على و محمد ( ص )
على به محمد ( ص ) نه بعنوان يك پسر عمو و خويشاوند بلكه بعنوان
يك پيشواى بزرگ و مربى و معلم عظيم و پيامبر راستين عشق ميورزد ، از كودكى در
دامان او پرورش يافته و نخستين كسى است كه به او ايمان آورده و با آنكه بظاهر
كودكى نابالغ بوده دعوتش را از صميم جان پاسخ گفته و با او نماز خوانده و براى
نگهبانى جان پيامبر ، هميشه و همه جا ، جان خود را آماده نثار كرده است و از هر
كس بيشتر و بهتر و دقيقتر و عميقتر و روشنتر و كاملتر و متعاليتر ، مكتبش را
دريافته و بژرفاى آموزشهاى آسمانيش راه يافته و در راه حفظ اين آئين استوار در
هولناكترين پهنههاى نبرد آماده مرگ شده است و دردناكترين و جانكاهترين دردها
و رنجها را در جهت اين آئين حنيف ، بجان خريده و در پايان ، در اين راه جان
باخته است و خود و فرزندانش نمونهاى كامل عملى و مظاهر روشن رهبرى اسلامى
بودهاند كه اسلام ، به جهاد و خون و علم و ايمان و پارسائى و كرامت و پاكدامنى
و نماز و زكوه و مهر انساندوستى و آزادى و عدل و صبر و فداكارى و خرد و عرفان و
بينش و آگاهى و تلاش و سخن و قلم و شمشير آنها دوام يافته و برخاسته و باليده و
رشد كرده و استوارى يافته و گسترش پذيرفته است كه آنها يادگار پيامبرند كه
بموازات قرآن در روزگار باقى مانده و نجات خلق را بعهده گرفتهاند .
اينجاست كه خضوع و احترام على را در برابر پيامبر مى بينيم و او
بيشتر و بهتر از هر كس محمد ( ص ) را مىشناسد و او را مىستايد چنانكه ميگويد
.
« خداوند كرامت خويش را بر بندگانش ارزانى داشت و گوهر وجود
پيامبر را از بهترين كانها برآورد و از والاترين ريشهها برويانيد از درخت
برومندى كه پيامبران از آن شاخه زدند و امينان آستان حق از آن برخاستند ،
خاندانش بهترين خاندانها و خويشانش بهترين خويشاوندان است درخت بارور وجودش در
حريم ايمان جوانه زده و در بوستان بزرگوارى سربرافراشته ، شاخههائى برومند و
بارهاى فراوان دارد كه دستى به آنها نرسد و پيشواى پاكدلان و بينش راهيافتگان
است ، چراغ تابانى كه فروغش زبانه ميكشد و اختر تابانى كه نورش ميدرخشد و
جرقهاى كه در تاريكيها برمىجهد روش او دادگرانه و سنت او هدايت است ، سخنش حق
را از باطل جدا ميكند و فرمانش دادگرانه است ، خدايش بهنگامى برگزيد كه رسالت
به فترت گرائيده بود و مردم بر اثر نداشتن راهبر به انحراف افتاده بودند و
امتهاى پيشين دچار بيخبرى و نادانى بودند » (12)على
پيامبر را درخت بارورى ميداند كه از ريشه اصيل پيامبرى برخاسته و از دودمان پاك ابراهيم است ، جوانمرد بت شكن و
مؤسس مكتب توحيد و از نژاد پاك اسماعيل ذبيح و ديگر پيامبران ، كه پيشوايان
آئين يكتاپرستيند و راهنمايان مردم و پاكدامنان برگزيده و مصطفايان مرتضى ، و
اين آخرين درختى است بارور كه هرگز نمىخشكد و نمىپژمرد و ميوههايش جاودانه
است و دست هر كس بفرازش نمىرسد كه شاخههايش به آسمان سر كشيده ريشههايش در
درون نهاد امت برگزيده اسلام قوام يافته است و امام اين تشبيه را از قرآن گرفته
و اين سمبل را از كتاب كريم و زبان وحى بيان داشته كه قرآن ميفرمايد :
« كلمه پاكيزه همچون درخت پاكيزه است كه ريشه آن استوار و شاخهاش
در آسمان است » محمد ( ص ) كلمه است همچنان كه مسيح كلمه بود ، منتها كلمه محمد
علياست و برتر و هميشگى است ، كلمه همان لفظى است كه معنى را دربر دارد و محمد
( ص ) حقيقتى است معنوى كه از وراء هستى پركشيده و در قالب كلمه جسم و ماديت
چندى بسر برده و به هدايت خلق پرداخته و باز بهمان جايگاه نخستين كه پايگاه
ديدار خداوندى است پرواز كرده ، كلمهاى كه همچون درختى ، ريشهاش استوار و
پابرجاست و طوفانهاى سهمگين حوادث نمىتواند آنرا از جاى بركند و شاخههايش در
آسمانست در وراء ماديت و هستىها و سايه از آسمان بر زمين ميگستراند و
ميوههايش بهشتى و آسمانى است و تنها دستهاى بلند انسانهاى نيرومندى كه توان
معنوى دارند ميتوانند به آن برسند و كام جان را شيرين كنند و من
نمىدانم اين كلمه چيست زيرا قرآن ميگويد اگر همه درختها قلم شوند و آب درياها
مركب گردند نتوانند مفاهيم كلمات خدا را بنگارند .
پس محمد ( ص ) كلمه الله است ، بىپايان است و بشناخت و ستايش ما
نمىآيد ، زيرا پديدهاى الهى است و معنوى و روحانى و ماورائى كه از آسمان
پيغام آورده و هم كلام خدا شده و بزرگترين و والاترين و ارزندهترين آفريده خدا
بوده كه صفات خدائى را در خود تجلى داده و اكنونهم زنده است و بر اعمال ما گواه
است و اشرف كائناتست و خلاصه ممكنات و جوهر وجود و چهره خدا و من نمىدانم كه
چيست و تو هم نمىدانى و خدا داند و على داند كه پيامبر خودش فرمود يا على كسى
مرا جز تو و خدا ، بحقيقت نشناخت .
و ديگر آنكه محمد ( ص ) نور است يعنى روشنائى و روشنگرى كه
تاريكيهاى جهل و سفه و شرك را درهم ميدرد و ظلمات طاغوتى را درهم مىنوردد و
جهانرا روشن ميكند ، خدا او را چراغ روشن معرفى كرده و على هم نور ساطع و ضياء
لامع و اختر تابانش گفته است و اين را بايد بدانيم ، كه خدا خودش نور است و
بگفته قرآن كريم ، اين نور را در چراغ بلورين وجود پيامبر انعكاس داده است تا
جهان و جهانيان روشن شوند و هر كس رو بسوى الله كند و از نور هدايت پيامبر فروغ
گيرد و به ايمان گرايد دل و جان و روش و راهش روشن شود و آنكس كه پرده كفر بر دل آويزد و
بندگى طاغوت را پذيرا شود ، از روشنائى بتاريكى افتد و بمرگ و فضيحت و سيهروزى
كشيده شود چنانكه خداوند در قرآن فرمود :
« خداوند ، دوست و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردند و آنها را از
تاريكى بروشنائى ميرساند و آنانكه كفر ورزيدند ،
سرپرست آنها طاغوت است و خداوند آنها را از روشنائى بتاريكى
ميكشاند و آنان ياران آتشند كه هميشه در آن جاويدان ميمانند »
(13)على در خطبهاى ديگر كه بهنگام بازگشت از صفين بيان
فرمود ، ظهور اعجازآور و اعجابانگيز پيامبر را كه در تاريكى هراسانگيز جهل و
شرك بوقوع پيوست بروشنى و زيبائى بيان ميدارد و ناروائيهاى زمان تار و تباه پيش
از بعثت را بدقت ترسيم ميكند و ميفرمايد :
« گواهى ميدهم كه محمد ( ص ) بنده و فرستاده خداست ، كه خدايش با آئينى مشهور و جهانى و جاودانى بفرستاد و با
نشانههايى روشن و كتابى آسمانى برانگيخت نور روشنگر خرد و فروغ تابان هدايت
همراهش بود و فرمانش حق را از باطل جدا ميكرد و نادانيها را ميسترد و دلايل را
بيان ميداشت و مردم را از دستاورد ناروائيهاى گذشتگان ميترسانيد .
او بهنگامى به پيامبرى برخاست كه مردم دچار فتنهها بودند و ريسمان دين پاره و پايههاى هدايت درهم شكسته بود ، دين به
اختلاف افتاده و كار مردم پراكنده گشته بود و راه فرارى از ناگواريها بچشم
نمىآمد و كوره راهها در پيش بود ، هدايت ناپيدا بود و نابينائى همه جاگير ،
خدا را نافرمانى ميكردند و بيارى اهريمن مىپرداختند و ايمان را خوار مىساختند
، تا بدانجاى كه پايههاى ايمان در هم شكافته شده و نشانههايش ناشناس و
راههايش ويران بود ، مردم از اهريمن پيروى ميكردند و راه او را ميرفتند و به
آبشخور او سر مينهادند شيطان ، بيارى كور مردم ، پرچم گمراه گريش را
برمىافراشت و آنها را در فتنههايى نابودگر مىانداخت همگان دچار سرگردانى و
لگدكوب جهل و سراسيمگى بودند و راه گم كرده و سرگشته و نادان و فتنهزده در
بهترين جايگاهها كه مكه بود بسر ميبردند و با بدترين همسايگان بتپرست همجوار
بودند ، از سختى فتنه و كشتار ، خوابى بچشمشان نمىآمد و گريه در چشمهاشان جا
گرفته بود و در سرزمينى مىزيستند كه زبان دانايان بسته بود و نادانان ،
بزرگوار و محترم بودند » (14)و چنين پيامبرى توانست به
نيروى خدا و تلاش و مجاهدت و پايمردى و فداكارى خويش بر اينهمه تيرگى و ناروائى
و نادانى و ستم و شرك و زشتى و پستى پيروز شود و پاكى و شرف و ايمان و پارسائى
و وحدت و انساندوستى و كمال و دانش و علم و عمل و برترى و والائى و مدنيت و حكومت و پيروزى و هماهنگى و همكارى پديد
آرد ، آئينى زنده براى هميشه و همه جا ، و اينهمه از اوست كه چنين كرد و چنين
ساخت و چنين پديد آورد كه على اينچنين شخصيت محمد ( ص ) را مىستايد و مىگويد
:
« جايگاهش برترين جايگاهها و رويشگاهش بهترين رويشگاهها بود كه
گوهر وجودش از كان بزرگوارى و بستر سلامت برخاست دلهاى نيكمردان شيفته او شد و
چشمها بسوى او ديدهور گرديد ، خدا بكوشش او كينهها را مدفون و آتشهاى فتنه را خاموش كرد و هم
خداوند ، بتلاش پيامبرش دلهاى مردمان پاك را بهم پيوست و نزديكان ناهماهنگ را
از هم دور ساخت چيرگان را خوار گردانيد و ناتوانان را پيروز كرد ، سخنش بيان
حقايق و خاموشيش زبان حكمت بود » (15)و اين درست است كه
از كعبه برخاسته بود ، خانه خدا و مردم و استوانه وحدت و محور توحيد ناس و معبد
توحيد رب ، خانهاى كه پايههايش را ابراهيم برآورده بود و پيامبران بر گردش
گرديده بودند ، خانه آزادى ، بيت عتيق و كانون امن كه از دامانش امنيت بهمه
جهان گسترده ميگردد ، محمد از دامان اين كعبه برخاست و ندايش را در فضاى آن در
داد .
رويشگاهش خاندان بزرگ قريش بود از دودمان هاشم ، بزرگ مرد بخشنده و عبد المطلب سيد بطحاء كه به ابراهيم مىپيوندد ،
حلقههاى زنجيره رهبرى و اندام درخت بارور پيامبرى .
در تاريكى برخاست و نور پاشيد و كينههاى جاهلى را بگور نابودى
فرستاد نيكان و پاكان به او گرائيدند كه سنخيت اصلى است ريشهدار بالاتر و برتر
و ژرفتر از خويشاوندى جاهلى ، ابوذر از صحرا آمد ، صهيب از روم ، سلمان از
ايران ، اويس قرن از يمن و چون نداى توحيدش در آفاق طنين انداخت و قطر زمان و
بعد مكان را شكست از همه سوى بسويش آمدند و مىآيند ، از كرانها تا كرانها از
زمانها ، تا زمانها ، سپيدها ، و سياهها و زردها ، بردهها و رنجبرها و
كشاورزها ، دانشمندان و محققان و فيلسوفان ، شاعران و عارفان و هنرمندان ، و
اين محمد ( ص ) است كه با جاذبه روحانى خويش همه دلها را بهم پيوند داد و
كينهها بريخت و دوستيها برآهيخت اوس و خزرج و عدى و قحطان و تيم كه تا ديروز
بروى هم شمشير مىكشيدند اكنون بهنگام مرگ شربت آب را بيكديگر حواله ميدهند كه
اين معجز محمد است ، بزرگتر از اعجاز عصاى موسى ، و مرده زنده كردن مسيح ، عجبا همچنانكه بيگانگان را بهم پيوند داد ، خويشان نا هماهنگ را
از هم جدا كرد ، در جنگ بدر پدر آنسو بود و پسر اين سو يك برادر در صف شقاوت و
ديگر برادر در صف سعادت ، كه محمد نور بود و آفتاب بود و چون مىتابيد هر نهادى
نهان خويش را نشان ميداد ، يك عمويش ابولهب بود ، رباخوار ، تجاوزكار سرمايهدار و اشرافى قريش كه با نهضت پاك برادرزادهاش بمبارزه
برخاست و ديوانهاش خواند و همسرش آتشبيار معركه شد و آنقدر با پيامبر جنگيد
كه زبان وحى خدا بسخن آمد و شعار مرده باد برايش در داد و تا قيامت بفضيحتش
كشيد .
عموى ديگرش حمزه بود كه كمان خود را بر سر ابوجهل شكست و سردار
نامور نهضت شد و در احد جان باخت و سيد الشهداء شد بلى على درست گفت كه فرمود :
( الف به اخوانا و فرق به اقرانا ) على چون مىبيند كه نمىتواند آنسان كه بايد
محمد را بستايد رو بخدا مىآورد و از خداى محمد ميخواهد كه به روان مقدس
پيامبرش درود بفرستد و خاضعانه چنين نغمه سر مىدهد .
« اى خدائى كه زمينها را گستردى و آسمانها را برافراشتى و
نگهداشتى و دلها را كه به اختيار خويش بدبختى و نيكبختى را برگزيدند آفريدى ،
درودهاى فراوان و بركتهاى افزونت را بر محمد كه بنده و فرستاده تو است فرو فرست
، پيامبرى كه بدوران پيشين نبوت خاتمه بخشيد و درهاى بسته را بر روى مردم بگشود
و حقيقت را بحق آشكار ساخت و سپاهيان باطل را در هم شكست و قدرت گمراهان را در
هم كوبيد ، بار سنگين رسالت را بدوش گرفت و براى اجراى فرمانت بپا خاست و در
راه خشنودى تو بشتاب آمد بىآنكه گامهايش از پيشروى بازماند و ارادهاش بسستى
گرايد ، امواج وحى تو را دريافت و نگهداشت و بر پيمانت استوار ماند و براى
اجراى فرمانت بتلاش افتاد ، تا اينكه پرتو هدايت را گسترد و راه را براى گمراهان روشن ساخت دلها براهنمائى او راه يافتند و از پرتگاههاى
فتنه و گناه بيرون جستند ، پرچمهاى هدايت را برافراشت و آئين روشن را برپا داشت
، او امين آستان تو و گنجور گنجينه دانش تو و گواه تو در روز رستاخيز است كه
بحق او را برانگيختى و بسوى بندگانت فرستادى .
« خدايا سايه رحمت خويش را بر او فراختر فرما و از فضل خويش
پاداشى بزرگ باو عنايت كن ، پروردگارا بنيان رسالت او را بر ديگر بناها والاتر
و برتر گردان و پايگاه او را در نزد خويش بالاتر فرما و نور ديانتش را برافروز
و بپاداش رسالتى كه انجام داد شهادتش و شفاعتش بپذير و گفتارش را پسنديده و
مقبول خويش ساز كه گفتارش راست بود و حق را از باطل جدا مىكرد خدايا ما را و
او را در جايگاهى فراهم آورد كه عيش و نعمت در آن فراوان باشد جائيكه بخواستها
و ميلهاى خويش برسيم و آسايش و آرامش و ارمغانهاى نيكو در آنجا مهيا باشد »
(16)
على و امامت
جامعه يكتاپرستى كه بنام امت در صراط مستقيم هدايت و تكامل بسوى
كمال مطلق در حركت است و مسير و مصير او الى الله است نياز به امام دارد تا پيشاپيش امت براه افتد و در هر گام
رهنما و پيشواى آن باشد ، امام بايد مقصد را بشناسد يعنى خداشناس باشد و در
حركت خويش دچار لغزش و انحراف نگردد و چنين امامى برگزيده خداست كه خدا او را
بچنين اصالتى شناخته و انتخاب و معرفى كرده و از ميان مردمش بركشيده است و او
راههاى سخت آزمايش را طى كرده و باين مقام والا رسيده است خداوند درباره
ابراهيم چنين فرمايد :
« هنگامى كه خداوند ابراهيم را در گرفتاريهاى دشوار آزمود و او از
اين آزمايشها پيروز درآمد خداوند به او گفت اكنون ترا براى مردم امام قرار
داديم ، ابراهيم گفت و فرزندان مرا نيز امام قرار بده خداوند فرمود پيمان
خداوندى ستمكاران را نرسد » (17)پس پيامبران ، امامند
كه امتها را بسوى كمال و پيروزى و نيكبختى رهنمونى مىكنند و پيامبر اسلام هم
امامى بزرگ و پيشوائى عظيم بود ولى چون پيامبر اسلام ، آخرين پيامبرانست ، مقام
امامت پس از او بخاندان پاك او انتقال مىيابد و آنانند پيشوايان راستين
انسانها كه به امتياز آگاهى و پاكدامنى ممتازند و عناصر علم و عمل و ايمان و
پارسائيند و على كه خود نخستين امام است و ديگر امامان از نژاد پاك اويند
امامان را بدرستى و صفات بارزشان مىشناسد و درباره آنان چنين مىفرمايد :
« آنان نگهبان راز پيامبر و پناه فرمان او و گنجينه دانش او و
مرجع حكمتهاى او و نگهدارنده كتاب و روش او و كوهساران دين اويند ، كه پيامبر
به نيروى آنان دينش را در طول روزگاران برپا نگه ميدارد و از تزلزل آئينش
جلوگيرى ميكند » (18)راز نهان آفرينش ، اسرار هستى ، و
رموز نيكبختى انسان را كه خداوند بزبان وحى بر پيامبرش گشود و كسى را توان
دريافت و برداشت آنها نيست ، تنها امامان دانند كه اين رازها را در نهاد پاك
خويش نگه ميدارند و از شعاع هدايتبخش آن براهنمائى مردم مىپردازند ، فرمانهاى
پيامبر را با اسرار و حكمتهايش امامان نگهبانند كه در طول تاريخ هر كدام
بمسئوليت خويش و درك موقعيت زمان بتشريح معارف اسلام ميپردازند . آنان مرجع
حكمتهاى پيامبرند كه جز آنان كسى را بدرستى از دستورات حكمت آميز پيامبر آگهى
نيست و آنهايند كه فرمان و پيام پيامبر را از دستبرد حادثات نگه ميدارند و
بمردم ميرسانند و آنان كوهساران دين اسلامند .
و اين چه تشبيه نيكوئى است كه على امامان را به كوهساران همانند
كرده زيرا كوهساران رحمت خداوندى را از آسمان ميگيرند و در سينه خويش نگه
ميدارند و از آن چشمهسارها و جويبارهاى صافى جارى ميكنند تا كشتزار جان مردمان
سيراب شود و جهان به شادابى و خرمى گرايد و كوهساران گنجينه ثروتهاى عظيم كافى
هستند كه بمردم مايه و سرمايه ميدهند و كوهستانها در برابر تند بادها سينه سپر
مىكنند و صولت طوفانها را در هم مىشكنند تا مردم در دامانشان در امان مانند .
هرگاه كه حوادث روزگار و جنايت و تجاوز ستمگران بخواهد پشت دين را
در هم بشكند امامان با فداكارى خويش بنگهبانى دين برمىخيزند و دين را بر پاى
ميدارند و از تزلزل اركان آن جلو مىگيرند چنانكه ديديم امامان در دورانهاى
سياه بنىاميه و بنى عباس چگونه از دين حمايت كردند و ببهاى جان خويش بنيان
اسلام را استحكام بخشيدند .
على بگفتار خويش درباره امامان چنين ادامه ميدهد و ميفرمايد :
« هيچكس را در اين امت بخاندان محمد ( ص ) نمىتوان قياس گرفت و
مردمى كه از نعمت رهبرى آنان برخوردارند هرگز نمىتوانند با آنان برابر باشند
آنان پايههاى دين و استوانه يقينند ، دورافتادگان از راه حق بسوى آنان
بازميگردند و وا ماندگان خود را به آنها ميرسانند ، برتريها و امتيازات ولايت و
سرپرستى امت ، مخصوص آنهاست كه بسفارش پيامبر و وراثت عترت رسول به اين پايگاه
والا رسيدهاند » بحق در ميان امت مسلم بلكه در طول تاريخ انسانها كدامين
انسانهايند كه با امامان ما قابل سنجش باشند ، از متفكران و مصلحان گرفته تا خدمتگزاران و فداكاران بشرى با رعايت انصاف هيچكس
نيست كه در ابعاد گونهگون انسانى بكمال و رشد و امتياز و ايمان و معنويت و
فضائل علمى و عملى و اخلاقى آنان برسد و اين سخنى است كه حتى دشمنان بر آن
گواهند .
آنها پايههاى دين و بنيان يقينند ، زيرا دين بر بنياد علم و عمل
و ايمان و آگاهى و پاكى و اخلاق و شرف و كرامت و مردم دوستى و حقجوئى و عدل و
شهادت و بخشندگى و استوارگامى و ديگر برتريهاى عالى انسان استوار است و همه اين
امتيازات با درخشانترين چهرهاى در وجود امامان متجلى است و اگر امامان
نمىبودند مكتب قرآن بدون داشتن نمونههاى راستين عملى نمىتوانست سعادت
انسانها را تضمين كند و از همين روى پيامبر در آخرين روزهاى زندگى خويش فرمود (
من در بين شما دو يادگار گرانبها و سنگين باقى ميگذارم كتاب خدا و خاندانم و تا
شما به اين دو يادگار اصيل چنگ زنيد هرگز گمراه نميشويد و اين دو هميشه باهمند
تا در كوثر بر من درآيند ) .
كتاب ، برنامه هدايت انسانها و امام نمودار عملى و علمى مكتب است
و اين همان حقيقتى است كه تشيع راستين را ظهور مىبخشد و اسلام ، تنها در همين
مكتب كامل تجلى مىكند و شاخه ديگرى براى آن نميتوان شناخت .
هركس پيش بتازد و يا عقب بماند ، ناچار بايد به امامان باز گردد و
بدنبال آنها براه افتد كه امتيازات رهبرى را خداوند به آنها بخشيد و آنانرا بحصول چنين پايگاه والائى بمردم شناسانده است
.
و بديگر جاى امام درباره امامان چنين ميفرمايد :
« چرا سرگشته و حيرتزده ماندهايد ؟ با آنكه خاندان پيامبر در
ميان شمايند ، آنها زمامداران راستين انسانهايند و پرچمهاى سرفراز دين و
زبانهاى گوياى راستى ، پس آنها را در بهترين پايگاههاى قرآن فرود آوريد و براى
بهره بردن از رهبرى آنها چنان بسويشان بشتابيد كه شترهاى تشنه بسوى آبشخورها
روان مىشوند . » (19)امت بىامام سرگردان ميماند و راه
بجائى نمىبرد و سرانجام دچار غولان و اهريمنان ميشود ، چنانكه امام صادق فرمود
: امت بىامام همچون رمه بىچوپان است كه هر لحظه بسوئى ميدود و سرانجام دچار
گرگ ميشود ، امامان امت را بسوى حق و كمال رهبرى مىكنند و زمامداران شايسته و
راستين انسانهايند ، وجودشان ستيغ بلند كوه و يا پرچم سرفرازى را ماند كه از هر
سوى نمودارند و از پشت مرزهاى مكان و از پشت پردههاى زمان آنها را ميتوان ديد
چهرهشان بخورشيد ماند كه از همهجا آنرا ميتوان ديد و نور را يكسان بهمه سوى
مىپراكند .
زبانشان راست است و چون زمامداران منحرف و جاهطلب دنيائى دروغ نمىگويند و فريب نمىدهند و مردم را به پرتگاهها
نمىاندازند و ناس را قربانى آزمندى خويش نمىسازند .
انسانهائى كه تشنه علم و هدايت و صلح و آزادى و برومندى و كمال و
آسايش و آرامش و يگانگى و عدل و حق و صدق و رفق و بالندگى و شكوفائى و زندگانى
هميشگىاند بايد بسوى آنها بشتابند و از سرچشمه هدايتشان سيراب گردند .
و بديگر جاى ، على امامان را بستارگان آسمان همانند ميكند كه
راهنماى كاروانيان شبند و بر متن آسمان هدايت ميدرخشند و نور مىپاشند و سپهر
زيباى دنيا را زينت ميدهند و در اين باره چنين ميفرمايد :
« آگاه باشيد كه خاندان محمد ( ص ) همچون ستارگان آسمانند و هر يك
از آنها كه غروب كند ستارهاى ديگر برميآيد ، خداوند نعمت خويش را در گزينش اين
رهبران راستين بر شما تمام گردانيد و به آرمانهايتان تحقق بخشيد »
(20)و در خطبهاى ديگر امامان را كه از خاندان پيامبرند
چنين مىستايد و ميگويد :
« آنان دانش را زنده ميسازند و نادانى را نابود ميكنند بردباريشان
از دانائىشان و نمودارشان از نهادشان و خاموشى آنها از خرد و حكمتشان آگهى
ميدهد ، با حق بمبارزه برنميخيزند و درباره آن به اختلاف نمىافتند آنها بنيان دين و پناهگاه
ايمانند بنيروى آنها ، حقيقت بجايگاهش استقرار مىيابد و باطل از پايگاهش
سرنگون مىشود و زبانش بريده ميگردد . دين را بژرفانديشى دريافتند و بفرمانش
رفتار كردند نه از روى انديشهاى كوتاه و گفتار و روايت ، زيرا راويان دين
بسيارند و رعايتگران آن اندكند » (21)سخن در اين است كه
پيشوا بايد دانا و آگاه باشد و بگسترش دانائى بپردازد و هميشه و همه جاى با
نادانى كه جرثومه همه تباهىهاست بمبارزه برخيزد و دانش را بمردم بياموزد و
مردم را آگاه كند و از بيخبرى براند ، زيرا نادانان و بيخبران از مسير تكامل
بيرون مىافتند و نيكبختى خود را از دست ميدهند و بدام غولان و اهريمنان و
تجاوزكاران مىافتند .
امتياز امامان اسلامى دانش آنهاست كه اين دانش را از مكتب وحى و
آموزشهاى آسمانى دريافتهاند و بينشى خدائى و دانشى ماورائى دارند و از سوئى
دانائى را با بردبارى درآميختهاند كه از خصائص عالم يكى شكيبائى است كه بايد
دين و دانش را با نرمى و مهربانى بمردم بياموزد و بر مردم نياشوبد و خشم نورزد
و بخيل و خودخواه و بدخوى نباشد و شرارت نادان را تحمل كند .
امتياز ديگر امامان تطابق گفتارشان با نيت و نمودارشان با نهادشان
است و اين مفهوم حقيقى صدق است كه انديشه و گفتار و رفتار با يكديگر همطراز و همگونه باشند و آنها كه درونشان با
برونشان دو گونه است منافقند و چند چهره و دروغگو و چنين كسانى نه تنها
نمىتوانند پيشواى مردم باشند بلكه در فرديت خويش نيز گمراه و كوتاه و تباه و
خطرناكند .
خاموشى امامان يك عمل منفى نيست كه زبان در كام گذارند و از بيان
مصالح و هدايت مردم دم فرو بندند و بمصالح و منافع خويش بينديشند بلكه امامان
بهنگام گفتار ، بروشنگرى و بيان حق مىپردازند و بىپروا آنچه حق است و سزاوار
است ميگويند و بهنگام خاموشى مىانديشند و حكمت مىآفرينند و روانشان در پرواز
است و نهادشان در جستجو و تكاپو .
يك لحظه با حق در نمىآويزند كه خود حقند و حق را با حق ستيزى
نيست و حق را بگونهاى روشن مىشناسند و چنان بحق آگاهند كه به اختلاف و اشتباه
نمىافتند و اين باطلگرايانند كه با حق در نبردند و چون حق را از باطل باز
نمىشناسند هميشه دستخوش ترديد و اختلافند .
و امامان كه پايههاى استوار ايمان و پناهگاه دين باورانند ، چون خود حقند ، حق را در جايگاهش حتى ببهاى جان خود استقرار
مىبخشند و باطلى را هر چند بزور براى خود پايگاهى دست و پا كرده باشد ، بزير
ميكشند و زبانش را از ياوهگوئى باز ميدارند و مىبرند .
آنها ، دين را بقدرت انديشه و دريافت و عرفان شناختهاند و فرمانش را پذيرفتهاند نه آنكه بدون دريافتى حكيمانه و تنها
بشنيدن گفتار و رواياتى به آن گرائيده باشند ، آنها علم و ايمان و عمل را بهم
درآميختهاند و در كردار پيشگام بودهاند ، نه آنكه چيزى رياكارانه بگويند و
خود از انجام آن بركنار باشند .
و باز على در شناخت آنان چنين ميفرمايد .
« كرائم اخلاقى قرآن در وجود آنان متجلى است ، آنها گنجينههاى
عنايت پروردگارند ، اگر سخن بگويند به راستى گويند و اگر خاموش مانند كسى
نتواند در سخن بر آنها پيشى گيرد ، هر پيشوائى بايد به پيروانش راست بگويد و
خرد خود را بكار اندازد و فرزند آخرت باشد ، زيرا از آن سراى آمده و بدان سراى
باز ميگردد » (22)اگر امامان نمىبودند ، قرآن كتابى ،
بيروح و دور از صحنه عمل بود و به تنهائى نمىتوانست برهبرى مردم بپردازد و سخن
نادرست ( كتاب خدا براى ما بس است ) از دهان كسى برآمد كه با امامان دشمن بود و
خود ميخواست با ناشايستگى جامه امامت را در پوشد .
امامان نمونههاى عملى مكتب قرآنند و آنچه در قرآن بمفهوم كرامت
انسان واقعى و كامل آمده در روش و پويش و گفتار و كردار امامان پديدار است تا
مردم آنها را سرمشق خويش قرار دهند و از آنها در وصول مكارم و حصول فضائل پيروى كنند ، زيرا نقشههاى
والاى قرآن در وجود امامان پياده شده و آنهايند كه به اين طرح آسمانى شكل
مىدهند و جان مىبخشند ، و گرنه قرآن بىامام را بجنگ امام هم ميتوان آورد
چنانكه در صفين چنين كردند و تاريخ هم هر لحظه ميتواند تكرار شود . آنها
گنجينههاى رحمت رحمانند ، زيرا ناموس آفرينش و سنت خلقت برآنست كه هر چيز با
واسطه پديد آيد ، باران بوسيله ابر و گرمى بنور خورشيد و فرزند از پدر و مادر و
بالاخره هدايت بوسيله پيشوايان .
و اين امامانند كه پس از پيامبر گنجينه علم خدايند و اسرار و حكمت
و دانش راستين و حقيقتى از سوى خداى بجام جان آنها سرازير شده و بايد دانش را
از آنها آموخت و راه را برهنمونى آنان يافت و براى ورود بخانه از در داخل شد
بهمين جهت است كه على براى شهر دانش پيامبر در است و درست اين سخن گفت پيغمبر
است .
آنها چون زبان بسخن گويند راست گويند كه صدق حقيقتى است ماورائى و
واقعيتى است اينجهانى و همه پديدههاى طبيعت بر بنيان صدق برآمدهاند و بر مدار
صدق ميگردند و چون امامان سخن نگويند ديگر كس را يارى سخن گفتن نيست زيرا نه
دانشى دارد و نه صدقى و كسى نبايد كه در سخن گفتن بر امامان و پيامبر پيشى جويد
يا بلندتر از آنها حرف زند چنانكه خداوند در قرآن فرمود ( صداى خود را از صداى
پيامبر بلندتر نكنيد ) زيرا او از زبان خدا سخن ميگويد و صداى الهام خداوندى برترين و بالاترين و
بلندترين صداهاست .
در اينجا امام ميگويد شرط پيشوائى آنست كه رهبر به پيروان خويش
راست گويد و مسئوليت زمامدارى را بنيروى والاى خرد انجام دهد و تنها مردم را در
همين مسير دنيا رهبرى نكند بلكه آنها را به ابديت پيوند دهد و تا آنسوى مرز
آفرينش پيش برد و بجايگاه راستينش رهبرى كند .
رهبران فلسفى و سياسى و مادى امروز بفرض محال اگر هم بتوانند ،
تنها بشر را در محدوده تنگ و تاريك دنيا به پيش ميرانند و يك زندگى چارپائى
برايش تامين مىكنند ولى امامان فرزندان آخرتند و انسانها را به آنسوى ميكشانند
، سوى نيكبختى هميشگى و هدايت ابدى بدانسوى كه از آنسوى آمدهاند و بهمان سوى
بازميگردند . و بالاخره سخن امام اوج ميگيرد و در شناخت آنان كه خود نيز نخستين
آنهاست سخن ميگويد و از معرفى مغايب به متكلم مع الغير مىپردازد و قاطعانه
چنين مىستايد .
« مائيم درخت پيامبرى و فرودگاه پيام آسمانى فرشتگان به خانه ما
فرود مىآمدند و بال ميكشيدند ، ما كانهاى دانش و سر چشمههاى حكمتيم ، آنكس كه
يار و دوستدار ماست رحمت خدا را انتظار ميكشد و دشمن و بدخواه ما ، خشم خداوندى
را در پيش دارد » (23)
اين درخت همان شجره پاكيزه است كه قرآن گفت ، ريشههايش در زمين
استوار است و شاخههايش بر آسمان سركشيده است و اين درخت همچنانكه گفتيم كلمه
است و من نمىتوانم درباره كلمه سخن بگويم كه هم نادانم و ناتوانم و هم ميترسم
اگر شمهاى از اين حقيقت بازگويم به خيالبافى و ذهنيتگرائى متهم شوم .
بهر حال حقايقى برين والا بر فراز عالم هستى وجود دارد كه در نزد
خداست و در گنجينه حكمت و توان خدا ، و خداوند اين حقايق را بجهان طبيعت پائين
ميآورد و به آنها شكل ميبخشد همچنانكه معنى در قالب لفظ جاى ميگيرد .
پيامبران و امامان كلمه اللهاند و كلمه عليا ، سخن برتر و اينها
همان شجره پاكند و آن شجره پيامبر و خاندانش كه در ميان امت و در نهاد پاك و
سرشت پاكيزه انسانهاى لايق ريشه دوانيدهاند و شاخههايشان از جهان ماده بجهان
ماورائى اوج گرفته است و از فروغ تابان وحى و عنايت الهى پرتو ميگيرند و سايه
مىگسترانند و ميوه ميدهند و كام جان انسانها را شيرين و سيراب مىسازند .
آنها فرودگاه پيام آسمانيند ، زيرا پيام خداوندى كه از مصدر قدس و
پاكى خداى سبحان فرود مىآيد ، فرودگاهى ميخواهد پاك و گسترده و نيرومند تا
بتواند تشعشعات وحى را بپذيرد و اين فرودگاه جان پاك پيامبر است كه چون آبشار
الهام خداوندى بر جان پيامبر سرازير شود از قلب پاكش بجريان مىافتد و بجان پاك
خاندانش راه مىيابد ، پس امامان هم فرودگاه الهام خداوندى اند و
از آن دانشهاى بسيط آسمانى بهره مىبرند و بهره مىدهند و بهره مىبخشند .
فرشتگان وحى هم بخانه پيامبر بال ميكشند و پيام ميرسانند و صعود و
نزول دارند و پيوسته و وابسته بخانه ساده پيامبر خانه على است و خانه فاطمه و
حسن و حسين كه اينها ابلاغ مىكنند و ديگر خانهاى در همه جهان جز خانه گلين
فاطمه نيست كه بر بامش فرشتگان و رحمتهاى محض پروردگار فرود آيند و بهمين جهت
پيامبر دستور داد كه در همه خانهها را بمسجد ببندند جز در خانه على و فاطمه را
يعنى تنها اين خانه بفرودگاه وحى راه دارد و بس و بس و بس و . . .
از همين جا بود كه خانه فاطمه بيت طهارت شد و خانه عصمت و مركز
آموزشهاى آسمانى و كانون عشق و ايمان و عمل و پاكدامنى و شرف و عزت و كرامت و
فداكارى و شهادت و هر چه در قاموسهاى لغت بمفهوم ارزش و والائى و بالائى وجود
دارد و من نميدانم و تو هم نميدانى و آنها هم نمىدانند و فقط خدا ميداند و
آنها كه در آن خانهاند كه جانم فداى خاك و خشتش باد .
ديگر آنكه آنها كانهاى دانشند و هر دانش از معدن معارف آنها
برمىخيزد كه گوهرخيز است و نفاست ريز و ديگر كانها ، سنگ است و ذغال است و خزف است ، سياهى و وحشت است و در كانالهايش هراس و عفونت است و تاريكى و مرگ است .
و آنها چشمههاى حكمت و خردند ، چشمه مىجوشد و هميشه ميجوشد در
تاريكى شب و روشنائى سپيدهدم در آفتاب ظهر و سايه غروب و هيچگاه از جوشش باز
نمىماند كه بذخيرهاى آب خيز وابسته است پس هميشه جوشان است و پرآب و صافى و
حياتبخش و در جريان ، ممتد و مستمر كه جويبارها مىسازد و كشتزارها مىآفريند
و زندگى و رفاه و فراخى ببار مىآورد و اين امامانند كه چنينند و چشمه پر جوش و
پرخروش و زاينده و سازنده آنها از اقيانوس بيكران حكمت ازلى برمىخيزد و تا
پايان روزگار و بعد از روزگار هميشه اين جوش و زايندگى ادامه دارد و دارد .
ولى انديشههاى كوتاه و نارساى بشرى كه از مغزى خشك و سياه
برمىخيزد از نوك بينى سازندهاش بالاتر نمىرود و دچار هزاران تضاد و اختلاف
ميشود و واميماند و گيج ميشود و بحيرت مىافتدو اگر هم چيزى انديشيد يا از خيال
اوست كه بىپاست و يا از ديد و حس اوست كه محدود است و جهشى ندارد و جوش و
خروشى ندارد اگر هم گامى به بيش نهد ديگر ادامهاى ندارد و مىخشكد و فرو
ميماند و ميگندد و مىپوسد و جنازهاى ميشود كه بار ديگر فيلسوفان بر رويش
برقصند و كتابهايش را بمسخره گيرند واى . . . واى اگر انسان دچار اين گمگشتگان
شود كه هم گمراهند و هم گمراهگرند و راهى جز اين نيست كه بهمان سرچشمههاى
حكمت رو آوريم كه براى هميشه مىجوشد و هرگز پايان نمىيابد .
على ميگويد دوستان و ياوران ما رحمت خدا را در پيش دارند و
بدخواهان و دشمنان ما بايد در انتظار خشم خدا باشند آخر چرا ؟ مگر اينها كيستند
كه چنين نازنين و مقرب و برگزيده و محبوب باشند كه حتى دوستانشان و يارانشان
مشمول لطف خدا و دشمنانشان مستوجب خشم خدا باشند ؟
من نمىدانم ، از پيغمبر بپرسيد كه ميگويد ( اى على ترا دوست
نميدارد مگر مؤمن و دشمنت نميدارد مگر كافر ) اين اصلى است كه بين عاشق و معشوق
و محب و محبوب سنخيتى است و چون امامان پاكند و با ايمان و عزيز و كريم لا
محاله دوستان واقعى آنان نيز چنينند و كسى كه آنها را دشمن بدارد دشمن فضيلت و
ايمان و عدل و پاكى است . و چنين كسى از رحمت خدا بدور است و سزاوار خشم اوى .