جامهاى كهنه قناعت
ميورزد و ميفرمايد :
« و اگر بخواهم ميتوانم از عسل مصفا و مغز گندم و جامه نيكو بهره
گيرم ولى دور است كه هوس بر من چيره گردد و مرا بخوردن غذاهاى خوب وادارد ،
شايد كه در حجاز و يمن كسانى باشند كه بقرص نانى دست نيابند و شكمى سير نكنند ،
آيا من شبها را بسيرى سپرى كنم و در اطراف من شكمهائى گرسنه و جگرهائى تفتيده
باشد ؟ . . . آيا باين خوشدل باشم كه مردم مرا امير المؤمنين گويند و من در
ناگواريهاى روزگار با آنها شريك نگردم و در سختترين زندگىها با آنها سهيم
نباشم ، مرا براى آن نيافريدهاند كه بخوراكهاى لذيذ دست يابم و پروارانه
بعلفخوارى پردازم » (69)اينجا بود كه على نانهاى خشكيده
جوين را در سالمندى بدهان ميگرفت نانهائى چنان سخت كه آنها را بزانو ميشكست و
از اينكه دخترانش روغنى بر آن بريزند در انبان سر بمهر پنهان ميكرد ، در كوفه شبها از سرما مىلرزيد و جامهاى بر جامه نمىافزود و
سنگى بر سنگ نمىنهاد و در بازارهاى كوفه با جامهاى كوتاه كه ساقهاى پايش را
برهنه گذاشته بود براه مىافتاد و تازيانه كيفر عدالت بدوش ميگرفت و شگفتا كه
على نه تنها نمىتوانست بىنيازان را از نيازمندان ممتاز ببيند بلكه از جدائى خرماهاى خوب از بد هم رنج ميبرد و با
دست خود خرماها را در طبق خرما فروش بهم ميزد تا نيازمندانهم سهمى از خرماى خوب
ببرند تازيانه كيفر عدلش دوست و دشمن نمىشناخت و با خشونت ، يكى از دوستان فداكارش را بنام نجاشى كه در روز ماه رمضان شراب
خورده بود با شلاق حد زد و باينهم قناعت نورزيد و چند ضربه ديگر هم بر پشتش
نواخت و فرمود اينهم حق والى كه حرمت ماه رمضان را نگاه نداشتى .
دست يكى از شيعيانش را بجرم دزدى بريد و آن شيعه صديق نه تنها از
امام نرنجيد بلكه انگشتهاى خونآلودش را بدست ديگر گرفت و در حاليكه از
پنجههايش خون ميريخت در ميان مردم فرياد ميزد ، دستم را آقا و پيشواى دين و
مولايم امير مومنين بريده است و چگونه ميتوان اين عدالت را بزبان و قلم ستود كه
على در پايگاه والاى زمامدارى مسلمين بهمراه يكى از رعاياى ساده و غير مسلمانش
به محكمه عدالت رفت و چون قاضى بزيان على كه گواهى نداشت حكم داد على بر او خشم
گرفت نه بدانجهت كه به محكوميت امام راى داده است بلكه فرمود چرا نام مرا
باحترام ياد كردى و چنين احترامى را درباره آن مرد مسيحى رعايت ننمودى و بعدالت
رفتار نكردى ؟
اينجاست كه بايد على را نداى عدالت انسانى خواند ، فرياد عدالت
كائنات و پرتو عدل مطلق الهى ، و عدالت محض و مجسم و ناطق ، عدالتى كه هميشه زنده و پايدار است و تا عدالت باقى است
على هم زنده است و هر روز زندهتر و روشنتر و عاليتر و والاتر و بزرگتر و
مقدستر و ارزندهتر و گستردهتر . . . . .