زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۱۳ -


نقش على (ع) در حفظ و احياى اسلام

(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِاللّهِ....)(607) قرآن كريم

عـلى بـن ابـى طـالب (ع) اوّليـن كـسـى بـود كـه بـه رسول خدا(ص) ايمان آورد و تا رحلت پيغمبر اكرم (ص) همواره به عنوان سربازى فداكار در كنار حضرتش باقى ماند و كمتر زمانى مى توان يافت كه على (ع) جداى از پيامبر(ص) بوده باشد. در اين باره خود ايشان فرمود:

(و لَقَد كُنْتُ اَتَّبِعُهُ اِتّباعَ الفَصيلِ اَثَرَ اُمِّهِ)(608)

من همچون نوزاد شتر كه به دنبال مادرش مى رود پيرو و دنباله رو پيامبر بودم.

طـبـق گـزارش هـمـه مورّخان شخصيّتى كه بيشترين فداكارى را در جنگ هاى صدر اسلام از خود نـشـان داده و بـراى رشـد و گـسترش اسلام از تمام هستى خود گذشته ، على بن على (ع) كسى بـود كـه در تـوطـئه دارالنـدوة و جـنـگ اُحـُد جـان خود را سپر بلاى پيغمبر اسلام (ص) نمود. و خداوند متعال از ايثار و گذشت او تجليل فرمود.(609)

عـلى (ع)، جـان رسـول الله (ص) بـود نـه فـقـط بـه خـاطـر ايـن كـه در جـريـان مـبـاهـله خداى متعال او را جان پيامبر(ص) خواند.(610) بلكه از آن جهت كه على (ع) گفت :

(نـور وحـى و رسـالت را مـى ديـدم و نـسـيـم نـبـوّت را اسـتـشـمـام مـى كـردم ، و هـنـگـام نـزول وحـى نـاله شـيـطـان را مـى شـنيدم به حضرت (ص) عرض كردم اين ناله چيست ؟ حضرت فرمود ناله شيطان است كه ماءيوس مى شود از اينكه اطاعت شود. يا على تو مى شنوى آنچه من مـى شـنـوم و مـى بـيـنـى آنـچـه مـن مـى بـيـنـم اِلاّ اين كه تو پيامبر نيستى بلكه وزير پيامبرى .)(611)

ايـن مـطـلب وقتى ضميمه شود به آيه شريفه (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمـُنـْذِريـنِ)(612) نـتـيـجـه ايـن مى شود كه على (ع) چون جان پيامبر(ص) بوده و اصالتاً يك نور بوده اند دريافت هاى قلبى پيامبر(ص) را متوجّه مى شده است .

بـعـد از پـيـامبر(ص)، على (ع) عالم ترين و آگاهترين فرد روى زمين بوده است . و اين حقيقتى است كه اكثريّت قريب به اتّفاق محقّقان و مورّخان به آن تصريح كرده اند.(613) به همين دليل پيامبر(ص) او را بعنوان مبلّغ و مبيّن اسلام و قرآن معرّفى فرمود.

يـقـيـنـاً بـررسـى زنـدگـى پـر بركت على بن ابى طالب (ع) و نقش حضرتش در حفظ و احياى اسـلام فـراتـر از آن است كه بتوانيم از عهده آن برآييم . امّا از باب اينكه (ما لا يُدْرَكْ كُلُّهُ لا يُتْرَكْ كُلِّهِ) و

(آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگى بايد چشيد)

شـمـّه اى از بـركـات وجـودى آن حـضـرت (ع) در مـبارزه با انحرافات و حفظ اسلام ، را تيمناً و تبرّكاً نقل مى كنيم .

الف ـ عصر رسالت

ب ـ عصر خلافت خلفاء سه گانه

ج ـ دوران حاكميت

بـخـش نـخـسـت از زنـدگـى حـضـرت (ع) را بـه جـهـت ضـيـق مـجـال و مـحـوريـت رسـول خدا(ص) در آن دوره مطرح نمى كنيم و صرفاً درباره بخش هاى دوّم و سـوّم كـه عـلى (ع) مـسـؤ وليـت مـسـتـقيم حفظ و حراست دين اسلام را به عهده داشته ، مطالبى را متذكّر مى شويم .

زندگانى امير مؤ منان على (ع) در عصر خلفا

(مَعَنا رايَةُ الْحَقّ مَنْ تَبِعَها لَحِقَ، وَ مَنْ تَاءَخَّرَ

عَنْها غَرِقَ.)(614) امام على (ع)

پـس از رحـلت پـيامبر اكرم (ص)، آنگاه كه على (ع) از مصوّبات سقيفه آگاهى يافت ، مخالفت خـود را صـريـحـاً اعلام فرمود. و از رفتن به مسجد، جهت بيعت با ابوبكر خوددارى كرد. خليفه بـه خـاطـر تـرس از واكـنـش عـلى (ع) و پـيـروانـش كـسـانـى را بـه منزل امام (ع) فرستاد تا حضرت (ع) را با زور به مسجد بياورند.

عـلى (ع) نـه تـنـهـا بـا ابـوبـكر بيعت نكرد، بلكه خلافت را از حقوق خود دانست كه غاصبانه تـصـاحـب شـده اسـت . و در جـاهـاى مختلف ، به مناسبت هاى گوناگون اين حقيقت را بازگو نمود. حـضـرت (ع) در جواب كسى كه مى گفت چقدر على بر حكومت حريص است فرمود: (اِنّما طَلَبْتُ حـَقـّاً لى )(615)؛ مـن در مـطـالبه حقى هستم كه براى من ثابت است . همچنين فرمود: (اِنَّ مـَحـَلّى مـِنـْها مَحَلَّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحا)(616) جايگاه من در حكومت و خلافت جايگاه استوانه (وسط) سنگ آسياست .

امـّا وقـتـى خـلافـت ابوبكر را ثابت شده دانست به خاطر مصالحى كه در جامعه نوپاى اسلامى وجود داشت از مطالبه حقّ خويش صرف نظر نمود و سكوت اختيار كرد. البته سكوتى همراه با درد و رنج كه دركش براى ما ممكن نيست . امام (ع) در اين باره فرمود:

(پـس مـن رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پيچيدم درحالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست تنها (با بى ياورى ) به پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم ) و يا در ايـن محيط اختناق و ظلمتى كه پديد آوردند صبر كنم ؟ محيطى كه پيران را فرسوده ، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد.

(عـاقـبـت ) ديـدم بـردبارى و صبر بر عقل و خرد نزديك تر است لذا شكيبايى ورزيدم ولى به كـسـى مـى مـاندم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته ، با چشم و در شوراى شش نفرى ، پس از تعيين و انتخاب عثمان از طرف عبدالرحمن بن عوف فرمود:

(لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنّى اَحَقُّ بِها مِنْ غيرى )(617)

شما مى دانيد من از همه براى خلافت شايسته ترم .

(... فَدَعْ عَنْكَ قُريْشاً وَ تَرَكاضَهُمْ فِى الضَّلالِ وَ تَجَوُّلَهُمْ فِى

الشِّقاقِ وَ جَماحَهُم فِى التِّيه ....)(618) امام على (ع)

انتقاد از خلفا

امـام عـلى (ع) از بـدعـت هـا و انـحـرافـاتـى كـه بـه دسـت خـلفـاء يـا عـمـّال آنـهـا ايجاد مى گرديد انتقاد مى كرد و از آنها مى خواست تا حدود و قوانين الهى را رعايت نمايند. خود نيز در حدّ امكان تلاش مى كرد جلوى انحرافات را بگيرد امّا موفقيّت چندانى در اين زمينه كسب نكرد.

ابن ابى الحديد مى گويد: شكايت و انتقاد امام از خلفاء ولو به صورت ضمنى و كلّى متواتر اسـت . من از يكى از معاصرين مورد اعتماد خويش معروف به (ابن عاليه ) شنيدم كه مى گفت : در خدمت اسماعيل بن على حنبلى ، امام حنابله عصر بودم كه مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت كرده بـود و اسـمـاعـيـل از مـسـافـرتـش و از آنـچـه در كـوفـه ديـده بود از او مى پرسيد. او در ضمن نـقـل وقايع با تاءسف زياد جريان انتقادهاى شديد شيعه را از خلفا اظهار مى كرد. فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست ؟ اين در را خود على (ع) باز كرده است .(619)

چـنـانـكـه قـبـلاً گـفـتـيـم حـضـرت عـلى (ع) عـلاوه بـر اظـهـار حـقـّانـيـت اهـل بـيـت (ع) بـراى خـلافـت رسـول خـدا(ص)، از خـلفـا بـه دليل غصب خلافت و غصب فدك انتقاد نمود و به خليفه سوّم به سبب تندروى ها و انحرافات وى هشدارهاى فراوان داد و با تمام وجود در جلوگيرى از انحرافات مجاهدت نمود.

حضرت (ع) به عثمان فرمود:

(ترا به خدا، ترا به خدا، درباره خويش بينديش . تو نابينايى نيستى تا تو را بينا سازيم و نادانى نيستى تا تو را علم آموزيم .)

(راهـهـا آشكارند و عَلَم هاى دين بر پا. بدان كه برترين بنده نزد خدا پيشواى دادگراست كه هـم هـدايـت شـده بـاشد و هم هدايت كند و سنت معلوم را بر پاى دارد و بدعت هاى خود گمراه است و مـردم را نـيـز گـمـراه مـى نـمـايـد... پـس تـو بـا ايـن سـن و سـال آلت دسـت (مـروان ) مـبـاش تـا هـر جـا كـه دلش ‍ بـخـواهـد تـو را بـه دنبال خود ببرد!)(620)

امّا عثمان متنبّه نشد و عاقبت گرفتار خشم مسلمانان گرديد.

بـه هـر حـال آنـچـه مـسـلّم است اين است كه على بن ابى طالب (ع) از سر خيرخواهى براى امّت اسلام مطالب لازم را به خلفا متذكّر مى شد امّا از آنجا كه امام (ع) قدرتى نداشت نمى توانست جلوى آن بدعت ها و انحرافات را عملاً بگيرد.

مماشات با نظام حاكم

امـام عـلى (ع) احـسـاسـات عـاشـقـانـه ، تـعـهـّد، صـمـيـمـيـّت و وفـادارى خـلل ناپذير نسبت به اسلام داشت . نزد او (اسلام ) بالاتر از همه ملاحظات ديگر بود. على (ع)كـه هـسـتـى خود را وقف رسالت پيغمبر(ص) نموده بود. وقتى مشاهده كرد از عدم همكارى او با نظام حاكم ، اسلام نوپاى محمّدى (ص) آسيب مى بيند و مسلمانان متفرّق مى شوند جهت تقويت دين و حـفـظ وحدت لازم ديد با شيخين همكارى نمايد و ظاهراً با آنها مصالحه نمايد. البته فعاليّت او در عـصـر خـلفـا بـه هـيـچ وجـه قـابـل قـيـاس با عصر رسالت نبود؛ زيرا على (ع) در زمان پيامبر(ص) فعال ترين و غيرتمندترين ياور حضرت (ص) بود و در غالب كارهاى بزرگى كـه بـراى اسلام صورت مى گرفت نقش اول داشت . امّا در زمان خلفا در حدّ ضرورت در صحنه هـاى فـرهـنـگـى ، سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى حـضـور مـى يـافـت و عـمـده وقـت خـويـش را صـرف مسائل غير سياسى و اجتماعى مى نمود.

امـام عـلى (ع) در مـورد عـلّت مـمـاشـات بـا خـلفـا و هـمـكـارى اش بـا آنـهـا، بـه اهل مصر چنين نوشت :

(مـن اوّل دسـتـم را پـس كشيدم تا آن كه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند (مرتدّ شدند) و مـردم را بـه مـحـو دين محمد(ص) دعوت مى كنند. ترسيدم كه اگر در اين لحظات حسّاس اسلام و مـسـلمـيـن را يـارى نكنم خرابى يا شكافى در اساس اسلام ببينم كه مصيبت آن بر من از مصيبت از دست رفتن چند روز خلافت پس از پيغمبر بيشتر باشد.)(621)

و هـنـگـامـى كـه شـنيد يكى از فرزندان ابولهب اشعارى مبنى بر فضيلت و ذى حق بودن او و ذمّ مخالفانش سروده است : (وى را نهى كرد و فرمود: (سَلامَةُ الدّينِ اَحَبُّ اِلَيْنا مِنْ)و در روزهاى اوّل خـلافـتـش خـطـابـه اى ايـراد فـرمـود و پـس از حـمد و ثناى الهى و درود بر (پس از وفات رسول خدا ما خاندان باور نمى كرديم كه امّت در حقّ ما طمع كنند. اما آنچه انتظار نمى رفت واقع شـد: حـق مـا را غصب كردند و ما در رديف توده بازارى قرار گرفتيم . چشم هايى از ما گريست و ناراحتى به وجود آمد. و اگر ترس اين نبود كه مسلمانان متفرّق شوند و دين خدا تضعيف شود (در مقابل خلفاء) غير از اين بوديم .)(622)

و در جواب ابوسفيان آنگاه كه ظاهراً به قصد حمايت مى خواست با حضرت (ع) بيعت كند.

فرمود:

(دريـاى فـتـنـه را بـا كـشـتـى هـاى نـجـات بـشـكـافـيـد از راه خـلاف و تـفـرقـه دورى گزينيد.)(623)

راهنمايى خلفاء در امور فكرى و علمى

امام (ع) گرچه حضور فعّال در جريانات سياسى و جنگ هاى زمان خلفا نداشت امّا ازجهت فكرى و عـلمـى آنـهـا را يـارى مـى داد. مـخصوصاً در بيان احكام الهى درباره قضاوت و مباحثات دينى با اهل كتاب نقش مؤ ثر داشت .

يـقـيـنـاً بـررسـى تـفـصـيـلى ايـن مـطـلب و ذكـر هـمـه مـوارد عـيـنـى آن مـجـال ديگرى مى طلبد. لكن براى اينكه آنچه گفته شد صرف ادّعا نباشد مواردى را متذكّر مى شويم .

نهى عمر از رفتن به ميدان جنگ

وقتى عمر در مورد رفتن به جنگ با روم با حضرت امير(ع) مشورت كرد. امام (ع) به خوبى او را راهنمايى كرد و فرمود:

(... ولى تـو اگـر شـخـصـاً به سوى دشمن حركت كنى و مغلوب گردى براى شهرهاى دوردست مسلمانان پناهى نمى ماند. (اگر تو در ميدان جنگ كشته شدى پيش از آن كه مردم با ديگرى بيعت كـنـنـد) كـسـى نـيـسـت كـه بـه او مـراجعه كنند. پس مرد جنگ آزموده اى را به سوى آنها بفرست و گـروهـى كـه مـشـكـلات و سـختى هاى جنگ ها را ديده اند و خيرخواه و نصيحت پذيرند با او همراه سـاز. پـس اگـر خـدا پيروزى داد همان است كه تو مى خواهى و اگر نشد تو مدافع مردم و پناه آنها خواهى بود.)(624)

همچنين در مورد حضور عمر در جنگ با ايران مطالبى اظهار داشت كه براى جهان اسلام بسيار مفيد است . على (ع) به او فرمود:

(اگـر شـخـصـاً از اين سرزمين خارج شوى عرب از اطراف و اكناف سر از فرمانت بيرون خواهند بـرد (و آن گـاه خـواهى فهميد) كه آنچه پشت سر گذاشته اى مهم تر از آن است كه در پيش رو دارى . اگر چشم عجم ها فردا بر تو افتد خواهند گفت اين اساس و ريشه عرب است اگر قطعش كـنـيـد راحـت مـى گـرديـد و ايـن فـكـر آنـها را در مبارزه با تو و طمع در نابوديت حريص تر و سرسخت تر خواهد ساخت ...)(625)

نقش هدايتى على (ع) نسبت به خلفا آنقدر مهمّ و حسّاس بوده است كه خليفه دوّم بارها گفته است : (لا اَبـْقـانِىَ اللّهُ لِمُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَها اَبُوالْحَسَنُ)؛ خداوند مرا با مشكلى كه على براى حلّ آن نباشد باقى نگذارد! همچنين گفت : (لَو لا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَر)(626) اگر على نبود عمر هلاك شده بود.

پاسخ به سؤ الات كعب الاحبار

سـيـّد رضـى جـواب هـاى قـاطـعـانـه عـلى (ع) را بـه كـعـب الاحـبـار چـنـيـن نقل كرده است .

(عـدّه اى از اصـحـاب درِ خـانـه عـثـمـان اجـتـمـاع كـرده بـودنـد، كـعـب الاحـبـار (كـه پـاسـخ مـسـائل خـودش را نگرفته بود) گفت : دوست داشتم آگاه ترين اصحاب محمّد نزد من بود و از او چـيـزهـايـى مـى پـرسـيـدم كـه احدى جز يكى دو نفر كسى در عالم به آنها آگاهى ندارد. در اين لحـظـه عـلى بـن ابـى طـالب (ع) از راه رسـيـد و به جمع آنان وارد شد. اصحاب تبسّم كردند. گويا على (ع) از اين كار آنها متاءثر شد، لذا پرسيد: چرا خنديديد؟ گفتند غرضى نداشتيم ؛ كـعـب الاحـبـار آرزويـى كـرد بـلافـاصـله اجـابـت گـرديـد! حـضـرت (ع) از آرزوى كـعـب سـؤ ال نـمـود گـفتند او آرزو كرد نزد آگاه ترين اصحاب محمّد(ص) باشد تا سؤ الاتى نمايد كه احـدى در روى زمـيـن بـه آنـهـا آگـاهـى نـدارد. امـام عـلى (ع) نـشـسـت و فـرمـود: (هـاتِ يا كَعْبُ مَسائِلكَ) (اى كعب سؤ الات خود را مطرح كن .)

كعب گفت : يا ابالحسن اوّلين درختى كه روى زمين روييد كدام درخت است ؟

حضرت پاسخ داد: در نظر شما يا در نظر ما؟ گفت : هر دو را بيان كن . فرمود: به گمان شما اوّلين درخت ، آن درختى بود كه كشتى نوح از آن ساخته شد. كه اين دروغ است . اوّلين خرماى آن بخورد و در سايه اش استراحت كند.

كعب پرسيد: اوّلين چشمه اى كه در روى زمين جارى شد كدام چشمه بود؟

ايـن سـخـن بـاطـلى اسـت . اوّليـن چـشمه ، چشمه اى بود كه حضرت خضر از آن نوشيد و در دنيا بـاقـى مـانـد. كـعـب پرسيد: يا ابالحسن از كسى كه پدر نداشت و از كسى كه قبيله نداشت و از جايى كه قبله ندارد ما را آگاه ساز.

حـضـرت (ع) فـرمـود: كـسـى كـه پـدر نـداشـت عـيـسـى بـن مـريـم (ع) بـود، و شـخـصـى كـه فاميل و قبيله نداشت حضرت آدم بود و جايى كه قبله ندارد بيت الله الحرام است كه خود قبله است و قبله ندارد.

كعب پرسيد: يا ابالحسن يك سؤ ال ديگر هست كه اگر پاسخ دهى مى دانم كه تو خودت هستى . (يعنى تو خليفه پيامبرى ). بگو كدام شخص بود كه قبرش ، او را حركت مى داد؟

حـضـرت (ع) فـرمـود: آن شـخـص يـونـس بـن مـتـّى بـود كـه خـداونـد متعال در شكم ماهى او را زندانى ساخته بود.(627)

راهنمايى خلفا در امر قضاوت

در مـورد راهـنـمـايـى خـلفـا در امـر قضاوت على (ع) نقش به سزايى ايفا مى كرد كه به عنوان نمونه يك مورد از آنها را نقل مى كنيم .

در زمـان خـليـفـه دوّم نوجوانى نزد او آمد و ادّعا كرد بعد از اينكه خودش را شناخته است (بزرگ شده است ) مادرش وى را از خود رانده و فرزندى او را انكار كرده است .

عـمـر دسـتـور داد آن زن را (كـه مـتـّهـم بـه مـادرى بـود) آوردنـد. چهار برادر او شهادت دادند كه خواهرشان دختر باكره است و هرگز ازدواج نكرده ، و اين نوجوان درصدد بى آبرو ساختن قبيله آنهاست .

عـمـر دسـتـور داد مـوقـّتـاً جـوان را زنـدانـى كـنـنـد تـا قـضـيـّه را بـيـشـتر بررسى كند. در اين حال على (ع) از راه رسيد، و از قضيه مطلع شد.

امـام عـلى (ع) فرمود: آيا اين زن ولىّ و سرپرست دارد؟ گفتند: برادرانش حاضرند و ولايت اين زن بـرعـهـده آنـهـاسـت . بـه آنـهـا فـرمـود: آيـا امـر و قضاوت مرا در مورد خودتان و خواهرتان قـبول داريد؟ گفتند: آرى شما وكيل هستيد. آنگاه حضرت (ع) خليفه دوّم و (عَلى اَرْبَعِ مِاءَةَ دِرْهَمٍ وَالْمَهْرُ مِنْ مالى ) (اين زن را به ازدواج اين نوجوان درآوردم و مهر آن را چهارصد درهم قرار دادم كه خودم پرداخت مى نمايم .)

سـپـس بـه غـلام خـود، قـنـبـر دسـتـور داد (درهـم هـا) را آوردنـد و بـه نـوجـوان تـحـويـل داد و از او از ايـنـكـه اثـر نـكـاح در تـو بـاشـد (يـعـنـى غسل كرده باشى ).

جـوان بـرخـاسـت و آنـها را در دامن آن زن ريخت . ناگهان زن فرياد كشيد: آتش آتش ! يا على مى خواهى مرا به نكاح فرزندم درآورى ؟! سوگند به خدا برادرم كار خلاف با من انجام داد. براى تـبـرئه خودش به من چنين پيشنهادى كرد كه او را از خودم برانم ! در اينجا بود كه عمر گفت : (لَو لا علىٌ لَهَلَكَ عُمَر)(628)

در مـورد كـمـك هـاى فـكـرى عـلى (ع) بـه خـلفـا حـكـايـت هـاى فـراوانـى نـقـل شـده اسـت كـه ما به جهت ضيق مجال به همين مقدار اكتفا مى كنيم . و خوانندگان محترم را به مطالعه كتاب گرانسنگ الغدير، در اين زمينه ، توصيه مى نماييم .

جمع آورى قرآن كريم

على (ع) از كودكى در دامان پيامبر اكرم (ص) تربيت شده و اكثر اوقات همراه آن حضرت (ص) بـود و معارف دين را مستقيماً از او فرا مى گرفت ، تا آنجا كه فرمود: (سوگند به خدا آيه اى نازل نشد مگر آنكه دانستم درباره چه و كجا نازل شده است . همانا پروردگارم قلبى فراگير معانى به من عنايت فرموده است ).(629)

پـس از رحلت پيامبر(ص) اوّلين كسى كه به دستور آن حضرت (ص) جمع آورى قرآن را همراه تـفسير و بيان شاءن نزول آيات و بيان ناسخ و منسوخ آنها آغاز نمود على بن ابى طالب (ع) بود.(630)

ابن ابى الحديد مى نويسد: على (ع) اوّلين كسى بود كه قرآن كريم را جمع آورى نمود و همه پـيـشـوايـان قرائت همانند ابوعمرو بن العلاء و عاصم بن ابى النجود و غير اينها از سليم بن قـيـس مـى گـويـد: (وقـتـى عـلى (ع) بـى وفـايـى امـّت را ديـد، در مـنـزل خـود نـشـسـت و مـشـغـول جـمـع آورى قـرآن گـرديـد و از منزل خارج نشد تا قرآن را جمع آورى نمود.)(631)

ايـن مـطـلب قـابـل ذكـر اسـت كـه مـصـحـف عـلى (ع) يـعـنـى قـرآن هـمـراه بـا شـاءن نـزول و تـفسير آن ، است و آنان به طور گسترده از آن بهره مى گرفتند. امام باقر(ع) در اين بـاره فـرمـود: (عـِنـْدَنـا كـِتـابُ عـلي (ع)... مـا عـَلَى الاَْرْضِ شـى ءٌ يـُحـتـاجُ اِلَيـْهِ اِلاّ وَ هـُوَ فيهِ)(632) كتاب على (ع)... نزد ما مى باشد و مساءله اى وجود ندارد كه مورد نياز باشد و در اين كتاب يافت نشود.

فعاليّت هاى اقتصادى

عـلى (ع) در عـصر خلفا علاوه بر تبليغ و نشر احكام اسلام در حدّ توان براى تاءمين زندگى بـنى هاشم و اهل بيت (ع) كه بعد از غصب فدك و محدوديت هاى مالى كه خلفا ايجاد كرده بودند دچـار مـشـكل شده بود تلاش مستمر و پى گيرى داشت . ثمره آن فعاليّت ها، احداث چندين حلقه چـاه و يـك نـخـلسـتـان بـزرگ در اطـراف مـديـنـه بـود. كـه امـروزه بـه مـنـطـقـه (آبـار عـلى )(633) معروف است .

استقرار حاكميت سياسى امير مؤ منان على (ع)

(اَلَّذيـنَ اِنْ مـَكَّنـاهـُمْ فـِى الاَْرْضِ اَقـامـُوا الصَّلوةَ وَ اتـَوُا الزَّكوةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الاُْمُورِ.)(634)قرآن كريم

وقـتـى عـثـمـان در اثـر سـيـاسـت هـاى غـلط و انـحرافات بزرگ خود توسّط مسلمانان كشته شد. شـخصيّتى كه مورد قبول اكثريت انقلابيون قرار داشت على بن ابى طالب (ع) بود. لذا گرد خـانـه حـضـرت (ع) جـمـع شـدنـد و از او خـواسـتـنـد زعـامـت امـّت اسـلام را بـه عـهـده گيرد.(635)

امـام (ع) مـى فـرمـايـد: (نـاگـهـان ديـدم مـردم مثل مور و ملخ از هر طرف به سويَم مى شتابند و پـيـرامـونـم گـرد مـى آيـنـد بـا چـنـان ازدحـامـى كـه چـيـزى نـمانده بود كه حسنان ، زير پا له شوند.)(636)

بـه آنـان گـفـتـم : (مـرا بـه حـال خـودم بـگـذاريـد و سـراغ ديـگرى برويد. زيرا ما با امورى روبروييم كه جنبه هاى گوناگون دارد و مايه اختلاف آراء مى شود؛ و همه درباره آنها يكراءى و هـم نـظـر نـيـسـتـنـد. وانـگـهـى ، اوضـاع ، بحرانى و تيره و تار است و راه راست ناشناخته و نـاآمـوخـتـه اسـت . و بـدانـيـد اگـر مـن تـقـاضـاى شـمـا را اجـابـت كـرده ولايـت امـرتـان را قبول كنم برحسب علم و دين شناسى خود عمل خواهم كرد و گوش به حرف اين و آن نمى سپارم و اعتراض و رنجش ديگران در رويّه ام اثر نمى گذارد.)(637)

عـلى (ع) خـلافـت را حـقّ خـود مـى دانـسـت ، امـّا ابـتـدا از قـبـول آن خـوددارى نـمـود. عـدم پـذيـرش حـضـرت (ع) بـه دلايل زير برمى گردد.

الف ـ جـامـعـه اى كـه قـريـب 25 سـال به دست خلفا اداره شده بود از سيره پيامبر(ص) در حد قـابـل تـوجـهـى دور شـده . و بـسـيـارى از ارزش هاى دينى به فراموشى سپرده شده بود. لذا اجـراى سـيـاسـت هـاى اسـلامـى و بـرقرارى عدالت اجتماعى در چنين جامعه اى كار آسانى نبود. و اجـراى عـدالت اسـلامـى مـنـافـع عدّه زيادى را به خطر مى انداخت و درگيرى داخلى ، امرى حتمى بود.

ج ـ از آنـجا كه انقلابيّون به عنوان نفرات اوّلى بودند كه گرد حضرت (ع) جمع شده بودند ممكن بود، بعدها منّتى بر امام (ع) بنهند و پاداش هايى جهت اين كارشان طلب نمايند. لذا براى دفع توقّعات بى جا و تحكيم موضع خود، امام (ع) بلافاصله دعوت آنها را نپذيرفت .

تاءسيس حكومت مكتبى

جـامـعـه اى كه امام (ع) رهبرى آن را برعهده گرفت از جهات مختلف دچار انحراف شده بود و با اسـلام نـاب فـاصـله گـرفـتـه بـود. على (ع) براى حاكميت بخشيدن و برقرار ساختن دوباره معيارها و ارزش هاى اسلام ، لازم بود سياستگذارى جديدى براى اجراى برنامه هاى دينى داشته باشد. او خود در اين باره فرمود:

(خـدايـا تو خود مى دانى كه آنچه ما كرده ايم رقابت بر سر اقتدار سياسى نبوده است ، براى بـه دسـت آوردن متاع دنيا نيز نبوده است ؛ بلكه خواسته ايم ارزش ها و معيارهاى ارزشى دينت را به محيط اجتماعى مسلمانان بازگردانيم و در كشور و سرزمين هايت (اصلاح ) را به ظهور آوريم تـا بـنـدگـان ستمديده ات از تعدّى ستمگران در امان باشند و بياسايند و قوانين كيفرى ات از تعطيلى بيرون آمده اجرا گردد.)(638)

امام على (ع) براى تحقّق اين سياست به دو صورت اقدام نمود:

الف ـ تقويت جريان هاى مثبت و سازنده : زمينه سازى ، تقويت و تحرّك براى جريان ها، سازمان هـا و گـروه هـايى كه در جهت مثبت و خير مى باشند يكى از سياست هاى مهمّ در حكومت حضرت (ع) بـود. زيـرا لازمـه حـاكـمـيـت و گـسـتـرش مـعـروف وجـود شـرايط مساعد و حمايت كننده مى باشد. بـنابراين حضرت (ع) به طور مستمرّ از لحاظ مادّى و ادارى موضوع را مورد توجّه قرار داد. از طرف ديگر با نظارت بر عملكرد دستگاه ها و مديران اجرايى و به كارگيرى خدمتگزاران لايق در امور حسّاس و كليدى در جهت تقويت و گسترشِ ارزش هاى دينى حركت اصلاحى خود را ادامه داد. موارد عينى اين مطلب بعداً خواهد آمد.

ب ـ مـبارزه مستمر با جريان هاى مخرّب و منفى : در هر حركت اجتماعى به طور طبيعى گروه هايى مـخـالف مـى بـاشـنـد، ايـن گـروه هـا در يـك نـظـام اسـلامـى اگـر بـه شـكـل مـعـمـول و مـقـابـل اصـلاحـات و اقـدامـات نـظـام اسـلامـى بـايـسـتـنـد قـطـعـاً بـايـد در مقابل آنها ايستاد. در غير خواهند كرد.

عـلى (ع) بـراى زدودن دسـتـگـاه اجـرايـى كـشـور از افـراد مـنـحـرف كـه عـمـده تـريـن مـشـكـل براى اجراى احكام الهى بودند حركت جدّى آغاز كرد و با گروه هاى اجتماعى كه سعى مى كردند برنامه هاى اصلاحى حضرت (ع) را مختل نمايند برخوردى قاطعنمود.

و ما اَرَدْتُ اِلا الاِْصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ.(639)