زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۱۴ -


اصلاحات امير مؤ منان على (ع)

وقـتى امير مؤ منان (ع) زعامت جامعه را به عهده گرفت ، براى گسترش حوزه دينى لازم ديد به اصلاحات داخلى بپردازد. مهمّترين محورهاى اصلاحى در چهار زمينه بود:

1 ـ فرهنگى

2 ـ حقوقى

3 ـ مالى

4 ـ ادارى

1ـ اصلاحات فرهنگى

يـكـى از مـسـؤ وليـت هـاى اصـلى ائمـه (ع) بـه عـنـوان جـانـشـيـن رسول خدا(ص)، حفظ وتبيين دين الهى است كه حضرت امير(ع) پس از به دست گرفتن حكومت ، بـه خـوبـى آن را ايـفـا نـمـود. عـلى (ع) بـراى نـشر اسلام از دو راه اقدام كرد: الف ـ تبليغ و معرّفى اسلام ناب محمدى (ص)؛ ب ـ تربيت شاگردان شايسته .

الف ـ تـبـليـغ و معرّفى اسلام ناب محمّدى (ص): حضرت امير(ع) به خاطر مقام و منزلتى كه نـزد پـيـامـبر(ص) داشت . از روز اوّل بعثت با وحى الهى و تفسيرهاى پيامبر(ص) از وحى آشنا شد و تا آخرين لحظات زندگى پيامبر(ص) در كسب معارف از آن چشمه سار حكمت و علم كوشيد. چنان كه خود فرمود:

(بـراى مـن مـنـزلتـى نـزد رسـول خـدا(ص) بود كه براى هيچ كس نبود: هر روز صبح زود به آمادگى داشت وارد حجره حضرت (ص) مى شدم .)(640)

در سنن ابن ماجه روايت شده است كه حضرت امير(ع) روزى دو بار بر پيامبر(ص) وارد مى شد: يـكـى اوّل شـب و يـكـى اوّل صـبـح و در مـورد معارف قرآن كريم از محضر پيامبر(ص) بهره مى برد.(641)

على (ع) با اين منزلت بلند علمى ، در زمان حكومت خويش در تبليغ و تبيين قرآن كريم و سنّت پـيـامـبـر(ص) تـلاش فـراوان نـمـود و تـوانـسـت بـخـشـى از مـعـارف الهـى را كـه از رسـول خـدا(ص) دريـافـت كـرده بـود بـه مسلمانان انتقال دهد او تفسير قرآن كريم را در جامعه گـسـتـرش داد. بـه نـحـوى كـه بـيـشـتـر تـفـاسـيـر شـيـعـه و سـنـّى كـه مـشـتـمـل بـر بـيـانـات پـيـامـبـر(ص) اسـت از ايـن طـريـق نقل شده است .

عـلى بـن ابـى طـالب (ع) عـلاوه بـر تـفـسـيـر صـحـيـح قـرآن و حـفـظ آن از تـحـريـف و تـاءويـل ، بـراى تـلفـّظ صـحيح كلمات علم نحو را ابداع نمود و از اين طريق به فهم قرآن و سنّت و حفظ آنها از برداشت هاى غلط كمك قابل توجّهى نمود.

امير مؤ منان (ع) منع كتابت و نشر احاديث پيامبر(ص) را كه در عصر خلفا اعلام شده بود از ميان بـرداشـت و بـا تـمـام وجـود در نـشـر احـاديـث نبوى تلاش ‍ كرد كه بخشى از آنها در خطبه هاى حـضـرت عـلى (ع) در نـهـج البلاغه آمده است . گرچه آنچه سيّد رضى (ره ) جمع آورى نموده ، تمام خطبه هاى حضرت (ع) نيست ؛ بلكه خطبه ها و نامه ها و كلماتى است كه به نظر خودش از بـلاغـت و زيـبايى خاصّى برخوردار بوده است ، و متاءسفانه بسيارى از فرمايشات آن حضرت در دست نيست .

خـطـبـه هـايى كه سيّد رضى گردآوى نمود. حدوداً 236 خطبه مى باشد درحالى كه مسعودى مى گويد: (آنچه مردم از سخنان حضرت امير(ع) در حفظ دارند 483خطبه است .)(642)

در عـيـن حال اين مقدارى كه سيّد رضى تحت عنوان نهج البلاغه گرد آورده است . درياى بيكران مـعـارف اسـلامـى مى باشد كه اصول دين و اخلاق حضرت امير(ع) اصحاب خود را به تدوين و انتشار حديث سفارش كردند و خود نيز ب ـ تربيت شاگردان شايسته : على (ع) علاوه بر تبيين مـعارف اسلامى و سنّت نبوى براى مردم ، شاگردانى لايق و شايسته نيز تربيت كرد و معارف دين را به آنها آموخت . و بعضى از آنها را براى تبليغ آن معارف ، به شهرها و ولايت هاى ديگر فـرسـتـاد، ايـنـان سـنـگ زيـربـنـاى فـرهـنـگ تـشـيـع شـدنـد؛ كـه از جـمـله آنـهـا، ابـن عـبـاس ، كـمـيـل بـن زيـاد، مـالك اشـتـر، مـيـثم تمّار، ابوالاسود دئلى ، رشيد هجرى ، حجر بن عدى ... مى باشند.

2ـ اصلاحات حقوقى

يـكـى از انحرافاتِ به وجود آمده در عصر خلفا، احياى تعصّبات قومى و نژادى و از بين رفتن مـسـاوات اسـلامـى بـود كه باعث ظلم و فساد در روابط اجتماعى شده بود. خلفا بر خلاف سيره پـيـامـبـر(ص) و نـصّ قـرآن كـريـم ، قريش را بر ديگر عرب ها مقدّم داشتند و عرب را بر عجم بـرتـرى بـخـشـيـدنـد. امـوى هـا قبيله خودشان را برتر و بالاتر از همه مسلمانان ديگر تلقى كردند و اموال بيت المال و جايگاه هاى سياسى را در اختيار آنها قرار دادند.

وقـتـى امـيـر مؤ منان (ع) به حكومت رسيد همه امتيازات موهوم را لغو كرد و فرمود: (همه مسلمانان سـهـم مـسـاوى از بـيت المال دارند و هيچ كس بر ديگرى برترى ندارد.)(643) همچنين اعلام كرد:

(اَلذَّليـلُ عـِنـْدى عـَزيـزٌ حَتّى آخُذَ الْحقَّ لَهُ والقَوىُّ عِنْدى ضَعيفٌ حَتّى آخُذَ الحَقَّ مِنْهُ رَضينا عَنِ اللّهِ قَضائَهُ وَ سَلّمنا لِلّهِ اَمْرَه )(644)

سـتـمـديـدگـانـى كـه در نظرها ذليل و پستند از نظر من عزيز و محترمند تا حقّشان را بگيرم و نيرومندان ستمگر در نظر من حقير و پستند تا حق را از آنها بستانم در برابر فرمان خدا راضى و تسليم امر او هستيم .

حضرت امير(ع) با تبعيض هاى ناروا و بى عدالتى ها شديداً مبارزه كرد. و به (مصقلة بن هبيره شـيـبـانـى ) فـرمـانـدار يـكـى از شـهـرهـاى فـارس كـه احـتـمـالاً از اصول اسلامى تخلّف كرده (به من درباره تو گزارشى رسيده كه اگر درست باشد و اين كار را انـجـام داده بـاشـى پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصيان كرده اى . گزارش رسيده كه غنايم مربوط به مسلمانان را كه به وسيله اسلحه و اسب هايشان به دست آمده و خون هايشان در اين راه ريخته شده در بين افرادى از باديه نشينان قبيله ات كه خود برگزيده اى تقسيم مى كنى !

درست باشد تو در نزد من خوار شده و ارزش و مقدارت كم خواهد بود!

آگـاه بـاش حـق مـسـلمـانـانـى كـه نـزد مـن يـا تـو هـسـتـنـد در تـقـسـيـم ايـن اموال مساوى است همه آنها به نزد من مى آيند و سهميه خود را از من مى گيرند.)(645)

و بـا بـرادرش عـقـيـل كـه بـراى دريـافـت سـهـم بـيـشـتـر از بـيـت المال نزد وى آمده بود، برخورد شديدى كرد كه ديگران راه به حساب خودشان بردند.

امام (ع) در اين باره مى فرمايد:

(عـقـيل برادرم را ديدم كه به شدّت فقير شده بود و از من مى خواست كه يك من از گندم هاى شما را به او ببخشم . كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته ، گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود.

عـقـيـل بـاز هـم اصرار كرد، به او گوش فرا دادم خيال كرد من دينم را به او مى فروشم و به دلخواه او قدم برمى دارم و از راه و رسم خويش دست مى كشم . آهنى را در آتش گداختم سپس آن را بـه بدنش نزديك ساختم تا با حرارت آن عبرت گيرد ناله اى سر داد و نزديك بود از حرارت آن بـسـوزد. گفتم هان اى عقيل از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده اسـت نـاله مى كنى امّا مرا به سوى آتش مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را افروخته است .)(646)

براى نابودى تعصّب قومى و نژادى و برقرارى مساوات اسلامى با تمام وجود قيام نمود و در نامه اى كه به يكى از فرماندهان متخلّف نوشت چنين يادآور شد:

(بـه خدا سوگند اگر حسن و حسين اين كار را كرده بودند هيچ پشتيبانى و هواخواهى از ناحيه من دريافت نمى كردند. و در اراده من اثر نمى گذاشتند تا آنگاه كه حق را از آنان بستانم ، و ستم هاى ناروايى را كه انجام داده اند دور سازم .)(647)

عـلى بـن ابى طالب (ع) با برقرارى عدالت اجتماعى سنّت پيامبر اكرم (ص) را احياء نمود و احكام الهى را به اجرا در آورد و مساوات اسلامى را تحقق بخشيد.

3ـ اصلاحات مالى

حضرت امير(ع) سياست هاى مالى خويش را در دو زمينه انجام داد.

الف ـ مـصـادره ثـروت هـاى حـرام : چـون در دوره عـثـمـان ، زمـيـن هـاى كـشـاورزى مـتـعـلق به بيت المال به طبقه اشراف هبه گرديده بود. امام (ع) بسيارى از آنها را به وضع اوّليه و مشروعش برگردانيد(648) و در نطقى صريحاً اعلام فرمود:

(اى مـردم ، مـن يـكـى از شـمـايم ، هر چه من داشته باشم شما نيز داريد و هر وظيفه برعهده شما بـاشـد برعهده من نيز هست . من شما را به راه پيامبر(ص) مى برم و هر چه را كه او فرمان داده است ، در دل شما رسوخ مى دهم . جز اينكه هر قطاع كه عثمان آنرا به ديگران داد و هر مالى كه از مـال خـدا عـطا كرد بايد به بيت المال بازگردانيده شود همانا كه هيچ چيز حق را از ميان نمى بـرد. هر چند مالى بيابم كه با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و كنيزى خريده باشند و مـالى كـه در شـهـرهـا پـراكـنـده بـاشـد، آنـهـا را بـاز مـى گـردانـم . در عدل گشايش است و كسى كه عدل بر او تنگ باشد ستم بر او تنگ تر است .)
(649)

طـبـقـه اشـراف و تـوانگر گمان كرد اگر سر به فرمان امام بسپارد، امام (ع) از گذشته هاى آنـان در مـى گـذرد. آنـان وليـد بـن عـقـبـه را بـه نـزد امام فرستادند. وليد به امام گفت : (اى ابوالحسن تو به همه ما آسيب رسانيده اى . ما برادران و همنوعان تو از فرزندان عبد مناف هستيم . امـروز مـا بـا تـو بـيـعـت مـى كـنـيـم . بـه شـرط آنـكـه از آنـچـه در ايـّام عـثـمـان از امـوال (بـيـت المـال ) بـه دسـت آورديـم درگـذرى و قـاتـلان او را بـه قتل برسانى ؛ و ما اگر از تو بيمناك گرديم به شام مى پيونديم .(650)

امـام (ع) در كـمـال صـراحـت اعـلام كـرد: (حـق بـا گـذشـت زمـان كـهـنـه نـمـى شـود و شـمـا بايد اموال را به بيت المال برگردانيد.)(651)

ب ـ جـلوگـيـرى از حـيـف و مـيـل بـيـت المـال : امـام عـلى (ع) شـخـصـاً بـه امـوال بـيـت المـال دسـت نـمـى آلود، و بـه هـيـچ كـس هـم اجـازه حـيـف و مـيل آن را نمى داد. با برقرارى يك شبكه نظارت ، بازرسى ، پيگرد، و كيفر كارمندان دولت ، راه هرگونه سوء استفاده مالى را بسته بود.

و در نطقى فرمود:

(به خدا اگر شب به جاى بستر بر پشته خار بخوابم و مرا در بند و زنجير كرده به اين سو و آن سـو بـكشانند برايم خوش تر از آن است كه در روز رستاخيز، در حالى با خدا و پيامبرش روبـرو شـوم كـه بـه يـكـى از بـنـدگـان خـدا ظـلم كـرده يـا چـيـزى از مال دنيا را غصب كرده باشم . و پوسيدن پيش ‍ مى رود؟!(652)

آنـگـاه پـس از بـيـان بـرخـوردش بـا بـرادر بـزرگـوارش (عقيل )، مى فرمايد:

(عـجيب تر از آن اين بود كه يكى (اشعث بن قيس ) در خانه ما را زد و ظرف حلواى تر و تازه اى بـا شـيـره اى آورد كـه نـفرتم را برانگيخت : گويا با زهر مار يا آبِ دهان مار آميخته اند. از او پـرسـيـدم : انـعامى است يا زكاتى ، يا صدقه اى كه آن هم براى ما خاندان پيامبر، حرام است ؟ گـفـت : هـيچ يك ، بلكه هديه اى است . به او گفتم : زنان بچّه مرده بر تو گريه كنند! آيا از طـريـق آيين خدا وارد شده اى كه مرا فريب دهى ؟ خرد آشفته اى ، يا ديوانه شده اى . يا ياوه مى گويى ؟ به خدا اگر هفت اقليم زمين را با فضايى كه تا افلاك فاصله دارد به من بدهند تا امـر خـدا را در مـورد مـورچـه اى زيـر پـا گـذارم و سـبـوس ‍ گـنـدمـى را كـه در دهـانـش حمل مى كند بربايم ، نخواهم پذيرفت .)(653)

و در مـورد تـقـسـيـم بـيـت المـال و جـلوگـيـرى از حـيـف و ميل آن اقدامات مؤ ثرى انجام داد.

مسعودى مى نويسد: (على املاكى را كه عثمان به تملك شخصى عدّه اى از اشراف درآورده بود از تـمـلك آنـان خارج كرده به حالت اوّليه بازگردانيد؛ و هر چه در خزانه عمومى بود ميان مردم توزيع كرد و هيچ كس را بر ديگرى ترجيح نداد و به همه سهم مساوى داد.)(654)

صـاحـب الغـارات مـى نـويـسـد: (مـجـمـّع گـويـد: عـلى (ع) هـر روز جـمـعـه بـيـت المـال را جاروب مى كرد و آب مى پاشيد، سپس دو ركعت نماز به جاى مى آورد و مى گفت شما در روز قيامت شهادت دهيد كه اين انبار را به حق پر كردم و به حق تقسيم نمودم .)(655)

و به عثمان بن حنيف نوشت :

(آگـاه بـاش ! هر ماءمومى پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند. و از نور دانشش بهره گيرد بـدان امـام شـمـا از دنـيـايـش بـه هـمـيـن دو جامه كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است ...)(656)

و ابـن ابـى الحـديـد در وصـف عـلى (ع) مـى نـويـسـد: (تـنـهـا عـلى (ع) بـود كـه امـوال بـيـت المـال را تـقسيم مى كرد و در جاى آن نماز مى خواند و او بود كه مى گفت : اى زرد و سفيد (درهم و جهان اسلام به جز شام در اختيار او بود.)(657)

4ـ اصلاح نظام مديريت

جـايـگـاه هـاى سـيـاسـى در دوران عـثـمان ، در اختيار افرادى قرار گرفته بود كه به هيچ وجه شـايـسـتـگـى هـدايـت و رهـبـرى مـردم را دارا نـبودند. وقتى حضرت على (ع) به حكومت رسيد همه واليان آن دوران را عزل نمود و به جاى آنها زمامدارانى جديد منصوب كرد.

يـعـقـوبـى مـى نـويـسـد: (عـَزَلَ عـَلِىٌ عـُمـّالَ عـُثـْمـانَ عـَنِ الْبـُلدانِ خـَلا اَبـى موسَى الاَْشعرى )
(658)عـلى (ع) وقـتـى بـه خـلافـت رسـيـد بـه جـز ابـومـوسـى اشـعـرى ، كليه كـارگـزاران زمـان عـثـمـان را عـزل نـمود. زيرا امام (ع) معتقد بود بدون اصلاحِ مديريت جامعه ، اصلاح توده مردم كار بسيار دشوارى خواهد بود.(659)

ابـن عـبـاس و مـغـيرة بن شعبه و... نزد امام (ع) آمدند و از حضرت (ع) خواستند تا استوار شدن پـايـه هـاى حـكـومـت اسـلامـى از عـزل مـعـاويـه خـوددارى نـمـايـنـد؛ امـّا عـلى (ع) نـپـذيـرفـت .(660) و شايستگى او را براى استاندارى شام تاءييد نكرد.

بـه هـمـيـن جـهت معاويه با اعتماد به قدرت نظامى و اقتصادى شام با امام على (ع) بيعت نكرد و استاندارى شام را از حضرت (ع) طلب كرد.

امـام (ع) بـا ردّ تـقـاضـاى مـعاويه به او نوشت : (يا تسليم شو و بيعت كن و يا آماده جنگ باش ).(661)

حضرت امير(ع) علاوه بر انتخاب افراد مؤ من و متعهّد براى زمامدارى ، آموزش هاى لازم را نيز در اين زمينه به آنان داد. از ديدگاه على (ع) مدير و حكمران جامعه اسلامى مى بايست شرايطى را دارا باشد كه آن شرايط و ويژگى
ها عبارتند از:

1 ـ خـدمـتـگـزار بـودن : امـام عـلى (ع) در نـامـه اى بـه عامل آذربايجان نوشت :

(اِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لكِنَّهُ فى عُنُقِكَ اَمانَةٌ وَ اَنْتَ مُسْتَرعًى لِمَنْ فَوقَكَ لَيْسَ لَكَ اَنْ تَفْتَاءْتَ فى رَعِيَّةٍ)(662)

مـبـادا گمان كنى حكومتى كه به تو سپرده شده است يك شكار است كه به چنگ تو افتاده و حفظ حقوق مردم را مى خواهد درباره رعيت حق ندارى استبداد به خرج دهى .)

دورى از نـيـرنـگ و خـدعـه : عـلى (ع) صداقت در كار و دورى از فريب كارى را از شرايط ديگر رهبرى اسلامى دانست و در مذمّت معاويه فرمود:

(امـّا او نـيرنگ باز و حيله گر است و براى وصول به رياست و قدرت به هر وسيله نامشروعى چنگ مى زند اگر اين امور زشت و نامشروع نبود من زيرك ترين مردم بودم !)(663)

2 ـ دورى از تـشـريـفـات : امـام (ع) سـادگى رهبر و دورى از تشريفات را از ويژگى هاى لازم براى رهبرى اسلامى شمرد، و فرمود:

(با من آن سان كه با جبّاران و ستمگران سخن مى گويند سخن نگوييد. القاب پرطنطنه برايم بـه كـار نبريد. آن ملاحظه كارى ها و موافقت هاى مصلحتى كه در برابر مستبدان اظهار مى دارند در بـرابر من اظهار مداريد با من به سبك سازشكارى معاشرت نكنيد! گمان مبريد كه اگر به حـقّ سـخـنـى بـه مـن گـفـتـه شـود بـر مـن سـنـگـيـنـى آيـد. و يـا از كـسـى بـخـواهـم مـرا تجليل و تعظيم كند...)
(664)

تـعـهـّد و تـخصّص : امتياز ديگرى كه امام (ع) براى يك مدير ضرورى دانست تعهد و تخصّص بود. چنان كه در حكم فرماندارى مصر، به مالك اشتر نخعى چنين نوشت :

(... در وضـع مُنشيان و كارمندانت دقّت كن و كارهايت را به بهترين آنها بسپار و نامه هاى سرّى و نـقـشـه هـا و طـرح هـاى مـخـفـى خـود را در اخـتـيـار كـسـى بـگـذار كـه داراى اسـاسـى تـريـن اصول اخلاقى باشد! از كسانى كه موقعيّت و مقام آنها را مست و مغرور نسازد.)(665)

3 ـ حكومت بر قلمرو فكرى : رهبر و حكمران جامعه اسلامى از ديدگاه حضرت ايجاد يا تركيب آن سـهـمـى نـدارد. بـلكـه سازنده آن ، اشتراكِ انسان ها در عقايد و افكار و مبادى و عنايات انسانى معيّن است ؛ و معيار و ملاك اصلى ، تقواى الهى مى باشد.

(يا اَيُّهَا النّاسُ لا تَشْكُوا عَلِيّاً فَوَا اللّهِ اِنَّهُ لاََخْشَنُ فى ذاتِ اللّهِ
اَوْ فى سَبِيلِ اللّهِ مِنْ اَنْ يُشكى .)(666) پيامبر اكرم (ص)

مشكلات على (ع) در برقرارى حكومت اسلامى

هـمـان طـور كـه قـبـلاً گـفـتـيـم ، در طـول بـيـسـت و پـنـج سـال حـكـومـت خـلفـا، انـحـرافـات سـيـاسى ، اجتماعى ، فرهنگى و اقتصادىِ فراوانى در جامعه نوپاى اسلامى پديد آمده بود. وقتى اميرالمؤ منين (ع) بر سر كار آمد اين انحرافات به عنوان مـوانـع بـزرگ در مـقـابـل امـام (ع) قـرار گـرفـتـنـد؛ هـرگـونـه اصـلاحـى را بـا مـعـضـل و دشـوارى روبـه رو كـردند. على (ع) براى برداشتن همين موانع بود كه مجبور شد در كمتر از چهار سال سه جنگ داخلى را پشت سر بگذارد.

مـرتـجـعـان و مـخـالفـان سياست هاى اصلاحى حضرت امير(ع)، با ايجاد موانع و نهايتاً با به شهادت رساندن او، تلاش هاى اصلاح طلبانه را ناتمام گذاشتند.

مشكلاتى كه على (ع) در دوران حكومتش با آنها روبرو بود عبارتند بودند از:

الف ـ گستردگى انحرافات فرهنگى

در اثـر سـياست هاى غلط فرهنگى و گسترش بدون برنامه حوزه اسلامى به وسيله فتوحات ، انحرافات عميق فرهنگى در جهان اسلام خودنمايى مى كرد.

مـسـلمـانـان علاوه بر ناآگاهى از مبانى دين اسلام ، بسيارى از بدعت هاى خود را جزئى از اسلام مـى دانـسـتـنـد و عـدّه اى از عـالم نـمـاهـا حـق تـشـريـع و اجـتـهـاد بـراى خـويـش قـايـل بودند. سيره خلفا مخصوصاً سيره شيخين (ابوبكر و عمر) به عنوان حجت شرعى تلقّى مـى شـد و احـكـام اسـلام نـاب مـحـمـّدى (ص) مـعـطـّل مـانـده بـود. مـردم اسـلام را بـه شكل دولتى و تابع دولت مى ديدند و روح دينى در آنها ضعيف شده بود.

بـنـابـرايـن احـيـاء و مـطـرح كردن احكام قرآن و سنّت و اجراى آنها با معضلات جدّى روبه رو و نـيـازمند كار فرهنگى بود كه هم وقت زياد مى طلبيد و هم نيروى آگاه و مؤ من لازم داشت كه هيچ يـك بـراى حـضـرت امـيـر(ع) فـراهـم نـشـد. لذا بـا شهادت آن حضرت (ع) افراد رجعت طلب با استفاده از همين زمينه ها مجددا حاكميت را به دست گرفتند.

ب ـ تبعيض نژادى

يكى از سنّت ها غلطى كه خلفا از خود به جاى گذاشتند مساءله تبعيض نژادى بود. وقتى على (ع) به حكومت رسيد اعلام فرمود:

(حـضـرت آدم نـه غلام به دنيا آورده و نه كنيز، مردم همه آزادند... اكنون مالى نزد من است و من آن را به طور مساوى تقسيم خواهم كرد.)(667)

و بـيـن قـريـش و غـيـر قـريـش فـرقـى قـائل نـبـود و فـرمـود: (در كـتـاب خـدا فـرزنـدان اسماعيل بر اسحاق برترى ندارند) و در پاسخ اشعث كه به سياست مالى حضرت (ع) معترض بـود، فـرمـود: (اگـر فـرقـى بـيـن بـنـدگـان خـدا در تـقـسـيـم بـيـت المال بگذارم از جاهلين خواهم بود.)(668)

بـهـر حـال ايـن سـياست حضرت (ع) منافع عدّه اى از اشراف را به خطر انداخت و لذا در تضعيف حكومت امام (ع) به پا خاستند.

ج ـ تبعيض هاى حقوقى و مالى


خلفا مهاجران را برتر از انصار و انصار اوّليه را برتر از ديگر مسلمانان مى دانستند واموى هـا، بـنـى امـيـّه را بـالاتـر از بـقـيـّه مـسـلمانان مى شمردند. و در پرداخت هاى مالى و جايگاه هاى سـيـاسـى ، ايـن مـوارد را در نـظر مى گرفتند. وقتى حضرت امير(ع) حكومت را در دست گرفت . تـمـام امتيازات موهوم را كنار گذاشت . و جايگاه هاى سياسى را در اختيار افراد لايق و مؤ من قرار داد. و پرداخت هاى مالى را همسان و همگون نمود.

بـه هـمـيـن جـهـت اشـراف و زرداران و زورداران عـليـه ايـن سـيـاست حضرت (ع) برخاستند و جنگ جـمـل ـ اوّليـن جـنـگ داخـلى ـ را پـديـد آوردند كه پيامدهايى بسيار مخرّب در جهان اسلام به جاى گذارد.

د ـ حزب اموى

حزب اموى ، به سركردگى معاويه ، به چند علّت با اسلام و مظهر اسلام يعنى اميرالمؤ منين (ع) مخالف بودند:

1 ـ رقابت قومى كه در سه نسل متوالى متراكم شده بود.

2 ـ كـيـنـه شـخـصـى كـه نـسـبت به على (ع) داشتند؛ زيرا حضرت (ع) برادر و دايى معاويه و سردمداران قريش را در جنگ ها به هلاكت رسانده بود.

4 ـ طـيـنت و مزاج منفعت پرستانه و مادّى حزب اموى كه اسلام و سياست على (ع) با آن بنابراين اخـتـلاف مـعـاويـه با على (ع) يك اختلاف عميق بود در ابعاد گوناگون : اختلاف قومى ، رقابت سياسى ، كينه شخصى ، اختلاف در طرز تفكّر، ادراك و احساسات .

بـه هـمـيـن جهت وقتى حضرت امير(ع) به خلافت رسيد، بنى اميّه سخت متاءثر شدند. معاويه با طـرح ايـن شـبـهه كه على از يارى عثمان خوددارى كرده است تمام گناه آن را به گردن امام (ع) گـذاشـت . و از حـمـاقـت سـپـاهـيـان خـود و سـسـتـى تـازه مسلمانان عراق بهره جست . و به بهانه خونخواهى عثمان مشكلات عديده اى را در جهان اسلام به وجود آورد.

بنابراين يكى از مشكلات عمده حضرت على (ع) بنى اميّه بودند كه از قدرت نظامى و اقتصادى نسبتاً زيادى برخوردار بودند.

على (ع)، قهرمان مبارزه با شرك و جهل كه حيات خود را وقف اصلاح جامعه مسلمانان كرده بود در 19 رمـضـان سـال 40 ه‍ . ق . در مـحـراب عـبـادت مـجـروح گـشـت و در روز 21 رمـضـان هـمـان سال به شهادت رسيد.

(وَاللّهِ ما سَلَّمْتُ الاَْمْرَ اِلَيْهِ اِلاّ لاَِنِّى لَمْ اَجِدْ اَنْصاراً وَ لَوْ وَجَدْتُ

اَنْصاراً لَقاتَلْتُه لَيْلى وَ نَهارى .)(669) امام مجتبى (ع)

تلاش هاى امام حسن مجتبى (ع) براى حفظ و احياى اسلام

پس از شهادت مظلومانه على بن ابى طالب (ع)، فرزند بزرگوار او، امام حسن (ع) به خلافت رسـيـد و مـدت 6 ماه در مسند حكومت بود. امام حسن (ع) در شرايطى زعامت جامعه اسلامى را برعهده گـرفـت كـه فـضـاى سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى عـراق بـه دنـبـال جـنـگ هـاى جـمـل ، صفين و نهروان از يك سو گرفته و غم آلود و از سوى ديگر پر از وسوسه و نگرانى شـده بـود. اصـلاحـات عـلى (ع) بـراى اهـل دنيا سخت گران آمد؛ و كوفى ها كه قبلاً در نبردهاى پـيروزمندانه با مشركين صاحب ثروت فراوان شده بودند در جنگ هاى داخلى بسيار آسيب ديدند و لذا حـاضـر بـه هـمـكـارى با اهل بيت (ع) نبودند. البته بعد از شهادت حضرت على (ع) مردم بـراى نـجات خود از دست معاويه و اهل شام چاره اى جز بيعت با امام مجتبى (ع) نداشتند. امّا وقتى از تهديدها و تطميع هاى معاويه با اطّلاع شدند دور حضرت (ع) را خالى گذاشتند.

بـرخـورد دوگـانـه مـردم عراق دور از انتظار نبود چرا كه در اواخر حكومت على (ع) نيز نه تنها حاضر نبودند عليه معاويه متّحد شوند و به جنگ او بروند بلكه براى دفاع از خود
عراق نيز تلاشى نمى كردند لذا امام على (ع) زبان به ملامت مى گشايد و مى فرمايد:

(اى گـروهـى كه وقتى دستور مى دهم اطاعت نكرده و وقتى دعوت مى كنم اجابت نمى كنيد...! شما را به خدا قسم آيا دينى نيست كه شما را وحدت بخشد، آيا حميّتى نيست كه شما را تحريك كند آيـا تـعـجـّب نـيـسـت كـه مـعاويه ، بيابان گردان جاهل را بدون هزينه و عطا فرامى خواند او را مـتـابـعـت مى كنند و من شما را دعوت مى كنم درحالى كه باقيمانده اسلام هستيد اما... نسبت به هيچ يـك از دسـتـورات رضـايـتبخش من رضايت نمى دهيد... تنها چيزى كه دوست دارم ملاقات مرگ است .)(670)

ايـن اوصـاف مـردم سـسـت عـنصرى است كه به ظاهر پيرو على (ع) بودند و با امام حسن (ع) امّا اوضـاع شـام در ايـن دوره بـسـيـار مـتـفـاوت از عـراق بـود. مـردم تـا قبل از حكميّت ، معاويه را (امير) مى خواندند. ولى در اين زمان او را (اميرالمؤ منين ) صدا مى زدند. آنـان جـايـگـاه سياسى و دينى معاويه و حزب اموى را بسيار رفيع مى دانستند. معاويه همانطور كـه قـبـلاً گفتيم با استخدام نيروهاى سياسى ، نظامى و دينى قدرت زيادى كسب كرده بود. لذا بعد از شهادت على (ع) از فرصت استفاده كرد و به عراق لشكركشى نمود.

موضع امام حسن (ع) در مقابل معاويه

امـام مـجـتـبـى (ع) كـه در جـنـگ هـاى جـمـل ، صـفـيـن و نـهـروان جـزو مـبـارزان خـط اوّل جـبـهـه بـود، پـس از رسـيدن به خلافت ، سياست هاى اصلاحىِ پدر بزرگوارشان را ادامه دادند و براى برداشتن موانع با تمام وجود قيام كردند.

امـام (ع) وقـتـى از تـجاوز معاويه به قلمرو حكومت اسلامى مطّلع شد، اعلام جهاد كرد و حجر بن عـدى را جهت اعلام فرمان جهاد به سوى فرمانداران و كارگزاران فرستاد و خود در كوفه به بـسـيـج مـردم پـرداخـت .(671) حـقـوق سپاهيان خود را نيز دو برابر نمود تا آمادگى دفاعى داشته باشند.(672)

امـا فـرمـان عـمـومـى جـهـاد از طـرف امـام (ع) (بـه خـاطـر هـمـان مـسائلى كه قبلاً يادآور شديم) پذيرفته نشد. لذا آنها را ملامت كرد و فرمود:

(چـه رفـتـار زشـتـى ! چـرا به پيشوا و فرزند پيامبرتان پاسخ نمى دهيد؟... مگر از خشم خدا نمى ترسيد و از ننگ و عار انديشه نداريد؟!)(673)

عدّه اى از مردم چون سخنان حضرت (ع) را شنيدند حركت كردند و به (نخيله ) رفتند و ده روز در آنـجـا مـانـدنـد. در ايـن مدت تنها چهارهزار نفر گرد آمدند. تلاش هاى بعدى امام (ع) براى جمع آورى نـيـرو چـندان مفيد واقع نشد. و با نيروهاى موجود خود را براى جنگ آماده ساخت و هنگامى كه معاويه پيشنهاد صلح داد امام (ع) مخالفت كرد و در سخنرانى خود به مردم فرمود:

(اَلا وَ اِنَّ مُعاوِيَةَ دَعانا لاَِمْرٍ لَيْسَ فيهِ عِزُّ وَ لا نَصَفَةٌ فَاِنْ اَرَدْتُمُ الْمَوْتَ رَدَدْناهُ عَلَيْهِ وَ حاكَمْناهُ اِلَى اللّهِ عـَزَّوَجَلَّ بِظُبْىِ السُّيُوفِ وَ اِنْ اَرَدْتُمُ الْحَياةَ قَبِلْناهُ وَ اَخَذْنا بدانيد معاويه ما را به امـرى (صـلح ) دعـوت كـرده كـه در آن نـه عـزّتـى براى ما و شما وجود بازگردانده و او را با شـمـشـيـرهـاى بـرّان بـه حـكـم خـدا فـراخـوانـيـم و اگـر در پـى زنـدگـى هـسـتـيـد مـا هـم قبول مى كنيم و رضايت شما را فراهم مى آوريم .

و در تـوبيخ مردمى كه طرفدار صلح بودند فرمودند: (شما همان كسانى هستيد كه حكميت را در صفّين بر پدرم تحميل كرديد.)(674)

بـنـابـرايـن مـوضـع اوّليـه امـام (ع) در مـقـابـل مـعـاويـه ، جـنـگ بود و اين حقيقتِ تاريخى ، غير قابل انكار است .

پيمان صلح

معاويه با به كارگيرى هواداران و وابستگان خود در عراق علاوه بر تهديد و تطميع مردم ، با تبليغات وسيع زمينه صلح (و به دست آوردن عراق بدون خونريزى ) را آماده ساخت . معاويه با زيـركـى و حـيله گرى كه داشت در ميان سپاه عراق شايعاتى مبنى بر صلح امام حسن (ع) مطرح كرد و نهايتاً به خود حضرت (ع) پيشنهاد نمود.

امـام حـسن (ع) با آگاهى از شرايط بد سپاه خويش پيشنهاد معاويه را با مردم در ميان گذاشت و اكثريت آنها را موافق صلح يافت . چنانكه امام (ع) مى فرمايد:

(ديـدم كـه اكـثريت عظيم مردم متمايل به صلح بوده و از جنگ كراهت دارند من نيز نخواستم آنها را بر چيزى كه كراهت دارند وادارم .)(675)

وقتى امام (ع) سستى مردم را ديد، احساس كرد اگر با معاويه درگير شود ثمره جنگ چيزى به جز كشته شدن ياران مخلصش و نابودى بقية السلف نخواهد بود.

امام حسن (ع) در اين باره مى فرمايد:

(وَ لَوْلا ما اَتَيْتُ لَما تُرِكَ مِنْ شيعَتِنا عَلى وَجْهِ الاَْرْضِ اَحَدٌ اِلاّ قُتِلَ)(676)

اگر چنين نمى كردم احدى از شيعيان ما در روى زمين باقى نمى ماند و همه كشته مى شدند.

مـكـر و خـدعـه ديـگـر مـعـاويـه ايـن بـود كـه كـاغـذ سـفـيـد امـضـاء شـده بـراى امـام حـسـن (ع) فرستاد.(677) و هرگونه تعهّدى را پذيرفت . گفت : هدف تو از خلافت چيست ؟ مگر نـمـى خـواهـى بـه مـقرّرات اسلامى عمل شود؟ من مجرى منويّات تو هستم . بنابراين ، شما براى اگـر امـام حسن (ع) در چنين شرايط صلح را نمى پذيرفت يقيناً ده ها هزار نفر كشته مى شدند و سـرانـجام هم مردم شام پيروز مى شدند و تاريخ ، امام حسن (ع) را ملامت امام حسن (ع) با امضاى صلحنامه ، چهره كريه اموى ها را بر ملا كرد و زمينه قيام خونين كربلا را مهيّا نمود.

معاويه در مسند قدرت

مـعـاويه با قدرت سپاه شام و دسيسه هاى غير انسانى به خلافت دست يافت . او پس ازبه دست گـرفتن حكومت ، تمام شرايط و بندهاى قرارداد را علناً زير پا نهاد. و در خطبه اى كه در همان سـاعـات اوّليـه در كـوفـه ايراد كرد، صريحاً به اين مطلب اقرار نمود، او گفت : (من تنها به خاطر دفع فتنه آن شروط را پذيرفتم و اكنون كه فتنه برطرف شده به هيچ وجه آن شروط را قبول ندارم .)(678)

مـعاويه با زير پا نهادن عهدنامه ، حكومت استبدادى خود را آغاز نمود و عداوت خارج از حدّ خودش را نـسـبـت بـه دودمـان پيامبر(ص) و فرزندان على (ع) به طرق مختلف ابراز كرد. و آنها را از صـحـنـه فـعـاليـّتـهـاى اجـتـمـاعـى كـنـار گـذاشـت ؛ حـتـّى در مـسـائل عـلمـى و ديـنـى نـيـز رابـطـه مـردم بـا آنـان قـطـع شـد. چـون هـرگـونـه ارتـبـاط بـا اهل بيت (ع) از ناحيه امويها جرم تلقّى مى شد و با خشونت روبرو مى گرديد.

نـتـيـجـه اين خشونت ها و قطع ارتباط مردم با اهل بيت پيغمبر(ص)، انحرافات وسيعِ فرهنگى ، اجـتـمـاعـى و اقـتـصـادى بـود كـه قبلاً بطور مفصّل درباره آنها سخن گفتيم . و بحث انحرافات سياسى ، در بخش زمينه هاى سياسى نهضت امام حسين (ع) مطرح خواهد شد.

تلاش هاى امام حسن (ع) پس از امضاى صلحنامه

امـام مـجـتـبـى (ع) پـس از امـضـاى صـلحـنـامـه نـيـز بـا تـمـام وجـود از حـقـّانـيـت اهل بيت (ع) واسلام ناب محمّدى (ص) دفاع كرد.(679)

امـام (ع) پـس از بيانات ديكتاتور مآبانه معاويه در كوفه ، سخنرانى كرد. ضمن بيان حقّانيت خـويـش ، ويـژگـى هاى يك حاكم جائر و ستمگر را بيان داشت و به طور كنايه روش معاويه را ستمگرانه معرّفى نمود. امام (ع) فرمود:

(مردم ! زيرك ترين زيرك ها فرد با تقوا و پرهيزكار، و بى خردترين بى خردان زشت كار و خـيـانـتـكـار اسـت . اگـر شـمـا بـيـن جـابلقا و جابرصا (شرق و غرب ) بگرديد كسى كه جدّش رسول اللّه باشد جز من و برادرم حسين پيدا نخواهيد كرد.

عـزيـزتـان كرد، و اندك بوديد افزونتان ساخت . و مى دانيد كه معاويه بر سر حقّى با من به نـزاع پـرداخته كه از آنِ من است نه او، ولى من مصلحت امّت را در نظر گرفتم . قرارداد صلح را پـذيـرفـتـم ... خـليـفـه كـسـى اسـت كـه مـطـابـق كـتـاب خـدا و سـنـّت پـيـامـبـر(ص) عمل مى كند، خليفه آن نيست كه با مردم رفتارى ستمگرانه داشته باشد. چنين شخصى پادشاهى و سـلطـنـتـى بـه دست آورد. و مدت كوتاهى از آن بهره بردارى مى كند سپس لذّت هاى آن از بين رفته و زحمت هايش بر جاى مى ماند.)(680)

امـام (ع) بـا ايـن بـيـانـات فـهـماند كه كناره گيرى اش به معناى استعفاى از خلافت و معرّفى جـايـگـزيـن نـيـسـت ، بـلكـه هـنوز هم خود را محقّ مى داند، امّا به خاطر مصالح مسلمانان از حق خود صرف نظر نموده است و تلويحاً ستمگرى معاويه را نيز بيان كرد.

امـام حـسن (ع) با انحرافاتى كه از ناحيه بنى اميّه ايجاد مى شد در حدّ توان مبارزه مى كرد؛ از جـمـله آنـهـا، مـبارزه حضرت (ع) با جبرگرايى است كه معاويه مروّج آن بود و قبلاً در اين باره صحبت شد.

امـام (ع) در پـاسـخ حـسـن بـصـرى كـه دربـاره قـضـا و قـدر سـؤ ال كرده بود صريحاً اعلام كرد كه انديشه جبر و تفويض به كلّى مردود است و نوشت :

(فـَمـَنْ لَمْ يـُؤْمـِنُ بـِالْقـَدَرِ خَيْرُهُ وَ شَرُّهُ اَنَّ اللّهَ يَعْلَمْهُ، فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ اَحالَ الْمَعاصى عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ...)(681)

كـسـى كـه مـعتقد نيست كه تقدير خير و شرّ به دست خدا مى باشد و خدا عالم به آنهاست كافر است و كسى كه معاصى را به خدا نسبت دهد فاجر است .

گواه اينكه امام حسن (ع) هرگز دست از مبارزه با شرك و نفاق برنداشته و دين خدا را حمايت مى كرد توطئه معاويه براى شهادت آن بزرگوار مى باشد.

(اَللّهـُمَّ الْعـَنْ اَوَّلَ ظـالِمٍ ظـَلَمَ حـَقَّ مـُحـَمَّدٍ(ص) وَ آلِ مـُحـَمَّدٍ(ص) وَ آخـِرَ تـابـِعٍ لَهُ عـَلى ذلِك )(682)

فَاِنّى اَدْعُوكُمْ اِلى اِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اَماتَةِ الْبِدْعَةِ فَاءِنْ

تُجيبُوا تَهْتَدُوا سُبُلَ الرَّشادِ.)(683) امام حسين (ع)

تلاش هاى امام حسين (ع) جهت حفظ و احياى اسلام

امام حسين (ع)، سرور آزادگان جهان ، بعد از شهادت برادر بزرگوارش ، امام مجتبى (ع)، حدود ده سـال بـا مـعـاويـه مـعـاصـر بـود. در ايـن مـدت ، سـيـاسـت آن حـضـرت (ع) در مـورد مسائل فرهنگى ، سياسى و اجتماعى همانند برادرش بود. و قيام به شمشير را در برابر مفاسد و جـنـايـات معاويه در آن شرايط به مصلحت اسلام نمى ديد. ولى عدم جنگ به معناى بى تفاوت بـودن نـسـبـت بـه جـريـانـات حـاكـم نـبـود. چـه ايـنـكـه امـام حـسـيـن (ع) در ايـن مـدت بـا ارسـال نـامه هاى متعدد به معاويه بدعت ها و انحراف هاى او را يادآورى مى كرد و مصرّاً از او مى خواست كه مرتكب اين خلاف ها نشود. نامه هاى حضرت (ع) به معاويه را قبلاً در بحث بدعت هاى مـعـاويـه نـقـل كـرديـم . و در اين مدت امام حسين (ع) جهت آگاهى بخشيدن به مردم و معرّفى چهره كـريـه امـوى هـا نيز تلاش مستمرّ داشت به عنوان نمونه سخنرانى حضرت (ع) در مِنا را متذكر مى شويم .

امـام حـسـين (ع) در سخنرانى خود براى افراد متنفذ و دانشمندانى كه در (منا) گرد هم آمده بودند ضـمـن اينكه آنها را مقصّر اصلى دانست كه زمينه را براى حكومت بنى اميّه فراهم كرده اند، خيانت هـاى مـعـاويـه را يـادآورى نـمـود. امـام (ع) معاويه را ديكتاتورى خواند كه از ارزش هاى اسلامى فاصله گرفته است . و فرمود:

(... جـريـان ادارى كـشـور و صـدور احـكام دادگاهى و تصويب برنامه هاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى كه امين حقوق الهى و داناى حلال و حرامند سپرده شود امّا اينك مقامتان را از شما بـاز گـرفته و ربوده اند. اگر شما مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمّل ناگوارى مى شديد مقرّرات براى تصويب پيش شما آورده مى شد و بـه دسـت شـمـا صـادر مـى گـرديـد و مـرجـع كـارهـا بـوديـد. امـا بـه سـتـمـكـاران مـجـال داديـد ايـن مـقـام را از شما بستانند، و گذاشتيد حكومتى كه قانوناً مقيّد به شرع است به دلبـسـتـگـيـتـان بـه زنـدگـى گـريـزان دنيا. شما با اين روحيه و رويّه ، توده ناتوان را به چـنگال اين ستمگران گرفتار كرديد تا يكى برده وار سركوفته باشد و ديگرى بيچاره وار سرگرم تاءمين آب و نانش . حكّام خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه ورند و با هوسبازى خويش نـنـگ و رسوايى به بار مى آورند، در هر شهر، سخنورى مزدور بر منبر مى رود. خاك وطن زير پـايـشـان پـراكنده و دستشان در آن گشاده است . مردم بنده ايشان اند و ناتوان از دفاع خويش . حـاكـمـى ديـكـتاتور است و حاكمى ديگر كينه ورز و بدخواه و آن ديگرى كوبنده بيچارگان ، و فـرمـانـروايـى مسلّط كه نه خدا را مى شناسد و نه روز جزا را شگفتا كه جامعه در تصرّف مرد دغلباز و ستمكار است ...!)(684)

امـام حـسـيـن (ع) براى هدايت امّت اسلام و مخالفت با انحرافات حزب اموى تلاش مستمر داشت اما ايـنـكـه چـرا حـضرت (ع) علناً وارد صحنه كارزار و نبرد با معاويه نشد و پس از مرگ وى قيام كرد مطلبى است كه اجمالاً آن را بررسى مى كنيم .