زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۷ -


جلوگيرى از انتشار احاديث پيغمبر(ص)

 احـاديـث پـيـامـبـر(ص) در عـصـر عـمـر بـن خـطـّاب زيـاد بـود او هـمـه را جـمـع آورى كرد و آتش زد.(306)

مـمـنـوعـيـت انـتـشـار احـاديـث نـبـوى ، پيامد ديگر جريان سقيفه بنى ساعده است . خلفا، على رغم تـوصيه هاى فراوان رسول خدا(ص) به حفظ و نشر سنّت ، با اهداف خاصّى از آن جلوگيرى كردند، و با اين حركت ناشايست ، زمينه جعل حديث ، تفسير به راءى قرآن ، اجتهادات بى اساس و... را پـديـد آوردنـد. وقـتـى كـتابت و نقل احاديث پيامبر اكرم (ص) ممنوع شد، حكّام خوشگذرانِ دنـيـاطـلب ، بـه راحـتى توانستند اعمال خود را توجيه كنند. چنانكه ، خاندان اموى براى توجيه جـنـايـات خـود بـه تـاءويـل آيـات قـرآن كـريـم پـرداخـتـنـد و بـا هـمـان تـوجـيـهـات باطل در مقابل اهل بيت پيغمبر(ص) ايستادند. على (ع) در اين باره مى فرمايد:

(... اكـنـون بـا بـرادران اسـلامـى خـويش به خاطر تمايلات نابه جا و كجى ها و انحرافات و شبهات و تاءويلات ناروا مى جنگيم .)(307)



به عبارت ديگر، مبناى فرهنگى و فكرى تخلّف هاى خلفاى بنى اُميّه و بنى عبّاس از همين طريق فـراهم آمد، و با توجيهات غلط مبانى اسلامى بود كه فساد، جامعه اسلامى را فرا گرفت و حقّ و باطل مخلوط شد و معاوية بن ابى سفيان به عنوان اميرالمؤ منين معرّفى گرديد و فرزند هوس بـاز او بـر جـايگاه رسول خدا(ص) تكيه زد و جامعه اسلامى را آنچنان به انحطاط كشيدند كه قرآن كريم و سنّت پيامبر(ص) در آستانه نابودى قرار گرفت . چنانكه امام حسين (ع) فرمود:

(مـن شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرامى خوانم . زيرا سنّت پيامبر(ص) از بين رفته و بدعت زنده شده است .)(308)

آن در روند تحوّلات فرهنگى جهان اسلام آن را به اختصار مورد بحث قرار مى دهيم .

 نشر حديث از ديدگاه پيامبر(ص)

رسول خدا(ص) از جهت عقل ، كمال ، حكمت ، وقار، جلال و... برترين شخصيت عالم انسانيت است و در گـفـتـار و كـردار او كـوچـك تـريـن خـللى وجـود نـدارد ولذا از طـرف خـداى متعال به عنوان الگو و اسوه حسنه معرّفى ؛ و تبعيّتش واجب شمرده شده است .(309) و هـمـانطور كه جبرئيل قرآن كريم را به او تعليم مى داد، سنّت را نيز به حضرتش مى آموخت .(310) به همين جهت حفظ سنّت پيامبر(ص) همانند قرآن لازم و ضرورى است .

اسـاسـاً مـسائل اعتقادى ، اخلاقى و احكام اسلام در دو مجموعه كتاب و سنّت بيان شده است . قرآن كـريـم گـر چـه رؤ وس مـطالب و حقايق دينى را دارا مى باشد، امّا هرگز به تنهايى گويا و وافى به تمام مسائل آن نيست . بدون سنّت رسول خدا(ص) حتّى كيفيّت قرائت نماز و مناسك حجّ و احكام روزه نيز مبهم خواهد بود.

بنابراين تبيين و تفسير قرآن كريم در سنّت نهفته است و لذا كسانى كه از سنّت پيامبر(ص) و اهـل بـيـت آن حـضـرت (ع) دسـت كـشـيـدند. در كليه حقايق دينى گرفتار كج فهمى ، اختلاف و تـشـتـّت شـدنـد. و فـهـم صـحـيـح شـريـعـت بـى تـرديـد بـه حـفـظ سـنـّت رسـول خـدا(ص) بـسـتگى تامّ دارد. به همين جهت پيامبر اكرم (ص) توصيه هاى فراوانى به حفظ احاديث و سيره خود نموده اند. كه برخى از آنها را متذكّر مى شويم :

(نـَضَّرَ اللّهَ عـَبـْداً سـَمـِعً مـَقـالَتـى فـَوَعـاها وَ بَلَّغها مَنْ لَمْ يَسمَعْها، فَرُبَّ حامِلِ فِقْهٍ غَيْرُ خـداونـد خـرّم و شـادمـان بـدارد آن بـنـده را كـه گـفـتـار مـرا بـشـنـود، و آن را بـه دل پـذيـرا شـده و كـنـد، امـا آن را نـيـابـد، و چـه بـسا حامل دانش ، آن را به فهيم تر از خود مى رساند.

همچنين فرمود:

(مَنْ اَدّى اِلى اُمَّتى حَديثاً تُقامُ بِه سُنَّةٌ اَوْ تَثْلِمُ بِه بِدْعَةٌ فَلَهُ الْجَنَّة )(311)

كـسى كه حامل حديثى به سوى اُمّت من باشد، و بدين وسيله سنّتى بر پا گردد، و يا بدعتى نابود شود، بهشت ، پاداش او خواهد بود.

(مَنْ تَعَلَّمَ حَديثَيْنِ اِثْنَيْن يَنْفَعُ بِهِما نَفْسَهُ اَوْ يَعْلَمُها غَيْرَهُ فَيَنْتَفِعُ بِهِما كانَ خَيْراً مِنْ عِبادِهِ سِتّينَ سَنَةً)(312)

كـسـى كـه دو حـديث بياموزد كه خود از آنها سود برد يا آنها را به ديگرى تعليم كند، و او از آنها بهره گيرد، برايش از عبادت شصت سال بهتر است .

و نـيـز فرمود: بار خدايا خلفاى مرا مورد مرحمت خويش قرار بده (و اين جمله را سه بار تكرار فـرمـودنـد) عرضه داشتند: يا رسول اللّه خلفاى شما كيانند؟ فرمود: آن كسانى كه بعد از من مى آيند و احاديث و سنّت مرا نقل و بازگو مى كنند.)(313)

و در بيانى قاطع و رسا درباره حفظ سنّت خويش فرمود:

(مـَنْ حـَفـِظَ عـَلى اُمَّتـى اَرْبـَعـيـنَ حـَديـثـاً بـَعـَثـَهُ اللّهُ يـَوْمَ الْقـِيـامـَةِ فـى زُمـْرَةِ الْفـُقـَهـاءِ وَالْعُلَماءِ)(314)

هـر كـس چـهـل حـديـث بـه امّت من ياد بدهد ـ يا براى آنها نگاه دارد ـ خداوند در روز قيامت او را در شمار علماء و فقيهان درآورد.

مضمون اين حديث شريف از احاديث متواتره مى باشد كه مورد توجّه علماء و محدثين قرار گرفته ؛ و بدان عمل كرده اند.

اصحاب نيز در اطاعت از دستور رسول خدا(ص) احاديث زيادى از حضرتش ضبط در ايّام خلافتش دسـتـور داد پـانـصـد حـديـث از پيامبر(ص) را جمع آورى كردند. امّا در هنگام امير مؤ منان (ع) كه هـمـواره بـا پـيـامـبـر(ص) بـود چـنـان اهـتـمـامـى بـه نـشـر و نـقـل احاديث پيامبر(ص) داشت كه موجب شد از حضرت بپرسند چگونه بيش از ديگران به سنّت پـيـامـبـر(ص) آگـاهـى دارد. ايـشـان در جـواب فـرمود: (كُنْتُ اِذا سَاءَلْتُهُ اَنْبَاءَنى وَ اِذا سَكتُّ اِبـتـَدَاَنـى )(315) وقتى سؤ ال مى كردم آگاهم مى ساخت و هر گاه ساكت مى شدم او (رسول خدا(ص)) شروع مى كرد.

بـنـابـرايـن حـفـظ و انـتـشـار احـاديـث رسول خدا(ص) به دستور خود حضرت (ص) صورت مى گرفت و اصحاب ملتزم به حفظ و نشر آن بودند و بعد از وفات پيامبر(ص) نيز على (ع) و شيعيان او در تدوين و انتشار سنّت رسول خدا كوشا بودند. گواه اين سخن ، كثرت احاديث نبوى بـعـد از وفـات پـيـامـبـر(ص) بـود كـه خـليـفـه دوّم دسـتور داد آنها را جمع آورى كردند و آتش زدند.(316)

 منع كتابت و نشر حديث

عدّه اى از مسلمانان كه عمدتاً از قريش بودند، در عصر رسالت نيز به منع كتابت حديث گرايش داشـتـنـد. آنـهـا در تـوجـيـه كـار خـويـش ؛ و تخطئه كسانى كه كلمات پيامبر(ص) را تدوين مى كـردند، مى گفتند: پيامبر(ص) همانند ما انسان و داراى حالات متفاوت است . به همين جهت ممكن است كلماتى از او صادر شود كه مطابق حقّ و واقع نباشد.

وقـتـى حـضـرت رسـول (ص) ايـن سـخـن قريش را شنيد، مجدّداً دستور داد هر سخنى كه از او مى شنوند بنويسند زيرا جز حق به زبانش جارى نمى شود.(317)

عـدم ايـمـان واقـعـى بـرخـى از مـسـلمـانـان و حـسـادت آنـهـا نـسـبـت بـه كـمـالات حـضـرت (ص)، دليل ديگر اين گرايش غلط در عصر رسالت بوده است .(318)

ايـن گـرايـش بـا سـلطـه قـريـش بر حكومت تقويت شد. حكّام مصلحت خودشان را در جلوگيرى از نـقل ، كتابت و عمل به سنّت رسول خدا(ص) ديدند. ذهبى كه از دانشمندان (پس از آنكه ابوبكر بـه حـكـومـت رسـيـد، مـسـلمـانـان و صـحـابـه را جـمـع كـرد، و گـفـت : شـمـا از پـيـامـبـر حـديـث نـقـل مـى كـنـيد، و البته در اين مورد با يكديگر اختلاف هايى داريد و پيدا خواهيد كرد. به طور مـسـلّم بـعـد از شـمـا، مـردم بـه اخـتـلاف هـاى بـزرگ تـرى خـواهـنـد افـتـاد. شـمـا، قـرآن اسـت ، حلال آن را حلال بشماريد و حرامش را حرام بدانيد.)(319)

ابـن سـعد در طبقات مى نويسد: (اِنّ الاَْحاديثَ كَثُرَتْ عَلى عَهْدِ عُمَرِ بْنِ الخطّابِ فَانْشَدَّ النّاسَ اَنْ يـَاءْتُوهُ بِها فَلَمّا اءَتَوْهُ بِها اَمَرَ بِتَحريقِها) در عصر عمر بن خطاب احاديث (پيامبر(ص)) فـراوان بـود. او مـردم را قـسـم داد آنـهـا را نـزد او بياورند؛ هنگامى كه احاديث را پيش او آوردند دستور سوزاندن آنها را صادر نمود.(320)

زهـرى از عـروة بـن مـسـعود نقل مى كند كه چون عمر بن خطاب خواست احاديث را جمع آورى كند، از صحابه پيغمبر(ص) استفتا كرد. آنها نظر دادند كه اين كار را انجام دهد. عمر يك ماه درباره آن فكر كرد، سپس روزى گفت : (من خواستم احاديث را جمع آورى [و حفظ] كنم ، ولى قومى را به ياد آوردم كه پيش از شما كتاب هايى نوشتند و چنان اوقات خود را صرف آن كردند كه كتاب خدا را رها ساختند. من هم به خدا هيچ گاه كتاب خدا را به چيزى آلوده نمى سازم .)(321)

ايـن سـيـاسـت بـه قـدرى دقيق اجرا شد كه پس از مدتى نوشتن حديث پيامبر(ص) عيب شمرده مى شد.

مرحوم سيّد شريف الدين مى نويسد: (روايات درباره ممانعت خليفه دوم از تدوين علم و جلوگيرى از جـمـع آورى احـاديـث و اخـبـار، مـتـواتـر اسـت و شـيـعـه و سـنـّى بـه طـرق مـخـتـلف نـقـل كـرده انـد. تا جايى كه وى صحابه را از نوشتن احاديث پيغمبر مطلقاً برحذر داشت . علاوه بـر آن ، بـزرگـان ايـشـان را در مـديـنـه نـگـاه داشـت تـا احـاديـث آن حضرت را در اطراف منتشر نسازند.)(322)

و ابـوالدرداء و ابـوذر و عـقـبـة بن عامر را از مناطق مختلف گرد آورد؛ و به ايشان گفت : چرا اين روايات را از پيغمبر در همه جا پخش كرده ايد؟ گفتند: ما را از آن منع مى كنى ؟ گفت : نه ! ولى نزد من بمانيد، به خدا تا زنده ام حق نداريد از من فاصله بگيريد.(323)

حـديـث رسـول خـدا(ص) قـانـع نـشده از عمل به سنّت نبوى نيز جلوگيرى كردند. چنان كه عمر (خـالد جـهـنى ) را به خاطر نماز خواندن او بعد از نماز عصر تازيانه زد و در پاسخ خالد كه گـفـت : پـيـامـبـر(ص) نـيـز ايـن نـمـاز را مـى خـوانـد و چـنـيـن دليـل آورد: (لَو لا اَنـّى اَخـْشـى اَنْ يـَتَّخـِذَهـَا النّاسُ سُلَّماً اِلىَ الصَّلاةِ حتَّى الَّليْلِ لَمْ اَضْرِبْ فيهِما)(324) اگر نمى ترسيدم كه مردم نماز خواندن را تا شب ادامه دهند به خاطر آنها كتك نمى زدم .

كـسانى كه با جمله (حسبنا كتاب الله ) كتاب خدا ما را بس است ، مانع نوشتن و انتشار احاديث پـيـامـبـر(ص) شـدنـد، بـراى قـرآن كـريـم نـيـز اهـمـيـّت چـنـدانـى قـائل نـشـدنـد. بـلكـه بـرعـكـس مـردم را از دقـّت در مـعـانـى قـرآن و سـؤ ال از آن نـيـز بـازداشـتـنـد. خـليـفـه دوّم شـخـصـاً كـسـانـى را كـه از قـرآن سـؤ ال مى كردند عقاب مى نمود. و ابن عباس با آن جايگاه بلندى كه در فهم قرآن كريم داشته ، در طـول يـك سـال كـامـل يـا دو سـالى كـه نـزد عـمـر بـوده ، هـرگـز جـراءت طـرح مسايل قرآنى را نيافت .(325)

 علل منع نشر حديث

در ايـنـجـا عـبـارتـى را كـه عـاملان منع كتابت و نشر حديث گفته اند از زبان خودشان بازگوو ارزيابى مى نماييم .

1 ـ عايشه مى گويد: (پدرم پانصد حديث از احاديث پيامبر را در كتابى جمع آورى كرده و آن را به من امانت داد. شب هنگام ديدم او در بسترش آرام نمى گيرد، و خواب به چشمش نمى رود. گفتم : آيـا نـاراحـتـى و خبر بدى هست كه چنين به رنج افتاده اى ؟ [وى جوابى نداد] صبح هنگام دستور داد: دخـتـرم آن احـاديثى كه نزد تو است بياور، و آنگاه آتشى طلبيد، و آن كتاب كه حاوى احاديث پـيامبر بود به آتش سپرد. با سوختن كتاب ، احاديثى كه در اين كتاب نوشته ام حديثى باشد كـه اصـل نـداشـتـه و مـن بـراسـاس اطـمـيـنـان بـه كـسـى آن را نقل كرده باشم ، و آن وقت من در مقابل آن مسؤ ول باشم !)(326)

2 ـ چـنـان كـه گـذشـت ، دليـل خليفه دوّم براى منع كتابت سنّت نبوى ، مخلوط شدن آن با قرآن كريم و در نتيجه مشتبه شدن قرآن با سنّت بود.

 ارزيابى

مـايـه نـگـرانـى خليفه اوّل احتمال وجود احاديث كذب در بين احاديث جمع آورى شده وضع كنند تا احـاديـث كـذب بـا احـاديـث صـحـيـح و درسـت مـشـتـبـه نـگـردد و حـداقـل آنـچـه خـود يـقـيـن داشـت بـه ايـنكه حديث رسول خدا(ص) است منتشر نمايد و همه پانصد روايـتـى كـه نـزد وى بـود نـسـوزانـد و نـيـز شـايـسـتـه بـود خـليـفـه بـه جـاى نـقـل حديث از ديگران ، احاديثى را كه خود از پيامبر(ص) شنيده بود مى نوشت تا جاى ترديدى باقى نماند.

امـّا آنچه خليفه دوّم گفت دليل واقعى و منطقى و عقلى نيست ، چون اگر احاديث را اصحاب خاصّ و صـادق پـيامبر(ص) جمع آورى مى كردند و با دقّت در حفظ آن مى كوشيدند، همانند قرآن كريم مـحـفـوظ مـى ماند و مخلوط به چيزى نمى شد. و از آنجا كه احاديث پيامبر(ص) مفسّر و مبيّن قرآن بود قطعاً مردم را از قرآن باز نمى داشت ، بلكه آنها را با قرآن آشناتر مى ساخت .

بـه نـظـر مى رسد دليل واقعى ، كنترل احاديث پيامبر(ص) جلوگيرى از نشر سنّت آن حضرت (ص) بـوده اسـت تـا طـبـق خـواسـت خـود بـتـوانـد قـرآن را تاءويل و حكمرانى كنند. مطالب بعدى كتاب ، اين حقيقت را اثبات خواهد كرد.

 مجوّز فتوا و نقل حديث

وقـتـى كـتـابـت و نـقـل حـديـث پـيـامـبـر(ص) مـمـنـوع شـد و ثـقل كبير ـ اهل بيت (ع) ـ نيزمهجور گرديد، تازه مسلمانان متوجه شدند كه براى انطباق رفتار و كـردار خـويـش بـا شـرع مـقـدّس ، بـه مـرجـعـى نـيـازمـنـد هـسـتـنـد تـا احـكـام و مـسـائل خـود را از آن بـپـرسـنـد. خـلفـا بـراى حـلّ ايـن مـشـكـل بـه دو گـروه مـجـوّز فـتـوا و نقل حديث صادر نمودند.

الف : حكّام و سياستمداران

ب : اشـخـاصـى مـعـيـّن از طـرف حـكـّام ؛ كـه در عـصـر عمر به ابى هريره ، ابوموسى اشعرى ،عبدالرحمن بن عوف و زيد بن ثابت اين اجازه داده شد.

امـّا هـمـانـطـور كـه قـبـلاً پـيـش بـيـنـى مـى شـد، بـا گـذشـت زمـان نقل حديث و فتوا به اينها محدود نشد؛ زيرا اين دو طبقه قداستى نداشتند. لذا ديگران هم وارد اين مـيـدان شـدنـد. حتى جعل حديث و دروغ سازى به جايى رسيد كه بسيارى از زهّاد و عبّاد (قربة الى اللّه ) دروغ مـى گـفـتـنـد!(327) هـمانند (حرب ابن ميمون ) كه زاهد و عابد بود ولى حـديـث جـعل مى كرد يا (ابن هيثم طائى ) تمام شب را به نماز مى ايستاد وقتى كه صبح مى شد جلوس مى كرد و و دروغ مى گفت .

 بدل سنّت پيامبر(ص)

بـا جـلوگـيـرى از نـشـر سـنـّت رسـول خدا(ص)، مسلمانان در زمينه معارف و احكام شرعى ، به سـرگـردانـى عـجـيـبى مبتلا شدند. خلفاء براى جبران خلا ى كه از اين ناحيه در جامعه نوپاى اسـلامـى پـديـد آمـده بـود بـه ظـنّ خـويـش چـاره انـديـشـى كـردنـد و مـجـدّداً چـيـزهـايـى كـه قـبـل از بـعـثـت پـيـامـبـر(ص) رايـج بـود احـيـا نـمـودنـد. در ايـنـجـا آنـچـه را كه به جاى سنّت رسول خدا(ص) ترويج شد به اختصار مطرح مى كنيم .(328)

1 ـ تـرويـج شـعـر: خليفه دوم براى جبران خلا ى كه از جانب منع انتشار سنت نبوى متوجّه جامعه اسـلامـى شـده بود، با تاءكيد وافر به نشر و گسترش ‍ شعر سفارش مى كرد و شعرا را به ايـن امـر تـرغـيـب مـى نمود.(329) او مى گويد: (تَعَلَّمُوا الشِّعْرَ، فَاِنَّ فيه مَحاسِنُ تـُبـْتـَغـى ، وَ مُساوِئُ تُتَّقى )(330) در فراگيرى شعر كوشا باشيد كه در آن خوبيهايى است كه طالب آن هستيد و خالى از بديهائى است كه از آنها پرهيز مى كنيد. و عايشه آن را تـاءيـيـد مـى كـنـد و مـى گـويـد: (عـَلَيـْكـُمْ بـِالشِّعـْرِ، فـَاِنَّهُ يـَعـْرِبـُ اَلْسِنَتِكُمْ)(331)؛ شعر بياموزيد كه موجب فصاحت زبان شماست .

2 ـ نسب شناسى : خلفا بر خلاف كلام صريح پيامبر(ص) كه فرمود: (علم انساب سودمند نسب شناسى پرداختند. عمر بن خطاب حقوق لشكريان را بر اساس نژاد و قوم قبيله پرداخت مى كرد و مـردم را بـه شـنـاخت انساب خود دعوت مى نمود. و معاوية بن ابى سفيان به فرزندش يزيد، به جاى علم فقه ، احكام و قرآن ، نسب شناسى مى آموخت .(332)

3 ـ عـلوم اهـل كـتـاب : جـايـگـزيـن ديـگـرى كـه بـراى سـنـّت رسول خدا(ص) به وجود آمد علوم و معارف اهل كتاب بود كه توسط كعب الاحبار يهودى ، وهب بن مـنـبـه و عـبـداللّه بـن سلام ترويج مى شد. وارد شدن اسرائيليات به حوزه معارف اسلامى نيز عـمـدتـاً بـه هـمـين دليل ، يعنى خلا فرهنگى و زمينه هاى سياسى اجتماعى عصر خلفا بوده است .(333)

عـصـر جـاهـلى را كـه بـراسـاس افـسـانـه هـاى خـرافـى بـود مـمـنـوع شـمـرد و كـار آنـان را تـعـطيل نمود. امّا پس از رحلت پيامبر(ص) خلفاء بار ديگر آنان را به صحنه آوردند و براى تشويق قصّه گوها شخص خليفه در محفل آنها شركت مى كرد.(334)

بـنـابـرايـن قـصـه گـويـى نـيـز جـايـگـزيـن ديـگـرى بـراى سـنـّت رسول خدا(ص) بود.

نشر حديث در مكتب اهل بيت (ع)

 (فَمَنْ لَمْ يسْتَطِعْ مِنْكُمْ اَنْ يَرْوِيَهُ اَوْ يَحْفِظَهُ فَلْيَكْتُبْهُ وَ لِيَجْعَلْهُفى بِيْتِهِ.)(335) امام حسن (ع)

از مـبـاحـث گـذشـتـه مـمـكـن اسـت ايـن تـصـوّر پـديـد آيـد كـه سـنـّت رسـول خـدا(ص) بـر اثـر عـدم كـتـابـت و نـشـر آن و جـعـل حـديـث ، مـخـدوش شـده و ديـگـر قـابـل اعتماد نيست . البته اين تصوّر در مورد مكتب خلفا تا حدّى مقرون به صحّت مى باشد. امّا پـر واضـح اسـت كـه مـكـتـب خـلفا تنها مكتب ، در انتقال اسلام نبوده است . و اساساً مسؤ وليت اين وظيفه مهمّ از جانب پيامبر(ص) به عهده اهل بيتش گذارده شده ، و آنها نيز از انجام اين رسالت از هـيـچ كـوشـشـى دريـغ نـكـرده اند. نه تنها اهل بيت پيغمبر(ص)، بلكه شيعيان آنان نيز حتّى از بذل جان در اين جهت دريغ نداشته اند، ابوذر غفارى ، ميثم تمار و رشيد هجرى از جمله آنها هستند.

فراگيرى و نشر حديث

عـلى بـن ابـى طـالب (ع)، نشر حديث پيامبر(ص) را از زمان حيات آن حضرت (ص) آغازنمود و بـا جـدّيـت تامّ در حفظ و انتشار آن كوشش كرد. و بعد از رحلت پيامبر(ص) نيز به عنوان آگاه ترينِ مسلمانان در حدّ توان در اين جهت گام برداشت . ايشان پس از خود نيز اين مسؤ وليت خطير را به عهده فرزندان بزرگوار خويش نهاد.

طبق گزارش مورّخين ديدارهاى على (ع) با رسول خدا(ص) براى فراگيرى دانش به طور منظّم برقرار مى شده ، حتى زمانى كه پرداخت صدقه براى نجوا با پيامبر(ص) واجب شد على (ع) همانند سابق به ملاقات هاى خود ادامه داد.(336) براى روشن شدن مطلب سخنى را از زبان خود آن حضرت كه امير بيان و قلم هست نقل مى كنيم :

من هر روز يك بار و هر شب يك بار نزد رسول خدا(ص) مى رفتم و آن حضرت در آن هنگام با من خـلوت مـى فـرمـود، و هـر جـا كـه آن حـضـرت مـى رفت ، من نيز در خدمت ايشان مى پرسيدم جواب كـافـى دريـافـت مـى كردم . و چون خاموش مى شدم و سؤ الاتم پايان مى پذيرفت ، آن حضرت خـود آغـاز سـخـن مـى كـرد. هـيـچ آيـه اى از قـرآن بـر رسـول خـدا(ص) نـازل نـشـد، مـگر اينكه براى من خواند و تقرير فرمود تا آن را به خط خود نـوشـتم و حضرتش تاءويل و تفسير، ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه و خاصّ و عام آن را به من آموخت ، و از خداى درخواست كرد كه قدرت فهم و حفظ آن را به من مرحمت فرمايد.

مـن ، پـس از آن دعـايـى كـه حـضـرتش در حق من فرمود، هيچ آيه اى از كتاب خدا، و نيز هيچ يك از مطالبى را كه ايشان املا كرده و من نوشته بودم ، از خاطر نبرده وفراموش نكردم .

رسـول خـدا(ص) هـمـه اوامـر و نـواهـى و حـلال هـا و حـرام هـاى الهـى ، خـواه مـربـوط بـه مـسـائل زمـان حال و خواه مربوط به مسائل آينده ، و نيز آنچه در كتاب هاى آسمانى بر پيامبران گـذشـتـه نـازل شـده و از طـاعـت و مـعـصيت خدا آگاهشان ساخته بود، همه و همه را به من تعليم فـرمـود، و مـن هـم تـمـام آنـهـا را بـه خـاطـر سـپـردم ، و حتى يك حرف آن را نيز فراموش نكردم .)(337)

و امام باقر(ع) از پدران بزرگوار خود چنين نقل مى كند:

رسـول خدا(ص) به حضرت على (ع) فرمود: (آنچه كه مى گويم بنويس ) على (ع) پرسيد: اى رسول خدا، از آن مى ترسى كه فراموش كنم ؟ فرمود: (فراموش نمى كنى و از اين جهت بر تو بيمى ندارم . من از خدا خواسته ام كه اين علوم را در حافظه ات حفظ نمايد و دچار فراموشى ات ننمايد. بلكه براى شركايت [در امر امامت ] بنويس .)(338)

آنـچـه از اين دو روايت و روايات مشابه استفاده مى شود اين است كه پيامبر(ص) علوم و اطلاعات لازم در مورد مكتب اسلام را در اختيار على بن ابى طالب (ع) قرار داد. و او نيز آنها را مدوّن ساخت . و به فرزندان خود منتقل نمود.

 كتاب على (ع)

از احاديث چنين برمى آيد كه اهل بيت (ع) داراى كتب متعدد بوده اند. يكى از آنها كه در احاديث مكرّر از آن ياد شده است كتاب (جامعه ) يا كتاب على بن ابى طالب (ع) مى باشد.

ابو بصير مى گويد: خدمت امام جعفر صادق (ع) رسيدم و گفتم : فدايت شوم ، سؤ الى امام (ع) پـرده اى را كه بين آن اتاق و اتاق مجاور آويخته شده بود كنار زد و بررسى كرد و سپس به من فرمود: (اى ابو محمد! هر چه مى خواهى بپرس .)

گـفـتـم : فـدايـت شـوم ، شـيـعـيـان تـو طـى احـاديـثـى مـدعـى انـد كـه رسـول خـدا(ص) بابى از علم به روى على (ع) گشوده است كه از آن هزار باب ديگر گشوده مى شود. [آيا چنين است ؟]

امام (ع) در پاسخ فرمود: اى ابو محمّد، ما جامعه داريم و آنها چه مى دانند كه جامعه چيست ؟)

پرسيدم : فداى تو گردم ، جامعه چيست ؟ امام (ع) فرمود: (صحيفه اى است ... كه همه مطالب آن يك به يك از دو لب مبارك رسول خدا(ص) بيرون آمده و على (ع) آن را به خطّ خود نوشته است . در آن صـحـيـفـه از هـر حـلال و حـرامـى ، و از هر آنچه كه مردم به آن نياز داشته باشند، سخن رفته است ، حتى ديه يك خراش سطحى بر پوست بدن !)(339)

ايـن كتاب شريف بعد از على (ع) نزد فرزندان آن بزرگوار بوده است و در عصر امام باقر(ع) و امـام صـادق (ع) به نحو گسترده مورد استفاده قرار گرفته و احكام و معارف اسلام توسّط آن دو بزرگوار منتشر شده است .(340)

بنابراين مطمئن ترين راه براى وصول به سنّت پيامبر(ص)، گرفتن معارف و احكام اسلام از اهـل بـيـت بـزرگـوارش مـى بـاشـد؛ يـعـنـى از كـسـانـى كـه بـراى حـفـظ سـنـت رسـول خدا(ص) جان خود را در طبق اخلاص نهادند و در اين راه به شهادت رسيدند. چنان كه امام هادى (ع) درباره ائمه (ع) فرمود: (اَنْتُمُ الصِّراطُ الاَْقْوَم ، وَ شُهَداءُ دارِ الْفَناءِ وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاء)(341)

شما طريق محكم خدا، و شهيدان دنياى فانى و شفيعان دنياى باقى هستيد.

اهل بيت پيغمبر(ص) چون در خانه آن حضرت (ص) بزرگ شده اند به سنّت او آگاه ترند و از آن جـهـت كـه مـعـصـوم هـسـتـنـد در نـقـل آن كـوچـك تـريـن اشـتـباهى نمى كنند. به همين جهت شيعيان اهل بيت (ع) معارف و احكام دينشان را از آنها اخذ نموده اند.

(سـَيـَاءْتـى عـَلى اُمَّتـى زَمـانٌ لا يـَبـْقـى مـِنَ الْقـُرانِ اِلاّ رَسـْمـَهُ وَ لا مـِنَ الاِْسـْلامِ اِلاّ اِسْمَهُ....)(342) پيامبر اكرم (ص)

پيامدهاى منع كتابت حديث

 خـلفـاء، هـم اهـل بيت پيغمبر(ص) را مهجور كردند و هم مانع انتشار سنّت پيامبر(ص) شدند. با به اجراء درآمدن اين سياست در طول بيش از دو دهه و در گذشت اصحاب ، كسانى پا به عرصه وجـود نـهـادنـد كـه هـرگـز سـخـنـى از پيامبر(ص) نشنيده بودند و جز با فتواى حكّام و احاديث ابـوهـريـره و ابوموسى اشعرى و امثال آنها آشنا نبودند. لذا جامعه اسلامى از نظر فرهنگى در وضـع تـاءسـف بـارى قـرار گـرفت . اين وضعيّت به قدرى حادّ بود كه على (ع) فرمود: (از اسـلام چـيـزى جـز اسـمـش باقى نمانده است .)(343) و اين در حالى بود كه فقط 20 سـال از رحـلت پـيـامـبـر(ص) گـذشـتـه بـود! و پـس از شـهادت على (ع) و به انجام نرسيدن اصلاحات حضرت (ع) و حاكميتِ بيست ساله معاويه ، اوضاع بسيار بدتر از سابق شد و جامعه اسـلامـى سرگردانى بيشترى پيدا كرد. و قيام حضرت اباعبداللّه الحسين (ع) در اين برهه از زمـان و در ايـن شـرايـط بـراى نـجـات مـسـلمـانـان و بـشـريـت از سـرگـردانـى مـعـنـوى بود.(344)

دربـاره فـرامـوش شـدن فـرايـض ديـنـى ، شـافـعـى از وهـب بـن كـيـسـان چـنـيـن نـقـل مـى كند: (وقتى ديدم ابن زبير اوّل نماز، سپس خطبه را ايراد كرد متوجّه شدم همه سنّت هاى رسول خدا(ص) حتّى نماز دگرگون گشته است .)(345)

حـسـن بـصـرى مـى گـويـد: (اگـر پـيامبر(ص) به دنيا برگردد جز قبله چيز ديگرى از دينش نخواهد شناخت .)(346)

اين وضع در اواخر حكومت يزيد به جايى رسيد كه مردم نه تنها احكام و معارف خود را خدا(ص) و تـابـعـيـن ترديد شود مى توان آگاهى مردم را نسبت به بقيّه معارف اسلام حدس زد كه در چه وضـع بـدى قـرار داشـتـه اسـت . ابـن عـباس مى گويد: (بالاى منبر از مردم بصره پرسيدم آيا صـدقـه روزه خـود را پـرداخـت نـمـوده ايـد. آنـهـا مـنـظـور مـرا نـفـهـمـيـدنـد از شـخـصـى كـه اهل مدينه بود خواستم درباره زكات فطره به مردم توضيح دهد.)(347)

ايـن خـلا فـرهـنـگـى ، زمينه بروز بسيارى از انحرافات فرهنگى را مهيّا ساخت كه به اختصار، آنها را مطرح مى كنيم .

 جعل حديث

بـا مـحـدوديـتـى كـه خـلفـاء در نـقـل حـديـث ايـجـاد كـردنـد بـه غـيـر از طـريـق اهـل بـيـت (ع)،تـعـداد احـاديـث مـنـقـوله از رسـول خـدا(ص) (در نـيـم قـرن اوّل هـجـرى ) بـسيار محدود بود. امّا با گذشت زمان تعداد آنها افزايش يافت و از چهار هزار به پـانـصـد هـزار رسيد! مرحوم علاّمه امينى پس از اينكه هفتصد نفر از جاعلين حديث را نام مى برد، كـه دربـاره بـرخـى از آنـهـا مـى گـويـد هـفـتـاد هـزار روايـت جـعـل كـرده اسـت ، مـى نـويسد: (اينها كه برشمرديم قطره اى از دريا و مشتى از خروار بود كه شـايـد خـوانـنـده مـحـتـرم آن را زيـاد و بـزرگ بـدانـد غـافـل از ايـنـكـه وضـع حديث و كذب بر رسـول خـدا(ص) و ثـقـات صـحـابـه و تـابـعـان ، پـيـش بـسـيـارى از عـلمـاى اهـل سـنـت ، مـنـافـاتـى بـا زهـد و پـرهـيـزگـارى نـدارد بـلكـه آن را شـعـار صـالحـان و عـامـل تـقـرّب بـه خـدا مـى دانـنـد و از ايـن جـا اسـت كـه يـحـيـى بـن سـعـيـد گـفـتـه اسـت اهل خير را در هيچ كارى مانند بيان حديث ، دروغگو نديدم !.)(348)

و همچنين مى گويد: (جعل حديث و دروغ پردازى به جايى رسيد كه بسيارى از زهّاد و عبّاد قربة الى الله دروغ مـى گـفـتـند همانند حرب بن ميمون كه مجتهد و عابد بود ولى دروغگوترين مردم بود.)(349)

 علل جعل حديث

مورّخان درباره علّت جعل حديث دو دليل عمده ذكر كرده اند:

الف : احتياج امّت اسلام : وقتى نقل سنّت نبوى ممنوع گرديد، با گذشت زمان آگاهى مسلمانان از احـكـام و مـعـارف اسـلامـى مـحـدود شد، لذا شديداً مشتاق بودند نظر حضرتش مى دانست نزد آنان جايگاه رفيعى مى يافت و او را به استادى مى پذيرفتند.

مـقـدارى مـى ديـدنـد كـه مـى دانـنـد؛ بـراى پـاسـخ بـه پـرسـش هـاى مـراجـعـه كـنـنـدگـان بـه جعل حديث مى پرداختند.

ب : دسـتـور حـكّام : حكّام براى توجيه كارهاى ناشايست خود و يا فضيلت سازى براى خويش و قـبـيـله خـود بـه جـاعـليـن حـديـث پـول مـى دادنـد تـا حـديـث جـعـل نـمـايـنـد. چـنـان كه معاوية بن ابى سفيان به كارگزاران خود نوشت : به افرادى كه در فضيلت عثمان و مناقب او حديثى نقل كنند جايزه بدهيد و اسم وى و پدرش و بستگانش را در دفتر پـرداخت حقوق ثبت كنيد. واليان معاويه اين كار را در حدّ وسيعى انجام دادند به اندازه اى كه در ايـن امـر افـراط كـردنـد، لذا مـعـاويـه نـوشـت حديث درباره عثمان زياد شده است ديگر درباره او نـگـويـيد بلكه درباره صحابه و خلفاى اوّلين ، حديث بگوييد. هر فضيلتى كه درباره على بن ابى طالب گفته شده است مشابه آن را درباره صحابه و خلفا بگوييد.

ابن ابى الحديد پس از نقل اين مطلب مى گويد: جاعلين ، احاديث خود را براى مردم مى خواندند و به بچه ها آموزش مى دادند و همانند قرآن به آنها تعليم مى دادند.)(350)

و هـمـچـنـين مى نويسد: از آنجا كه احاديث ناب از ترس بنى اُميّه كتمان شد، احاديث جعلى توسّط فـقـهـا و قـاضـيـانـى كـه نـسـبـت بـه حـكـّام ارادت داشـتـنـد جـعل مى شد و هنگامى كه به دست مسلمانان صادق مى رسيد به عنوان احاديث صحيحه تلقّى مى گـرديـد و بـه آن عـمـل مـى كـردنـد. و اگـر مـى دانـسـتـنـد كـه آنـهـا جـعـلى اسـت هـرگـز نـمـى پذيرفتند.)(351)

حـاكـمـان بـراى تـضـعـيـف و تـخـريـب شـخـصـيـت افـراد يـا قـبـايـل مـخـالف نـيـز از جـعـل حـديـث اسـتـفـاده مـى كـردنـد چـنـانـكـه مـعـاويـه در مـورد اهل عراق و على بن ابى طالب (ع) و مخالفان ديگر از اين شيوه بهره گرفت .

ايـن سـيـاسـت در زمـان مـعـاويـه دنـبال شد. و با شهادت امام حسين (ع) شدّت يافت امام سجّاد(ع) درباره اوضاع زمان خويش مى فرمايد:

(اَللّهُمَّ اِنَّ هذَا الْمَقامَ لِخُلَفائِكَ وَ اَصْفِيائِكَ... قَدْ اِبْتَزُّوها... حتّى عادَ صَفْوَتُكَ، وَ خُلَفاؤُكَ مـَغـْلُوبـيـنَ مـَقـْهـُوريـنَ مـُبْتَرّينَ، يَرَونَ حُكمَكَ مُبَدَّلاً، وَ كِتابَكَ مَنْبُوذاً، و بار خدايا اين مقام و جـايـگـاه (نـمـاز عـيـد و جمعه ) براى جانشينان و برگزيدگان تو است و و جانشينان تو شكست خوردند و حقّشان از دست رفت ؛ حكم تو را تبديل كرده ، كتاب تو را دور انداخته ، واجبات را از مقاصد و راه هاى روشن تو تغيير داده ، و سنّت هاى پيامبرت را متروك ساخته اند.

اجتهادات بى اساس

با منزوى شدن اهل بيت (ع) و منع كتابت و حديث ، راه براى اجتهادهاى بى پايه فراهم گرديد و بـدعـت هـاى زيـادى از ايـن طـريـق در حـوزه مـعـارف اسـلامـى پـديـدار گـشـت . قـبـل از ذكـر مـوارد عـيـنى اين مطلب ، توضيحى مختصر درباره اجتهاد ممنوع و مشروع ، ارائه مى گردد؛ تا اجتهاد ممنوع با اجتهادى كه مورد تاءييد پيامبر(ص) بوده است مشتبه نشود.

اجـتـهـاد در اصـطـلاح فـقـه اسـلامـى به كار بردن همت و كوشش ، در راه پى بردن به احكام و قـوانـيـن فـرعى شرعى از منابع و ادلّه استنباط مى باشد. به عبارت ديگر اجتهاد استنباط احكام فرعى شرعى از طريق ادلّه قطعى و يا ظنّى موجود در شرع مقدّس است .(352)

ايـن نـوع اجـتـهـاد بـه هيچ وجه در مقابل كتاب و سنّت يعنى نصّ قطعى (353) نيست و مورد تاءييد عقل و شرع مى باشد و در مكتب تشيّع نيز پذيرفته شده است .

امّا اجتهادى كه ممنوع است به معناى تقنين و تشريع قانون است يعنى مجتهد حكمى را كه در كتاب و سـنّت نيست با فكر و راءى خودش وضع كند. اين را در اصطلاح (اجتهاد راءى ) مى گويند. از آنجا كه اهل سنّت احكامى را كه به وسيله كتاب و سنّت تشريع شده محدود، و وقايع و حوادثى را كـه پـيـش مى آيد نامحدود مى دانند منابع ديگرى براى تشريع احكام الهى در نظر گرفته انـد و در اسـتـنـبـاط و اجتهاد خود از قياس (354)، استحسان (355) و مصالح مرسله (356) بهره جسته اند.

بـه وجـود آمـدن اجـتـهـاد ممنوع يكى از پيامدهاى منع كتابت و نشر حديث نبوى مى باشد كه پيامد اجـتـهـاد بـه راءى : كـسـانـى كـه آگـاهـى كـافـى از سـنـّت پـيـامـبـر نـداشـتـنـد و بـا اهل بيت (ع) نيز آشنا نبودند وقتى در مسند فتوا قرار گرفتند، براى حلّ معضلات فقهى و دينى و گـاهـى بـراى تـوجـيـه اعـمـال خـلفـاء بـنـاچـار بـه قـياس و استحسان روى آوردند. (حَتَّى اسْتَحالَتْ استحاله پيدا كرد و اصحاب قياس شريعت جديدى ارائه كردند).

زيـرا ايـن نـوع اجـتـهاد محدود به مواردى كه قرآن كريم و سنّت پيامبر(ص) از آنها ساكت بود نـگرديد. و به جاهايى كه نصّ صريح موجود داشت نيز گسترش يافت و صاحب نظران اين مكتب بـه نظريه پردازى و اجتهاد در آن موارد هم دست زدند. البته اين مساءله چندان هم دور از انتظار نبود زيرا برخى از مسلمانان مصلحتى در عصر رسالت و در حضور پيامبر(ص) نيز با فرامين روشن آن حضرت (ص) مخالفت نمودند، كه برخى از آنها را قبلاً متذكّر شديم .

اين گرايش تا آنجا پيش رفت . كه خلفا هر چه مصلحت مى ديدند طبق نظر و راءى خودشان فتوا مى دادند و نصوص و روايات وارده از رسول خدا(ص) را توجيه مى كردند. ابن ابى الحديد مى نـويـسـد: (وَ قـَدْ اَطـْبـَقـَتِ الصَّحـابَةُ اِطْباقاً واحِداً عَلى تَرْكِ كَثيرٍ مِنَ النُّصوصِ لَمّا رَاءَوْا المـَصـْلَحـةَ فـى ذلِك ).(357) صـحـابـه اتّفاق كردند بر واگذاشتن بسيارى از نصوص و روايات ، چون مصلحت را اين گونه تشخيص دادند.)

البته مسلّم است كه ابن ابى الحديد على بن ابى طالب (ع) را جزء اين صحابه نمى داند چون معتقد است على (ع) متعبّد به نصّ بوده است .

مـكـتـب خـلفـاء در تـوجـيـه ايـن عـمـل بـه قـدرى مـوفـّق شـد كـه اجـتـهـاد در مقابل بيانات و فرامين صريح پيامبر(ص) از كرامت هاى صحابه شناخته شد.(358)

در ايـنـجـا لازم اسـت دربـاره زمـيـنـه هـاى فـكـرى ايـن امـر ـ اجـتـهـاد در مـقـابـل نصّ ـ كه ريشه بسيارى از بدعت ها مى باشد به اختصار مطالبى را متذكّر شويم ، تا خـوانـندگان گرامى از بدعت هاى فراوانى كه (در عصر خلفاء) پديد آمد تعجّب نكنند و بستر تـاريخى سخن اباعبداللّه الحسين (ع) كه فرمود: (سنّت پيامبر(ص) از بين رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است .) روشن گردد.

 زمينه هاى فكرى اجتهاد در مقابل نصّ

1 ـ عدالت صحابه : مكتب خلفاء براى توجيه اعمال خلافِ اصحاب ، به اكسيرى دست يافت كه بـا تـمـسـّك بـه آن ، افـراد مـتـخـلّف بـا هـر جـُرم و خـطـايـى قـابـل تـبـرئه بـودنـد. و آن اكـسـيـر، اثـبـات عـدالت بـراى هـمـه اصـحـاب رسول اللّه (ص) بود.(359)

(وَ لَمْ يـُخـالِفْ فـى ذلِكَ اِلاّ شـُذُوذٌ مـِنَ الْمـُبـْتـَدِعـَةِ...)(360) اهل سنّت و جماعت اتفاق دارند كه جميع اصحاب پيامبر(ص) عادلند، و به جز عدّه كمى از مبتدعه كـسـى بـا اين امر مخالفت نكرده است . و در تعريف صحابه نيز گفته اند: (صحابه به كسى گـفـتـه مـى شـود كـه پـيـامـبـر اسـلام را ديـده و بـه او ايـمـان آورده و مـسلمان از دنيا رفته است .)(361) ايـن تعريف شامل كسانى است كه اسلام آورده اند و يا به اسلام تظاهر كرده و از پـيـامـبـر سـخـنـى شنيده يا با او به نوعى معاشرت داشته اند و يا او را ديده اند. به اين معنى كه صحابه شامل كلّيه افراد عصر رسالت مى باشد. و تعداد صحابه نيز بيش از صد هزار نفر خواهد بود.(362)

بـنـابـرايـن تمام كسانى كه ظاهراً مسلمان شدند همانند خاندان اموى و جنايت كارانى مانند بُسر بـن اَرطـاة ، سـفـيان بن عوف و زياد بن ابيه همه جزء صحابه و عادلند! حتى آنان كه حسين بن عـلى (ع) و پـدر بـزرگوارش را به شهادت رساندند از عدالت نيفتاده اند چون به اجتهاد خود عـمـل كـرده انـد. بـنـابـرايـن تـعـريـف ، اگـر صـحابى مرتد شد و مجدّداً به اسلام برگشت از صحابه بودن خارج نمى شود. و توبه صحابه قطعاً واقع مى شود و پذيرفته است .

دليل اهـل سـنـّت بـراى عـدالت صـحـابـه آيـات و روايـاتـى اسـت كـه بـه نـوعـى اصـحـاب رسول الله را ستوده است از جمله آنها كلام خداى متعال است (363) كه مى فرمايد: (وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُم اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ)(364) و آيه شريفه اى كه مـى فـرمـايـد: (كـُنـْتـُمْ (خـَيـْرَ اُمَّةٍ اُخـْرِجـَتْ لِلنـّاسِ).(365) و آيـه اى كـه خداى مـتـعـال ديـگـران را سـفـارش مـى كـنـد بـه آنـهـا اقـتـداء (غـَيـرَ سـَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى )
(366) (كسى كه بعد از آشكار شدن حق ، با پيامبر مخالفت كند، و از راهى جز راه مؤ منان پيروى نمايد ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم .)


و پـيـامـبـر اسلام (ص) نيز به اصحاب فرمود: (نَضَّرَ اللّهُ اِمْرَءاً سَمِعَ مَقالَتى فَحَفِظَها وَ وَعاها حتّى ) حاضر است بايد به فرد غايب برساند.) اين كه پيامبر(ص) آنها را براى بيان احكام و آنها شمرده شده است .

امـّا هـمانطور كه واضح است هيچ يك از اين آيات و روايات عدالت همه صحابه را به طور يكجا تـاءيـيـد نـمـى كـنـد بـلكـه مـؤ مـنـيـنِ از آنـهـا را عـادل مـى دانـد و بـر هـمـيـن اسـاس مـكـتـب اهل بيت (ع) صحابه اى را عادل مى داند كه معصيت كبيره اى مرتكب نشود و ايمان داشته باشد. و صـحـابـه مرتد و فاسق را از جرگه عدول خارج داشته و هرگز از مصاديق اين آيات و روايات نمى شمارد.

2 ـ اجـتـهـاد صـحـابـه : اهـل سنّت پس از اينكه عدالت همه صحابه را پذيرفت ، براى توجيه اشـتـباه و خيانت برخى از اصحاب ، به نحوى كه با عدالت آنها منافات نداشته باشد، مجبور شد اجتهاد و استنباط حكم شرعى را، براى همه آنها ثابت بداند. مثلاً در توجيه خيانت اصحاب در جـنـگ جـمل كه اوّلين جنگ داخلى را در جهان اسلام پديد آوردند و يا جنايت (خالد) در كشتن مالك بن نـويـره و تـجـاوز بـه همسر او، گفتند اجتهاد كردند.(367) و براى مجتهد خطاكار يك ثواب بيش نيست و هيچ يك از آنها كارى كه منافات با عدالتشان باشد مرتكب نشده اند.

شـوكـانـى مـى نـويـسد: (وَ اَمّا ما وَقَعَ بَيْنَهُمْ مِنَ الْحُرُوبِ وَالْفِتَنِ، فَتِلْكَ اُمُورٌ مَبْنيَّةٌ عَلىَ اجْتِهادِهِمْ، وَ كُلُّ مُجْتَهِدٍ مُصيبٍ، مَاءْجُورٌ وَالُْمخْطِى ءُ مَعْذُورٌ، بَلْ مَاءْجُورٌ)(368)

امّا جنگها و فتنه هايى كه بين اصحاب رخ داده ، امورى است كه مبتنى بر اجتهادشان بوده بلكه او هم ماءجور است .

و بـراى تـوجيه مخالفت صريح برخى از صحابه با كتاب و سنّت ، گفتند: فتواى صحابه خـود سـنـّت اسـت همانطور كه پيامبر اجتهاد مى كرد و فتوا مى داد آنها نيز براساس اجتهاد فتوا داده اند. مؤ يّد اين مطلب سخن عبدالرّحمن بن عوف در شوراى شش نفره مى باشد كه به على (ع) گـفـت اگـر قـبـول كـنـى بـه كـتـاب خـدا و سـنـت پـيـامـبـر(ص) و سـيـره شـيـخـيـن عـمـل كـنـى بـا تـو بـيـعـت مـى كـنـيـم حـضـرت (ع) پـيـشـنـهـاد او را قبول نكرد و فرمود: (اَسيرُ فيكُمْ بِكِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ ما اِسْتَطَعْتُ)(369) امّا عثمان پيشنهاد عبدالرحمن را پذيرفت .

و هـنـگـامى كه عثمان خلافت را به دست گرفت گفت : حقّى كه شما به گردن من داريد چيزهايى كه اهل خير سنّت خواهند شمرد عمل كنم .(370)

از سـوى ديـگـر عـصـمـت پـيـامـبـر اسلام (ص) را مخدوش نمودند. و گفتند ممكن است در واقعه اى پـيـامـبـر(ص) در اجـتـهـاد خـود دچـار خـطـا يا دچار فراموشى شود و اصحاب آنرا تصحيح كنند همانطور كه در جريان جنگ بدر و فديه گرفتن از اسرا و آيه حجاب ، عمر كار پيامبر(ص) را اصلاح كرد.(371)

خـلفـا بـا ايـن شـگـرد تـوانستند در احكام الهى دخل و تصرّف كنند و كتاب و سنّت را براساس مصالح شخصى توجيه ؛ و آشكارا با آنها مخالفت نمايند.

بـا تـوجـّه بـه ايـن مـطـالب ، بـدعـت هـايـى كـه از ناحيه حكّام در اسلام به وجود آمد و اسلام را دگرگون ساخت چندان دور از انتظار نيست .