ترحم بر ضعفا
قرآن مجيد در آيه يى كه پيرامون معاف شدگان از جنگ توضيح مى دهد، مى فرمايد:
توبه:91: ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون
حرج اذا نصحوا لله و رسوله.
بر ضعيفان و بيماران و كسانى كه چيزى براى خرج كردن ندارند، اگر براى خدا و
پيغمبرش نيكخواهى كنند، تكليفى نيست.
انفال:26: و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس
فاواكم. و ايدكم بنصره.
و ياد كنيد هنگامى را كه شما اندك بوديد و در زمين ناتوان شمرده مى شديد، مى
ترسيديد كه مردم شما را بربايند پس خدا شما را جاى داد و به يارى خويش، تقويت
فرمود.
نامه 31: و ظلم الضعيف افحش الظلم.
ستم كردن بر ضعيفان، زشت ترين ستم است.
خطبه 37: الذليل عندى عزيز حتى اخذ الحق له و لاقوى عندى ضعيف حتى اخذ الحق منه.
آدم خوار و ستمديده تا زمانى نزد من عزيز و ارجمند است كه حق او را از ظالم
بستانم و توانا و ستمگر نزد من تا وقتى ضعيف و ناتوان است كه حق مظلوم را از او
بگيرم.
و نيز در سفارشى كه به لشكر خود پيش از روبرو شدن در جنگ صفين مى نمايد، مى
فرمايد:
نامه 14: فاذا كانت الهزيمه باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا و لا
تجهزوا على جريح و لا تهيجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امراءكم فانهن
ضعيفان القوى و الانفس و العقول ان كنا لنومر بالكف عنهن و انهن لمشركات.
اگر به اذن خدا دشمن شكست خورد، گريخته را مكشيد و بى پناه را آزار مرسانيد و
زخم خورده را از پا در مياوريد و زنان را به آزار برمينگيزيد اگر چه آنها شما را
دشنام دهند، آبرويتان را لكه دار سازند و بزرگانتان را ناسزا گويند زيرا نيروها و
جانها و عقلهاى ايشان سست است و ما مامور بوديم كه در زمان رسول خدا "ص" از زنان در
حالى كه آنان مشرك بودند، دست بداريم.
از گمان بد بپرهيزيد
حجرات:12: يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم. اى كسانى
كه ايمان آورديد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد زيرا بعضى از گمانها گناه است.
حكمت 352: لا تظنن بكلمه خرجت من احد سوء و انت تجد لها فى الخير محتملا.
به سخنى كه از دهن كسى بيرون آيد تا زمانى كه احتمال نيكى براى آن مى يابى، گمان
بد مبر.
و نيز در نامه ى خويش به مالك اشتر استاندار مصر چنين مى نويسد:
نامه 53: فليكن منك فى ذلك امر يجتمع لك به حسن الظن برعيتك فان حسن الظلن يقطع
عنك نصبا طويلا.
و بدان كه چيزى، باعث خوشبينى حاكم نسبت به رعيت، بهتر از نيكويى به ايشان و سبك
كردن هزينه هاى آنها و رنجش نداشتن از آنان نسبت به چيزى كه حقى بر آنها ندارد،
نيست، پس بايد در اين باره كارى كنى كه خوش بينى نسبت به رعيت را به دست آورى زيرا
اين خوش بينى رنج بسيارى را از تو بر مى دارد.
گمراهان و اهل باطل در اكثريت هستند
مائده:100: قل لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث فاتقوا الله يا
اولى الالباب لعلكم تفلحون.
بگو مردم پليد و پاكيزه يكسان نيستند اگر چه زيادى ناپاكى ترا به شگفت آورد . پس
اى خردمندان از خدا بترسيد تا رستگار شويد.
انعام:116: و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و
ان هم الا يخرصون.
اگر از بيشتر مردم روى زمين، اطاعت كنى ترا از راه حق گمراه خواهند كرد، آنها جز
گمان را پيروى نمى كنند و فقط تخمين مى زنند.
و نيز در قرآن مجيد، آياتى كه اكثريت را محكوم به جهل و كفران و فسق و اعراض از
حق مى نمايد، بسيار است، مانند:
ولكن اكثر الناس لا يعلمون. [
101 ]
فانى اكثر الناس الا كفورا. [
102 ]
و اكثرهم لا يعقلون. [
103 ]
ولكن اكثر الناس لا يشكرون. [
104 ]
و اكثرهم للحق كارهون. [
105 ]
و ما وجدنا لاكثرهم من عهده. [
106 ]
و ما يتبع اكثرهم الا ظنا. [
107 ]
خطبه 192: ايها الناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقله اهله فان الناس قد اجتمعوا
على مائده شبعها قصير و جوعها طويل.
اى مردم در راه هدايت از جهت كمى اهلش، نگران نباشيد زيرا مردم بر سر سفره يى
گرد آمده اند كه سيرى آن اندك و گرسنگيش بسيار است- مراد از اين سفره، دنيا است-.
بيان:
هر قدر كه در زمان حاضر و ادوار تاريخى قبل، دقت و مطالعه مى كنيم، مى بينيم كه
اكثريت مردم روى زمين را همين اصنافى كه قرآن بيان مى فرمايد، از جاهل و ناسپاس و
بى خرد و بى وفا تشكيل داده اند، مثلا از لحاظ اتخاذ دين و آيين صحيح، در تمام اين
ادوار فقط عده ى معدودى كه هيچگاه از يك هزارم موجود، تجاوز نمى كرده است، به دين
حق گرويده و اكثريت بسيار آنها پيرو اديان باطله بوده اند و نيز از لحاظ صداقت و
امانت و صحت عمل هميشه اكثريت با نقطه ى مقابل اين اوصاف، مشاهده مى شود و باز از
نظر پابند بودن به اوهام و خرافات و اباطيل، هميشه معتقدين جدى و پابرجاى بسيارى،
به اين گونه مطالب ديده مى شود، در صورتى كه رجال روشن فكر و صحيح الاعتقاد واقعى
كه محيط فكرشان به اين خرافات آلوده نشده باشد در هر قرنى تنها عده ى انگشت شمارى
در تاريخ بشر ظهور كرده اند.
اين است معنى آيات شريفه ى مذكور و آنچه كه جرج جرداق در پايان كتاب ''صورت
العداله الانسانيه'' مى نويسد: ''افسوس كه اين روزگار بخل مى ورزد و لااقل در هر
قرنى يك رجل الهى و نمونه ى فضيلت و انسانيت مانند على بن ابيطالب به جامعه ى بشرى
تحويل نمى دهد'' [
108 ]
و چون انسان مولود جامعه و تحت تاثير محيط است، وقتى كه هر چه نظر كند در محيط و
جامعه ى خويش، بى دينى و گناه و خرافه ببيند، الهامات ربانى و راهنمايى هاى خرد و
فطرت پاك خويش را گم مى كند و خواه و ناخواه و دير يا زود در مسير حركت جامعه وارد
مى شود و به رنگ آنها ملون مى گردد تا كار به جايى مى رسد كه از مخالفت با اكثريت
وحشت مى كند و عده ى معدودى را كه در طريق فضيلت و علم و معرفت مى بيند در اشتباه
مى پندارد. اين است كه على عليه السلام در بيان شريف خويش به اين نكته ى دقيق اشاره
مى فرمايد و تذكر مى دهد كه اين اكثريت باطل شما را به وحشت نيندازد و بدانيد كه
هميشه اهل باطل بر اهل حق اكثريت داشته اند ولى در اين مورد پيروى اقليت بسيار
معدود از همرنگى با اكثريت قريب به اتفاق ولى در اشتباه و بد عاقبت بهتر است و
پيداست كه اين بيان تا چه اندازه موثر و دستگير مردم متزلزل مى باشد صلوات الله
عليه هاديا قائدا.
مقصود از خلقت انسان عبادت است
ذاريات:56: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.
پرى و آدمى را نيافريدم مگر براى اينكه مرا عبادت كنند.
بقره:21: يا ايها الناس
اعبدوا ربك لذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون.
اى مردم! پروردگار خويش را كه شما و پيشينيان شما را آفريده است، عبادت كنيد
شايد پرهيزگار شويد.
خطبه 147: فبعث محمدا- صلى الله عليه و اله- بالحق ليخرج عباده من عباده الاوثان
الى عبادته و من طاعه الشيطان الى طاعته.
خداوند محمد "ص" را بحق برگزيد تا بندگانش را از پرستش بتها باز دارد و به عبادت
خود وادار كند و از پيروى شيطان منع كرده، به فرمانبردارى خويش وادار سازد.
حضرت على "ع" در نامه يى خطاب به فرزند رشيدش حضرت مجتبى "ع" چنين مى نويسد:
نامه 31: فاعتصم بالذى خلقك و رزقك و سواك فليكن له تعبدك و اليه رغبتك و منه
شفقتك.
پس چنگ بزن به خالق و رازق و تعديل كننده ى اندامت و او را عبادت كن و نظرت به
سوى او و بيمت از او باشد.
خطبه 189: فاتقوا الله الذى نفعكم بموعظته و وعظكم برسالته و امتن عليكم بنعمته
فعبدوا انفسكم لعبادته و اخرجوا اليه من حق طاعته.
از خدايى كه با پند دادنش، شما را بهره مند فرموده و با دستور خويش، اندرزتان
داده، باك داشته باشيد و جانهاى خود را براى عبادت او رام سازيد و حق فرمانبردارى
از او را بجا آوريد.
در كارها عجله و شتاب نكنيد
اسراء:11: و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير و كان الانسان عجولا.
انسان همچنان كه به نيكى دعا مى كند، به بدى هم دعا مى كند و انسان شتابگر است.
طه:114: و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك و حيه و قل رب زدنى علما.
پيش ازآنكه وحى قرآن براى تو تمام شود، به آن شتاب مكن و بگو پروردگارا بر دانش
من بيفزاى.
على عليه السلام در نامه ى خويش به مالك اشتر چه خوب مى نويسد:
و اياك و العجله بالامور قبل اوانها او التساقط فيها عند امكانها او اللجاجه
فيها اذا تنكرت او الوهن عنها اذا استوضحت فضع كل امر موضعه و اوقع كل عمل موقعه.
از اينكه در كارها پيش از رسيدن موقع مناسبش شتاب كنى، بپرهيز، يا هنگام دسترسى
به آن پى در پى دنبال گيرى كنى، يا وقتى كه حقيقت روشن نيست در آن ستيزه كنى، يا
زمانى كه روشن و هويدا گشت در آن سستى كنى، پس هر كارى را بجا و در موضع خويش قرار
بده و به انجام برسان.
حكمت 355: من الخرق المعاجله قبل الامكان و الاناه بعد الفرصه.
شتاب نمودن در كارها پيش از دسترسى به آن و سستى نمودن بعد از رسيدن فرصت، از
حماقت و نادانى است.
مراعات و جانبدارى از فاميل
بقره:215: يسئلونك ماذا ينفقون قل ما انفقتم من خير فللو الدين و الاقربين و
اليتامى و المساكين و ابن السبيل و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم.
از تو مى پرسند كه چه اتفاق كنند، بگو: هر مالى كه انفاق مى كنيد بايد به پدر و
مادر و خويشان و يتيمان و فقرا و در راه ماندگان باشد و هر نيكى كه انجام مى دهيد،
خدا به آن دانا است.
نساء:36: و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى.
خدا را بپرستيد و چيزى را شريك او نسازيد و به پدر و مادر و خويشان خود نيكى
كنيد. نامه 31: و اكرم عشيرتك فانهم جناحك الذى به تطير و اصلك الذى اليه تصير و
يدك التى بها تصول.
خويشانت را گرامى بدار زيرا آنان مانند بال و پر تو هستند كه با آن پرواز مى كنى
و چون ريشه ى تو مى باشند كه به سوى ايشان باز مى گردى و همچون دست تو هستند كه با
آن حمله مى كنى.
خطبه 23: الا لا يعدلن احدكم عن القرابه يرى بها الخصاصه ان يسدها بالذى لا
يزيده ان امسكه و لا ينقصه ان اهلكه و من يقبض يده عن عشيرته فانما تقبض منه عنهم
يد واحده و تقبض منهم عنه ايد كثيره و من تلن حاشيته يستدم من قومه الموده.
آگاه باشيد زمانى كه يكى از شما در خويشان خود پريشانى ببيند، نبايد از آنها رو
بگرداند و بايد پريشانى ايشان را به مالى- كه اگر نگهدارد، زياد نمى شود و اگر
انفاق كنيد، كم نمى گردد- مرتفع سازد و هر كه از فاميل خويش، دست بدارد از ايشان يك
دست گرفته شده است ولى از او دستهاى بسيار و كسى كه نرم خوى و متواضع باشد، دوستى
هميشگى آنها را به خود جلب مى كند.
امتحان خداوند از بندگان و علت آن
ملك:2: الذى خلق الموت و الحيوه ليبلو كم ايكم احسن عملا.
خدايى كه مرگ و زندگى آفريد تا امتحانتان كند كه كداميك در عمل بهتريد.
بقره:155: و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و
الثمرات و بشر الصابرين.
شما را با اندكى از ترس و گرسنگى و كاهش اموال و نفوس و محصولات، امتحان خواهيم
كرد و صابران را مژده بده.
خطبه 143: ان الله يبتلى عباده عند الاعمال السيئه بنقص الثمرات و حبس البركات و
اغلاق خزائن الخيرات ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذكر متذكر و يزدجر مزدجر.
خداوند بندگانش را هنگام كردارهاى زشت، به كاهش محصول و بازداشتن بركتها و بستن
گنجينه هاى خير، مى آزمايد تا آنكه توبه كننده است توبه كند و از گناه بازايستد و آ
نكه پند پذير است پند گيرد و آنكه قابل باز ايستادن از گناه است، از نگاه باز
ايستد.
الا ترون ان الله- سبحانه- اختبر الاولين من لدن ادم- صلوات الله عليه- الى
الاخرين من هذا العالم باحجار لا تضر و لا تنفع و لا تبصر و لا تسمع فجعلها بيته
الحرام الذى جعله الله للناس قياما ثم وضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق
الدنيا مدرا و اضيق بطون الاوديه قطرا بين جبال خشنه و رمال دمثه و عيون و شله و
قرى منقطعه... ابتلاء عظما و امتحانا شديداد و اختبارا مبينا و تمحيصا بليغا... و
لكن الله يختبر عباده بانواع الشدائد و يتعبدهم بانواع المجاهد و يبتليهم يضروب
المكاره اخراجا للتكبر من قلوبهم و اسكانا للتذلل فى نفوسهم و ليجعل ذلك ابوابا
فتحا الى فضله و اسبابا ذللا لعفوه.
آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان از زمان آدم تا آخر عالم مردم را آزمايش فرموده
است، به سنگهايى كه نه زيان دارد و نه سود بخشد و نه مى بيند و نه مى شنود " و خانه
كعبه از آن بنا شده است"، اين سنگها را بيت الحرام خويش قرار داده و براى مردم بر
پا گردانيده است. اين خانه را در سخت ترين سنگستان و كمترين تپه هاى دنيا از لحاظ
خاك و تنگ ترين دره ها بين كوه هاى ناهموار و ريگهاى نرم و چشمه هاى كم آب و آبادى
هاى دور از يكديگر كه نه شترى آنجا فربه شود و نه اسب و نه گاو و گوسفندى، قرار
داد، پس آدم و فرزندانش را امر فرمود كه به جانب آن متوجه گردند لذا آن خانه محلى
براى انتفاع مسافرين و مقصدى براى بار انداختن شان گرديد. از بيابانهاى غير مزروع
دور از تپه هاى دره هاى گود و از جزاير درياهاى پراكنده، ميوه هاى دلها "كه اخلاص و
خضوع است" به آن خانه فرود مى آيد، با فروتنى گوشهاى خود را مى جنبانند و بر گرد
خانه، كلمه تهليل مى گويند: ژوليده مو و غبارآلود هروله مى كنند، لباسهاى خويش را
كنار گذاشته و بر اثر نتراشيدن موها، صورت خود را زشت كرده اند. اين ست آزمايش بزرگ
و امتحان شديد و آشكار و كامل كه آن را سبب دريافت رحمت و رسيدن به بهشت گردانيد...
اگر خداوند سبحان اراده مى كرد كه خانه محترم و عبادتگاههاى بزرگ خويش را بين باغها
و جويها و زمينهاى هموار با درختهاى بسيار و ميوه هاى گوناگون... قرار دهد، مقدار
پاداش و جزا به تناسب كمى امتحان اندك مى گشت و اگر پايه ها و سنگهاى ساختمان كعبه
از زمرد سبز و ياقوت سرخ درخشان و پر نور مى بود، شك و دودلى را در سينه ها كم مى
كرد و كوشش شيطان را از دلها بر طرف مى ساخت و اضطراب ترديد را از مردم دور مى
نمود، وليكن خداوند بندگانش را به سختى هاى مختلف مى آزمايد و با كوششهاى گوناگون
از آنان بندگى مى خواهد و ايشان را به اقسام چيزهايى كه ناپسندشان مى باشد، امتحان
مى نمايد تا تكبر را از دلهاى ايشان خارج كند و فروتنى را در ايشان... براى اينكه
آن امتحان را درهاى گشاده به سوى فضل و وسايل آسان، براى عفو خويش قرار دهد،
جايگزين سازد''.
بيان:
امتحان خداوند از بندگان به معنى حقيقى خودش نيست و با اعتبار و علاقه ى مناسبى
در معنى مجازى بكار رفته است زيرا معنى حقيق امتحان، آزمايش شخص است امرى را كه
نسبت به آن جهل دارد و مى خواهد به وسيله آزمايش، جهل خويش را بر طرف سازد و چون
ذات مقدس بارى از هر گونه جهل و نادانى منزه و برى مى باشد و علم او ما كان و ما
يكون را فراگرفته است، خيانت چشمها و راز دلها و افتادن برگها و حركت نورها در نظر
او آشكار و هويدا است. بدين جهت درباره ى امتحان خداوند كه در اين عنوان و در عنوان
شانزدهم فصل اول ذكر شد، اعتبارات لطيفى ملحوظ شده است كه دو وجه آن در اينجا ذكر
مى شود:
1- خداوند انسان را با قواى شهوت و غضب و توابع آن خلق فرموده است و لازمه ى اين
قوا اشتغال به آلودگى و گناه و توجه به لذات و مشتهيات دنيا و اعراض از آخرت و
رضوان و صفا و انسانيت است و چون خداوند متعال، چنين انسان گرفتار شهوت و غضب را در
اوامر و نواهى تكليفيه خويش محدود و محصور ساخته است، اين عمل به صورت امتحان و
آزمايش در آمده است، مانند آقايى كه آزمايش مقدار تحمل و صبر نوكر خويش را طالب
باشد، پس لوازم تعيش واشتغال رااز هر جهت براى او آماده مى نمايد و در مقابل او را
به دستورات و اوامرى كه مخالف تعيش است، مامور مى سازد، پس در مورد امتحان خداوند
از بندگان مى گوييم: تنها همين صورت علم، بدون توجه به نتيجه، امتحان ناميده شده
است.
2- با آنكه خداوند عالم الاسرار و المغيبات است و از اعمال و كردار بندگانش،
آگاه است و سعيد و شقى را حتى قبل از خلقتش مى شناسد و اشخاصى را كه سزاوارى پاداش
و ثواب دارند و آنهايى را كه مستحق كيفر و عقوبتند، مى داند با وجود اين بندگانش را
با اوامر و نواهى خويش، مكلف مى سازد تا پاداش و مجازات آنها بعد از اتمام حجت و
آمدن مبلغ و نماياندن راه، باشد و آنها را قبل از اطاعت و عصيان، مثاب و معاقب
ننموده باشد و خلاصه با آنها معامله شخصى آزمايش كننده، نموده باشد.
رستگار كسى است كه به بهشت برود
آل عمران:185: و انما توفون اجوركم يوم القيامه فمن زحزح عن النار و ادخل الجنه
فقد فاز.
روز قيامت، پاداشهاى شما را تمام و كامل مى دهند پس هر كس از جهنم دور شود و به
بهشت درآيد، رستگار و كاميباب شده است.
حكمت 380: ما خير بخير بعده النار و ما شر بشر بعده الجنه وك ل نعيم دون الجنه
محقور و كل بلاء دون النار عافيه.
نيكى و خيرى كه پس از آن، آتش جهنم باشد نيكى و خير نيست و بدى و شرى كه پس از
آن، بهشت باشد شر و بدى نيست و هر نعمتى غير از بهشت، ناچيز و هر بلايى غير از
دوزخ، آسايش است.
بيان:
دو جمله ى اخير على عليه السلام به طور لف و نشر مرتب تفسير كننده ى دو جمله ى
اولش مى باشد و مقصود از جمله ى اول، اين است كه آنچه را مردم، خير و نيكى و خوشى
مى نامند و از جمله ى شهوات و لذاتى است كه عصيان و نافرمانى خداى متعال است و موجب
دخول جهنم مى شود، در حقيقت نبايد آن امر را، خير ناميد و استحقاق اين اسم را
ندارد. همچنين مراد از جمله ى دوم اين است كه آنچه را مردم، شر و بدى مى نامند و از
جمله ى عبادات شاقه يى است كه موجب رضوان الهى است در حقيقت آن چيز هم، استحقاق اسم
شر ندارد و به واسطه ى عاقبت نيكش، نبايد آن را شر ناميد.
حيا و خجالت
چون پيغمبر اكرم، اصحاب خويش را به مهمانى در منزل خود دعوت مى كرد، ايشان مدتى
پيش از غذا به بهانه ى انتظار طبخ مى آمدند و چون غذا مى خوردند، با يكديگر سرگرم
گفتگوهاى خويش مى شدند و اوقات شريفه ى نبى محترم را ضايع مى كردند. آن حضرت از اين
رفتار ناراحت بود و به موجب حجب و حياى خويش، چيزى به آنها نمى گفت، از اين جهت آيه
ى شريفه ى ذيل، نازل شد:
احزاب:53: يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يوذن لكم الى طعام
غير ناظرين اناه ولكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستانسين لحديث
ان ذلكم كانى يوذى النبى فيستحيى منكم و الله لا يستحيى من الحق.
اى كسانى كه ايمان آورديد به خانه هاى پيغمبر در نياييد مگر آنكه به غذايى دعوت
شويد و براى پخته شدن آن در انتظار منشينيد و چون دعوت شديد، برويد و چون غذا
خورديد، پراكنده شويد و به گفتگويى سرگرم مشويد كه اين رفتار شما پيغمبر را آزار مى
دهد، اما او از شما شرم مى دارد ولى خدا از گفتن سخن حق شرم نمى دارد.
حكمت 109: و لا ايمان كالحياء و الصبر.
هيچ ايمانى مانند شرم و شكيبايى نيست "يعنى براى برقرارى ايمان اين دو صفت از هر
صفتى مهمتر و دخيل تر است".
حكمت 214: من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس عيبه.
حيا بر هر كسى كه جامه ى خود را بپوشاند، مردم عيب و زشتى او را نبينند. و نيز
در نامه ى خويش به مالك اشتر- استاندار مصر- درباره ى انتخاب كارمندانش مى فرمايد:
نامه 53: و توخ منهم اهل التجربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه و لاقدم فى
الاسلام المتقدمه فانهم اكرم اخلاقا و اصح اعراضا و اقل فى المطامع اشرافا و ابلغ
فى عواقب الامور نظرا.
و ايشان را از آزمايش دادگان با حجب و حيا، از خاندانهاى نجيب و شايسته و پيشقدم
در اسلام انتخاب كن، زيرا آنها از لحاظ اخلاق، شريفتر و از لحاظ آبرو، پاك تر و
توجهشان به موارد طمع، كمتر و عاقبت انديشى شان، رساتر است.
حكمت 20: قرنت الهيبه بالخيبه و الحياء بالحرمان و الفرصه تمر مر السحاب
فانتهزوا فرض الخير.
ترس، همراه نوميدى و شرمسارى، همراه محروميت قرار گرفته است و فرصتهاى نيك همچون
ابر مى گذرد، پس براى فرصتهاى نيك، قيام كنيد.
بيان:
از آنچه از قرآن و نهج البلاغه در اينجا ذكر شد، معلوم مى شود كه حيا و شرمسارى
در موردى ممدوح و پسنديده و در موردى مذموم و ناپسند است و به اين مضمون حديثى هم
از پيغمبر اكرم "ص" نقل شده است كه: ''الحياء حيائان: حياء عقل و حياء حمق فحياء
العقل هو العلم و حياء الحمق هو الجهل''. [
109 ]
بنابراين حيايى، ممدوح است كه ناشى از عقل و خرد صحيح باشد چون شرم داشتن از
گناهان و ناشايستگى ها و حياى مذموم، آن ست كه ناشى از حمق و بى خردى باشد مانند
شرم داشتن از كارى كه عوام مردم آن را زشت پندارند و يا شرمندگى از پرسش مسايل دينى
و علمى و يا بجا آوردن عبادات شرعى.
از خدا باك داشته باش نه از مخلوق
قرآن مجيد درباره ى داستان زيد، پسر خوانده ى پيغمبر كه زوجه ى او بعدا از امهات
المومنين گشت، مى فرمايد:
احزاب:37: و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه.
از مردم بيم داشتى در صورتى كه خدا سزاوارتر بود كه از او بترسى.
على عليه السلام به شخصى كه از او تقاضاى موعظه نمود، فرمود:
حكمت 142: يخشى الخلق فى غير ربه و لا يخشى ربه فى خلقه.
از كسانى مباش كه از مردم و در مسيرى غير از راه پروردگارش، مى ترسد و در كار
مردم، از پروردگارش نمى ترسد.
مائده:54: يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم يحبهم
و يحبونه اذله على المومنين اعزه على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون
لومه لائم.
اى كسانى كه ايمان آورديد! هر كس از شما از دين خويش برگردد، بزودى خدا گروهى را
بيارد كه دوستشان مى دارد و دوستش مى دارند با مومنين افتاده و با كافران سركشند،
در راه خدا كارزار مى كنند و از سرزنش هيچ سرزنش كننده يى هراس ندارند.
على عليه السلام به پسر ارجمندش مى نويسد:
نامه 31: و جاهد فى الله حق جهاده و لا تاخذك فى الله لومه لائم.
در راه خدا جهاد كن، جهادى كه شايسته ى او است و در راه او از ملامت ملامتگرى،
هراس نداشته باش.
به آنچه مى گوييد عمل كنيد
صف:2 و 3: يا ايها الذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عند الله ان
تقولوا ما لا تفعلون.
اى كسانى كه ايمان آورديد! چرا چيزهايى مى گوييد كه بدان عمل نمى كنيد، نزد خدا
سخت مبغوض است از آنچه كه بدان عمل نمى كنيد، سخن بگوييد.
خطبه 174: ايها الناس انى و الله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا
انهيكم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها.
اى مردم سوگند به خدا كه من شما را به طاعتى ترغيب نمى كنم، مگر آنكه خودم به
آن، بر شما پيشى مى گيريم و شما را از معصيتى باز نمى دارم جز آنكه خودم پيش از شما
از آن باز مى ايستم.
و نيز به آن كسى كه از وى درخواست موعظه كرد، فرمود:
حكمت 142:... ينهى و لا ينتهى و يامر بما لا ياتى.
از آن كسان مباش كه مردم را باز مى دارند و خود باز نمى ايستند و به چيزى كه خود
بجا نمى آورند، فرمان مى دهند.
خداوند بر عالم بيشتر سخت مى گيرد تا جاهل
بقره:145: و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين.
اگر با وجود علمى كه سوى تو آمده است، از هوسهاى ايشان پيروى كنى، از ستمكاران
خواهى بود.
و نيز با اندكى تفاوت در آيه ى ديگر مى فرمايد:
بقره:120: و لئن ابتعت اهواءهم بعد الذى جاءك من العلم ما لك من الله من ولى و
لا نصير.
اگر بعد از دانشى كه سوى تو آمده از هوسهاى ايشان پيروى كنى در برابر خدا، دوست
و ياورى نخواهى داشت.
خطبه 109: فان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق من جهله
بل الحجه عليه اعظم و الحسره له الزم و هو عندالله الوم.
عالمى كه بر خلاف علمش رفتار كند، به جاهل سرگردانى مى ماند كه از نادانى خويش
به هوش نيايد، بلكه حجت خدا بر او بيشتر و حسرت به او زيادتر است و سرزنش او نزد
خدا، افزونتر است.
مناعت و عفت نفس فقيران
بقره:273: للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم
الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسئلون الناس الحافا.
انفاق بايد به فقيرانى باشد كه در راه خدا از كار وامانده و توانايى حركت روى
زمين را ندارند، شخص نادان ايشان را از فرط مناعت، توانگر مى پندارد ولى از
رخسارشان آنها را مى شناسى،از مردم به اصرار سوال نمى كنند.
حكم 65 و 333: العفاف زينه الفقر.
مناعت و عفت نفس، زينت فقر و درويشى است.
خدا همانند ندارد
شورى:11: ليس كمثله شى ء و هو السميع البصير.
چيزى همانند خدا نيست و او شنوا و دانا است.
خطبه 154: لم تبلغه العقول بتحديد فيكون مشبها.
خردهاى مردم، خدا را اندازه گيرى نكرده است تا داراى شبيه و مانندى باشد.
خطبه 228: و لا حقيقته اصاب من مثله و لا اياه عنى من شبهه.
كسى كه براى او مثل و مانندى قرار دهد، به حقيقت خداوند نرسيده است و كسى كه به
چيزى تشبيهش كند، او را قصد نكرده است.
خطبه 152: الحمدلله الدال على وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على ازليته و باشتباههم
على ان لا شبه له.
سپاس خدايى را كه بوسيله مخلوقاتش، بر وجود خويش دلالت كرد و به حادث بودن آنها،
بر ازليت خويش، راهنمايى فرمود و به همانند بودن آفريده ها با يكديگر،نشان داد كه
همانندى براى او نيست.
هر كارى به دست خدا است
بقره:249: كم من فته قليله غلبت فته كثيره باذن الله.
بسيار شده است كه گروهى اندك به خواست خدا بر گروهى بسيار غلبه جسته اند.
و نيز قرآن مجيد، گفتار حضرت عيسى بن مريم را به مريم زمانش، چنين نقل مى كند:
آل عمران:49: انى قد جنتكم بايه من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهيئه الطير
فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرء الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله.
با معجزه يى از پرودگارتان به سوى شما آمده ام، براى شما از گل، چون شكل مرغى مى
سازم و در آن مى دمم، پس به خواست خدا مرغى مى شود و كور مادرزاد و برص زده را شفا
مى دهم و مرده را به اذن خدا، زنده مى كنم.
آل عمران:145: و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا موجلا.
هيچ كس جز به اذن خدا، نخواهد مرد كه اين نوشته يى مدت دار است.
على عليه السلام در نامه يى خطاب به لشگر خويش در جنگ صفين، چنين مى نويسد:
نامه 14: فاذا كانت الهزيمه باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا.
پس اگر به خواست خدا، فرار و شكست دشمن واقع شد، گريخته را مكشيد و درمانده را
زخمى نكنيد.
و نيز راجع به كيفيت قبض روح انسان توسط ملك الموت مى فرمايد: خطبه 111: هل تحس
به اذا دخل منزلا؟ ام هل تراه اذا توفى احدا؟ بل كيف يتوفى الجنين فى بطن امه؟ ايلج
عليه من بعض جوارحها؟ ام الروح اجابته باذن ربها؟
آيا او "ملك الموت" را زمانى كه به منزلى داخل مى شود، درك مى كنى يا او را مى
بينى، هر گاه جانى را مى ستاند؟ بلكه چگونه فرزند در شكم مادر را قبض روح مى كند؟
آيا از بعضى اعضاى مادر بر او وارد مى شود؟ يا آنكه روح بچه، به اذن خدا به سوى او
مى رود؟
بيان:
پيداست كه در علم تكوين، تنها ذات متعال خداوند، فعال مايشاء و قادر على الاطلاق
است و ايجاد و حيات و مرگ و انزال باران و روياندن گياه و... و... و... همه به اذن
و مشيت و اراده ى اوست بلكه افعالى كه از بشر صادر مى شود، با حفظ معنى: ''امر بين
الامرين'' به خواست و اجازه ى حق متعال است. با وجود اين جز در موارد مذكور و در
چند مورد ديگر در قرآن و نهج البلاغه كلمه '' باذن ربه'' نيامده است، با آنكه مى
بايست در تمام آياتى كه نعمتهاى پروردگار تشريح مى شود، از خلقت آسمان و زمين و كوه
ها و شمس و قمر و درياها و حيوانات،بلكه مطلق افعال و هر حدوث و عدمى اين كلمه
آورده شود. راجع به وجه اين اختصاص، چنين به نظر مى رسد كه اين كلمه، تنها در
مواردى ذكر شده است كه موضوع مربوط به آن امرى فوق العاده و عجيب مى باشد كه به
ظاهر از دست بشر صادر شده است و اگر اين تذكر، به او داده نشود- كه اذن خدا در
اينجا دخيل است- ممكن است گفته شود كه اين كلمه هم مانند كلمه ى ''ان شاء الله''
فقط براى تيمن و تبرك در بعضى موارد آورده مى شود و امثال اين توجيهات مناسب، كه
استنباط آن بر خواننده محقق دشوار نيست.
هر كسى در قيامت داننده و گواهى دارد
ق:20 و 21:و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد و جائت كل نفس معها سائق و شهيد. چون
وعده ى قيامت فرارسد، در صور دميده شود، "ملايك ندا كنند كه" اين، وعده ى عذاب است.
هر كسى را يك فرشته براى حساب به محشر مى راند و يك فرشته بر نيك و بدش گواهى مى
دهد.
خطبه 84: كل نفس معها سائق و شهيد: سائق يسوقها الى محشرها و شاهد يشهد عليها
بعملها.
در قيامت همراه هر كسى، يك راننده و يك گواه است، راننده او را به سوى محشرش مى
راند و گواه بر كردارش، گواهى مى دهد.
بيان:
مراد از راننده، فرشته يى ست كه در روز رستاخيز انسان را به مواقف، رهبرى مى كند
و مقصود از گواه پيغمبران و يا ائمه و يا اعضا و جوارح خود انسان است كه شهادت آنها
در آيات ديگر ذكر شده است.
اهميت علم
مجادله:11: يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات.
خداوند، مقام ايمان آورندگان و كسانى را كه دانش فراگرفته اند، بالا مى برد.
فاطر:28: انما يخشى الله من عباده العلماء.
در ميان بندگان خدا، تنها دانايان از او بيم دارند.
زمر:9: قل هل يستوى لايذن يعلمون و الذين لا يعلمون.
بگو آيا كسانى كه مى دانند، با كسانى كه نمى دانند، برابرند؟
كميل بن زياد نخعى كه از ياران خاص اميرالمومنين است، مى گويد: آن حضرت دست مرا
گرفت به صحرا برد و چون به آنجا رسيد، آه سردى كشيد و سپس راجع به مقام و منزلت
دانش و دانشمندان چنين فرمود: حكمت 139: يا كميل بن زياد! ان هذه القلوب اوعيه
فخيرها اوعاها فاحفظ عنى ما اقول لك، الناس ثلاثه: فعالم ربانى و متعلم على سبيل
نجاه و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم
يلجاوا الى ركن وثيق،
يا كميل! العلم خير من المال العلم يحرسك و انت تحرس المال و المال تنقصه النفقه
و العلم يزكو على الانفاق و صنيع المال يزول بزواله،
يا كميل ابن زياد! معرفه العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعه فى حياته و
جميل الاخدوثه بعد وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه،
يا كميل! هلك خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر اعيانهم
مفقوده و امثالهم فى القلوب موجوده.
اين دلها براى حفظ علوم و حقايق، مانند ظرفهايى است كه بهترين آنها، نگهدارنده
ترين آنها است، پس آنچه را برايت مى گويم، به خاطر بسپار. مردم سه دسته اند: عالم
ربانى و دانشجوى در راه رستگارى و پشه هاى متزلزل از باد كه هر آواز كننده يى را
پيروند و با هر بادى، متحرك، از نور دانش روشنى نگرفته و به پايه ى استوارى، اعتماد
نكرده اند،
اى كميل! دانش از مال بهتر است زيرا دانش ترا نگهدارى مى كند و از مال، تو
نگهدارى مى كنى و مال با خرج كردن، كاهش مى يابد اما علم با خرج كردن "تعليم به
ديگران" افزون مى شود و دست پرورده ى مال، با از بين رفتن مال از بين مى رود،
اى كميل! شناختن علم، آيينى است كه به آن پاداش داده مى شود، به وسيله ى علم،
انسان در زندگى اطاعت حق و پس از مرگ، نام نيك كسب مى كند و علم فرمانروا است و مال
مغلوب و محكوم آن،
اى كميل! گردآورندگان اموال در زمان حياتشان، مرده اند، اما دانشمندان تا
روزگار، باقى است، پايدار و باقى مى باشند. اجساد آنها "از نظر مردم" گم شده ولى
صورتشان در دلها موجود است.
خطبه 155: و بالايمان يعمر العلم و بالعلم يرهب الموت.
و به سبب ايمان، دانش، آباد مى شود. و به سبب دانش، ترس از مرگ، پيدا مى شود. و
نيز مانند جملات: ''لا شرف كالعلم'' [
110 ] و ''العلم وراثه كريمه'' [
111 ] در نهج البلاغه بسيار است.
خداوند از هيچ چيز عاجز نيست
فاطر:44: و ما كان الله ليعجزه من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما
قديرا.
هيچ چيز در آسمانها و زمين، خدا را عاجز نمى كند و خدا دانا و توانا است. خطبه
104: و هو الله الذى لا يعجزه من طلب و لا يفوته من هرب.
او خداوندى است كه هر كه را بطلبد، از دستگيرى او ناتوان نيست و هر كس بگريزد،
از چنگ او بيرون نمى رود.
عمل صالح
قرآن مجيد در 62 مورد، راجع به عمل صالح، سخن گفته است و مردم را به آن تشويق و
ترغيب نموده و در بيشتر آنها، عمل صالح را قرين ايمان، قرار داده و بهشت و رضوان
خويش را پاداش اين دو موضوع، معين كرده است، مانند:
بقره:82: و الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنه هم فيها خالدون.
و آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، اهل بهشتند و در آنجا جاودان
سكونت دارند.
نساء:173: فاما الذين امنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم.
اما كسانى كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند، خدا پاداششان را كامل مى دهد.
رعد:29: و الذين امنوا و عملوا الصحالحات طوبى لهم و حسن ماب. كسانى كه ايمان
آوردند و كارهاى شايسته كردند، خوشى و سرانجام نيك، از آنها است.
امام على عليه السلام راجع به عمل صالح، سخنان بسيار دارند از آن جمله به مالك
اشتر چنين مى نويسد:
نامه 53: فليكن احب الدخائر اليك ذخيره العمل الصالح.
بايد بهترين ذخيره ها در نظر تو، ذخيره نمودن كار شايسته باشد.
حكمت 109: و لا تجاره كالعمل الصالح.
هيچ گونه تجارتى، مانند تجارت عمل صالح نيست.
و نيز درباره ى اوصاف مرد متقى در خطبه ى معروف همام مى فرمايد:
خطبه 184: يعمل الاعمال الصالحه و هو على وجل.
با كارهاى شايسته يى كه انجام مى دهد، ترسان است.