رابطه نهج البلاغه با قرآن

سيد جواد مصطفوى

- ۲ -


نهج البلاغه چيست؟

در سال 400 هجرى كتابى دينى به زبان عربى از زير قلم دانشمندى شريف كه از رجال بزرگ علمى آن زمان بود، بيرون آمد. مولف ارجمند اين كتاب پس از شش سال چشم از جهان فروبست ولى تاليفش تا كنون كه يك هزار سال تمام از عمر پرافتخارش مى گذرد، به حيات معنوى و درخشان خود ادامه داده تا آنجا كه بر تارك كتب ادبى قدم نهاده و روى ديده مسلمين ماوى گرفته و در سينه حفاظ و حاملان حديث جايگزين شده و زبان وعاظ و خطبا بدان مزين گشته و از نوك قلم مولفين متبحر تراوش كرده و صدها برابر خود آن كتاب در اطرافش قلمفرسايى شده است.

نام شريف اين كتاب ''نهج البلاغه'' و نام مولف بزرگوارش ''ابوالحسن محمد بن حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر "ع"'' ملقب به ''شريف رضى يا سيد رضى'' مى باشد.

در طى اين ده قرن حاملين علم و حديث، نهج البلاغه را بعد از قرآن كريم مورد توجه و نظر خاص قرار داده و به حفظ آن اهتمام داشته اند. نويسندگان تاريخ و رجال بعضى از كسانى را كه تمام نهج البلاغه را از بر كرده اند ذكر نموده اند از آن جمله ''ابن كثير'' در تاريخش و شيخ منتجب الدين در فهرستش اين اشخاص را ياد مى كنند:

1. قاضى جمال الدين محمد بن حسين كاشانى كه در قرن پنجم و نزديك به عهد سيد رضى بوده است.

2. ابوعبدالله محمد فارقى خطيب متوفى به سال 564.

3. شيخ محمد حسين مروت معروف به حافظ عاملى.

4. سيد محمد يمانى مكى حائرى متوفى به سال 1280.

در اين عصر هم اشخاصى كه بسيارى از نهج البلاغه را از حفظ دارند، خود نگارنده ديده و آنها را امتحان كرده است.

حاملين حديث و روايت در قديم و تازگى در ضمن اجازات خود به اصحاب خويش، روايت از كتاب نهج البلاغه را جداگانه ذكر نموده اند كه بيست نفر از آنها را علامه معاصر شيخ عبدالحسين امينى در جلد چهارم الغدير ذكر نموده است كه اول آنها اجازه ى شيخ محمد بن على بن احمد بن دار به شيخ فقيه ابى عبدالله حسين است كه در جمادى الاخرى سنه 499 صادر شده است و آخرين آنها اجازه ى علامه ى مجلسى به سيد نعمت الله جزايرى- قدس الله اسرارهم- است كه در سنه 1096 صادر شده است. در طى اين ده قرن، كتاب نهج البلاغه مانند هزاران كتاب دينى ديگر مورد نظر و بحث و مطالعه و انتقاد دانشمندان نكته سنج و باريك بين بوده است. آنان كتابهايى را كه لايق مطالعه و بحث ديده اند، كليه ى مطالب و موضوعات و حتى گاهى بسيارى از جملات و كلمات آنها را تحت كنترل و بررسى قرار داده و نقض و ابرامها نموده و در شروح و تعليقات خود حاصل قضاوت خويش را درباره ى آن كتب نوشته و براى ما به يادگار گذاشته اند.

گاهى از شش جلد كتاب قطور كه در نهايت متانت و دقت نوشته شده است و دانشمندان، دقت و متانت مولف را در سراسر كتاب تصديق نموده اند، اگر يك موضوع كوچك خارج از تحقيق در آن پيدا شده است، اين دانشمندان چشم پوشى نكرده و آن را به عنوان نقطه ى ضعف چنين كتاب نفيسى بر شمرده اند. [ 62 ]

اين دانشمندان علاوه بر مداحى استطرادى كه از نهج البلاغه در ضمن تاليفات غير مربوطه ى به آن كتاب نموده اند، متجاوز از سيصد جلد كتاب "چنان كه در فصل آينده ذكر مى شود" در اطراف نهج البلاغه قلم فرسايى نموده و به عنوان شرح و حاشيه و ترجمه و فهرست و مستدرك به نظم و نثر و زبان هاى مختلف از عامه و خاصه كتاب نوشته اند و هر يك از اين علما، نهج البلاغه را به زبانى ستوده و تعريف كرده اند و اشعار عربى بسيارى در مدح خود كتاب يا مطلق كلام اميرالمومنين "ع" گفته اند كه تنها علامه ى محقق، مرحوم حاج ميرزا حبيب الله هاشمى خويى، 12 قطعه از اين اشعار را كه در حدود هشتاد بيت است، در كتاب منهاج البراعه ايراد نموده است كه ما در اينجا فقط دو بيت از آن را به جهت تناسب با اين رساله ياد آور مى شويم:

كتاب كان الله رصع لفظه
حوى حكما كالدر تنطق صادقا
بجوهر آيات الكتاب المنزل
فلا فرق الا انه غير منزل[ 63 ]

يعنى ''نهج البلاغه كتابى است كه گويى خداوند متعال الفاظش را با گوهرهاى آيات قرآنى زينت داده است. اين كتاب شامل حكمتهايى است مانند مرواريد درخشان و به راستى و صداقت، گويا و سخنران. فرقى بين اين كتاب و قرآن مجيد نيست جز آنكه اين كتاب از طرف خداى نازل نگشته است.''

بسيارى از شارحين نهج البلاغه جمله ى معروف ''كلامه دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق'' را در اين مقام ياد مى كنند. برخى ديگر به اين كتاب شريف لقب ''اخ القرآن'' داده اند و كلمه ''اخ'' كه در اصل لغت به معنى برادر است، در مواردى به معانى مصاحب و همزاد و مانند، بكار مى رود و پيداست كه اخوت نهج البلاغه با قرآن به ملاحظه ى همين معانى مجازى است يعنى كسانى كه مى گويند نهج البلاغه ''اخ القرآن'' است، مقصودشان اين است كه نهج البلاغه راهى را پيموده است كه قرآن آن را پيموده و بخوبى از قرآن متابعت كرده و قدم جاى قدم قرآن نهاده است.

و معلوم است كه طبق عقايد دينى مسلمين- مخصوصا شيعه ى اماميه- بعد از كلمات پيغمبر اكرم "ص" سخنى شبيه تر به قرآن از كلام اميرالمومنين على- عليه السلام- يافت نمى شود، زيرا آن حضرت، اعلم و اخطب و ابلغ امت است و هادى و رهبر و خليفه ى بحق است بر ايشان. اولين شاگرد مكتب قرآن او است و معلمى جز رسول خدا "ص" نداشته است و از زمانى كه لقمه اى را مى جويد و در دهان على "ع" مى گذاشت تا زمانى كه على "ع" جسد شريف پيغمبر را غسل داد و به خاك سپرد، از او جدا نشد. اين ست كه ما هم امروز پس از طى ده قرن به پيروى از علماى محقق سلف مى گوييم ''نهج البلاغه اخ القران'' است و با تصديق ميليونها مسلمان مواجه مى شويم.

اين موضوع نبايد سهل و ساده تلقى شود كه در بين هزارها كتاب دينى تنها يك كتاب چنين عنوان و شهرتى پيدا كند، زيرا چنانكه ذكر شد، در طى اين هزار سال، نهج البلاغه و هزارها كتاب دينى ديگر مورد مطالعه و تحقيق و بررسى دانشمندان نقاد و نكته سنج قرار گرفته است و در تخطئه و تصويب و نقض و ابرام اين كتاب ها سخنان فراوانى را گفته و كتاب هاى بسيارى را پرداخته اند.

قضاوت درباره ى هر امرى در ابتدا ممكن است توام با حب و بغض و پنهان ماندن عيوب و نقايص مخفى حتى بر نكته سنجان باريك بين بوده باشد و در نتيجه آن قضاوت خالى از تحقيق و غير مطابق با واقع گردد. اما هر گاه درباره ى موضوعى ده قرن متوالى تحقيق و بررسى شد، قضاوتى كه درباره ى آن موضوع پس از اين مدت مى شود، به طور مسلم مطابق با واقع و حقيقت خواهد بود. درباره نهج البلاغه پس از هزار سال تحقيق و نقد و بررسى به اتكاى حديث شريف ''على مع القران و القران مع على'' و ادله ى ديگر، مى گويند نهج البلاغه اخ القرآن و از معتبرترين كتب اسلامى است و در اطرافش آنقدر قلم فرسايى مى كنند كه بعد از قرآن نظيرش در اين زمينه در دنيا يافت نمى شود.

در نهج البلاغه، اميرالمومنين "ع" بعد از آنكه شرح حالات و زهد و تقواى پيغمبر اكرم "ص" را بيان مى كند و اصحابش را به پيروى از آن حضرت امر مى نمايد در آخر خطبه مى فرمايد: ''فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه و قائدا نطا عقبه.'' ''خدا چه منت بزرگى بر ما نهاد كه چنين رهبر و پيشروى به ما ارزانى داشت تا ما از او پيروى نماييم و قدم جاى قدمش گذاريم.'' [ 64 ]

براستى اگر انسان چنين پيشوايانى معصوم و نمونه ى انسان كامل نمى داشت، چگونه در انتخاب خط مشى زندگى دچار حيرت و سرگردانى نمى شد؟ همچنين اگر دانشمندان خيرخواه و فضل دوست گذشته ى ما درباره ى هزارها كتاب صحيح و سقيم موجود، اظهار نظر نكرده و نتيجه ى قضاوت خود را براى ما به يادگار نگذاشته بودند، ما در مقابل خروارها كاغذ سياه شده كه گاهى انبارى از آن پشيزى ارزش ندارد و گاهى يك جمله ى آن سعادت جامعه يى را تامين مى كند، چه حالى داشتيم و چگونه گرفتار بهت و حيرت نمى شديم؟

ما اگر بخواهيم تنها آنچه را كه شارحين نهج البلاغه از عامه و خاصه درباره ى اين كتاب گفته اند، ذكر كنيم چندين برابر اين رساله ميشود و به علاوه توضيح واضحات و معرفى خورشيد تابان براى بينايان مى باشد، لذا در همين جا دنباله ى مطلب را قيچى كرده، وارد فصل بعد مى شويم.

شرح حال نهج البلاغه

سخنانى كه اميرالمومنين على "ع" در زمان خلافت خوش يا قبل از آن به اصحابش القا مى فرمود، طبق سيره ى عرب و به مقتضاى حافظه ى سرشار اين قوم و نبوغى كه در اين خصيصه دارند، در سينه هاى اصحاب محفوظ بود و نيز نامه هايى كه آن حضرت در زمان حكومت و هنگام وفات به عنوان ''فرمان'' يا ''وصيت'' به كاتبش املا فرموده بود، نگهدارى شده و باقى بود. بعضى از اصحاب از همان زمان اقدام به تاليف و نوشتن مى نمودند و اين مطالب گرانبها را در اوراق و دفاتر ضبط مى كردند، از اين جمله ''ابوسليمان زيد بن وهب جهنى كوفى'' است كه در جنگ صفين حاضر بوده و مجموعه يى به نام ''كتاب الخطب'' گرد آورده است. [ 65 ] تا زمانى كه تاليف و تدوين حديث توسعه يافت و اين ذخاير گرانبها بدان اوعيه [ 66 ] منتقل و مترسم [ 67 ] گشت، دوازده مجموعه به نام ''خطب اميرالمومينن'' در قرن اول و دوم هجرى تاليف شد كه بعضى از آنها به روايت صادقين "ع" از آن حضرت نقل شده است. [ 68 ]

سپس طبق سيره ى مولفين، خطب مزبور از كتابى به كتاب ديگر منتقل مى گشت و در كتابخانه ها مضبوط بود.

در سال 381 هجرى ابونصر شاپور بن اردشير كه از وزراى دانشمند و فضل دوست و شيعه مذهب بهاء الدوله بويهى است كتابخانه ى مهمى در كرخ بغداد تاسيس كرد. اين كتابخانه نظير ''بيت الحكمه'' معروف هارون الرشيد خليفه ى عباسى بود.

محمد كردعلى مى گويد: ''شاپور بن اردشير كتب ذى قيمت و نفيسى كه در فارس و عراق متفرق بود، در اين كتابخانه جمع كرد و دستور داد از روى تاليفات اهل هند و چين و روم، استنساخ كنند تا اينكه بيش از ده هزار كتاب نفيس و جليل كه اكثر آنها به خط مولفين اصلى بود، در اين كتابخانه گرد آورد.'' ياقوت حموى مى گويد: ''كتابخانه يى بهتر از آن كه شاپور بن اردشير در بغداد وقف كرده بود، در دنيا پيدا نمى شد و همگى آن كتب، اصول معتبره و به خط ائمه و بزرگان نوشته شده بود.'' ابن اثير گويد: ''در اين كتابخانه تنها صد قرآن به خط ابن مقله- خوشنويس معروف- موجود بود و چون وزير مزبور اهل فضل و ادب بود دانشمندان از اطراف و اكناف جهان مولفات خود را به كتابخانه ى او اهدا مى نمودند.'' [ 69 ] اين كتابخانه معظم به دستور موسس ارجمندش تحت نظر و اختيار سيد رضى- قدس سره- قرار داشت و آن سيد جليل هميشه از اين كتابخانه پر بركت و همچنين از كتابخانه خصوصى و بزرگ برادرش- سيد مرتضى كه داراى هشتاد هزار كتاب بود و به همين جهت او را ''ثمانينى'' مى گفتند- استفاده مى كرد و در سال 400 هجرى كتاب نهج البلاغه موجود را از بركت اين دو كتابخانه معظم تاليف كرد.

سيد شريف به اتكاى اين دو كتابخانه اسناد و مدارك مجموعه ى خويش را جز در دوازده مورد مخصوص، ذكر نكرده است و چنانكه در مقدمه ى كتاب مى گويد مقصودش از تاليف نهج البلاغه انتخاب گوهرهاى بلاغت و گلچين كردن قسمتهاى جالب از كلام على "ع" بوده است نه استقصا و استيعاب آنها. بدين جهت در بسيارى از موارد از خطبه ى مفصلى كه در كتب ديگر حديث موجود است، تنها قستى از صدر يا ذيل آن را آورده است كه گاهى شارحين نهج البلاغه مانند ابن ابى الحديد و حاج ميرزا حبيب الله خويى در هنگام شرح قسمتهاى غير مذكور را نيز بيان مى كنند.

سيد شريف نمى دانست كه 41 سال بعد از وفات او كتابخانه معظم و معتبر شاپور طعمه ى حريق و آتش مى شود و جهالت و شرارت بنى نوع بشر چنين سرمايه ى سعادت و گنيجنه ى معارف و ذخاير ناياب را فداى اغراض پوچ و بى مايه ى خصوصى خويش مى كند.

اگر آن رادمرد شريف چنين احتمالى مى داد شايد تمام سخنان على "ع" را با مصادر و ماخذ در مجموعه خويش مى آورد. اكنون پس از ده قرن فاضل معاصر شيخ هادى كاشف الغطاء- مد ظلله- اين خدمت علمى را به عهده گرفته و كتابى به عنوان مستدرك نهج البلاغه و مدارك آن تاليف نموده است. [ 70 ] مولف محترم در اين كتاب شريف، قسمتهاى سه گانه نهج البلاغه را يك به يك بررسى نموده و به مقدار ماخذى كه در دست داشته است، اسناد و مدارك نهج البلاغه را از كتب علماى قبل از سيد رضى پيدا كرده و در كتاب خويش اين اسناد را ذكر نموده است [ 71 ] كه ما قسمتى از آن ماخذ را در اينجا به صورت فهرست وار متذكر مى شويم:

1- كتاب مغازى و فتوح الامصار واقدى متوفى "207".

2- كتاب البيان و التبيين ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ متوفى "255".

3- كتاب عيون الاخبار ابن قتيبه "276".

4- تاريخ كامل مبرد "285".

5- كتاب عقدالفريد ابن عبد ربه "328".

6- اصول كافى محمد بن يعقوب كلينى "29:328".

7- تحف العقول حسن بن على بن شعبه "232".

8- مروج الذهب مسعودى "345:333".

9- توحيد صدوق "381".

10- تاريخ محمد بن جرير طبرى "310".

شروح نهج البلاغه

كتاب ها و مجموعه هايى كه درباره ى نهج البلاغه نوشته شده است، بعد از قرآن در بين كتابهاى اسلامى از لحاظ تعدد و كثرت رتبه ى اول را حايز است ما آنچه را در تتبع ناقص خويش بدست آورده ايم. دسته بندى نموده و به 14 قسمت زير تقسيم نموديم:

1- شرح همه كتاب

2- تعليقه و پاورقى همه كتاب

3- شرح عبارات مشكل كتاب

4- شرح خطبه ها

5- شرح رسايل و مكتوبات

6- شرح كلمات قصار

7- شرح قسمتى منتخب از آن

8- ترجمه تمام نهج البلاغه

9- ترجمه ى قسمتى از آن

10- منظوم نمودن تمام يا بعض آن 11- تعداد خطبه ها و نامه ها و حكمتهاى آن

12- فهرست الفاظ و جملات آن

13- تعريف و توضيح كتاب

14- مستدرك و مصادر كتاب.

علامه متتبع حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى- رحمه ا...- در كتاب الذريعه اين كتاب ها را با نام مولفينش ذكر نموده است و 62 كتاب ديگر كه در موارد مختلف از آنها نام برده است، را نيز در آنجا ذكر مى كند. پس جمعا، ايشان 149 كتاب در اطراف نهج البلاغه ديده و ثبت كرده است و از كتاب ''الكاشف'' تاليف نگارنده نيز ذيل شماره 1953 ياد كرده است. مى فرمايد: ''آنچه از شروح و تعليقاتى كه درباره نهج البلاغه نوشته شده و ما يادداشت كرده بوديم و فعلا حاضر نيست، بيش تر از مقدارى است كه ذكر نموديم.'' بنابراين كتبى كه در اطراف نهج البلاغه نوشته شده است به مقدارى كه ايشان ديده اند از 300 متجاوز است.

اولين كسى كه نهج البلاغه را شرح نموده است، على بن ناصر معاصر ''سيد شريف'' مى باشد كه كتابش به نام ''اعلام نهج البلاغه'' موصوم است. ديگر كتابى از سيد شريف مرتضى- برادر مولف نهج البلاغه و متوفى به سال "436 ه"- است كه به نام ''تفسير الخطبه الشقشقيه'' نوشته است.

آنچه در اين مقام، مادر فرزند مرده را مى خنداند، اين ست كه برخى از نويسندگان در صحت استناد نهج البلاغه، راه خدشه باز كرده و گفته اند كه اين كلمات و خطبه ها و نامه ها از اميرالمومنين "ع" صادر نشده بلكه از منشآت خود سيد رضى يا برادرش سيد مرتضى است كه آن سيد جليل القدر به امام خود، نسبت داده است و مطالبى هم به صورت استدلال به رشته كشيده و براى تاييد شك و خدشه خويش مطالبى يافته و پرداخته اند و عجيب تر اينكه برخى از دانشمندان در مقام جواب اين خدشه بر آمده و اين مطلب را به صورت اشكال و جوابى تنظيم كرده اند. آيا اگر شخصى در نصف النهار تابستان در حجره ى تاريكى نشسته باشد و بگويد كه اكنون شب است به دليل اينكه خورشيد را نمى بيند، بايد به او جواب دهند كه از حجره در آى تا ببينى خورشيد را كه در كبد آسمان مى درخشيد! آيا اصلا اين بحث لايق گفتگو و نوشتن و صرف وقت است؟

در مورد ما نحن فيه مى گويند: ''نهج البلاغه از منشآت سيد رضى يا برادرش مى باشد. سپس به آنها جواب مى دهند كه ما بسيارى از خطبه ها و نامه هاى مذكور در نهج البلاغه را در كتاب مولفينى پيدا مى كنيم كه اين دو برادر حتى در زمان وفات آنها هنوز به دنيا نيامده بودند مانند بعضى از ده نفرى كه اكنون ذكر شد. مثلا محمد بن يعقوب كلينى كه اوثق و اعدال روايت شيعه است، قسمتهاى بسيارى از خطب و مكاتيب نهج البلاغه را در اصول و روضه ى كافى خويش با استناد قوى نقل مى كند در صورتى كه وفات شيخ كلينى 31 سال قبل از تولد سيد رضى بوده است يا واقدى كه 152 سال پيش از تولد او وفات نموده و يا جاحظ كه يكصد و چهارسال پيش مرده است.''

باز اشكال مى كنند كه چگونه ممكن است نهج البلاغه سخن على "ع" باشد در صورتى كه در اين كتاب كلمات تند و زننده و توهين آميزى نسبت به اصحاب پيغمبر مانند معاويه و طلحه و زبير گفته شده است؟ به اينان جواب مى دهند مگر شما جنگ جمل و صفين را فراموش كرده ايد؟ مگر گفتن كلمات تند و خشن در نظر شما از شمشير كشيدن و كشتن مهمتر است؟ پس چرا جوابى را كه براى آنجا تهيه مى كنيد در اينجا فراموش مى كنيد؟

باز مى گويند: ''نهج البلاغه از لحاظ تقسيم مطالب و سجع و قافيه و صناعات لفظى و معانى دقيق داراى اسلوب خاصى است كه در زمان آن حضرت معمول و متداول نبوده و از ديگرى، چنين سبكى شنيده نشده است.''

به اينها جواب مى دهند كه ما نيز مى گوييم على "ع" شخصيت منفرد و منحصرى است كه از لحاظ علم و شجاعت و بلاغت و ساير كمالات نفسانى، بعد از پيغمبر اكرم "ص" نظير ندارد و سخنش هم داراى امتياز مخصوصى است كه سبك و اسلوبش در سخن ديگران يافت نمى شود و امتياز نهج البلاغه از ساير كتب به واسطه ى همين است كه از منبع علوم و معارف على "ع" صادر شده است. چرا شما امتياز سبك و خصوصيت اسلوب را در خطب سحبان و اشعار امروالقيس و سعدى و فردوسى تصديق مى كنيد، ولى نسبت به اميرالخطباء على "ع" اين امتيار را فراموش مى كنيد؟

از اين اشكال و جوابهاى مانند توضيح واضحات به ياد مطلبى افتادم كه به گمانم در ''رحله المدرسيه'' شيخ محمد جواد بلاغى نسبت به قرآن ديده ام. در آنجا شخصى نسبت به قرآن اشكال كرده است كه چگونه اين قرآن از جانب خداى متعال نازل شده است در صورتى كه در آن اشتباه تاريخى موجود است، زيرا نام آن دو پسر حضرت آدم كه به درگاه خدا قربانى آوردند و از يكى قبول گشت و از ديگرى مردود شد و او بر برادرش حسد برده و او را كشت ''قابيل و هابيل'' ذكر شده است در صورتى كه هيچ گونه مدركى در دست نيست كه براى حضرت آدم، پسرانى به اين نام وجود داشته باشد! صاحب كتاب به او جواب مى دهد كه اصلا در قرآن اسم هابيل و قابيلى موجود نيست تا شما چنين اشكالى بكنيد، بلكه در آيه ى شريفه ى '' و اتل عليهم نبا ابنى ادم بالحق اذ قربا قربانا'' [ 72 ] از آنها با عنوان ''ابنى آدم'' ياد شده است.

اشكال و جواب درباره ى نهج البلاغه عينا مانند همين اشكال و جواب درباره ى قرآن است كه مطالعه ى آن براى تفريح و دفع ملال مناسب تر است.

فاضل معاصر شيخ هادى كاشف الغطاء درباره ى اين اشكال و جوابها مى گويد: ''و ليس جاحد الامور المعلومه علما ضروريا به اشد سفها ممن رام الاستدلال بالادله النظريه عليها''، ''كسى كه مطالب بديهى را انكار كند سفيه تر از كسى نيست كه بخواهد براى آنها دليل عقلى اقامه كند.''

اختلاف نسخ نهج البلاغه

چنانكه سابقا اشاره كرديم، سيد شريف رضى نسخه يى را كه به نام نهج البلاغه تهيه فرموده است، در كتاب هاى ديگر قبل از او هم آورده شده و طبعا به واسطه ى استنساخ متعدد و نبودن وسايل طبع، اختلافاتى در اين نسخ موجود است كه بيشتر آنها نسخه بدل محسوب مى شود و مغير معنى نيست و شارحين نهج البلاغه موارد مزبور را يادآورى كرده اند. نگارنده در آخر كتاب الكاشف، 249 مورد آن را كلمه به كلمه متذكر شده است. البته نبايد از نظر دور داشت كه اين اختلاف نسخه ها در كتاب هاى ديگر هم كه شرح و ترجمه يى براى آن نوشته نشده است، خيلى بيشتر از نهج البلاغه است و بسيارى از اوقات موجب حيرت و سرگردانى در استنباط مقصود مولف مى شود، ليكن از طرفى هم همين تراجم و شروح بسيار نهج البلاغه و اختلاف انظار و ابداع احتمالات شارحين و گاهى اشتباه و طغيان قلم آنها بر اين اختلاف افزوده است. ما براى نمونه سه مورد از اين تصرفات بى جا را كه موجبى جز سليقه ى مخصوص و يا اشتباه كاتبى نداشته است، متذكر مى شويم:

1- در خطبه ى اول نهج البلاغه ى نسخ موجود، عبارت چنين است:

فمن وصف سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جراه و من جراه فقد جهله و من جهله فقد اشار اليه و من اشار اليه فقد حذه و من حده فقد عده و من قال فيم؟ فقد ضمنه و من قال على م فقد اخلى منه''.

در اين عبارت چنان به نظر مى رسد كه جمله ى ''و من جهله فقد اشار اليه'' از اضافات سليقه يى كاتبان و شارحان است يعنى چون ديده اند كه در اين جملات تالى در هر جمله ى سابق مقدم جمله ى لاحق قرار گرفته غير از ''جهله و اشار اليه''، خيال كرده اند كه در آنجا يك جمله افتاده است لذا آن را زياد كرده اند، غافل از اينكه اولا بعد از جمله ى ''و من حده فقد عده'' نيز چنان است و ثانيا از لحاظ معنى در كلمه ''جهله'' معنى تمام است و ناشناختن خدا، تالى فاسدى است كه بعد از آن افسدى نيست و براى انسانيت رنگ سياهى است كه بالاتر از آن رنگى نباشد مگر اينكه گفته شود ''و من جهله فقد كفر'' يا ''فقد استحق النار'' و امثال اين توالى، نه آنكه اشاره ى به ذات بارى را تالى جهل او قرار دهند. اين معنى صحيح نيست مگر با تاويلات و تمحلات بعيده مثل اينكه گفته شود كه مراد از جهل ذات بارى اين است كه خدا را آن طور كه بايد و شايسته است، نشناخته است نه آنكه بكلى منكرش شده باشد و لازمه ى اين معنى آن ست كه خدا را محدود و محاط فرض كند و باز لازمه ى اين محدوديت آن ست كه به او اشاره كند و ناگفته پيدا است كه ذوق سليم چنين لوازم بعيده را مناسب با آن ملزوم نمى داند خصوصا با ملاحظه ى ساير فقرات كه لوازم و توالى هر يك در كمال قرب و مناسبت است. بدين جهت در شرح ابن ميثم و منهاج البراعه ى خويى مى بينيم كه اين دو شارح بزرگوار بكلى اين جمله را ذكر نكرده و شرح نداده اند اگر چه در چاپهاى جديد شرح ابن ميثم اين جمله در متن ذكر شده است ولى علتش اين است كه به واسطه ى اشكال حروف معرب و مخارج زياد آن، بعضى از چاپخانه ها متن نهج البلاغه را از روى نسخه ى شيخ محمد عبده چاپ مصر عكس بردارى مى كنند و در نسخ جديد در محل مربوط مى گذارند. غافل از اينكه با اين عمل اعتبار نسخه ى ابن ميثم از بين مى رود و اين گونه اشتباهات دامن او را هم مى گيرد. در هر حال در نسخه ى شرح خويى چاپ سابق اين جمله در متن هم ذكر نشده است.

2- حضرت در شماره ى 30 كلمات قصار پايه هاى ايمان و كفر را بيان مى فرمايد. در تمام نسخ نهج البلاغه كه به نظر نگارنده رسيد، حذف و اختلاف عجيبى شده است، زيرا اين روايت در اصول كافى به طور كامل نقل شده است و چون مقايسه مى شود، معلوم مى گردد كه اين اشتباه از قلم كاتبان نسخه هاى اصلى نهج البلاغه مى باشد.

به طورى كه در اصول كافى ضبط شده سليم بن قيس هلالى از حضرت اميرالمومنين "ع" نقل مى كند حضرتش براى هر يك از ايمان و كفر چهار پايه و براى هر پايه، چهار شعبه و براى هر شعبه، لازمى را بيان كرده است ولى نسخه هاى نهج البلاغه ى موجود پايه ها و شعبه هاى ايمان را مانند كافى نقل كرده است، اما در قسمت كفر چهار شعبه غلو را كه يكى از ستون هاى كفر است، چهار ستون كفر شمرده است. يعنى در كافى مى گويد: ''الكفر على اربع دعائم: الفسق و الغلو و الشك و الشبهه و الفسق على اربع شعب على الجفاء و العمى و الغفله و العتو فمن جفا احتقر الحق...'' تا آنجا كه مى فرمايد: ''و الغلو على اربع شعب على التعمق بالراى و التنازع فيه و الزيغ و الشقاق''. [ 73 ] ولى در نسخه هاى نهج البلاغه اين طور ذكر شده است: ''و الكفر على اربع دعائم: على التعمق و التنازع و الزيغ و الشقاق''. [ 74 ]

سپس شعبه هاى شك را مطابق اصول كافى نقل مى كند ولى به بيان شعبه هاى شبهه نمى پردازد.

3- در كلمات قصار شماره 181 آنچه از كتب شارحين اماميه ديده ام، عبارت اين گونه ضبط شده است:

وا عجبا اتكون الخلافه بالصحابه و لا تكون بالصحابه و القرابه؟! و روى له شعر فى هذا المعنى و هو:

فان كنت بالشورى ملكت امورهم
و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم
فكيف بهذا و المشيرون غيب
فغيرك اولى بالنبى و اقرب[ 75 ]

شارحين خاصه، مخاطب اين كلام را ابوبكر يا عثمان دانسته و گفته اند كه مراد على "ع" از جمله ى ''فغيرك اولى بالنبى و اقرب'' خود آن حضرت مى باشد كه قرابت نسبى و سببى با پيغمبر اكرم "ص" داشته است و به نحو قياس، جدل مى فرمايد كه اگر به عقيده ى شما قرابت با پيغمبر اكرم "ص" موجب خلافت مى شود "با آنكه چنين نيست و انتخاب خليفه با خدا است" من از شما اولى و احقم زيرا شما با آن حضرت تنها قرابت سببى داريد و من علاوه بر قرابت سببى، پسر عم آن حضرت هم مى باشم، ولى در شرح ابن ابى الحديد و شيخ محمد عبده عبارت اين گونه نقل شده است: ''وا عجبا اتكون الخلافه بالصحابه القرابه و روى له شعر فى هذا المعنى'' و سپس آن رباعى را نقل مى كنند.

شيخ محمد عبده در شرح اين عبارت بكلى سكوت كرده است ولى ابن ابى الحديد مطلبى را نقل مى كند كه خوانندگان را به اصل كتاب ارجاع مى دهيم كه چون اين عبارت مربوط به بحث طويل الذيل خلافت است و در كتب استدلالى فريقين به طور مبسوط و مفصل نقض و ابرام شده است، در اينجا دامنش را بر مى چينيم.