شرح حديث جنود عقل و جهل

آية اللَّه العظمى امام سيد روح اللَّه موسوى خمينى‏ (قدس سره‏)

- ۷ -


فصل دوم : در بيان آنكه رضا از جنود عقل و لازمه فطرت مخموره است ، چنانچه سخط از جنود جهل و لازمه فطرت محجوبه است :

چنانچه معلوم شد در سابق ، انسان بالفطره عاشق حق است ، كه كمال مطلق است ، گرچه خودش نداند به واسطه احتجاب نور فطرت . پس انسان غير محتجب ، كه كمال مطلق را حق ـ تعالى شانه ـ بداند ، و معرفت حضورى به مقام مقدس كامل على الاطلاق داشته باشد ، آنچه از او ظهور پيدا كند ، كامل بيند و جمال و كمال حق را در جميع موجودات ظاهر بيند. و چنانچه ذات مقدس را كامل مطلق بيند ، صفات جمال و جلال را كامل بيند. و همين طور ، افعال حق را جميل و كامل مشاهده كند ، و (اين كه) از جميل مطلق جز مطلق جميل نيايد را به عين عيان و مشاهده حضورى دريابد.

پس ، همان عشق و رضايتى كه به ذات مقدس حق پيدا كند ، به همه نظام وجود ـ از آن جهت كه لازمه كمال مطلق است ـ پيدا كند. پس ، از تمام انوار وجوديه ، به مقدار نورانيت وجوديه و كمال ذاتى آن راضى و خشنود شود ، چنانچه از لسان صاحب اين مقام گفته شده است :

به جهان خُرَّم از آنم كه جهان خُرَّم از اوست   عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست (264)

و لازمه اين عشق ذاتى و رضايت فطرى ، سخط و نارضايتى از جنبه سوائيّه ـ كه جهات نقص و ظلمت و عدم است ـ مى باشد.

پس چنين بنده آنچه از حق تعالى بيند و آنچه از ذات مقدسش نسبت به او صادر شود ، به نظر خشنودى و رضايت به او نظر كند ، و از حق تعالى و افعال او راضى و خشنود مى باشد ، و از غير او آنچه به او متعلق است متنفّر و ساخط باشد.

و اما صاحب فطرت محجوبه ، چون كمال را در امور ديگر تشخيص داده ، رضايت و خشنودى و فرح و دلبستگى او به آن امور است و به اندازه احتجاب از حق از حق تعالى و افعال او ساخط و غير راضى است . و چون محبوبش ، دنيا و آمال نفسانيه داثره است ، اگر خللى به آنها وارد شود ، به حسب جبلّت و فطرت ، از آن كس كه اين خلل را وارد كرده سخطناك و به او بدبين شود ، گرچه به زبان نياورد.

و شيخ بزرگوار ما ، جناب عارف بالله ، شيخ محمد على شاه آبادى (265) ـ آدام الله ظله على رؤ وس ‍ مريديه ـ مى فرمود : محبت زياد به دنيا سبب آن شود كه در وقت خروج از دنيا كه انسان ديد به عيان كه حق تعالى و ملائكه و سدنه او ، محبوب او را از او مى گيرند ، و او را از محبوبش جدا كنند ، بالجبلة والفطرة غضبناك به آنها شود ، و با عداوت حق تعالى و ملائكه مقدسه او از دنيا بيرون رود. و قريب به اين معنى در حديث شريف كافى هست (266)، و ما در شرح اربعين اين حديث شريف را حديث بيست و هشتم قرار داده ، شرح نموديم (267).

بالجمله ، سخط و غضب بر حق تعالى و افعال او از جنود ابليس و جهل است و لازمه فطرت محجوبه است اعاذنا الله منه .

فصل سوم : در بيان مراتب رضا است :

بايد دانست كه از براى رضا و ديگر كمالات نفسانيه ، مراتب متكثره و درجات متشتته است ، و ما بعضى مراتب را مذكور مى داريم :

درجه اول ، رضاى بالله است ربا ، يعنى ، رضا به مقام ربوبيت حق است . و آن به اين است كه عبد سالك ، خود را در تحت ربوبيت حق ـ تعالى شانه ـ قرار دهد ، و از سلطنت شيطانيه ، خود را خارج كند ، و به اين ربوبيت الله تعالى راضى و خشنود باشد. و معلوم است مادامى كه شيطان تصرف در بنده دارد ، چه در قلب او و چه در نفس او و چه در ملك بدن او ، از تحت ربوبيت و تربيت الهيه خارج است ، و رضيت بالله ربا (268) نتواند گفت .

پس اول مرتبه رضا آن است كه پس از دخول در تحت ربوبيت الله ، از اين تربيت الهيه خشنود باشد. و علامت آن ، آن است كه علاوه بر آن كه مشقت تكليف برداشته شود ، از اوامر الهيه خشنود و خرم باشد ، و آن را به جان و دل استقبال كند ، و منهيات شرعيه پيش او مبغوض باشد ، و دلخوش باشد به مقام بندگى خود و مولائى حق .

و اگر كسى در تحت تربيت حق تعالى در اين عالم نرود ، و خود را تسليم به مقام ربوبيت نكند و سلطنت الهيه را در قلب و ساير اعضاى مملكت خود جايگزين نكند ، و از تصرفات شيطانى ، خود را تطهير نكند ، معلوم نيست در عالم قبر و برزخ بتواند گفت : الله ـ جل جلاله ـ ربى .

شايد اختصاص اين اسم در بين اسماء براى همين نكته باشد كه منظور ، وقوع در تحت تربيت رب العالمين است كمالا ، چنانچه تكوينا چنين است : چنانچه رضيت بالاسلام دينا و بمحمد ـ صلى الله عليه و آله ـ نبيا و رسولا و بالقرآن كتابا و بعلى اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين ـ عليهم السلام ـ ائمة (269) دعويهائى است كه اگر خداى نخواسته ، مشفوع به واقع نباشد از شؤون نفاق و دروغ محسوب شود.

آن كس كه در تحت قواعد دينى اسلامى واقع نشود ، و خشنود به آن قواعد نباشد ، و خرّم و فرحناك از احكام اسلاميه نباشد ـ گرچه به ضرر او و عائله او باشد ـ او نتواند چنين ادعائى كند.

كسى كه ـ نعوذ بالله ـ به يكى از احكام اسلاميه در باطن قلب اعتراضى دارد ، يا كدورتى از يكى از احكام اسلاميه در دل دارد ، يا بخواهد كه يكى از احكام غير از اين كه هست باشد ، يا بگويد كه كاش اين حكم كذايى اين طور بود نه آن طور!

اين راضى به دين اسلام نيست ، و نتواند اين دعوى كاذب را بكند ، و همين طور قياس ساير مراحل .

پس رضايت و خشنودى از نبوت و امامت به مجرد اين نشود كه ما به چنين پيشوايان و هاديان راه سعادتى خشنود باشيم ، ولى به طرق سعادت و كمال انسانيتى كه هدايت نمودند ما را عمل نكنيم . روح اين دعوى رضايت ، استهزاء است .

عزيز! دعوى مقامات و مدارج كردن سهل است . چه بسا باشد كه به خود انسان نيز ، مطلب مشتبه شود و خودش نيز نداند كه مرد ميدان اين دعوى نيست ، ولى اتصاف به حقايق و وصول به مقامات با اين دعويها نشود ، خصوصا مقام رضا كه از اشقّ مقامات است .

درجه دوم ، رضا به قضاء و قدر حق است ، يعنى ، خشنودى از پيش آمدهاى گوارا و ناگوار ، و فرحناكى از آنچه حق تعالى براى او مرحمت فرموده ـ چه از بليات و امراض و فقدان احبه باشد ، و چه از مقابلات آنه ـ و پيش او بليات و امراض و امثال آن با مقابلاتش يكسان باشد در اين كه هر دو را عطيه حق تعالى شمارد ، و به آن راضى و خشنود باشد ، چنانچه روايت شده كه حضرت باقر العلوم ـ سلام الله عليه ـ در سن كودكى از جابر بن عبدالله انصارى ـ رحمه الله ـ سؤال فرمود كه :

چگونه است حال تو عرض كرد : من مرض را خوشتر دارم از صحت ، و فقر را خوشتر دارم از غنى ، و كذلك . حضرت باقر - عليه السلام - فرمود : اما ما ، پس هر چه را خداوند عطا فرمايد مى خواهيم . اگر مرض را عنايت كند آن را مى خواهيم ، و اگر صحت را عنايت كند صحت را دوست داريم ، و كذلك (270) . (اين حديث نقل به مضمون شد).

و حصول اين مقام نشود مگر با معرفت به مقام رافت و رحمت حق تعالى به عبد ، و ايمان به اين كه آنچه حق تعالى مرحمت فرمايد در اين عالم براى تربيت بندگان و حصول كمالات نفسانيه آنها ، و فعليت فطريات مخموره در جبلت آنان است . و چه بسا كه انسان به واسطه فقر و تهى دستى به مقام كمال ذاتى خود برسد ، و چه بسا كه به واسطه مرض و ناتوانى به سعادات جاويدانى رسد. اينها در صورتى است كه بنده در اوائل مقامات سلوك باشد ، و الا اگر تحصيل مقام محبت و جذبه كرده باشد و از كاس عشق جرعه اى نوشيده باشد ، آنچه از محبوبش برسد محبوب او است .

زهر از قبل تو نوش دارو   فحش از دهن تو طيبات است (271)

و اين مقام ، يعنى مقام محبت و جذبه را بايد اوائل درجه ثالثه رضا دانست . و آن ، آن است كه از آن تعبير كنند به رضاء برضى الله (272). و آن چنان است كه عبد از خود خشنودى ندارد ، و رضايت او تابع رضايت حق است ، چنانچه اراده او به اراده او است . چنانچه در حديث شريف است : رضى اله رضانا اهل البيت (273).

گرچه ممكن است اين اشاره به مقام عاليترى باشد كه آن عبارت است از قرب فرايض كه بقاء بعد الفناء است .

فصل چهارم : مبادى مقام رضا :

بدان كه چون مقام رضا از آثار و و شؤون معارف الهيه است چون ساير مقامات اهل خصوص ، از اين جهت ، اشاره به بعض مبادى آن خالى از مناسبت نيست . پس گوئيم : چون مبدا رضاء از حق تعالى معرفت عبد است به جميل بودن افعال حق تعالى ، از اين جهت ، ما مقام جمال حق را ذاتا و صفتا و فعلا بيان كنيم ، و مراتب معرفت عبد را در اين مقام ذكر كنيم .

بدان كه اول مرتبه اى كه از براى عبد حاصل شود علم به جميل بودن حق است ذاتا و صفتا و فعلا ـ به حسب برهان علمى حكمى ـ . و اين مقام گرچه مفتاح ابواب معرف است . به حسب نوع و متعارف ـ و اگر كسى به مقامات عاليه عرفان از غير اين طريق برسد ، از نوادر است و ميزان در نوعيت نيست ـ ، ولى وقوف در اين مرتبه از حجب بزرگ است بطورى كه درباره آن گفته شده است : العلم هو الحجاب الاكبر.(274)

و از اين علم برهانى كه حظّ عقل است اخلاق نفسانيه ـ كه از توابع معارف است ـ حاصل نشود ، و لهذا چه بسا حكماء بزرگ مرتبه در علم بحثى ، كه داراى مقام رضا و تسليم و ديگر مقامات روحيه و اخلاق نفسانيه و معارف الهيه نيستند ، در همان حجب علميه تا ابد باقى مانند.

مرتبه دوم آن است كه همين مرتبه (را) كه جمال حق است و جميل بودن اوصاف و افعال او است به قلب برساند ، بطورى كه قلب ايمان آورد به جميل بودن حق . و آن ، به آن است كه با شدت تذكر از نعم الهيه و آثار جمال او قلب را خاضع كند تا كم كم صفت جمال حق را دل قبول كند ، و اين مقام ايمان است . و چون بنده به اين مقام رسيد و دل او ايمان به اين حقيقت آورد ، از حقيقت نوريه رضايت و خوش بينى و خشنودى در دل او جلوه اى واقع شود ، و اين اول مرتبه رضا است . و قبل از اين ، از آن اثرى نيست . و لهذا در روايات شريفه ، رضا را يكى از اركان ايمان قرار داده ، چنانچه از كافى شريف منقول است :

قال اميرالمؤمنين ـ عليه السلام الايمان اربعة اركان : الرضا بقضاء الله ، و التوكل على الله ، و تفويض ‍ الامر الى الله ، و التسليم لامر الله (275)

مرتبه سوم آن است كه عبد سالك به درجه اطمينان رسد ـ و اطمينان كمال اين است ـ ، و چون طمانينه نفس حاصل شد به مقام جميليت حق ، مرتبه رضا كاملتر گردد. و شايد اشاره به اين معنى باشد آيه مباركه سوره الفجر : يا ايتها النفس المطمئنة * ارجعى الى ربك راضية مرضية (276)

رجوع به سوى رب كه از مقامات كامله اهل اخلاص است ، براى صاحبان نفس مطمئنه كه راضى و مرضى هستند ، قرار داده و قطع طمع متسخط را فرموده .

مرتبه چهارم ، مقام مشاهده است . و آن از براى اهل معرفت و اصحاب قلوب است كه شطر قلب خود را از عالم كثرت و ظلمت منصرف نمودند ، و خانه دل را از غبار اغيار جاروب فرمودند ، و رفض غبار كثرت از آن كردند ، پس حق تعالى به جلوه هاى مناسبه با قلوب آنها به آنها تجلى فرمايد ، و دل آنها را به خود خوش كند ، و از ديگران منصرف فرمايد.

و از براى اين مقام بطور كلى ، سه درجه است : درجه اولى ، مشاهده تجلى افعالى است ، و در اين مقام رضا به قضاء الله به كمال مرتبت حاصل آيد. درجه ثانيه ، مشاهده تجلى صفاتى و اسمائى است . درجه ثالثه ، مشاهده تجلى ذاتى است . و اين دو مقام ارفع از اسم رضا و امثال آن است گرچه روح رضا ، كه حقيقت محبت و جذبه است ، در اين مقام موجود است به طور كمال . و در احاديث شريفه اشاره به مقام كمال رضا فرموده :

عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال : ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله عزوجل (277)

فصل پنجم : در بيان ابتلاء مؤمنين :

چنانچه رضا از جنود عقل و رحمان است و از لوازم فطرت مخموره است ، سخط از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه جاهله است ، و از نقصان معرفت به مقام ربوبيت و جهل به عزّ شامخ حضرت حق ـ جل و علا ـ است . و اين از ثمره خبيثه حب نفس و حب دنيا است كه چشم و گوش انسان را جز از شهوات و آمال دنياوى كور كند ، و به واسطه احتجاب از مقامات روحانيه و مدارج اهل معرفت و معارج اصحاب قلوب از ابتلاآت ـ كه مصلح نفوس و مربى قلوب است ـ روگردان شود ، و از اقبال دنيا كه بدترين افتتان و ابتلا است ، راضى و فرحناك شود.

ما اكنون بعضى از روايات شريفه را در اين باب ذكر كنيم ، شايد از بركت كلمات اصحاب وحى و تنزيل ، قلوب قاسيه را نرمى حاصل شود ، و نفوس غافله را تيقظى رخ دهد. و ما در كتاب اربعين گرچه شرح طولانى در باب ابتلاء مؤمنين و نكته آن داديم ، ولى اين جا نيز براى مزيد فايده و عدم حواله ، مختصرى مذكور مى داريم .

كافى باسناده عن ابى عبدالله قال : ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذين يلونهم ، ثم الامثل فالامثل (278)

و عن ابى عبدالله قال : ان عظيم الاجر لمع عظيم البلاء و ما احب الله قوما الا ابتلاهم (279)

و عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : ان الله ـ عز و جل عبادا فى الارض من خالص عباده ما ينزل من السماء تحفة الى الارض الا صرفها عنهم الى غيرهم ، و لا بلية الا صرفها اليهم (280)

و احاديث در اين باب بسيار است كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به واسطه محبت و عنايتى كه به اولياء و مؤمنين دارد آنها را مبتلا فرمايد در دنيا.(281)

و عمده سرّ آن ، آن است كه اگر آنها را در ناز و نعمت قرار دهد به حسب نوع ، ركون به دنيا پيدا كنند ، و از لذات و شهوات دنيا در ملكوت قلب آنها آثارى واقع شود كه محبت و علاقه آنها را به دنيا زياد كند ، و قهرا از حق تعالى و دار كرامت او و از ملكوت نفس و اصلاح امراض آن غافل شوند ، و از كسب فضايل نفسانيه بازمانند.

بالجمله ، اگر كسى دقت در حال نوع اغنيا كند ، مى يابد كه غنى و ثروت و صحت و سلامت و امنيت و رفاهيت ، اگر در انسان جمع شد ، كم دلى است كه بتواند خود را از فسادها و امراض نفسانيه حفظ كند ، و از سركشى نفس خوددارى كند. و شايد براى همين نكته بود كه جابر بن عبدالله ـ قدس سره ـ به حضرت مولا باقر العلوم ـ صلوات الله عليه ـ عرض كرد كه : من فقر از غنى و مرض را از صحت بيشتر دوست دارم . چون از خود اطمينان نداشت كه بتواند خود را آن طور كه مى خواهد با رفاهيت و سلامت حفظ كند ، و از سركشى نفس مطمئن نبود. ولى حضرت باقر ـ سلام الله عليه ـ چون مقامش فوق عقول بشر است به مناسبت افق جابر و به واسطه تعليم او و دستگيرى او در سلوك الى الله ، مقام رضا را اظهار فرمود ، و از محبت الهيه جذوه اى ابراز فرمود كه : ما هر چه از دوست مى رسد آن را دوست داريم . بليات و امراض و مقابلات آن در سنت عاشقان و مذهب محبان يكسان است .

آرى ، اولياء حق ، بليات را تحفه هاى آسمانى مى دانند ، و شدت و مضيقه را عنايات ربانى مى بينند. آنها به حق خوشند ، جز حق نخواهند ، و به ذات مقدس متوجهند ، و غير از او نبينند. اگر دار كرامت حق را بخواهند ، از آن جهت خواهند كه از حق است نه از جهت حظوظ نفسانيه خواهند. آنها راضى به قضاء الله هستند از آن جهت كه مربوط به حق است . محبت الهيه منشا محبت به اسماء و صفات و آثار و افعال او شده .

فصل ششم : در فضيلت رضا و ذم سخط از طريق نقل :

كافى باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : راس طاعة الله الصبر و الرضا عن الله فيما احب العبد او كره ، و لا يرضى عبد عن الله فيما احب او كره ، الاكان خيرا له فيما احب او كره (282)

و عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله تعالى (283)

و عنه قال : قال الله تعالى : عبدى المؤمن لا اصرفه فى شى ء الا جعلته خيرا له ، فليرض بقضائى و ليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى اكتبه ـ يا محمد ـ من الصديقين عندى (284)

معلوم مى شود كه مقام صديقين كه از اعلا مراتب مقامات انسانيه است ، به رضا و صبر و شكر حاصل شود ، و معلوم است مقام رضا ارفع از آن دو مقام است .

و عنه - عليه السلام - قال : لم يكن رسول اللّه - صلى اللّه عليه و آله - يقول لشى ء قد مضى : لو كان غيره !(285)

و قد حكى عن عمار ـ رضى اللّه عنه ـ انه قال فى صفين :

اللّهم انّك تعلم انى لو اعلم ان رضاك فى ان اقذف بنفسى هذا البحر لفعلت . اللّهمّ انّك تعلم انى لو اعلم ان رضاك فى ان اضع ظبة سيفى فى بطنى ثم انحنى عليه حتى يخرج من ظهرى لفعلت . اللّهمّ انى اعلم ممّا علمتنى انى لا اعمل عملا اليوم هذا هو ارضى لك من جهاد هؤلاء الفاسقين (286)

و اين مقام ، مقام تحصيل رضاى حق است ، و ممكن است غير از مقام رضا باشد ، و ممكن است مقام رضاى عبد يا فناى رضاى عبد در رضاى حق باشد. و در حديث وارد است كه حضرت موسى ـ على نبيّنا و آله و عليه السلام ـ عرض كرد به خداى تعالى كه : به من ارائه بده محبوبترين مخلوق خود را و عابدترين بندگان خود را. خداوند امرش فرمود كه به سوى قريه اى رود كه در ساحل دريا است ، كه در آن مكان كه اسم برده شد ، او را مى يابد.

چون به آن مكان رسيد ، برخورد به يك مرد زمينگير داراى جذام و برصى كه تسبيح مى كرد خداى تعالى را. حضرت موسى به جبرئيل گفت : كجا است آن مردى كه از خداوند سؤ ال كردم به من ارائه دهد؟ جبرئيل گفت : يا كليم اللّه ! آن مرد همين است . فرمود : اى جبرئيل ، من دوست داشتم كه او را ببينم در صورتى كه بسيار روزه و نماز به جا آورد. جبرئيل گفت : اين شخص محبوبتر است پيش خدا و عابدتر است از بسيار روزه گير و نماز كن . اكنون امر نمودم كه چشمان او كور شود ، گوش كن چه مى گويد! پس جبرئيل اشاره فرمود به چشمهاى او ، پس فرو ريخت چشمان او به رخسارش .

چون چنين شد ، گفت : خداوندا! مرا برخوردار فرمودى از چشمان تا هر وقت خواستى ، و مسلوب فرمودى از من آنها را هر وقت خواستى ، و باقى گذاشتى براى من در خودت طول امل ، يا بارّ يا وصول !

موسى - عليه السلام - به او فرمود : اى بنده خدا ، من مردى هستم كه دعايم اجابت مى شود. اگر دوست داشته باشى دعا كنم خداوند اعضاى تو را به تو رد فرمايد ، و علتهاى تو را شفا مرحمت كند. گفت : هيچ يك از اينان را كه گفتى نمى خواهم . آنچه خداوند بخواهد براى من ، پيش من محبوبتر است از آنچه خودم براى خودم مى خواهم .

پس موسى - عليه السلام - فرمود كه : شنيدم مى گفتى به حق تعالى يا بار يا وصول اين برّ و وصله چيست ؟ گفت : در اين شهر كسى نيست كه او را بشناسد يا عبادت كند غير از من . موسى تعجب فرمود و گفت : اين شخص عابدترين اهل دنيا است (287). انتهى .

آرى ، آنان كه از جذوه محبت الهى بهره دارند ، و از نور معارف قلبشان متنور است ، هميشه با حق دلخوش و با رضاى او مانوسند. آنها مثل ما در ظلمت دنيا فرو نرفتند. و از لذات و شهوات دار فانى منفعل نشدند. آنها شطر قلوبشان به حق و اسماء و صفات او مفتوح است ، و از ديگران دل خود را بسته و چشم خود را پوشيده اند.

عزيزا! خداى تعالى قضاى خود را اجرا خواهد فرمود ، چه ما سخطناك باشيم به آن يا خوش بين و خشنود ، تقديرات الهيّه بسته به خشنودى و سخط ما نيست . آنچه براى ما مى ماند از سخطناكى و غضب ، نقص مقام و سلب درجات و سقوط از نظ اولياء و ملكوتيين و سلب ايمان از قلوب است ، چنانچه در روايات است از حضرت صادق كه : چگونه مؤمن ، مؤ من مى باشد در صورتى كه سخطناك است از قسمتش ، و تحقير مى كند منزلت خويش را با آن كه خداوند حاكم بر او است .(288)

و در روايت است كه به حضرت صادق عرض شد : به چه چيز معلوم مى شود كه مؤمن ، مؤ من است ؟ فرمود : به تسليم از براى خدا و رضا به آنچه وارد شود بر او از سرور و سخط.(289)

و عن ابى جعفر - عليه السلام - قال :احق خلق اللّه ان يسلم لما قضى اللّه ـ عز و جل . من عرف اللّه تعالى ، و من رضى بالقضاء ، اتى عليه القضاء و عظم اللّه اجره ، و من سخط القضاء ، مضى عليه القضاء و احبط اللّه اجره (290)

مقصد هفتم : در شكر و ضد آن است كه كفران است

فصل اول : در معنى شكر است :

بدان كه شكر ، به حسب موارد استعمال آن عبارت است از : اظهار نعمت منعم ، يا عبارت است از براى امرى كه بدان اظهار نعمت است ، چنانچه از راغب منقول است كه : شكر ، تصور نعمت و اظهار آن است . و گفته شده است كه آن ، مقلوب كشر به معنى كشف است . و ضد آن كفر است كه پوشيدن نعمت و نسيان آن است ، و دابه شكور آن است كه اظهار كند به چاقى خود ، نعمتهاى صاحب خود را. و گفته شده است كه اصل آن از عين شكرى يعنى ممتلئة است ، بنابراين ، شكر عبارت است از : امتلا از ذكر منعم عليه .(291)

و بعضى گفته اند : شكر عبارت است از : مقابله نعمت با قول و فعل و نيت .(292)و از براى آن سه ركن است : اول ، معرفت منعم و صفات لايقه به او و معرفت نعمت . دوم ، حالى كه ثمره اين معرفت است ، و آن خضوع و تواضع و سرور به نعم است ، از جهت آن كه دال بر عنايت منعم است . سوم ، عمل است كه ثمره اين حالت است .

و عمل بر سه قسم است : قلبى و آن قصد به تعظيم و تحميد و تمجيد منعم است ، و لسانى اظهار اين مطلوب و منظور است به تحميد و تسبيح و تهليل ، و جوارحى و آن استعمال نعمتهاى ظاهره و باطنه حق است در طاعت او.(293)

نويسنده گويد : شكر عبارت است از : قدردانى نعمتهاى منعم ، و اين معنى در مملكت قلب به طورى ظاهر شود ، و در زبان به طورى ، در جوارح به طورى ، و اين قدردانى متقوم است به معرفت منعم و نعمت او ، چنانچه معلوم شود.

فصل دوم : در مراتب شكر :

بدان كه مراتب شكر ، به حسب مراتب معرفت منعم و معرفت نعم ، مختلف شود ، و نيز به حسب اختلاف مراتب كمال انسانى مختلف شود. پس فرق بسيار است ما بين آن كه در حدود حيوانيت و مدارج آن قدم زند ، و جز نعمتهاى حيوانى ـ كه عبارت از قضاى شهوات و رسيدن به مآرب حيوانى است ـ چيز ديگر نيافته ، و خود را دلخوش نموده به منزل حيوانيت و مشتهيات حيوانيه ـ كه عبارت از ماكول و ملبوس و منكوح حيوانى است ـ و جز افق طبيعت و دنيا از مراتب ديگر وجود و مقامات و مدارج كمال اطلاعى ندارد و راهى به عوالم غيبيه و تجرد نيافته است ، با آن كس كه از اين بيرون رفته ، و به منازل ديگر قدم نهاده ، و از طليعه عالم غيب در قلب او جلوه (اى) حاصل شده .

و نيز فرق بسيار است مابين آنها كه اسباب ظاهريه و باطنيه را مستقل دانند ، و نظر استقلالى به اسباب و مسببات و وسايط اندازند ، با آنها كه از روابط بين حق و خلق باخبر و بَدو و ختم مراتب وجود را به حق ارجاع كنند ، و جلوه مسبب اسباب را از وراى حجب و استار نورانيه و ظلمانيه به نورانيت قلبيه دريابند.

وقتى شكر نعم الهيه به همه مراتب رخ دهد ، از تجلى (294)اولى وجود و بسط بساط رحمت وجود تا آخرين تجلى به جلوه قبضى ـ كه به بساط مالكيت و قهاريت برچيده شود ـ در قلب سالك به مشاهده حضوريه واقع شود ، بلكه قلب سالك ، خود ، مظهر جلوه رحمانى و رحيمى و مالكى و قهارى گردد. و اين حقيقت حاصل نشود جز براى كمل از اولياء ، بلكه به حقيقت حاصل نگردد ، مگر از براى حضرت ختمى ـ صلى اللّه عليه و آله ـ بالاصالة ، و از براى كمل از اولياء - عليه السلام - بالتبعيه . و از اين جهت است كه ذات مقدس حق تعالى فرمايد : و قليل من عبادى الشكور.(295)

بلى ، آنها كه از تجليات ذاتيه احديه بى خبرند و از براى موجودات ، ذاتيات اصيله قائلند ، به نحوى در كفران نعم اللّه واردند. و آنها كه تجليات اسمائيه و صفاتيه را مشاهده ننمودند ، و قلب آنها آينه حضرات اسمائى نشده ، به نحوى در كفران واقعند. و آنها كه از تجليات افعاليه و توحيد فعلى غافل و بى خبرند ، به طورى كفران نعم كنند و خود از آن غافل هستند : و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه (296). و آنان كه جمع ما بين حضرات خمسه الهيه كردند ، و متحقق به سراير خفيه انسانيّه شدند ، و جالس سرمنزل برزخيت كبرى شدند (و) متنعم به نعم باطنه و ظاهره گرديدند ، شكر حق ـ جل و علا ـ به جميع السنه گويند و ثناى خداوند به تمام زبانها كنند ، زيرا كه شكر ، ثناى بر نعمى است كه حضرت منعم ـ تعالى شانه ـ عنايت فرمايد.

پس اگر آن نعمت ، از قبيل نعم ظاهرى باشد ، شكرى دارد ، و اگر از نعمتهاى باطنى باشد ، شكرى دارد. و اگر از قبيل معارف و علوم حقيقيه باشد ، شكرى دارد ، و اگر از قبيل تجليات افعاليه باشد ، شكرش به نحوى است . و اگر از تجليات صفاتيه و اسمائيه باشد ، به نحوى است ، و اگر از قبيل تجليات ذاتيه باشد ، به طورى است .

و چون اين نحو نعم براى كمى از بندگان خلص حاصل شود ، قيام به وظيفه شكر و ثناى معبود براى كمى از خلص اولياء ميسر گردد : و قليل من عبادى الشكور.

و بايد دانست كه بعض از محققين اهل معارف گفته اند كه : شكر از مقامات عامه است ، زيرا كه متضمن دعوى مجازات منعم است به انعمام او ، و اين اسائه ادب است . و اگر عبد سالك مشاهده كند كه حق تعالى ، متصرف در مملكت خود است هر طور كه خواهد ، و از براى خود تصرفى ببيند ، خود را اهل آن نبيند كه قيام به شكر كند ، زيرا كه بنده و تصرفات او از جمله ممالك الهيّه است . پس شكر ، چون متضمن مكافات است ، از اين جهت اسائه ادب است ، مگر آن كه عبد مامور به شكر باشد ، كه قيام به شكر از قبيل قيام به امر الهى باشد. پس شكر اولياء قيام به طاعت است ، نه شكر به حقيقت خود.(297)

ولى معلوم است كه اين تضمن دعوى براى غير اوليائى است كه جامع حضرات و حافظ مقام وحدت و كثرت و حايز رتبه برزخيت كبرى هستند. و از اين جهت ، شيخ عارف محقق ، خواجه انصارى با آن كه فرموده است : شكر از مقامات عامه است درجه سوم آن را چنين بيان كرده .

قال : و الدّرجة الثّالثة ان لا يشهد العبد الا المنعم ، فاذا شهد المنعم عبودة استعظم منه النّعمة ، و اذا شهده حبا استحلى منه الشّدّة ، و اذا شهده تفريدا لم يشهد منه نعمة و لا شدّة (298)

و از اين فقرات شريفه معلوم شود كه اين مقام ، يعنى مقام شكر چون ديگر مقامات سلوك در اوائل ، عامه و خاصه با هم مشترك يا مختص به عامه است ، و در اواخر مختص به خواص شود و ديگران را از آن حظى نيست .

فصل سوم : در بيان آنكه شكر از جنود عقل و لازمه فطرت مخموره است ، چنانچه كفران از جنود جهل و لازمه فطرت محجوبه است :

بدان كه از فطرياتى كه در فطرت همه عائله بشرى به قلم قدرت حق ثبت ، و همه با هم در آن موافق و مشتركند ، تعظيم منعم و ثناى او است ، و هر كس به فطرت مخلّاى خود رجوع كند ، در مى يابد كه تعظيم و محبت منعم در كتاب ذاتش ثابت و ثبت است .

تمام ثناها و تعظيمهائى كه اهل دنيا از صاحبان نعمت و مواليان دنياوى خود كنند ، به همين فطرت الهيه است . تمام تعظيمها و اثنيه (اى) كه متعلمان از دانشمندان و معلمان كنند نيز از اين فطرت است .

و اگر كسى كفران نعمتى كند يا ترك ثناى منعمى نمايد ، با تكلف و برخلاف فطرت الهيه است ، و خروج از غريزه و طبيعت انسانيت است . و لهذا به حسب فطرت ، كافران نعمت را نوع بشر تكذيب و تعييب كنند ، و از غريزه ذاتيه انسانيه خارج شمارند.

اينها كه مذكور شد ، راجع به شكر منعم مطلق ـ حقيقى و مجازى ـ بود ، ولى بايد دانست آنچه از فطريات سليمه و لازمه فطرت مخموره غير محتجبه است ، شكرگزارى و ثناجوئى از ذات مقدس منعم على الاطلاق است كه بسط بساط رحمتش در سرتاسر دار تحقق پهن گرديده ، و تمام ذرات كائنات از خوان نعمت و ظل رزاقيت ذات مقدسش برخوردارند. و چون ذات مقدسش كامل مطلق و كمال مطلق است و لازمه كمال مطلق ، رحمت مطلقه و رزاقيت على الاطلاق است ، ديگر موجودات و نعمتهاى آنها ظل رحمت او و جلوه رزاقيت اويند ، و هيچ موجودى را از خود كمال و جمال و نعمت و رزاقيتى ـ ازلا و ابدا ـ نيست .

و هر كس نيز به صورت ، داراى نعمت و كمالى است ، در حقيقت ، مرآت رزاقيت و آينه كمال آن ذات مقدس ‍ است ، چنانچه از كريمه شريفه : ان اللّه هو الرزاق ذو القوة المتين (299) كه حصر رزاقيت به حق تعالى فرموده ، اين معنى بطور اكمل مستفاد شود. و دقيقتر از اين ، استفاده شدن اين گونه مطالب است ، از مفتاح كتاب شريف الهى كه فرمايد : الحمد للّه رب العالمين (300) كه تمام محامد و جميع اثنيه را منحصر به ذات مقدس فرمايد ، خصوصا با متعلق بودن بسم اللّه به الحمد للّه چنانچه در مسلك اولياء عرفان و اصحاب ايقان است (301) ، و در اين دقيقه اسرارى است كه كشف آن خالى از خطر نيست .

بالجمله ، فطرت سليمه كه محتجب به تحت استار تعينات خلقيه نشده ، و امانت را چنانچه هست به صاحبش مردود نموده ، در هر نعمتى شكر حق كند ، بلكه نزد فطرت غير محجوبه ، هر شكرى از هر شاكرى و هر حمد و ثنائى از هر حامد و ثناجوئى ـ به هر عنوان و براى هر كس و هر نعمت باشد ـ به غير ذات مقدس حق ـ جل و علا ـ راجع نشود ، گرچه خود محجوبين گمان كنند مدح غير او كنند و ثناى غير او نمايند ، و از اين جهت توان گفت : بعثت انبياء براى رفع اين حجاب و برچيده شدن استار از جلوه جمال ازلى ـ جلت عظمته ـ است . و شايد كريمه شريفه : ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم (302)و امثال آن (303) اشاره به همين دقيقه باشد ، ولكن انسان بيچاره محتجب كه فطرت سليمه الهيه اش را در پس پرده هاى ظلمت تعينات خلقيه مستور و محجوب نموده ، و نور خداداد جبلتش را به ظلمتهاى كثرات خلقيه منطفى و منطمس كرده ، كفران نعم الهيه كند ، و هر نعمتى را به موجودى نسبت دهد ، و چشم اميدش دائما به اهل دنيا باز ، و دست طمعش به فقرائى كه چون خودش فقر در ناصيه همه ثبت است ، دراز است . اى بيچاره انسان محجوب كه عمرى در نعمتهاى بى منتهاى حق غوطه خوردى ، و از رحمتهاى بى كرانش برخوردار گشتى ، و ولى نعمت خود را نشناخته ، كوركورانه از ديگران ستايش كردى ، و به ناكسان كرنش نمودى ! آرى ، شكر مخلوق از وظايف حتميه است ، چنانچه فرموده اند : من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق (304) لكن از آن جهت كه آنها را خداوند وسايل بسط نعمت و رحمت مقرر فرموده ، نه آن كه با شكر آنها از خالق و رازق حقيقى محجوب گردى ، چه كه اين عين كفران نعمت ولى نعم است .

بالجمله معلوم شد كه شكر از لوازم فطرت مخموره است ، و كفران از احتجاب فطرت و از جنود ابليس و جهل است ، و با اين بيان فتح ابوابى از معارف شود ، به شرط رجوع به فطرت مخموره و خروج از حجاب و احتجاب .

فصل چهارم : در نقل بعض احاديث شريفه در اين باب :

محمد بن يعقوب باسناده عن ابى عبداللّه - عليه السلام - قال : قال رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله : الطاعم الشاكر له من الاجر كاجر الصائم المحتسب و المعافى الشاكر له من الاجر كاجر المبتلى الصابر و المعطى الشاكر له من الاجر كاجر المحروم القانع (305)

و بهذا الاسناد قال :

قال رسول اللّه : مافتح اللّه على عبد باب شكر فخزن عنه باب الزيادة .(306)

و مثله عن نهج البلاغه :ما كان اللّه ليفتح على باب الشكر و يغلق عليه باب الزيادة (307)

يعنى خداى تعالى به روى بنده اى باب شكر را باز نمى كند كه باب زيادت را ببندد ، بلكه به روى هر كس در شكر را باز كرد ، در زيادت را باز كند ، چنانچه در قرآن شريف نيز فرمايد : و لئن شكرتم لازيدنكم (308). و از اين حديث معلوم شود كه باب شكر را نيز حق تعالى خود به روى بندگان باز كند ، پس براى اين فتح باب شكر ، شكرى لازم است ، و آن شكر خود نعمتى است ، بلكه چنانچه در فصل سابق معلوم شد و نزد ارباب معرفت واضح است ، خود شكر و لسان و قلب و عقل و وجود شاكر از نعيم الهيه است ، و حق شكر او را احدى نتواند از عهده برآيد.

از دست و زبان كه برآيد   كز عهده شكرش به در آيد (309)

الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملى (310) فى الوسايل عن محمد بن ادريس (311) نقلا عن العيون و المحاسن المفيد (312) ـ رحمه الله ـ قال :

قال الباقر ـ عليه السلام ما انعم الله على عبد نعمة فشكرها بقلبه ، الا استوجب المزيد قبل ان يظهر شكره على لسانه (313)

از اين حديث معلوم شود كه شكر از وظايف قلب است قبل از آن كه در لسان جارى شود ، چنانچه اشاره به آن گذشت ، و در احاديث اشاره به آن بسيار است .

قال : و قال ابو عبداللّه (عليه السلام) : من قصرت يده بالمكافاة فليطل لسانه بالشكر. (314)

قال : و قال : من حق الشكر لله ان تشكر من اجرى تلك النعمة على يده (315)

و از اين حديث ظاهر شود ، آنچه به آن در فصل سابق اشاره شد كه شكر مخلوق شكر بر آن است كه مجراى نعمت الهى است ، و الا اگر كسى از ولى نعمت غفلت كند و به نظر استقلال شكر مخلوق كند ، از كافران نعمت الهى است و اين مطلب محتاج به بيان و استشهاد نيست ، بلكه خود واضح و مبرهن است .

و فى الوسائل عن مجالس الشيخ ، باسناده عن النبى ـ صلى الله عليه و آله ـ انه قال :

يؤ تى العبد يوم القيامة فيوقف بين يدى الله ـ عز و جل فيامر به الى النار ، فيقول : اى رب امرت بى الى النار و قد قرات القرآن ؟! فيقول الله : اى عبدى انى قد انعمت عليك و لم تشكر نعمتى . فيقول :اى رب انعمت على بكذا و شكرتك بكذا ، و انعمت على بكذا و شكرتك بكذا ، فلا يزال يحصى النعمة و يعدد الشكر. فيقول الله تعالى : صدقت عبدى الا انك لم تشكر من اجريت لك النعمة على يديه ، و انى قد آليت على نفسى ان لا اقبل شكر عبد لنعمة انعمتها عليه حتى يشكر من ساقها من خلقى اليه (316)

و احاديث شريفه در اين باب بيش از آن است كه در اين اوراق گنجد.(317)

مقصد هشتم : در طمع و ضد آن است كه ياس است

فصل اول : مقصود از طمع و ياس :

سابق بر اين رجاء و قنوط را ذكر فرمودند ، و ممكن است راوى درست ضبط نكرده باشد ، و بعضى از اختلالها كه در حديث شريف است ، از اين جهت باشد.

و ممكن است ما بين رجاء و طمع فرق گذاشت ، به اين كه رجاء اميد به رحمت است با عمل ، و طمع اميد است با نداشتن عمل يا عدم رؤيت عمل .

گرچه طمع بدون عمل بعيد است از جنود عقل به شمار رود ، زيرا كه از آن در روايات شريفه ذم و تكذيب شده است (318) ، پس اميد ، بدون رؤيت عمل شايد باشد ، و اين از مقامات عارفين بالله است كه خود و عمل خود را ترك گفته ، و از سرمنزل هستى خويش و بيت انيت و انانيت هجرت كردند ، و قدم بر فرق ملك هستى نهادند ، و از هر دو نشئه آزاد و چشم آنها به سوى دوست باز و از خود و اعمال خود كور است ، و با اين وصف جلوه رحمت حق قلب آنان را زندگى بخشوده و دست طمعشان با شكستن پاى سير و سلوك به سوى حق و رحمت او دراز است و از ديگران منقطع و به او پيوندند.

و بنابراين ، ياس كه در مقابل اين طمع است ، اعم از قنوط است ، زيرا كه مقابل اخص ، اعم است . و آن عبارت است از : نااميدى از رحمت ، اعم از آن كه اهل طاعت نباشد ، يا باشد و رؤيت طاعت خود كند ، و به عمل خود اميد داشته باشد كه اين نيز در مسلك اهل معرفت و مشرب احلاى عرفان ، ياس از رحمت و تحديد سعه آن است .

و اما بودن طمع به آن معنى كه معلوم شد ، از جنود عقل و موافق مقتضيات فطرت ، و مقابل آن از جنود جهل و ضد مقتضاى فطرت نيز واضح است ، زيرا كه ترك رؤيت عمل و توجه به سعه رحمت همان فطرت عشق به كمال و تنفر از نقص است ، يا لازمه آن است كه در كتاب ذات عائله بشرى ثبت و به يد قدرت فطرة الله التى فطر الناس عليها (319) مكتوب است ، چنانچه توجه به انيت خود و اقبال به انانيت و شعب آن ـ كه رؤيت عمل نيز از آن است ـ از خطاهاى جاهلانه فطرت محجوبه است كه خودبين و خودخواه و خودپسند و خود راى است . و از رجوع به باب رجاء و قنوط ، مباحث ديگر كه راجع به اين باب است ، روشن شود.