انقلاب ارزش ها
بـا پيروزى انقلاب عقيدتى ، تحوّلات سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى و اقتصادى مطابق دين
جديد آغـاز شـد. مـردمى كه ملاك برترى و بزرگى را ثروت و قدرت مى شمردند و براى به
دست آوردن آنـهـا خـون يـكـديگر را مى ريختند اينك با اعتقاد به پروردگار جهانيان
ملاك برترى و شرف را تقرّب به او و وسيله آن را بندگى خدا و خدمت به همنوعان خود
دانستند.
تـفـرقـه و تـشـتـّت كـه از پـرسـتـش انـواع بت ها و تعصّب قومى نشاءت مى يافت ، در
سايه يـكـتـاپـرسـتـى و تـقـوا، به وحدت و برادرى ، و بى بند و بارى و فسق و فجور،
در پرتو تـعـليـمـات آسـمـانـى قـرآن كـريـم بـه بـنـدگـى و اطـاعـت حـق تـعـالى
تبديل شد.
بـى مـسؤ وليّتى و پاسخگو نبودن نسبت به اعمال خويش به صورت فردى ، در سايه اعتقاد
بـه روز رسـتـاخـيـز بـه مـسـؤ ول بـودن در قـبـال امـور دنـيـايـى و آخـرتـى تبديل
گشت .
و در اواخر عمر شريف پيامبر اكرم (ص) اكثريّت قريب به اتّفاق مردم حجاز تحت ولايت و
زعامت آن حـضـرت (ص) امـّت واحـدى را بـا ايـدئولوژى اسـلام تـشـكـيـل
دادنـد.ايـنـك به اختصار، اين تحوّلات سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى و اقتصادى را كه در
پرتو قرآن كريم به وجود آمد مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهيم .
حاكميت اولياء خدا
حـكـومـت در عـصـر جـاهـلى ، بـه مـعـنـاى اسـتـثـمـار و اسـتـعـبـاد ديـگـران
بـود. اسـلام آن را مـتـحـول كـرد و وسـيـله اى بـراى خـدمت به مردم و ايجاد عدالت
و امنيّت اجتماعى قرار داد. انقلاب تـوحيدى اسلام ، حاكميت غاصبانه اربابان ستمگر
را نفى نمود. و شايسته ترين بندگان خدا يعنى پيامبران و جانشينان آنان را براى اين
امر خطير معرّفى كرد: )يا اَيُّهاَ الَّذينَ امَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا
الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنكُمْ)(116)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كـنـيـد خـدا را، و اطـاعـت كـنـيـد پـيـامـبـر
خدا و اولوالامر [اوصياى پيامبر] را. و حكومت و (اِنَّ اللّهَ يـَاءْمـُرُكـُمْ
اَنْ تـُؤَدُّو الاَْمـانـاتِ اِلى اَهـلِهـا وَ اِذا حـَكـَمـْتـُمْ بـَيـنَ
النـّاسِ اَنْ تـَحـْكـُمـُوا بِالْعَدْلِ)(117)
خـداونـد بـه شـما فرمان مى دهد كه امانت ها [حكومت ها] را به صاحبانش بدهيد؛ و
هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد.
على (ع) تربيت شده مكتب وحى و رسالت درباره حكومت فرمود: (مبادا گمان كنى حكومتى كه
به تـو سـپـرده شـده اسـت يـك شـكـار است كه به چنگ افتاده است ؛ خير! امانتى است
كه بر گردنت گذاشته شده است ).(118)(
و درباره رابطه متقابل مردم و رهبرى فرمود:
(فَاَمّا حَقُّكُمْ عَلَىَّ فَالنَّصيحَةُ لَكُم ... وَ اَمّا حَقّى عَلَيْكُمْ
فَالْوَفاءُ بِالبَيْعَةِ وَالنَّصيحَةُ فِى الْمَشْهَدِ والمَغيبِ)(119(
امـّا حـق شـمـا بـر مـن (رهـبـر) خـيرخواهى درباره شماست ... اما حق من بر شما اين
است كه در بيعت خويش با من وفادار باشيد و در آشكار و نهان خيرخواهى كنيد.
اين خيرخواهى يك مفهوم اخلاقى محض نيست بلكه با توجّه به اهداف حكومت و
سياست در اسلام كه عبارت است از اداره جامعه براساس قوانين و مقرّرات دينى و
خدمتگزارى براى مردم ، ضرورتى اسـت كـه بـدون آن ، مـفـهـومـى براى حاكم و
سياستمدار اسلامى ، وجود ندارد. خيرخواهى زمامدار مـوقـعـى تـحـقـق پـيـدا مى كند
كه مردم جامعه مانند اجزاء و عناصر شخصيّت او تلقّى شوند، در نتيجه زمامدار بايد
خوشى ها و ناخوشى هاى مردم را در درون خود احساس نمايد. چنانكه اميرالمؤ مـنـيـن
(ع) فـرمـود: (آيـا قـنـاعـت كنم به اينكه به من امير مؤ منان گفته شود و در
ناگوارى هاى روزگار با آنان شريك نباشم .)(120)
حكومت بر قلمرو فكرى
حـكـومـت مـلوك الطـوايـفـى عـصـر جـاهـلى بـه حـكـومـت جـهـانـى ديـنـى مـبـدّل
گـشـت . درحـكـومـت پـيـغـمـبر(ص) عناصر ملّيت ، نژاد، زبان و خاك سهمى نداشتند،
بلكه سـازنـده آن اشـتـراك انـسـان هـا در عـقـايد و افكار و خصلت هاى انسانى بود.
پيروان او نيز از گـروه و نـژاد بودند. سلمان فارسى ، بلال حبشى ، عمّار ياسر و
ابوذر غفارى از نظر ملّيت و نژاد خدمت ، نه تجارت
حـكـّام خـودسـر و خوشگذران دوره جاهلى رياست را وسيله عيّاشى خود مى دانستند امّا
اسلام حاكم و سـرپـرسـت اجـتماع را (امين ) و (نگهبان ) اجتماع معرّفى كرد و حكومت
عادلانه را نوعى امانت دارى شمرد.
على (ع) در نامه اى كه به استاندار آذربايجان نوشته است اين حقيقت را به خوبى تبيين
كرده است : (مبادا گمان كنى حكومتى كه به تو سپرده شده است يك شكار است كه به چنگ
افتاده است . خـيـر! امـانـتـى اسـت كه بر گردنت گذاشته شده و مافوق تو از تو رعايت
و نگهبانى و حفظ حـقـوق مـردم را مـى خـواهـد. تـو را نـرسـد كـه بـه اسـتـبـداد و
دلخواه ، در ميان مردم رفتار كنى .)(121)
و در بـخـشـنـامـه اى كـه بـراى مـاءمـوريـن جـمـع آورى مـاليـات ارسـال فـرمود،
چنين آمده است : (نسبت به مردم مهربان و با محبّت باش ، مبادا مانند يك درنده كه
دريدن و خوردن آنان را فرصت مى شمارد رفتار كنى كه مردم تو يا مسلمانند و برادر
دينى تو و يا غير مسلمانند و انسانى مانند تو....)(122)
دورى از تشريفات
پيامبر اكرم (ص) به عنوان حاكم و زعيم جامعه اسلامى به هيچ وجه انتظار نداشت ازنظر
وضع ظـاهـرى با ساير مسلمانان تفاوت داشته باشد. به همين جهت حضرت (ص) جلسات خود را
مدوّر (دايـره شـكـل ) بـر پـا مـى كـرد تـا بـالا و پـايـيـن نـداشته باشد و لباسش
نيز تفاوتى با اصـحـابـش نـداشـت . لذا اگـر غـريـبـى بـر مـجـلس او وارد مـى شـد و
حـضـرت (ص) را از قـبـل نمى شناخت از روى وضع ظاهرى و موقعيّت مكانى ، پيامبر(ص) را
نمى شناخت . او خود مى فـرمـود: (مـن نـه شاهم و نه ديكتاتور، بلكه پسر زنى هستم كه
در مكّه از گوشت خشكيده [غذاى معمولى مردم ] تغذيه مى كرد.)(123)
و خـليـفـه رسـول الله (ص) در اين باره فرمود: (با من آن سان كه با جبّاران
و ستمگران سخن مـى گـويـنـد سـخـن نـگـويـيـد. القـاب پـرطـنـطنه برايم به كار
نبريد، آن ملاحظه كارى ها و مداريد.)(124)
كـه بـايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد. بدان كه امام شما از دنيايش
به همين دو جامه كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است .)(125)
وحدت سياسى
بـا گـسـتـرش ديـن مبين اسلام و به وجود آمدن وحدت دينى و اعتقادى ، محورى براى
وحدت ملّى و سـيـاسـى پـديـد آمـد. و پـيـامـبـر اكرم (ص) در اواخر عمر شريفش
توانست دولت اسلامى را در پـايـگـاه مـسـتـحـكـم يكتاپرستى بنا كند و مردم حجاز را
تحت حكومت واحدى قرار دهد. بدين سان وحـدت دينى موجب وحدت سياسى گرديد و اختلافات
قبيله اى و غارت هاى وحشيانه كه عمدتاً از بـت پـرسـتـى و جـاه طـلبـى سـران
عـيـّاش نشاءت مى يافت رخت بر بست و امنيّت اجتماعى نسبتاً خوبى برقرار گشت .
(قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها.)(126)
قرآن كريم
ترويج فضيلت هاى انسانى
در دوران جاهليّت ، مردم به خاطر اعتقادات فاسد و انحراف از مكتب انبيا، از فضيلت
هاى انسانى فـاصـله گـرفـتـه بـودنـد و مواردى همانند خون و نژاد و مادّيّات را
ارزش مى دانستند و بدان ها افـتـخـار مـى كـردنـد. اسـلام بـا عـوض كـردن طـرز
تـفـكـّرهـا، ارزش هـا را مـتـحـوّل كرد. اساساً هدف از بعثت انبياء اصلاح فكر و
رفتار انسان ها و تربيت آنها مى باشد. قـرآن كـريـم دربـاره هـدف بـعـثـت مـى
فـرمايد: (او خدايى است كه در ميان عرب اُمّى پيامبرى از خـودشان برانگيخت كه آيات
او را بر آنان بخواند و آنها را از پليدى ها و زشتى ها منزّه سازد و كتاب و حكمت به
آنها بياموزد، اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.)(127)
پيغمر اكرم (ص) فرمود: (بُعِثْتُ بِمَكارِمِ الاَْخْلاقِ وَ مَحاسِنُها)(128)؛
من از طرف خدا براى مكارم و محاسن اخلاق مبعوث شده ام .
اسـلام در پـرتـو قـوانين مترقّى و انسان ساز خود با عوض كردن ارزش ها، توانست
انسانى را كه همّتش شكم و شهوتش بود از نظر معنوى ، به كمالاتى رهنمون سازد كه
فرشتگان حسرت آن بردند و از نظر فداكارى و ايثار چنان ارتقايى يافتند كه برخى از
مسلمانان حاضر شدند خود از تشنگى بميرند تا برادرانشان زنده بمانند.
ايـنكه اسلام چه فضيلت هايى را براى انسانيّت به ارمغان آورد موضوع مستقلّى است كه
در علم اخـلاق مـورد بـحـث اسـت ، و از مـوضـوع ايـن مـقـال خـارج مـى بـاشـد. در
ايـن مـجـال صـرفـاً به برخى از فضايل انسانى كه جنبه اجتماعى دارد و در داستان
رجعت سنّت ها و باورهاى جاهلى مورد توجّه است اشاره مى كنيم .
كرامت نفس
اسـلام انـسـان را مـتـوجـّه خودش كرد و شرافت و كرامت ذاتى او را متذكّر گرديد و
عزّت خواهى ، مـنـاعـت طـبـع و احـسـاس شـرافـت را در او زنـده كـرد: (وَ لِلّهِ
الْعـِزَّةُ وَ لِرَسـُولِهِ وَ لِلْمـُؤْمـِنـيـنَ)(129)
عـزّت اخـتـصـاص بـه خـدا و رسول او و مؤ منين دارد.
مـؤ مـن اسـت كـه بـايـد عزيز باشد و عزّت شايسته اوست و او شايسته عزّت است .
پيامبر(ص) فـرمـود: (اُطـْلُبـُوا الْحَوائِجَ بِعِزَّةِ الاَْنْفُسِ)(130)؛
حاجت هاى خود را (از ديگران ) بـا عـزّت نـفـس بـخـواهـيـد. يـعـنـى خـودتـان را
نـزد ديـگـران پـسـت و ذليل نكنيد. درحالى كه شرافت وعزّت خود را حفظ مى كنيد حاجت
و نياز خود را طرح كنيد.
اسـلام آنـقـدر بـه شـرافـت نفس آدمى اهمّيت داد كه مرگِ با عزّت را بهتر از ماندن
با ذلّت دانست .(131)
و آنچه را كه باعث ذلّت نفس است ممنوع كرد. مثلاً دروغ را حرام شمرد. امام
حسين (ع) فـرمـود: (اَلصِّدْقَ عـِزُّ وَالْكـِذْبُ عـَجـْزٌ).(132)
از آن جـهت انسان بايد راستگو باشد كه راستى براى انسان عزّت است و دروغ گفتن عجز و
ناتوانى !
طمع را مذموم دانست چون موجب حقارت و خوارى انسان مى گردد.(133)
و انسان هايى كه شرافت خود را بالاتر از همه دنيا مى دانند مورد ستايش قرار
داد. امام هفتم (ع) فرمود: (اِنّ اَعْظَمَ النّاسِ قَدْراً مَنْ لا يَرَى الدُّنيا
لِنَفْسِهِ خَطَراً)(134)؛
از همه مردم باارزش تر و بلندمرتبه تر آن كسى است كه تمام دنيا را براى خود مقامى
نداند.
و تنها خدا و بهشت جاودانه او را؛ بر ابر نفس دانست :
(اَثامِنُ بِالنَّفْسِ النَّفيسَةِ رَبَّهافَلَيْسَ لَها فِى الْخَلْقِ كُلُّهُمْ
ثَمَنٌ)(135)
و انـسـان بـا شـرافـت را كـسـى دانـسـت كـه نـه اسـيـر شـهـوت مـى شـود و نـه ذليل
و عبد ديگران .(136)
مـى بـاشـد. يـعنى ريشه ترك رذايل و كسب فضايل اخلاقى ، معرفت و كرامت نفس است . به
همين جهت در منابع دينى مورد توجّه فراوانى مى باشد.
(اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوى .)(137)
قرآن كريم
عدالت و حق گرايى
چـنـانـكـه در بـخـش نـخـسـت گفتيم مردم قبل از بعثت به خاطر عداوت و كينه نسبت به
يكديگر، و حـرص و طـمع به مال و ثروت ، حقوق يكديگر را رعايت نمى كردند، و ظلم و
ستم را قبيح نمى شمردند.
اسلام با از بين بردن ريشه هاى ظلم ، زمينه را براى تحقّق عدالت در جامعه مهيّا
ساخت . آيات و روايات فراوانى در مدح و ستايش عدالت و مذمّت ظلم و ستم واردشده كه
برخى از آنها را متذكّر مى شويم .
از ديـدگاه قرآن كريم براى رسيدن انسان ها به كمالات معنوى ، عدالت اجتماعى از
مقدمات لازم بـه حـسـاب مـى آيـد لذا بـرقـرارى قـسـط و عـدل از اهداف بعثت انبياء
شمرده شده است : (لَقَدْ اَرْسـَلْنـا رُسـُلَنـا بـِالْبـَيِّنـاتِ وَ
اَنـْزَلْنـا مـَعـَهـُمُ الْكـِتـابَ وَالْمـيـزانَ لِيـَقـُومَ النـّاسـُ
بِالْقِسْطِ)(138)
هـمـانـا مـا پـيـغـمـبران خود را با ادلّه و معجزات (به سوى خلق ) فرستاديم
و كتاب و ميزان به ايشان داديم تا مردم به راستى و عدل گرايش پيدا كنند.
و براى تحقّق اين هدف مؤ منين را به عدل و قسط فرمان داد: (يا اَيُّهَا الَّذينَ
آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ)(139)
اى اهل ايمان برپا كننده عدالت باشيد.
و بـه مـؤ مـنـيـن سفارش كرد كه حتى عداوت ديگران نبايد آنها را از مسير حق و عدالت
خارج كند: (وَ لا يـَجـْرِمـَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلى اَلاّ تَعْدِلُوا
اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوى )(140)؛
البـتـّه شـمـا را نـبـايـد عـداوت گـروهـى بـر آن دارد كـه از طـريـق عدل بيرون
رويد. عدالت داشته باشيد كه عدل به تقوا نزديك تر است .
استاد مطهرى (ره ) مى نويسد: (اسلام كه طرز تفكّرها را عوض كرد به اين معنى است كه
يكى از مـسـائلى اسـت كـه به وسيله اسلام حيات و زندگى را از سر گرفت و ارزش فوق
العاده يافت .)(141)
عـلى (ع) در پـاسـخ كـسـى كـه پـرسـيـد: (آيا عدالت شريف تر است يا بخشندگى ؟)
فرمود: عدل از ديدگاه اجتماعى بالاتر است . زيرا عدل جريان ها را در مجراى طبيعى
خود قرار مى دهد امّا جـود و بخشش جريان ها را از مجراى طبيعى خود خارج مى سازد.
همچنين عدالت قانونى است عام و مـديـر و مـدبـّرى است كلّى و شامل ، كه همه اجتماع
را دربرمى گيرد و بزرگ راهى است كه همه بايد از آن بروند. امّا جود و بخشش يك حالت
استثنايى و غير كلّى است .(142)
از ديدگاه اسلام تعادل اجتماع و سلامت پيكر اجتماع و آرامش روح آن به عدالت وابسته
است .
پيامبر اكرم (ص) با الهام از وحى الهى ريشه هاى ظلم و ستم را سوزاند و تا حدّ زيادى
عدالت و حق مدارى را بين مردم گسترش داد. و زمينه تكامل و ارتقاى معنوى مسلمانان را
فراهم ساخت .
ايثار و فداكارى
تـرجيح ديگران بر خود و بخشش به خاطر رضاى خدا را ايثار گويند.(143)
اسلام عـلاوه بـر ايـنـكـه ظلم به ديگران را قبيح شمرد، و رعايت حقوق آنها را واجب
دانست ، به ايثار و فـداكـارى نـيـز توصيه كرد، كارهايى كه نفع خود و نزديكان در او
نباشد؛ كارهايى كه منفعت ديـگـران در آن لحـاظ شـده بـاشـد و بـراى رضـاى خـدا
انـجـام گـيـرد. خـداونـد مـتـعـال انصار مدينه را به خاطر پناه دادن مهاجرين و
تاءمين زندگى آنها مورد ستايش قرار داد: (وَ يـُؤْثـِرُونَ عـَلى اَنـْفـُسـِهـِمْ
وَ لَوْ كـانَ بـِهـِمْ خـَصـاصـَةٌ... وَ اُولئِكَ هـُمُ الْمـُفـْلِحـُون )(144)
آنـان كـه غـيـر را بـر خـود تـرجـيـح مـى دهـنـد... ايـنـان رسـتـگـارانند. و در
تـجـليـل از ايـثار امام على (ع) در ليلة المبيت فرمود: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ
يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ)(145)؛
برخى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند.
و مـيـنـوى جـاودان را، پـاداش ارزنـده اى دانـسـت كـه بـه ايـثـاركـنـنـدگـان جـان
و مال داده مى شود: اموال مؤ منان را خريدارى كرده ، كه (در برابرش ) بهشت براى
آنان باشد.
پـيـامـبـر اسـلام (ص) بـا الهام از همين معارف بود كه در مدت كوتاهى توانست انسان
هايى كه اسـيـر خـودخـواهـى و شـهـوت خـويـش بودند و به تعبير قرآن كريم : (وَ
تُحِبُّونَ الْمالَ حُبّاً جَمّاً)(146)
را چنان تربيت كند كه به خاطر دين و مكتب حاضر شدند خانه و زندگى خـود را در مـكّه
رها كنند و به مدينه مهاجرت نمايند و انصار نيز در نهايت ايثار و گذشت آنها را در
خانه هاى خود جاى دهند.(147)
اگـر مـسـلمـانان صدر اسلام به اين اصل دينى عمل نكرده بودند، يقيناً سرنوشت اسلام
و مسلمين بـه نـحـو ديـگرى ورق خورده بود و اخوّت و برادرى بين مسلمانان پا نمى
گرفت و اسلام به اين سرعت گسترش نمى يافت .
قـرآن بـه آنـهـا آمـوخت كه كثرت مال و فرزندان نه تنها نشانه شرافت و برترى نيست
بلكه گاهى نشانه بدبختى آدمى است : (فَلا تُعْجِبْكَ اَمْوالُهُم وَ لااَوْلا
دُهُمْ اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بـِهـا فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ
تَزْهَقَ اَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ.)(148)
و تنها راه رسيدن بـه مـقام برّ و نيكى را گذشت از آنچه مورد محبّت انسان است دانست
: (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تـُنـْفـِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ)(149).
هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسيد مگر اينكه از آنـچـه دوسـت داريـد (در راه خـدا)
انـفـاق كـنـيـد. و افـراد رسـتـگـار را كسانى معرّفى كرد كه از بـُخـل و حـرص
نـجـات يـافـتـه بـاشـنـد: (وَ مـَنْ يـُوقَ شـُحَّ نـَفـْسـِهِ فـَاُولئِكَ هـُمـُ
الْمُفلِحُونَ)(150)
كسانى كه از بخل و حرص نفس
وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ
قُلُوبِكُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً)(151)
قرآن كريم
وحدت و برادرى
پـيـش از بـعـثـت پـيـامـبـر اكـرم (ص) بـين مردم حجاز هيچ معيار و منافع مشتركى
وجود نداشت كه بتواند جامع طوايف مختلف باشد. نه دين واحدى داشتند و نه حكومت واحدى
، حتى تكلّم به زبان عربى نيز بين آنها يكسان نبود. نتيجه اين تشتّت و تفرقه دينى و
سياسى وقتى با جاه طلبى حكّام خودخواه و تعصّب و نادانى مردم عجين مى شد نزاع و
كشمكش دايمى را موجب مى گشت .
يكى از بركاتى كه اسلام به ارمغان آورد ايجاد برادرى و اخوّت بين مردم بود. مردم
علاوه بر وحـدت ديـنـى ، وفـاق سـيـاسـى هـم پـيـدا كـردنـد، مـضافاً بر اينكه تحت
تعاليم اسلام قرار گـرفـتـنـد و از اين طريق منافع مشترك دينى و ملّى پديد آمد.
قبيله قوى تر ديگر نمى توانست عـليـه قـبيله ضعيف تر، شمشير بكشد چون او را مسلمان
، و برادر دينى خودش مى دانست و ريختن خون وى را حرام مى شمرد.
امـير مؤ منان (ع) در اين باره مى فرمايد: (آرى پيامبر بر حسب ماءموريتى كه داشت
رسالت هاى پـروردگـارش را ابـلاغ نمود. پس خداوند به وسيله آن حضرت شكاف هاى ناشى
از اختلاف را پـر كرد و ميان خويشاوندان همبستگى و الفت به وجود آورد. آنهم در پى
شعله هاى عداوتى كه در سـيـنـه هـا افـروخـتـه شـده بـود و كـيـنـه هـاى نـهـفـتـه
اى كـه هـر آن در دل ها جرقه مى زد.)(152)
مولوى در مورد صلح و صفايى كه بين دو قبيله اوس و خزرج به بركت اسلام پديد آمد چنين
مى گويد:
دو قبيله كاوس و خزرج نام داشت
يك ز ديگر جان خون آشام داشت
اولاً اخوان شدند آن دشمنان
همچو اعداد عنب در بوستان
و ز دَمِ (المؤ منون اخوة ) به پند
در شكستند و تن واحد شدند
آفرين بر عشق كل اوستاد
صد هزاران ذرّه را داد اتّحاد
همچو خاك مفتَرق در رهگذر
يك سبوشان كرد دست كوزه گر(153)
اسـلام بـا زشـت خـوانـدن كـيـنـه و عـداوت افـراد مـؤ مـن نـسـبـت به يكديگر، آنها
را به محبّت و خـيـرخـواهـى تـرغـيـب نـمـود و اسـاسـاً خـيـرخـواهـى بـراى
ديـگـران را شـرط ديـنـدارى شمرد(154)
و بهترين بندگان خدا را مفيدترين آنها به مردم دانست .(155)
و با بيانى زيبا فرمود (اِجْعَلْ نَفْسَكَ ميزاناً فيما بَيْنَكَ وَ بَيْنَ
غَيْرِكَ، فَاءَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مـا تـُحـِبُّ لِنـَفـْسـِكَ، وَ اَكـْرَهْ لَهُ
مـا تَكْرَهُ لَها، وَ لا تَظْلِمْ كَما لا تُحِبُّ اءنْ تُظْلَمَ، وَ اَحْسِنْ
كَما تُحِبُّ اءَنْ يُحْسَنَ اِلَيْكَ)(156)
هـمـچـنـيـن عـلى (ع) فـرمـود: (وَ لا تـُبـاغـِضـُوا فـَاِنَّهـَا الْحـالِقـة )؛
كـيـنـه يـك ديـگـر را در دل راه مـدهـيـد، كـه هـرگـونـه خـيـر و بـركـت را
نـابـود مـى سـازد. و خـداونـد مـتعال مردم را به وحدت فراخواند و از تفرقه برحذر
داشت : (و اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جميعاً وَ لا تـُفـَرَّقـُوا)(157)
هـمـگى به ريسمان خدا [قرآن و اسلام ، و هر گونه وسيله ، وحدت ] چنگ زنيد، و
پراكنده نشويد.
(اَلرَّحْمنَُ عَلَّمَ الْقُرْانََ خَلَقَ الاِْنْسانََ عَلَّمَهُالْبَيانَ.)(158)
قرآن كريم
تحوّل ادبى
يـكـى از تـحـوّلاتـى كـه بـا بـعـثـت پـيـغـمـبـر(ص) آغـاز شـد و در طول 23 سال
رسالت آن حضرت رو به كمال رفت ، انقلاب ادبى بود. در دوران جاهلى گر چه شعر و خطابه
بين مردم رايج بود؛ امّا از مضامين عاليه و احساسات پاك انسانى بهره اى نداشت .
اسـلام بـا واجـب دانستن خطابه در نماز جمعه ، توجّه مسلمانان را به فنّ خطابه جلب
كرد، و با ارائه رهنمودها و معارف بلند، آن را پيش برد و خطيب هاى فراوانى تربيت
كرد.
استاد مطهّرى در اين زمينه مى نويسد: (اسلام در دامن خودش خطباى بسيار زبردستى
پرورش داده اسـت كـه بـسـيـارى از آنـهـا بـه نـام خـطـيـب مـعـروف مـى بـاشـنـد.
در كـتـب رجـال و تـراجـم ، اشـخـاص زيـادى را مى بينيد كه به نام خطيب معروف بوده
اند، يكى به نام خـطيب رازى ، يكى به نام خطيب مصرى ، يكى به نام خطيب دمشقى ... .
اينها همه مردمى بوده اند كه شهرتشان در زمان خودشان و زمان هاى بعد به عنوان
سخنسرا بوده است .)(159)
اگر چه اسلام در شكل و قالب شعر و خطابه تاءثير داشت لكن آنچه در اين زمينه داراى
اهمّيت اسـت تـحـوّل عـمـيـقـى اسـت كه اسلام از نظر محتوا و معنا در آنها ايجاد
كرد. اشعار و خطابه هاى جـاهـلى عـمدتاً در توصيف قبيله خودى و هجو قبيله بيگانه ،
و توصيف محيط و حيوانات اطراف او خـلاصـه مـى شـد. اسـلام مـعـارف بـلنـد الهـى ،
مسائل معنوى و اجتماعى ، حكمت هاى انسان ساز و مـسـائل اخـلاقـى را در قـالب شـعـر
و خـطابه عنوان كرد. و قرآن كريم به عنوان نمونه اعجاز ادبـى در فـصاحت و بلاغت
خدمت بزرگى به شعرا و خطبا نمود. و شخص پيامبر(ص) و خليفه او على بن ابى طالب (ع)
اوّلين خطبه هاى غرّاء و پرمحتوا را ايراد فرمودند.
امـّا در زمـيـنـه كـتـابت ، عرب جاهلى سابقه چندانى نداشت ؛ و مطالب زيادى درباره
نويسندگى نـمـى دانـسـت . بـه بركت اسلام كتابت و نويسندگى نيز بين عرب ها رواج
يافت و قرآن كريم بـه جـهـت تـوجـه دادن مـسـلمـانـان بـه نـويـسـنـدگـى در اوليـن
آيـاتـى كـه بـر پـيامبر (ص) نازل فرمود، قلم را به عنوان وسيله تعليم و تعلم معرفى
كرد.
انقلاب در نظام اقتصادى
(اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الاَْرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ
اَيُّهُمْاَحْسَنُ عَمَلاً.)(160)
قرآن كريم اسلام با متحوّل ساختن طرز تفكّر افراد و تغيير جهان بينى و اخلاق آنها،
زمينه را براى اصلاح سـاخـتـار اقـتـصـادى جـامـعـه پديد آورد؛ اعتقادات جديد نگرش
آنان را به جامعه و زندگى و در نتيجه ثروت و مالكيت و مايحتاج زندگى دگرگون ساخت .
برنامه هاى اقتصادى اسلام در دو جهت عمده خلاصه مى شد:
1 ـ سـفارش مسلمانان به كار و تلاش و مبارزه با طبيعت به منظور به دست آوردن
نعمتهايى كه خداوند متعال در آن به وديعه گذارده است .
2 ـ تقسيم عادلانه نعمت ها به منظور برآوردن نيازها و تاءمين زندگى
شرافتمندانه
.
در ايـن مـجـال ، تـوضـيـح مـخـتـصـرى دربـاره هـر يـك از اصول مذكور ارائه مى كنيم
.
اسلام و ثروت
مـال و ثـروت چيزى است كه انسان ، به وسيله آن ، مى تواند نيازهاى خود را تاءمين
كند واز اين رو، بـه شـدّت مـطـلوب انـسـان اسـت . بـنـابـرايـن ، مال و ثروت به
خودى خود، خوب و مفيد، و عـامـل بـرقـرارى و بـقـاى حـيـات اجـتـمـاعـى اسـت . آنچه
مذموم است تعلّق خاطر به آن ، و وسيله تبهكارى قراردادن آن مى باشد.
قـرآن كـريـم در آيـات مـتعدّدى مال را به عنوان نعمت و زينت معرّفى كرده است
(161)؛ ارزش مـثبت يا منفى آن ، به نيّت انسان و انگيزه فراهم آوردن آن بستگى
دارد. اگر او حيات دنيا را بـراى عـبـادت ، انـجـام وظـيـفـه و در نـهايت براى
تكامل خودش مى خواهد، اينگونه زندگى و مـتـعلّقات آن ارزش مثبت اخلاقى دارد. اما
برعكس ، اگر زندگى دنيا و متعلقات آن را بنابراين ، مـال از آن جـهـت كـه مـايـه
حـيـات اجـتماع است ، تحصيل آن امرى مطلوب ، و مورد سفارش اسلام مى باشد.
ارزش كار
در مـكـتـب اسـلام بـيـكـارى مـذمـوم ، و بـه كـار و تـلاش توصيه بسيارى شده است
.پيامبر(ص) فـرمـود: (اَلْكـادُّ لِعـِيـالِهِ كَالُْمجاهِدِ فى سَبيلِ اللّهِ)(162)
كسى كه خود را براى اداره زندگى اش به مشقّت مى اندازد مانند كسى است كه در راه خدا
جهاد مى كند.
از سـوى ديـگر كسانى كه زحمت خود را به دوش ديگران مى اندازند مورد نكوهش قرار
گرفته انـد. پـيـامـبـر اكـرم (ص) مـى فـرمـايـد: (... مـَلْعـونٌ مـَلْعـُونٌ
مـَنْ اَلْقـى كـَلَّهُ عـَلَى النـّاسِ)(163)؛
هـر كـس كه سنگينى [اقتصادى ] خود را بر دوش مردم بيندازد ملعون است و لعنت خدا
شامل اوست .
رهـبران دينى شخصاً در صحنه هاى اقتصادى (اعم از تجارت و كشاورزى ) حضور داشته اند
كه در كـتـابـهـاى روايـى و تـاريخى داستان هاى فراوانى از تلاش اقتصادى انبياء(ع)
مخصوصاً پـيـامـبـر اكـرم (ص) و عـلى (ع) و فـرزنـدان بـزرگـوار او نقل شده است .
از ديدگاه اسلام ، كار يك وظيفه اجتماعى است . و اجتماع حقّى به گردن انسان دارد كه
هر كس در حدّ توان بايد آن حق را اداء نمايد. كار علاوه بر فوايد اجتماعى و بهره
بردن مردم از آن ، باعث شخصيّت انسان نيز هست .
ثروت وسيله آزمايش
در عصر جاهلى مردم مال و فرزند را مايه فخر، عامل تقرّب انسان به خدا و ابزار به
بردگى كـشـيـدن ديـگـران مـى دانـسـتـنـد اسـلام بـا ايـن طـرز تـلقـّى ، مـخـالفـت
كـرد و مال و فرزند را تنها به عنوان دو وسيله آزمايش انسان ، مورد توجّه قرار داد؛
و كسانى كه آن را هدف اصيل زندگى خود مى دانستند را نكوهش و مذمّت كرد.
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (وَ ما اَمْوالُكُمْ وَ لا اَوْلادُكُمْ بِالَّتى
تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى )(164)
اموال و فرزندان شما، مايه قرب و منزلت شما نزد ما نمى شود.
(وَاعْلَمُوا اِنَّما اَمْوالُكُمْ وَ اَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اَنَّ اللّهَ
عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ)(165)
عظيمى نزد خداست .
قرآن همه نعمت هاى دنيا را وسيله آزمايش مى داند:
(اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الاَْرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ
عَمَلاً)(166)
مـا آنـچـه روى زمـيـن اسـت ، را زيـنـت آن قـرار داده ايـم تـا انـسـان ها را
بيازماييم كه كدام يك در عمل و رفتار نيكوترند.
توزيع عادلانه
قـرآن مـسـلمـانـان را به كار مجدّانه فرا خواند، تا با افزايش توليد كالا و خدمات
، زندگى بهترى فراهم آورند. و از سوى ديگر قوانينى را براى تقسيم عادلانه آنچه از
تلاش انسان ها و بركات طبيعت به دست مى آيد وضع كرد؛ تا در حقّ كسى ظلم نشود و حق
به صاحب حق برسد.
تـعـلّق مـالكـيـت بـه خـدا، و مـشـروط شدن مالكيت انسان آثار مهمّ اقتصادى به بار
آورد؛ به اين شـرح كـه انـسـان مـسـلمـان نـمى توانست همانند سابق از هر راهى كسب
ثروت كند و لازم بود در مـحـدوده قـوانـيـن اسـلام فـعـاليـّت اقـتـصـادى داشـتـه
بـاشـد. خـداونـد متعال در اين باره فرمود:
(يـا اَيُّهـَا الّذيـنَ امـَنـُوا لا تـَاءْكُلُوا اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ
بِالْباطِلِ اِلاّ اَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ)(167)
اى اهـل ايـمـان مـال يكديگر را به ناحق نخوريد، مگر اينكه تجارتى از روى رضا و
رغبت انجام دهيد.
و بـه طـور كـلّى فـعـاليـّت هـايـى را كـه در حـيـات اقـتـصـادى جـامـعـه اخـلال
ايـجـاد مـى كـنـند. همانند: غارتگرى ، ربا خوارى ، خوردن مزد كارگران ، دزدى ،
رشوه ، غـصـب ، قـمـار، احـتـكـار، غـشّ در مـعـامـله ، تـوليـد كـالاى بـيـهـوده
مثل شراب و... ممنوع شمرد.
مبناى منطقى و ميزان اجتماعى و اقتصادى تحريم ، اين است كه هيچ يك از اين روش ها
باعث توليد كالا و خدمات مفيد اجتماعى نيست .
جـهـت مـصـرف نـيـز مـحـدوديـت هـايـى قـايـل شـد. مـالك ثـروت ، اموال خود را تنها
براى تاءمين زندگى خود و ساير برادرانش مى تواند خرج كند و حقّ اسراف و تبذير
ندارد. خداى متعال مى فرمايد:
(يـا بـَنـى آدَمَ خـُذُوا زيـنـَتـَكـُمْ عـِنـْدَ كـُلِّ مـَسْجِدٍ، وَ كُلُوا
وَاشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ)(168)
اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد؛ و (از نعمت
هاى الهى ) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند اسراف كنندگان را دوست
نمى دارد.
اسـلام اگـر چه مالكيت خصوصى را پذيرفت امّا انباشت سرمايه را به نحوى كه موجب
محروميت ديـگـران شـود مـمـنـوع دانـسـت و كـسـانـى را كـه تـنـهـا بـه فـكـر
انـدوخـتـن مال و ثروت هستند مورد نكوهش قرار داد و فرمود:
(وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍَ اَلَّذى جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهَُ يَحْسَبُ
اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَهَُ كَلاّ لَيُنْبَذَنَّ فِى الْحُطَمَةَِ وَ ما اَدْريكَ مَا
الْحُطَمَةَُ نارُ اللّهِ الْمُوقَدةَُ اَلَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الاَْفْئِدَةِ)(169)
واى بـر نـكـوهـش كـن عـيـب جـو، آنـكـه مـالى را فـراهـم آورده و مـى شـمـرد.
پـنـدارد كـه مـال او وى را جـاودان مـى سـازد نـه چـنـين است ، او در حُطَمَه
(دوزخ ) افكنده مى شود. و تو چه مى دانـى ، حـطـمـه چـيـسـت ؟ آتـش افـروخـتـه
خـداى اسـت كـه دل ها را فرامى گيرد!
و يـكـى از عـلل عدم پذيرش اسلام توسّط سردمداران شرك نيز همين برنامه هاى اقتصادى
بود كـه اسـلام ارائه داد زيـرا هـنـگـامى كه حضرت محمّد(ص) مبعوث به رسالت شد.
مردم حجاز از نظر اقتصادى به دو گروه عمده تقسيم مى شدند.
الف ـ مالداران و بازرگانان
ب ـ ستمكشان و بردگان
اكـثـر افـرادى كه در گروه نخست بودند چون منافع خود را در خطر مى ديدند با تمام
قوا به جنگ اسلام برخاستند و تا آخرين لحظه مقاومت كردند و هنگامى كه تمام راه ها
را بسته يافتند و خـود را در مـحـاصـره پـيـامـبـر(ص) ديـدند تظاهر به اسلام كردند
و به اين وسيله جان خود را نجات دادند.
خود از بدبختى هايى كه گريبانگيرشان بود مفيد مى دانستند. اين طبقه مستضعف مؤ من ،
از آنجا كـه تـوان مـقـابـله بـا ثـروتـمـنـدان قـريـش را نـداشـت پـس از تـحـمـّل
انـواع تـحـقـيـرهـا، مصيبت ها و شكنجه ها به ناچار مكّه را به قصد كشور حبشه يا
مدينة النّبى ترك و با تمام وجود از اسلام حمايت كردند.
جريان هاى مخرّب و خزنده در درون صحابه
عوامل زمينه ساز بازگشت فرهنگ جاهلى
(اِذْ يـَقـُولُ الْمـُنـافـِقـُونَ وَالَّذيـنَ فـى قـُلُوبـِهـِمْ مـَرَضٌ مـا
وَعـَدَنـا اللّهُ وَ رَسـُولُهُ اِلاّ غُرُوراً.)(170)
قرآن كريم