شگفتيهاى نهج البلاغة

جرج جرداق
ترجمه فخرالدين حجازى

- ۱ -


بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

مقدمه مترجم

الحمد لله الذى بطن خفيات الامور و دلت عليه اعلام الظهور و امتنع على عين البصير فلا عين من لم يره تنكره و لا قلب من اثبته يبصره سبق فى العلو فلا شيئى اعلى منه و قرب فى الدنو فلا شيئى اقرب منه فلا استعلاوه باعده عن شيئى من خلقه و لا قربه ساواهم فى المكان به لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود تعالى الله عما يقول المشبهون به و الجاحدون له علوا كبيرا (1)سخن را بستايش خداوند آغاز مى‏كنيم و بنام او خامه بر نامه ميآوريم كه بدون توان يابى از توانائى بى‏پايان او كارى آغاز نگردد و بفرجام نرسد ، ولى چون ما را توان شناخت او نيست تا بستايش او پردازيم و انديشه كوتاه و سخن نارسا و خامه ناتوان ما نتواند يك پرتو از فروغ محيط و گسترده او را انعكاس دهد ، دم فرو مى‏كشيم و او را با زبان بنده والا و عارف يكتايش على ( ع ) كه پيشواى يكتاپرستانست مى‏ستائيم كه اين كتاب هم از اوست و تراوشى از صفاى نهاد و پاكى انديشه و عرفان تمام او .

انسان والائى كه خدا را ديد و پرستيد ، هم ديده بيناى دلش در خلوتگاه راز كبريايى چهره زيباى معبود محبوب را نگريست و هم انديشه بلندش از ستيغ هستى بالاتر رفت و پرده‏ى ماورايى را دريد و تا درگاه اعلاى كبريايى زبانه زد و خاضعانه فرو افتاد هم با دانش ژرف و گسترده‏اش كه هندسه هستى را رصد كرد در هر خط و نقطه و سطح آفرينش ، ابتكار بديع مبدع يكتا را دريافت و هم در مكتب آخرين آموزشهاى وحى آسمانى از زبان پاك پيامبر نغمه‏ى جانبخش توحيد را آموخت و يكسره در فضاى قدس آفرينش نواى عرفان الهى را طنين بخشيد و خود آموزگار مكتب توحيد شد .

پس خدا را با على ميگذاريم و خود سراپا چشم و گوشيم تا چه گويد و چه شنود و چه بيند و اين دو عاشق و معشوق و دو عابد و معبود و دو حبيب و محبوب و دو جاذب و مجذوب ، در پرتو يك شراره عشق راستين چه ارمغانى به انسانيت دهند و در زير آبشار رحمت بيكرانى كه از اوج وحدت ربانى بر جان پاك زبده‏ترين آفريده آفريدگار سرازير ميشود ، چه تراوشى بهره ما شود و چه قطره‏اى بر جان تفتيده‏مان فروافتد كه زنده شويم و صفا يابيم و برخيزيم و بيفتيم و برجهيم و پركشيم و بشناسيم و آگاه شويم و برآئيم و كمال يابيم و زنده مانيم و هرگز نميريم و به ابديت پيونديم ، پس على را با خدايش تنها مى‏گذاريم و خود بتماشا مى‏مانيم .

على و خدا

على درباره خدايش اين چنين مى‏سرايد .

« ستايش شايسته خداوندى است كه به رازهاى پنهان آگهى دارد و پديده‏هاى آشكار آفرينش بيانگر توانائى اوست ديده‏ها را توان ديدار او نيست ولى چون او را نمى‏بيند به انكار وجودش نپردازد ، دلهائى كه با دريافت عرفانى خويش ذات او را اثبات مى‏كنند هرگز بدرك حقيقت وجودش نميرسند و از شناخت ذات واجبش ناتوان مى‏مانند ، از همه چيز والاتر است و چيزى از او بالاتر نيست و در عين والائى بهمه چيز نزديكتر است و چيزى از او نزديك‏تر نيست ، با آنكه در برين پايگاه والاى هستى است از آفريدگانش دور نيست و با آنكه به همه مخلوقاتش نزديك است با آنها در يك جايگاه قرار ندارد خردها نتوانند صفات او را دريابند و بمرزبندى اوصافش بپردازند ولى خداى هرگز بندگانش را از امتياز شناختش باز نداشته و راه معرفت خويش بر آنها گشوده است ، همه پديده‏هاى هستى بر وجود او گواهى دهند حتى منكران خدا هم در دل خويش باين حقيقت راه يابند ، بلندتر از آنستكه بچيزى همانندش كنند و از آنچه تشبيه‏گران و منكران درباره‏اش گويند والاتر و بالاتر است » (2)در اين گفتار على بلاغت را به انتها رسانيده و جناس و تضاد و ترصيع را هنرمندانه در سخن بكار برده ، نه آنكه بخواهد شعرى بسرايد و سجعى بسازد و لفظى بپردازد بلكه ، ذات خداى را در تجليات گونه‏گونش ستوده و ستايش را در ابعادى متضاد نمايش داده و فلسفه و عرفان و علم را بهم درآميخته و مفاهيم برين ماورائى را با معجزه كلام در قالب هنرمندانه‏ترين سخنورى روزگار فرو ريخته است .

درست نگاه كنيد واژه‏هاى پنهان ، آشكار ، ديده ، دل ، بلندى ، نزديكى ، ناتوانى خرد ، توانائى شناخت ، اقرار منكران اشتباه تشبيه‏گران ، چنان براى شناخت پروردگار بخدمت گرفته شده‏اند كه انسان در اين فراز و نشيبها و تضادها و ابعاد گونه گون بحيرت مى‏افتد و بهيجان مى‏آيد و موسيقى و آهنگ كلام هم نيرومندترين استدلالهاى فلسفى را بصورت ترانه‏اى درمى‏آورد كه تارهاى گوش و دل را بنغمه مى‏آورد هم در انديشه فرو ميرود و هم قلب را بطپش مى‏افكند .

آنجا كه خداى را به آگاهى رازهاى پنهان مى‏ستايد ، سخن از غيب و ماوراء ميگويد كه خدا خود پنهان است و به پنهان‏ها آگاه و اين بحثى است ذهنى و ماورائى و متافيزيكى ولى ناگهان از پهنه غيب بصحنه شهود مى‏جهد و پديده‏هاى طبيعت را به ميان مى‏كشد و آنها را دليل وجود خدا ميداند و در اينجا سخن از علت و معلول است و يك درس فلسفى ناب و بيان نتيجه‏گيرى از يك انديشه وراى راستين .

ديده با اينكه او را نمى‏نگرد انكار نمى‏كند ، زيرا چهره او را در زيبائيهاى هستى متجلى مى‏بيند و انديشه انسان از نردبان طبيعت بالا ميرود تا ببام طبيعت بالا رود و از محسوس به نامحسوس پى برد و اين خود استدلالى كلامى است و على در اينجا بر كرسى تدريس علم كلام بالا رفته است .

ولى پس از ديده ، سخن از دل ميگويد يعنى از فلسفه و كلام به عرفان ميپردازد و اينك دل است كه او را مى‏بيند و زيبائيش را در خلوتگاه يكتائى در مى‏يابد و اين عرفانست همان دغدغه خداجوئى بى‏نهايت و عطش شديد انسان براى راه‏يابى بسرچشمه زلال شناخت خدا ، كه آخرين حد تكامل انسانست و راهى است راست و روشن براى رفتن بسوى بى‏سوئى ، براى جهت‏يابى و جهت گيرى ، جهتى كه در هيچ جهت نمى‏گنجد و سوئى كه در عين حال بى‏سوئى است ولى نقطه اوج و بيكران تكامل است ( و الى الله المصير ) ولى اين دل هم بژرفاى شناخت او نمى‏رسد ، زيرا متناهى را به نامتناهى راهى نيست و ممكن را با واجب سنخيتى نمى‏باشد و بيدل از بى‏نشان چه گويد باز ، ولى بهرحال ، اينقدر هست كه بانك جرسى مى‏آيد ، و برقى است كه از خرگاه معشوق به خرمن مجنون مى‏افتد و ميسوزاندش و سراپا شعله‏اش ميشود كه نمايش همان برق است و سوزى است كه سازى دارد .

شگفتا خدا والا و بالاست و در استواى علوى برتر از همه چيز تجلى مى‏كند ولى همچون خداى ذهنى افلاطونى نيست كه هيچكس را بشناخت و قرب و مهر و نور لطف او راهى نباشد بلكه در عين والائى و بلندى آنسان نزديك و پائين است كه بهمه چيز از هر چيز نزديكتر است ، تا انسان احساس تنهائى نكند و هراس غربت او را فرا نگيرد و سراسيمه و ديوانه نشود و يا او را آنقدر دور نداند كه دور از چشمش بنافرمانى و عصيان پردازد كه ( الله معكم اينما كنتم ) خدا با شماست هر جا كه باشيد .

ولى با آنكه از رگ گردن بما نزديكتر است چنان نيست كه با ما در يك جاى قرار گيرد ، يعنى درون خرقه درويش رود و در جان جوكيان و مرتاضان فرو رود و يا بقول بودائيان در وجود كوه و رودخانه و مرغ و مار و انسان و قورباغه و درخت و ستاره حلول كند و يا بعقيده چينى‏هاى باستان در پيكر امپراطوران جاى گيرد و بعقيده مسيحيان در وجود فرزندش عيسى ظاهر شود . .

خردها نتوانند صفاتش را بدانسان كه هست باز شناسند و براى هر كدام هندسه‏اى ترسيم كنند و مرزى بسازند كه در آنصورت به تحديد اوصافش پرداخته‏اند و بتعددش كشانده‏اند و صفاتش را از ذاتش متمايز ساخته و مركبش دانسته و از يگانگيش انداخته‏اند ولى معاكسا آنچنانهم نيست كه عقول از معرفتش محروم مانند بلكه آنچنان هويداست كه چوپانان امى و پيره‏زنان عامى هم او را از ديدن ستارگان و چرخش چرخ ريسندگى هم بشناسند و بدرگاهش راه يابند ، بلكه ماه و ستاره و كاه و كهكشان و دد و دام هم خواه و ناخواه به آستانش سجده برند كه ( و الله يسجد من في السموات و الارض ) باز ، على از عرفان به علم ميگرايد و از پديده‏هاى هستى و آيات آفرينش سخن مى‏گويد كه با شناخت علمى طبيعت و در پى‏گيرى حس و تجربه و از مسير علم هم ميتوان بخدا راه يافت و اين راه بحدى روشن است كه حتى منكران خدا و آنها هم كه براى ماده و طبيعت اصالت قائلند در كاوشها و بررسيهاى علمى خويش بجائى ميرسند كه بهت‏زده مى‏گويند پاسخ هزاران چراها و چگونه‏هاى ما را يك كلمه ميدهد و آن كلمه خداست ولى اين خدا خدائى نيست كه او را در محيط تنگ و تاريك طبيعت بچيزى همانند كنند و با انديشه‏هاى نارسا و زبانهاى كوتاه خود درباره اش چيزى بگويند تعالى الله عما يقول المشبهون به و الجاحدون له علوا كبيرا در خطبه‏اى ديگر ، (3)يكسره بفلسفه مى‏پردازد و اين بيابانى مكتب نديده و از فلسفه‏هاى آتن و اسكندريه و هندوچين و رواقيون و مشائيون و كلبيون و سوفسطائيون و ديگر انديشمندان بر كنار مانده ، در اوج والاترين انديشه‏هاى فلسفى از كائن و حادث و عدم و وجود و مقارنه و مزايله و حركت و آلت سخن ميراند و خدايش را در اين منهج پيچيده مى‏ستايد و ميگويد .

« بوده‏اى كه پديده نيست ، از نيستى به هستى نيامده با همه چيز هست نه آنكه هم سنخ و همسر و همطراز آنها باشد و از همه چيز بدور است نه آنكه آنها را از افاضه وجود بركنار دارد فاعلى كه در فعل ايجاد ، بخود حركتى ندهد و ذاتش دگرگونى نپذيرد و براى آفرينش ، به ابزارى نيازمند نباشد ، بينائى كه پيش از آنكه مشهودى پديد آيد بينا بوده و يگانه‏اى كه پيش از هستى موجودات تنها بوده و از تنهائى خويش بهراس نيفتاده است ،

آفرينش را او پديد آورد و هستى را او آغازيد بدون انديشه و نقشه و بدون آزمايش و تجربه ، بى‏آنكه بخويش جنبشى دهد و در آفرينش بسختى و اضطراب افتد . هر موجودى را بهنگام خويش بيافريد و ذوات العباد و حالات گوناگون پديده‏ها هماهنگى و ائتلافى فراهم آورد و براى هر كدام غريزه‏اى پديد آورد و همانندش را همراهش ساخت ، پيش از پيدايش هر چيز از چگونگى آن آگاهى داشت و مرز و انتهايش را مى‏شناخت و پيوندها و كرانه‏هاى آنرا مى‏دانست » در اينجا ، امام از وجود خدا سخن ميگويد كه قديم است و براى او آغازى نيست و هرگز پديد نيامده و هميشه بوده است علت العللى است كه معلول نيست سلسله‏جنبان زنجيره علت‏ها و معلولهاست ولى اين زنجيره بوجود او پايان مى‏يابد و پيش از او چيزى نيست او از همه پيش است و پيشين است و بى‏پيش است و بى‏آغاز است و قديم است و كائن ، روزگارانى بى‏زمانى بوده و زمان و مكان مفهوم و مصداقى نداشته و او در آن روزگاران تنها بوده بى‏آنكه همدمى بخواهد و يا از تنهائى خويش بهراسد .

در اينجا امام هستى را حادث ميداند و برعكس انديشمندان كوته‏انديش ، جهان را قديم نمى‏داند ، زيرا از لحاظ فلسفى تعدد قديم پيش مى‏آيد و توحيد به مخاطره مى‏افتد و از جنبه طبيعى هم ماده نمى‏تواند قديم باشد كه بقول فرانك آلن در آنصورت همه انرژيها نابود مى‏گردد ، پس هستى حادث است و تازه و جديد است و خداوند بديع است و نوآور و نوساز و مبتكر ولى در اين ايجاد و آفرينش نيازى بتفكر و طرح و نقشه و تجربه ندارد زيرا طرح و آزمايش ، دليل نادانى است و خداوند بذات خود عليم است و ديگر آنكه تواناست و با توان خويش موجودات را بيافريده و از ناتوانى خويش بسراسيمگى نيفتاده است ، پس امام در اينجا علم و قدرت خداوندى را ثابت ميكند و دقيقتر و مهمتر آنكه ميگويد خداوند در ايجاد آفرينش حركت و جنبشى بخود راه نداد يعنى از حالى بحال ديگر نگرائيد ، يعنى ذات مجرد پروردگار دچار تغيير و دگرگونى نميشود و حادثاتى بر او رخ نميدهد و محل وقايع قرار نميگيرد و بالاخره جهان را بدون ابزار بيافريد و در اين سخن بى‏نيازى پروردگار ثابت ميشود كه الله غنى عن العالمين و چون مردى از امام خواست كه خداى را برايش چنان بستايد كه گويى او را مى‏بيند ، از چنين درخواستى خشمناك شد و همه را بمسجد فرا خواند و بمنبر رفت و چنين فرمود .

« ستايش خدائى را سزاوار است كه چون نبخشايد ، گنجينه احسانش فزونى نيابد و اگر ببخشد ذخاير اعطايش نقصان نپذيرد زيرا هر بخشنده‏اى بجز خداوند ، سرمايه‏اش پايان مى‏يابد و هر كس نبخشايد ، به پستى و بخل شناخته ميشود ولى او خداوند بخشنده‏اى استكه به اعطاى نعمتهاى فراوان منت ميگذارد و بميزان بخشندگيهايش مى‏افزايد ، همه آفريدگان روزيخوار احسان اويند كه روزى همگان را تعهد فرموده و براى هر جنبنده‏اى باندازه معين روزى و توشه‏اى تقدير فرموده است ، هر كس كه بخواهد براه او برود و او را بجويد ، راه روشنى فرا پيشش نهاده است ، بخشندگيش در برابر درخواست نيازمندان ، بيشتر از آنچه از او نخواهند نيست ( مردم چه بخواهند و چه درخواست نكنند از انعامش بهره‏مندند ) آغاز همه چيز است و چيزى بيش از او نيست و فرجام همه چيز است و چيزى پس از او نباشد ، بمردمك چشم ، ياراى آن نبخشد كه به او رسد و ذاتش را دريابد ، روزگار و زمان بر او نگذرد كه بذاتش ديگرگونى دهد و در جايگاهى جاى نگيرد كه جاى بجا ميشود اگر آنچه طلا و نقره در گنجينه كوههاست و گوهرهائى كه در ژرفاى درياهاست بمردم ببخشد در بخشايش او اثرى پديد نيايد و ذخائر احسانش پايان نيابد زيرا گنجينه انعامش آنسان بيكران است كه درخواست مردمان از ميزانش نمى‏كاهد و بخشاينده‏اى است كه بخشش فراوانش از بخشندگيش نكاهد و نيازبرى نيازمندان ساحتش را ببخل نكشاند » (4) در اينجا ، امام ميكوشد كه مردم را از اشتباه بدر آورد تا خداوند را بخويشتن قياس نگيرند و ذات بيكران و نامتناهيش را در محدوده ماده و امكان محصور ندانند و همچون قوم موسى تقاضاى ديدارش را بچشم سرنكنند كه پاسخ ( لن ترانى ) بشنوند پس مردمكهاى چشم را توان ديدن او نيست و ذات نامتناهيش در محصوره زمان و مكان نمى‏گنجد ، زيرا زمان و مكان دو پديده مادى هستند و ذات واجب حق هرگز بخود ممكن نمى‏گرايد ، آغاز همه آغازها است و آغازى بى‏آغاز است و فرجام همه فرجامهاست و فرجامى بى‏فرجام است .

پس از آن امام ، صفات خداوندى را هم كه عين ذات او است به بيكرانگى و بى‏انتهائى مى‏ستايد و ميگويد هر چه ببخشايد از گنجينه وجودش كاسته نگردد و از ترس نقصان انعامش به بخل نگرايد ، زيرا چون اراده‏اش بايجاد تعلق گيرد ، آنچه بخواهد بوجود آورد و كمبودى در خزائن احسانش پديد نيايد ، بعلاوه آنچه در نزد اوست فنا ناپذير است و آنچه در نزد ماست دستخوش فنا است ( و ما عندكم ينفذو ما عند الله باق ) آنگاه پرسشگر را برحذر ميدارد ، كه به انديشه كوتاه خويش بخداى نينديشد و خدا را تنها از راه وحى و پيامبرى و تعليمات آموزگاران آسمانى بشناسد ، زيرا انديشه محدود انسان را توان جهش به قله رفيع مفاهيم فوق مادى نيست و اين فلاسفه كم توان كه ميخواهند تراوشهاى شيار مغزى خود را آنقدر گسترش دهند كه حقايق ماورائى را دريابند سخت در اشتباهند و ترازوى ناتوان و لرزان خرد هرگز بسنجش حقايق ابر ماده راه نيابد و پاى چوبين استدلاليان چنان بى‏تمكين است كه گامى در اين راه بى‏پايان برندارد ، پس بايد خداى را از زبان خودش شناخت كه با فروغ تشعشعات الهام آسمانيش صحيفه مصحف كريم را روشن ساخته و از بيان پيامبرانش حقيقت توحيد را تجلى داده است و هر كه از اين راه برون رود بدام اهريمن افتد و خداى را دگرگونه شناسد ، از اين رو امام ميفرمايد .

« اى پرسنده ، در شناخت خداوند ، بقرآن روى آور و از فروغ راهنمائى آن بهره‏گير و از آنچه از كتاب خدا و سنت پيامبر و روش پيشوايان هدايت بدور است و با دسيسه‏هاى اهريمن همراه است دورى گزين ، كه آموزگاران مكتب آسمانى ، در طريق دانش استوارند و از شناخت ذات خدا بناتوانى خود اقرار دارند و مردم را از تعمق در ذات خداى بازميدارند تو هم بهمين اندازه بسنده باش و خداى را بميزان ناتوان خرد خويش اندازه مگير كه نابود خواهى شد » (5)بخطبه‏اى ديگر شكوه كبريايى و قدرت و عزت و بى‏نيازى خداوند را مى‏ستايد و صفات الهى را از زبان بنده‏اى كه با او سخن ميگويد بيان ميدارد و چنين ميگويد .

« همه چيز در برابر او خاكسار است و همه بذات او پايدارند ، نيازمندان را بى‏نياز مى‏كند و خواران را چيره ميگرداند و ناتوانان را توان مى‏بخشد و آشفتگان را پناه ميدهد ، هر كس سخنى گويد گفتارش را ميشنود و هر كس خاموش ماند از رازش آگهى دارد و هر كس زندگى كند روزيش را ميرساند و چون بميرد بسوى خويش بازش ميگرداند .

ديده‏ها ترا نديد كه از تو آگهى دهد بلكه تو پيش از ستايندگان خويش هستى ، آفريدگان را براى ترس از تنهائيت نيافريدى و از آفرينش آنها سودى نجستى ، هر كه را بخواهى از تو پيشى نجويد و و هر كه را بگيرى از تو فرار نكند ، نافرمانى گناهكاران از بزرگيت نكاهد و طاعت فرمانبرداران بر توانائيت نيفزايد و هر كس كه از فرمانت ، خشنود باشد فرمانت را نتواند برگرداند و هر كس از تو روى گرداند از تو بى‏نياز نماند هر رازى در برابر تو آشكار است و هر پنهانى در پيشگاهت هويدا ، هماره پايدارى و پايانى برايت نيست ، پايانى كه از تو گريزى نيست و پناهگاهى كه راه رهائى به سوى تو است . زمام هر جنبنده‏اى بدست تو است و هر زنده‏اى بسوى تو ميرود ، پاك پروردگارى كه آفرينش تو بس بزرگست و اين بزرگى آفرينش در برابر تو كوچك است ، چه اندازه ملك تو در برابر ما هراس انگيز است و چه اندازه مشهودات ما در برابر ناپيدائيهاى ملكوت تو ناچيز است ؟ چقدر نعمت تو در دنيا فراوانست و چه اندازه بهره‏هاى دنيا در برابر نعيم آخرت اندك است ) » (6) براى يگانگى پروردگار دلايلى روشن بيان ميدارد و فرمانبردارى او را واجب مى‏شمارد ، زيرا انسان موجودى ناتوانست و در برابر چنان خداوند توانا و محيط و قاهرى بايد تسليم باشد و از نافرما نيش بپرهيزد و خشنوديش را كه سير در راه تكامل است بجان بپذيرد و از خشمش كه انحراف از راه كمال‏يابى است بهراسد و بداند كه اوامر و نواهى خداوند ، از حكمت بالغه‏ى او برميخزيد و نيكبختى انسان در فرمان‏پذيرى خداوند است از اين روى بفرزندش حسن چنين سفارش ميكند .

« بدان اى پسرك من ، اگر پروردگارت شريكى ميداشت او هم پيامبرانى بسويت ميفرستاد و بزرگى و توانائى خود را بتو نشان ميداد و از كردار و صفاتش آگاهت مى‏ساخت ، بنابراين خدائى جز او نيست و او خدائى يگانه است ، همچنانكه خود را به يكتائى ستوده و هيچكس در قدرت بيكران او شريك و منازع نيست ، هيچگاه الوهيتش پايان نمى‏پذيرد و هميشه هست ، آغاز همه چيز است و براى او آغازى نيست و پايان همه چيز است و خود پايانى ندارد ،

بزرگتر از آنست كه با چشم و دل ، پروردگارى او را دريابى ، پس چون او را چنين شناختى درباره او چنان باش كه كسى با وجود ناچيزى و ناتوانى و نياز فراوانى كه به پروردگار خود دارد در فرمانبردارى او رفتار ميكند و از كيفر او مى‏هراسد و از خشمش مى‏پرهيزد زيرا خداوند ترا فرمان نمى‏دهد مگر به نيكى و ترا باز نمى‏دارد مگر از زشتى » (7)توحيد زيربناى معتقدات اديان آسمانى است و پيامبرانى مبارز و انقلابى انسانى نداى يكتاپرستى را با تحمل جانكاه‏ترين رنجها و دردها در فضاى بشرى انعكاس ميداده و مردم را به پرستش خداى يگانه و پرهيز از هر گونه آلودگى شرك فرا ميخوانده‏اند .

خدا يگانه است و براى او انبازى نيست و حركت تكاملى همه موجودات بسوى مقصد يگانه توحيد است و رمز فلاح انسانها در قبول همين اعتقاد يگانه است ولى اين اعتقاد بايد از پهنه ذهن و اعتقاد در محيط عمل و اجتماع پياده شود و انسانيت هم رنگ و چهره توحيد گيرد و برابرى انسانها همه جا اعلام گردد كه قرآن ميفرمايد ( ان امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون ) .

وحدت انسانها و وحدت جهان پرتوى از يگانگى خداست و اگر انسانها بكثرت گرايند و دچار بيمارى تبعيض‏ها و تضادها و برتريها شوند ، جنگها پديد ميآيد و خونها ريخته ميشود نيكبختى انسانها قربانى جوامع پراكنده و شرك‏آلود مى‏شود .

على كه پيشواى يكتاپرستانست اين دعوت را با انديشه و سخن و گفتارش همه‏جا گسترش ميدهد و با استمداد از حقيقت وحى و تجلى عرفان و استدلال فلسفى و سخن علمى همه‏جا و همه گاه بيان ميدارد و عمرى را با شرك و دستاوردهاى پليد و خطرمند آن مى‏جنگد و مردم را بحقيقت توحيد ميخواند .

و همين خداى واحد است كه با انگيزش پيامبران و فرود كتابها و آموزشهاى آسمانى مردم را بسوى كمال ميخواند ، عواملى كه انسانرا در اين سير مترقى پيش ميراند بعنوان فرائض تشريع شده و عوامل ضد تكامل هم كه مانع حركت انسان بسوى خداست بنام گناه معرفى شده است ، راه كمال‏يابى راه خشنودى خداست و طريق انحراف و تبهكارى هم مسير ناروائى است كه بمفهوم خشم خدا شناخته ميشود ، پس خدا آنچنانكه دشمنان اسلام مى‏گويند خداى خشمگين و عصبانى نيست ، زيرا خشم خدا مانند خشم انسان نيست كه نمودار دگرگونى حال خشمنده باشد ، زيرا هيچگاه حادثه‏اى بر خداى وارد نميشود و حال او را دگرگون نمى‏سازد ، خدا نه محل حوادث است و نه دچار تغيير حال ميشود بلكه همانطوريكه مولف فهيم و عالم تفسير الميزان نگاشته ، رضاى خدا در حركت بسوى خدا در مسير كمال است و سخط و خشم خدا هم در انحراف از جاده كمال‏يابى و سير بسوى خداست كه همه موجودات ، راه پيماى آن صراط مستقيمند و امام همه اين حقايق را در سفارشى كه بفرزند ارجمندش امام حسن فرموده بيان داشته است .

على ( ع ) كه چنين خدائى را بجاذبه الهى و كشش دل به ميزان توان والاى خويش شناخت بدرگاهش نياز ميبرد و چون ناتوانى خويش و توانمندى خداى توانا را بيش از هر كس دريافت و اين فاصله نامتناهى را شناخت براى نزديكى به آستان برين ( الله ) خاشعانه و دردمندانه بمناجات ميپردازد و در تاريكى‏هاى متراكم شب كه همه ديده‏ها بخوابى سنگين فرو رفته‏اند چهره به درگاهش مى‏سايد و از سويداى دل ميخواندش و عاشقانه و عارفانه و مشتاقانه به آستانش چنين عرضه ميدارد .

« بارخدايا تو از هر همدمى بدوستانت دمسازترى و آنانرا كه بتو توكل كنند از هر كس بيشتر نيازشان را برمى‏آورى و بدرخواستشان گواهى ، از رازهائى كه در نهانخانه دلشان پنهانست آگاهى و دردهاى درونشان را ميدانى و از بينش و دريافتشان خبردارى رازهاشان براى تو آشكار و دلهاشان بسوى تو نگرانست ، اگر از تنهائى بهراس افتند ياد تو همدم آنهاست و اگر ناگواريها بر آنان فرود آيد بتو پناه برند و از تو كمك خواهند زيرا زمام همه كارها بدست تو است و هر حادثه‏اى از فرمان تو برميخيزد خداوندا اگر ندانم كه چه ميخواهم و از درخواست خود سرگردان شوم مرا به آنچه شايسته من است راهنمائى فرما دلم را بسوى رشد و كمال رهبرى كن ، كه اين عنايت از هدايت تو بدور نيست و از كفايت و مرحمت تو شگفت نباشد .

خدايا با بخشش خويش با من رفتار كن و مرا بدادگريت وا مگذار ( كه توان عدالت تو را ندارم ) (8)و الحق بايد هم على اينسان سخن بگويد زيرا ميداند كه هيچكس با عمل خويش هر چند شايسته باشد سزاوار پاداش نيكوى خدا نيست زيرا عمل هم پديده توان خداست و كسى از خويش چيزى ندارد و تنها بايد به بخشايش او اميد داشت تا بر بندگانش رحمت آرد و آنها را شايسته نعيم دنيا و آخرت گرداند و در جوار رحمتش جاى دهد .

على و پيامبران

على ، حق پيامبران را بزرگ ميداند و مجاهدت بهت‏انگيز شان را در تبليغ خدا و هدايت مردم محترم ميشمارد و نقش والاى آنها را در استحكام پيمان خدا و مردم بيان ميدارد و انگيزه‏هاى عظيم پيامبرى را برمى‏شمارد و چنين ميفرمايد :

« خداوند از ميان فرزندان آدم پيامبرانش را برگزيد و از آنها در ابلاغ وحى پيمان گرفت و امانت تبليغ رسالت را بدانان سپرد بهنگامى كه مردمان ، پيمان خويش را با خداى دگرگون ساخته و حق خدا را نشناخته و براى او شريكانى قرار داده بودند و اهريمن آنانرا از شناخت خداى بازداشته و از پرستش او دور كرده بود ،

در چنان هنگامه‏اى خداوند ، پيامبرانش را برانگيخت و رسولانى پياپى بسوى مردم بفرستاد تا پيمان خداى را از مردم بخواهند و نعمتهاى فراموش شده الهى را بياد آرند .

پيامبران هم با تبليغ رسالت خويش ، راههاى روشن را بمردم نماياندند و گنجينه‏هاى خردشان را باز گشودند و آيات خداوندى را بمردم نشان دادند آياتى بمانند سقف بلند آسمان كه بر فرازشان سايه انداخته و فرش زمين كه در زير پايشان گسترده شده و بهره‏هاى طبيعى زندگى كه زنده‏شان ميدارد و مرگهائى كه به سراغشان مى‏آيد و بيماريهائى كه پير و فرسوده‏شان مى‏سازد و حوادثى كه پياپى بر آنها فرود مى‏آيد .

و خداوند هرگز بندگانش را بدون رهبر و پيامبر نگذاشت و كتابهاى آسمانى و دلايل روشن و راههاى راست را بر آنها عرضه داشت پيامبرانى كه با پيروان اندك خويش هرگز از تلاشى باز نايستادند و فراوانى دشمنان و دروغ زنان در اراده استوارشان رخنه‏اى وارد نياورد و هر پيامبرى ظهور پيامبر تازه‏اى را بشارت داد و خود با معرفى پيامبر پيشين بدعوت برخاست » (9)

در اينجا امام از پيمان خدا با مردم سخن مى‏گويد پيمانى كه در ژرفاى سرشت خويش با خداى خود بسته‏اند و هر لحظه نياز خود را بخداى بى‏نياز احساس ميكنند .

كه هميشه و همه جا و همه‏گاه به او نيازمندند و حتى يك لحظه از افاضه فيض بيكران او بى‏نياز نيستند و بايد او را بپرستند و بستايند و بدرگاهش نياز و نماز برند ولى اين انسان ظلوم و جهول و جحود ، نعمت خداى را فراموش ميكند و پيمانش را با پروردگارش از ياد ميبرد و اين پيامبرانند كه انسان كجرو كج‏راه و كج‏انديش را دوباره براه مى‏آورند و بر سر پيمان مينهند ، تا راه كمال خويش را باز يابد و بسوى خدا رود و فرمانش را گردن گذارد و از گمرهى باز رهد و براه آيد .

امام از حقيقتى ديگر هم سخن ميگويد و نقش والاى پيامبران را در سازندگى انسان بيان مى‏دارد و ميگويد پيامبران مى‏آيند تا عقول مردم را برانگيزند و استعدادهاى نيرومند بشر را بكار اندازند و اين از بزرگترين خدمات ارزنده پيامبرانست كه تمدنهائى والا و بزرگ و برين و درخشان را پديد مى‏آورند ، زيرا استعدادهاى والاى انسانى كه بر اثر گناه و نادانى و نابخردى فرو خفته و فرو مرده و در زير قشرهائى از تباهى و ستم و تجاوز و ناتوانى و استضعاف مدفون گرديده است در پرتو تلاش پى‏گير پيامبران برميخيزد و زنده ميشود و رستخيزى برپا ميگردد و نيروهاى بالقوه بفعليت مى‏آيد و شراره‏هاى درون انسانى اخگرى ميزند و جهان را گرم و پرفروغ و روشن مى‏سازد و انسان انسان ميشود و بشر خفته و مرده ، زنده و بيدار ميشود و به علم و عقل و فكر و عمل و تلاش و كار و كوشش ميگرايد و پيمانش را با خداى بياد مى‏آورد و استحكامش مى‏بخشد و خداجوى و خداخواه و خداپرست مى‏گردد و متكامل و نيرومند و پاك و شيفته و كارآمد و پرجهش و جنبش و آگاه و مسئول ميگردد و بخدمت انسان مى‏آيد و آزاد و دادگر و دادخواه و آگاه و انسان‏دوست و بخشنده و فداكار و ايثارگر و دانش دوست و محرك و متحرك ميشود و از اجتماع چنين انسانهاى برخاسته و شوريده و جهش يافته و هدفدارى ، انسانيت باوج ميرسد و تمدنها پا ميگيرد و فرهنگها پديد ميآيد و يگانگيها و دوستيها و هماهنگيها و همرزمى‏ها و همدميها چهره مينمايد ، انسانها يكى ميشوند و توحيد تجلى ميكند و برنامه‏هاى آسمانى اجرا ميشود و تباهيها و ستمكاريها و جهل‏ها و جورها رخت برمى‏بندد نيرومندترين و پيشروترين امتها شكل ميگيرند و در اردوگاه وحدت انسانى فراهم مى‏آيند و هر روز بر زبر قله‏اى والاتر از ستيغهاى منيع تكامل اوج مى‏گيرند و خداوند از پيامبران هم كه بشارتگران و بيم‏رسانان آسمانيند پيمانى استوار ميگيرد تا پيامش را عليرغم همه دشمنى‏ها و كينه توزيهاى ياغيان و طاغوتها ، بمردم برسانند و در رهنمونى انسانها از هيچ فداكارى و تلاشى حتى جان‏بازى و فداكارى دريغ نورزند چنانكه قرآن مجيد فرمايد :

« يادآر هنگامى را كه از پيمبران براى رساندن پيام آسمانى پيمان گرفتيم و از تو از نوح و ابراهيم و عيسى پسر مريم و از آنها پيمانى استوار گرفتيم » (10)و اين پيامبران ، مردانى پاك و بيگناه و آگاه و فداكارند كه نه تنها دامانشان به پليدى هيچ گناهى آلوده نشده بلكه نژاد آنها نيز پاك است و دودمانشان هرگز بناپاكى شرك و انحراف آلوده نشده و دامان مادرانشان نيز پاك و مقدس و اينانند برگزيدگان خداى پاك كه مردم را بپاكى و ايمان و شرف رهبرى مى‏كنند چنانكه امام ميفرمايد :

« خداوند نطفه آنها را در بهترين نژادهاى پاك پدران و نهاد پاكيزه مادران قرار داد و از دودمان پدران به نهاد مادران انتقال بخشيد و هر كدام از آنها كه رسالت خويش را در دنيا بپايان ميرسانيدند ، پيامبرى ديگر بجاى آنها براهنمائى خلق بر مى خاست » (11)و اين حلقات زنجيره رسالت در طول تاريخ همچنان ادامه مى‏يافت تا نوبت به آخرين و بهترين و برترين پيامبران رسيد .