على و قرآن
قرآن هم امام است و فرمان امامت از آن برميخيزد كه برخاسته از علم
خداست و بيانگر مشيت و حكمت و قدرت خداوندى كتابى كه لفظ و مفهومش هر دو آسمانى
است و از جايگاه علم و اراده الهى پديد آمده و معجزه جاويدان محمد ( ص ) و
اسلام است .
كتابى راهنما و هدايتگستر كه فرمانهايش ارزنده و جاويد است
( فيها كتب قيمة ) (24)و
با قاطعيت حق را از باطل جدا ميكند و هرگز بيهوده نمىگويد انه لقول فصل و ما
هو بالهزل (25)سخنى كه از روى رسائى و عدل بيان
شده و كلمه خداست كه به مرحله اتمام و تكامل اديان و كتب آسمانى رسيده و هرگز
در آن دگرگونى پديد نيايد و گفتارى جاويدانست و تمت كلمة
ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم (26)على از هر كس بيشتر به اين كتاب آشناست زيرا هميشه در كنار پيامبر
بوده و آبشار وحى كه بر جان پيامبر فرود مىآمده روح او را سيراب ميكرده است و
پيامبر فرمايد يا على آنچه من بينم تو مىبينى و آنچه من ميشنوم تو مىشنوى .
على همچنانكه قرآن را مىشناخته نه تنها بفرمانهايش بهتر از هر كس
عمل ميكرده كه خود نمونه عالى تجسم حقايق و عملى قرآن بوده است و پيامبر ، او
را همراه قرآن شمرده است كه هرگز اين دو امام از هم جدا نميشوند تا در كوثر بر
او درآيند .
اينجاست كه على ، قرآن را بدرستى و شايستگى مىستايد و مردم را
بانجام فرمانهاى آن برمىانگيزد و چنين ميفرمايد .
« كتاب خداوند در ميان شماست ، سخنگوئى كه از سخنورى باز نمىماند
و بنائى كه هرگز پايههايش ويران نميگردد و پيشواى پيروزى كه هيچگاه ياورانش شكست نمىخورند » (27)على از ابديت قرآن سخن ميگويد ، زيرا نمودار علم و اراده لا يزال است و
پايندگى در حقيقت او نهفته است ، نغمههاى حيات بخش آسمانيش هميشه در دلها و
جانهاى مردم آگاه طنين دارد و بناى استوارى است كه بهمه انسانها پناه ميدهد تا
در سايهاش به كمال و آرامش زيست كنند و توفان حادثات را در اركان نيرومندش راه
نباشد تا در هم فرو ريزد و پناهندگانش را بنابودى سپارد .
كتاب پيروزى است و رمز عزت و چيرگى و پايندگى و كرامت در فرامين
آن آشكار است و ياوران و پيروان راستين آن هرگز بخوارى نگرايند و از پايگاه
چيرگى بشكست و ناتوانى نيفتند .
على مردم را بكتاب خدا ميخواند و درباره قرآن چنين مىسرايد .
« بر شما باد كه بكتاب خداى روى آوريد ، كه آن ريسمان استوار است
و فروغ آشكار ، و شفاى سودبخش و سيرابى تشنگان و نگهبان پناهآوران و رهائى
راهجويان ، هرگز بكژى نيفتد تا راستش كنند و از آهنگ هدايت بدور نمىافتد تا
از آن دست بر دارند هر چه آياتش را بخوانند و بشنوند كهنه نميشود ، هر كس به
منطق آن سخن گويد راست است و هر كس بفرمانش رفتار كند پيشرو است » (28)قرآن ريسمان استوار خداوندى است
كه سوئى از آن در دست مردم است و سوى ديگرش در دست تواناى خدا و هر كه بدان چنگ
زند از تكان و ترس و پراكندگى و دغده برهد ، ريسمان يگانگى و پيوند همگانى است
كه خداوند فرمود و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا
(29)رمز يگانگى امت و راز هماهنگى مردم است كه
همه انسانها را به يك سوى فراهم آورد و بدلها پيوند و پيوست و الفت بخشد و ترك
و رومى و هندى و عرب و عجم را يك كاسه كند و امتى يگانه و زنده و آگاه و
نيرومند و پيشاهنگ بوجود آورد .
فروغى آشكار است و نور خداست كه از مكمن نور آسمانها و زمين در
چراغدان هدايت ميدرخشد تا انسانها را از تاريكى جهل و جور و شرك بروشنائى آگاهى
و عدل و يكتاپرستى رهنمون شود كه خداوند فرمود :
كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات
الى النور (30)يعنى اى پيامبر اين كتاب را بر تو
فرو فرستاديم تا مردم را از تاريكىها بسوى نور بيرون برى .
بيماريهاى روحى انسانها را شفا مىبخشد و داروئى اخلاقى است كه مرضهاى سهمگين ستيز و حسد و خودكامگى و تباهى و كجروى را
درمان مىكند تشنگان را سيراب مىكند كه سرچشمه حيات است ، چشمهاى كه از مكمن
حيات قيومى برميجهد و هرگز خشك نمىشود و كشتزار تشنه و تفتيده دلها را سيراب
مىسازد و مزرع سبز فلك انسانيت را هميشه تر و تازه نگهميدارد نگهبان پناهآور
است آنكس كه بريسمان عنايت و هدايتش چنگ زند هرگز نلغزد و نيفتد و نميرد و هر
كس براى رهائى از ستم و تجاوز و تباهى بدامان حمايتش درآويزد بناروائى و
ناگوارى گرفتار نگردد .
كتابى است كه خداوند ، نگهدارى او را تضمين فرموده و دست نابكاران
را از تجاوز بمقام والايش بازداشته ، پس كسى را توان تحريف در كلامش نيست ، تا
چون ديگر كتب مذهبى بكجى افتد و نياز براست كردن داشته باشد ، بلكه محفوظ است و
راست است و روشن و ايمن از هر كجى و خيانت و تحريف قدرتمندان را در طول روزگار
توان آن نيست كه اين كتاب را از سير هدايتش منحرف كنند و مردم را از آن برهانند
، بلكه هميشه هدايتگر است هدايت در صراط مستقيم بسوى كمال انسانى و اوج مطلق
بىكران معنوى و اين از معجزات قرآن است كه هر چه آنرا بخوانند و بشنوند خسته
نشوند و كهنهاش ندانند بهترين كتابهاى ادبى جهان كه پديده نبوغ بزرگترين
هنرمندان و متفكران انسانى است پس از چند بار خواندن كهنه ميشود و رغبت مردم از آن بپايان ميرسد ولى آهنگ روحنواز قرآن و اين
ترانه حياتبخش و هدايتگر آسمانى آنچنان دلنواز و روحپرور است كه هرگز به
اندراس و كهنگى نمىگرايد و هر بارش كه بخوانند گوئى همان لحظه از آسمان فرود
آمده است ، علامه اقبال لاهورى گفت قرآن را چنان بخوان كه گوئى بر تو نازل
ميشود .
موج معنويش تار دلها را بنوا مىافكند و جانها را گرم و روشن
مىسازد و انديشهها را برميانگيزد و نشاط و روح و شادابى و اميد مىبخشد و گاه
چنان مىترساند كه بند از بند انسان بتكان مىاندازد و حيات پديد مىآورد . . .
و زندگى و عشق مىآفريند زيرا روحى است كه از امر خدا برخاسته ، نغمهاى است
ماورائى ترانهاى است بهشتى آهنگى است جاودانى ، سخنى است برتر والاتر و عاليتر
كه كتاب مبين است و كلام خداست و من نمىدانم و نمىفهمم كه چه ميگويم و چه
بگويم ، آخر اين خداست كه با همه جلال و شكوه و كبرياگى و قدرت و اراده و مشيت
و خشنودى و خشم با همه صفاتش و ذاتش كه خودش ، همان ذات و عين و نفسش جل جلاله
با آنهمه كبريائى و عظمت وجود و جبروتش با انسانى ناتوان سخن ميگويد و اين
آنچنان معجزهاى است كه بدرك هيچكس نيايد و كس نتواند كه معجزه اين فرود را
دريابد كه اگر همه كرات آسمانى و كهكشانهاى بىكران هستى را با همه بزرگى در
كاسهاى سفالين بگنجانند اين معجزه در برابر معجز آنكه سخن خدا در قالب حروف
الفبائى درآيد هيچ است آرى حرف الفبائى همچون ، الم ، الر ، حمعسق ، كهيعص ،
ق ، ن ، و . . . خدايا از اينهمه وحشت و دهشت بتو پناه ميبرم و
باز على بسخن مىايستد و قرآن را بدرستى مىستايد و مردم را بفرمانبريش ميخواند
و چنين ميفرمايد :
« بدانيد كه اين قرآن ، اندرزگوئى است كه هرگز خيانت نمىكند و
راهنمائى است كه مردم را بگمراهى نمىكشاند و سخنگوئى است كه دروغ نمىگويد ،
هر كس با اين كتاب همنشين شد هدايتش افزايش مىيابد و نابينائيش كاهش مىپذيرد
و بدانيد كه پس از قرآن براى كسى نيازى نمىماند و بيش از آن كسى از هدايت
بىنياز نيست ، دردهاى خود را به نسخه شفابخش آن درمان كنيد و در ناگواريها از آن
يارى بخواهيد زيرا اين كتاب ، بزرگترين دردها را كه نفاق و كفر و ستمگرى و
گمراهى است درمان ميكند ، خدا را از راه آن بخوانيد و بدوستى و پيروى قرآن بخدا
رو آوريد و آنرا وسيله نيازبرى بمردم قرار ندهيد ، زيرا هيچ دستاويزى چون آن ،
بندگان را بسوى خداى رهبرى نمىكند ، و بدانيد قرآن شفيعى است كه شفاعتش
پذيرفته مىشود و گويندهاى است كه گفتارش براستى شنيده مىشود و هر كس را كه
قرآن شفاعت كرد شفاعتش را مىپذيرد و هر كه را كه قرآن بزشتكارى معرفى كرد
ادعاى آن دربارهاش تصديق ميشود ، و در قيامت ، فريادگرى چنين فرياد مىزند (
آگاه باشيد كه هر كشاورزى گرفتار كشت و نتيجه عمر خويش است مگر كشاورزان قرآن )
پس از كشتكاران كشتزار و پيروان فرمان قرآن باشيد و از راه اطاعت آن بخدا راه
جوئيد و خويشتن را به اندرزهاى آن پند دهيد و به انديشههاى نارساى خويش تكيه نكنيد و هوسهاى خود را در برابر قاطعيت قرآن ،
خيانتكار بدانيد » (31)پس قرآن ، كتاب اخلاق است كه
بمردم پند ميدهد ولى چون مكاتب اخلاقى پيشينيان و متاخران نيست كه بجهل يا غرض
بمردم خيانت كند و ملاكى راستين براى شناخت خير و شر نشناسد و حقايق را وارونه
نشان دهد و تباهى برانگيزد و كتاب هدايت است كه مردم را بسوى كمال رهبرى ميكند
ولى نه چون آئيننامهها و نظامنامههاى مكاتب بشرى كه گمراهگرى آغازد و براى
خلق ، سرگردانى ببار آورد و سخنگوئى راستين است كه در گفتارش كژى و ناراستى
پديد نياورد زيرا سخنش گفتار خداست و خداوند از دروغگوئى منزه است ، حكمتى
بالغه و استوار است كه كتاب حكيم و گفته خداى حكيم است ، پس آموزنده است و
راهنماست كه بر هدايت مردم بيفزايد و به آنها بينش دهد و كوردلى براندازد و
نياز مردم را در رسيدن بمقصد عالى انسانى برآورد و بيماريهاى دردناك و كشنده
آدمى را شفا بخشد دردهائى جانكاه و خانمانبرانداز و جامعهسوز همچون نفاق كه
شخصيت واحد آدمى را بتجزيه كشاند و چند چهره و بدخيم و زشترويشان سازد و كفر كه
پرده جهل و جور بر آئينه دل اندازد و بين خلق و خداى جدائى افكند و انسان را از
حركت بسوى خداى بازدارد و به آغوش سرد و بويناك و خطرمند اهريمن اندازد و ستم
كه جامعه را بنابودى كشاند و نظام اجتماع از هم بگسلد و استخوان ناتوانان را لگدكوب تجاوز
ستمكاران سازد و گمراهى كه منشاء جهل و مرگ و سيهبختى است و بشر را از سير الى
اله باز دارد و در پرتگاه ضلالت بيندازد و بكشد و همه اين دردهاى مهلك را قرآن
با آموزشهاى آسمانى خود درمان بخشد و انسانى راستين و ره يافته و يكتاپرست و
دادگر بوجود آورد و تنها با اين كتاب است كه ميتوان بخدا راه يافت و بمطلق
سعادت رسيد و به اوج تكامل عروج كرد و ديگر آنكه قرآن شفيع است و از پيروان خود
شفاعت ميكند و گفتارش را خداوند در قيامت مىپذيرد ، نه آنكه با تعبير غلطى كه
ما از شفاعت مىكنيم ، قرآن كريم با همه پاكى و دادگرى و ستودگيش بيايد و هر
ناپاك و تبهكار و ناستودهاى را بخاطر اينكه او را خوانده يا بگردن آويخته يا
در زير بالش خود قرار داده است شفاعت كند و به بهشت برد ، بلكه شفيع بمعنى جفت
است و هر كس كه در دنيا با قرآن جفت شود و روش خود را با فرمان آن هماهنگ كند و
قرآن در دنيا او را بشفاعت و همآهنگى خود بپذيرد در آن دنيا نيز شفاعتش كند و
بحيات پاكيزه ابدى رهنمونش باشد و قرآن به كشتكاران دنيا آئين كشت ياد ميدهد كه
( الدنيا مزرعة الاخرة ) و هر كس بذر هر عملى را كه در دنيا بكارد در عقبى
فرآوردهاش را بدست آورد پس همه كشتكاران دنيا زيانكارند و در آخرت جز خس و
خاشاك و ميوههاى تلخ و زهرآگين چيزى بدست نياورند مگر آنانكه كشتكاران قرآنند
و بدستور و هندسه قرآنى بذر عمل شايسته را مىپاشند و بهره و ثمره نيكوى آن را
در ديگر جهان بدست مىآورند پس بايد از دستور آن الهام گيريم و بانديشههاى ناتوان و نارساى
خود تكيه نكنيم و بدانيم كه آرا و خواستهاى ما ، خدشهدار و كج و ناساز و
نارواست و تنها در پرتو آموزشهاى قرآن ميتوانيم راه يابيم و بمقصد رسيم و زنده
مانيم و به ابديت پر كشيم .
على ( ع ) باز هم مردم را به قرآن ميخواند و فرياد برمىآورد و
فرمان ميدهد و با ندائى كه در رزوگاران حال و آينده طنين مىافكند چنين ميگويد
:
« و خداوند پاك ، مردم را به هيچ كتابى بمانند قرآن اندرز نداد
زيرا آن ريسمان استوار خدائى و راه راست اوست ، شادابى نوبهاران دلها و سرچشمه
زائيده دانشهاست و دلها را روشنائى و فروغى جز به پرتو قرآن نيست »
(32)در اينجا قرآن ، هم اندرزگو است و هم ريسمان ، هم
راه است و هم بهار و هم چشمه و هم روشنائى و سخن ، سخن على شعر نيست كه
واژههائى را رديف كند و چون دانههائى بنظم كشد و تخيل را در تلفظ مهار كند ،
بلكه سخن امام دور از شعر و خيال و مبالغه است زيرا گفتارش حكيمانه است و اگر
الفاظ بشرى قالبهاى ديگرى هم ميداشت باز هم باستخدام امام درمىآمد و براى بيان
حقيقت قرآن بكار گرفته مىشد ، اندرزهاى قرآن ، بيدارگر فطرت پاك بشرى است و
نشانگر قانون هستى و سنت آفرينش ، معلم مكتبخانه نيست كه نصيحتى كند و بگويد كه گوش دار و بهانه مگير و بعد چوب تأديب
بركشد و دست و پا و سر و كله شاگرد را درهم كوبد و خشم گيرد و انتقام كشد بلكه
اندرز قرآن در دو جناح بشارت و بيم صورت مىگيرد كه بشارت و اميد ، نيروى عظيم
جنبش و حركت انسانى بسوى رقاء و پيروزى است و بيم و توبيخ هم عامل ضد تباهى و
آژير بيدارگرى و مبارزه با توقف و كجروى است و اين هر دو نيز قانون آفرينش و
فرمان هستى است كه نمودار دستاوردهاى نيكى و بدى است ، ايمان كه گرايش به حقيقت
ناپيداى هستى و مدير و مدبر تكوين است و در راستاى جذبات مبدأ آفرينش قرار
گرفتن و از نيروى لايزال ، كمك خواستن و به اوج كمال رسيدن و اين همان استراتژى
اصيل و راستين است كه نه تنها انسان بلكه همه كائنات بسوى آن مقصد برين و والا
آهنگ كمال مىكنند و عمل صالح ، همان تاكتيك پرتوانى است كه انسانرا بسوى آن
مقصد ميكشاند و برميجهاند و بالا مىبرد و هر كه باين دو حقيقت پيوست به بهشت
جاودانگى كه ستيغ رفيع معراج الهى و سدره المنتهاى علو پايگاه و پروازگاه بشرى
است فائز ميگردد و چنين انسانى ، انسان برين است و ابر انسان و بهترين آفريدگان
كه نتيجه ايمان و شايسته كاريش پاداشى است بزرگ از خداى بزرگ و بهشت عدن كه
جايگاه رويش بذرهاى شايستگى و جريان نيكيهاى ابدى است و سرانجام خشنودى خدا و
ديدار خدا و به بىنهايت تاختن و جلوات خدا را ديدن و به اوج كمال معنوى رسيدن
كه قرآن فرمود :
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم
خير البريه . جزاوهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار
خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم . . . (33)و
برعكس آنها كه به ايمان نگرايند و مانع عظيم كفر و عناد و بدكارى را بر سر راه
تكامل خويش قرار دهند و نيروى راستين كماليابى را در راه انحراف و تباهى بكار
برند بگودال آتش افتند و هميشه در آن نشيمن آتشين بمانند و بدترين مردمان باشند
.
كه باز قرآن فرمود الذين كفروا من اهل
الكتاب و المشركين فى نار جهنم خالدين فيها اولئك هم خير البرية
(34)پس قرآن اندرزگوئى است كه قانون عام عالم و سنت
سترك آفرينش را بازگو ميكند و گفتارش علم است و حكمت كه هم نويد ميدهد و هم بيم
ميرساند و نتايج كردار و پندار آدمى را نشان ميدهد و انسان را در انتخاب راهش
آزاد مىگذارد و قرآن ريسمان استوار و دستاويز گسستناپذير الهى است كه هر كس
بدان چنگ زند در آشوبها و فتنههاى تكاندهنده روزگار ، بگودال نيستى فرو نيفتد
بلكه هر لحظه بالاتر رود و از آتشهاى جنگ و حملات ناگواريها در امان ماند و
وحدتى پيش آيد توحيدى و گروهى پديد آيد همگانى و هميشگى و اين گروه همان است ،
كه واحده است و بخداى واحد ميگرايد و پراكندگيها رخت برمىبندد و يگانگيها پيش
مىآيد و ملتها فراهم مىآيند و امت ميشوند و اين ريسمان همان قرآن است كه امتى
پديد آورد واحد ، از ترك و هند و روم و عجم و عرب از كرانههاى اقيانوس آرام تا
اطلس امتى گسترده از فروزشگاه خورشيد تا غروبگاه آن و اينهمه ببركت ريسمان قرآن
بود و بيگانگان كه از اين يگانگى بهراس افتادند بدان انديشه افتادند كه اين
ريسمان را پاره كنند و اگر نتوانند از دست مردم بگيرند و آنها را بتارهاى
عنكبوت به پيوندند تا دستاويزها بشكند و بگسلد و قرآنيان بچاه حيله دشمنان و
استعمارگران افتند و در بازار جهان ببهائى اندك فروخته شوند و بزندان عذاب
فرعونيان افتند و يوسفى متهم و بىخريدار شوند و قرآن راه راست است كه هم مردم
را بصراط مستقيم خواند و هم بكوشد تا خود انسانها همراه شوند و اين شگفت است
كه راهرو و راه هر دو يكى شوند و صراط مستقيم عينيت يابد چنانكه فرد واحدى هم
از امت چون حائز همه امتيازات جمع شود و ابراهيموار شاخص برتريهاى گروه شود
خود به تنهائى نيز امت گردد پس قرآن راه راست است و برنامه حركت در راه و امام
امتى كه پوياست و ايستا نيست و اين امتياز امت قرآن است كه همچون مردم
مادىگراى ، در زير سقف ماترياليسم متوقف نمىماند و سقف را ميشكافد و بر بام
طبيعت بالا ميرود و از آنجا به ماوراء طبيعت پرواز ميكند و خدايش بسوى خويش
ميكشاند كه ان الى ربك المنتهى و قرآن بهار
دلهاست كه دلها را بشكوفائى و تازگى و زيبائى و ثمربخشى ميرساند و از افسردگى و پژمردگى و مرگ و مهرگان و زمستان
مىرهاند و مردمى ميسازد كه هميشه شاداب و پرنشاط و بارورند و باران وحى هميشه
بر آنها مىبارد و تر و تازهشان نگه ميدارد بدانسانكه چون ساير مردمان و جوامع
نمىخشكند و نمىميرند و زردروئى و سقوط و نابودى ندارند و ببينيد قرآن را كه
چگونه پيروانش را با گذشت چهار سده زنده نگه داشته و اگر در سوئى گروهى در
برابر همان انحرافات بخاك افتادهاند ، گروهى ديگر بسوى ديگرى برخاستهاند و
نشاط آغازيدهاند و زنده شدهاند و اگر خورشيد بهارى اسلام در شرق غروب كرده
همان خورشيد از مغرب برخاسته و در دنياى علم و تمدن و فرهنگ چهره قرآن درخشيده
و پرتو افكنده و گرمى و فروغ بخشيده است .
و قرآن چشمه جوشان دانش است كه هر روز دانشى نوين از آن برمىخيزد
و آگاهى تازهاى بمردم مىبخشد چنانكه ژول لابوم فرانسوى كه سىسال درباره قرآن
پژوهش كرد و تفصيل الايات الحكيم را نگاشت گفت غربيان دانش را از مسلمانان
آموختند و مسلمانان همه علوم را از قرآن فرا گرفتند و امروز هم باز قرآن
مىجوشد و چشمه سارش كه از آبشار الهام خداوندى مايه ميگيرد هر روز حقيقتى تازه
و شناختى نوين بمردمش مىبخشد و اين چشمه هرگز نمىخشكد و در هر شب و روز و
بهاران و خزانى همچنان جوشان و پويان و فيضبخش است و دلها را جز قرآن فروغى
نيست كه ديگر كتابها و مكتبها همچون قبسى شعله برافروختند و در برابر نسيمى فرو
مردند و خاموش شدند و خاكسترشان را باد حوادث بپراكند ولى قرآن همچون ماند مادام كه
زمين برمدار خورشيد بگردد و انسان در زير سقف اين آسمان زيست كند ولى اين حقيقت
والا و راستين و مستدل را همه مسلمانان بايد بپذيرند كه قرآن مكتب است و مكتب
را معلمى بايد تا محتواى كتاب را بشاگردان بيآموزد و حقايقش را بشكافد و نمودار
سازد و اين كتاب صامت را بيانگرى ناطق لازمست تا از سوى او سخن گويد و با زبان
و عمل و علم و اخلاق و شهادت و جهاد و پارسائى و بالاخره امامت كند بهمين جهت
امام كه عالم و عامل بقرآن و حكمت آموز فرمان محكم اوست چنين ميفرمايد :
« اگر از قرآن بخواهيد تا با شما سخن گويد او بسخن نمىآيد و اين
منم كه از زبان او سخن ميگويم و از حقايقش شما را آگاه مىسازم ،
بدانيد كه در قرآن دانشهاى آينده و اخبار گذشته آمده است ، درمان
دردهاى شما و انتظام روابط شما در اين كتاب است » پس زبان سخنگوى قرآن و بيانگر
حقايق آن و آموزنده معارف و نمونه مجسم علمى و عملى اين كتاب مبين امام است و
جز امام كس نتواند كه بژرفاى دقايق معنوى قرآن فرو رود و با غوص و غور و خوضى
تمام گوهرهاى مفاهيمش را ببازار سعادت انسان آورد كه قرآن را جز پاكيزگان مس و
لمس نكنند و پاكيزگان همان خاندان پيامبرند كه خدايشان از پليدى بدور داشته و بامتياز پاكى و تطهير
ممتاز فرموده است .
و اين على است كه آهنگ جانفزاى قرآن را بهنگام نزول شنيده و علم
كتاب در نزد اوست و فرزندان منصوب و منصوصش كه پديدگان اين مكتبند و نازنينان
اين امت و آنهائى كه ميتوانند گذشته و آينده دور هم جمع ميكرده و نظم و قرارى
استوار مينموده است ،
على و دنيا
دنيا و جهان زيباى طبيعت ، آفريده محبوب و پرانعام خداوندى است و
انسان فرزند دنياست و از دامان پربركتش بهره مىبرد و به او مهر و عشق ميورزد ،
انسان پيوند و پيوستى ناگسستنى با دنيا دارد و جهان هم ارتباطى با خدا و اين
جهان زيبا و منظم و پرفيض نشانه عظمت و يكتائى و مهربانى خداست و آسمانها و
زمين و درياها و كوهها و ابرها و بارانها و گياهها و بادها همه آيات خدايند و
چهره زيباى خدا در گلبرگها و چشمهسارها و رودبارها و جنگلها و اندام زيباى
پرندگان و چرندگان و ماهيان دريا و در تلألو ستارگان و تابش خورشيد و هواى مصفا
و بالاخره در چهره انسان متجلى است و اين زيبائيها همه از اوست و همه آيات اوست
و بر ماست كه جهان طبيعت و دنياى پربهره و گستردهاى را كه در آن زيست مىكنيم
دوست بداريم و از بركتهاى خجسته و نعمتهاى گونهگون آن بهره گيريم و زندگانى پاكيزه و رفاهآورى را براى خويشتن فراهم آوريم قرآن مجيد
ميفرمايد :
( بهره خويش را از دنيا فراموش مكن و همچنانكه خداوند به تو احسان
كرد تو هم بمردمان نيكى كن و تباهى برميانگيز كه خداوند تبهكاران را دوست
نميدارد ) (35)پس بايد از جهان بهره گرفت و از بهرههاى
آن ديگران را راهنمايى كرد و بهرهمند ساخت و نبايد اين جهان پاك و ساده و
معصوم را به تباهى كشيد و قوانين و سنتهايش را بهم زد و نبايد بمردم دنيا كه
فرزندان جهانند ستم ورزيد و دوستى را از خود دور ساخت قرآن مجيد ، عليرغم كسانى
كه خود را از بهرههاى دنيا محروم ميدارند و خود را از اينهمه فضل و بركت كنار
مىكشند ، فرمان ميدهد كه آدمها بايد از زيبائيها و بهرههاى دنيا بهره گيرند
كه همه اين جلوهها و نعمتها خاص ايمانآورندگانست و ميفرمايد :
( بگو چه كسى حرام كرده است زيورهائى را كه خداوند براى بندگانش
پديد آورده و روزىهاى پاكيزهاى كه بر ايشان فراهم ساخته است ، اينها براى كسانى است كه بخدا ايمان آوردهاند )
(36)و باز ميفرمايد :
( و بخوريد آنچه را كه خداوند روزى شما ساخته است كه حلال و
پاكيزه است و از نافرمانى خدائى كه به او ايمان داريد پروا گيريد )
(37)پس نعمتهاى دنيا ، براى ما و مخصوص ماست و دنيا
عزيز است و زيباست و در اختيار ما و ما نبايد همچون جوكيان و راهبان ، از دنيا
بگريزيم و چون حيوانى بىدست و پا بسوراخى بخزيم و درويش مآبانه ، كاسه گدائى
بدست گيريم و از كار و كوشش باز مانيم و اينهمه گنجينههاى طبيعت را كه براى
انسان پديد آمده است معطل گذاريم ولى بايد نيروئى را كه از اين جهان برميگيريم
براى بهبود همه جهانيان بكار بريم و انرژى فراوانى را كه از طبيعت كسب ميكنيم
در راه خدا يعنى راه تعاون و تكامل ، راه مردم ، و راه پرستش خدا و وصول به
اهداف والاى انسانى بمصرف رسانيم كه مفهوم تقوى همين است و گرنه تباهى و ستم و
گناه پديد مىآيد و نيروها بر ضد خلقها بكار مىافتد و يگانگيها و هماهنگيها به
بيگانگىها و تبهكاريها مىگرايد پيامبر ميفرمايد ( دنيا كشتزار آخرت است )
زيرا كردار ما در اينجهان مايه حيات ما در آنجهان است و دنيا پلكان صعود ما به
قله آخرت و پل عبور ما بفراخناى ابديت است و تا از اينجا مايه نگيريم و با
شايستهكارى در اينجهان براى خلود در آنجهان تلاش نكنيم به بيهودگى و پوچى
گرائيدهام آخرت زدگى و دنيا گريزى يك عامل خطرناك انحرافى است كه انسانرا چون ميوهاى خام و بمانند جنين سقط شده بيرون مىاندازد و
حلاوت و حياتى به او نمىبخشد اشعار صوفيانه و شعارهاى درويش مآبانه ،
نغمههائى اهريمنى است كه انسان را از تكامل بازميدارد و از دامان مادر طبيعت
بيرون ميكشاند و بمرگ و تباهى و سيهروزى مىاندازد و او را لقمه چربى براى
دهان فراخ ستمكاران مىسازد على بر خلاف آنچه نرهگداهاى بيكاره و مفتخوار و
انگل بر جامعه و هو حق علىگويان متكدى و درويشهاى پشمآلو و برخى صوفى مآبان
آلوده كه همگى بدروغ از او دم ميزنند و او را فقير و تارك دنيا ميدانند مردى
است كه بجهان و طبيعت و بهمين دنيا عشق ميورزد و مظاهر زيباى طبيعت را كه همه
آيات خدايند دوست ميدارد و با آنها سخن ميگويد على دوست ستارگان است و دوستدار
چشمهسار و نخلستان و كشتزار بحدى كه حتى با چاه راز خود را ميگويد و انبانى از
هسته خرما بدوش ميكشد و از دروازه مدينه بيرون مىآيد و هنگامى كه از او
ميپرسند اينها چيست ميفرمايد ( نخل انشاء الله ) و اين هستهها را ميكارد و از
چاههاى ژرف عربستان آب ميكشد و آنها را آب ميدهد و نخلستانها پديد مىآورد و در
كشتزارها بيل ميزند و خودش چاه ميكند و قنات پديد مىآورد و حتى بحدى نسبت بپول
و مال دنيا حساس است كه بروزگار خلافت نيمى از وقت خود را در بيتالمال
ميگذاراند و شخصا به حسابگرى مىپردازد و حساب همه درهمها و دينارها را دارد و
ليستهاى حقوق را وارسى ميكند و ببرادرش يك درهم اضافى و يك صاع
گندم هم نمىپردازد و بنمايندهاش كه پول بيتالمال را بالا كشيده نامه مينويسد
و ميگويد اگر پولها را پس ندهى با شمشيرم ترا ميزنم و به آنكس كه از دنيا
بدگوئى ميكند ميتازد و او را سرزنش ميكند و بعد بستايش دنيا ميپردازد و
ميفرمايد :
( دنيا سراى راستى است براى آنكس كه گفتارش را باور دارد ، خانه
تندرستى است براى آنكس كه واقعيت آنرا دريابد و جهان بىنيازى است براى آنكس كه
از آن توشه برگيرد و سراى پند است براى پند گيران ، دنيا پرستشگاه دوستان خدا و
نمازگاه فرشتگان و فرودگاه الهام خداوند و بازار سوداگرى دوستان خداست كه از آن
رحمت خدا را بدست آورند و بهشت جاويد را به اختيار گيرند ، پس چه كسى تواند از
دنيا بدگوئى كند ) (38)پس دنيا ، پيش درآمد آخرتست و
اين دو را هرگز از هم جدائى نيست و تا در دنيا نكوشيم و بشايستگى تلاش نكنيم و
بتكامل نپردازيم در ديگر سراى سودى و حياتى نخواهيم داشت ، دنيا سراى آزمايش
است و سكوى پرتاب و پرواز به اوج كمال و ابديت و نردبان معراج بپايگاه پاكى و
آسايش و آرامش و پروازگاه روحانى بفراخناى پرصفاى لقاى خداوندى ، بازارى است كه
سوداگران با ايمان با پرداخت نيروهاى راستين و دريافت علم و ايمان و بكار
انداختن توانهاى مادى و فكرى و معنوى خويش به والاترين پايگاههاى رفيع انسانى
ارتقاء مىيابند و با مردم دوستى و خدمتگرى و فداكارى و گسترش دادگرى و پاكى و
شرف و كرامت ، جامعهاى برين و امتى نيكبخت و برابر و برادر بوجود مىآورند و
همه انرژيها و گنجينههاى جهان را براى به زيستى مردمان و تأمين زندگانى پاك
مادى و رقاء والاى معنوى و روحى بكار ميبرند ولى . . .
ولى دنيا بهنگامى عزيز و شريف و ارجمند و لايق و دوست داشتنى است
كه وسيلهاى باشد براى خدمت بمردم و بسط عدل و آزادى و تحكيم بنيانهاى برابرى و
صلح و هماهنگى و همگامى و تربيت براى آمادگى زيست جاودانه در جهان ديگر .
ولى اگر اين وسيله هدف شد و در برابر آخرت و خدا و مردم قرار گرفت
و معبود و محبوب آدميان گرديد و سنگى بزرگ شد در راه تكامل انسانى و آتشى شد
خانمانسوز و مردمگداز و ستمپرداز چنانكه همه هدفهاى عالى انسانى را منكوب و
باژگونه ساخت و پولش و مقامش و زيبائيش و لذت گرائيش همه فضائل انسانى را بباد
داد و خدا را از ياد برد و خلق خدا را بمرگ و اسارت و كشتار و غارت كشيد و همه
تعليمات آسمانى و عواطف انسانى و تعهدات اجتماعى را در لهيب مهيب جاهطلبى و
برترىجوئى و طاغوتگرى و خودبزرگبينى و تجاوز و مالاندوزى و جهانخوارى و
جنگافروزى و تباهى و شهوت و گناه سوزانيد ، آنوقت است كه چنين دنيائى زشت است
و ناپسند است و پست است و ناچيز است و زهر است و درد است و ننگ است و سيهبختى و تيرهروزى .
اگر دنيا را براى مردم بخواهيم نيكوست و اگر براى خودمان زشت و
پليد ، اگر دنيا را پيشدرآمد آخرت بدانيم عزيز است و محبوب و اگر معاد و اخلاق
و خداپرستى و مردمدوستى و فضائل و برتريهاى انسانى را فداى او كنيم ، اهريمنى
است ناپاك و اژدهائى است قتال و عجوزهاى است كه عروس هزار داماد است و هر
داماد را در حجله عفن و تاريك خود بگور شقاوت سرنگون ساخته است .
اينجاست كه على با چنين دنيائى مىستيزد و او را بشكلهاى زشتى
ترسيم مىكند ، گاهى او را بمارى تشبيه مىكند كه بظاهر نرم و نگار آئين است
ولى زهرى كشنده در زير دندان دارد و گاهى ميگويد دنيا در نظر من پستتر از
استخوان خوكى است كه در دست مردى جذامى باشد و يا از آب دماغ بزى بىارزشتر است
و يا چون برگ بى ارجى در دهان ملخى است و اينجاست كه مبارزات پىگير على با
دنيا بسختى آغاز ميشود ، با دنياى نمرودها و فرعونها و بوسفيانها و معاويهها
نه با دنياى ابراهيم و مسيح و محمد ( ص ) و على و ابوذر دنيائى كه انسان را از
خدا جدا كند و از آدميگرى ببرد و به اهريمن سائى برساند ، چنين دنيائى مردود و
مطرود على است و دربارهاش چنين ميفرمايد :
« اى دنيا از من دور شو كه افسارت را بگردنت انداختم و رهايت كردم
و از چنگالت بيرون جستم و از بندهاى گرانت رهائى يافتم و از لغزشگاههايت دورى
جستم ، كجايند مردمانى كه آنها را ببازى گرفتى و امتهائى كه بزيورهايت فريبشان دادى ؟ اگر ترا مجسم مىيافتم
كيفر خدائى را دربارهات اجرا ميكردم بجزاى آنكه بندگان خدا را به آرزوهاى دراز
فريفتى و مردمانى را به پرتگاهها افكندى و زمامدارانى را بنابودى كشاندى و
بناگواريهاشان دچار كردى چنانكه راه گريزى در پس و پيش آنها نماند دور است كه
بتو روى آورم كه هر كس پا به لغزشگاههايت گذارد فرو افتاد و كسيكه به امواج
خروشانت گرفتار شد غرق گرديد و هر كس از بندهايت رهائى يافت پيروز شد و آنكس كه
از خطر تو سالم ماند از تنگناى زندگانى باكى نداشت و دنيا در برابرش روزى بود
كه بپايان ميرسيد از من دور شو ، بخدا سوگند تسليم تو نمىشوم كه خوارم سازى و
رام تو نميگردم كه بر من افسار زنى ) (39)پس بگفته امام
، دنيا لغزشگاهى است كه انسان را از راه خدا و راه كمال بازميدارد و بازيچهها
و فريبندگيهايش او را بخود مشغول مىسازد و از خدا و فردايش باز ميدارد ، تا
آنجا كه همه مرزها را مىشكند و همه قوانين و فضائل را بدور مىاندازد و غولى
آدميخوار و تجاوزگرى ناهنجار كار ميشود ،
امام ، با آژير هراسناكى مردم را از بندگى دنيا باز ميدارد و
سرانجام دنيا را كه مرگى هولناك و كيفرى دردناك است به انسانها نشان ميدهد و از ناپايدارى دنيا سخن ميگويد و دلهاى خفته را بيدار
مىكند و با گفتارى قاطع چنين ميفرمايد :
اى بندگان خدا ، شما را سفارش مىكنم كه دنيا را واگذاريد زيرا او
شما را واخواهد گذاشت هر چند دورى او را دوست نداشته باشيد و پيكرهايتان را
خواهد پوساند اگر چه بخواهيد هميشه تازه بمانيد ، شما بمانند مسافرى هستيد كه راهى را مىپيمائيد و گمان ميبريد كه
بپايانش ميرسيد و مقصدى را در مييابيد ولى در همين تلاش هستيد كه ناگهان مرگ را
درمىيابيد پس به پيروزيها و نازشهاى دنيائى دل نبنديد و بزيورها و بهرههايش
شادمان نباشيد و از گرفتاريها و ناگواريهايش بزارى و لابه نيفتيد ، زيرا چيرگى
و بالندگيش پايان مىيابد و زيبائى و نعمتش پايدار نمىماند و سختى و دردهايش
هميشگى نيست هر روزگارى در اين دنيا گذرا و هر زندهاى در آن ناپايدار است ،
آيا آثار گذشتگان براى شما پندى كوبنده نيست و سرنوشت پدرانتان بشما اندرز و
عبرتى و بينشى نمىدهد ؟ اگر بينديشيد و خرد را بكار بريد آيا نميبينيد كه
گذشتگان بازنگشتند و حاضران باقى نمىمانند ؟ آيا نمىبينيد كه مردم دنيا
شبانهروزها را با حالتى گوناگون سپرى ميكنند ؟ برخى ميميرند و بعضى بر آنها
ميگريند و بعضى بيمارند و برخى از آنها عيادت مىكنند و عدهاى در بستر مرگ جان
ميدهند مردم در جستجوى دنيايند و مرگ بدنبال آنهاست ، مردم از سرنوشت خود بيخبرند ولى خدا از كارهاشان بيخبر نيست و آيندگان بدنبال
گذشتگان ميروند آگاه باشيد و چون خواهيد بكار زشتى دست زنيد ، مرگ را كه
ويرانگر لذتها و دركوبنده شهوتها و براندازنده آرزوهاست بياد آريد و از خدا
يارى جوئيد تا فرمانش را ببريد و نعمتهاى بيشمارش را سپاس گوئيد )
(40)در اينجا امام ، از دگرگونى دنيا سخن بميان مىآورد
، پيروزى و شكست نعمت و نقمت ، تندرستى و بيمارى ، مرگ و حيات ، سختى و آسايش و
اين فلسفه ماده و طبيعت است كه هميشه بيك حال نمىماند و انسان نميتواند بجهان
دگرگونه تكيه كند و بر اين استوانه گردان بماند ، پس بايد تكيهگاهى والا و
پايدار و دگرگونناپذير براى خود بجويد و بمعنويت گرايد و چون بر طبق قانون
آفرينش هر عملى را عكسالعملى است و مرگ آغاز دوران واكنشهاست بايد بياد مرگ
باشد و از زشتكارى و تباهى بپرهيزد و از خداوند توانا براى پاكى و درستى يارى
بخواهد و بديگر نقش ، امام چهره واقعى دنيا را ترسيم مىكند و چنين ميفرمايد :
( سرچشمه دنيا و رودبار خروشان آن تيره و گلآلود است ،
كوتهبينان را بشگفتى مىآورد و آزمايش شدگان را به نيستى مىكشاند فريبندهاى
گذراست ، كه نورش بخاموشى ميگرايد و سايهاش برچيده ميشود و تكيهگاهى است كه ويران ميگردد و هر فرار كنندهاى كه به آن روى
آورد و بظواهر فريبايش اطمينان يابد ، دنيا به او لگد ميپراند و تيرهايش را
بسوى او پرتاب ميكند و ريسمانهايش را بگردن مردان مىافكند و آنها را به تنگى
گور ميكشاند ، بخانه ترسناك و جايگاهى كه دستاوردهايش را از نيك و بد مىنگرد ،
آيندگان هم بدنبال گذشتگان ميروند و مرگ گريبانگيرشان ميشود و بنابوديشان
مىكشاند ) (41)اينها همه نمودارهاى سياهى و تكاثف ماده
است كه چون در برابر معنويت انسان قرار گيرد و از حركت و تلاش انسانيش بازدارد
بناچار در لجن سياه آبشخور دنيا كه هميشه كدر و گلآلود است فرو ميرود و وجودش
رسوب ميكند و از حركت باز ميماند و سرانجام بگور سيهروزى سرنگون ميشود و
لجنزا و لجنزاده ميگردد و ديگر پرواز و عروجى ندارد .
دنيا دورانى ناپايدار است و نورهاى فريبايش زود بخاموشى ميگرايد و
سايهاى كه بر سر مردم ميگستراند زود برچيده ميشود و تكيهگاه ويرانشدهاى است
كه نميتواند پشتيبان انسان باشد و حيوان سركشى است كه بكسى سوارى نمىدهد بلكه
لگد مىپراند و تيرانداز ماهرى است كه نيرومندترين مردان را بخاك مىاندازد و
با ريسمان سياه جادوئيش همه را بسراشيبى گور مىكشاند قدرتهاى بزرگ جهانى همچون سزارها ، فنيقىها ، اكدها ، آرامىها ، عادها و ثمودها ،
رامسسها ، آتيلاها ، نفرتىتىها ، ژرمنها ، ساكسونها ، اسكندرها
، كه براى خود روزى داشتند و سرورى ، بزودى در تاريكى و خاموشى فرو
ماندند و با لگد دنيا بژرفاى نيستى سرنگون شدند ولى فرزندان ابديت كه بردگى
دنيا را نپذيرفتند هميشه زنده و جاويد ماندند و باز زبان اندرزگوى امام بسخن
مىآيد و دنيادوستان را از پرستش اين سراى پرفريب بازميدارد و چنين مىسرايد :
« بدنيا چنان بنگريد كه پارسايان بدان نگريستند و از آن روى
گردانيدند زيرا بخدا سوگند كه بزودى ساكنانش را بدور مىاندازد و آسايشمندان
خوشگذران را بسختى و درد ميكشاند ، آنچه از جوانى و توانائى دنيا رفت ديگر
بازنمىگردد و آيندهاش ناشناخته و مبهم است ، شادمانيش با اندوه درآميخته است و توانمندى مردان بناتوانى و سستى
ميگرايد پس بهرههاى فراوانش شما را نفريبد كه جز مايهاى اندك بهره شما نخواهد
شد خداى رحمت آرد بر آنكس كه درباره دنيا بينديشد و عبرت آموزد و بينائى يابد ،
زيرا هر چه در دنيا هست بزودى نابود ميشود و آنچه در آخرتست هميشه پايدار است ،
لحظات معدود عمر پايان مىيابد و آنچه در انتظار است فرا ميرسد ، و هر آيندهاى
اگر چه بنظر دور آيد نزديك است ) (42)
پس بايد از ديدگاه پارسايان بدنيا نگريست ، همچون سقراط كه
پابرهنه از كوچههاى آتن ميگذشت و ديوژن كه به اسكندر گفت از برابرم دور شو تا
آفتاب بر من بتابد و بالاتر از همه پيامبران كه از گذرگاه دنيا گذشتند و دامان
به آلودگيهايش نيالودند بمانند محمد ( ص ) كه خوابگاهى نداشت و آثار درشت حصير
بر پشت و پهلويش مىافتاد و ماهها بر خانهاش ميگذشت كه دودى از مطبخش بلند
نمىشد و على كه هر چند روز يك قرصه درست نان جوين بدهان نمىگرفت و فاطمه كه
پيراهن كرباسيش را با ليف خرما پينه ميكرد و امام سجاد كه دربارهاش گفتند روزى
نشد كه برايش سفرهاى بگسترانند و شبى نشد كه برايش رختخوابى بيندازند اينها
پارسايان دنيا بودند كه از تجمل و زيبائى مسخره و فريباى دنيا چشم پوشيدند و به
كوخى گلين و پيراهنى كرباسى و خوراكى خشن قناعت ورزيدند و دنيا را براى خود
نخواستند و بخاطر آن بجنايت نپرداختند و ديدگاهى والاتر و بالاتر داشتند و افق
اعلاى ابديت را بچشم داشتند و از پشت پرده مردم فريب دنيا ،
تماشاگاه زيباى ابدى را مىديدند و على مردم را بهمان منظر اعلا
توجه ميداد و آخرت را اگرچه بظاهر دور مينمايد نزديك ميدانست و باز امام آژير
خطر را براى دنياپرستان بصدا درمىآورد و ميفرمايد :
( من شما را از دنيا برحذر ميدارم كه در دهان دنياپرستان شيرين و
در برابر ديدگانشان خرم است ، در شهوات پيچيده شده و با بهرههاى گذرايش خود را
بدوستى ميزند ، درخشندگيش اندك است و آرزوهاى زيبا را بچشمها ميكشد و بفريبائى خود را زينت ميدهد ،
شادمانيش پايدار نمىماند و هيچكس از ناگواريهايش ايمن نيست ، فريبندهاى زيانبخش است ، گذرا و ناپايدار و نابود و ناماندگار
است و شكمبارهاى كه پيكرها را ميخورد و در شكم خود جاى ميدهد )
(43)اگر بخواهيم دنيا را از ديدگاه على بشناسيم كارى
دراز و دشوار در پيش داريم و همهجا كتاب جاويد على از ناسازگارى دنيا و
ناپايدارى آن سخن ميگويد و در اين باره بايد كتابها نوشت و روش على خود
بزرگترين درسى است براى ما تا به زر و زيور و جاه و مقام آن فريفته نشويم و سير
فرعون و هامان و قارون را نپيمائيم بلكه علىوار باشيم و بگوئيم :
( اى دنيا ، ديگرى را فريب ده كه من سهبار ترا رها كردهام و
ديگر راه بازگشتى برايت نيست ) (44)