زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۱۲ -


انحراف آشكار در خلافت اسلامى

فـلسـفـه رهبرى و زعامت در اسلام بر پايه (رهبر براى مردم ، نه مردم براى رهبر) مبتنى است . لذا رهـبـر جـامـعـه اسلامى بايد در حق مردم خيرخواهى كند و آنها را مانند اجزا و عناصر شخصيّت خود تلقّى نمايد؛ و از تقواى كامل و درك وظايف خطير رهبرى برخوردار باشد تا جامعه اسلامى را چـنـان كـه شـايـسته است به سعادت رهنمون گردد. تاءثير رهبران اجتماعى در اصلاح جامعه به حدّى بالاست كه پيامبر(ص) فرمود:

(دو گـروه از امـّت مـن هـسـتـند كه اگر فاسد شدند امّت من فاسد مى شوند و اگر به صلاح و نـيـكـى گـرايـش داشـتـند امّت من اصلاح گشته و صالح مى شوند و آنها عبارتند از دانشمندان و مجريان و مديران .(569)

و على (ع) فرمود: (ملّت اصلاح نمى شوند مگر واليان امور اصلاح شوند.)(570)

براى انجام دستور پدرش كه گفت : (تَلَقَّفُوها يا بَنى عَبْدِ شَمسٍ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ فَوَاللّهِ ما مـِنْ جـَنَّةٍ)داد و نـه تـنـهـا خـيـرخـواهـى بـراى امـّت اسـلامـى نـكـرد بـلكـه بـهـتـريـن اصـحـاب رسـول خـدا(ص) را به شهادت رساند و بدعت هاى زيادى در دين ايجاد كرد و با معرّفى يزيد بـه عـنوان وليعهد خود، همه مقدّسات دينى را به سخره گرفت . اين كار معاويه آن قدر زشت و نـاپـسـنـد بـود كـه شـخـصـى همانند زياد بن ابيه كه خود از فاسقان روزگار است نيز به او اعتراض ‍ كرد.

او پـس از دريـافـت نـامـه مـعـاويـه مـبـنـى بـر اخـذ بـيـعـت بـراى يـزيـد، مـردى را كـه بـه فـضـل و فـهم او اعتماد داشت نزد خود خواند و به او گفت : من مى خواهم تو را بر موضوعى امين گـردانـم كـه بـر صـفحات نامه بر آن موضوع اعتماد نكردم ! آنگاه گفت : نزد معاويه به شام بـرو و بـه او بـگـو اگـر مـا مردم را براى بيعت با فرزندت دعوت كنيم آنها به ما چه خواهند گـفت ؟ با آنكه يزيد با سگ ها و بوزينه ها بازى مى كند و لباس هاى الوان مى پوشد و به نـوشيدن خمر معتاد است و با آلات موسيقى روز را به پايان مى رساند!! چگونه مى توان مردم را بـه بـيـعـت بـا چـنـين كسى دعوت كرد با آنكه در ميان اجتماع مانند حسين بن على ، عبدالله بن عـبـاس ، عـبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر هستند؟! ولى اگر تصميم دارى براى يزيد براى خـلافـت بـيـعـت بـگـيـرى امـر كـن فـرزنـدت را يـك سـال يـا دو سال مانند آن چهار تن رفتار كند و اخلاق و روش آنها را در پيش گيرد. تا ما بتوانيم از اين راه امر را بر مردم مشتبه سازيم و از آنها براى او بيعت بگيريم .)(571)

فـضـاحـت و نـنـگ يـزيـد تا آنجا بالا گرفته بود كه حتى فرد ظالم و فاسدى مانند زياد بن ابيه او را شايسته زمامدارى نمى دانست !

مـعـاويـه خـود بـهـتر از هر كس ديگرى فرزندش را مى شناخت و به مفاسد اعتقادى و اخلاقى وى واقف بود. او به خوبى مى دانست يزيد شايستگى زعامت و رهبرى جهان اسلام را ندارد امّا از آنجا كـه مـعـاويه اساساً اعتقادى به مصالح مردم و منافع عمومى نداشت و شيفته فرزندش بود او را به وليعهدى معرّفى كرد.(572)

يـزيـد حتى آن هنگامى كه به عنوان وليعهد معرّفى شده بود نيز به مصالح اجتماعى و ملّت در او به وجود نمى آورد و او را لحظه اى از سوگلى هايش ‍ جدا نمى ساخت !

يعقوبى مى نويسد: (در سال چـهـل و نـه هجرى معاويه عدّه زيادى از مسلمانان را براى جنگ به سوى روم فرستاد و سفيان بن عـوف را فـرمانده آنان قرار داد و به يزيد فرزند خود گفت : با آنها در جنگ شركت كن . يزيد كـوتـاهى كرد و تمارض نمود، لذا معاويه او را شدند. هنگامى كه اين خبر به يزيد رسيد، وى در (ديـرمرّان ) با يكى از معشوقه هايش معروف به ام كلثوم به عيّاشى سرگرم بود. در آنجا ايـن اشـعار را سرود: (مرا باك نيست اگر مسلمانان گرفتار تب و سينه درد شده اند درحالى كه در دَير مرّان بر بالش ها تكيه زده ام و ام كلثوم نزد من است !)(573)

هـمّت و دورنماى فكرى زمامدار اموى اين است كه اگر كنار معشوقه اش بود هيچ غمى ندارد. حتى اگر مسلمانان در منطقه جنگى گرفتار شديدترين عذاب و شكنجه باشند!

امام حسين (ع) يزيد را فردى ستمكار و منحرف معرّفى كرد كه هيچ گونه صلاحيت و شايستگى بـراى خـلافـت در او وجـود نـدارد و سـكـوت در بـرابـر او را نـاروا و غـيـر قابل قبول خواند و فرمود:

(... مـردم ! پيامبر خدا(ص) فرمود: هر كس قدرت حاكمه منحرف و ستمكارى را ببيند كه آنچه را خـدا حـرام دانـسـتـه حلال و روا مى داند، تعهداتى را كه در برابر خدا سپرده شده است نقض مى كـنـد، مـخـالف سـنـّت و رويـه پـيـامـبـر(ص) رفـتـار مـى كـند و سياستش نسبت به بندگان خدا گـنـاهـكـارانـه و تـجـاوزكارانه است ؛ و با اينهمه نه عملاً و نه از راه تبليغات بر آن نشورد، سـزاوار اسـت كـه خـدا او را بـه سـرنـوشـت و كـيـفر صاحب آن قدرت حاكمه دچار گرداند. آگاه بـاشـيـد! ايـنـك هـيـاءت حاكمه سر به فرمان شيطان فرود آورده و فرمان خداى رحمان را فرو گـذاشـتـه انـد، درآمـد عـمـومـى را بـه انـحـصـار خويش درآورده و در مصرف آن راه تبعيض را مى پـيـمـايـنـد آنـچـه را خـدا حـرام شـمـرده روا گـردانـيـده انـد و آنـچـه را حـلال و روا شـمـرده نـاروا سـاخـته اند. من در اين ميان از هر كس سزاوارتر به مبارزه دگرگون كـنـنـده و هـمـانطور كه از سخنان امام حسين (ع) برمى آيد معاويه تمام معيارهاى دينى را درباره يزيد را بعنوان جانشين خود معرّفى كرد.(574)

شرك و كفر يزيد

يـزيـد بـن مـعـاويـه بـرخـلاف پـدرش كـه خـود را مـسـلمـان وانـمـود مـى كرد پرده از روى چهره پـرتـزويـر و كفر آلود بنى اميّه بر داشت و هدف اصلى خاندان بنى اميّه از حكومت را آشكار به فـكـر شراب و عيّاشى بود. در جريان كربلا، آشكارا از شكست كفّار قريش در برابر مسلمانان در جـنـگ بـدر اظـهـار تـاءثـر و اندوه نمود و كشتن فرزندان پيغمبر و خاندان وحى را به حساب انـتـقـام از پـيـامـبـر(ص) عـنـوان كـرد و آرزو كـرد اجـداد و پـدران وى بـودنـد و شهادت فرزند رسـول خـدا(ص) را مـى ديـدنـد و بـه او مـى گـفـتـنـد اى يـزيـد دسـت تـو شـَل مـبـاد و در پايان گفت : بنى هاشم با ملك و قدرت بازى كردند. پس بايد دانست نه خبرى آمده و نه وحيى نازل گرديده است .(575)

از شـواهـد ديـگـرى كـه بـر كـفـر يـزيـد دلالت مـى كـنـد، قـصـيده اى است كه ابن جوزى از وى نـقـل كـرده اسـت ؛ يـزيـد قصيده را چنين سروده است : اى عَليّه (576) نزد من بيا و مرا شـراب بـنـوشـان و نـغـمه بخوان چرا كه مرا با مناجات (خدا) دوستى و الفتى نيست . اى عَليّه داسـتـان جد بزرگوارم ابوسفيان براى من بخوان ، آن هنگامى كه (براى جنگ با مسلمانان ) به اُحُد رفته بود (و آن چنان در برابر محمّد(ص) مقاومت كرد و از مسلمانان كشت ) كه محمد عدّه اى را گـمـاشـت كه بر كشتگان مسلمانان بگريند! اى عليّه ، نزد من آى و به من مِى بنوشان ، همان مِى كه تشنگان را خوش آيد و از انگورهاى شام باشد! اى عليّه ، آنگاه كه ما به گذشته [در دوران جـاهـليـت ] واپـس مـى نـگـريـم . شـراب را پـى در پـى حلال مى بينيم ! اى ام احيّم (577) پس از مرگم ، شوهر اختيار كن و آرزوى ملاقات مرا [در دنياى ديگر] در است ...!)(578)

علاوه بر اينكه يزيد در موارد متعدّد علناً شرك و كفر خود را اظهار مى دارد رفتار و كردار او نيز گـواه ايـن مـدّعـاسـت . يـزيـد بـيـش از سـه سـال حـكـومـت كـرده اسـت . سـال اوّل خـانـدان امـام حـسـيـن (ع) و آن حـجـت خـدا را بـه شـهـادت رسـانـد. سـال دوّم مـديـنـة الرّسـول را قـتـل عـام و غـارت نـمـود و سـال سـوّم كـعبه (خانه خدا) را به منجنيق بست .(579) بدون ترديد هيچ يك سبط بن جـوزى در ايـن بـاره مـى نـويـسـد: (صـالح فـرزنـد احـمـد بـن حـنـبـل مـى گـويـد: مـن به پدرم گفتم كه مردم ما را به دوستىِ يزيد نسبت مى دهند. پدرم گفت : فـرزنـدم آيـا مـمـكـن اسـت كـسـى داراى ايـمـان بـاشـد و بـا ايـن حـال يـزيد را دوست بدارد؟! گفتم : پس چرا او را لعن نمى كنى ؟ پدرم گفت : چگونه او را لعن نـكـنـم كـسـى را كـه خـداونـد در كـتـاب خـود او را لعـنـت كرده است ؟! گفتم : در كجاى قرآن خداى مـتـعـال يـزيـد را لعـن نـموده ؟ پاسخ داد آنجا كه مى فرمايد: (فهَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ اَنْ تـُفـْسـِدُوا فـِى الاَْرْضِ وَ تـُقـَطِّعـُوا اَرْحـامـَكـُم اُولئِكَ الَّذيـنَ لَعـَنـَهـُم اللّهُ فـَاَصـَمَّهـُمْ وَ اَعـْمـى اَبـْصـارَهـُمْ)(580) فـرزنـدم آيـا فـسـادى بـزرگ تـر از قتل نفس و كشتن (بر خلاف حق ) وجود دارد؟)(581)

يزيد اهل فسق و فجور

يـكـى از ويـژگـى هـاى يـزيـد بـن مـعـاويـه كـه نـزد مـورّخـيـن مـشـهـور اسـت ايـن اسـت كـه او اهـل لهو و لعب و اهل مُسكرات بوده است . امام حسين (ع) در يكى از نامه هاى خود به معاويه ، بعد از يادآورى بدعت هاى او مى نويسد:

(ثـُمَّ وَلَّيـْتَ ابـْنـَكَ وَ هـُو غـُلامٌ يـَشْرَبُ الشَّرابَ وَ يَلْهُو بِالْكِلابِ فَخُنْتَ اَمانَتَكَ وَ اَخْرَبْتَ رَعـِيَّتـَكَ وَ لَمْ تـُؤَدِّ نـَصـيحَةَ رَبِّكَ فَكَيْفَ تُوَلّى عَلى اُمَّةِ مُحَمّدٍ مَنْ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ؟ وَ شارِبُ الْمـُسـْكـِرِ مِنَ الْفاسِقينَ وَ شارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الاَْشْرارِ وَ لَيْسَ شارِبُ الْمُسْكِرِ بِاَمينٍ عَلى دِرْهَمٍ فَكَيْفَ عَلَى الاُْمَّةِ؟(582)

بـازى بـا سـگ هـاسـت . تـو در امـانـت خـيـانـت كـردى و امـور رعـيـّت را به تباهى كشاندى و به خـيـرخـواهـى و (اوامـر) پـروردگـارت بـى تـوجـهـى نـمـودى . (اى مـعـاويـه ) چـگـونـه (وجدانت قـبـول كـرد) شـخص شارب خمر را بر امّت محمّد(ص) ولايت بدهى ؟! درحالى كه شرابخوار از فـاسـقـان و از اشـرار شـمـرده مـى شـود. شرابخوار بر دِرهمى امين نيست چگونه مى تواند بر امّتى امين باشد؟!

و در بيان ديگرى حضرت فرمود:

شخصيّتى چون من با يزيد شراب خوار بيعت نمى كند.

يزيد علناً شراب مى خورد و غنا گوش مى داد و در مدح غنا و شراب شعر مى سرود و ديگران را به اين امور ترغيب مى كرد. او در يكى از اشعار خود چنين سروده است :

(اى دوسـتـان بـرخـيـزيـد و صـداى مـوسـيـقـى را بـشـنـويـد و پـيـاله هـا را بـنـوشـيـد و مـسـائل مـعـنـوى را فـراموش كنيد،... نغمه هاى تار، مرا از شنيدن اذان بازداشته است و من شرابِ كهنه مانده در ته ظرف را با حورالعين (بهشتى ) معاوضه نمى كنم .)(583)

همچنين ابن جوزى مى نويسد: (بعد از حادثه كربلا، شبى يزيد مست بود، در آن هنگام به نغمه سـرايـان و نـوازنـدگـان گفت بنوازيد و براى ما غنا بخوانيد و خود شعرى را سرود كه در آن چـنـيـن آمـده اسـت : (اى سـاقى به من شراب بنوشان تا قلب مرا نشاط بخشد و سيراب گرداند؛ سپس جام را پر از همان شراب پر كن و به پسر زياد بده ؛ آن كسى كه صاحب سِرّ و راز دار من است همان كس كه كار خلافت را براى من محكم ساخت ....)(584)

با توجّه به اين خصوصياتِ يزيد بن معاويه ، كلام نورانى امام حسين (ع) در پاسخ برادرش محمّد حنفيّه روشن مى شود كه فرمود:

(يـا اَخـى لَوْ لَمْ يـَكـُنْ فـِى الدُّنـيـا مـَلْجـَاءً وَ لا مـَاءْوا لَمـا بـايـَعـْتُ يـَزيـدَ بـنَ مـعـاوِيـَة )(585)

اى بـرادر اگـر در تـمـام دنـيـاى وسـيـع هيچ پناهگاهى نباشد باز هم با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.

وقـتى خليفه مسلمانان گرفتار چنين بى بند و بارى باشد آيا ممكن است رعيّت و مردم زير دست او به سمت صلاح و رستگارى حركت كنند؟!

اوضاع فرهنگى و اجتماعى عصر يزيد

مـعـاويـة بـن ابـى سـفيان با استخدام ابزار دينى و دنيوى ، جامعه را از ارزش هاى الهى ومعنوى تـهـى سـاخـت و بـه سـوى ارزش هـاى مـادّى و جاهلى سوق داد. و در نهايت يك شراب خوار را به عنوان جانشين پيغمبر(ص) معرّفى كرد.

بـنـى امـيـّه عـدّه اى را بـا تـطـمـيـع و جـماعتى را با تهديد، مطيع خود ساخته هر يك به طريقى گرفتار بدبختى و تباهى شده بودند. درحالى كه سنّت پيغمبر(ص) يكى بعد از ديگرى از بـيـن مـى رفـت ، كـسـى فـريـاد نـمـى كـشـيـد و امـر بـه معروف و نهى از منكر در جامعه اسلامى تـعـطـيـل شـده بـود؛ سـرسـپردگى به دنيا فخر شمرده مى شد؛ ارزش هاى دينى و معنوى رنگ باخته بودند، اولياء خدا در رنج و شكنجه گرفتار آمده بودند؛ فقر و بى چيزى ، جماعتى از خـلق را بـه ستوه آورده بود؛ سنّت هاى جاهلى بار ديگر در جامعه اسلامى رخ مى نمود و جماعتى بـه احـياى آن سنّت ها فخر مى فروختند. حكّام با هوسبازى و خودخواهى در منجلاب سلطنت غوطه مى خوردند و در برابر خداى متعال گستاخى مى كردند. فحشا و منكرات آشكارا انجام مى گرفت ؛ حـتى در مقدّس ترين شهرها استعمال آلات لهو و لعب و شرابخوارى رواج يافته بود. بهترين گـواه و سـنـد بـراى بـررسـى جـامـعـه آن عـصـر، نـامـه هـا و بـيـانـات نـورانـى اهـل بـيـت (ع) مـخـصـوصـاً امـام حـسـيـن (ع) مـى بـاشـد. كـه بـرخـى از آنـهـا را در مـبـاحـث قبل ذكر كرديم .

دنياگرايى خواص

از بيانات امام حسين (ع) استفاده مى شود كه خواصّ در اثر گرايش به دنيا، وظايف دينى خود را فراموش كرده و هر يك به نحوى در خدمت بنى اميّه بودند.

بنى اميّه با استخدام همين خواص توانست به حكومت خود وجه قانونى و شرعى بدهد و هر ستمى را در حـق مـردم روا دارد و اسـلام را دگرگون انحرافات دينى كه معاويه ايجاد كرد و بدعت هاى فـراوانـى كـه در ديـن بـه وجـود آورد عمدتاً با همدستى علماء دربارى و دانشمندان مزدور بود. حـتـّى مـجـوّز قـتـل فـرزند پيغمبر(ص) را نيز آنان صادر كردند. امام حسين (ع) در خطبه اى كه بـراى خـواصّ در (مـنـا) ايـراد فـرمـود از مـنـبـرى هاى مزدور نيز نام برد.(586) اگر مـتـنـفـّذيـن در كـوفـه از مسلم بن عقيل حمايت كرده بودند بنى اميّه نمى توانستند او را با آن طرز فجيع به شهادت برسانند. و يقيناً جنايات بعدى نيز رخ نمى داد.

اوضاع سياسى جامعه

در اواخـر عـمر معاويه جامعه اسلامى از نظر سياسى به بدترين وضع خود رسيده بودو اگر قيام اصلاحگر امام حسين (ع) نبود خطر نابودى دين به دست آن حكّام فاسق امرى اجتناب ناپذير بود. قبلاً در اين زمينه سخن گفتيم . در اينجا تنها به يكى از سخنان ولىّ زمان حسين بن على (ع)در ايـن زمـيـنـه اشـاره مـى كـنـيـم . امـام حـسـيـن (ع) هـنـگـام حـركـت از منزل (بيضه ) فرمود:

(... اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَاءْثَرُوا بِالْفَيْى ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ)(587)

مـردم آگـاه بـاشـيـد! ايـنان (بنى اميّه ) اطاعت خدا را ترك و پيروى از شيطان را بر خود فرض نـمـوده انـد؛ فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل نموده و فى ء را به خود اختصاص داده اند؛ حلال و حرام و اوامر و نواهى خداوند را تغيير داده اند...

بـا تـوجـّه به اينكه ائمه (ع) در تبيين جريانات اجتماعى و سياسى ، حقيقت را بدون كم و زياد بيان داشته اند، اين سخن امام حسين (ع) نشان دهنده اوج تباهى و فساد حكّام اموى مى باشد.

به هر حال در عصر يزيد تباهى و فسادِ دستگاه سياسى به جايى رسيد كه در ظرف سه سالِ حاكميت يزيد بزرگ ترين جنايات تاريخ تحقّق يافت . معنويت رنگ باخت و گرايش به دنيا و هواپرستى رايج گشت .

وضع پريشان امت پيامبر(ص)

مردم در طول بيست سال زمامدارى معاويه طعم تلخ تبعيض ها و ستم ها را چشيده بودند و بسيارى از آنـها در فقر و فلاكت مادّى و معنوى به سر مى بردند لذا وقتى كه مردم كوفه مطّلع شدند امـام حـسـيـن (ع) بـر ضـد دسـتـگـاه امـوى قـيـام نـمـوده اسـت سـيـل نـامـه هـا بـه سـوى مكّه روانه شد و از امام حسين (ع) خواستند تا اوضاع پريشان آنان را سامان دهد. امّا دلبستگى مردم به دنيا و اختناقى كه حزب اموى ايجاد كرده بود مانع فداكارى و ايستادگى آنان در مقابل ستمگران شد. چنانكه امام حسين (ع) در مورد آن مردم فرمود:

(اَلنـّاسُ عـَبـيـدُ الدُّنـيـا وَالدِّيـنُ لَعـِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِم يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ فَاِذا مُحِصُّوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ)(588)

اسـت كـه زنـدگـى شـان در رفـاه اسـت و آنـگاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند دينداران كم خواهند بود.

و در بيان ديگرى خطاب به اشراف كوفه نوشت :

(اگر بيعت شكنى و نقض بيعت كنيد، به جانم سوگند كه ، اين نخستين بار نيست كه چنين ننگى را مـرتـكـب مـى شـويـد، زيـرا شـمـا بـا پـدر و بـرادرم و پـسـر عـمـويـم مـسـلم بـن عـقـيـل نـيـز چـنـيـن بـى وفـايـى كـرديـد. فـريـب خـورده كـسـى اسـت كه به وعده هاى پوچ شما دل بـبـنـدد. شـمـا بـا ايـن سـسـتـى و تـرس ، خـود را بـدبـخـت كـرديـد، و بـهـره خود را ضايع نموديد.(589)

چـنـانـكـه از سـخـنـان و بـيـانـات امـام حسين (ع) فهميده مى شود، مردم در عين حالى كه گرفتار تـبـعـيـض هـا و بـى عـدالتـى هـاى حـزب امـوى بودند جراءت قيام نداشتند. و ظلم و ستم آنان را تحمّل مى كردند.

بـه هـمـيـن جـهـت فـرزدق بـه امـام (ع) گـفـت : (قـُلُوبُ النـّاسِ مـَعـَكَ وَ سـُيُوفُهُمْ مَعَ بَنى اُميّة )(590) مردم دل هايشان با تو است و شمشيرهايشان با بنى اميّه و عليه تو!)

شـهـيـد مـطـهـّرى مـى نـويـسـد: (فرزدق نظر عامّه را گفت ، عامّه اى كه محكوم روش كبرا و رؤ سا بـودنـد و از خـود اراده اى نداشتند ولى (مجمع بن عبيد)، بين اشراف بى ايمان و عامّه ضعيف مقلد فرق گذاشت .(مجمع بن عبيد) گفت :اشراف به خاطر رشوه هايى كه گرفته اند همه عليه تو هـسـتـنـد امـّا سـاير مردم دل هايشان مايل به شماست و شمشيرهايشان فردا عليه شما كشيده خواهد شد.)(591)

اسـاسـاً يـكـى از علل جاودانه شدن قيام سالار شهيدان درخشش آن در اين محيط رعب و وحشتى بود كـه بـنـى امـيّه ايجادكرده بودند. قيام امام (ع) اميدى بود در ميان ياءس ها و نااميدى هاى مطلق ؛ حـركـتـى بـود در مـيـان سـكـون هـا و نـدايـى بود در سكوت مرگبار. تلاشى بود براى نجات بـشـريـت از چنگال عفريت جهل و ضلالت و هيولاى ظلم و استبداد و استثمار؛ (وَ بَذَلَ مُهْجَتَه فيكَ لِيـَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَالْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَة )(592). [امام حسين (ع)] خون قلبش را در راه خدا نثار كرد تا بندگان خدا را از جهل و سرگردانى در وادى حيرت نجات دهد.

رجعت همه جانبه ارزش هاى جاهلى

چنان كه از فرمايشات امام حسين (ع) در موارد مختلف استنباط مى شود و كتاب هاى تاريخ نيز آن را تـاءيـيد مى كند، جامعه عصر يزيد از جهات مختلف به عقب برگشته بود. امام (ع) هرگز از گـنـاهان و كارهاى نارواى كوچكى كه ميان عامّه مردم شايع بود سخن نگفت بلكه از تغيير رويه هـاى سياسى ، فرهنگى و اقتصادى و بازگشت آنها از حالت اسلامى به حالت جاهلى شِكوه مى كـرد. حـتـى اگـر گـروه بـى شـمـارى از مـردم بـه قـانـون اسـلام عـمـل نـمـى كردند باز نمى توانست چنان شرايط و اوضاع ناگوارى به وجود بياورد كه ولىّ خـدا و حـجـت حـق را بـه سـتـوه آورده و آرزومـنـد شـهـادت سـازد. آنـچـه تـاءثـّر فـرزنـد رسـول خـدا را بـرمـى انـگيخت ، ترك سنّت پيامبر(ص) و قرآن كريم در تمام شؤ ون فردى و اجتماعى بود كه در عصر يزيد تحقق پيدا كرده بود.

(سـقـيـفـه بـنـى سـاعـده ) اوّليـن بـدعت و انحرافى بود كه بدعت ها و انحراف هاى ديگر را به دنـبال آورد و مجموع بدعت هايى كه در عصر خلفاى سه گانه ، معاويه و يزيد بن معاويه به وجـود آمـد، بـار ديـگـر جـاهـليت را با همه ويژگى هايش زنده كرد و ارزش ها و سنت هاى الهى را نـابـود ساخت : تبعيض نژادى در عصر خليفه دوّم پايه گذارى ، و در زمان معاويه به اوج خود رسيد. و بدين طريق نظام طبقاتى عصر جاهليت دوباره تحقق يافت ؛ تعصّبات قبيله اى در زمان عـمر و عثمان شروع شد و در عصر يزيد به اوج خود رسيد به نحوى كه اموى ها خود را از همه افـراد جـامـعه بالاتر مى دانستند و به چيزى جز منافع خود فكر يزيد گسترش يافت . در اين راه خون هزاران بى گناه به زمين ريخته شد؛ شرب خمر و لهو و لعب از زمان معاويه آغاز، و در زمـان يـزيـد در كل جامعه شيوع يافت . به نحوى كه مردم در شهرهاى مكّه و مدينه نيز گرفتار لهـو و لعـب شـدنـد! امـوى هـا بـجـاى سـفارش مردم به تدبّر و قرائت قرآن كريم ، آنها را به خـوانـدن شـعـر توجّه دادند و با مكتب تراشى و سركوب عالمان وارسته و دين شناس ، جامعه را بـه سـرگـردانـى مـعـنـوى مـبـتلا ساختند؛ با ترويج دنياگرايى مردم را از آخرت و خداى جهان آفرين غافل نمودند.

طـبـيعى بود كه در چنين محيطى ، انسان آزاده و با ايمانى همچون حسين بن على (ع)، آرزوى مرگ كند و براى بيدار ساختن مردم با تمام وجود به پا خيزد.

سلسله جليله بنى هاشم

قصى بن كلاب

عبد مناف

هاشم

عبدالمطلب

حارث ابوطالب ابولهب عبدالله عباس حمزه

طالب على (ع)جعفرعقيل محمّد(ص)

فاطمه (س )

حسن بن على (ع)

حسين بن على (ع)

على بن الحسين (ع)

محمّد بن على (ع)

جعفر بن محمد(ع)

موسى بن جعفر(ع)

على بن موسى (ع)

محمّد بن على (ع)

على بن محمد(ع)

حسن بن على (ع)

م ح م د بن الحسن (ع)

تلاش مؤ منان راستين جهت حفظ و احياى اسلام ناب محمدى (ص)

مقدمه (593)

پيامبر خاتم (ص) با عنايات الهيّه و فداكارىِ بى نظيرِ خود و ياران مخلص و ايثارگرش ، در مـدت كـوتـاهـى جـامـعـه مـنـحـط بـدوى حـجـاز را در ابـعـاد مـخـتـلف متحوّل ساخت . ليكن هنوز زمينه بازگشت جامعه از عقايد دينى و ارزش هاى اسلامى به سنّت هاى گذشته وجود داشت .

بـا رحلت پيغمبر(ص)، عناصر رجعت طلبِ منافق با استفاده از زمينه هاى سياسى و اجتماعى زمام امـور را به دست گرفتند و على بن ابى طالب (ع) را كه خليفه پيامبر(ص)، اوّلين مؤ من به اسلام و آگاه ترينِ امّت به شريعت بود، از صحنه حذف نمودند.

بـا خـروج خـلافـت از مـحـور اصـلى خود، قدرت سياسى در اختيار مرتجعين قرار گرفت و زمينه رجعت فرهنگى و اجتماعى پديد آمد. جامعه اسلامى هر چه از عصر پيامبر(ص) دور شد ارزش هاى اسلامى بيشتر رنگ باخت . و انحرافات زيادتر گرديد. تا در اواخر حكومت معاويه به اوج خود رسـيد. با سلطنت يزيد بن معاويه رجعت همه جانبه ارزش هاى جاهلى خودنمايى ؛ و قرآن و سنّت در معرض فراموشى كامل قرار گرفت .

در ايـن دوران حـسـّاس ، (بـعـد از رحـلت پـيـامـبـر(ص)) اهـل بـيـت (ع)(594) بـا تـمـام وجـود بـراى حـفـظ و حـراسـت اسـلام از تـحـريـف و تـاءويـل ، و تـبـيـيـن و اجـراى احـكـام الهـى كـوشـش كردند. آنان در هر مقطع ، بنا به شرايط و مـقـتـضـيـات آن عـصـر، بـهـتـريـن سـيـاسـت و مـوضـع را اتـخـاذ نـمـوده در ايـن راه از ايـثـار و بـذل جان و مال دريغ نورزيدند، قبل از اينكه مواضع اختصاصى هر يك از ائمه را به صورت مجزا مورد بحث قرار دهيم لازم است سياست هاى كلى آن بزرگان را اجمالا مطرح كنيم .

اصول مشترك در سيره ائمه (ع)

اصولى كه در سيره همه رهبران نور (ائمه (ع)) ملاحظه مى شود عبارتند از:

الف ـ كرامت در استخدام وسيله

ب ـ عدم مداهنه و سازشكارى با دشمنان اسلام

ج ـ مبارزه با فساد و تباهى

د ـ از خودگذشتگى در راه نشر احكام اسلام

الف ـ كرامت در استخدام وسيله

يـكـى از سـيـاسـت هـاى كـلّى اهـل بـيـت (ع) ايـن بـود كـه بـراى رسـيـدن بـه هـدف از وسـايـل بـاطـل بـهره نمى گرفتند. اين مطلب موارد عينى فراوانى در زندگى آن بزرگواران دارد. در اينجا به عنوان نمونه برخى از آنها را متذكّر مى شويم .

عـدم پـذيـرش ابوسفيان : هنگامى كه تعدادى از مسلمانان در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر به عـنـوان خـليـفـه مـسـلمـيـن بـيـعـت كـردنـد. عـدّه اى ديـگـر مـخـالفـت نـمـودنـد و ولايـت او را قـبـول نـكـردنـد. امـّا اغـراض مـخـالفـان يـكـسـان نـبـود. عده اى چون خلافت او را مخالف وصيّت پـيـامـبـر(ص) مـى دانستند از بيعت سرباز زدند و عدّه اى ديگر براى ايجاد تشتّت و تفرقه در مـيـان مـسـلمانان و سوء استفاده از اوضاع آشفته جامعه اسلامى . ابوسفيان و بنى اميّه جزء دسته دوم بودند.

ابـوسـفـيـان بـعـد از جـريـان سـقـيـفـه خـدمـت اميرالمؤ منين (ع) رسيد و گفت : (يا على اُمْدُدْ يَدَكَ اُبايِعُكَ)؛ يا على دستت را بده تا با تو بيعت كنم .) و اين قصيده را سرود:

بنى هاشِمٍ لا تَطْمَعُوا النّاسُ فيكُمْ

وَ لا سيّماتِيمِ بنِ مُرَّةٍ اَوْ عَدىٍ

فَمَا الاَْمر اِلاّ فيكُمْ وَ اِلَيكُمْ

وَ لَيْسَ لَها اِلاّ اَبُو حَسَنٍ عَلىٍ

اَبا حَسَنٍ، فَاشْدُدْ بِها كَفَ حازمٍ

فَاِنَّكَ بِالاَْمْرِ الَّذى يُرْتَجى مَلِىّ...(595)

امـا از آنـجا كه امام على (ع) نيت سوء ابوسفيان را ميدانست و به فساد عقيده او يقين داشت حاضر نـشـد دسـتـش را در دسـت ابـوسـفـيـان قرار دهد؛گر چه ممكن بود به خلافت كه حق خود مى دانست برسد.

رفض دروغ : بعد از كشته شدن عمر، در شورايى كه با نظر وى تعيين شده بود تا رهبر آينده را مـشـخـّص كـنـد بـه عـلى (ع) گـفتند: با تو بيعت مى كنيم بشرط اينكه به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى .

عـلى (ع) در پـاسـخ فـرمـود: (اَسـيـرُ فـيـكـُمْ بـِكـِتـابِ اللّهِ وَ سـُنَّةِ نـَبـِيِّهِ مـا اِسـْتـَطـَعـْتُ)(596) مـن بـراسـاس كـتـاب خـدا و سـنـّت پـيـامـبـر(ص) تـا حدّ توان عمل خواهم كرد.

بـه عـثـمـان پـيـشـنـهـاد شـد، قـبـول كـرد. مـجـدّداً بـه عـلى (ع) گـفـتـنـد. حـضـرت (ع) قول سابق خود را تكرار كرد و در نتيجه عثمان انتخاب شد.

اگـر امـام يـك سـيـاسـتـمـدار، بـدون اصـول مـشـخـّص و مـقـدّس بـود مـى بـايست ظاهراً در جلسه قـبـول كـنـد و پـس از ايـنـكـه زمـام قـدرت را بـه دسـت گـرفـت نـفـى نـمـايـد. امـّا محال است على (ع) براى رسيدن به هدف از دروغ استفاده كند.

نبستن آب به روى دشمن : در جنگ صفّين وقتى معاويه بر كرانه هاى فرات مسلّط شد آب را به روى سـپـاهـيـان عـلى (ع) بـسـت و پـيـشـنـهـاد حـضـرت را بـراى مـذاكـره قبول نكرد. امّا هنگامى كه سپاهيان حضرت (ع) قهرمانانه كرانه ها را در اختيار گرفتند و على (ع) بـر فـرات مـسـلّط شـد آب را بـه روى سـپـاه مـعـاويـه نـبـسـت ؛ زيـرا ايـن عـمل را خلاف سنّت پيامبر(ص) و خلاف شهامت و فتوّت مى دانست . و پيروزى را از راه صحيح و مجاز طلب مى كرد.

هـمـچـنـين وقتى امام حسين (ع) با سپاه تشنه حرّ بن يزيد رياحى برخورد كرد به اصحاب خود دسـتور داد: آبهايى كه در اختيار داريد به سپاهيان حرّ بدهيد. حتّى حيوانات آنها را نيز سيراب كـردنـد. درحـالى كـه مـى تـوانـستند با محاصره ، آنان را از تشنگى هلاك سازند و سپاه حرّ را نابود كنند.

بـرخـورد مـنـفـى ائمـه (ع) بـا بـسـيـارى از قـيـام هـا و سـردمـداران آنـهـا نـيـز از هـمـيـن قـبيل مى باشد. گر چه آنها نيز دشمن امامان را هدف قرار مى دادند، اما چون در خط قرآن و ولايت نـبـودنـد، امـامان (ع)، آنان را از خود طرد مى كردند. بنابراين سنّت و سيره ائمه (ع) اين بود كه از وسايل نامشروع براى رسيدن به حق بهره نگيرند.

ب ـ عدم مداهنه و سازش با منافقان و مشركان

ائمـه (ع) بـراى تـربـيـت مـردم و حـفـظ ديـن ، گاهى با آنان مدارا مى كردند اما مداهنه و سازش هـرگـز در كـارشـان وجـود نـداشت . زيرا مدارا يعنى صرف نظر كردن از دنيا و مقام خود براى اصلاح دين و دنياى مردم ، اما سازش و مداهنه ، يعنى صرف نظر كردن از گوشه اى از برنامه هـاى ديـن و مـكتب براى حفظ خود و يا رسيدن به مقام . مداهنه يعنى خط نداشتن و با همه گروه ها كنار آمدن ، سازشكارى و محافظه كارى كردن .

ائمـه (ع) چـون داراى اسـتـراتژى مشخّصى بودند هرگز درباره دينشان با كسى سازش نمى كردند.(597) على (ع) فرمود:

(اِنَّ الْمـُؤْمـِنَ اَعـَزُّ مِنَ الْجَبَلِ، اَلْجَبَلُ يَسْتَقِلُّ مِنْهُ بِالْمِعْوَلِ وَالْمُؤْمِنُ لاْ يَسْتَقِلَّ مِنْ دينِهِ شَى ءٌ).(598)

مؤ من از كوه محكم تر است ، زيرا كوه به وسيله كلنگ كنده مى شود ولى از دين مؤ من ذرّه اى نمى شود كند.

على (ع) در ميدان عمل اين مطلب را ثابت كرد. پس از كشته شدن عثمان و بيعت مردم با حضرت (ع) و استنكاف معاويه از بيعت ، به او نوشت :

امـّا ايـنـكـه خـواسته اى شام را به تو واگذارم ! (آگاه باش ) من چيزى را كه ديروز از تو منع كـردم امـروز بـه تـو نـخواهم داد. و اما اينكه نوشته اى جنگ همه عرب را جز اندكى به كام خود فـرو بـرده بـدان آن كـس كـه بـر حـق بـوده جـايـگـاهـش بـهـشـت اسـت و آنـكـس كـه بـراه باطل (در كام جنگ فرو رفته ) در آتش ‍ است .(599)

مـغـيـرة بن شعبه و ابن عباس به على (ع) گفتند: (كارگزاران عثمان را باقى بگذار تا قدرت يابى ، آنگاه آنان را عزل كن .)

اما حضرت (ع) فرمود: (سازش با منافق و فاسد يك لحظه هم ممكن نيست .)(600)

بـه هـمـيـن جـهـت عـلى (ع) كـلّيـه عـمـّال عـثـمـان را از شـهـرهـا و اسـتـان هـا عـزل كـرد. يـعـقوبى مى نويسد: (عَزَل علىٌ عُمّالَ عُثْمانَ عَنَ البُلْدانِ اِلاّ اَبى مُوسى الاَْشْعَرى .)(601)

قرآن كريم مى فرمايد:

(چـه بـسـيـار پـيـامـبـرانـى كـه مـردانـى الهـى هـمـراه آنـان جـنـگـيـدنـد و بـا باطل نبرد كردندو هرگز سستى نكردند و ضعف نشان ندادند و خداوند مقاومت كنندگان را همچنين عـلى (ع) در جـواب نـامـه معاويه كه مجدّداً (شام ) را از او خواسته بود. نوشت : (آنچه قبلاً حرام بـود بـر تـو، الان نـيـز مـمـكـن نـيـسـت بـه تـو تـعـلق گـيـرد و مـمـكـن نيست على با تو سازش كند.)(602)

و حسين بن على (ع) نبرد با كفر و نفاق بنى اميه را بر خود لازم مى داند و مى فرمايد:

(ايـنـك كـه بـنـى اميّه اطاعت خدا را ترك و پيروى شيطان را بر خود فرض نموده اند و فساد را تـرويـج و حـدود الهـى را تـعـطيل نموده اند. حلال و حرام خداوند بزرگ را تغيير داده اند من به هـدايـت و رهـبـرى جـامـعـه مـسـلمـانان و قيام عليه اين همه فساد و مفسدين از ديگران شايسته ترم .)(603)

ج ـ مبارزه با ستمگران

يـكـى ديـگـر از سـيـاسـت هـاى اصـولى در زنـدگـى ائمـه (ع)، مـقـاومـت در مقابل ستمگران وجنايتكاران و افشاندن بذر آزادگى در جان توده امّت اسلامى بوده است . گواه ايـن مـطـلب حركت هاى نظامى و غير نظامى ائمه (ع) و رهبرى جنبش هاى آزادى بخش مى باشد كه تـحـت سـرپـرسـتى آنان انجام گرفته است . شهادت مظلومانه همه ائمه (ع) نيز در همين راستا بوده است .(604)

على (ع) فرمود:

(كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً)(605)

دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.

گـاهـى پـيـشـوايان معصوم (ع) ظلم و انحراف را به قدرى شديد مى دانستند كه لازم مى ديدند آشـكـارا به ميدان بيايند و با خلفاى جور درگير شوند و تمام هستى خويش را على (ع) از اين نوع است .

وگـاهـى مـبـارزه بـه صـورت رو در رو نـبـوده بـلكـه بـه شكل مبارزه منفى انجام گرفته است . زيرا:

1 ـ جامعه از نابودى و زوال نهايى حفظ شود و به عبارت ديگر هدف ائمه (ع) حفظ كورسويى بـوده كـه از نـور حـق بـرجا مانده بود. شعاعى كه تنها در وجود خود آنها و او با معاويه از اين قبيل مى باشد.

2 ـ مبارزه منفى را تلاشى مى دانستند براى پى ريزىِ بناى جامعه بيدار و آگاه اسلامى و بالا بـردن سـطـح ايـمـان در افـراد آن ، و در نتيجه آماده سازى زمينه مناسب براى خلافت حقّه و پياده ساختن رهبرى الهى كه خود لايق آن بودند.

اين همان علّت اصلى مبارزه منفى بسيارى از ائمه (ع) در برابر قدرت هاى حاكم مى باشد.

بنابراين همه ائمه (ع) در برابر ظلم و ستم طاغوت هاى زمان خويش ايستاده اند لكن شيوه آنان ، بـا تـوجـه بـه مـقـتضيات و شرايط زمان متفاوت بوده و هدف اصلى مبارزه ، حفظ مكتب اسلام از بدعت ها و انحرافات ، و نجات مؤ منان و جامعه اسلامى از ستم ستمكاران بوده است .

د ـ از خود گذشتگى در راه نشر احكام اسلام

يـكـى از اصـول مورد توجّه اهل بيت (ع)، معرّفى اسلام و تبيينِ معارف قرآن كريم مى باشد. آن بزرگواران با تمام وجود در اين راه قدم برداشته و هيچ اجرى از مردم طلب نكرده اند.

امام هادى (ع) در اين زمينه مى فرمايد:

(... وَ نـَصـَحـْتُمْ لَهُ فِى السِّرِّ وَالْعَلانِيَةِ وَ دَعَوْتُمْ اِلى سَبيلِه بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ بَذَلْتُمْ اَنْفُسَكُمْ فى مَرْضاتِهِ... وَ اَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جاهَدْتُمْ فِى اللّهِ حـَقَّ جـِهـادِهِ حـَتـّى اَعـْلَنـْتـُم دَعـْوَتـَهُ وَ بـَيَّنـْتـُمْ فـَرائِضـَهُ وَ اَقـَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ شَرايِعَ اَحْكامِهِ)(606)

پـنهان و آشكارا خلق را نصيحت ، و آنان را با برهان ، موعظه و حكمت به راه حق دعوت كرديد. و در راه رضـاى خدا از جان گذشتيد و بر هر مصيبتى به خاطر خدا صبر كرديد... امر به معروف و نهى از منكر نموديد و حق جهاد را در دين خدا به جا آورديد تا آنكه احكام الهى را منتشر نموديد.

ائمـه (ع) عـلاوه بـر معرّفى عاملان اصلى انحرافات و بدعت ها، (بنى اميّه و بنى عباس ) از هر فرصتى براى معرّفى اسلامِ محمدى استفاده مى كردند. گواه اين مطلب احاديث نورانى ايشان در زمـيـنـه هـاى مختلف معارف اسلامى است . معارفى كه مى تواند بشريت را از سرگردانى معنوى نـجـات دهـد. و تـشـيـّع بـه بـركـت دعـاهـا و احـاديـث شـريـفـه اهـل بـيـت (ع) نـشـان مـى دادند، به يقين آن چشمه هاى حكمت و معرفت معارف زيادتر و بلندترى ارزانى مى داشتند.

ائمـه (ع) در سـخت ترين شرايط سياسى ، انسان هاى آگاه و انديشمند تربيت كردند و معارف ديـن را بـه آنـهـا آمـوخـتـنـد. كـتـب اربـعـه شـيـعـه ؛ بـحـارالانـوار، وسـائل الشـيـعـه ، نهج البلاغه و... مشحون است از احاديثى كه آن بزرگواران براى ياران و شـاگـردان خـود بـيـان كـرده و بـديـن وسـيـله احكام الهى را براى نجات مسلمانان از گمراهى و ضلالت ، تا روز رستاخيز، تبيين نموده اند.