شگفتيهاى نهج البلاغة

جرج جرداق
ترجمه فخرالدين حجازى

- ۲ -


على و محمد ( ص )

على به محمد ( ص ) نه بعنوان يك پسر عمو و خويشاوند بلكه بعنوان يك پيشواى بزرگ و مربى و معلم عظيم و پيامبر راستين عشق ميورزد ، از كودكى در دامان او پرورش يافته و نخستين كسى است كه به او ايمان آورده و با آنكه بظاهر كودكى نابالغ بوده دعوتش را از صميم جان پاسخ گفته و با او نماز خوانده و براى نگهبانى جان پيامبر ، هميشه و همه جا ، جان خود را آماده نثار كرده است و از هر كس بيشتر و بهتر و دقيقتر و عميقتر و روشنتر و كاملتر و متعاليتر ، مكتبش را دريافته و بژرفاى آموزشهاى آسمانيش راه يافته و در راه حفظ اين آئين استوار در هولناكترين پهنه‏هاى نبرد آماده مرگ شده است و دردناكترين و جانكاه‏ترين دردها و رنجها را در جهت اين آئين حنيف ، بجان خريده و در پايان ، در اين راه جان باخته است و خود و فرزندانش نمونه‏اى كامل عملى و مظاهر روشن رهبرى اسلامى بوده‏اند كه اسلام ، به جهاد و خون و علم و ايمان و پارسائى و كرامت و پاكدامنى و نماز و زكوه و مهر انساندوستى و آزادى و عدل و صبر و فداكارى و خرد و عرفان و بينش و آگاهى و تلاش و سخن و قلم و شمشير آنها دوام يافته و برخاسته و باليده و رشد كرده و استوارى يافته و گسترش پذيرفته است كه آنها يادگار پيامبرند كه بموازات قرآن در روزگار باقى مانده و نجات خلق را بعهده گرفته‏اند .

اينجاست كه خضوع و احترام على را در برابر پيامبر مى بينيم و او بيشتر و بهتر از هر كس محمد ( ص ) را مى‏شناسد و او را مى‏ستايد چنانكه ميگويد .

« خداوند كرامت خويش را بر بندگانش ارزانى داشت و گوهر وجود پيامبر را از بهترين كانها برآورد و از والاترين ريشه‏ها برويانيد از درخت برومندى كه پيامبران از آن شاخه زدند و امينان آستان حق از آن برخاستند ، خاندانش بهترين خاندانها و خويشانش بهترين خويشاوندان است درخت بارور وجودش در حريم ايمان جوانه زده و در بوستان بزرگوارى سربرافراشته ، شاخه‏هائى برومند و بارهاى فراوان دارد كه دستى به آنها نرسد و پيشواى پاكدلان و بينش راه‏يافتگان است ، چراغ تابانى كه فروغش زبانه ميكشد و اختر تابانى كه نورش ميدرخشد و جرقه‏اى كه در تاريكيها برمى‏جهد روش او دادگرانه و سنت او هدايت است ، سخنش حق را از باطل جدا ميكند و فرمانش دادگرانه است ، خدايش بهنگامى برگزيد كه رسالت به فترت گرائيده بود و مردم بر اثر نداشتن راهبر به انحراف افتاده بودند و امتهاى پيشين دچار بيخبرى و نادانى بودند » (12)على پيامبر را درخت بارورى ميداند كه از ريشه اصيل پيامبرى برخاسته و از دودمان پاك ابراهيم است ، جوانمرد بت شكن و مؤسس مكتب توحيد و از نژاد پاك اسماعيل ذبيح و ديگر پيامبران ، كه پيشوايان آئين يكتاپرستيند و راهنمايان مردم و پاكدامنان برگزيده و مصطفايان مرتضى ، و اين آخرين درختى است بارور كه هرگز نمى‏خشكد و نمى‏پژمرد و ميوه‏هايش جاودانه است و دست هر كس بفرازش نمى‏رسد كه شاخه‏هايش به آسمان سر كشيده ريشه‏هايش در درون نهاد امت برگزيده اسلام قوام يافته است و امام اين تشبيه را از قرآن گرفته و اين سمبل را از كتاب كريم و زبان وحى بيان داشته كه قرآن ميفرمايد :

« كلمه پاكيزه همچون درخت پاكيزه است كه ريشه آن استوار و شاخه‏اش در آسمان است » محمد ( ص ) كلمه است همچنان كه مسيح كلمه بود ، منتها كلمه محمد علياست و برتر و هميشگى است ، كلمه همان لفظى است كه معنى را دربر دارد و محمد ( ص ) حقيقتى است معنوى كه از وراء هستى پركشيده و در قالب كلمه جسم و ماديت چندى بسر برده و به هدايت خلق پرداخته و باز بهمان جايگاه نخستين كه پايگاه ديدار خداوندى است پرواز كرده ، كلمه‏اى كه همچون درختى ، ريشه‏اش استوار و پابرجاست و طوفانهاى سهمگين حوادث نمى‏تواند آنرا از جاى بركند و شاخه‏هايش در آسمانست در وراء ماديت و هستى‏ها و سايه از آسمان بر زمين ميگستراند و ميوه‏هايش بهشتى و آسمانى است و تنها دستهاى بلند انسانهاى نيرومندى كه توان معنوى دارند ميتوانند به آن برسند و كام جان را شيرين كنند و من نمى‏دانم اين كلمه چيست زيرا قرآن ميگويد اگر همه درختها قلم شوند و آب درياها مركب گردند نتوانند مفاهيم كلمات خدا را بنگارند .

پس محمد ( ص ) كلمه الله است ، بى‏پايان است و بشناخت و ستايش ما نمى‏آيد ، زيرا پديده‏اى الهى است و معنوى و روحانى و ماورائى كه از آسمان پيغام آورده و هم كلام خدا شده و بزرگترين و والاترين و ارزنده‏ترين آفريده خدا بوده كه صفات خدائى را در خود تجلى داده و اكنونهم زنده است و بر اعمال ما گواه است و اشرف كائناتست و خلاصه ممكنات و جوهر وجود و چهره خدا و من نمى‏دانم كه چيست و تو هم نمى‏دانى و خدا داند و على داند كه پيامبر خودش فرمود يا على كسى مرا جز تو و خدا ، بحقيقت نشناخت .

و ديگر آنكه محمد ( ص ) نور است يعنى روشنائى و روشنگرى كه تاريكيهاى جهل و سفه و شرك را درهم ميدرد و ظلمات طاغوتى را درهم مى‏نوردد و جهانرا روشن ميكند ، خدا او را چراغ روشن معرفى كرده و على هم نور ساطع و ضياء لامع و اختر تابانش گفته است و اين را بايد بدانيم ، كه خدا خودش نور است و بگفته قرآن كريم ، اين نور را در چراغ بلورين وجود پيامبر انعكاس داده است تا جهان و جهانيان روشن شوند و هر كس رو بسوى الله كند و از نور هدايت پيامبر فروغ گيرد و به ايمان گرايد دل و جان و روش و راهش روشن شود و آنكس كه پرده كفر بر دل آويزد و بندگى طاغوت را پذيرا شود ، از روشنائى بتاريكى افتد و بمرگ و فضيحت و سيه‏روزى كشيده شود چنانكه خداوند در قرآن فرمود :

« خداوند ، دوست و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردند و آنها را از تاريكى بروشنائى ميرساند و آنانكه كفر ورزيدند ،

سرپرست آنها طاغوت است و خداوند آنها را از روشنائى بتاريكى ميكشاند و آنان ياران آتشند كه هميشه در آن جاويدان ميمانند » (13)على در خطبه‏اى ديگر كه بهنگام بازگشت از صفين بيان فرمود ، ظهور اعجازآور و اعجاب‏انگيز پيامبر را كه در تاريكى هراس‏انگيز جهل و شرك بوقوع پيوست بروشنى و زيبائى بيان ميدارد و ناروائيهاى زمان تار و تباه پيش از بعثت را بدقت ترسيم ميكند و ميفرمايد :

« گواهى ميدهم كه محمد ( ص ) بنده و فرستاده خداست ، كه خدايش با آئينى مشهور و جهانى و جاودانى بفرستاد و با نشانه‏هايى روشن و كتابى آسمانى برانگيخت نور روشنگر خرد و فروغ تابان هدايت همراهش بود و فرمانش حق را از باطل جدا ميكرد و نادانيها را ميسترد و دلايل را بيان ميداشت و مردم را از دستاورد ناروائيهاى گذشتگان ميترسانيد .

او بهنگامى به پيامبرى برخاست كه مردم دچار فتنه‏ها بودند و ريسمان دين پاره و پايه‏هاى هدايت درهم شكسته بود ، دين به اختلاف افتاده و كار مردم پراكنده گشته بود و راه فرارى از ناگواريها بچشم نمى‏آمد و كوره راهها در پيش بود ، هدايت ناپيدا بود و نابينائى همه جاگير ، خدا را نافرمانى ميكردند و بيارى اهريمن مى‏پرداختند و ايمان را خوار مى‏ساختند ، تا بدانجاى كه پايه‏هاى ايمان در هم شكافته شده و نشانه‏هايش ناشناس و راههايش ويران بود ، مردم از اهريمن پيروى ميكردند و راه او را ميرفتند و به آبشخور او سر مينهادند شيطان ، بيارى كور مردم ، پرچم گمراه گريش را برمى‏افراشت و آنها را در فتنه‏هايى نابودگر مى‏انداخت همگان دچار سرگردانى و لگدكوب جهل و سراسيمگى بودند و راه گم كرده و سرگشته و نادان و فتنه‏زده در بهترين جايگاهها كه مكه بود بسر ميبردند و با بدترين همسايگان بت‏پرست همجوار بودند ، از سختى فتنه و كشتار ، خوابى بچشمشان نمى‏آمد و گريه در چشمهاشان جا گرفته بود و در سرزمينى مى‏زيستند كه زبان دانايان بسته بود و نادانان ، بزرگوار و محترم بودند » (14)و چنين پيامبرى توانست به نيروى خدا و تلاش و مجاهدت و پايمردى و فداكارى خويش بر اينهمه تيرگى و ناروائى و نادانى و ستم و شرك و زشتى و پستى پيروز شود و پاكى و شرف و ايمان و پارسائى و وحدت و انساندوستى و كمال و دانش و علم و عمل و برترى و والائى و مدنيت و حكومت و پيروزى و هماهنگى و همكارى پديد آرد ، آئينى زنده براى هميشه و همه جا ، و اينهمه از اوست كه چنين كرد و چنين ساخت و چنين پديد آورد كه على اينچنين شخصيت محمد ( ص ) را مى‏ستايد و مى‏گويد :

« جايگاهش برترين جايگاهها و رويشگاهش بهترين رويشگاهها بود كه گوهر وجودش از كان بزرگوارى و بستر سلامت برخاست دلهاى نيكمردان شيفته او شد و چشمها بسوى او ديده‏ور گرديد ، خدا بكوشش او كينه‏ها را مدفون و آتشهاى فتنه را خاموش كرد و هم خداوند ، بتلاش پيامبرش دلهاى مردمان پاك را بهم پيوست و نزديكان ناهماهنگ را از هم دور ساخت چيرگان را خوار گردانيد و ناتوانان را پيروز كرد ، سخنش بيان حقايق و خاموشيش زبان حكمت بود » (15)و اين درست است كه از كعبه برخاسته بود ، خانه خدا و مردم و استوانه وحدت و محور توحيد ناس و معبد توحيد رب ، خانه‏اى كه پايه‏هايش را ابراهيم برآورده بود و پيامبران بر گردش گرديده بودند ، خانه آزادى ، بيت عتيق و كانون امن كه از دامانش امنيت بهمه جهان گسترده ميگردد ، محمد از دامان اين كعبه برخاست و ندايش را در فضاى آن در داد .

رويشگاهش خاندان بزرگ قريش بود از دودمان هاشم ، بزرگ مرد بخشنده و عبد المطلب سيد بطحاء كه به ابراهيم مى‏پيوندد ، حلقه‏هاى زنجيره رهبرى و اندام درخت بارور پيامبرى .

در تاريكى برخاست و نور پاشيد و كينه‏هاى جاهلى را بگور نابودى فرستاد نيكان و پاكان به او گرائيدند كه سنخيت اصلى است ريشه‏دار بالاتر و برتر و ژرفتر از خويشاوندى جاهلى ، ابوذر از صحرا آمد ، صهيب از روم ، سلمان از ايران ، اويس قرن از يمن و چون نداى توحيدش در آفاق طنين انداخت و قطر زمان و بعد مكان را شكست از همه سوى بسويش آمدند و مى‏آيند ، از كرانها تا كرانها از زمانها ، تا زمانها ، سپيدها ، و سياه‏ها و زردها ، برده‏ها و رنجبرها و كشاورزها ، دانشمندان و محققان و فيلسوفان ، شاعران و عارفان و هنرمندان ، و اين محمد ( ص ) است كه با جاذبه روحانى خويش همه دلها را بهم پيوند داد و كينه‏ها بريخت و دوستيها برآهيخت اوس و خزرج و عدى و قحطان و تيم كه تا ديروز بروى هم شمشير مى‏كشيدند اكنون بهنگام مرگ شربت آب را بيكديگر حواله ميدهند كه اين معجز محمد است ، بزرگتر از اعجاز عصاى موسى ، و مرده زنده كردن مسيح ، عجبا همچنانكه بيگانگان را بهم پيوند داد ، خويشان نا هماهنگ را از هم جدا كرد ، در جنگ بدر پدر آنسو بود و پسر اين سو يك برادر در صف شقاوت و ديگر برادر در صف سعادت ، كه محمد نور بود و آفتاب بود و چون مى‏تابيد هر نهادى نهان خويش را نشان ميداد ، يك عمويش ابولهب بود ، رباخوار ، تجاوزكار سرمايه‏دار و اشرافى قريش كه با نهضت پاك برادرزاده‏اش بمبارزه برخاست و ديوانه‏اش خواند و همسرش آتش‏بيار معركه شد و آنقدر با پيامبر جنگيد كه زبان وحى خدا بسخن آمد و شعار مرده باد برايش در داد و تا قيامت بفضيحتش كشيد .

عموى ديگرش حمزه بود كه كمان خود را بر سر ابوجهل شكست و سردار نامور نهضت شد و در احد جان باخت و سيد الشهداء شد بلى على درست گفت كه فرمود : ( الف به اخوانا و فرق به اقرانا ) على چون مى‏بيند كه نمى‏تواند آنسان كه بايد محمد را بستايد رو بخدا مى‏آورد و از خداى محمد ميخواهد كه به روان مقدس پيامبرش درود بفرستد و خاضعانه چنين نغمه سر مى‏دهد .

« اى خدائى كه زمينها را گستردى و آسمانها را برافراشتى و نگهداشتى و دلها را كه به اختيار خويش بدبختى و نيكبختى را برگزيدند آفريدى ، درودهاى فراوان و بركتهاى افزونت را بر محمد كه بنده و فرستاده تو است فرو فرست ، پيامبرى كه بدوران پيشين نبوت خاتمه بخشيد و درهاى بسته را بر روى مردم بگشود و حقيقت را بحق آشكار ساخت و سپاهيان باطل را در هم شكست و قدرت گمراهان را در هم كوبيد ، بار سنگين رسالت را بدوش گرفت و براى اجراى فرمانت بپا خاست و در راه خشنودى تو بشتاب آمد بى‏آنكه گامهايش از پيشروى بازماند و اراده‏اش بسستى گرايد ، امواج وحى تو را دريافت و نگهداشت و بر پيمانت استوار ماند و براى اجراى فرمانت بتلاش افتاد ، تا اينكه پرتو هدايت را گسترد و راه را براى گمراهان روشن ساخت دلها براهنمائى او راه يافتند و از پرتگاههاى فتنه و گناه بيرون جستند ، پرچمهاى هدايت را برافراشت و آئين روشن را برپا داشت ، او امين آستان تو و گنجور گنجينه دانش تو و گواه تو در روز رستاخيز است كه بحق او را برانگيختى و بسوى بندگانت فرستادى .

« خدايا سايه رحمت خويش را بر او فراختر فرما و از فضل خويش پاداشى بزرگ باو عنايت كن ، پروردگارا بنيان رسالت او را بر ديگر بناها والاتر و برتر گردان و پايگاه او را در نزد خويش بالاتر فرما و نور ديانتش را برافروز و بپاداش رسالتى كه انجام داد شهادتش و شفاعتش بپذير و گفتارش را پسنديده و مقبول خويش ساز كه گفتارش راست بود و حق را از باطل جدا مى‏كرد خدايا ما را و او را در جايگاهى فراهم آورد كه عيش و نعمت در آن فراوان باشد جائيكه بخواستها و ميلهاى خويش برسيم و آسايش و آرامش و ارمغانهاى نيكو در آنجا مهيا باشد » (16)

على و امامت

جامعه يكتاپرستى كه بنام امت در صراط مستقيم هدايت و تكامل بسوى كمال مطلق در حركت است و مسير و مصير او الى الله است نياز به امام دارد تا پيشاپيش امت براه افتد و در هر گام رهنما و پيشواى آن باشد ، امام بايد مقصد را بشناسد يعنى خداشناس باشد و در حركت خويش دچار لغزش و انحراف نگردد و چنين امامى برگزيده خداست كه خدا او را بچنين اصالتى شناخته و انتخاب و معرفى كرده و از ميان مردمش بركشيده است و او راههاى سخت آزمايش را طى كرده و باين مقام والا رسيده است خداوند درباره ابراهيم چنين فرمايد :

« هنگامى كه خداوند ابراهيم را در گرفتاريهاى دشوار آزمود و او از اين آزمايشها پيروز درآمد خداوند به او گفت اكنون ترا براى مردم امام قرار داديم ، ابراهيم گفت و فرزندان مرا نيز امام قرار بده خداوند فرمود پيمان خداوندى ستمكاران را نرسد » (17)پس پيامبران ، امامند كه امتها را بسوى كمال و پيروزى و نيكبختى رهنمونى مى‏كنند و پيامبر اسلام هم امامى بزرگ و پيشوائى عظيم بود ولى چون پيامبر اسلام ، آخرين پيامبرانست ، مقام امامت پس از او بخاندان پاك او انتقال مى‏يابد و آنانند پيشوايان راستين انسانها كه به امتياز آگاهى و پاكدامنى ممتازند و عناصر علم و عمل و ايمان و پارسائيند و على كه خود نخستين امام است و ديگر امامان از نژاد پاك اويند امامان را بدرستى و صفات بارزشان مى‏شناسد و درباره آنان چنين مى‏فرمايد :

« آنان نگهبان راز پيامبر و پناه فرمان او و گنجينه دانش او و مرجع حكمتهاى او و نگهدارنده كتاب و روش او و كوهساران دين اويند ، كه پيامبر به نيروى آنان دينش را در طول روزگاران برپا نگه ميدارد و از تزلزل آئينش جلوگيرى ميكند » (18)راز نهان آفرينش ، اسرار هستى ، و رموز نيكبختى انسان را كه خداوند بزبان وحى بر پيامبرش گشود و كسى را توان دريافت و برداشت آنها نيست ، تنها امامان دانند كه اين رازها را در نهاد پاك خويش نگه ميدارند و از شعاع هدايت‏بخش آن براهنمائى مردم مى‏پردازند ، فرمانهاى پيامبر را با اسرار و حكمتهايش امامان نگهبانند كه در طول تاريخ هر كدام بمسئوليت خويش و درك موقعيت زمان بتشريح معارف اسلام ميپردازند . آنان مرجع حكمتهاى پيامبرند كه جز آنان كسى را بدرستى از دستورات حكمت آميز پيامبر آگهى نيست و آنهايند كه فرمان و پيام پيامبر را از دستبرد حادثات نگه ميدارند و بمردم ميرسانند و آنان كوهساران دين اسلامند .

و اين چه تشبيه نيكوئى است كه على امامان را به كوهساران همانند كرده زيرا كوهساران رحمت خداوندى را از آسمان ميگيرند و در سينه خويش نگه ميدارند و از آن چشمه‏سارها و جويبارهاى صافى جارى ميكنند تا كشتزار جان مردمان سيراب شود و جهان به شادابى و خرمى گرايد و كوهساران گنجينه ثروتهاى عظيم كافى هستند كه بمردم مايه و سرمايه ميدهند و كوهستانها در برابر تند بادها سينه سپر مى‏كنند و صولت طوفانها را در هم مى‏شكنند تا مردم در دامانشان در امان مانند .

هرگاه كه حوادث روزگار و جنايت و تجاوز ستمگران بخواهد پشت دين را در هم بشكند امامان با فداكارى خويش بنگهبانى دين برمى‏خيزند و دين را بر پاى ميدارند و از تزلزل اركان آن جلو مى‏گيرند چنانكه ديديم امامان در دورانهاى سياه بنى‏اميه و بنى عباس چگونه از دين حمايت كردند و ببهاى جان خويش بنيان اسلام را استحكام بخشيدند .

على بگفتار خويش درباره امامان چنين ادامه ميدهد و ميفرمايد :

« هيچكس را در اين امت بخاندان محمد ( ص ) نمى‏توان قياس گرفت و مردمى كه از نعمت رهبرى آنان برخوردارند هرگز نمى‏توانند با آنان برابر باشند آنان پايه‏هاى دين و استوانه يقينند ، دورافتادگان از راه حق بسوى آنان بازميگردند و وا ماندگان خود را به آنها ميرسانند ، برتريها و امتيازات ولايت و سرپرستى امت ، مخصوص آنهاست كه بسفارش پيامبر و وراثت عترت رسول به اين پايگاه والا رسيده‏اند » بحق در ميان امت مسلم بلكه در طول تاريخ انسانها كدامين انسانهايند كه با امامان ما قابل سنجش باشند ، از متفكران و مصلحان گرفته تا خدمتگزاران و فداكاران بشرى با رعايت انصاف هيچكس نيست كه در ابعاد گونه‏گون انسانى بكمال و رشد و امتياز و ايمان و معنويت و فضائل علمى و عملى و اخلاقى آنان برسد و اين سخنى است كه حتى دشمنان بر آن گواهند .

آنها پايه‏هاى دين و بنيان يقينند ، زيرا دين بر بنياد علم و عمل و ايمان و آگاهى و پاكى و اخلاق و شرف و كرامت و مردم دوستى و حقجوئى و عدل و شهادت و بخشندگى و استوارگامى و ديگر برتريهاى عالى انسان استوار است و همه اين امتيازات با درخشانترين چهره‏اى در وجود امامان متجلى است و اگر امامان نمى‏بودند مكتب قرآن بدون داشتن نمونه‏هاى راستين عملى نمى‏توانست سعادت انسانها را تضمين كند و از همين روى پيامبر در آخرين روزهاى زندگى خويش فرمود ( من در بين شما دو يادگار گرانبها و سنگين باقى ميگذارم كتاب خدا و خاندانم و تا شما به اين دو يادگار اصيل چنگ زنيد هرگز گمراه نميشويد و اين دو هميشه باهمند تا در كوثر بر من درآيند ) .

كتاب ، برنامه هدايت انسانها و امام نمودار عملى و علمى مكتب است و اين همان حقيقتى است كه تشيع راستين را ظهور مى‏بخشد و اسلام ، تنها در همين مكتب كامل تجلى مى‏كند و شاخه ديگرى براى آن نميتوان شناخت .

هركس پيش بتازد و يا عقب بماند ، ناچار بايد به امامان باز گردد و بدنبال آنها براه افتد كه امتيازات رهبرى را خداوند به آنها بخشيد و آنانرا بحصول چنين پايگاه والائى بمردم شناسانده است .

و بديگر جاى امام درباره امامان چنين ميفرمايد :

« چرا سرگشته و حيرت‏زده مانده‏ايد ؟ با آنكه خاندان پيامبر در ميان شمايند ، آنها زمامداران راستين انسانهايند و پرچمهاى سرفراز دين و زبانهاى گوياى راستى ، پس آنها را در بهترين پايگاههاى قرآن فرود آوريد و براى بهره بردن از رهبرى آنها چنان بسويشان بشتابيد كه شترهاى تشنه بسوى آبشخورها روان مى‏شوند . » (19)امت بى‏امام سرگردان ميماند و راه بجائى نمى‏برد و سرانجام دچار غولان و اهريمنان ميشود ، چنانكه امام صادق فرمود : امت بى‏امام همچون رمه بى‏چوپان است كه هر لحظه بسوئى ميدود و سرانجام دچار گرگ ميشود ، امامان امت را بسوى حق و كمال رهبرى مى‏كنند و زمامداران شايسته و راستين انسانهايند ، وجودشان ستيغ بلند كوه و يا پرچم سرفرازى را ماند كه از هر سوى نمودارند و از پشت مرزهاى مكان و از پشت پرده‏هاى زمان آنها را ميتوان ديد چهره‏شان بخورشيد ماند كه از همه‏جا آنرا ميتوان ديد و نور را يكسان بهمه سوى مى‏پراكند .

زبانشان راست است و چون زمامداران منحرف و جاه‏طلب دنيائى دروغ نمى‏گويند و فريب نمى‏دهند و مردم را به پرتگاهها نمى‏اندازند و ناس را قربانى آزمندى خويش نمى‏سازند .

انسانهائى كه تشنه علم و هدايت و صلح و آزادى و برومندى و كمال و آسايش و آرامش و يگانگى و عدل و حق و صدق و رفق و بالندگى و شكوفائى و زندگانى هميشگى‏اند بايد بسوى آنها بشتابند و از سرچشمه هدايتشان سيراب گردند .

و بديگر جاى ، على امامان را بستارگان آسمان همانند ميكند كه راهنماى كاروانيان شبند و بر متن آسمان هدايت ميدرخشند و نور مى‏پاشند و سپهر زيباى دنيا را زينت ميدهند و در اين باره چنين ميفرمايد :

« آگاه باشيد كه خاندان محمد ( ص ) همچون ستارگان آسمانند و هر يك از آنها كه غروب كند ستاره‏اى ديگر برميآيد ، خداوند نعمت خويش را در گزينش اين رهبران راستين بر شما تمام گردانيد و به آرمانهايتان تحقق بخشيد » (20)و در خطبه‏اى ديگر امامان را كه از خاندان پيامبرند چنين مى‏ستايد و ميگويد :

« آنان دانش را زنده ميسازند و نادانى را نابود ميكنند بردباريشان از دانائى‏شان و نمودارشان از نهادشان و خاموشى آنها از خرد و حكمتشان آگهى ميدهد ، با حق بمبارزه برنميخيزند و درباره آن به اختلاف نمى‏افتند آنها بنيان دين و پناهگاه ايمانند بنيروى آنها ، حقيقت بجايگاهش استقرار مى‏يابد و باطل از پايگاهش سرنگون مى‏شود و زبانش بريده ميگردد . دين را بژرف‏انديشى دريافتند و بفرمانش رفتار كردند نه از روى انديشه‏اى كوتاه و گفتار و روايت ، زيرا راويان دين بسيارند و رعايتگران آن اندكند » (21)سخن در اين است كه پيشوا بايد دانا و آگاه باشد و بگسترش دانائى بپردازد و هميشه و همه جاى با نادانى كه جرثومه همه تباهى‏هاست بمبارزه برخيزد و دانش را بمردم بياموزد و مردم را آگاه كند و از بيخبرى براند ، زيرا نادانان و بيخبران از مسير تكامل بيرون مى‏افتند و نيكبختى خود را از دست ميدهند و بدام غولان و اهريمنان و تجاوزكاران مى‏افتند .

امتياز امامان اسلامى دانش آنهاست كه اين دانش را از مكتب وحى و آموزشهاى آسمانى دريافته‏اند و بينشى خدائى و دانشى ماورائى دارند و از سوئى دانائى را با بردبارى درآميخته‏اند كه از خصائص عالم يكى شكيبائى است كه بايد دين و دانش را با نرمى و مهربانى بمردم بياموزد و بر مردم نياشوبد و خشم نورزد و بخيل و خودخواه و بدخوى نباشد و شرارت نادان را تحمل كند .

امتياز ديگر امامان تطابق گفتارشان با نيت و نمودارشان با نهادشان است و اين مفهوم حقيقى صدق است كه انديشه و گفتار و رفتار با يكديگر همطراز و همگونه باشند و آنها كه درونشان با برونشان دو گونه است منافقند و چند چهره و دروغگو و چنين كسانى نه تنها نمى‏توانند پيشواى مردم باشند بلكه در فرديت خويش نيز گمراه و كوتاه و تباه و خطرناكند .

خاموشى امامان يك عمل منفى نيست كه زبان در كام گذارند و از بيان مصالح و هدايت مردم دم فرو بندند و بمصالح و منافع خويش بينديشند بلكه امامان بهنگام گفتار ، بروشنگرى و بيان حق مى‏پردازند و بى‏پروا آنچه حق است و سزاوار است ميگويند و بهنگام خاموشى مى‏انديشند و حكمت مى‏آفرينند و روانشان در پرواز است و نهادشان در جستجو و تكاپو .

يك لحظه با حق در نمى‏آويزند كه خود حقند و حق را با حق ستيزى نيست و حق را بگونه‏اى روشن مى‏شناسند و چنان بحق آگاهند كه به اختلاف و اشتباه نمى‏افتند و اين باطل‏گرايانند كه با حق در نبردند و چون حق را از باطل باز نمى‏شناسند هميشه دستخوش ترديد و اختلافند .

و امامان كه پايه‏هاى استوار ايمان و پناهگاه دين باورانند ، چون خود حقند ، حق را در جايگاهش حتى ببهاى جان خود استقرار مى‏بخشند و باطلى را هر چند بزور براى خود پايگاهى دست و پا كرده باشد ، بزير ميكشند و زبانش را از ياوه‏گوئى باز ميدارند و مى‏برند .

آنها ، دين را بقدرت انديشه و دريافت و عرفان شناخته‏اند و فرمانش را پذيرفته‏اند نه آنكه بدون دريافتى حكيمانه و تنها بشنيدن گفتار و رواياتى به آن گرائيده باشند ، آنها علم و ايمان و عمل را بهم درآميخته‏اند و در كردار پيشگام بوده‏اند ، نه آنكه چيزى رياكارانه بگويند و خود از انجام آن بركنار باشند .

و باز على در شناخت آنان چنين ميفرمايد .

« كرائم اخلاقى قرآن در وجود آنان متجلى است ، آنها گنجينه‏هاى عنايت پروردگارند ، اگر سخن بگويند به راستى گويند و اگر خاموش مانند كسى نتواند در سخن بر آنها پيشى گيرد ، هر پيشوائى بايد به پيروانش راست بگويد و خرد خود را بكار اندازد و فرزند آخرت باشد ، زيرا از آن سراى آمده و بدان سراى باز ميگردد » (22)اگر امامان نمى‏بودند ، قرآن كتابى ، بيروح و دور از صحنه عمل بود و به تنهائى نمى‏توانست برهبرى مردم بپردازد و سخن نادرست ( كتاب خدا براى ما بس است ) از دهان كسى برآمد كه با امامان دشمن بود و خود ميخواست با ناشايستگى جامه امامت را در پوشد .

امامان نمونه‏هاى عملى مكتب قرآنند و آنچه در قرآن بمفهوم كرامت انسان واقعى و كامل آمده در روش و پويش و گفتار و كردار امامان پديدار است تا مردم آنها را سرمشق خويش قرار دهند و از آنها در وصول مكارم و حصول فضائل پيروى كنند ، زيرا نقشه‏هاى والاى قرآن در وجود امامان پياده شده و آنهايند كه به اين طرح آسمانى شكل مى‏دهند و جان مى‏بخشند ، و گرنه قرآن بى‏امام را بجنگ امام هم ميتوان آورد چنانكه در صفين چنين كردند و تاريخ هم هر لحظه ميتواند تكرار شود . آنها گنجينه‏هاى رحمت رحمانند ، زيرا ناموس آفرينش و سنت خلقت برآنست كه هر چيز با واسطه پديد آيد ، باران بوسيله ابر و گرمى بنور خورشيد و فرزند از پدر و مادر و بالاخره هدايت بوسيله پيشوايان .

و اين امامانند كه پس از پيامبر گنجينه علم خدايند و اسرار و حكمت و دانش راستين و حقيقتى از سوى خداى بجام جان آنها سرازير شده و بايد دانش را از آنها آموخت و راه را برهنمونى آنان يافت و براى ورود بخانه از در داخل شد بهمين جهت است كه على براى شهر دانش پيامبر در است و درست اين سخن گفت پيغمبر است .

آنها چون زبان بسخن گويند راست گويند كه صدق حقيقتى است ماورائى و واقعيتى است اينجهانى و همه پديده‏هاى طبيعت بر بنيان صدق برآمده‏اند و بر مدار صدق ميگردند و چون امامان سخن نگويند ديگر كس را يارى سخن گفتن نيست زيرا نه دانشى دارد و نه صدقى و كسى نبايد كه در سخن گفتن بر امامان و پيامبر پيشى جويد يا بلندتر از آنها حرف زند چنانكه خداوند در قرآن فرمود ( صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد ) زيرا او از زبان خدا سخن ميگويد و صداى الهام خداوندى برترين و بالاترين و بلندترين صداهاست .

در اينجا امام ميگويد شرط پيشوائى آنست كه رهبر به پيروان خويش راست گويد و مسئوليت زمامدارى را بنيروى والاى خرد انجام دهد و تنها مردم را در همين مسير دنيا رهبرى نكند بلكه آنها را به ابديت پيوند دهد و تا آنسوى مرز آفرينش پيش برد و بجايگاه راستينش رهبرى كند .

رهبران فلسفى و سياسى و مادى امروز بفرض محال اگر هم بتوانند ، تنها بشر را در محدوده تنگ و تاريك دنيا به پيش ميرانند و يك زندگى چارپائى برايش تامين مى‏كنند ولى امامان فرزندان آخرتند و انسانها را به آنسوى ميكشانند ، سوى نيكبختى هميشگى و هدايت ابدى بدانسوى كه از آنسوى آمده‏اند و بهمان سوى بازميگردند . و بالاخره سخن امام اوج ميگيرد و در شناخت آنان كه خود نيز نخستين آنهاست سخن ميگويد و از معرفى مغايب به متكلم مع الغير مى‏پردازد و قاطعانه چنين مى‏ستايد .

« مائيم درخت پيامبرى و فرودگاه پيام آسمانى فرشتگان به خانه ما فرود مى‏آمدند و بال ميكشيدند ، ما كانهاى دانش و سر چشمه‏هاى حكمتيم ، آنكس كه يار و دوستدار ماست رحمت خدا را انتظار ميكشد و دشمن و بدخواه ما ، خشم خداوندى را در پيش دارد » (23)

اين درخت همان شجره پاكيزه است كه قرآن گفت ، ريشه‏هايش در زمين استوار است و شاخه‏هايش بر آسمان سركشيده است و اين درخت همچنانكه گفتيم كلمه است و من نمى‏توانم درباره كلمه سخن بگويم كه هم نادانم و ناتوانم و هم ميترسم اگر شمه‏اى از اين حقيقت بازگويم به خيالبافى و ذهنيت‏گرائى متهم شوم .

بهر حال حقايقى برين والا بر فراز عالم هستى وجود دارد كه در نزد خداست و در گنجينه حكمت و توان خدا ، و خداوند اين حقايق را بجهان طبيعت پائين ميآورد و به آنها شكل ميبخشد همچنانكه معنى در قالب لفظ جاى ميگيرد .

پيامبران و امامان كلمه الله‏اند و كلمه عليا ، سخن برتر و اينها همان شجره پاكند و آن شجره پيامبر و خاندانش كه در ميان امت و در نهاد پاك و سرشت پاكيزه انسانهاى لايق ريشه دوانيده‏اند و شاخه‏هايشان از جهان ماده بجهان ماورائى اوج گرفته است و از فروغ تابان وحى و عنايت الهى پرتو ميگيرند و سايه مى‏گسترانند و ميوه ميدهند و كام جان انسانها را شيرين و سيراب مى‏سازند .

آنها فرودگاه پيام آسمانيند ، زيرا پيام خداوندى كه از مصدر قدس و پاكى خداى سبحان فرود مى‏آيد ، فرودگاهى ميخواهد پاك و گسترده و نيرومند تا بتواند تشعشعات وحى را بپذيرد و اين فرودگاه جان پاك پيامبر است كه چون آبشار الهام خداوندى بر جان پيامبر سرازير شود از قلب پاكش بجريان مى‏افتد و بجان پاك خاندانش راه مى‏يابد ، پس امامان هم فرودگاه الهام خداوندى اند و از آن دانشهاى بسيط آسمانى بهره مى‏برند و بهره مى‏دهند و بهره مى‏بخشند .

فرشتگان وحى هم بخانه پيامبر بال ميكشند و پيام ميرسانند و صعود و نزول دارند و پيوسته و وابسته بخانه ساده پيامبر خانه على است و خانه فاطمه و حسن و حسين كه اينها ابلاغ مى‏كنند و ديگر خانه‏اى در همه جهان جز خانه گلين فاطمه نيست كه بر بامش فرشتگان و رحمتهاى محض پروردگار فرود آيند و بهمين جهت پيامبر دستور داد كه در همه خانه‏ها را بمسجد ببندند جز در خانه على و فاطمه را يعنى تنها اين خانه بفرودگاه وحى راه دارد و بس و بس و بس و . . .

از همين جا بود كه خانه فاطمه بيت طهارت شد و خانه عصمت و مركز آموزشهاى آسمانى و كانون عشق و ايمان و عمل و پاكدامنى و شرف و عزت و كرامت و فداكارى و شهادت و هر چه در قاموسهاى لغت بمفهوم ارزش و والائى و بالائى وجود دارد و من نميدانم و تو هم نميدانى و آنها هم نمى‏دانند و فقط خدا ميداند و آنها كه در آن خانه‏اند كه جانم فداى خاك و خشتش باد .

ديگر آنكه آنها كانهاى دانشند و هر دانش از معدن معارف آنها برمى‏خيزد كه گوهرخيز است و نفاست ريز و ديگر كانها ، سنگ است و ذغال است و خزف است ، سياهى و وحشت است و در كانالهايش هراس و عفونت است و تاريكى و مرگ است .

و آنها چشمه‏هاى حكمت و خردند ، چشمه مى‏جوشد و هميشه ميجوشد در تاريكى شب و روشنائى سپيده‏دم در آفتاب ظهر و سايه غروب و هيچگاه از جوشش باز نمى‏ماند كه بذخيره‏اى آب خيز وابسته است پس هميشه جوشان است و پرآب و صافى و حيات‏بخش و در جريان ، ممتد و مستمر كه جويبارها مى‏سازد و كشتزارها مى‏آفريند و زندگى و رفاه و فراخى ببار مى‏آورد و اين امامانند كه چنينند و چشمه پر جوش و پرخروش و زاينده و سازنده آنها از اقيانوس بيكران حكمت ازلى برمى‏خيزد و تا پايان روزگار و بعد از روزگار هميشه اين جوش و زايندگى ادامه دارد و دارد .

ولى انديشه‏هاى كوتاه و نارساى بشرى كه از مغزى خشك و سياه برمى‏خيزد از نوك بينى سازنده‏اش بالاتر نمى‏رود و دچار هزاران تضاد و اختلاف ميشود و واميماند و گيج ميشود و بحيرت مى‏افتدو اگر هم چيزى انديشيد يا از خيال اوست كه بى‏پاست و يا از ديد و حس اوست كه محدود است و جهشى ندارد و جوش و خروشى ندارد اگر هم گامى به بيش نهد ديگر ادامه‏اى ندارد و مى‏خشكد و فرو ميماند و ميگندد و مى‏پوسد و جنازه‏اى ميشود كه بار ديگر فيلسوفان بر رويش برقصند و كتابهايش را بمسخره گيرند واى . . . واى اگر انسان دچار اين گمگشتگان شود كه هم گمراهند و هم گمراه‏گرند و راهى جز اين نيست كه بهمان سرچشمه‏هاى حكمت رو آوريم كه براى هميشه مى‏جوشد و هرگز پايان نمى‏يابد .

على ميگويد دوستان و ياوران ما رحمت خدا را در پيش دارند و بدخواهان و دشمنان ما بايد در انتظار خشم خدا باشند آخر چرا ؟ مگر اينها كيستند كه چنين نازنين و مقرب و برگزيده و محبوب باشند كه حتى دوستانشان و يارانشان مشمول لطف خدا و دشمنانشان مستوجب خشم خدا باشند ؟

من نمى‏دانم ، از پيغمبر بپرسيد كه ميگويد ( اى على ترا دوست نميدارد مگر مؤمن و دشمنت نميدارد مگر كافر ) اين اصلى است كه بين عاشق و معشوق و محب و محبوب سنخيتى است و چون امامان پاكند و با ايمان و عزيز و كريم لا محاله دوستان واقعى آنان نيز چنينند و كسى كه آنها را دشمن بدارد دشمن فضيلت و ايمان و عدل و پاكى است . و چنين كسى از رحمت خدا بدور است و سزاوار خشم اوى .