زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۶ -


محتواى فرهنگى و اخلاقى كودتاى سقيفه

ماهيت (سقيفه ) چيزى جز رويارويى آشكار با كتاب و سنت و حاكميت منطق شرافت قومى و قبيله اى نـبـود. بـرگـزار كـنـنـدگـان سـقـيـفـه بـا كـنـار نـهـادن فـرمـان خـداى سـبـحـان و رسول خدا(ص) درباره ولايت على (ع)، بر سر تصاحب خلافت به نزاع پرداختند.

و پـس از ايـنـكـه مـسـلمـانـان مصلحتى توانستند جوّ مجلس را به نفع خود تغيير دهند، انصار نيز عجولانه از آنها پشتيبانى كردند. پس از آن ، صاحبانِ قدرت ، با خشونت و ستم ، حاكميت خود را تثبيت كردند و با روح جاه طلبى و دنياگرايى به هر كارى دست زدند.

  رويارويى آشكار با كتاب و سنت


امـامـت و خـلافـت عـلى بـن ابـى طـالب (ع) از طـريـق كـتـاب و سـنـت بـه اثـبـات رسـيـده و قابل ترديد نيست . و مصوّبات سقيفه چيزى جز مخالفت آشكار با قرآن كريم و سخنان پيغمبر اكـرم (ص) نـمى باشد. اين از مسلّمات تاريخ است كتاب گرانسنگ (الغدير) از مداركى است كه در ايـن زمـيـنـه حقّ مطلب را ادا نموده است . در اين مقال ، تنها به برخى از آيات و روايات اشاره مى كنيم .

 آيه ولايت


طـبـق احـاديـث مـتـعـددى كـه تـوسـّط مـحـدّثـان اهـل تـَسـنُّن و شـيـعـه نـقـل شـده (255) آيـه ولايـت دربـاره عـلى (ع) نازل شده است كه در حال نماز، انگشتر خويش را به مستمند بخشيد:

(اِنَّمـا وَلِيُّكـُمُ اللّهُ وَ رَسـُولُهُ وَالَّذيـنَ امـَنـُوا الَّذيـنَ يـُقـيـمـُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ)(256)

هـمـانـا ولىّ شـمـا، خـدا و رسـول او و كـسـانـى هـسـتـنـد كـه در حال ركوع زكات مى دهند.



بـلكـه مـعـنـى آن اخـتـيـار دارى و اولويـت در تـصـرّف و زعـامـت و وجـوب اطـاعـت در كل شؤ ون مربوط به ولايت تشريعى خداست و اين نوع ولايت ، نظر به مفاد كلمه (اِنّما) منحصر بـه خـداى مـتـعـال و رسـول خـدا عـلى (ع) است و ترتيب ذكر آن نيز بيان مى كند كه ولايت امام ، شعاع ولايت رسول و ولايت رسول ، شعاعى از ولايت الله مى باشد.

مـرحـوم سـيـد شـرف الديـن عـامـلى مـى نـويـسـد: (هـمه مفسّران اجماع و اتفاق نظر دارند ـ چنانكه قـوشـچـى كـه خـود از ائمـه اشاعره است اعتراف كرده ـ كه اين آيه درباره على (ع) در آن هنگام نـازل شـد كـه حـضـرت در حـال ركـوع صـدقـه داد. و (نـسـائى ) در كـتـاب (صـحـيـح ) خـود نـزول آن را دربـاره عـلى (ع) از عـبـدالله ابـن سـلام نـقـل كـرده اسـت ، جـمـع كـنـنـده هـا بـيـن (صـحـاح سـتـه ) در هـنـگـام تـفـسـيـر سـوره مـائده ، نـزول آيـه بـالا در مـورد عـلى (ع) را نـقـل نـمـوده و نـيـز (ثـعـلبـى ) در تـفـسـيـر كـبـيـر خـود نزول آن را درباره امير مؤ منان مسلّم مى داند.)(257)

  آيه تبليغ

اكـمـال رسـالت بـه ابـلاغ ولايـت (امام على بن ابى طالب (ع)) است كه در آيه شريفه تبليغ ‌تصريح شده است :

(يـا اَيُّهـَا الرَّسـُولُ بـَلِّغْ مـا اُنـْزِلَ اِلَيـْكَ مـِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تـَفـْعـَلْ فـَمـا بـَلَّغـْتـَ رِسالَتَهُ)(258)

هـان ، اى رسـول ! آنـچـه كـه از جـانـب پـروردگـارت بـه تـو نـازل شـده اسـت ابـلاغ كـن كـه اگـر نـكـنـى ، رسـالتـت را (بـدرسـتـى و كامل ) ابلاغ ننموده اى !

بـا نـزول ايـن آيـه شـريـفـه ، رسول خدا(ص) در بازگشت از حجّ، مسلمانان را در محلّى به نام (غدير خم ) جمع نمود؛ و على (ع) را به عنوان ولىّ امر معرّفى فرمود.

گـرچـه پـيـامـبـر خاتم (ص) قبل از (غدير خم ) نيز به مناسبت هاى گوناگون در مورد جانشين شريفه تبليغ بوده است .

رَبِّكَ)(259) حضرت (ص) همه مسلمانان را متوقّف ساخت و فرمود: (اَلَسْتُ بِاَوْلى بـِكـُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟ قالُوا: بَلى . قالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌ مَوْلاهُ؛ اَللّهُمَّ و الِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مـَنْ عاداهُ)(260) آيا من نسبت به شما از خودتان اَولى و برتر بر تصرّف و اختيار نـيـسـتـم ؟ گفتند بلى . آنگاه فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست . خدايا دوست بدار كسى را كه با على دوست است و دشمن بدار كسى را كه با او دشمن است .

 حديث ثقلين

پيامبر اكرم (ص) به مناسبت هاى گوناگون بارها فرمود:

(اِنـّى تـارِكٌ فـيـكـُمُ الثَّقـَلَيْن : كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى اَهْلَ بَيْتى ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوضُ)(261)

مـن در مـيـان شـمـا دو مـيـراث بـزرگ و گـرانـبـهـا مـى گـذارم ؛ كـتـاب خداوند و ديگرى عترت و اهل بيت من است كه شما تا به اين دو تمسك جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد. و آن دو هيچ گاه از يكديگر جدا نمى شوند تا در قيامت به من برسند.

 حديث منزلت

اكـثـر مـحـدّثـيـن در جـريـان جـنـگ تـبـوك و بـاقـى مـانـدن عـلى (ع) در مدينه به امر پيامبر(ص)نقل كرده اند كه حضرت رسول (ص) خطاب به على (ع) فرمود:

(اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّه لا نَبِىَّ بَعْدى .)

تـو نـسـبـت بـه مـن هـمـانـنـد هـارون نـسـبـت بـه موسى هستى ، جز اين كه پس از من پيامبرى نيست .(262)

در جـلد پـنـجـم كـتـاب احـقـاق الحـق ، مـتـجـاوز از 335 مـورد، ايـن حـديـث از مـحـدّثـيـن مـعـروف اهـل سـنـت نـقـل شـده و در جـلد 17 از صـفحه يك تا 98 به عنوان مستدركات اسناد حديث مفاد حديث بسيار روشن است . زيرا موقعيت هارون نسبت به رسالت موسى در قرآن كريم بيان شده است و او بـه عـنـوان وزيـر و بـازو و خـليـفـه و جـانـشـيـن مـوسى و نيز رسولى از على (ع) نسبت به پيامبر(ص) ثابت مى باشد.

 حديث انذار

پـيـامـبـر اكـرم (ص) بـه امـر پـروردگـار عـالم كـه فـرمـود: (وَ اَنـْذِرْ عـَشـيـرَتـُكـَ الاَْقـْرَبينَ)(263) دعوت علنى را از خويشان خود آغاز نمود و پس از ابلاغ رسالت ، به آنها فرمود:

(فَاَيُّكُم يُوازِرُنى عَلى هذَا الاَْمْرِ عَلى اَنْ يَكُونَ اَخى وَ وَصيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ).

كيست از شما كه مرا در انجام اين رسالت يارى دهد تا برادر من و وصىّ و خليفه من در ميان شما باشد؟

از آن مـيـان ، عـلى (ع) برخاست و گفت : من ، يا رسول الله . پيامبر(ص) سخن خويش را تكرار فرمود: دوباره على (ع) گفت : من ، يا رسول الله . آنگاه پيامبر(ص) فرمود:

(هذا اَخى وَ وَصيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ)

اين [على ] برادر و وصىّ و خليفه من در ميان شماست .(264)

ايـن حـديـث چـنان كه از نظر سند متواتر است از نظر دلالت نيز واضع و آشكار مى باشد؛ كلمه (وصـىّ و خـليـفـه ) روشـن تـريـن بـيـان در امـامـت و خـلافـت بلافصل على (ع) است .

در كتاب هاى معتبر و مشهور شيعه و سنّى عناوينى كه دالّ بر ولايت و امامت على بن ابى طالب (ع) مى باشد فراوان است . و قابل انكار نيست .

با توجّه به اين آيات و روايات مى گوييم كنار گذاشتن على (ع) از خلافت چيزى جز مخالفت بـا كتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) نبود. امّا از آنجا كه (حُبُّ الشى ء يُعْمى وَ يُصِمْ)حبّ جاه و مـقـام ، اهـل سـقـيـفـه را از ديـدن حـق مـحـروم سـاخـت ؛ و رادمـرد تـاريـخ ، اعـلم و افضل مردم على بن ابى طالب (ع) را از صحنه رهبرى حذف نمود.

 حاكميت منطق شرافت قومى و قبيله اى

سخن نمى گفت ، هر كس شرافت خودش و قبيله اش را بيان مى كرد، گويى با رحلت پيامبر(ص) هـمـه چـيـز دگـرگـون شده بود. چنان كه خليفه اوّل در سقيفه بنى ساعده گفت : (ما مهاجران ، اوّليـن كـسـانـى هـسـتـيـم كـه اسـلام را پـذيـرفـتـيـم و ديـگـران بـه پـيـروى از مـا اسـلام را قـبـول كـردنـد. مـا از بـسـتـگـان پـيـامـبـريـم ، و از نـسـب خـوبـى بـرخـورداريـم و هـمـه قبايل عرب درباره همين مسائل بود.(265)

مـعـنـاى سـخـن ابـوبـكـر ايـن اسـت كـه آنـچـه اسـلام و قـرآن بـر آن ارزش قائل بود، يعنى (تقوا)، لااقل در امر زمامدارى مسلمانان به كار نمى آيد.

بـه ديـگـر سـخـن ، لازمـه كـلام ابـوبـكـر ايـن است كه اگر بر فرض دو تن داوطلب زمامدارى بـودنـد، يكى با تقواى كمتر و از قبيله قريش و ديگرى با تقواى بيشتر و كفايت بهتر از غير قريش ، آن كه از قريش است مقدّم خواهد بود! يعنى لازم نيست زمامدار مسلمانان پرهيزكار، آگاه ، پـارسـا و لايـق بـاشـد، آنـچـه مـهـمّ است و بايد محترم شمرده شود شرافت قبيله اى و بزرگى خاندان است كه در قريش خلاصه مى شود.

چنانكه خليفه اوّل به ابن عباس گفت : (مردم ميل نداشتند خلافت و نبوّت هر دو در شما جمع گردد. بـراى ايـنـكـه اگـر ايـن كـار را كـرده بـودنـد افـتـخـار و شـرف شـمـا خـيـلى بـالا مـى رفـت !)(266)

حـتـى در عـصـر رسـول خـدا(ص) نـيـز عـدّه اى كـه از پـذيـرش خلافت على (ع) سر باز زدند، مـشـكـل اصـلى شـان هـمـيـن روحـيه عصبيّت بود. در اين باره حافظ، ابوعبيد هروى در تفسير خود (غـريـب القـران ) داسـتـانـى نـقـل مـى كـنـد. او مـى گـويـد: (پـس از آن كـه رسول خدا(ص) در غدير خم آنچه را كه ماءمور بدان بود تبليغ نمود و اين امر در بلاد شايع و منتشر شد جابر نضر بن حارث بن كلده عبدرى آمد و خطاب به پيغمبر(ص) نمود و گفت : به ما از طرف خداوند امر كردى كه گواهى به يگانگى خداوند و رسالت تو بدهيم و نماز و روزه و حـج و زكـات را امـتـثـال كـنـيـم ؛ هـمـه را از تـو پـذيـرفـتـيـم و قـبول كرديم ؛ و تو به اينها اكتفا ننمودى تا اينكه بازوى پسر عمت [على (ع)] را گرفتى و بـلند نمودى و او را بر ما برترى دادى و گفتى (مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌ مَولاهُ) آيا اين امر از طـرف تـو اسـت يـا از جانب خداوند؟ رسول خدا(ص) فرمود: قسم به خداوندى كه معبودى جز او نـيـسـت ايـن امـر از جـانـب خداست . اگر آنچه محمّد(ص) مى گويد حق است بر ما سنگى از آسمان بـبـار. كـه نـاگـهـان سـنـگـى از آسـمـان بـر سـر او فـرود آمـد و كـشـتـه شـد! خـداى مـتـعـال ايـن آيـه شـريـفـه را در ايـن حـال نـازل فـرمـود: (سـَاءَلَ سـائِلٌ بـِعـَذابـٍ واقِعْ).(267)

بـنـابـرايـن مـاهـيـت سـقيفه بنى ساعده از يك نگاه ، همانا حاكميت شرافت قومى و قبيله اى و كنار گذاشتن معيارهاى اسلامى بود.

عصبيّت قومى پيامدهاى مختلف و آثار متفاوتى به همراه داشت . يكى از آنها، بُغض و عداوت نسبت به قبايل ديگر و حسادت به فضايل آنها مى باشد. كه در سقيفه بنى ساعده به وضوح ديده مـى شـود. و اين روحيه معمولاً انسان را از حق باز مى دارد و موجب ظلم به ديگران مى گردد، چنان كـه در سـقـيـفـه اتـّفـاق افـتـاد. زبـيـر بـن بـكـّار از ابـن اسـحـاق چـنـيـن نقل مى كند:

(وقتى با ابوبكر بيعت شد؛ قبيله تيم افتخار مى كردند؛ و مى گفتند در سقيفه كسى از حق على سـخـن نـگـفـت و هـمـه خـلافـت ابـوبـكـر را پـذيـرفـتـنـد و فـضـل بـن عـبـاس در پـاسخ گفت : اگر خلافت را غصب كرديد و مردم نيز شما را همراهى كردند بـخـاطـر حـسـادت و كـيـنـه آنـهـا نـسـبـت بـه بـنـى هـاشـم و فضايل آنها بوده است .)(268)

و امـام بـاقـر(ع) در تـفـسـيـر آيـه شـريـفـه (اَمْ يـَحـْسـُدُونَ النـّاسَ عـَلى مـا اتـاهـُمُ اللّهُ مـِنـْ فَضْلِهِ)(269) فرمود: (نَحْنُ النّاسُ اَلَْمحْسُودُونَ عَلى ما اتانَا اللّهُ مِنَ الاِْمامَةِ دُونَ خـَلْقِ اللّهِ اَجـْمـَعـينَ) (مراد از مردم ، ما اهل بيت پيغمبر هستيم كه به خاطر امامت و سرورى كه خدا بـه مـا عـنـايـت كـرد و به ديگران نداد، مورد حسادت قرار گرفتيم .) و فرمود: چگونه نبوّت و خـلافـت را در آل ابـراهـيـم مـى پـذيـرنـد و در مـورد مـا اهل بيت حضرت محمد(ص) انكار مى كنند؟(270)

بـنـابـرايـن مـى تـوان گـفـت ، يـكـى از عـوامل (غصب خلافت ) حسادت قريش نسبت به بنى هاشم خصوصاً به على (ع) بوده است .

 تعدّى و حق كشى

خلافت على بن ابى طالب (ع) است . اين خلاف ، اوّلين و بزرگ ترين خلافى است كه بعد از رحـلت پـيـغـمـبـر رخ داد و تـجـاوزهـا و خـلاف هـاى بـعـدى را بـه دنبال آورد.

حـكـومـت و خـلافـت پـيـغـمـبـر(ص) حـق مـسـلّم عـلى (ع) بـود كـه ظـالمـانـه غـصـب شـد و مـظـلومـيت اهـل بـيـت (ع) را ورق زد در ايـن جـهـت مـوضـع آن حـضـرت قـابل توجه است . على (ع) نه تنها با ابوبكر بيعت نكرد و مخالفت خود را اعلام نمود، بلكه خـلافـت را از حـقـوق مـسـلّم خود دانست كه به يغما رفته است و غاصبانه تصاحب شده است و به كرّات اين حقيقت را بازگو نمود. حضرت در جواب كسى كه مى گفت : على چقدر به حكومت حريص ‍ است ، (اِنَّما طَلَبْتُ حَقّاً لى)(271)

من در مطالبه حقى هستم كه براى من ثابت است .

(اَرى تُر اثى نَهْباً)(272)

حق موروثى خودم را به غارت رفته مى بينم .

(اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى )(273)

جايگاه من در حكومت و خلافت جايگاه محور سنگ آسياست . يعنى محور حكومت اسلامى من هستم .

و در شوراى شش نفرى پس از تعيين و انتخاب عثمان از طرف عبدالرحمن بن عوف فرمود:

(قـَدْ عـَلِمـْتُمْ اَنّى اَحَقُّ النّاسِ بِها مِنْ غَيْرى وَ وَاللّهِ لاَُسلِمَنَّ ما سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسلِمينَ وَ لَمْ يَكُنْ فيها جَوْرٌ اِلاّ عَلَىَّ خاصَّةً)(274)

شـما مى دانيد من از همه براى خلافت شايسته ترم [امّا] به خدا سوگند مادامى كه كار مسلمين رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد مخالفتى نخواهم كرد.

ابـن ابـى الحـديـد مـعـتـزلى مـى نـويـسـد: (مـتـواتـر از عـلى (ع) نـقـل شـده اسـت كـه خـود را مـظـلوم مـعـرفـّى نموده و حقّ خود را به يغما رفته خوانده است همانند قـول آن حـضـرت كه فرمود: (ما زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ حَتّى يَوْمَ النّاسِ هذا)؛ (بـعـد از پيغمبر(ص) همواره مظلوم بوده ام حتى امروز!) (نَجزى قُرَيْشاً عَنّى اَلْجَوازى فَاِنَّهُم ظَلَمُونى حَقّى وَاغْتَصَبُونى سُلْطانَ اِبْنَ عُمّى ) (خدايا قريش را كيفرها بده ! كه آنها در حق مـن ظـلم كـردنـد و سـلطنت پسر (زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللّه رَسُولَهُ)(275)؛ (امام شنيد كسى فرياد دادخواهى سر مى دهد و مى گويد مظلومم . حضرت فرمود: بيا با هم ناله كنيم . مـن هـم پـس از رحـلت پـيـامـبر خاتم (ص) همواره مظلوم بوده ام .) امّا در اينكه چرا على بن ابى طـالب (ع) حـق خـود را از غـاصـبـان نـگـرفـت ، سـخـن بـسـيـار اسـت بـعـلّت ضـيـق مجال تنها به نقل كلماتى از آن بزرگوار اكتفا مى كنيم :

(فَنَظَرْتُ فَاِذَا لَيسَ لى مُعينٌ اِلاّ اَهلُ بَيتى فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ اَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ شـَرِبـْتُ عـَلَى الشَّجـى وَ صـَبـَرْتُ عـَلى اَخـْذِ الْكـَظـَمِ وَ عـَلى اَمـَرَّ مِنْ نگاه كردم و ديدم (براى گـرفـتـن حق خود) ياورى جز خاندان خويش ندارم ، به مرگ آنان راضى نشدم ، چشم هاى پر از خـاشـاك را فـرو بـسـتـم و بـا هـمـان گلويى كه گويا استخوانى در آن گير كرده بود (جرعه حـوادث ) را نـوشـيـدم ، بـا ايـنكه تحمّل در برابر گرفتگى راه گلو و نوشيدن جرعه اى كه تـلخ ‌تـر از حـنـظـل است ، كار طاقت فرسايى بود شكيبائى كردم هنگامى كه يكى از فرزندان ابو لهب اشعارى مبنى بر فضيلت و ذى حق بودن على (ع) خواند حضرت فرمود:

(سَلامَةُ الدّينِ اَحَبُّ اِلَيْنا مِنْ غَيْرِهِ)(276)

سلامت دين را بيش از چيز ديگر دوست دارم .

(لَوْ لا مَخافَةُ الْفُرْقَةِ بَينَ الْمُسْلِمينَ وَ اَنْ يَعُودَ الْكُفْرَ وَ يَبُورَ الدّينَ لَكُنّا عَلى غَيْرِ ما كُنّا لَهُمْ عَلَيْهِ)(277)

اگـر تـرس ايـن نـبـود كـه مـسـلمـانـان مـتـفـرق شـونـد و ديـن خـدا تـضـعـيـف شـود (در مقابل خلفاء) غير از اين بودم كه هستم .

و در جاى ديگرى مى فرمايد:

(ديـدم صبر بر اين مصيبت برتر است از تفريق وحدت مسلمين و ريخته شدن خون آنها. چون مردم تازه با اسلام آشنا شده بودند، تفرّق آنها منجر به تضعيف دين مى شد.)(278)

 خشونت و ستم

يـاوران آنـهـا مـى بـاشد. هنگامى كه ابوبكر از قريش و اكثريت قريب به اتّفاق انصار بيعت گـرفـت نـوبت به بنى هاشم رسيد. برخى از آنان كه در خانه على (ع) جمع بودند و حاضر به بيعت نمى شدند. ابوبكر عمر را ماءمور كرد، از على (ع) و اطرافيانش بيعت بگيرد. او نيز براى اخذ بيعت از هيچ خشونتى خوددارى نكرد. چنانكه پيامبر اكرم (ص) فرمود: (دوره اى براى مردم پيش خواهد آمد كه در آن فرمانروايى جز از راه آدمكشى و زورگويى و برترى جويى به دست نمى آيد.)(279)

ابـن ابـى الحديد از كتاب (السقيفه ) جوهرى داستان بيعت گرفتن از على (ع) و يارانش را چنين نقل مى كند:

بياوريد. عمر و خالد به در خانه زهرا(س ) آمدند، در خانه ، جمعى از اصحاب از جمله مقداد و عدّه اى از بـنـى هـاشـم حـضـور داشـتـند... عمر از پشت در گفت : (به خدايى كه جان من در دست اوست بـايـد براى بيعت بيرون آييد يا خانه را با خود شما آتش مى زنم ).(280) عمر به زور وارد مـنـزل شـد و بـه عـلى (ع) گفت : (برخيز و بيعت كن ). على (ع) بر نخاست و از بيعت امتناع ورزيد، عمر دست على (ع) را گرفت و به اجبار از خانه بيرون آورد و به كمك خالد، على (ع) و زبـيـر را بـه طـرف مـسـجد حركت دادند. مردم از هر سو آمدند و اجتماع كردند و تماشا مى نمودند به طورى كه كوچه هاى مدينه پر از جمعيت شد. فاطمه (س ) وقتى اين گونه رفتار از عـمـر ديـد، زن هـاى بنى هاشم را اطراف خود جمع نمود و فرياد زد: (اى ابوبكر! چقدر زود بر اهل بيت پيامبر(ص) يورش برديد و جسارت كرديد! سوگند به خدا، من ديگر با عمر سخن نمى گويم تا خداوند را ملاقات كنم !)(281)

مـؤ لف كـتـاب بـيـت الاحـزان علاوه بر مطالب فوق مى نويسد: (چون على (ع) از بيعت خوددارى كـرد، او را به زور به طرف مسجد حركت دادند. فاطمه (س ) مانع بردن على (ع) شد، عمر به پسرعمويش قُنْفذ گفت : (با تازيانه فاطمه را بزن ) و او دستور را اجرا كرد و با تازيانه بـه پـشـت و پـهـلوى فـاطـمـه زد و بـه ايـن نـحـو تـوانـسـتـنـد او را از عـلى (ع) جـدا كنند.)(282)

مـرحـوم شـيـخ عـبـاس قـمـى از طـرق مـتـعـدد مـسـاله آتـش زدن در مـنـزل فـاطـمـه و آسـيـب ديـدن آن حـضـرت و سـقـط حـمـلش را نقل نموده است .(283)

بـنـابـرايـن آنـچـه مـسـلّم اسـت و اكـثـر مـنـابـع نـقـل كـرده انـد ايـن اسـت كـه عمر و همراهانش به مـنـزل عـلى (ع) هـجوم آورده اند و با اهانت و خشونت او را جهت بيعت كردن با ابوبكر برده اند و فـاطـمـه (س ) را بـه حـدّى خـشـمگين ساخته اند كه سوگند ياد كرد كه با عاملان جنايت هرگز سـخـن نـگـويـد. و بـه آنـهـا فـرمـود: شـكـايـت شـمـا را بـه رسول خدا(ص) خواهم گفت : ابن قتيبه مى گويد:

فـاطـمـه زهـرا(س ) بـه شـيـخـيـن فـرمـود: (اگـر حـديـثـى از پـدرم نـقـل كـنـم مـى شـنـاسـيـد؟ گـفـتـنـد: بـله سـپـس فـرمـود: (آيـا شـمـا شـنـيـديـد از رسـول خـدا(ص) كـه فـرمـود: خـشـنودى فاطمه ، خشنودى من است و ناراحتى او ناراحتى من ؛ پس كـسـى كـه دخـتـرم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته است . و كسى كه موجب خشنودى او شود بـاعـث خـشـنـودى من شده است .و كسى كه او را خشمگين سازد مرا خشمگين ساخته است ؟)گفتند :بله .سـپـس فـرمـود: (خـدا و مـلائكه الهى را گواه مى گيرم كه شما موجب خشم و ناراحتى من شديد و رضـايـت مـرا جـلب نـكـرديـد و هـرگـاه پـيـامـبـر(ص) را مـلاقـات نـمـايـم شـكـايت شما را خواهم كرد.)(284)

چـنـانـكـه ابـوبكر هنگام مرگ به عبدالرحمن گفت : (افسوس من براى از دست دادن چيزى از جهان نـيست مگر اينكه دوست داشتم سه كار را كه انجام داده ام ، انجام نداده بودم و سه كار را كه به جا نياوردم به جا مى آوردم : اى كاش خانه فاطمه را براى هيچ چيز بازرسى نمى كردم هر چند درِ آن را بـراى نـبـرد بـا مـن مـى بـسـتـنـد... اى كاش فجاء سلمى (285) را زنده نمى سوزاندم ... و اى كاش روزى كه در سقيفه بنى ساعده آن وضعيت را به پا كردند من اين كار را به گردن يكى از آن دو عمر يا ابوعبيده مى انداختم .(286)

پيامدهاى سوء فرهنگى و اجتماعى جريان سقيفه

بَدَءَ الاِْسْلامُ غَريباً وَ سَيَعُودُ غَريباً فَطُوبى لِلْغُرَباءِ الَّذينَ

يُصْلِحُونَ ما اَفْسَدَهُ النّاسُ مِنَ السُّنَّةِ.(287) پيامبر اكرم (ص)

آغاز غربت اسلام

وقـتـى امـامـت و رهـبـرى از مـركـز و مـحـور خود دور شد و اين امانت الهى (288) در دست كسانى قرار گرفت كه به هيچ وجه شايستگى آن را نداشتند، زمينه گسسته شدن ديگر رشته هاى دين نيز پديد آمد. به ديگر سخن ، تسلّط منافقان رجعت طلب ، بر قدرت سياسى و حكومت ، عـوامـل چـنـدى را در خـدمـت آنـان قـرار داد. و بـا انـزواى اهـل بـيـت (ع) و جـلوگـيـرى از كـتـابـت و نـشـر كـلام نـبـوى ، زمـيـنـه بـروز بـدعـت هـا و جـعـل حـديـث مـهـيـّا گـشـت . و در نتيجه جنبش ارتجاعى به طرز وحشتناكى در جامعه سرعت يافت و ارزش هاى معنوى و الهى يكى پس از ديگرى جاى خود را به ارزش هاى مادّى و جاهلى دادند.

چنان كه پيامبر اكرم (ص) پيش بينى كرده بود، مردم در تاريكى و حيرت عجيبى واقع شدند:

(لَيَغْشَيَنَّ اُمَّتى مِنْ بَعْدى فِتَنٌ كَقِطَعِ الْلَيْلِ الْمُظْلَمِ يُصْبِحُ الرَّجُلُ فيها مُؤْمِناً وَ يُمْسى كافِراً يَبيعُ اَقْوامٌ دينَهُم بِعَرْضٍ مِنَ الدُّنيا قَلِيلِ)(289)

امـّت مـرا پس از من ، شرايطِ گمراه كننده و از دين برگردان ، چون پاره هاى شام سياه فرو مى پـوشاند و در آن شرايط انسان ، صبحگاهان مؤ من است و شامگاهان كافر مى شود و جماعت هايى هستند كه دينشان را به پاره ناچيزى از ثروت يا لذّت دنيا مى فروشند.

و در گفتارى كه عبادة بن صامت نقل كرده ، پيامبر از استقرار و تسلّط ارتجاع چنين ياد كرده است :

(سَتَكُونُ فِتَنٌ لا يَسْتَطيعُ الْمُؤْمِنُ اَنْ يُغَيِّرَ فيها بِيَدٍ وَ لا لِسانٍ)(290)

و مولاى متقيان على (ع) در اين زمينه مى فرمايد:

(اگر آن حقايقى كه من مى دانم و غيبش از شما پوشيده است بدانيد بى درنگ از وحشت آن دانستن ، به كوه ها پناه خواهيد برد.)(291) (بدانيد كه در آينده نزديك و پس از من ، مردى بر شما سلطه پيدا خواهد كرد كه حلقومى گشاده و شكمى برآمده دارد؛ هر چه به چنگ آوَرَد مى خورد و بـاز در طـلب آنـچـه ندارد مى دود. بنابراين ، او را بايد بكشيد. ولى شما او را نخواهيد كشت .)(292)

بـديـن سـان عـلى (ع) آيـنـده حـاكـمـيت سياسى و به تبع آن اوضاع فرهنگى و اجتماعى را پيش بينى و پيش گويى مى فرمايد.

همانطور كه رسول خدا(ص) و على (ع) پيش بينى مى كردند. جريان هاى مخرّب اتّفاق افتاد و انـحـرافـات روز بـه روز عـميق تر شد. اين انحرافات و كَجروى ها به اندازه اى زياد شد. كه على (ع) وقتى زمامدارى جامعه را پذيرفت اصلاحات داخلى را از هر كار ديگرى مهم تر دانست و فرمود: (ما امروزه با برادران دينى خود بر سر انحرافات و كجروى ها و شبهات و تاءويلات بـاطـلى كـه دامـنـگـيـرشـان شده در حال جنگ هستيم .)(293) امّا بنى اُميّه مانع به انجام رسـيـدن اصـلاحـات شـدنـد و بـا شهادت آن حضرت (ع) و سراسرى شدن حكومت معاويه ، جنبش ارتجاعى به انقلاب ارتجاعى منجر شد. با حاكميت بيست ساله معاوية بن ابى سفيان ، بدعت ها و جـنـايت ها به اندازه اى فراگير شد كه حسين بن على (ع) با تمام هستى ، براى نجات جامعه از انـحـرافـات و كـجروى ها وارد مبارزه شد و با فداكارى خود اُمّت اسلام را بيدار ساخت . اگر نبود فداكارى امام حسين (ع)، بدون شك بنى اُميّه نامى از اسلام باقى نمى گذاردند.

در ايـن گـفـتار پيامدهاى سوء سقيفه و آثار مخرّب آن بر حيات فرهنگى و اجتماعى جامعه را به اختصار بررسى ، و زمينه هاى سلطه (امويان ) را بازگو خواهيم نمود.

انزواى ثقل كبير

 يـكـى از پـيـامـدهـاى تـلخ جـريـان سـقـيـفـه ـ غـصـب خـلافـت ـ مـهـجـوريـتـِ اهـل بـيـت پيغمبر(ص) بود كه به مهجوريت قرآن كريم نيز انجاميد. زيرا اين دو، يك حقيقت بيش نـيستند. (اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كَتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى اَهْلَ بَيْتى فَاِنَّهُما لَنْ يَفْتِرقا حـَتـّى مـن در مـيـان شـما دو گوهر گرانقدر به جاى مى گذارم ، كتاب خدا و خاندانم و اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

امـام خـمـيـنى (ره ) مى فرمايد: (شايد جمله (لن يفترقا حتى يردا على الحوض ) اشاره باشد بـر ايـنـكـه بـعـد از وجـود مـقـدّس رسول الله (ص) هر چه بر يكى از اين دو گذشته است بر ديـگـرى نيز گذشته است و مهجوريت هر يك مهجوريت ديگرى است تا آنگاه كه اين دو مهجور بر رسـول خـدا در حـوض وارد شـونـد... و بـايـد گـفت آن ستمى كه از طاغوتيان بر اين دو وديعه رسـول خـدا(ص) گـذشته ، بر اُمّت مسلمان بلكه بر بشريّت گذشته است كه قلم از آن عاجز است .)(294)

نـتـيـجـه مـهـجـوريـت ثـقـليـن ، بـروز بـدعـت هـا و بـازگـشت فرهنگ جاهلى بود كه در مباحث آتى توضيحات بيشترى خواهيم داد.

مقام ممتاز اهل بيت (ع)

قـبل از اينكه سياست خلفاء در مورد محدود ساختن اهل بيت پيغمبر(ص) را توضيح دهيم . لازم است شـمـّه اى از روايات وارده در وصف اهل بيت (ع) را نقل كنيم تا معلوم گردد، سياست بازان چه ظلم بـزرگـى در حـق اهـل بيت (ع) و جامعه نوبنياد اسلامى روا داشتند. عمده مطالب را از زبان آگاه تـريـن افـراد بـعـد از پـيـغـمـبـر يـعـنـى عـلى بـن ابـى طـالب (ع)(295) نقل خواهيم نمود:

(اهل بيت (ع) جايگاه راز خدا، پناهگاه دين او، صندوق علم او، مرجع حكم او، گنجينه هاى كتاب هاى او، و كـوه هـاى ديـن او مـى بـاشـنـد. خـداى مـتـعـال بـه وسـيـله اهـل بـيـت (ع) پـشـت ديـن را راسـت كـرد. و تـزلزلش را مـرتـفـع سـاخـت ... احـدى از اُمـّت بـا آل مـحـمـد قـابـل قـيـاس نـيست . كسانى را كه از نعمت آنها متنعمّند با خود آنها نتوان هم كند روان بـايـد سعى كنند به آنان برسند؛ شرايط ولايت امور مسلمانان در آنها جمع است و پيغمبر(ص) درباره آنها تصريح كرده است و آنان كمالات نبوى را به ارث برده اند.)(296)

هـمـچـنـان كـه در مـسـاءله نـبوّت ، مقايسه كردن افراد ديگر با پيغمبر(ص) غلط است در مساءله خـلافـت و امـامـت نيز با وجود افرادى در اين سطح از دانش و بينش ، سخن گفتن از (نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبَوَّةِ وَ مَحَطُّ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ وَ مَعادِنُ الْعِلْمِ وَ يَنابيعُ الحُكْم )(297)

مـا درخـت نـبـوّت و فـرودگـاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدن هاى علوم و سرچشمه هاى حكمت هاييم .

(كجا هستند آنانكه ادّعا مى كردند راسخان در علمند نه ما؟ (و اين ادّعا را از طريق دروغ و ستم بر ما عنوان مى كردند) كجا هستند تا ببينند كه خداوند ما را برترى داد و آنان را پست و خوار ساخت ؛ بـه مـا عـطـا كـرد و آنـهـا را مـحـروم ؛ مـا را در حـريـم نـعـمـت خـويـش داخـل ، و آنـان را خـارج نموده است بوسيله ما درخواست هدايت مى شود و از منبع وجود ما نابينايان خواستار روشنايى مى گردند)(298).

(نَحْنُ الشِّعارُ وَالاَْصْحابُ وَالْخَزَنَةُ وَالاَْبْوابُ وَ لا تُؤْتَى الْبُيُوتُ اِلاّ مِنْ اَبْوابِها؛ فَمَنْ اَتاها مِنْ غَيرِ اَبْوابِها سُمِّىَ سارِقاً)(299)

جـامـه زيـريـن و يـاران واقـعـى و گنجوران دين و درهاى ورودى اسلام ماييم ، به خانه ها جز از درهايى كه براى آنها مقرّر شده است نتوان داخل شد، فقط دزد است كه از ديوار وارد مى شود.

(بـالاتـرين آيات ستايشى قرآن درباره آنان است ، گنج هاى خداى رحمانند. اگر لب به سخن بـگـشـايـنـد آنـچـه بـگـويـنـد عـيـن حـقـيـقت است و اگر سكوت كنند ديگران بر آنان پيشى نمى گيرند.)(300)

(آنـان مـايـه حـياتِ علم و مرگِ جهل مى باشند، حلم و بردبارى شان (يا حكم هايى كه صادر مى كـنـنـد) از مـيـزان عـلمشان حكايت مى كند، و سكوت هاى به موقعشان از تواءم بودن مى كنند. آنان پـايـه هـاى اسـلام و وسـايـل احـتـفـاظ مـردمـنـد، بـه وسـيـله آنـها حق به جاى خود برمى گردد و بـاطـل از جايى كه قرار گرفته دور مى شود و زبانش از بيخ بريده مى شود، آنان دين را از روى فـهـم و بـصـيـرت و بـراى عـمل فرا گرفته اند، نه آنكه طوطى وار شنيده و ضبط كرده باشند و تكرار كنند، همانا ناقلان علوم فراوانند اما جانبداران آن كم هستند.)(301)

مهجوريت اهل بيت (ع)

نـكـردنـد و از طـرق مـخـتـلف سـعـى كـردنـد مـنـزلت امـام (ع) را تنزّل دهند. قدرت مالى حضرت را با گرفتن فدك محدود ساختند. و با رقيب تراشى و تهمت ها و بـا شـعـار (حـَسْبُنا كِتابَ اللّهِ) از نظر فرهنگى و فكرى براى امام (ع) محدوديت ايجاد كردند.

امام (ع) خود در اين باره مى فرمايد:

(بـه خـدا سـوگـند، مردم در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند و من در اين مدت طولانى بـا مـحـنـت و عذاب چاره اى جز شكيبايى نداشتم . سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد. و آن (خـلافـت ) را در گـروهـى بـه شورا گذاشت و به پندارش ، مرا نيز از آنها محسوب داشت ! فيا لِلّهِ وَ لِلشُّورى ! مـَتـَى اعـْتـَرَضَ الرَّيـْبُ فـِىَّ مـَعَ الاَْوَّلِ مـِنـْهـُم حـتـّى صـِرْتُ اُقـْرَنُ اِلى هـذِهـِ النَّظـائِرِ...)(302) (پـنـاه بـر خـدا از ايـن شـورا (راسـتى ) كدام زمان بود كه مرا با نـخستين فرد آنان مقايسه كنند كه اكنون كار به جايى رسيد كه مرا همسنگ (اعضاى شورا) قرار دهند؟!)


و در جاى ديگر فرمود:

(بـار خـداونـدا من در برابر قريش و كسانى كه به كمك آنان برخاسته اند از تو استعانت مى جويم و شكايت را پيش تو مى آورم آنها پيوند خويشاوندى مرا قطع كرده مقام و منزلت عظيم مرا كوچك شمردند و در غصب حق و مبارزه با من هماهنگ شدند.)(303)

مـهجوريت على (ع) آثار زيانبارى براى جامعه نوبنياد اسلامى به همراه داشت . از سويى مردم تـازه مـسـلمـان كـه شـديـداً نـيـازمـند تفسير و تبيين معارف الهى بودند. دستشان از على (ع) كه دروازه علوم نبوى بود قطع شد. و از سوى ديگر، عدم آشنايى جامعه گرديده بود با شخصيّت عـلى (ع)، خـود موجب بروز مشكلات عديده اى براى حضرت (ع) در زمان خلافتش گرديد و بنى امـيـّه از هـمـيـن نـاآگاهى مردم استفاده كردند و جنگهاى داخلى را به وجود آوردند و مانع اصلاحات فرهنگى و اجتماعى او گرويدند.

ابن ابى الحديد مى نويسد:

(دو نـفـر اوّل على را پايين آورده و عظمت او را از بين برده حرمت او را شكستند به طورى كه ميان مـردم فـرامـوش شد. بعدها اكثر كسانى كه خصايص ‍ او را در زمان پيغمبر(ص) نمى شناختند و در نـهـايـت چـيـزى كـه از افـتـخـارات او وجـود داشـت ايـن بـود كـه پـسـر عـمـّ رسـول خـدا، شـوهـر دخـتـر او و پـدر نـواده اوست . غير از اينها همه چيز فراموش شد و از سوى قريش كينه اى عليه او شكل گرفت كه نسبت به هيچ كس وجود نداشت .)(304)

ابـن ابـى الحـديـد در شـرح خـطـبـه 22 از عـبـدالله بـن جـنـاده نـقـل مـى كـند كه گفت : روزهاى اوّل خلافت على (ع) در اجتماع مردم مدينه شركت كردم . على (ع) درحالى كه شمشير خود را حايل كرد، پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر(ص) فرمود:

(پـس از وفـات رسـول خـدا(ص) ما خاندان باور نمى كرديم كه اُمّت در حق ما طمع كند، امّا آنچه انتظار نمى رفت واقع شد: حق ما را غصب كردند و ما در رديف توده بازارى قرار گرفتيم ؛ چشم هـايـى از مـا گـريـسـت و نـاراحـتـى بـه وجـود آمـد. به خدا سوگند اگر بيم وقوع تفرقه ميان مـسـلمـانـان و بـازگـشـت كـفـر و تـبـاهـى در ديـن نـبـود رفـتـار مـا بـا ايـنـان طـور ديـگـر بود.)(305)

  نتيجه

مـهجوريت اهل بيت پيغمبر(ص) كه دروازه علوم نبوى و مفسّر و مبين قرآن كريم ، ومروّج ارزش هاى الهـى در جـامعه اسلامى بودند، آثار بسيار خطرناكى در جامعه نوبنياد اسلامى به جا گذارد، بـه طـورى كـه بـسيارى از گرفتارى هاى فرهنگى و اجتماعى مسلمانان از اين قضيه سرچشمه گرفت .

در صـحـنـه نبودن اهل بيت (ع) موجب بروز بدعت ها و تحريف ها و از بين رفتن ارزش هاى الهى و در نتيجه كم شدن انسان هاى لايق و وارسته و مظلوميت و مهجوريت بيشتر ثقلين شد.