زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۱۱ -


سركوب شديد مخالفان حكومت ، و محبّان اهل ب(ع)

(مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِى الاَْرْضِ فَكَاَنَّماقُتِلَ النّاسَ جَميعاً.)(516)

مـعـاويـه بـا كـسـانـى كه موافق كارهاى او نبودند، و يا از شيعيان على بن ابى طالب (ع) به شـمـار مـى رفتند، با قساوت و شدّت عجيبى برخورد مى كرد؛ و از هيچ جنايتى در حق آنها دريغ نـداشـت از جـمـله بـه فـرمـانـدهـان نـظـامـى كـه بـه مـنـاطـق مـخـتـلف اعـزام مـى كـرد دسـتـور قتل عام شيعيان را مى داد.

او وقـتـى بـسـر بـن اَرطـاة را بـه حجاز و يمن روانه كرد به او گفت : (حركت كن هنگامى كه به مـديـنـه رسـيـدى اهـل مـديـنـه را پـراكـنـده كـن و آنـچـه سـر راهـت ديـدى نـابـود سـاز و امـوال كسانى را كه با ما بيعت نكرده اند، غارت كن . وقتى وارد مدينه شدى به آنها بفهمان كه بقصد كشتن آنها آمده اى ، و اعلام كن كه هيچ گونه عذر و امانى ندارند...!)

سـپـس افـزود: (بـه هـر يـك از مـنـاطـق و شهرهايى كه مطيع على هستند رسيدى مردم را تهديد كن بـطـورى كـه خـيـال كـنـند راهى براى نجات ندارند. آنگاه دست از آزار آنها بردار، ولى از آنها بـراى مـن بيعت بگير، و هر كس از بيعت خوددارى كرد بكش ، و شيعيان على را در هر جا كه هستند از دم تيغ بگذران !)(517)

(بـُسر بن ارطاة ) به مدينه و مكه حمله كرد و غير از افرادى كه سوزانيد سى هزار نفر را به قتل رسانيد!(518)

هـمـچـنين (بسر) در يمن افراد زيادى را به خاك و خون كشيد كه از جمله آنها، فرزندان معصوم و كوچك عبيدالله بن عباس بودند.(519)

و بـر اهـل جـيشان (520) كه از شيعيان على (ع) بودند حمله برد و بسيارى از آنها را قتل عام حمله ور شو؛ و اهل عراق را مرعوب ساز. هر كس را ديدى كه با تو هم عقيده نيست بكش ! و بـه هـر آبـادى كـه رسـيـدى ويـران كن و اموال آنها را نابود ساز، چون نابودى و از بين رفتن مـال و ثـروت بـراى مـردم ، مـانـنـد قـتـل ، تـلخ و نـاگـوار، و بـلكـه از قتل نيز دردناك تر است .)(521)

و بـه فـرمانده ديگرش ، (ضحّاك بن قيس فِهرى )، گفت : (به منطقه كوفه برو هر عربى را ديـدى كـه مـطـيـع و دوسـتـدار عـلى اسـت بـكـش ). ضـحـّاك امـوال مـردم را غارت كرد و عرب ها را از دم تيغ گذراند تا به (ثعلبيه ) رسيد و در آنجا به يـك كـاروان حـج بـرخـورد و امـوال آنـها را به غارت گرفت . در راه حجّ نزديك (قطقطانه ) به (عـمـر بـن عميس بن مسعود) برادرزاده (عبدالله بن مسعود) برخورد و او را با عدّه اى از همراهانش كشت .)(522)

ابن ابى الحديد از امام باقر(ع) نقل مى كند. سخت ترين زمان براى شيعيان ما زمان معاويه بود كـه در هر شهرى آنها را يافتند به قتل رساندند و دست و پاى آنها را بريدند تا زمان حاكميت عبيدالله بن زياد و حجّاج در كوفه رسيد كه مردم بيشتر دوست داشتند به آنها (كافر و زنديق) بگويند تا شيعه على !

اوج تهديد و اختناق

بـعـد از شـهـادت عـلى (ع) و بـه خـلافـت رسـيـدن مـعـاويـه در سـال چهل هجرى ، سياست تهديد و قتل با شدّت و قدرت بيشترى اجرا شد. مخصوصاً در كوفه پـايگاه شيعيان على (ع)، زياد بن سُميّه ياران على (ع) را مورد تعقيب قرار داد و هر كس را پيدا كـرد بـه قـتل رساند يا دست ها و پاهاى آنها را قطع نمود و بر شاخه هاى درختان خرما به دار آويـخـت ، يـا نـابـيـنـا ساخت . به طورى كه احدى از شخصيّت هاى معروف شيعه در عراق باقى نماند.

بـه تـعـبـير ابن ابى الحديد آن قدر اختناق شدّت يافت كه افراد به خادم و همسر خودشان نيز اعـتـماد نداشتند و اگر مى خواستند حرفى به آنها بزنند قبلاً آنها را قسم مى دادند كه مطالب را به حكومت منتقل نكنند.(523)

مـعـاويـه (سـَمـُرة بـن جـنـدب ) را بـه فـرمـانـدارى بـصره منصوب كرد. اين مرد خون آشام چنان قـتـل و كـشتارى به راه انداخت كه به حساب نمى آيد. كسى از انس بن سيرين پرسيد: سمره در مـدت كـوتاهى هشت هزار نفر را كشت وقتى نزد (زياد) آمد گفت : باكى ندارم كه ابو سوار عدوى مـى گـويـد: (سـمـرة ) چـهـل و هـفت نفر از بستگان مرا كه همه حافظ قرآن بودند در يك روز به قتل رسانيد!(524)

(زياد بن سميّه ) در اواخر عمر اهل كوفه را در دارالاماره جمع مى كرد. و آنها را به سبّ على وادار مـى كـرد. هـر كـس از لعـن عـلى خـوددارى مـى كـرد مـى كـشـت و خـانـه اش را ويـران مـى سـاخـت .(525)

ايـن سـيـاسـت وحـشـيـانـه مـعـاويـه تـا آنـجـا پـيـش رفـت كـه هـر كـس اهـل بـصيرت و تقوا بود گرفتار آن شد، درست همان طور كه على (ع) قبلاً از گستردگى اين فتنه خبر داده بود:

جنايت هاى فجيع

مـعـاويـه براى فرو نشاندن آتش كينه اى كه نسبت به على (ع) داشت ياران مخلص وارادتمندان خـاصّ حضرت (ع) را به طور فجيع و غير انسانى به شهادت رساند. در اينجا برخى از آنها را متذكر مى شويم :

رشيد هجرى : زياد بن نضر حارثى مى گويد: (در حضور (زياد) بودم (رشيد هجرى ) را آوردند از او پـرسـيـد: مـولاى تـو عـلى ، به تو اطّلاع داده كه چگونه ما تو را خواهيم كشت ، تا مطابق گفته او تو را به قتل برسانيم .

پاسخ داد مولايم فرموده نخست دست و پاى مرا مى برند، آنگاه به دار مى آويزند. (زياد) گفت : سوگند به خدا هم اكنون جز او را تكذيب مى كنم . پس ‍ دستور داد او را رها كنند. چون خواست از پـيـش (زيـاد) بيرون رود. (زياد) گفت به خدا سوگند هيچ سياستى را بدتر و شايسته تر از آنـچـه مـولاى او گـفـتـه در حـق او نمى دانم : دست و پاى او را ببريد و او را به دار بياويزيد. (رشيد) گفت هنوز كار ديگرى باقى مانده كه مولايم مرا از آن آگاه ساخته است . زياد دستور داد تـا زبـان او را قـطـع كـنـنـد. رشـيد گفت : سوگند به خدا، اينك راستىِ خبر على (ع) براى من آشكار شد!)(526)

حـجـر بـن عـدى و يـارانـش : حـجـر بـن عـدى از جـمـله اصـحـاب رسول خدا(ص) بود كه پس از فرماندهان سپاه آن حضرت بود. (حجر) فردى زاهد و عابد و از صـحـابـه برجسته مى كرد. و با شيعيان در كوفه جلساتى بر پا مى داشت . معاويه كه چنين ديـد، تـصـميم به قتل آنها را در (مرج عذرا) چند فرسخى دمشق نگه دارند. فرستادگان معاويه مـوظـّف بـودنـد تـا بـه حـجـر و يـارانـش پيشنهاد كنند، على (ع) را لعن و از وى اظهار بيزارى نمايند. در اين صورت ، دستور كشتن آنها لغو مى شد؛ امّا حجر و يارانش نپذيرفتند و مظلومانه به شهادت رسيدند.(527)

ايـن سـيـاسـت بـنـى امـيـّه در عـصـر يـزيـد بـن مـعـاويـه بـا شـدّت بـيـشـتـرى دنـبـال شـد و شـهـادت ابـاعـبـداللّه الحـسـيـن (ع) و اصـحـابـش در هـمـيـن راسـتا صورت گرفت (528) بـنـى امـيـّه بـا سـياست تهديد و قتل ، اختناق و خفقان عجيبى در جهان اسلام به وجود آوردند.

(و لُبِسَ الاِْسْلامُ لُبْسَ الفَرْوِ مَقْلُوباً.)(529)

امام على (ع)

تحريك و تشديد تعصّبات قومى و نژادى

مـعـاويه علاوه بر تبعيض هايى كه در زمان خليفه دوم و سوم در مورد مسلمانان اجرا مى شد، به اقدامات جديدى نيز در اين زمينه دست زد كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

ايجاد اختلاف بين قبايل

مـعـاويـه بـراى جـلوگيرى از اتّحاد قبايل و مشغول ساختن آنها به يكديگر، تعصّبات قومى و نـژادى را احـيـاء نـمـود. او بـا نـفـوذ زيـادى كـه در شـعـرا داشـت ، آنـهـا را تشويق نمود درباره مـوضـوعـاتـى مـانـنـد تـفـاخـر بـه امـتـيـازات قـبـيـله و خـودسـتـايـى و هـجـو قبايل ديگر چنانكه در عصر جاهليت ميان قبايل مرسوم بود شعر بسرايند.(530)

اوضـاع جـامـعـه اسـلامى از نظر عصبيّت قومى در عصر اموى ها به جايى رسيد كه همانند عصر جـاهـليـت يـمـنـى هـا بـر نـزارى هـا و هـر يـك از آنـهـا نـسـبـت بـه قبايل ديگر تفاخر مى كردند و بسيارى از قبايل با يكديگر درگير بودند.(531)

البته عصبيّت در عهد جاهلى ، رمز بقاى قبيله و مصلحت آن بوده است امّا عصبيّت عصر اموى تفاخر به اصل و نسب و تحقير ديگران ، بوده است .(532)

ايـن تـعـصـب ورزى هـا مـوقـعـى رنـگ ديـنـى گـرفـت كـه هـر يـك از قـبـايـل دربـاره فـضـيـلت و شـرافـت خـود، بـه حـديـث پـيـامـبـر(ص) تمسّك كردند، لذا بازار جـعـل حـديـث داغ شـد. مـعـاويـه نـيـز بـراى كـسـب فـضـيـلت بـراى امـوى هـا بـه جـعـّاليـن پول فراوان داد تا درباره خاندان او حديث نقل كنند.(533)

لذا ابـن ابـى الحديد از (ابى عرفة ) معروف به (نفطويه ) كه از بزرگان محدّثان است چنين نـقـل مـى كـنـد :(بـيـشـتـريـن احـاديـثـى كـه در فـضـايـل صـحـابـه جـعـل شـده مـربـوط بـه زمـان بـنـى امـيـه اسـت زيـرا مـردم بـراى تـقـرب بـه بـنـى امـيـه بـه جعل حديث مشغول شدند.)

تحقير موالى

در زمان حاكميت اموى ها مخصوصاً عصر معاويه ، مسلمانان غير عرب آنقدر تحقيرشدند كه هر وقت عـربـى بـارى هـمـراه خـود مى برد و يكى از موالى را مى ديد، بار خود را به او مى داد تا به مـقـصـد برساند. اين كار چنان رايج شده بود كه موالى به حكم اجبار و بدون چون و چرا اطاعت مـى كـردنـد و هـرگـاه عـربـى از غـير عربِ سواره اى مى خواست كه پياده شود و مركب را به او بـدهد اطاعت مى كرد. معمولاً دختران (موالى ) را از پدر و مادرشان خواستگارى نمى كردند بلكه از بزرگان محلّى و رئيس منطقه خواستگارى مى نمودند!(534)

ايـن سـيـاسـت غـير اسلامى درباره موالى ، موجب بروز اختلاف ، كينه و عداوت ميان مسلمانان نسبت بـه يـكـديـگـر گـرديـد. و بـا گـذشـت زمـان و عـمـيـق تـر شـدن كـيـنـه هـا مـلل مـخـتـلفـى كـه در پـرتـو پـرسـتـش خـداى يـگـانـه و قـرآن كـريـم تـبـديـل بـه مـلّت واحدى شده بودند مجدّداً از هم جدا شدند. و تشتّت و اختلاف ، جوامع اسلامى را فرا گرفت .

اين بحث در بخش زمينه هاى سياسى بطور مفصّل مطرح خواهد. ان شاءالله .

تخدير افكار عمومى با نام دين

مـعـاويـة بـن ابـى سـفـيـان بـراى تخدير افكار عمومى و از بين بردن سوء سابقه بنى اميّه و حـاكميت بخشيدن آنها علاوه بر جعل حديث در مدح بنى اميّه و ذمّ ديگران و مخدوش ساختن شخصيّت پيامبر(ص) و خاندان بزرگوارش ، دو اقدام ديگر نيز انجام داد:

پرورش مكاتب انحرافى براى توجيه خلاف هاى گذشته و آينده .

بهره بردارى از قتل عثمان و رنگ دينى دادن به لشكركشى ها و جاه طلبى هاى امويان .

الف ـ پرورش مكاتب انحرافى

معاويه با مهجور و خانه نشين ساختن كامل اهل بيت پيغمبر(ص) كه وارثان علوم نبوى بودند، توانست رابطه اكثريت مردم را با آنها قطع نـمـايـد. نـتـيـجـه ايـن سـيـاسـت از بـيـن رفـتـن مـرجـعـيـّت عـلمـى و ديـنـى آگـاه و قـابـل اعـتـمـاد در پـاسـخـگـويـى بـه مـسـائل كـلامـى و ديـنـى شـد. لذا كـسـانـى مـثـل حـسـن بـصـرى بـه عـنـوان مـرجـع پاسخگويى به سؤ الات كلامى شناخته براى ايفاء اين رسـالت خـطـير را نداشتند در پاره اى موارد نه تنها پاسخ ‌هاى آنها روشنگر نبود بلكه منشاء گـمـراهـى و انحراف و احياناً عامل تشتّت عقايد و آراء مى گرديد چنان كه بصرى بود. و از راه توحيد منحرف شد. وقتى علّت را از او پرسيدند گفت : چون استادم راءى ثابتى در مساءله قدر و جبر نداشت و گاهى طرفدار قَدَر گاهى طرفدار جبر بود.(535)

بنى اميّه از اين خلا فرهنگى بهره بردارى كردند و (مرجئه ) را پديد آوردند. ابن ابى الحديد مى نويسد: (اوّلين كسانى كه قائل به ارجاء محض شدند، معاويه و عمرو بن عاص بودند. اينها مـى پنداشتند، با وجود ايمان ، هيچ گناهى زيان نمى رساند و بر اين اساس وقتى به معاويه گـفـتـه شـد: خـودت مـى دانى با چه كسى محاربه نمودى و آگاهى چه گناهى مرتكب شدى ، در جـواب گـفـت : اطـمـيـنـان و وثـوق بـه قـول خداى سبحان دارم كه مى فرمايد: (اِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً).(536)

بـنـى امـيـّه ايـن طـرز تـفـكـّر را ابـداع كـردنـد و حـمـايـت كـردنـد تـا بـه شكل يك گروه و فرقه دينى درآمد و در خدمت آنها قرار گرفت . فرقه مرجئه ايمان را عبارت از اعتقاد قلبى محض مى دانستند و هيچ گونه عمل حاكى از اين اعتقاد را، لازم نمى شمردند، به عقيده ايـن فـرقه كافى است كه انسان قلباً مؤ من باشد. و با وجود ايمان ، هيچ گناهى ضرر ندارد، چنان كه با وجود كفر هيچ عبادتى فايده ندارد.)(537)

نـتـيجه منطقى چنين طرز تفكّرى اين بود كه اموى ها هر جنايتى مى كردند از ايمان و اسلام خارج نـمـى شـدنـد و بـا هـر ظـلم و جـرمـى مـى توانستند توبه نمايند. و از سوى ديگر اين مكتب ، در مـقـابـل مـكـتب اهل بيت (ع) قرار گرفت كه صلاحيت بنى اميّه را تاءييد نمى كرد. مرجئه رهبرى و خلافت بنى اميّه را شرعى ، و مبارزه با آنها را حرام مى شمردند.

طـبـرى در ايـن بـاره مـى نـويـسـد: (عدّه اى از مرجئه و در راءس آنها مردى بنام (ابورؤ بة ) به يـزيـد بـن مـهـلب بـن ابـى صـفـره كـه بـر ضد يزيد بن عبدالملك بن مروان ، قيام كرده بود، پـيـوستند، موقعى كه مسلمة بن عبدالملك براى سركوبى انقلاب آمد، و يزيد بن مهلب ، مردم را بـه جـنـگ تشويق كرد، ابورؤ بة گفت : (ما آنها را به سوى كتاب خدا و روش پيامبر مكر و غدر وارد شويم و يا نسبت به آنها بدى روا بداريم .)

يـزيـد بـن مـهلب گفت : واى بر شما چگونه تصديق مى كنيد كه بنى اميّه به كتاب خدا و روش پيامبر عمل مى كنند با آنكه از روز اوّل آيين خدا را زير پا گذاشته اند...؟

جـبـرگـرايـى : از انـديـشه هايى كه مورد حمايت و تاءييد بنى اميّه و در خدمت آنها قرار گرفت تفكّر و انديشه (جبرگرايى ) بود. ابو على جبائى مى گويد: (اوّلين كسى كه از انديشه جبر طـرفـدارى كـرد مـعاويه بود او همه كارهاى خود را به قضا و قدر الهى مستند مى ساخت و بدين وسـيـله در بـرابـر مـخالفان عذرخواهى مى كرد. و پس از وى اين انديشه در ميان زمامداران اموى رواج يافت .)(538)

بـه نـقـل ابـن قـتـيـبـه ديـنـورى ، هنگامى كه معاويه با تهديد و تطميع ، گروهى از مهاجران و انصار را به بيعت با يزيد وادار نمود مورد اعتراض عايشه قرار گرفت . وى در پاسخ گفت : خـلافـت يـزيـد تـقـديـر الهـى اسـت ؛ (اِنَّ اَمـْرَ يـَزيـدٍ قَضاءٌ مِن القَضاءِ)، معاويه در پاسخ عبدالله بن عمر نيز به همين اصل استناد كرد.(539)

بـنـى امـيـّه بـا تـرويـج اين طرز تفكّر جنايت ها و كارهاى خلاف خودشان را براى عوام مردم به راحـتـى تـوجـيه مى كردند. به عنوان مثال وقتى عبدالله بن مطيع عدوى ، عمر سعد را به خاطر اينكه حكومت رى را بر كشتن امام حسين (ع) ترجيح داده مورد ملامت قرار داد، او در پاسخ گفت : اين كار تقدير الهى بوده است .(540)

و هـنـگـامـى كـه مـردمـى از جور و ستم امويان به آنها معترض بودند و از انحصارطلبى و رفاه زدگـى آنـهـا بـه سـتـوه آمـده بـودنـد و از فـقـر و تـهـى دستى مردم انتقاد نمودند پاسخى كه دريـافـتـنـد ايـن بـود كـه : (آنـچـه مـى گـذرد تـقـديـر اسـت ). آنـگـاه بـه آيـه ذيـل اسـتـنـاد كـردنـد كـه (وَ اِنْ مـِنْ شـَى ءٍ اِلاّ عـِنـْدَنـا خـَزائِنـُه وَ مـا نـُنـَزِّلُهُ اِلاّ بـِقـَدَرٍ مـَعْلُومٍ)(541) در ميان آنها مردى به نام احنف بن قيس به خود جراءت داد و گفت : خدا روزى بـنـدگـان را عـادلانـه مـيـان آنـان تـقـسـيـم كـرده و ايـن هـنـگـامـى هـم كـه اهـل بـيـت امـام حـسين (ع) در شام ، وارد مجلس يزيد شدند، يزيد با بيندازد و خود را از آنها مبرّا نمايد.(542)

ب ـ بهره بردارى از قتل عثمان

زمـانـى كه عثمان در محاصره انقلابيّون بود معاويه او را يارى نكرد امّا بعد از كشته با خليفه به حقّ رسول خدا(ص) كه با راءى عمومى نيز زعامت جامعه را عهده دار بود، رنگ دينى ببخشد و عـوام الناس را فريب بدهد. امّا اين حقيقت از چشم تيزبين حضرت على (ع) دور نمانده و در خطبه هـا و نـامـه هـا، آن را افـشـا نـموده است امام على (ع) در نامه اى به معاويه نوشت : (سبحان الله چـقـدر بـه هـوس هـاى بـدعت آميز و سرگردان كننده وابسته اى ، آن هم همراه تضييع حقايق و دور افكندن دلائل مطمئن كه مطلوب خداوند است و اتمام كننده حجت ! امّا اينكه تو فراوان مساءله عثمان و كشندگان او را طرح مى كنى ، تو آنجا كه يارى عثمان به سودِ خودت بود او را يارى كردى و آنجا كه يارى او به سود خودِ او بود او را واگذاشتى .)(543)

و در نـامـه ديـگرى نوشت : (اى معاويه ، به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگرى ، نه به چـشـم هوا و هوست ، مى يابى كه (نسبت به كشته شدن عثمان ) من مبرّاتر از هر كس ديگرى بوده ام جز اينكه بخواهى خيانت كنى و چنين نسبتى را به من بدهى ، اكنون كه چنين است هر جنايتى كه مى خواهى بكن !)(544)

عـلى (ع) در نـامـه ديـگـرى بـه عـدم شايستگى بنى اميّه براى زمامدارى اشاره مى كند و بهانه قرار دادن خونخواهى عثمان را به او يادآور مى شود.

اى مـعـاويه ! شما (بنى اميه ) چه وقت لياقت فرمانروايى و حكمرانى بر مردم داشتيد و كى مى تـوانـسـتـيـد زمـامـدار مـسـلمانان باشيد درحالى كه نه سابقه خوبى داريد و نه هيچ فضيلت و بزرگوارى براى شما به ثبت رسيده است به خدا پناه مى بريم از گرفتارى به بدبختى و شـقـاوتِ ديـريـن ! و مـن بـه تـو اخـطـار مى كنم از غوطه ور شدن در فريب آرزوها و دوگونه بودن ظاهر و باطنت . ... خيال كردى براى انتقام خون عثمان آمده اى ؟ درحالى كه مى دانى خون او كجا [و به دست چه كسى ] ريخته شده . اگر راستى طالب خون او هستى از همانجا كه مى دانى طـلب كـن گـويا تو را مى بينم كه آن چنان از رويارويى در جنگ ضجه ضربات پى در پى و فرمان حتمى شكست ، و كشتگانى كه پشت سر هم به روى زمين مى افتند ناله و فرياد برآورده اى ، و مـرا بـه كـتـاب خـدا دعـوت مـى كنى درحالى كه جمعيّت تو كافر و منكرند، يا از جاده حق بركنارند.(545)

در همان آغاز به خلافت رسيدن امام على (ع) نيز معاويه در نامه اى به على (ع) حكومت واگذارم (آگـاه بـاش ) مـن چـيـزى را كـه ديروز از تو منع كردم امروز به تو نخواهم بخشيد و امّا اينكه نـوشـتـه اى جنگ همه عرب را جز اندكى ، به كام خود فرو برده بدان آن كسى كه بر حق بوده جـايـگـاهـش بـهـشـت اسـت و آن كـسـى كـه بـه راه بـاطـل (در كـام جـنـگ فـرو رفـته ) در آتش است !(546)

بـهـر حال آنچه مسلّم است اين است كه معاويه با بهانه قرار دادن خونخواهى عثمان توانست عوام فـريـبـى كند و به محاربه خود با جانشين رسول خدا(ص) رنگ دينى بدهد. و انشقاق و اختلاف جـامـعـه اسـلامـى را رقـم بـزنـد. ايـن مـوضـوع نـيـز در مـبـاحـث زمـيـنـه هـاى سـيـاسـى بـطـور مفصّل مطرح خواهد شد. ان شاءالله .

الحاق زياد به ابوسفيان

(اُدْعُوهُمْ لاِ بائِهِمْ هُوَ اَقْسَطُ عِنْدَاللّهِ.)(547)

از ضـروريـّات اسـلام اين است كه فرزند متعلق به همسر اصلى است و به تجاوزگر (عمداً يا سـهـواً) تـعـلق نـمـى گـيـرد. پـيـامـبـر اكرم (ص) اين مطلب را بارها بيان فرمود كه (اَلْوَلَدُ لِلْفَراشِ وَ لِلعاهِرِ اَلْحَجرَ)؛ فرزند از آنِ پدر است و براى تجاوزگر چيزى جز سنگ نيست و هـمـچـنـيـن فرمود: (اگر كسى شخصى را به پدر خود نسبت دهد درحالى كه مى داند او از پدرش نـيـسـت بـهـشـت بـر او حـرام خواهد بود. و از بزرگ ترين افتراآت اين است كه كسى را به غير پدرش نسبت دهند.)(548)

امـّت اسـلام نـيـز تـا سـال 44 هـجـرى بـه ايـن سـنـّت رسـول خـدا(ص) مـلتـزم بـودنـد. و بـه عـنوان اصل مسلّم دينى مورد توجّه قرار مى دادند. ليكن مـعـاويـه در ايـن سـال مـدّعـى شد پدرش ابوسفيان ، در زمان جاهليت با (سميّه ) مادر زياد كه زن (عـبـيـد) بـود همبستر شده و سميّه از وى باردار شد، و (زياد) به دنيا آمده است .(549) مـعـاويـه ادّعـاى خـود را مـسـتـنـد بـه شـهـادت ابـومـريـم شـلولى ، قـوّاد زمـان جـاهـليـت مـى نمود.(550)

الحـاق (زيـاد) بـه ابـوسفيان برخلاف سنّت پيامبر(ص) و يك امر جاهلى بود كه علناً توسّط مـعـاويـه در اسـلام انـجـام گرفت ! و مورد اعتراض مسلمانان واقع گرديد امّا او به اعتراض آنها اعتنا نكرد. و اگر كسى (زياد) را به ابوسفيان نسبت نمى داد، معاويه خشمگين مى شد. بهمين جهت يزيد بن ربيعه گفت :

(اَتَغْضِبُ اَنْ يُقالَ اَبُوكَ عَفُّ وَ تَرْضى اَنْ يُقالَ اَبُوكَ زانى )(551) آيا خشمناك مى شوى كه بگويند پدرت پاكدامن بود و خشنود هستى كه بگويند پدرت

پيمان شكنى معاويه

اى مـعـاويـه ... مـا در گـذشته از هم جدا شديم ، زيرا ما ايمان آورديم و شما به كفر خود باقى مانديد.(552) امام على (ع)

از حـقـوق بـيـن المـلل اسـلام وفـاى بـه عـهـد و پـيـمـان اسـت كـه خـداى متعال مى فرمايد: (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَوْفُوا بِالْعُقُودِ)(553) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به پيمان ها و قراردادها وفا كنيد.

مـعـاويـه در جـريـان صـلح با امام حسن (ع) نامه سفيد مهر كرده اى براى امام (ع) فرستاد و در نـامـه جـداگـانه به حضرت (ع) نوشت هر چه مى خواهى در اين نامه كه پاى آن را مهر كرده ام شـرط كن كه آن را مى پذيرم .(554) امام حسن (ع) شرايط خود را براى صلح نوشت و به معاويه ارسال كرد.

مـعـاويـه هـمـه آن شـروط را كـه حـضـرت (ع) نـوشـتـه بـود قـبـول كـرد و پـيـمـان هـاى مـؤ كـّد و وعـده هـاى مـحـكـمـى داد كـه آن را معمول دارد، سپس همه رؤ ساى شام را بر آن گواه گرفت آنها نيز پاى عهدنامه را مهر كردند و به وسيله عبدالله عامر براى امام (ع) فرستاد.(555)

امّا وقتى معاويه با حيله و غدر بر همه مسلمانان مستولى شد برخلاف قرآن و سنّت پيامبر(ص) در مـسـجـد كـوفـه كـه مـمـلو از جـمـعـيـّت بـود پـيـمـان هـا را زيـر پـا نـهـاد و در مقابل امام حسن (ع) و امام حسين (ع) به پدر بزرگوارشان اهانت كرد.(556)

مـعـاويـه بـا ايـن عـمـل زشـت مـى خـواسـت مـردم كـوفـه را ذليـل كـنـد و اهـل بـيـت (ع) را تـحـقـير نمايد. امام حسن (ع) با همه بردبارى و صبرى كه داشت نتوانست اين وقاحت را تحمّل كند. لذا پس از سخنان معاويه به منبر رفت و آنچه را شايسته حق و اهل حق و موجب خوارى باطل و اهل باطل بود، به زبان آورد.(557)

مـعـاويه به تعبير على (ع) سياستمدار نيرنگ بازى بود كه براى رسيدن به حكومت و دنيا را به دست گرفت آن را پاره كرد.

تبديل خلافت به سلطنت

(وَ عَلَى الاِسْلامِ اَلسَّلام اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيد.)(558) امام حسين (ع)

يـكـى از خـيـانـت هـاى مـعاويه به جهان اسلام ، موروثى كردن خلافت اسلامى بود. وى بدون در نـظـر گـرفـتن معيارهاى دينى فرزندش يزيد را كه جوانى نادان و فاسد بود به عنوان زعيم جامعه اسلامى معرّفى كرد.

معاويه كوشش زيادى كرد كه براى وليعهدى يزيد از امام حسين (ع) بيعت بگيرد، لذا نامه هاى مـتـعـددى در ايـن باره به امام حسين (ع) و سران قبايل نوشت ، امام (ع) در پاسخ نامه اش جواب كـوبـنـده اى بـه او داد(559) كـه در مـبـحـث بـعـد آنـرا ذكـر خـواهـيـم نـمـود. و در مقابل معاويه كه جهت اخذ بيعت براى يزيد در مدينة النّبى سخن مى گفت فرمود: (... مطلبى را كه درباره كمالات (!) يزيد و لياقت وى براى اداره امور امّت اسلامى نوشته بودى ، فهميدم .

اى مـعـاويه تو يزيد را چنان توصيف كرده اى كه گويا شخصى را مى خواهى معرّفى كنى كه زنـدگـى او بـر مـردم پوشيده است ، و يا از غايبى خبر مى دهى كه مردم او را نديده اند و يا در اين مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده اى ! نه ، يزيد آن چنان كه بايد، خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است . يزيد جوان سگ باز و كبوترباز و بلهوسى است كه عمرش بـا سـاز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى شود. يزيد را اين گونه معرّفى كن و اين تلاش هاى بى ثمر را كنار بگذار.

گـنـاهـانـى كـه تاكنون درباره اين امت بر دوش خود بار كرده اى بس است ، كارى نكن كه هنگام مـلاقـات پـروردگـار بـار گـنـاهـانـت از ايـن سـنـگـيـن تـر بـاشـد! تـو آنـقـدر بـه روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بيخردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبريز نمودى ....)(560) ترسيدم از آسمان سنگ ببارد!) وى با پسرانش بر عليه يزيد قيام كرد و كشته شد. او درباره مـبـارزه خـودش بـا يـزيـد گفت : سوگند بهخدا من خروج نكردم مگر اينكه مى ترسم از آسمان سـنـگـبـاران شـوم چـون يـزيـد مـردىاسـت كـه شـراب مـى نـوشـد و نـمـاز را رهـا كـرده اسـت.(561)

مـعـاويـه بـا تـعـيـيـن جـانـشـين براى خود، به غصب خلافت اسلامى قانع نشد و آن را به سلطنت تـبـديـل كـرد و بـا احـيـاء سنن جاهلى ، اصول اسلامى و سنّت پيامبر(ص) را زير پا نهاد. (اين موضوع در بخش زمينه هاى سياسى به طور مفصّل بحث خواهد شد).

خيانت هاى معاويه از ديدگاه امام حسين (ع)

(... وَ مـَتـى كـُنـْتـُمْ يـا مـعـاوِيـَةُ سـاسـَةَ الرَّعـيَّةِ وَ وُلاةِ اَمْرِ الاُْمَّةِ؟ بِغَيْرِ قِدَمٍ سابِقٍ وَ لا شَرَفٍ باسِقٍ.)(562) امام على (ع)

امـام حـسين (ع) در نامه اى به معاويه ، برخى از خيانت ها و ستم هاى او را بازگو نموده پايان اين بخش را به نامه آن حضرت مزيّن مى كنيم . امام (ع) به معاويه نوشت :

(... آيـا تـو از روى ظلم و تجاوز، قاتلِ حجر بن عدى و ياران او كه در براندازى ظلم ، مخالفت با بدعت ها مبارزه كرده و از هيچ خطرى نمى هراسيدند، نيستى ـ بعد از آنكه به آنان با عهدهاى شـديـد امـان دادى ؟ آيـا تـو قـاتـل عمرو بن حمق خزاعى نيستى : كسى كه صحابه پيامبر(ص) بـوده و عـبـادت او را ضـعـيـف كـرده ، چهره او را تغيير داده و جسم او را لاغر كرده بود...؟ آيا تو كسى نيستى كه مدّعى اخوّت زياد بن سميّه شدى ، كسى كه در فراش عبيد عبد ثقيف به دنيا آمده بـود. و گفتى كه او فرزند پدر توست درحالى كه پيامبر(ص) فرمود: (فرزند به دنيا آمده از كـسـى اسـت كـه در فـراش او متولّد شده است ؟) تو سنّت پيامبر را ترك كرده و فرمان او را عـمـداً مـخالفت كردى و بدون هدايت الهى به دنبال هواى خود رفتى ، آنگاه زياد را به بصره و كـوفـه مـسلّط كردى درحالى كه او دست هاى مسلمين را قطع كرده ، چمشان آنها را نابينا و آنها را بـه شـاخه هاى نخل آويزان مى ساخت . آيا تو قاتل آن دو حضرمى نيستى ! كسانى كه زياد به تـو نـوشـت آنـهـا بر (دين على ) هستند و تو به او نوشتى كه هر كس بر دين و راءى على است بـكـش !) او نـيـز به فرمان تو آنها را كشت و مثله كرد، درحالى كه دين على همان دين محمّد(ص) است ، كسى كه پدر تو با او مبارزه مى كرد؛ دينى كه باعث نشستن تو در جايگاه او شده و اگر ايـن ديـن نـبـود بهترين فضيلت تو تحمّل مشقت بار سفر زمستانى و تابستانى براى به دست آوردن خـَمـْر بـود... . مـن بـراى خود و دين خود چيزى بالاتر از جهاد با تو نمى دانم اگر آن را انـجـام دهـم كـه بـه واسطه آن نزديك به پروردگار شده ام و اگر انجام ندهم گناهى است كه بـايـد از كـوتـاهـى در آن از خـداونـد طـلب مـغـفـرت نمايم ... اى معاويه بشارت باد تو را به قـصاص ، به روز قيامت ! يقين به قتل مى رسانى و مردم را وادار به بيعت براى فرزند سفيه شراب خوار، سگ باز خود مى كنى ـ آرى خداوند بدين جهات ـ تو را فراموش نمى كند، من براى تـو جـز ايـن نـمى گويم كه تو در حق خود خسران كرده ، دينت را ضايع ، و امانتى كه در دستت دارى مـورد سـوء اسـتـفـاده قـرار داده و رعـيـت خـود را گول زده و جايگاهت را پر از آتش مى كنى ...)(563)

عصر يزيد؛ نفى همه انديشه ها و ارزش هاى اسلامى

مقدمه

(يـَزيـدُ رَجـُلٌ فـاسـِقٌ، شـارِبُ الْخـَمـْرِ، قـاتـِلُ النَّفْسِ الُْمحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلى لا يُبايِعُ مِثْلَهُ.)(564) امام حسين (ع)

انحرافات فرهنگى ، سياسى و اجتماعى در جامعه اسلامى با رحلت پيغمبر اكرم (ص) آغاز شد و روز بـه روز گـسـتـرش پيدا كرد. و در عصر عثمان و معاويه ارزش هاى اسلامى و معنوى يكى پـس از ديـگرى جاى خود را به ارزش هاى مادّى و جاهلى دادند و اين روند انحرافى در اواخر عمر مـعـاويـه بـه اوج خـود رسيد. با حاكميت يزيد بن معاويه ، مبارزه با مبانى و ارزش هاى اسلامى شكل علنى به خود گرفت و بار ديگر جاهليت با همه ويژگى هايش ظهور يافت و دين اسلام در معرض نابودى قرار گرفت .

امام حسين (ع) در پاسخ مروان كه از امام (ع) براى يزيد بيعت مى خواست فرمود:

(اِنـّا لِلّهِ وَ اِنـّا اِلَيـْهِ راجـِعـُونَ وَ عـَلَى الاِْسـْلامِ اَلسَّلام اِذْ قـَدْ بـُلِيـَتِ الاُْمَّةُ بـِراعٍ مـِثـْلَ يَزيدَ)(565)

اينك بايد فاتحه اسلام را خواند كه مسلمانان به فرمانروايى مانند يزيد گرفتار شده اند.

هـنـگـامـى كـه يـزيدِ متجاهرِ به فسق و جور در مسند خلافت نشست ؛ مبارزه با قرآن كريم و سنّت رسـول خـدا(ص) بـه مـرحـله جـديـدى وارد شـد؛ و شـكـل عـلنـى بـه خـود گـرفـت . لذا خـطـر اضـمـحـلال ديـن ، جدّى شد. شهيد مطهّرى (ره ) در اين زمينه مى گويد: (فرق است بين خليفه اى كـه شـخـصـاً نـاصـالح اسـت ولى امـور را دُرسـت مـى چـرخاند و بين خليفه اى كه وجودش عليه مـصـالح مـسـلمـانـان اسـت . در زمـان امـام حـسـيـن (ع) عـمـده ايـن بـود كـه مـدار خـلافـت اسـلامـى تـبـديل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربى شده بود و اگر امام حسين (ع) قـيـام نـمـى كـرد خـطـر ايـن بـود كـه بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالك فتح شده برچيده شود.)(566)

تـظـاهـر يـزيـد به گناه در بين مردم و عمّال و كارمندان حكومت در عصر وى فسق و فجور شايع گـرديـده بـود حـتـى در مـكـّه و مـديـنـه (كـه دو شـهـر مـذهـبـى و مـقـدس بـودنـد) غـنـا و استعمال آلات لهو و نوشيدن شراب علناً انجام مى گرديد.)(567)

بـا سـلطـنـت يـزيـد بـن مـعـاويـه بـدعـت هـا و گـمـراهى ها آشكار گرديد. و قرآن كريم و سنّت پـيـامبر(ص) به فراموشى سپرده شد. به همين جهت امام حسين (ع) در نامه خود به مردم بصره مى فرمايد:

(اَنـَا اَدْعـُوكـُمْ اِلى كـِتـابِ اللّهِ وَ سـُنَّةِ نـَبـِيِّهِ فـَاِنَّ السُّنَّةَ قـَدْ اُمـيـتـَتْ وَالْبـِدْعـَةَ قـَدْ اُحْيِيَتْ...)(568)

من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش (ص) دعوت مى كنم . زيرا در شرايطى واقع شده ايم كه ديگر سنّت پيامبر(ص) (يكسره )در شرايطى واقع شده ايم كه ديگر سنّت پيامبر(ص) (يكسره ) از ميان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است .

در اين مجال به اختصار، درباره يزيد بن معاويه و اوضاع عصر او مطالبى را متذكّر مى شويم .