زمینه های قیام امام حسین(ع)
حسين عبدالمحمدي
- ۹ -
تحريم متعه زنان و متعه حج
(تـَمـَتَّعـْنـا مـُتـْعـَتـَيـنِ عـَلى عـَهـْدِ النَّبـِىِّ(ص) الحـجَّ وَ
النِّسـاءَ فـَنـَهـانـا عـُمـَرُ عـَنـْهـُمـا فَانْتَهَيْنا.)(419)
جابر بن عبدالله
خداوند متعال متعه زنان را بر مسلمانان مباح دانست و فرمود:
(فـَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا
جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ اِنَّ اللّهَ
كانَ عَليماً حَكيماً)(420)
و زنـانـى را كـه متعه [ازدواج موقت ] مى كنيد، واجب است مهر آنها را بپردازيد. و
گناهى بر شما نيست در آنچه بعد از تعيين مهر، با يكديگر توافق كرده ايد. خداوند،
دانا و حكيم است .
و ايـن آيـه شريفه در زمان پيامبر(ص) و ابوبكر عملاً تحقق يافت و مسلمانان زنان را
به طور موقّت به ازدواج درمى آوردند. احمد امام حنبلى ها در ج 4 ص 436 مسندش از
عمران بن حصين چنين نـقـل كـرده اسـت : (وقـتـى آيـه مـتـعـه نـازل شـد مـا بـه آن
عـمـل مـى كـرديـم و هـرگـز آيـه اى كـه آن را نـسـخ كـنـد نازل نشد و پيامبر(ص) هم
نهى نفرمود تا از دنيا رفت )(421)
امـّا وقـتـى خـليـفـه دوّم زمام امور خلافت را به دست گرفت بالاى منبر رفت و گفت :
(سه چيز در زمـان رسـول خدا(ص) معمول و مرسوم بود كه من از آنها نهى مى كنم و هر كس
مرتكب شود او را شـكـنـجـه و مـجـازات خـواهـم كـرد: مـتـعـه زنان (ازدواج موقت )،
متعه حجّ و گفتن (حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ).(422)
اين بدعت عمر پيامدهاى سوئى در جامعه اسلام به جا گذارد به تعبير ابن عباس : (لَوْ
لا نَهى عـُمـَرُ لَمَا احْتاجَ اِلَى الزِّنا اِلاّ شَقِىُّ)(423)،
اگر عمر از متعه نهى نكرده بود كسى مـحـتاج به همچنين قرآن كريم صريحاً جواز حجّ
تمتّع بعد از (عمره ) را بيان فرمود و مسلمانان نـيـز در زمـان حـيـات
پـيـامـبـر(ص) بـه آن عـمـل كـردنـد. خـداى متعال مى فرمايد:
(فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ اِلَى
الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْىِ، فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ
اَيّامٍ فِى الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ اِذا رَجَعْتُمْ...)(424)
هـر كـس بـا ختم عمره ، حج را آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسّر است (ذبح
كند) و هر كه نيافت ، سه روز در ايّام حجّ، و هفت روز هنگامى كه بازمى گردد روزه
بگيرد.
اين حجّ را متعه گفته اند زيرا بين احرام عمره و حجّ، شخص مى تواند لذّت ببرد. و
اكثر محرّمات احرام برداشته مى شود.
خـليفه دوّم برخلاف قرآن كريم و سنّت پيامبر(ص) متعه حجّ را تحريم نمود.(425)
اهـل سـنـّت عـذرهـايـى بـراى ايـن بـدعـت خـليـفـه آورده انـد كـه مـرحـوم
عـلاّمـه امـيـنـى بـا اسـتدلال آنها را ردّ كرده است . (عمر) علاوه بر بدعت هاى
مذكور بدعتهاى ديگرى نيز داشته است كه برخى از آنها عبارتند از: تغيير اذان ، تحقق
طلاق سوّم با يك طلاق ، جارى نكردن حدّ شرب خـمـر، تـرك نـمـاز در حـال جـنـابـت و
نـبـود آب بـراى غـسـل و لغـو تـيـمـم ، تـغـيير قانون ارث و...(426)
سير بدعت ها در عصر عثمان
وقتى اولاد عاص به سى نفر مرد رسيدند، مال خدا را دست به
دست مى گردانند، و بندگان خدا را به بردگى مى گيرند.(427)
پيامبر اكرم (ص)
انـحـطـاط سياسى و اقتصادى در دوره ابوبكر و عمر، سير
چندان شديدى نداشت ؛ تنها انحطاط فرهنگى بود كه به علّت مهجوريت اهل بيت (س ) و عدم
تعبّد و تقيّد خلفاء به قرآن و سنّت ، از سـرعـت زيـادى بـرخـوردار بـود. امـّا بـا
حاكميت يافتن عثمان ، بنى اُميّه ـ مسلمانان مصلحتى ـ به قـدرت رسيدند و انحطاطِ
همه جانبه جهان اسلام شدّت پيدا كرد. گواه اين مدّعى علاوه بر اسناد تـاريـخـى ،
سـخـنان على (ع) در نهج البلاغه است كه لحن انتقادهاى حضرت (ع) از عثمان به مراتب
شديدتر از دو خليفه ديگر است . در خطبه شقشقيه در انتقاد از عثمان مى فرمايد:
(... تـا سوّمين آنها بر سر كار
آمد، او همانند شتر پر خور و شكم برآمده ، همّى جز جمع آورى و خـوردن بـيـت المـال
نداشت بستگانش به همكارى اش برخاستند. آنها همچون شتران گرسنه اى كـه بـهـاران
بـه عـلف زار بـيـفـتـنـد و بـا ولع عـجـيـبـى گـيـاهـان را بـبـلعـنـد، بـراى
خـوردن امـوال خـدا دسـت از آسـتـيـن برآوردند امّا! عاقبت بافته هايش (براى
استحكام خلافت ) پنبه شد و كـردار نـاشايستش كارش را تباه ساخت و سرانجام شكم
خوارگى و ثروت اندوزى براى هميشه نابودش ساخت .)(428)
ابـن ابـى الحـديـد مـى گويد: (اين تعبيرات از تلخ ترين
تعبيرات است و به نظر من از شعر مـعـروف حـُطـيـئه كـه گـفـتـه شـده اسـت
هـجـوآمـيـزتـريـن شـعـر عـرب اسـت ، شـديـدتـر اسـت .)(429)
در حـكومت خليفه سوّم بدعت ها و نقض احكام خدا آن قدر اوج مى گيرد كه فرياد امر به
معروف و نهى از منكر از هر سو بلند شده بسيارى از مهاجران و انصار از ا ينكه جامعه
اسلامى به سوى ارزشـهـاى عـصـر جـاهـلى سـوق داده شـده و تـعـصـّب قـومـى و نـژادى
بـه تـمـام بـيـت المال حركت كرد و استاندارانش بزرگ ترين كاخ ها را بنيان نهادند.
عثمان براى اوّلين بار در دنياى اسلام يك رژيم مبتنى بر اشرافيت را برقرار ساخت .(430)
حاكميت امويان
وقـتـى عـثـمـان زمـام امـور خـلافـت را به دست آورد بستگانش را دور خود فرا
خواند.حكم بن ابى العاص را از تبعيد خارج كرد و به مدينه آورد.(431)
همان كه پيامبر(ص) او را طرد و به خارج مدينه تبعيد كرده بود. وليد بن عقبه ، پسر
ابى مُعَيط ـ همان كه پيامبر(ص) خبر داده بود كه او اهل دوزخ است ـ و عبدالله بن
ابى سرح ، معاوية بن ابى سفيان ، عبدالله بن عامر و سعيد بن عاص كه همه از خويشان
عثمان بودند به قدرت رسيدند.
عـثـمـان در قـدرت دادن بـه بـنـى اُمـيّة در دو جنبه سياسى و اقتصادى به طرز عجيبى
اقدام نمود اسـتـانـدارى كـوفـه را بـه وليـد بـن عـقـبـة و اسـتـانـدارى مـصـر (و
شمال آفريقا) را به عبدالله بن ابى سرح و استاندارى شامات را به معاوية بن ابى
سفيان و استاندارى بصره را به سعيد بن ابى العاص داد. اين افراد همه از امويان
بودند و در تصرّف بـيـت المـال ولايـت تـامّ يـافـتـنـد. آنها آنقدر قدرتمند شدند
كه پس از كشته شدن عثمان و زعامت يافتن على بن ابى طالب (ع) توانستند در مقابل حضرت
(ع) بايستند و جنگ هاى داخلى را يكى پـس از ديـگـرى سـامـان دهند و مانع اصلاحات او
شوند. و نهايتاً سلطه خودشان را بر كلّ جهان اسلام گسترش دهند.
بيت المال در خدمت بنى اُميّه
خـليـفـه سـوّم اولاً نـظـام اقـطاعى را بنيان نهاد و اموال عمومى را به
خويشاوندانش حكم ) برادر مـروان 000,300 درهـم بـخـشـيد و شترهاى زكات و قطعه زمينى
كه پيامبر بن اميّه ) 000,100 درهـم بـخشيد و هنگامى كه به مروان بن حكم 000,100
بخشيد به ابو سفيان 000,200 درهم داد. به طلحه 000,200,2 درهم و به زبير 000,980,5
درهم داد. خود او 000,500,30 درهم و 000,350 ديـنـار، يـعـلى بـن مـنـبـّه 000,500
ديـنـار و عـبدالرحمان 000,560,2 دينار از بيت المال برداشتند.(432)
مـسعودى مى نويسد: (عثمان بن عفّان در مدينه ، كاخى از سنگ و آهك براى خود ساخت كه
پنجره ها و درهـاى آن از چـوب هـاى كـمـيـاب بـود. كـشـتـزارها، باغ ها و قنات هايى
در مدينه داشت و بهاى املاكش در وادى القرى و حنين و جاهاى ديگر به يكصد هزار دينار
مى رسيد و رمه هاى بسيار اسب و شـتـر هـم به ميراث گذاشته بود. اينها علاوه بر يكصد
و پنجاه هزار درهم و يك ميليون درهم پـول نـقـد بـود. بـه تـبـعـيـّت از او
دولتـمـردانـش و بـسـيـارى از مـردم هـمـيـن روش را دنـبـال كـردنـد. زبـيـر بـن
عـوّام ، كـاخـى در بـصـره سـاخـت كـه در ايـن زمـان ـ سال 332 هجرى ـ معروف است و
بازرگانان و ثروتمندان و صاحبان كاروان هاى تجارى كه از راه دريا مى آيند در آن
اقامت مى كنند.
هـمچنين كاخ هايى در مصر و كوفه و اسكندريه ساخته بود. وقتى مُرد، پنجاه هزار
دينار نقد، و يكهزار اسب و يكهزار بنده و كنيز و آن كشتزارها و كاخ ها را به ميراث
نهاد.
هـمـچـنـين طلحة بن عبيدالله ، كاخى در كوفه ساخت كه امروز هم به نامش شهرت دارد.
عبدالرحمن ابن عوف نيز ثروت سرشارى داشت او در اصطبلش صد راءس اسب بسته بود. و هزار
شتر و ده هزار گوسفند داشت و هنگامى كه مرد 132 اموالش هشتاد و چهار هزار دينار
بود.
سعد بن ابى وقّاص در عقيق ، براى خود كاخى ساخت بلند و در فضايى گشاده و بسيار وسيع
... و زيـد بـن ثـابت به هنگام مرگ ، آنقدر
طلا و نقره به ميراث گذاشت كه آنها را با تبر مى شكستند و يُعلى بن منبّه ، پانصد
هزار دينار نقد به ارث نهاد و...)(433)
به هر حال در زمان عثمان اشرافيت نوينى در جامعه اسلامى پديدار گشت كه عدالت
اجتماعى از بين رفت .
بـحـدّى افراط كرد كه مردم در مناطق مختلف عليه او قيام كردند. و بنى اُميه آن قدر
جسارت پيدا كـرده بـودنـد كـه سـعـيـد بـن عاص وقتى استاندار كوفه شد اعلام كرد:
(اِنَّ مالك اشتر قرار گرفت .(434)
يـكـى ديـگـر از كـارهـاى خـليـفـه سـوّم تـقـويـت نظام اقطاعى بود. عمر تعدادى از
زمين هاى بيت المـال را بـه سـابـقـيـن در اسلام و مجاهدين بزرگ اختصاص داد و به
آنها بخشيد. و عثمان زمين هـايـى را بـه عـنـوان هـديـه بـه بـسـتـگـانـش تـقـديـم
كـرد و نـظـام اقـطـاعـى را اسـتوار ساخت .(435)
ابن ابى الحديد مى گويد: (پيغمبر نقطه اى در بازار مدينه بنام (مَهْرود) را وقف
مسلمانان كرده بـود، ولى عـثـمـان آن را بـه حـارث بـن حـكـم ، بـرادر مـروان ،
تـيـول داد! فـدك را كـه فـاطـمـه (س ) گـاهى به عنوان ارث و گاهى بعنوان بخشش از
خلفاء مطالبه مى كرد و به او ندادند، به مروان بخشيد.
مـراتـع اطراف مدينه را از دسترس مسلمانان خارج ساخت ، و در اختيار احشام بنى
اُميّه گذاشت كه در انحصار آنها باشد. تمام غنايم فتح آفريقا از طرابلس غرب تا طنجه
را يكجا به عبدالله بن ابى سرح بخشيد...+.)+((436))
+++ دو قطب فقر و ثروت
در كـنـار ايـن طـبـقـه ثـروتـمـنـد، طـبـقـه فـقـيـرى بـه وجـود آمـد كـه نـه
زمـيـن داشـت ، نـه مـال وثـروت ، و نـه بـهـره اى از بـخشش هاى كلان . اين طبقه
را، سربازان و مجاهدان اسلامى و خـانـواده هـاى آنـهـا تـشـكـيـل مـى دادنـد. فـقـر
ايـن طـبـقـه بـر اثـر سـوء تـقـسـيـم بـيـت المـال و غـنـايـم ، بـه وجـود آمـد؛
عـثـمـان و يارانش ، سربازان اسلامى را به بهانه اينكه بيت المـال مـال خـداسـت ، و
مـجـاهـدان و سـربـازان فـقـط بـهـره انـدكـى از آن دارنـد مـحـروم ساختند.(437)
بـا گـذشـت زمـان و قـدرتـمـنـدتـر شـدن بـنى اميّه فاصله بين اين دو طبقه بيشتر
شد. و جامعه اسلامى از ارزش هاى الهى و دينى فاصله بيشترى گرفت .
عثمان و بدعت ها
اجـتـهـادات خـود و دسـتـورات كعب الاحبار يهودى عمل نمود. مسعودى در اين باره مى
نويسد: (روزى ابـوذر در مـحـل جـلوس عـثـمان رفت . عثمان براى حاضران در جلسه اين
مساءله را طرح كرد: به نـظـر شـمـا اگر كسى زكات مالش را پرداخت كند وظيفه ديگرى
براى نيست ). ابوذر به سينه (كـعـب ) كـوبـيـد و فـرياد كشيد اى يهودى زاده دروغ مى
گويى .) و بعد اين آيه را خواند كه : (نيكى اين نيست كه رو به سوى شرق و غرب (براى
نماز) بگردانيد بلكه نيكوكار كسى است كه به خداى يگانه ايمان آورد و به دوران آخرت
و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران معتقد بـاشـد و مـال را بـه خويشاوندان و
يتيمان و بيچارگان و در راه ماندگان و گدايان بدهد و در آزادى بردگان صرف كند...)(438)
بـعـد عـثـمـان گـفـت : (آيـا اشـكـالى دارد كـه مـبـلغـى از بـيـت المـال
مـسـلمـانـان را خرج كارهاى خودمان كنيم يا به شما بپردازيم ؟) باز كعب الاحبار
جواب داد خير! ابوذر چوب دستى خود را بلند كرده بر سينه كعب الاحبار فشرد و گفت :
يهودى زاده ! چه عاملى باعث شده اينطور گستاخانه درباره دين ما اظهار نظر كنى ؟
عثمان به ابوذر تشر زد كه چـقـدر مـرا اذيـت مـى كـنـى بـرو بـه جايى كه تو را
نبينم ). و ابوذر به خاطر نابسامانى هاى فـراوانـى كـه مـى ديـده هـمـواره مـعـتـرض
بـود. لذا بـعـد از ايـن كـلام عـثـمـان بـه شـام هـجرت كرد.(439)
تبعيد ابوذر صحابى بزرگ پيامبر(ص)
اين از مسلّمات تاريخ است كه وقتى ابوذر در شام امر به
معروف و نهى از منكر مى كردبنى اميّه احساس خطر كردند، لذا معاويه به عثمان نوشت :
(توده مردم دور ابوذر جمع مى شوند. و نگران آن هـسـتـم كـه آنـان را بـه مخالفت با
تو برانگيزد. اگر مى خواهى مردم اينجا را براى خودت نگه دارى و بخواهى هواخواه تو
باشند او را به مدينه احضار كن .)(440)
عثمان دستور داد ابوذر را روانه مدينه كنند. معاويه نيز به دستور او، ابوذر صحابى
بزرگ رسول خدا(ص) را سوار بر شترى كرد كه پالان خشك و خشنى داشت . به طورى كه وقتى
به مـديـنـه رسـانـدنـد كـشـاله رانـش پوست انداخته و مجروح شده بود. به او گفتند:
(بر اثر اين ابـوذر وقـتـى بـهـبـودى يـافـت نزد عثمان رفت و بى عدالتى و ظلم هايى
كه توسّط بنى اميّه صـورت مى گيرد را بيان كرد. عثمان گفت : (برو جايى كه ترا نبينم
.) ابوذر گفت : (مى روم بـه مـكـّه ) گـفـت : (نـه بـه خـدا نـبـايـد آنـجا بروى )
و هر جايى كه ابوذر پيشنهاد كرد عثمان نـپـذيـرفـت و بـه او گـفـت تـرا بـه ربـذه
تـبـعـيـد خـواهـم كـرد. ابـوذر گـفـت : (الله اكـبـر! رسول عثمان به مروان دستور
داد او را از مدينه بيرون كن و كسى را مگذار با او سخن گويد. و كـسـى حق ندارد او
را مشايعت كند. امّا [امام ] على ، حسن ، حسين (ع)، عبدالله بن جعفر و عمار ياسر
على رغم ممانعت مروان او را بدرقه كردند.(441)
هـنـگـام وداع بـا ابـوذر، عـلى (ع) بـه او فـرمـود: (اى ابـوذر! تـو بـراى رضـاى
خـدا خـشمگين گـرديـدى پـس بـه او كـه بـرايـش غـضب نمودى ، اميدوار باش . اين مردم
از تو بر دنياى خود تـرسـيدند و تو از آنها بر دين خويش ترسيدى ، پس چيزى را كه
آنها به خاطر آن در وحشتند بـه خـودشـان واگـذار و از آنـچه مى ترسى آنها گرفتارش
شوند (كيفر الهى ) بگريز، چه مـحـتـاجـنـد بـه آنـچـه منعشان مى كردى ؛ و چه بى
نيازى ، از آنچه تو را منع كردند. به زودى خـواهـى دانـسـت كـه پـيـروزى بـراى
كـيـسـت ؟ و آن كـه بـيـشـتر بر او حسد برند چه كسى است ...+.)+((442))
+++ ابوذر به ربذه تبعيد شد و
مظلومانه و غريبانه در آنجا جان سپرد. شخصيتى كه پيامبر(ص) دربـاره اش فـرمـود:
(آسـمـان سـايـه نـيـفـكـنـده و زمـيـن بـرنـداشـتـه راسـتـگـوتـر از ابـوذر
را.)(443)
نماز عثمان در سفر
نماز مسافر در سفر قصر مى شود. مشروعيت نماز قصر طبق كتاب و سنّت و اجماع مسلمانان
ثابت است . قرآن كريم مى فرمايد:
(وَ اِذا ضـَرَبـْتـُمْ فـِى الاَْرْضِ فـَلَيـْسَ عـَلَيـْكُمْ جُناحٌ اَنْ
تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوةِ اِنْ خِفْتُمْ اَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا)(444)
بترسيد.
پـيـامـبـر اكـرم (ص) بـعـد از نـزول ايـن آيـه شريفه نماز خود را در سفر قصر مى
خواندند. و شيخين نيز همانند رسول خدا(ص) در مسافرت نماز را شكسته مى خواندند.(445)
امـّا عـثمان برخلاف سيره پيامبر(ص) نماز خود را در مسافرت
تمام مى خواند به طورى كه در زمـان عثمان بدعت هاى ابو بكر و عمر نيز دنبال شد و با
وارد شدن مسلمانان مصلحتى مباحث آينده به آنها خواهيم پرداخت .
شورش و جنبش عمومى
خـليـفـه سـوّم در نـقض احكام الهى و تبعيضات نژادى و قومى بقدرى افراط كرد كه
مسلمانان از مـنـاطق مختلف به مدينه آمدند و عليه عثمان و واليان و استانداران فاسد
او تظاهرات و اعتراض كـردنـد. او بـه جـاى ايـنـكـه در حـلّ معضلات اجتماعى و
گرفتارى مردم تلاش كند به آنها اهانت نـمـوده و در قـبـال درخـواسـت هـاى آنـهـا
سياست خشونت آميزى در پيش گرفت . طبرى مى نويسد: (عـبـدالله بـن عـامـر بـه
عـثـمـان گـفـت : به نظر من راه علاج اين است كه شورشيان را به جهاد بفرستى و به
ميدان هاى جنگ اعزام كنى تا سرگرم جنگ شوند.
بـه دنـبـال اين پيشنهاد عثمان حكّام شهرها را به محلّ ماءموريت خود برگرداند و
دستور داد نسبت بـه شـورشـيـان سـخـت بـگـيـرنـد و آنـهـا را بـه اردوگـاه هاى جنگ
روانه كنند و مقرّرى و حقوق شورشيان را قطع نمايند.(446)
ايـن اقـدامات خشونت آميز آتش انقلاب را شعله ورتر ساخت و انقلابيون از مصر، بصره و
كوفه به مدينه آمدند و خانه عثمان را محاصره كردند و تلاش علويون نيز براى نجات
خليفه سودى نـبـخـشيد و سرانجام انقلابيون عثمان را كشتند. او كشته سياست هاى غير
اسلامى خود و خيانت هاى اطرافيانش گرديد.(447)
آثار سوء بدعت ها
جـامـعـه اسلامى در اثر سياست هاى غير اسلامى و بدعت هاى عصر خلفاء از جهات فساد و
تباهى كـشـانـده شـد. عـلى (ع) مـحـيـط اجـتـمـاعـى و جـامـعه اى را كه از سه حاكم
پيش به ارث برده و تحويل گرفته است ، چنين وصف مى فرمايد:
(بـنـدگـان خـدا... شما در روزگارى واقع شده ايد كه خير و نيكويى به آن پشت كرده و
شرّ و بـدى بـه آن رو آورده اسـت و شيطان هر روز بيش از پيش در كار گمراهى مردم
طمع مى ورزد... بـه هـر طرف كه مى خواهى نگاه كن و چشم بگردان چيزى نمى بينى جز
فقيرى كه با فقر در كشاكش است ، يا ثروتمندى كه نعمت خدا را تبديل به كفر كرده و حق
ناشناسى نموده است ، يا بـخـيـلى كـه از طـريـق نـپرداختن حق خدا ـ خمس و زكات ، يا
انفاق ـ ثروت اندوزى كرده است ، يا مـتمرّدى كه براى جلوگيرى از شنيدن موعظه ها و
پيام هاى اخلاقى پنبه در گوشش فرو برده است . كجايند آن نيك مردان و اهل خير و
كارشان پرهيز از حرام مى ورزند، و در رفتارشان و عقيده شـان پاكى مى ورزند!...
بنابراين انّا لله و انا اليه راجعون . فساد همه جا را گرفته است . ... آيـا بـا
ايـن وضـع مـى خواهيد و اميد مى بريد كه به دار قدس خدا و جوارش راه يابيد، و در
درگاهش عزيزترين اوليائش باشيد؟ چه بعيد است اين انتظار و آرزو.)(448)
در مباحث بعد، اين مطلب را به نحو مفصّل ترى بحث خواهيم نمود. ان شاءاللّه
سلسله خلفاى بنى اميه
سفيانيان
معاوية فرزند ابوسفيان
يزيد فرزند معاويه
معاوية فرزند يزيد
مروانيان
مروان
عبدالملك
وليد
سليمان
عمر بن عبدالعزيز
يزيد بن عبدالملك
هشام
وليد دوّم
يزيد سوّم
ابراهيم
مروان بن محمد (مروان الحمار)
عصر معاويه ؛ سراشيبى سقوط ارزش
هاى اسلامى
مقدمه
(وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ
خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ
ما لَها مِنْ قَرارٍ.)(449)
قرآن كريم
نـتيجه سياست نژادپرستانه و قوم گرايانه عثمان ، اقتدار بنى اميّه در ابعاد مختلف
بود. آنها بـا به دست آوردن قدرت سياسى ، امكانات اقتصادى جهان اسلام را نيز به خود
اختصاص دادند و از ايـن راه تـوانـسـتـنـد قـدرت نظامى قابل توجّهى به دست آورند.
مخصوصاً معاوية بن ابى سـفيان در اثر كياست و نيرنگ بازى و توانمند بودن منطقه
شامات ، از نظر اقتصادى و نظامى قـدرت زيـادى كـسـب كـرد. بـعـد از كـشته شدن عثمان
و به خلافت رسيدن على (ع)، معاويه به بهانه خونخواهى عثمان ، از بيعت با حضرت (ع)
خوددارى كرد. و با ثروت و قدرت نظامى كه در اخـتـيـار داشـت ، بـه سـتـيـز بـا عـلى
(ع) پـرداخـت . او بـا افـروخـتـن آتـش جـنـگ جمل اوّلين جنگ داخلى را به وجود آورد
و بعد از آن جنگ صفين را سازماندهى نمود. وى از اين طريق مـانـع اصلاحات امام على
(ع) گرديد و با تهديد، تطميع و تبليغ اكاذيب ، بار ديگر موجبات مـظـلومـيـت اهـل
بـيـت (ع) را فـراهـم آورد و نـهـايـتـاً بـا شـهـادت على بن ابى طالب (ع) معاويه
قدرتمندتر شد و در سال 41 هجرى سلطه خود را بر تمام مناطق جهان اسلام گسترش داد. او
با حـكـومـت 20 سـاله خود بدعت هاى فراوانى به وجود آورد و با آغاز سلطنت يزيد قرآن
و سنت در مـعـرض نـابـودى قـرار گـرفـت . لذا امام حسين (ع) براى نجات امت اسلامى و
احياء دين خدا قيام كرد.
در اين مجال ، قبل از اينكه خيانت ها و بدعتهاى معاويه را ذكر كنيم درباره شخصيّت
او و خاندانش مطالبى را متذكّر مى شويم .
بنى اميّه در قرآن و سنّت
چـنـانـكـه قـبـلاً گـفـتـيـم بـنـى امـيـّه از عـنـاصـر رجـعـت طـلب در عـصـر
رسـالت بـودنـد و رسـول خـدا(ص) نـيـز دربـاره آنـهـا بـيـانات صريح و روشنى داشت .
و بارها از فتنه اى كه تـوسـّط آنـهـا ايجاد گرديد خبر داد. پيامبر اسلام (ص) علاوه
بر پيش بينى فتنه و ظلمتى كه امّتش گرفتار خواهد شد، عاملين ارتجاع را نيز معرّفى
فرمود:
(دينَ اللّه دَغَلا؛)(450)
هـنـگـامـى كـه پـسـران (عـاص ) بـه سـى تـن بـرسـنـد امـوال عـمـومـى را كـه
مـتـعـلق بـه خـداسـت بـه ثـروت شـخـصـى تبديل كرده ، دست به دست خواهند گردانيد، و
بندگان خدا را برده خويش خواهند كرد. و دين خدا را مايه فريب و خيانت خواهند كرد.
و خداوند متعال پيامبر اكرم (ص) را از فتنه اى كه به دست بنى اميّه ايجاد مى گردد
آگاه ساخت . آن حضرت (ص) در عالم رؤ يا ديد كه مردانى چند همچون بوزينه بر منبرش
بالا مى روند.
خداى سبحان مى فرمايد:
(مـا جـَعـَلْنـَا الرُّؤْيـَا الَّتـى اَرَيـْنـاكَ اِلاّ فـِتـْنـَةً لِلنـّاسِ،
وَالشَّجـَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ
اِلاّ طُغْياناً كَبيراً)(451)
و مـا آن رؤ يايى را كه به تو نشان داديم ، فقط براى آزمايش مردم بود؛ همچنين شجره
ملعونه [درخـت نـفـريـن شده ] را كه در قرآن ذكر كرده ايم . ما آنها را بيم داده (و
انذار) مى كنيم ؛ امّا جز طغيان عظيم ، چيزى بر آنها نمى افزايد.
از امـام باقر(ع) و امام صادق (ع) نقل شده كه فرموده اند مراد از شجره ملعونه در
آيه شريفه بـنـى اُمـيـّه مـى بـاشـنـد كـه جـايگاه حضرت رسول (ص) را پس از وى
غصب نمودند و ذريّه آن حضرت (ص) را يكى پس از ديگرى به شهادت رساندند.(452)
گـفـتـه اند پيامبر(ص) از هنگامى كه اين خواب را ديد تا به
هنگام رحلت هرگز آسوده خاطر و خندان ديده نشد.)(453)
(سـيـوطـى )، مـفـسـّر ديـگـر اهـل
سـنـّت مـى نـويـسـد: ابـن ابـى حـاتـم از يـعـلى بـن مـره نـقـل كـرده كـه
پـيـامـبـر(ص) فـرمـود: در رؤ يـا بـنـى امـيـّه را ديـدم كـه بـر مـنـابـر در حـال
جـسـت و خـيـزنـد، و بـزودى بـر شـمـا سـلطـنـت خواهند كرد و خواهيد ديد كه بدترين
حكّام و اربابان هستند. پيامبر(ص) بر اثر آن اندوهگين گشت ، پس خدا اين آيه را
فرو فرستاد: (وَ مـا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتى اَرَيْناكَ) حضرت على (ع) به خطر
سلطه اموى ها زياد اهمّيت مى داد و اعـلام خـطـر مـى كـرد ولى درصـورتـى كـه هـمه
آنها جمع آورى شود مى تواند به عنوان كتاب مـسـتقلى مطرح گردد. (اگر مرا از دست
دهيد ناراحتى هاى زندگى و مشكلات بر شما فرو بارد، بـسيارى از پرسش كنندگان سر در
پيش افكنده و به حيرت فرو روند... فتنه ها آنگاه كه رو آورنـد بـا حـق مـشتبه مى
شوند... آگاه باشيد ترسناك ترين فتنه ها از نظر من فتنه بنى اميّه اسـت ؛ فـتـنـه
اى اسـت كـور، و ظـلمـانـى كـه حـكومتش همه جا را فرا گيرد، و بلاى آن مخصوص
نـيـكـوكـاران است ... به خدا سوگند، بنى اميّه بعد از من براى شما زمامداران بدى
خواهند بود، آنـهـا هـمـانـنـد شتر بدخويى هستند كه صاحب خود را دندان مى گيرد، و
با دستش بر سر او مى كوبد و با پا وى را دور مى كند، و از شير خود آنها را منع مى
نمايد... شكنجه هاى آنها بر شما طولانى خواهد بود... فتنه هاى آنها پشت سر يكديگر
با قيافه زشت و ترسناك بر شما فرو مـى بـارد، نـه راهـنمايى در آن خواهد بود و نه
پرچم نجاتى در لابلاى آن به چشم مى خورد و رهـبـرى شـمـا را در آن زمـان مـا بـه
عـهـده نخواهيم داشت ... در آن هنگام قريش دوست دارد آنچه در دنياست از دست بدهد تا
يك بار ديگر مرا ببيند. گرچه لحظاتى كوتاه به اندازه كشتن شترى بـاشـد، تـا بـه
اصـرار از آنـهـا چـيـزى بـپـذيـرم كـه امـروز پاره اى از آن را مى خواهم و نمى
دهند.)(454)
و همچنين فرمود:
(اى مردم ! به زودى زمانى مى رسد كه اسلام همانند ظرفى كه واژگون شود و آنچه در آن
است بريزد، واژگون گردد (و مردم حقايق آن را به كلّى فراموش كنند.)(455)
ايـن بـحـث در زمـيـنـه هـاى سـيـاسـى قـيـام امـام حـسـيـن (ع) بـطـور مفصّل مطرح
خواهد شد لذا ما در اينجا به همين مقدار بسنده مى كنيم .
خاندان ابوسفيان
دربـاره بـرخـى از چـهـره هـاى سـيـاسـى بـنـى امـيـّه قـبـلاً مـطـالبى مطرح شد.
آنها حدود بيست سال با پيامبر اكرم (ص) جنگيدند و زمانى ايمان آوردند كه شمشير
پيامبر(ص) بالاى سر آن ها قرار داشت و هيچ چاره اى براى نجات جانشان جز پذيرش اسلام
نداشتند. ابوسفيان در بدر، از سران مشركين ، و در اُحد و خندق سردار لشكر و زعيم
سپاه كفر بود.
ابـوسـفـيـان هـمـراه هـمسرش و سه فرزندش حنظله ، عمرو و معاويه در جنگ بدر حضور
گريخت .(456)
رسـول (ص) نـيـاوردنـد. روايـات مـتـعـددى در ذمّ ابـوسـفـيـان نقل شده است . از
جمله حديثى است كه از رسول خدا(ص) روايت كرده اند كه آن حضرت (ص) ديد ابـوسـفيان بر
الاغى سوار است ، درحالى كه معاويه از پشت سر و عتبه پسر ديگرش از جلوى مركب ، حركت
مى كنند. فرمود:
(لَعَنَ اللّهُ الرّاكِبَ، وَالْقائِدَ وَالسّائِقَ)(457)
خدا لعنت كند آن را كه سوار است و آنكه زمام مركب را گرفته و آنكه آن را مى راند.
در مـورد نـفـاق ايـن خـانـدان حـكـايـات و روايـات زيـادى نـقل شده است امّا در
عدم ايمان آنها جمله معروف ابى سفيان كفايت مى كند كه در روز بيعت عثمان و آغـاز
حـكـومـت بـنى اميّه . گفت : (اى فرزندان عبد شمس ! اين حكومت را بگيريد و رياست را
همانند گوى دست به دست هم دهيد. پس سوگند به خدا بهشت و جهنّمى وجود ندارد.)(458)
در نـقـل ديـگـر است كه گفت : قسم به آن كسى كه ابوسفيان به
آن سوگند مى خورد (نه قسم به الله ) نه بهشتى وجود دارد و نه جهنّمى .)(459)
و همچنين ابوسفيان وقتى بلال را ديد كه در مسجدالحرام اذان مى گويد و بانگش به
(اَشْهَدُ اَنَّ مـُحـمَّداً رَسـُولُ اللّهِ) بـلنـد اسـت . گـفـت : خـدا عـتـبـه
را خـوشـبـخـت سـاخـت كـه ايـن روز را نديد.(460)
ابـوسـفـيـان پـس از به خلافت رسيدن عثمان بر سر قبر حضرت حمزه رفت و با پاى خود بر
قـبـر او زد و گـفـت اكـنـون برخيز و بنگر آنچه را كه ما با هم به خاطر آن جنگ مى
كرديم اينك كودكان ما با آن بازى مى كنند.(461)
معاوية بن ابوسفيان
ايجاد كرد و ظلم هاى فراوانى مرتكب شد. پيامبر اكرم (ص) درباره او فرمود:
(اِنَّ مُعاوِيَةَ فى تابُوتٍ مِنْ نارٍ فى اَسْفَلِ دَرَكٍ مِنْ جَحيمٍ يُنادى يا
حَنّانُ يا مَنّانُ)معاويه در تـابـوتـى از آتـش در پـايـيـن تـريـن دركات جهنّم
است ندا مى كند: يا حنّان و يا منّان ، و همچنين فـرمـود: (اِذا رَاءَيـْتـُم
مُعاوِيَةَ عَلى مِنْبَرى فَاقْتُلُوهُ)(462)
وقتى معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد!
او هـرگـز ايـمـان نـيـاورد و تـظاهر به اسلام كرد و از هر فرصتى براى تضعيف اسلام
بهره برد.
عـلى (ع) دربـاره عـدم ايـمان معاويه مى فرمايد: (سوگند به خدا آنان (معاويه و
طرفدارانش
) اسـلام نـيـاوردنـد بـلكـه تـظـاهـر بـه مـسلمانى
كردند و كفر خود را پنهان داشتند چون يارانى يافتند به دشمنى خود با ما برگشتند...)(463)
و امـام حـسـن (ع) خـطـاب بـه مـعـاويه فرمود: (شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد
على (ع) از لحـاظ ايـمـان اوّليـن فـردِ مـسـلمـان اسـت و تـو اى مـعاويه و پدرت در
زمره كسانى هستيد كه با پـول جـذب قـلوب شده و به طرف اسلام كشانيده شديد. هميشه
كفرتان را پوشانده به اسلام تظاهر مى كرديد و به وسيله پول و اموال تمايل به اسلام
مى نموديد.
آيـا بـه يـاد دارى روزى را كـه پدرت سوار بر شتر سرخ رنگ آمد و تو او را مى راندى
و اين بـرادرت عـتـبـه جـلودارش بـود پـيـغمبر(ص) شما را مشاهده فرمود و لب به اين
نفرين گشود: خداوندا، سوار و جلودار و راننده را لعنت كن و از رحمت خود دور بدار.)(464)
و عـلى (ع) در جـواب نـامـه مـعـاويـه كه درباره امتيازات مهاجران و طبقات آنها
مطالبى آمده بود نوشت :
(وَ مـا لِلطُّلَقـاءِ وَ اَبـْنـاءِ
الطُّلَقـاءِ وَالَّتـمـْيـيـزَ بـَيـْنَ الْمـُهـاجـِريـن الاَْوَّليـنَ وَ
تـَرْتـيـبـَ دَرَجاتِهِمْ)(465)
درجاتشان چه نسبت ؟ هيهات خود را در صفى قرار مى دهى كه از آن بيگانه اى .
و امـام حـسـن (ع) دربـاره مـعـاويـه خطاب به او فرمود: (اى معاويه آيا شعرى را كه
به پدرت نوشتى (در آن زمان كه او مى خواست اسلام بياورد) فراموش كردى ؟ شعرت اين
بود:
اى صـخـر (نـام ابـوسـفـيـان ) مبادا روزى اسلام را قبول كنى كه ما را رسوا و بى
آبرو خواهى كـرد! آن هـم بـعـد از ايـنـكه تعدادى از ما در جنگ بدر قطعه قطعه شدند.
آنها دايى و عموى به ارمـغـان آورد... سـپـس امام (ع) فرمود: آنچه از سوابق ننگين
تو پوشاندم بزرگ تر از مقدارى است كه آشكار ساختم .(466)
مـعـاويـه هـمـانـنـد پدرش شرب خمر مى كرد(467)
و معاصى كبيره مرتكب مى شد. با حاكميت بيست ساله او جهان اسلام خسارات زيادى ديد.
احكام اسلام دگرگون ؛ و بدعت ها فراوان گرديد.
مـعـاويـه از ايـنكه نام ابوبكر، عمر و عثمان برده نمى شد و در شبانه روز پنج بار
نام مبارك رسـول خـدا(ص) در اذان ذكـر مـى شـد. شـديـداً مـتـاءثّر بود و مى گفت :
به خدا سوگند از پا ننشينم تا آن را دفن كنم (از زبانها بيندازم ).
عـلّت ايـنـكه ماءمون دستور داد (در سال 212 هجرى قمرى ) معاويه را بالاى منبرها
لعن كنند نيز همين مطلب بوده است .(468)
حـتـى كـسـانـى كـه خـلفـاء قـبـل از مـعاويه را قبول داشتند معاويه را فاسق مى
دانستند؛ بعنوان مثال ابن ابى الحديد مى گويد:
(بـه اسـتـادم ابـوجـعـفـر نـقـيـب گـفـتـم : آيـا مـعـتـقـدى ابـوبـكـر و عـمـر
اهـل بـهـشـتـنـد؟ گـفـت : آرى ... گـفـتـم : آيـا مـعـاويـه نـيـز اهـل بـهـشـت
اسـت ؟ گـفـت : اصـلاً و ابـداً! مـعـاويـه يـقـيـنـاً اهـل آتش است . البته نه
براى آنكه از على (ع) سرپيچى كرد و با وى به جنگ پرداخت بلكه معاويه اصولاً در
اسلام بر عقيده صحيح نبود و ايمان به ديانت نداشت . او و پدرش از سران و رؤ سـاى
منافقان بودند. و هرگز واقعاً ايمان نياوردند و ايمان و اسلام آنها ظاهرى بود و سپس
مـى گـويـد: ابـوجـعـفـر مـقـدارى از گـفتار نارواى معاويه را كه دلالت بر فساد
عقيده اش داشت خـانـدان بـنـى اُمـيّه نه تنها با مخالفان پيامبر اكرم (ص) برخورد
قاطع نمى كردند حتى به افـراد اجـازه مـى دادنـد آن حـضـرت را هـجـو نـمـايـنـد.
چـنـانـكـه بـه ابـن عـايـشـه اجـازه دادنـد رسـول خـدا(ص) را هـجـو نـمـايـد. و
عـمـرو بـن العـاص راضـى نـمـى شد نصرانى اى كه به پيامبر(ص) بد گفته بود تازيانه
بخورد.(469)
يزيد بن معاويه
سياه ترين صفحات تاريخ بشر صفحاتى است كه در آن ، شرح زندگى يزيد ثبت شده است .
دربـاره مـاهـيـت ايـن عـنـصـر پـليـد امـوى در بـخـش زمـيـنـه هـاى شـخـصـيـّتـى
بـه طـور مـفـصـّل سخن خواهد رفت امّا اجمال مطلب اين است كه او تربيتش تربيت مسيحى
بود؛ و با مسيحيت بـيـش از اسـلام آشـنـا بـود. و فـرزنـدش خـالد را نـيـز به
مسيحيان سپرد. و هرگز با آنها جنگ نكرد.(470)
عـقـّاد مـى گـويـد: (يـزيـد جـوان بـدخـويـى بـود كـه شـب و روزش را در
مـيـگـسـارى و اشـتـغـال بـه تـار مـى گـذرانـد و از مـجـلس زن هـا و نـُدَمايش
برنمى خاست مگر براى شكار و روزهايى را در شكار بى اطّلاع از جريان امور كشور سر مى
كرد.)(471)
هـمـچـنـيـن مـى گـويـد: (علاقه شديد يزيد به شعر، او را به ميگسارى و معاشرت با
شعراء و نـدمـاء راغب كرده بود... توجّه او به تربيت يوزها و بوزينگان او را در
عداد و همرديف صاحبان يـوز و بـوزيـنـه قرار داد. يزيد بوزينه اى داشت كه آن را
ابوقيس مى خواند، و لباس حرير بـه آن مـى پوشاند و آن را به طلا و نقره زينت مى
نمود و در مجالس شراب حاضر مى ساخت و در مـسـابـقات اسب دوانى بر الاغى سوارش مى
كرد و تحريص مى نمود تا مسابقه را از اسب ها ببرد. او حتى در مدينة الرّسول نيز از
ميگسارى ، و گناه خوددارى نمى كرد.)(472)
بلاذرى مى نويسد: (يزيد آدم فوق العاده خودسر، بى تدبير و بوالهوس بود به طورى كه
هـوس هـر كارى را مى كرد حتماً آن را انجام مى داد.)(473)
و مسعودى مى گويد: (يزيد اگـر دربـاره يـزيـد بـن معاويه هيچ مطلبى نداشتيم به جز
كلام نورانى امام حسين (ع) كه مى كرد.
يـزيـد بـزرگ تـريـن جـنـايـات تـاريـخ را مـرتـكـب شـده اسـت . وى در اوّليـن سـال
سـلطـنـتـش سـبـط پيامبر(ص)، امام حسين (ع) و فرزندانش و اصحابش را با فجيع ترين
وضـع بـه شـهـادت رساند و در سال دوّم مدينة الرّسول را غارت نموده و خون بهترين
شخصيت هاى روزگار را مباح ساخت . و در سوّمين سال سلطنتش با هتك حرمت مسجدالحرام و
به منجنيق بستن خـانـه كـعـبه قبله مسلمانان و سوزاندن سقف و پرده هاى كعبه جنايات
خود را به (وَ اِنَّكَ لَذَهّابٌ فِى التّيهِ رَوّاغٌ عَنِ الْقَصْدِ....)(474)
|