زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۲ -


جنگ هاى ممتدّ قبيله اى

 (اَنْتُمْ مَعْشَرَالْعَرَبِ عَلى شَرِّ دينِ وَ فى شَرِّ دارٍ... وَ تَسْفِكُونَدِمائَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ اَرْحامَكُمْ.)(52) علــى (ع)

جـامـعـه جاهلى كه از نظر اعتقادى مشرك و منكر معاد و روز رستاخيز بود. قدرت و ثروت را فخر مى دانست ، و براى به دست آوردن آن به هر كارى دست مى زد. و از آنجا كه حكومت مركزى وجود نـداشـت تـا او را مـهـار كـنـد، بـه طور طبيعى براى كسب اسباب تفاخر به ستيز برمى خاست و طـرف مقابل نيز براساس قانون (ثار)(53) جهت انتقام قيام مى كرد. در نتيجه كشمكش و درگيرى بطور دايمى جريان داشت .

مـؤ لف تـاريـخ الادب العـربـى مى نويسد: (يكى از مشخّصه هاى عرب عصر جاهلى وجود جنگ و سـتـيـز دايـمـى بـين آنها بود، به نحوى كه خونريزى از سنّت هاى آن قوم شده بود. از جنگى فـارغ نـشـده بـه جنگ ديگرى مبتلا مى شد. لذا قانون (ثار) و انتقام ، مقدّس شمرده مى شد و تا زمـانـى كـه انـتـقـام نـمـى گـرفـتـنـد شـراب ، زنـان و بـوى خـوش را بـر خـود حـرام مـى كردند.(54)

و شعر عبدالعُزى الطائى به همين مطلب اشاره دارد:

(اِذا ما طَلَبْنا تَبْلَنا عِنْدَ مَعْشَرٍ)

شـده اسـت كـه عـلاقـمـنـدان مـى تـوانند به كتاب المحبّر از محمّد بن حبيب مراجعه فرمايند. او مى گويد: (در بين اعراب جاهلى آموزش قتل و جنايت داير بوده است .) وى تعدادى از فتّاكين و قتّالين عـصـر جـاهـلى را نـام مـى بـرد و ابـوالخـريـف را جـزء مـربـّيـان قتل و جنايت مى شمارد.(55)

قرآن كريم به صراحت از اين مشكل عصر جاهلى سخن گفته است :

(وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَاَنْقَذَكُمْ مِنْها)(56)

و نـعـمـت (بـزرگ ) خـدا را بـر خـود، بـه يـاد آريـد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دل هاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او، برادر شديد. و شما بر لبِ حفره اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد.

مـورّخـيـن از درگـيـريـهـاى دراز مـدت اوس و خـزرج و قبايل ديگر سخن گفته اند كه در اينجا مجال ذكر آنها نيست .

عـمـر فـروخ مـى نويسد: (جنگ نزد عرب جاهلى قانون حيات و يكى از راه هاى ارتزاق شمرده مى شد و معيار حقّ قدرت بود و قدرتمندان با هر كس ‍ و تا هر زمان كه مى خواستند مى جنگيدند.

قدرت قبيله ، قائم به تعداد افراد قبيله بود. و اگر قبيله ظلم نمى كرد مظلوم قرار مى گرفت . چـنـانـكـه زهـير در اشعار خود مى گويد: (وَ مَنْ لا يَزِدْ عَنْ حَوْضِهِ بِسَلاحِهِ يُهْدَمُ وَ مَنْ لا يَظْلِمُ النـّاسَ يـُظْلَمْ)(57) كسى كه از آبشخور خود دفاع نمى كرد نابود مى شد و كسى كه ظلم نمى كرد مظلوم قرار مى گرفت .

مـشـركـيـن در اثـر اخـتـلافـات و درگـيـرى هـاى داخـلى هـم مـشـكـل مادّى داشتند و هم مشكل روحى و روانى ، كه از عداوت و دشمنى نسبت به يكديگر به وجود آمده بود.

تبعيّت كوركورانه

 (وَ اِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعْ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ ابائَنا.)(58) قرآن كريم

يـكـى از اصـول حـاكـم بـر جـامـعـه جـاهـلى ، تـبـعـيـّت كـوركـورانـه از آبـاء و اجداد و رؤ ساى قـبـايـل بـود، و عـمـده بـاورهـاى مـردم بـر ظـنّ و گـمـان تـكـيـه داشـت و كـمـتـر از استدلال و منطق بهره مى بردند. در عصر جاهلى ، مردم نه تنها از علم و دانش بهره مند نبودند كه از تعقّل و تفكّر نيز حظّ چندانى نداشتند.

قرآن كريم در آيات متعدّد دراين باره سخن گفته است كه برخى از آنها را متذكّر مى شويم :

(وَ اِذا قـيـلَ لَهـُمْ تـَعـالَوْا اِلى مـا اَنـْزَلَ اللّهُ وَ اِلى الرَّسـُولِ قـالُوا حـَسـْبـُنـا مـا وَجـَدْنـاعـَلَيْهِ اباءَنا)(59)

هـنـگـامـى كـه بـه آنـهـا گـفـتـه شـود: (بـه سـوى آنـچـه خـدا نـازل كـرده ، و به سوى پيامبر بياييد مى گويند: (آنچه از پدران خود يافته ايم ، ما را بس است .)

و درباره اُمم پيشين فرمود:

(وَ كَذلِكَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوها اِنّا وَجَدْنا اباءَنا عَلى اُمّةٍ وَ اِنّا عَلى اثارِهِمْ مُقْتَدُونَ)(60)

و ايـن گـونـه در هـيـچ شـهـر و ديـارى پـيـش از تـو پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اينكه ثـروتمندان مست و مغرور آن گفتند: (ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم .)

و روز قيامت اظهار مى دارند:

(رَبَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَرائَنا فَاَضَلُّونَا السَّبيلا)(61)

پروردگارا ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و آنان ما را گمراه ساختند!

و در مـورد تـبـعـيـّت افـراد از ظـنّ و گـمـان بـه جـاى فـكـر و استدلال قرآن كريم مى فرمايد:

شما جز از خيالات باطل خويش پيروى نمى كنيد و جز به گزافه و دروغ سخن نمى گوييد.

و همچنين مى فرمايد:

(وَ ما يَتَّبِعُ اَكْثَرُهُمْ اِلاّ ظَنّاً اِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً)(62)

اكـثـر ايـن مـردم جـز از خـيـال و گـمان باطل از چيزى پيروى نمى كنند. درصورتى كه گمان و خيالات موهوم ، كسى را بى نياز از حق نمى گرداند [و به علم و يقين نمى رساند].

گـواه ديـگـر بـر ايـنـكـه مردم عصر جاهلى از ظنّ و گمان به جاى فكر و منطق بهره مى بردند. اسـتفاده آنها از قياس به جاى برهان است آنها با اين طرز فكر قدرت خدا را با قدرت خودشان مـقـايـسـه مـى كـردنـد و بـا تـعـجـّب مـى گـفـتـنـد: (مـَنْ يـُحـْيـِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ) و خداوند متعال در پاسخ فرمود: (قُلْ يُحْييهَا الَّذى اَنْشَاءَها اَوَّلَ مَرَّةٍ)(63)

شرب خمر و فساد در جاهليّت

 (اِنَّمـَا الْخـَمـْرُ وَالْمـَيـْسـِرُ وَالاَْنـْصـابُ وَ الاَْزْلامُ رِجـْسٌ مـِنْ عـَمـَلِ الشَّيـْطـان فَاجْتَنِبُوهُ.)(64) قرآن كريم

از نظر لغويين خمر به مايع مست كننده اطلاق مى شود. و معناى اصلى آن پوشش است . شراب از آن جـهت كه پرده روى عقل انسان مى افكند به نحوى كه خير و شرّ را درك نمى كند (خمر) ناميده شده است . چنانكه عرب به پوششى كه زنان سر مى كنند (خِمار) مى گويند.(65)

از قـرآن كـريـم و كـتـب تـاريـخـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه در بـيـن اعـراب قـبـل از اسـلام ، شـرب خـمـر بـزرگ ترين نشانه شيوع اين آفت بين اعراب وجود آيات متعدد در قرآن كريم است است .(66)

شرب خمر در عصر جاهلى به قدرى فراوان بوده است كه اكثريت افراد جامعه مبتلا به آن بوده اند، و تعداد انگشت شمارى از مردم اين عمل شنيع را بر خود حرام مى دانستند. به همين جهت اسامى اين افراد در كتب مورّخين ضبط شده است .

شـهـرسـتـانـى در مـلل و بـخل مى نويسد: (از جمله افرادى كه در جاهليّت شراب نمى نوشيدند، صفوان بن اُميّه ، قيس بن عامر التميمى و عفيف بن معدى كرب الكندى بوده اند.)(67)

عـلاقـه عـرب بـه شـراب بـه حـدّى زيـاد بوده است كه برخى از آنها اسلام را به خاطر اينكه شـرب خـمر را حرام مى دانست نمى پذيرفتند. چنانكه در حالات (اعشى ) مى خوانيم كه چون خبر بعثت را شنيد متمايل به اسلام شد. مى خواست به مدينه بيايد و خدمت پيغمبر(ص) برسد ولى ابـوسفيان به او گفت : محمّد تو را از آنچه عادت دارى و مايه لذّت توست ـ يعنى قمار و زنا و شراب ـ باز مى دارد!) اعشى از تصميم خود منصرف شد.(68)

و گـاهـى افـراد آنـقـدر در شـرب خـمـر افـراط مـى كـردنـد كـه از عضويّت قبيله خلع و طرد مى گـرديـدنـد. چنانكه قوم براض بن قيس كنانى وى را از قبيله طرد كرد. (طرفه ) در معلّقه اش چنين مى سرايد:

مازالَ تَشْرابى الْخُمُورِ وَ لَذَّتى

وَ بَيْعى واتِّفاقى طَريفى وَ مُتْلِدى

اِلى اَنْ تَخامَتْنى الْعَشيرَةُ كُلُّها

وَ اُفْرِدْتُ اِفرادَ الْبَعيرِ المُعبّدِ(69)

جـاحـظ در رسـائل خـود مـى نـويـسـد: (ابـوبـكـر پيش از آنكه اسلام آورد از سران نامور و بلند گزارش ها را به ياد مى آوردند و باده گسارى مى كردند.)(70)

شـونـد و بـا آن حـال وارد نـمـاز يـا مـسـجـد شـونـد خـداونـد متعال براى جلوگيرى از آن فرمود:

(يـا اَيُّهـَا الَّذيـنَ امـَنـُوا لا تـَقـْرَبـُوا الصَّلوةَ وَ اَنـْتـُم سـُكـارى حـَتـّى تـَعـْلَمـُوا مـا تَقُولُونَ)(71)

اى اهل ايمان هرگز با حالت مستى به نماز نايستيد تا بدانيد چه مى گوييد (و چه مى كنيد).

حرمت تدريجى شراب نيز دليل ديگرى بر علاقه مندى اعراب عصر جاهلى به موادّ مست كننده بوده است .(72)

قساوت و شقاوت

 (قَدْ خَسِرَ الَّذينَ قَتَلُوا اَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ.)(73)

قرآن كريم

عرب عصر جاهلى در اثر مبارزه با طبيعت خشن و صحراى سوزان حجاز و درگيرى هاى هميشگى با قبايل همجوار، رقّت قلب را از دست داده بود و براى بقاى خود به هر كارى دست مى زد و در اين راه از هـيـچ عـمـل خـشـونـت آمـيـزى خـوددارى نمى كرد. گاهى قساوت افراد به حدّى مى رسيد كه فـرزنـدان خـود را نـيـز مـى كـشـتـنـد. مـورّخـيـن مـوارد فـراوانـى از خـشـونـت و قـسـاوت عـرب قـبـل از اسـلام نقل كرده اند كه در اينجا ضرورتى براى بيان آ نها نمى بينيم و تنها به ذكر آياتى چند از قرآن كريم بسنده مى كنيم .

ابـن عـبـّاس مـى گـويـد: (در جـاهـليـّت عـرب هـمـيـن آيـه بـس اسـت كـه خـداونـد متعال در مذمّت آنها فرمود: (قَدْ خَسِرَ الَّذينَ قَتَلُوا اَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ.)(74)

و در سوره نحل مى فرمايد:

(وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِالاُْنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظيمٌ يَتَوارى مِنَ الْقَوم مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَيُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ اَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ اَلاساءَ ما يَحْكُمُونَ)(75)

درحالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده ، صورتش سياه مى شود؛ و به شدّت خشمگين مى گردد.

بـه خـاطر بشارت بدى كه به او داده شده ، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! آگاه باشيد كه بد حكم مى كنند!

در مـورد علّت يا علل زنده به گور كردن دختران ، مورّخين نظر واحدى ندارند. امّا علّت آن هر چه باشد از اين جهت فرقى نمى كند كه نشان دهنده قساوت قلب عرب عصر جاهلى است .

و خـداونـد مـتـعـال در سـوره انـعـام بـا تـاءكـيـد فـراوان ، اعـراب را از ايـن عمل قساوتمندانه منع مى كند و مى فرمايد:

از ترس فقر فرزندان خود را نكشيد ما شما و آنها را روزى مى دهيم .

و با بيان مسؤ ول بودن آنها در مقابل اين شقاوت مى فرمايد:

(وَ اِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِاَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ)(76)

و آن هـنـگـام كـه از دخـتـران زنـده بـه گـور شـده سـؤ ال شود: به كدامين گناه كشته شدند؟!

(اِنَّ اللّهَ سـُبـْحـانـَهُ بـَعـَثَ مـُحـَمَّداً(ص) وَ لَيـْسَ اَحـَدٌ مـِنـَالْعـَرَبـِيـَقـْرَاءُ كـِتـاباً، وَ لا يَدَّعى نُبُوَّةً.)(77) على عليه السلام

جهل و خرافه گرايى

 تـرديـدى نـيست كه عرب قبل از بعثت پيامبر اكرم (ص) بهره چندانى از علم و دانش نداشت و با تعليمات انبياء سلف نيز فاصله زيادى پيدا كرده بود. به همين جهت براى جهان هستى و اشياء اطراف خويش ، تفسير صحيح پيدا نمى كرد و به ساختن الگوهاى تخيّلى اقدام مى نمود. و با ظنّ و وهم درصدد توجيه جهان هستى برمى آمد. قرآن كريم مى فرمايد:

(يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالاَْغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهمْ)(78)

[پيامبر اسلام ] با بيان احكام آنها را از غُل و زنجيرهايى كه بر آنها بود رها مى سازد.

بـدون شـك مـراد از غـل و زنـجـيـر در آيـه شـريفه ، غل و زنجير مادّى نيست ، بلكه غرض اوهام و خـرافـاتـى بـوده ، كه به پاى عقل و فكر افراد بسته بوده است و از افتخارات پيامبر اسلام (ص) ايـن اسـت كـه او مـحـو كـنـنـده خـرافـات و اوهـام بـوده اسـت . وقـتـى اهـل كـتـاب حـجاز از نظر فكرى چنين در انحطاط بوده اند وضع وَثَنيّين حجاز يقيناً بدتر بوده اسـت و آيـه شـريـفـه بـه طـريـق اَولى شـامـل حـال آنـهـا خـواهـد بـود. تـفصيل اين مطلب مجال ديگرى مى طلبد. در اينجا صرفاً به برخى از انواع خرافه اشاره مى كنيم .

اعـراب در اثـر جـهـل و نـادانـى بعضى از موجودات غير مؤ ثّر در عالم را پرستش مى كردند كه شديداً مورد مذمّت خداوند متعال قرار گرفته است .

(قُلْ اَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لا نَفْعاً)(79)

بگو آيا چيزى را مى پرستيد كه هيچ سود و زيانى براى شما ندارد؟

آنها معتقد بودند فرشتگان و ملائك دختران خدا هستند.(80)

مـسـعـودى در مـورد آن مـردم مـى نـويـسـد:(عـرب فـكـر مـى كـرد غـول در خـلوتـهـا بـه حـمـله مـى بـرد و مـى تـوانـد بـه انـواع و اقـسـام شكل ها ظاهر شود.)چنان كه در اشعارشان فراوان از اين حقيقت خيالى ياد كرده اند؛ تاءبَّطَ شراً مى گويد:

(فَاَصْبَحْتُ وَالْغُولُ لى جارةٌفَيا جارَتى اَنْتَ ما اءَهْوَلاء)(81)

و بـرخـى از افـراد نـيـز از درگيرى خود با غول سخن گفته اند كه از جمله آنها عمر بن خطاب اسـت . او مـى گـويـد: در سـفـر شـام بـا غـولى كـه درصـدد نـابودى وى بوده مبارزه كرده است .(82)

ايـنـهـا هـمه از جهل مردم شبه جزيره عربستان نشاءت مى يافت . بلاذرى مى گويد: (زمانى كه اسـلام وارد حـجـاز شـد، در بـيـن قـريـش 11 نـفر و از قبيله اوس و خزرج در مدينه فقط 12 نفر خواندن و نوشتن مى دانستند.)(83)

و نـقـل كـرده انـد هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر(ص) نـامـه اى را بـراى بـكـر بـن وائل فـرسـتـاد، شـخـص باسوادى در قبيله يافت نشد كه نامه حضرت را براى بكر و قبيله اش بخواند!(84)

نتيجه اين كه يكى از دلايل انحراف مردم از اديان الهى ، گرايش به خرافه بوده است .

ادبيّات بى محتوا

 شعر و خطابه تا حدّى بين اعراب قبل از اسلام رواج داشته است . امّا از آنجا كه اشعار و خطابه هاى آنها از محتواى عالى و احساسات پاك انسانى تهى بوده ، هرگز نشانه فرهنگ و دانش آنها به حساب نمى آيد.

عـرب جـاهـلى در مـجـالس عـيـش و عـشـرت و در مـيـاديـن جـنـگ و تـحـريك به انتقام و يا نشان دادن فضل و برترى خود و هجو قبيله مخالف به شعر و خطابه اقدام نموده است .

يـعـقوبى مى گويد: (شعر در ميان عرب به جاى حكمت و دانش بود، و يكى از مفاخر قبيله اى به شـمـار مـى رفـت كـه هـدف آن هـمـان تـخـاصم با يكديگر و مدح و هجو نمودن همديگر بوده است .)(85)

آلوسى دراين باره مى گويد: (از آنجا كه عرب جاهلى تفاخر به حسب و نسب مى كرد و غارت در بين آنها پديد مى آمد آنان محتاج ترين افراد به كلماتى بودند تا آنها را نسبت به استفاده از شعر، در اين باب از خطابه نيز استفاده مى كردند.)(86)

ايـن مـطـلب بـا نـگـاهى گذرا به (معلّقات سبع ) يعنى اشعار برگزيده قرن ششم ميلادى كه بـرجـسـته ترين اشعار عصر جاهلى به حساب مى آمد روشن خواهد شد. اين اشعار بخاطر عظمتى كـه نـزد مـردم داشـته است بر حرير مصرى و با آب طلا نوشته شده و بر ديوار كعبه آويخته بـود. مـحـتـواى آنـها چيزى جز شراب ، معشوقه ، شمشير و شتر و... چيز ديگرى نيست به عنوان نمونه شعر (طرفة ) شاعر يكى از معلقات سبع را ذكر مى كنيم :

او در وصـف شـتـر مـى گـويـد: (... چـون مـى ايـسـتـد در عـظـمـت و شـكـوه درسـت چـون پـل هـاى رومى است . گلگونه ، قوى پشت ، تكاور و سبك رفتار است ، كوهانش چون طاقى است كـه از سـنـگ هـاى سـخت برآمده است . گاهگاهى ناقه من با آن سر بزرگ و دست و پاى بلندش چنان در رفتار به نشاط مى آيد كه هر بار از جاده خارج مى شود...)(87)

قرآن كريم در مذمّت شعراى عصر جاهلى مى فرمايد:

(وَالشُّعَراءُ يَتَّبعُهُمُ الْغاوُنََ اَلَمْ تَرَ اَنَّهُمْ فى كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ)(88)

شـاعـران كـسـانـى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند آيا نمى بينى كه آنها در هر وادى سرگردانند.

(و كَذلِكَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوها اِنّا

وَجَدْنا اباءَنا عَلى اُمَّةٍ وَ اِنّا عَلى اثارِهِمْ مُقْتَدُون .)(89) قرآن كريم

نظام طبقاتى

 مـردم عـصـر جـاهـلى ، هـيـچ شـرطـى را در جـهـت تـوليـد و كـسـب و مـصـرف اموال ، قبول نمى كردند. لذا از هر راهى كسب ثروت مى كردند و به نحو دلخواه نيز مصرف مى نـمـودند. نتيجه اين بى بند و بارى در كسب درآمد اين بود كه طبقات حاكم و مقتدر روز به روز بر ثروت و قدرتشان افزوده مى شد و طبقات پايين جامعه ضعيف تر مى شدند.

مـردم حـجـاز قـبـل از اسـلام بـه دو طـبقه توانگران و خوشگذران (ملا ) و نيز محرومانِ گرفتار، تـقـسـيـم مى شدند. رؤ ساى قبايل و اعوان و انصار آنها جزو اشراف ، و از وضعيت نسبتاً خوبى بـرخـوردار بـودنـد، امّا توده مردم از طبقات پايين اجتماعى محسوب مى شدند و با بدبختى هاى فراوان زندگى خود را سپرى مى كردند.

عـمـر فـروخ مـى نـويـسـد: مـردم جزيرة العرب قبل از بعثت به دو گروه غنى و فقير تقسيم مى شدند.(90)

استاد مطهّرى در اين باره مى نويسد: (در دوران جاهليت ، يك زندگى طبقاتى عجيبى بر آن جامعه حـكـومـت مـى كـرد. گـويـى اصـلاً فـقـرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها كه اشـراف و اعـيـان و بـه تعبير قرآن ، مَلا بودند خودشان را صاحب و مستحق همه چيز مى دانستند و آنهايى كه هيچ چيز نداشتند، مستحق چيزى نمى شدند.)(91)

ايـن از مـسـلّمـات تـاريـخ است كه وقتى پيام اسلام منتشر شد طبقات محروم بيش از ديگران دعوت پيامبر اسلام (ص) را لبّيك گفتند. بهمين جهت برخى از اشراف به پيغمبر(ص) مى گفتند آيا مى دانى عيب كار تو در كجاست ؟ و چرا ما حاضر نيستيم رسالت تو را بپذيريم ؟ براى اينكه تـو آدم هـاى فـقـير و ناتوان را اطراف خودت جمع كرده اى . اگر مى خواهى ما (وَ ما اَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنينَ)(92)

من كسى را كه ايمان داشته باشد [به جرم اينكه غلام يا فقير است ] طرد نمى كنم .

همچنين مى فرمايد:

(وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدوَةِ وَالْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ)(93)

و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى خوانند، و جز ذات پاكِ او نظرى ندارند از خود دورمكن .

ايـن مـطـالب نشان دهنده اين حقيقت است كه اشراف حاضر نبودند حتّى دينشان مشابه دين فقراء و غلامان باشد. برخى از افراد اين طبقه اجتماعى تا آخرين لحظه با اسلام مبارزه كردند و پس از فـتـح مـكـه از روى خوف و طمع منافقانه اسلام آوردند چنان كه همين (توانگران خوشگذران ) در بـرابـر انـبـيـاء سـلف نـيـز ايـسـتـادنـد و مـانـع اصـلاحـات آنـهـا شـدنـد. خـداونـد متعال درباره اين گروه مى فرمايد:

(وَ مـا اَرْسـلنـا فـى قـَرْيـَةٍ مـِنْ نـَذيـرٍ اِلاّ قـالَ مـُتـْرَفـُوهـا... اِنـّا بـِمـا اُرْسـِلْتـُمْ بـِهـِ كافِرُونَ)(94)

در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مغرور آن گفتند: ... ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم .

طايفه توانگر و حاكم از آنجا كه موقعيت سياسى و اجتماعى خويش را از دست مى دهد، مخالف هر جنبش اجتماعى و اصلاحى است .

ايـن افـراد گـاهـى پـس از قـبول اسلام نيز آن روحيه اشرافى را فراموش نكرده بودند. روزى يـكـى از مسلمانان كه لباس كهنه به تن داشت وارد مجلس ‍ پيامبر(ص) شد و كنار شخصى كه بـه اصـطـلاح از اشـراف بـود نـشـسـت . او روى عـادت جـاهـلى ، خودش را جمع كرد و كنار كشيد. رسـول اكـرم (ص) مـتوجّه شد. به او فرمود: (چرا چنين كارى كردى ، ترسيدى چيزى از ثروت تـو بـه او بـچـسـبـد و يـا تـرسـيـدى چـيـزى از فـقـر او بـه تـو بـچسبد؟! عرض كرد: نه يا رسـول اللّه . فـرمود: (پس چرا چنين كردى ؟!) عرض كرد: اشتباه كردم و براى جبران اين اشتباه حـاضـرم در مـجـلس شـمـا، نـيـمـى از دارايى خودم را به او ببخشم . افراد حاضر در جلسه به شـخـص فـقـير گفتند: بپذير. گفت : قبول نمى كنم ، براى اينكه مى ترسم بگيرم و همانند او متكبّر شوم .(95)

خـداونـدمتعال در آيات 24 زخرف ، 23 و 24 مؤ من و 27 هود درباره مخالفت هاى اين و در پايان ايـن نـكته را يادآورى مى كنيم كه ابوسفيان و بيشتر اموى ها از تاجر پيشگان بودند و از طبقه (مترفان ) توانگران خوشگذران محسوب مى شدند.

فصل دوم

اسـلام و تحوّل همه جانبه در زندگى فردى و اجتماعى

بعثت پيغمبر(ص) سرآغاز تحوّلات

 (اَضاءَتْ بِهِ البِلادُ بَعدَ الضَّلالَةِ المُظلِمَةِوالْجَهالَةِ الغالِبَةِ.)(96) امام علــى (ع)

بـعـثـت پـيـامـبـر خـاتـم (ص) زمـانـى بـه وقـوع پـيـوسـت كـه مـردم در ظـلمـتـِ جـهـل و سـرگـردانى معنوى عجيبى فرو رفته ، و گرفتار بيدادگرى صناديد قريش ‍ بودند. پـيـامـبـر(ص) مبعوث به رسالت شد تا نظام شرك و ظلم را در هم بشكند و توحيد و عدالت را بنيان گذارد و بار سنگينى كه بر دوش مردم بود از دوششان فروگذارد. و بند عقايد پوچ و بـى اسـاس شـرك و وظـايـف رنج آور و طاقت فرساى نظامات سياسى و اقتصادى حاكم كه به سختى محدود و مقيّدشان گردانيده بود، بگشايد.(97)

عـلى (ع) در اين باره مى فرمايد: (خداى متعال پيامبر(ص) را زمانى فرستاد كه مردم در حيرت و گمراهى سرگردان بودند و در فتنه و جهل و فساد غوطه ور، هوا و هوس هاى سركش ، آنها را بـه سـوى خـود جـذب كـرده ، تـكـبـّر و خـودخـواهـى آنـهـا را از جـادّه حـق دور سـاخـتـه بـود؛ جـهـل و نـادانـى آنـهـا را سـبـك مـغـز بـارآورده و در كـارهـاى خـود مـضطرب و حيران ساخته و به جهل و نادانى مبتلا بودند، در اين هنگام پيامبر(ص) در نصيحت و اندرز آنها كوشش كرد و آنان را به راه راست رهنمون و به سوى حكمت و دانش و موعظه نيكو دعوت كرد.)(98)

: (با آمدن پيامبر(ص) نعمت ، پر و بال كرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سـوى آنـان جـارى نـمـود و آيـيـن حق با تمام بركاتش آنها را در برگرفت در ميان نعمت ها غرق گـشـتـنـد و در دلِ يـك زنـدگـانـى خـرّم ، شـادمـان شـدنـد. امـور آنـان در سـايـه قـدرت كـامـل اسـتـوار گـرديـد و در سـايـه عـزّتـى پـيـروز قـرار گـرفتند و حكومتى ثابت و پايدار نصيبشان كسانى به اجرا گذاشتند كه قبلاً در مورد خودشان اجرا مى نمودند. كسى قدرت درهم شـكـسـتـن نـيـروى آنـان را نـداشـت و احـدى خـيـال مـبـارزه بـا آنـان را درسـر نـمـى پروراند.)(99)

: (جهان به او [محمّد(ص)] روشن گشت درحالى كه گمراهى مرگبار و جهالت وحشتناك همه را در تسخير خود داشت .)(100)

آن كه عالم را ز شرك و جهل و حيرانى رهاند

با فروغ دانش و دين ، آن دلِ داناستى (101)

قـرآن كـريـم به عنوان (دين مدوّن ) تئورى مبارزه و تجديد ساختارهاى اعتقادى و اجتماعى را به عـهده داشت و پيامبر اكرم (ص) با الهام گرفتن از وحى ، برنامه هاى اصلاحى خود را پيش مى بـرد و قـرآن روشـنـگر و مبيّن هر مبهمى بود: (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيَناً لِكُلِّ شَىْءٍ وَ هـُدىً وَ رَحـْمـَةً وَ بـُشـْرَى لِلْمـُسـْلِمـيـنَ)(102) مـا ايـن كـتـاب را بـر تـو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است .

پـيـامـبـر اكرم (ص) با نهضت الهى خود توانست تمام ساختارهاى فرهنگى ، سياسى و اجتماعى جامعه را دگرگون سازد. و جامعه را به سوى ملكوت و نور هدايت كند.

يـقيناً بررسى همه خيرات و بركاتى كه از جانب دين مبين اسلام نصيب امّت پيامبر(ص) گرديد از حـوصله اين بحث خارج است و با موضوع اصلى اين نوشتار نيز فاصله دارد. لذا اين مبحث را تا حدّى كه براى تبيين جريان رجعت سنّت هاى كهن جاهلى ضرورت دارد طرح مى كنيم .

طـرح ايـن مـبـحـث ، از آن جـهت ضرورى است كه درك صحيح بدعت هاى خلفا مخصوصاً بنى اميّه و عـدول آنها از ارزش ها و اصول اسلامى وابسته به آن است . براى اينكه مفهومِ كلام نورانى امام حسين (ع) كه مى فرمايد: (سنّت رسول خدا(ص) به كلّى از بين رفته و بدعت ها ظاهر شده است ) روشـن شـود. و مـعـلوم گـردد كه چرا اباعبداللّه الحسين (ع) در محيط و وضعيّتى كه بنى اميّه ايجاد كرده بودند آرزوى مرگ و شهادت مى كند.(103) لازم

(وَ لَقـَدْ بـَعـَثـْنـا فى كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ.)(104) قرآن كريم

انقلاب انديشه ها

 انـقـلاب جـهـانـى پـيـامـبـر اكـرم (ص) بـا دگـرگـونى اعتقادى و اخلاقى آغاز شد و به ساير تـحـوّلات اجـتـمـاعـى مـنـجـر گـرديـد. حـضـرت رسـول (ص) پـانـزده سـالِ اوّل بـعـثـت را در جهت تغيير مبانى فكرى و اعتقادى جامعه حجاز صرف نمود، زيرا بدون تربيت يك نيروى مبارز هم كيش و هم فكر و هم منش ، ساير تحوّلات سياسى اجتماعى غير ممكن بود.

تغيير جهان بينى ، موجب تغيير اخلاق و بينش اجتماعى نيز مى شود؛ زيرا وقتى آدمى زندگى را هـدفـمـنـد دانست و خود را در برابر ديگران مسؤ ول شمرد، روابط خودش را با جامعه و همنوعان بهبود مى بخشد. بدين سان از رهگذر تغييرات اعتقادى ـ اخلاقى روابط اجتماعى نيز دگرگون مى شود.

پـيـامـبر اسلام (ص) حركت اعتقادى خود را با متزلزل ساختن مبانى و تكيه گاه هاى فكرى نظام كـهـن آغـاز و بـه تـدريـج زمـيـنـه را بـراى پـذيـرش اصـول اعـتـقـادى ـ اخـلاقـى اسـلام آمـاده كـرد. در اين مجال برخى از تحوّلات فكرى كه با بعثت پيغمبر(ص) آغاز گرديد اجمالاً مورد بحث قرار مى گيرد.

آزادانديشى به جاى تقليد اعتقادى

 چـنـان كـه قـبلاً گذشت ، در دوران جاهليت ، عقل به ميدان عقيده و ايمان راه نداشت و تا حدّى متروك مـانـده بـود. رؤ سـاى قـبـايـل ، مـردم را چـنـان بـارآورده بـودنـد كـه بـى تاءمّل به تقليد نياكان برخيزند و كوركورانه فرمانبر كاهنان و اربابان باشند.

پـيـامـبـر اكرم (ص) نخست مى بايست اين جمود فكرى را در هم بشكند و آزادى انديشه و فكر را تـاءمـين كند. زيرا بدون وارد شدن عقل به صحنه انديشه و تفكّر هر كارى اَبْتر و بى نتيجه مـى مـانـد و بـه انـجـام نـمـى رسـيـد، لذا نـخـسـتـيـن آيـاتـى كـه نـازل شـد مربوط به فراگيرى علم و دانش بود. (اِقْرَاءْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذى خَلَقَ... اَلَّذى عَلَّمَ بِالْقَلَمَ.)(105)

(وَ يـُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ)(106)؛ او كسى است كه در ميان مردم امّى رسولى را از خـودشـان مـبـعـوث كرد تا آيات او را بر آنها بخواند و آنان را تزكيه كند و كتاب و حكمت را به آنها بياموزد.

رسـول خـدا(ص) بـا تـمـام وجـود بـراى نـجـات مـردم از جهل تلاش كرد و در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرد. و قرآن كريم كسانى را كه بدون تفكّر و آگـاهى از ديگران تبعيّت مى كردند سخت مورد نكوهش قرار داده فرمود: (وقتى به آنها گفته شـود از قـرآن پـيـروى كـنـيـد مـى گـويـند ما از پدران خود پيروى مى كنيم . آيا (از پدرانشان پيروى مى كنند) اگر چه آنها تعقّل نمى كردند و هدايت نشده بودند؟!)(107)

و بـا بـيـان ايـن حـقـيـقـت كـه : (اگـر تـابـع اكـثـريـت بـاشـنـد گـمـراه خـواهـنـد شـد، تـاركـيـن عقل و انديشه را به خطرى كه متوجّه شان بود آگاه ساخت .)(108)

و با بشارت به پيروان عقل و خرد، مردم را به آزادى انديشه و تفكّر ترغيب نمود:

(فـَبَشِّرْ عِبادِ الَّذين يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ اُولئِكَ هُمْ اُولُوا الاَْلباب )(109)

بـشارت بده بندگان مرا، آنان كه سخن را استماع مى نمايند و از بهترين آنها تبعيّت مى كنند. ايـنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـورد هـدايـت الهـى قـرار گرفته اند و به راستى ايشان صاحبان عقل هستند.

بـديـن تـرتـيـب خـداونـد مـتـعـال بـا تـبـيـيـن جـايـگـاه عـقـل و انـديـشـه ، زمـيـنـه تـكـامـل فـكـرى مـردم را از ديـدن به انديشيدن پديد آورد. و با ارتقاى فرهنگى و آزادانديشى زمينه را براى طرح مباحث اعتقادى آماده ساخت .

يكتاپرستى

 پـيـامـبر اكرم (ص) در مدّت 23 سال با الهام از وحى توانست شرك و بت پرستى را كه ريشه ريشه همه خوشبختى هاست هدايت كند.

كرد. و با براهين گوناگون مدّعاى خويش را اثبات نمود. ايشان با بى خاصيّت خواندن عبادت بت ها، مردم را از پرستش آنها منع نمود:

(وَ لا تـَدْعُ مـِنْ دُونِ اللّهِ مـا لا يـَنـْفـَعـُكَ وَ لا يـَضـُرُّكَ فـَاِنْ فـَعـَلْتَ فـَاِنَّكَ اِذاً مـِنـَ الظّالِمينَ)(110)

غـيـر خـداى يـكـتـا هـيـچ يـك از ايـن خـدايـان بـاطـل كـه بـه حال تو نفع و ضررى ندارد به خدايى مخوان و گرنه (مشرك شده ) و از ستمكاران خواهى بود.

و بـا بـيـان ايـن حـقـيـقـت كه بت ها نه مالك نيازمندى هاى انسان هستند و نه وزير و معاون ، و نه آبرومندِ نزد مالك اصلى مى باشند، پرستش آنها را كارى غير عاقلانه خواند:

(قُلِ ادْعُوا الَّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِى السَّمواتِ وَ لا فِى الاَْرْضِ وَ ما لَهُمْ فيها مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهيرٍ)(111)

بـگـو: كـسـانـى را كـه غـيـر از خـدا (معبود خود) مى پنداريد. بخوانيد! آنها به اندازه ذرّه اى در آسـمـان هـا و زمين مالك نيستند و نه در (خلقت و مالكيت ) آنها شريكند و نه ياور او (در آفرينش ) بودند.

و خداوند متعال را كه آفريدگار و پروردگار همه اشيا است شايسته پرستش خواند:

(يـا اَيُّهـَا النـّاسُ اعـْبـُدُوا رَبَّكـُمُ الَّذى خـَلَقـَكـُمْ وَالَّذيـنَ مـِنْ قـَبـْلِكـُمْ لَعـَلَّكـُمـْ تَتَّقُونَ)(112)

اى مـردم ! پروردگار خود را پرستش كنيد؛ آن كس كه شما، و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد؛ تا پرهيزگار شويد.

و مردم را به نفى شرك و اخلاص در عبادت دعوت نمود: (قُلْ اِنَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مـَمـاتـى لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ)(113)؛ بگو نماز و تمام عبادات و زندگى و مرگ من همه براى پروردگار جهانيان است .


و گناه شرك را غير قابل عفو معرّفى كرد:

(اِنَّ اللهَ لا يـَغـْفـِرُ اَنْ يـُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد، و پايين تر از آن را براى هر كس ‍ بخواهد (و شايسته است .

بـه هـر حـال مـسـلّم است كه آيات زيادى از قرآن مربوط به توحيد و مبارزه با شرك مى باشد فـرمـود: (اُمـِرْتُ اَنْ اُقـاتـِلَ النـّاسَ حـَتـّى يَشْهَدُوا اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ(ص)).
(114)
؛

ماءمورم كه با مردم مبارزه كنم تا به يگانگى خدا و رسالتم گواهى دهند.

سـخـت تـرين دوران يك نهضت همين دوران سازندگى فكرى و اعتقادى است ، كه اگر با موفقيّت انجام گيرد تحوّلات بعدى آسان تر، و آينده نهضت تضمين خواهد بود.

پـيـامـبـر اكـرم (ص) با تدبير و آگاهى اين دوران (سازندگى فكرى و اعتقادى ) را پشت سر گـذاشـت و تـوانـسـت در طـول 23 سـال رسـالت خـود اكـثـر مـردم حـجـاز را بـه پـرسـتـش خداى مـتـعـال كـه مـنـشـاء همه خيرات و بركات است مؤ من سازد. و زمينه تحوّلات سياسى و اقتصادى و اجتماعى را به وجود آورد و يك انقلاب تكاملى همه جانبه را تحقّق بخشد.

(اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقاكُمْ.)
(115)

قرآن كريم