زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۱ -


مرورى بر باورها، سنت ها و هنجارهاى عصر جاهليت

جاهليت و ارتباط آن با حادثه عاشورا

 (اِنَّ النّاسَ عادُوا بَعْدَ ما قُبِضَ رَسُولُ اللّه (ص )اَهلَ جاهِليّةِ.)(1) امام باقر(ع )

ارتـبـاطِ بـاورهـا و خُلقيات عصر جاهلى با حادثه خونين عاشورا مساءله بسيار مهمّى است از اين رو در آغاز بحث مطالبى را درباره آن بيان مى كنيم :

حـوادث اجـتـمـاعـى هـر انـدازه بـزرگ تـر و مـهـمـّتـر بـاشـنـد عـلل و زمـيـنـه هـاى پـيـدايـش آنـهـا، از نـظـر زمـانـى طـولانـى تـر اسـت و عـوامـل زيـادتـرى در پـيدايش آن ها دخيل هستند. انقلاب هاى اجتماعى نيز از آن جهت كه واكنش هايى هـسـتند عليه اوضاع حاكم ، وقتى منجر به خشونت و خونريزى مى شوند از اين لحاظ علاوه بر موارد مذكور ويژگى خاصّى نيز مى يابند.

بـنـابـرايـن عـوامـل پـيدايش برخى از رويدادهاى سياسى اجتماعى به روزها، يا حداكثر، چند ماه قـبـل بـرمـى گـردد درحـالى كـه عـلل بـرخـى ديـگـر از آنـهـا را بـايـد در ده هـا سال قبل از تاريخ وقوع ، جست و جو كرد.

قيام سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (ع ) به عنوان بزرگ ترين حادثه تاريخ اسلام ، بـعـد از رحـلت پـيـامـبر(ص )؛ و به عنوان يك انقلاب بزرگ اجتماعى ، از حوادث نوع دوّم به شمار مى رود.

مـا مـعـتقديم آنچه بعد از رحلت پيامبر(ص ) در سقيفه بنى ساعده رخ داد، ريشه در حوادث عصر رسـالت داشـت و آنـهـا نـيـز بـه نـوبـه خـود در حـوادث قبل از اسلام ريشه مى گرفت ؛ و حادثه عاشورا يكى از پيامدهاى تلخ سقيفه بنى ساعده است . چنان كه مهيار ديلمى در غديريّه خود مى گويد:

اَضالِيْلَ ساقَتْ مُصابَ الْحُسَيْن (ع )

وَ ما قَبلَ ذاكَ وَ ما قَدْ تَلا

فَيَومَ السَّقيفَةِ يَابْنَ النَّبِىِّ

وَ غَصْبُ اَبيكَ عَلى حَقِّهِ

و ابـوذر غفارى در كنار كعبه فرمود: (اگر ولايت و امامت كسى را كه خداى سبحان او را مقدّم داشت مـى پـذيـرفـتـيـد؛ وَلىّ خـدا مـحروم و درمانده نمى ماند و هيچ واجبى از واجبات الهى ضايع نمى گرديد.)(2)

چـنـان كـه ابـن عـباس به مردم بصره گفت : (اى امّتى كه در دين خود سرگردان شده ايد توجّه كـنـيـد! اگر آن كس را كه خدا مقدّم داشته بود پيش انداخته ، و آن كس را كه خداوند واپس زده عقب مى رانديد، و وراثت و ولايت را در همان جايگاهى كه خداوند قرار داده مى نهاديد، هيچ نقصانى در ترتيب آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پديد نمى آمد و دوستى از دوستان خدا فقير نمى گشت و [حتى ] دو نفر در حكم خدا با هم اختلاف نمى كردند و هرگز افراد امّت درباره چيزى از كتاب خدا بـا هـم درگـيـر نمى شدند! پس بچشيد پيامد اين تفريط و كوتاهى خود را كه به دست خويش انجام داديد.)

(بـه زودى آنـان كـه سـتـم كـردنـد خـواهـنـد دانـسـت كـه بـه كـدامـيـن سـرانـجـام دچـار خـواهـنـد شد.)(3)

و سقيفه نيز به عنوان يك پديده اجتماعى ، ناگهانى تحقّق پيدا نكرد و ريشه هاى آن را بايد در عـصـر جـاهليت و جريانات سياسى و اجتماعى عصر نبوّت جست و جو كرد. در حقيقت سقيفه پيامد بازگشت معيارها و ملاك هاى جاهلى بود.

امام على (ع ) در اين زمينه مى فرمايد:

(اَلا وَ اِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عادَتْ كَهَيْئَتِها يَوْمَ بَعَثَ اللّه نَبِيَّهُ)(4)

آگـاه باشيد! تيره روزى ها درست همانند زمان بعثت پيغمبر(ص ) بار ديگر به شما روى آورده است .

از ايـن ديـدگـاه ، هـمـه بـدبـخـتـى هـا، انـحـرافـات و بدعت هايى كه متوجّه اسلام گرديد و همه جريانات قبل از هجرت ، و همه مشكلات قبل از هجرت به بعضى از صناديد قريش منتهى مى شود كـه مـنـافـقـانـه اظـهـار اسـلام كردند. امام درباره اين عناصر فاسد در جامعه اسلامى و فرصت جويى آنان براى رجعت طلبى فرمود:

(... مـا اَسـْلَمـُوا وَ لكـِنِ اسـْتـَسـْلَمـُوا وَ اَسَّرُوا الْكـُفْرَ، فَلَمّا وَجَدُوا اَعْوانًا عَلَيْهِ اينان مسلمان نـشـدنـد بـلكـه فـقـط تـظـاهـر بـه مـسـلمـانـى كـردنـد و كـفـر در دل پـرورانـدنـد و آنـگـاه كـه رويـدادهـاى پـس از رحـلت رسـول خـاتـم (ص ) ايـن حـقـيـقـت را تـصـديـق مـى كـنـد كـه عوامل رجعت طلب براى برگرداندن سنّت ها و عقايد دوران كهن با جدّيت تلاش كردند و عدّه اى از افـراد ضـعـيـف الايمان نيز به خاطر سستى اعتقاد با سكوت خويش زمينه را براى قدرت يابى گروه نخست فراهم نمودند و به تدريج جامعه اسلامى به تباهى كشيده شد.

البـتـه ايـن ارتـجـاع دور از انـتـظـار نبود؛ زيرا علاوه بر اينكه مشركين به طور كلّى در حجاز ريشه كن نشدند تعدادى از صحابه پيامبر(ص ) نيز تظاهر به اسلام مى كرده و ايمان واقعى بـه رسـالت حـضـرت (ص ) نياورده بودند. اصولاً در هر انقلاب فرهنگى ، سياسى و اجتماعى چـنـيـن پـديـده اى قـابـل پـيـش بـيـنـى اسـت ؛ زيـرا در هـر نـهـضـتـى اوّلاً تـحـول اعـتـقـادى ـ اخـلاقـى در افـراد بـه كـمـال نـمـى رسـد، ثـانـيـاً هـمـه افـراد، مشمول تحوّل نمى شوند در نتيجه هم بقاياى آثار اعتقادى ـ اخلاقى گذشته تا حدّى در فرد مؤ من باقى مى ماند و هم عناصر تحوّل ناپذير نقش ايفا مى كنند و زمينه بازگشت جامعه به نظام پيشين را فراهم مى نمايند.

بـى تـوجـّهـى عـدّه اى از مـسـلمـانـان صـدر اسـلام بـه جـريـان غـديـر خـم و ولايـت عـلى (ع ) و تشكيل سقيفه بنى ساعده به همين دلايل بوده است و امام باقر(ع ) در اين باره فرمود:

(اِنَّ رَسـُولَ اللّهِ(ص ) لَمـّا قـُبـِضَ صـارَ النـّاسُ كـُلُّهُمْ اَهْلَ جاهِليَّةٍ اِلاّ اَربَعَةً، عَلِىُّ وَالْمِقدادُ وَ سَلْمانٌ و اَبُوذَرٌ...)(5)

هـنـگـامـى كـه رسول خدا(ص ) از دنيا رفت همه مردم به جاهليت برگشتند. بجز چهار نفر: على ، مقداد، سلمان و ابوذر كه بر دين اسلام استوار باقى ماندند.

عـمـر بـن ثـابت نيز مى گويد از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: (بعد از رحلت پيامبر خاتم (ص ) هـمـه مـردم بـه جـاهـليـت برگشتند مگر سه نفر: سلمان ، مقداد و ابوذر. گر چه غير ليكن وقتى حضرت (ع ) از آنها خواست كه (به نشانه وفادارى ) فردا سرهاى خود را بتراشند و آماده فـداكـارى شـونـد بـجـز ايـن سـه نـفـر كـسى نيامد حتى عمّار بن ياسر نيز بعد ازظهر آمد. لذا حضرت (ع ) به آنها فرمود: برگرديد كه نيازى به شما ندارم ! شما در تراشيدن موهاى سر خـود مرا اطاعت نكرديد چگونه ممكن است از جان خود در اين جهت بگذريد؟! برويد حاجتى به شما نـيست ).(6) و على (ع ) بعد از جريان سقيفه با قلبى محزون فرمود: (هان ! به هوش بـاشـيـد كـه دست از ريسمان اطاعت برگرفته ايد. و با تجديد [دوباره ] همچون اعراب باديه نشين شده ايد، و بعد از اخوّت و برادرى و اتحاد و الفت به احزاب مختلف تقسيم گشته ايد، از اسـلام بـه نـام آن اكتفا كرده ايد و از ايمان جز تصوّر و ترسيمى از آن چيزى نمى شناسيد... . گويا مى خواهيد با هتك حريم الهى و نقض پيمانى كه خداوند آن را مرز قانون خويش در زمين و موجب امنيت مخلوقش قرار داده ، اسلام را وارونه كنيد...!)(7)

** تشديد جريان رجعت ***

وقـتـى مـفـسـّر و مـدافـع قرآن كريم على بن ابى طالب (ع ) از حق خود يعنى حكومت محروم شد و اهـل بـيـت پـيـغـمـبـر(ص ) مـهـجـور شـدنـد، جـريـان رجـعـت سـرعـت يـافـت و در طـول بـيـسـت و پـنج سال خلافت خلفاى سه گانه انحرافات و بدعت هاى زيادى پديد آمد. لذا هنگامى كه على (ع ) زعامت جامعه را پذيرفت ، اصلاحات داخلى را بر هر امر ديگرى ترجيح داد. لكـن جـبـهـه نـفـاق در عصر خلفا، مخصوصاً زمان عثمان در پرتو قدرت سياسى توانسته بود قـدرت اقـتـصـادى و نـظـامـى قـابـل تـوجّهى به دست آورد. بهمين جهت با ايجاد جنگ هاى داخلى و مـشـكلات ديگر مانع اصلاحات على (ع ) گرديد و با شهادت مظلومانه آن رادمرد الهى ، برنامه هـاى اصـلاحـى او نـاتـمـام مـانـد. و بـا اسـتيلاى بنى اميّه بر جهان اسلام ، جبهه نفاق با قدرت بـيـشترى جامعه را به سوى انحطاط و تباهى سوق داد؛ و در اواخر حكومت معاوية بن ابى سفيان فـسـاد و تباهى به اوج خود رسيد و بسيارى از عقايد و خلق و خوهاى جاهلى احيا گرديد و سنّت پـيـامـبـر اكـرم (ص ) و قرآن كريم رو به زوال نهاد. لذا امام حسين (ع ) براى احياء دين اسلام و سـنـن بـر بـاد رفـتـه آن ، قـيـام كرد. و بين رفته و بدعت زنده شده است .)(8) همچنين فرمود:

(وَ عَلَى الاِْسْلامِ اَلسَّلامْ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدِ)(9)

وقتى امّت گرفتار شخصى مانند يزيد شد فاتحه اسلام خوانده شده است .

بـنـابـرايـن ، مـهـم تـريـن عـلّت قـيـام امـام حـسين (ع ) زنده شدن سنن جاهلى و سست شدن تعاليم آسـمـانى اسلام در جامعه بود. و رهبرى فاجعه خونين عاشورا به عهده فرزندان همان زمينه هاى قـيـام امـام حـسـيـن (ع ) بـررسـى بـاورهـا و سـنـّت هـاى عـصـر جـاهليت ضرورت دارد، تا پيشينه تـقـابـل دو جـبـهـه اسـلام و كـفـر و مـصـلحـان و مـفـسـدان يـعـنـى اهل بيت پيغمبر(ص ) و بنى اميّه واضح تر گردد.

عقايد و خلق و خوى عرب قبل از اسلام

 (وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَاَنْقَذَكُمْ مِنْها.)(10) قرآن كريم

بررسى خصايص اعتقادى و اخلاقى اعراب پيش از اسلام نشان دهنده اين حقيقت است كه همه خصلت هـاى فـكـرى و روحـى اعـراب ، مـذمـوم و مـطـرود اسـلام نـبوده ، بلكه صفات پسنديده اى نيز از قـبـيل شجاعت ، وفادارى به عهد و پيمان و احترام به ميهمان و... بين آنها رايج بوده است . ليكن در ايـن پـژوهـش بـه آن دسـتـه از باورها و اخلاقيات اعراب پيش از اسلام مى پردازيم كه مورد تـاءيـيد قرآن كريم قرار نگرفته ، و از آن به عنوان باورها و سنّت هاى جاهلى ياد شده است . يـعـنى همان صفاتى كه با رجعت خويش جامعه را از ارزش هاى الهى تهى نمود و زمينه را براى ظلم و بيدادگرى به اولياء خدا آماده ساخت .

بنابراين عدم طرح صفات پسنديده اعراب ، تنها از باب عدم ارتباط آن با موضوع اين پژوهش مى باشد.

** مفهوم جاهليت ***

جـاهـليـت از جـهـل بـه مـعـنـاى خيره سرى ، بى خردى ، پرخاشگرى و شرارت اخذ شده است و در مقابل علم و رفتار برخاسته از علم و دين به كار رفته است . و قرآن كريم دوران پيش از ظهور اسلام را از آن جهت كه علم و دين حاكميت نداشته ، عصر جاهلى ناميده است .(11)

دكتر جواد على دراين باره مى گويد: (جاهليت اصطلاحى است كه ... بر حالت اعراب در روزگار پيش از اسلام اطلاق مى شود، تا آن را از حالت پس از ظهور اسلام جدا گرداند.)(12)

علاّمه طباطبايى (ره ) مى فرمايد:

(اِنَّ الْقُرآنَ يُسَمّى عَهْدَ الْعَرَب الْمُتَّصِلُ بِظُهُورِ الاِْسْلامِ بِالْجاهِليَّةِ وَ لَيْسَ اِلاّ اِشارَةً مِنْهُ اِلى اَنَّ الْحـاكـِمَ فـيـهـِمْ يـَوْمـَئِذٍ الْجـَهْلُ دُونَ الْعِلْمِ وَ اَنَّ الْمُسَيْطِر عَلَيْهِمْ فى كُلِّ شَىْءٍ اَلْباطِلُ دُونَ الْحَقِّ)(13)

صـاحـب آن را جـاهـل مـى دانـد: (قـالُوا اَتـَتَّخـِذُنـا هـُزُواً قـالَ اَعـُوذُ بـِاللّهِ اَنْ اَكـُونَ مـِنَ الْجـاهـِلين )(14) قـوم [مـوسـى ] گـفـتـنـد مـا را بـه تـمـسـخـر گرفته اى (كشتن گاو با يافتن قاتل چه تناسبى دارد) موسى گفت : (به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم ).

و در سوره اعراف بخشايشگرى و به نيكى واداشتن را در برابر جاهليت آورده است .

(خُذِ الْعَفْوَ وَاءْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ)(15)

دكتر شوقى ضيف پس از نقل برخى از آيات و روايات در اين مورد مى گويد: (از همه اين شواهد چـنـين استفاده مى شود كه ريشه جهل از قديم به معناى تندى و خيره سرى و بى خردى به كار رفـتـه و عـصـر جـاهـليـت بـا هـمـه جنبه هاى شرك آميز و اخلاق مبتنى بر عصبيّت و انتقامجويى و خـونـخـوارى و تـبـهـكـارى و سـيـه كـارى اش بـه عـصـر نـزديـك اسـلام ـ حـداكـثـر تـا دويـسـت سال قبل از ظهور اسلام ـ اطلاق گرديده است .)(16)

مـرحـوم طـريـحـى در مـعـنـاى جـاهـليـت مـى گـويـد: (جـاهـليـت بـه حـالت اعـراب قـبـل از اسـلام كـه نـسـبـت بـه خـدا و پـيـامـبـر و شـرايـع آسـمـانـى جـاهل بوده و تفاخر به آبا و اجداد مى نموده و با كبر و زورگويى زندگى مى كرده اند اطلاق مى شود.)(17) لسان العرب نيز جاهليت را همانند مجمع البحرين تعريف نموده است .

مرحوم علاّمه طباطبايى مى فرمايد: (مراد از جاهليت نخست در آيه شريفه (وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ وَ لا تـَبـَرَّجـْنَ تـَبـَرُّجَ الْجـاهـِلَيَّةِ الاُْولى )(18) جـاهـليـت قبل از بعثت است و اينكه بعضى گفته اند مراد از آن دوران هشتصد ساله ما بين آدم و نوح است ، و يا گفته اند: زمان داود و سليمان است ؛ و يا گفتار آنانكه گفته اند زمان ولادت ابراهيم است ، و يـا گـفـتار آنانكه گرچه محققين در آغاز دوره جاهلى اتفاق نظرى ندارند، امّا همه آن ها پايان اين دوره را بـرخـى از مورّخان معاصر عرب براى توجيه آيات قرآن كريم درباره جاهليت و تبرئه اعـراب پـيـش از اسلام از صفات ناپسند، جهل را به معناى غضب دانسته اند. درحالى كه آنچه از اطـلاق جـهـل فـهميده مى شود همانا در مقابل علم و معرفت است . همچنين تفسير آيات شريفه اى كه مادّه جهل در آنها به كار رفته (همانند الجاهلية ، الحمية الجاهلية و تبرّج الجاهلية ) به غضب ممكن نيست .(19)

به هر حال آنچه در اين پژوهش داراى اهميت است شناخت معيارها و باورهاى غلط جاهلى است كه مقارن ظـهـور اسـلام در حـجـاز حـاكـم بـود. همان ويژگى هايى كه در بيان على بن ابى طالب (ع ) و برادر بزرگوارش جعفر به وضوح آمده است .

جـعـفـر بن ابى طالب به نمايندگى مسلمانان اوّليه در پاسخ (نجاشى ) پادشاه حبشه كه از مـاهـيـت دينشان پرسيده بود، اظهار داشت : (شهريارا! ما گروهى از مردمِ [دوران ] جاهليت بوديم . بت مى پرستيديم ، مردار مى خورديم ، مرتكب فحشا و ناروا مى شديم ، پيوند خويشاوندى مى گـسـسـتـيـم و بـا هـمسايه بد رفتارى مى كرديم و نيرومندان ما ناتوانان را مى بلعيدند. بدين حـال بوديم تا خداى مردى را از ميان ما به پيامبرى برانگيخت كه نسب و دودمانش را مى شناختيم و بدرستى و امانتدارى و پاكدامنى وى باور داشتيم .)(20)

 بت پرستى

(وَ اَنـْتـُمْ مـَعـْشَرَ الْعَرَبِ عَلى شَرِّ دينٍ وَ فـى شَرّ دارٍ... اَلاَْصْنامُفيكُمْ مَنْصُوبةٌ وَالاثامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ.)(21) امام على (ع )

اكـثـر مـردم حـجـازِ پـيـش از اسـلام ، بـت پـرسـت بـودند. و به خداى يكتا و روز رستاخيز ايمان نـداشـتـنـد. پـيـامبر اسلام در نهضت الهى خود قبل از جهاد سياسى ، اقتصادى و نظامى ، به جهاد تـربـيـتى ـ اعتقادى و اخلاقى ـ اقدام نمود، سوره هاى مكى ، پابه پاى نهضت اعتقادى و فعاليت هـاى تـربـيـتـى فـرود مـى آمد و پيامبر اسلام (ص ) براى تَكوين ملّتى يكتاپرست تلاش بى وقـفـه مـى نـمـود. آن حـضـرت دوران سـيـزده سـاله اول رسـالت خـويـش را عـمـدتـاً بـراى حـل مـشـكل اعتقادى و تربيتى مردم بت پرست صرف نمود، زيرا بدون اعتقاد به مبداء و معاد، مسؤ وليت پذيرى و پاى بندى به ارزش هاى دينى غير ممكن بود.

ايـنـكـه بـخـش اعظم سُوَر مكّى مربوط به مساءله مبداء و معاد مى باشد و پيامبر اكرم (ص ) نيز سـيـزده سـال بـراى حـل ايـن مـشـكـل كـوشـش كـرده اسـت ، دليـل راسـخ بـودن شـرك و بـت پـرسـتى در حجاز مى باشد. براى بحث و تحقيق درباره كيفيت پرستش عرب در عصر جاهلى قديمى ترين ماءخذ و معتبرترين آنها قرآن كريم مى باشد كه در آيات متعددى عليه منكران مبداء و معاد استدلال نموده است .

قرآن مشركان جزيرة العرب را از حيث پرستش و اعتقادات به دو دسته مختلف تقسيم مى كند:

1 ـ اوليـن گـروه كـسـانـى بـودنـد كـه مـبـداء و مـعـاد را قـبـول نـداشـتـنـد و فـقـط طـبـيـعـت را احـيـا كـنـنـده و فـانـى كـنـنـده مـى دانـسـتـنـد. خـداى متعال درباره آنها مى فرمايد: (وَ قالُوا مَا هِىَ اِلا حَيَاتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيى وَ ما يُهْلِكُنا اِلا الدَّهـْرُ)(22) آنـها گفتند: چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست ؛ گروهى از ما مى ميرند و گروهى جاى آنها را مى گيرند و جز طبيعت و روزگار، ما را هلاك نمى كند.

قرآن كريم مى فرمايد:

(... وَالَّذيـنَ اتَّخـَذُواْ مـِنْ دُونـِهِ اَوْلِيـِآءَ مـا نـَعـْبـُدُهـُمْ اِلاّ لِيـُقـَرِّبـُونـآ اِلَى اللّهِ زُلْفـى )(23)

... آنـان كـه غـير خدا را اولياء خود قرار دادند، (دليلشان اين بود كه :) اينها را نمى پرستيم مگر براى آن كه ما را به خدا نزديك كنند.

قـرآن كـريـم در آيـات متعدّد به موضوع شرك و كفر در حجاز پرداخته است كه ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم .

على (ع ) درباره بت پرستى عرب عصر جاهلى مى فرمايد:

(در آن روز (كـه مـحمّد(ص ) مبعوث به رسالت شد) مردمِ زمين داراى مذاهب پراكنده و خواسته هاى ضـد و نـقـيـض ، و جـمعيّت هايى متشتّت بودند، عدّه اى خداى را به مخلوقاتش تشبيه مى كردند، گروهى ملحد بودند و جمعى معبودهاى ديگرى غير از خداى يگانه داشتند.)(24)

هنگامى كه پيامبر(ص ) مكه را فتح كرد، بت هاى فراوانى در اطراف كعبه نصب بود كه حضرت (ص ) آنـهـا را در هـم مـى كوبيد و مى فرمود: (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهـُوقـاً)(25) و فـرمـان داد تـا بت ها را سرنگون و به روى خاك افكندند و سپس از مسجد بيرون بردند و سوزانيدند.(26)

ابن كلبى مى نويسد: (عرب ديوانه وار شيفته پرستش بتان بود... . سنگى را بر چيزى نصب مـى كـرد و بـه طـواف آن مـى پرداخت ، همچنانكه (كعبه ) را طواف مى كرد. اين گونه سنگ ها را (انصاب ) مى ناميدند. و اگر سنگ ها تنديس (تمثال ) بودند آن ها را اصنام و اوثان مى خواندند و طوافشان را (دَوار)، و گوسفندانى كه پيش بتان مى كشتند (عتائر) مى گفتند.(27)

پـرسـتـش بـت هـا در حـجـاز بـه قـدرى گـسـتـرده بـود كـه اهـل هـر خـانـه از خـانـه هـاى مكه بتى داشت كه آن را مى پرستيد و چون آهنگ سفر مى كرد آخرين كـارى كـه در خـانـه اش انـجـام وقـتـى پـيـامبر اكرم (ص ) آنها را به توحيد دعوت مى كرد، مى گفتند: (اَجَعَلَ الاْ لِهَةَ اِلهاً واحِداً اِنَّ)

** منشاء بت پرستى***

در مـورد عـلت روى گردانى مردم از دين ابراهيم (ع ) و گرايش آنها به بت پرستى نظرواحدى وجـود نـدارد. امـا آنـچه در اسناد كهن به جا مانده است و نظر مشهور مورّخان نيز مى باشد عبارت است از:

الف ـ متبرّك دانستن سنگ حرم : ابن كلبى مى گويد: (چيزى كه باعث انحراف مردم از دين ابراهيم (ع ) و گـرايش به بت پرستى شد اين بود كه : هر مسافرى كه از مكّه خارج مى شد سنگى از سـنـگ هـاى حـرم را بـه عـنـوان تـيـمـّن و تـبـرّك هـمـراه خـويـش مـى بـرد و هـر كـجـا كـه در طـول سـفر توقّف مى كرد آن را بر زمين مى نهاد و گرد آن طواف مى كرد، همان گونه كه به طـواف كـعـبـه مـى پـرداخت . رفته رفته اين عمل ، آنان را به پرستش آنچه بدان علاقه داشتند كـشـانـد و آيـيـن سـابـق خـود را فـرامـوش كـردنـد، و سـرانـجـام ديـن ابـراهـيـم و اسماعيل را دگرگون نموده بت پرست شدند.(28)

ب ـ عـمـرو بـن لُحـىّ: عمرو بن لحىّ در مورد پرده دارى كعبه با قبيله (جُرْهَم ) جنگيده و بر آنها پـيـروز شـد و پـرده دارى خانه را برعهده گرفت . ولى بعد از چندى به بيمارى سختى دچار گرديد. به او گفتند كه در (بُلْقاءِ شام ) چشمه آب گرمى است كه اگر به آنجا رود بهبودى مى يابد. وى به آنجا رفت در آن چشمه شنا كرد و بهبود يافت . در آنجا اهالى (بُلْقاء) را ديد كه بت هايى را مى پرستند. پرسيد اينها چيست ؟

پـاسـخ دادنـد: (بـه شـفـاعـت آنـهـا طـلب بـاران مـى كـنـيـم و بـا توسل به آنان بر دشمن چيره مى شويم .

از آنـهـا خـواسـت كـه بـه او نـيـز بـت هـايـى چـنـد بـبـخـشـنـد و آنـهـا بـت هـبـل را بـه او دادنـد. عـمـرو بـن لحـى آن را بـه مـكـه آورد و در پـيـرامـون كـعـبـه نـصـب كرد.(29)

و گفته اند اَساف و نائِلَه در انحراف مردم از دين ابراهيم (ع ) مؤ ثّر بوده اند. آنها مرد و زنى از قبيله (جُرْهُم ) بودند كه در سرزمين يمن عاشق يكديگر شدند. وقتى به حجّ رفتند خلوتى در كـعـبـه يافتند. پس درون خانه به گناه آلوده گشتند، لذا مسخ شدند. وقتى مردم آنها را يافتند در جايى كه پرستشگاه آنان شد نهادند و خزاعه و قريش و هر كه به حجّ علّت قرار دادن اَسافْ و نـائله (كـه بـه سـنـگ تـبـديـل شده بودند) در پيشاپيش كعبه اين بود كه مردمان از آنان پند گيرند، اما پس از مدتى آنها مورد پرستش قرار گرفتند.(30)

از حـدّ بـه مـقـام حـسّ و بـيـنـايـى سـوق داده و از تـفـكـّر و تـعقّل باز داشته بود. و چون موقعيت سياسى اقليّت حاكمه نيز از اين طريق محكم مى شد، آنان نـيـز هـمـواره ايـن جـريـان سـسـت بنياد اعتقادى را تقويت مى كردند. از اين رو با نهضت انقلابى پيامبر اكرم (ص ) به ستيز برخاستند.

** دين ابراهيمى و اهل كتاب ***

تـرديـدى نـيـسـت كـه عـلاوه بـر بـت پـرسـتـان ، پـيـروان ابـراهـيـم خـليـل اللّه و حـضـرت مـوسـى وعـيـسى (ع ) نيز در جزيرة العربِ پيش از اسلام بوده اند. و اين مـطلبى است كه مورد توجّه مورّخان و متكلمان قرار گرفته است .(31) اما همانطور كه در قـبـل اشـاره شـد مـا بـه مـسـائلى از عـصر جاهليت مى پردازيم كه از ديدگاه اسلام به عنوان باورها و خلقيات جاهلى شناخته مى شود. لذا وارد اين بحث نمى شويم .

(اَلا فـَالْحـَذَر اَلْحَذَر مِنْ طاعَةِ ساداتِكم وَ كُبَرائِكُم ... فَاِنَّهُم قَواعِدُ اَساسِ الْعَصَبِيَّةِ وَ دَعائِمُ اَركانِ الْفِتْنَةِ وَ سُيُوفُ اِعْتِزاءِ الْجاهِلية .)(32) علــى (ع )

زمامدارى لجام گسيخته

 نـظـم سـيـاسـى عـصـر جاهلى مبتنى بر ايدئولوژى خاصّ آن زمان يعنى شرك بوده است و شرك اسـاسـاً چـيـزى جـز اعـتـقاد به شركت برخى اشخاص يا قدرت هاى طبيعى و اجتماعى در بعضى صـفـات ويـژه آفريدگار نيست . سردمداران هواپرست و مشرك عصر جاهلى با تصاحب غاصبانه صفت (فعّال مايشائّى ) پروردگار زمينه كامجويى هاى گستاخانه را پديد آورده بودند.

در نـظـم جـاهـلى ، حـكـومـت حـاكـمِ خود سر، مقيّد به هيچ شرطى نبود. هر چه او به سود و صلاح خـويـش مـى دانـسـت ـ گـر چه به قيمت جان انسان هاى ديگر تمام مى شد ـ به اجرا مى گذاشت و رعـايـا مـجـبـور بـودنـد كـه بـى چـون و چـرا از آنها پيروى نمايند لذا همين افراد روز قيامت مى گويند:

(رَبَّنا اِنَّنا اَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَرائَنا فَاَضَّلُونَا السَّبيلا)(33)

پروردگارا ما اطاعت از رؤ سا و بزرگانمان كرديم و آنان ما را گمراه كردند.

مـؤ لف (الهـجـاءِ والهـجـاؤ ن فـى الجـاهليه ) مى نويسد: (زندگى در جاهليت بسيار روشن و صريح بود؛ در جامعه جاهلى تنازع بقا و قانون بقاى اصلح ، حاكم بود.)(34)

به ديگر سخن ، در جامعه بدوى حجاز، نظام جنگل حكم مى كرد: (قوى غالب بود و ضعيف مغلوب ؛ شـبـيـخـون ، غـارت و كـشتار بى رحمانه ، فخر و مباهات شمرده مى شد؛ و كريم به كسى مى گـفـتـنـد كـه نـيـرومـنـد و داراى نـيـزه ، زن ، پسر و مال بود. ثروت اندوزى معمولاً با خشونت و خـونـريـزى هـمـراه بـود. اين ويژگى هاى اجتماع بدوى وقتى با فقدان حكومت مركزى و قوانين عادلانه همراه مى شد، زمينه را براى زمامدارى لجام گسيخته (فَاللّه اَللّه فى كِبْرِ الْحمِيَّةِ وَ فَخْرِ الْجاهِلِيَّةِفَاِنَّهُ مَلاقِحُ الشَّنَآنِ وَ مَنافِخُ الشَّيْطانِ.)(35) علــى (ع )

تعصّبات جاهلى

 تـعصّب يعنى عصبيّت و حميّت ، و دفاع و حمايت از چيزى كردن . چنانكه مؤ لّف مجمع البحرين در معناى تعصّب مى نويسد:

عـصـبـيّت عبارت است از دفاع و حمايت شخص از آنچه كه مسؤ وليت آن را به طور طبيعى دارد يا براى غرض خاصّى آن را پذيرفته است .)(36)

بنابراين تعصّب فى نفسه خوب يا بد نيست ، بلكه اگر به ارزش ها و صفات عاليه تعلّق گيرد ممدوح خواهد بود همانند تعصّب نسبت به دين و منافع مسلمين . امّا اگر به منافع شخصى و قبيله اى و كارهايى كه ريشه در خودخواهى انسان دارد تعلّق گيرد ناپسند و مذموم خواهد بود.

امام على (ع ) در اين باره مى فرمايد:

(اگـر قـرار اسـت عصبيّتى برقرار باشد اين عصبيّت در جهت كسب صفات عالى و انجام كارهاى شـايـسته و امور نيكو باشد... و تعصّب را در جهت حفظ حقوق همسايه ، وفاى به عهد و پيمان ، كسب صفات و فضايل انسانى و دورى از فساد داشته باشيد.(37))

آنچه در عصر جاهليت مورد تعصّب رؤ ساى قبايل و افراد قبيله بود منافع فردى و گروهى آنها بـود و هـيـچ معيار و ملاكى غير آن ، پذيرفته نمى شد. نتيجه اين عصبيّت ناديده گرفتن حقوق ديـگـران و پـذيـرفته نشدن حق بوده است كه بسيارى از بدبختى هاى عصر جاهلى از اين باور غلط نشاءت مى گرفت .

** تعصّب قبيله اى***

جـامـعـه عـصـر جـاهـلى از آن جهت كه فاقد حكومت مركزى بود، تنها راهى كه مى توانست تا حدّى حـقـوق افـراد و قـبـايـل را تـاءمـيـن كـنـد، انـسـجـام درون گـروهـى و حـمـيـّت و تـعـصـّب مـظـلوم .(38)

داشتن روح عصبيّت براى بقاى حيات آن جامعه مفيد بود، امّا وقتى اين روحيّه به جاى منطق و حق مى نشست مشكلات فراوانى را پديد مى آورد و انسانيّت آدمى را مخدوش مى ساخت .

احـمد امين مى نويسد: (عرب در عصر جاهلى از شعور بالايى برخوردار نبود كه منافع اُمّت عرب را مـدّ نـظـر بـگـيـرد، بلكه نهايت شعور و درك او دفاع از قبيله خودش بود. ... عرب فقط قبيله خودش را مدح مى كرد و از او حمايت مى كرد و محاسن او را مى گفت و قبيله ديگر را هجو مى نمود، حتى در جريان ذى قار(39) و پيروزى آنها در فارس به پيروزى عرب افتخار نمى كردند بلكه افتخار را از آنِ قبايل خود مى دانستند.)(40)

فـخـر فـروشـى ، كـبـر و نـخـوت ، غـرور و هـجـو نـسـبـت بـه قـبـايـل نـيـز از ايـن روحـيـه نـشـاءت مـى يـافـت و بـاعـث درگـيـرى قبايل با يكديگر مى شد. لذا حضرت على (ع ) مسلمانان را اكيداً از آن منع مى كند، و مى فرمايد:

(شـمـا را بـه خـدا سـوگند از كبر و نخوت تعصّب آميز و تفاخر جاهلى ، برحذر باشيد! كه آن مـركـز پـرورش كـيـنـه و بـغـض و جـايگاه وسوسه هاى شيطان است و ملّت هاى پيشين و امّت هاى قـرون گـذشـتـه را فـريـفـتـه اسـت . تـا آنجا كه آنها در تاريكى هاى جهالت فرو رفتند و در گودال هاى هلاكت سقوط كردند.(41))

تـعـصـّب و قبيله گرايى عرب در عصر جاهلى و بيگانه ستيزى آنها مصاديق زيادى داشت كه از جمله آنها عصبيّت نسبت به زبان عربى و نسب قبيله اى بود كه اجمالاً مطرح مى كنيم .

** تعصّب نسبت به زبان عربى***

عـرب عـصـر جاهلى نسبت به زبان عربى تعصّب داشت . اين روحيه به حدّى بود كه حتّى اگر مطلب حقّى از مليّت ديگر مى شنيد نمى پذيرفت !

(وَ لَو جـَعـَلْناه قُرءاناً اَعْجَمِيّاً لَقالُوا لَولا فُصِّلَتْ اياتُهُ ءَاَعْجَمِىٌ وَ عَرَبىٌ قُلْ هُوَ هر گاه آن را قـرآنـى عـجـمـى قـرار مـى داديـم حـتـمـاً مـى گـفتند: چرا آياتش ‍ روشن نيست ؟! قرآن عجمى از پيغمبرى عربى ؟! بگو اين (كتاب ) براى كسانى كه ايمان آورده اند هدايت و درمان است .

** علم انساب ***

عـرب در عـصـر جـاهليّت به قدرى در حفظ نسب خود و سلسله اسماء نياكان خود دقيق بود كه تا قـرن دوّم هـجـرى ، افراد اجداد و نياكان خويش را تا عدنان و قحطان در حفظ داشتند. آنها در حفظ انـسـاب تـا بـه آن انـدازه اى مـبـالغـه مـى ورزيـدنـد كـه نـسـب اسـبـان عـربـى اصـيـل خـود را نـيـز در حـفـظ داشتند. كتاب (انساب الخيل ) هشام محمد بن الكلبى در همين موضوع نوشته شده است .(42)

بـا ايـن هـمـه ، آنـچـه از انـسـاب قـبـايـل عـرب در كـتـاب هـاى انـسـاب در دسـتـرس مـا هـست ، به دليل اختلاط قبيله ها، نسل ها و فرزند خواندگى نزد اعراب مورد شك و ترديد بسيار است .

البته آنچه در اين مورد قابل تـوجـّه اسـت ايـن اسـت كه علم انساب بين عرب ها از مظاهر و جلوه هاى تعصّبات قومى و قبيله اى نشاءت يافته ، و به هيچ وجه خاستگاه منطقى و فرهنگى نداشته است .

(اَلا فَالْحَذَر اَلْحَذَر مِنْ طاعَةِ ساداتِكم وَ كُبَرائِكُم ... اَلَّذينَ تَكَبَّرُوا

عَنْ حَسَبِهِمْ، وَ تَرْفَعُوا فَوقَ نَسَبِهِم .)(43) علــى (ع )

غرور و تكبّر توانگران

 تـكـبـّر هـمـان صـفـت خـود بـزرگ بـيـنـى و بـرترى جويى است كه غالباً با داشتن جاه و مقام ، مـال و مـنـال و عـلم و دانـش در انسان به وجود مى آيد و ريشه اصلى آن از شرك و شركت آدمى در صفت كبريايى خداوند متعال و نسبت دادن كمالات او به خود مى باشد.

انـسان مشرك همه كمالات را به خود نسبت مى دهد درحالى كه انسان موحّد تمام كمالات را از خداى سـبـحـان مـى دانـد و به همين جهت هرگز كبر نمى ورزد چنان كه حضرت سليمان و حضرت داوود وقـتى توانمندى علمى خويش را ديدند گفتند: (اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى فَضَّلَنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنين )(44)

در عصر جاهلى ، تكبّر رؤ ساى قبايل به شكل فخرفروشى و تكاثر ظهور مى يافت كه گاهى همين فخر فروشى به درگيرى و خونريزى بين قبيله ها نيز مى انجاميد.

صاحب بلوغ الارب مى نويسد: (فخر همانا مباهات و تفاخر به اشياء خارج از وجود انسان است و نـزد خـردمـنـد فـخـر فـروشـى نـهـايـت حـمـاقـت اسـت و ايـن حالت در عرب جاهلى رايج بوده است .)(45)

در جـاهـليـت جـلسـاتـى مـنـعـقـد مـى شـده اسـت كـه مـحـور آن تـفـاخـر و تـعـاظـم بـه حـسـب و نـسب قـبايل نسبت به يكديگر و طعن و هجو يكديگر بوده ؛ كه معمولاً قبيله مغلوب براى جبران حقارت و شكست خود دست به ستيز و پيكار مى زده است .(46)

و عـدّه اى نـيـز تـحـت عـنوان حاكم و قاضى در جاهليّت ، جهت حلّ مشاجرات و درگيرى هاى قبيله اى (كـه بـه خاطر برترى جويى و مجد و علوّ قبايل نسبت به يكديگر رسوبات اين خلق و خوى ، در عصر خلافت على (ع ) نيز بوده است كه حضرت مى فرمايد:

(اَللّه اَللّهَ فى كِبْرِ الْحَمِيَّةِ وَ فَخْرِ الْجاهِلِيَّةِ.)(47)

از فخرفروشى به رسم جاهلى و تكبّر برحذر باشيد.

تـفـاخـر و تـكـاثـرطـلبـى عرب جاهلى به جايى رسيد كه دو قبيله بنى سهم و بنى عدنان به قبرستان رفتند و قبرها را نيز شمردند!

آلوسـى مـى نـويـسـد: (بـنـوسهم و بنوعدنان نسبت به يكديگر فخر فروشى مى كردند و هر طـايـفـه از آنـهـا مـى گفت : (نَحْنُ اَكْثَرُ سَيِّداً وَ اَعْظَمُ رِجالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً.) وقتى طايفه عدنان غـلبـه كـرد بـنـى سـهـم بـه شـمـارش مرده ها پرداختند و از اين طريق كثرت خودشان را اثبات كـردنـد. و آيـه شـريفه (اَلْهكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ)(48) به همين معنا دلالت مى كند.(49)

برخى از مورّخان همانند هشام بن كلبى و ديگران اين جريان را درباره قبيله بنى حارثه و بنى حارث دانسته اند كه در نتيجه فرقى نمى كند. اصلِ جريان به گواهى قرآن كريم صادق است .

امير بيان على (ع ) درباره تكبّر و غرور توانگران مى فرمايد:

(وَ اَمَّا الاَْغْنِياءُ مِنْ مُتْرَفَةِ الاُْمَمِ، فَتَعَصَّبُوا لاَِّثارِ مَواقِعِ النِّعَمِ، فَقالُوا: (نَحْنُ اَكْثَرُ اَمْوالاً وَ اَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبين )(50)

و اما ثروتمندان عيّاشِ ملّت ها، تعصّباتشان و كبرشان به واسطه زر و زيور و دارايى آنهاست چنانكه خود مى گفتند: (ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است و هرگز مجازات نمى شويم .)


و محكم ترين دليل در كبر و غرور توانگران عصر جاهلى كلام خداى سبحان است كه مى فرمايد:

و همچنين ما برخى را به برخى ديگر (اغنيا را به فقرا) بيازموديم تا آنكه (به طعنه و مسخره است ؟!)

بـراى آنها غير قابل تصوّر بود كه خداوند متعال افراد فقير و ضعيف را مورد عنايت و لطف خود قرار دهد؛ چنان كه مترفين و زرداران عصر حضرت نوح (ع ) به او گفتند:

(اَنُؤْمِنُ لَكَ وَ اَتّبَعَكَ الاَْرْذَلُونَ)(51)

آيا ما به تو ايمان بياوريم درحالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟!