زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۴ -


مقدمه

اسلام با ارائه جهان بينى نوين و ديدگاه هاى جديد اجتماعى ، اقتصادى و اخلاقى ، عمده باورها و سنّت هاى جاهلى را متحوّل ساخت ؛ و درصدد بازسازى افكار و انديشه ها، بر اساس ايدلوژى جـديـد بـرآمـد. امـّا بـراى از بـيـن بـردن رسـوبـاتِ افـكـار و آداب و سنن جاهلى و تربيت جامعه نوبنياد، مطابق عقايد نوين دو مشكل اساسى وجود داشت :

الف ـ تغيير فرهنگ و ايدئولوژى از تحوّلات ديرپا و نيازمند زمان بود. و پيغمبر اسلام (ص) چـنـين فرصتى پيدا نكرد. لذا آثار اعتقادى و اخلاقى دوران كهن تا اندازه اى در افرادى كه به اسلام گرويده بودند باقى ماند.(171(

ب ـ عـدّه اى از مردم اساساً ايمان نياوردند و از روى طمع يا خوف تظاهر به اسلام نمودند. به هـمـيـن جـهـت هـمـواره ، تـلاش مـى كـردنـد مـكتب نوبنياد اسلام را در جهت تاءمين منافع خود سوق و گسترش دهند يعنى اسلام را وسيله اى براى كاميابى بيشتر خودشان از دنيا قرار دادند.

بـديـن سـان مـكـتـب اسـلام در مـقـابـل خـود عـلاوه بـر كـفـّار و مـشـركـين (كه هرگز دست از شيطنت برنداشتند.) سه دسته از مسلمان نماها را نيز داشت كه در بازگشت فرهنگ جاهلى و تضعيف اسلام مـؤ ثر بودند. و عمده حوادث معمّاگونه و اسرارآميز تاريخ اسلام از ناحيه اين مسلمانان ظاهرى طـرّاحـى و اجـراء شـده اسـت كـه جـريـان سقيفه بنى ساعده (غصب خلافت پيغمبر(ص)) و حادثه خونين عاشورا مهمّترين آنها مى باشند. اين گروه ها قدم برمى داشتند.

2 ـ كـسـانـى كـه از روى خـوف تـظـاهـر به اسلام نمودند و پس از قدرت يابى مجدّداً به كفر برگشتند.

3 ـ افـراد سـسـت اعـتـقاد و كسانى كه در اثر سستى ايمان خواسته يا ناخواسته در خدمت كفر يا نفاق بودند.

دسـيـسـه ها و توطئه هاى دو گروه نخست ، تحت عنوان (نفاق ) بحث خواهد شد. زيرا هر دو گروه در عـدم ايـمـان بـه خـدا و رسـالت پيغمبر(ص) مشتركند؛ گرچه علّت تظاهر به اسلام در آنها متفاوت است .

( وَ اُحَذِّرُكُمْ اَهْلَ النِّفاقِ، فَاِنَّهُمُ الضّالُّونَ الْمُضِلُّونَ

وَالزّالُّونَ الْمُزِلُّونَ.)(172) علــى (ع)

منافقان يا مسلمانان مصلحتى

در طـول تـاريـخ ، مـخـرّب تـريـن نقش در مبارزه با اسلام ، از آنِ منافقان است . چنان كه پيغمبر اكرم (ص) خطر اين گروه را براى دين ، بيش از كفّار و مشركين مى دانست و از توطئه آنها در حق امـت اسـلام نـگـران بـود: (مـن بـراى اُمـتـم نـه از مؤ من مى ترسم و نه از مشرك ، چرا كه مؤ من را ايـمـانـش بـاز مـى دارد و مشرك را خداوند به وسيله شركش نابود مى سازد. تنها كسانى كه از شـرّ آنـهـا بـر شـمـا مـى تـرسـم آنـهـايـى هـسـتـنـد كـه در دل مـنـافـقـنـد و در زبـان دانـا، سـخـنـانـى مـى گـويـنـد دل پـسـنـد ولى اعـمـالى دارنـد زشـت و ناپسند.)(173(

اگـر چـه در مـكـّه نـيـز اين گروه اجمالاً حضور داشتند امّا فعاليت هاى گسترده آنها پس از هجرت (پيغمبر(ص) به مدينه ) صورت گرفته است ، و لذا اكثر آيات مربوط به نفاق (مدنى ) مى باشند.

قـرآن كـريـم در آيات متعددى جريان نفاق و رذايل اخلاقى منافقين را مطرح كرده ، و شديدترين عـذاب هـاى دنـيا و آخرت را به آنها وعده داده است . و اين نيست مگر به خاطر مصيبت هاى فراوانى كـه از نـاحيه آنها به اسلام و مسلمين رسيده ؛ مصيبت هايى كه هرگز از يهود و نصارا به اسلام نـرسـيـد. و كـلام خـداونـد مـتـعـال كـه فـرمـود: (هـُمُ الْعـَدُوُّ فـَاحـْذَرْهـُمْ) اشـاره به همين گروه دارد.(174(

اختصاص يك سوره از قرآن كريم به نام (منافقين ) و توصيه بزرگان دينى به قرائت آن در اجـتـمـاع عـظـيـم نمازگزاران جمعه نيز، نشان دهنده بزرگى خطرى است كه از ناحيه اين به هر حـال آنـچـه مـسـلّم اسـت ايـن اسـت كـه عدّه اى از افرادى كه با عنوان اصحاب پيامبر(ص) عدّه اى اسـاسـاً بـا پيشرفت اسلام مخالف بودند و لذا كارشكنى مى كردند و مانع مى تراشيدند، عدّه اى ديـگـر ظـاهـراً بـراى اعـتـلاى اسـلام كـوشـش مى كردند ليكن در اين كار عزّت و دنياى خود را جـسـتـجـو مى كردند. بهمين جهت با كارهايى كه با دنياى آنان منافات داشت مخالفت مى كردند و دستورات صريح رسول خدا(ص) را زير پا مى نهادند. و گاهى حرمت حضرت (ص) را نيز مى شـكـسـتـنـد. گـرچـه اصطلاحاً به گروه دوّم منافق نمى گويند. امّا از آن جهت كه نتيجه كارشان تـفـاوت چـندانى با نتيجه كار گروه نخست ندارد تلاشهاى هر دو گروه تحت عنوان (منافقان يا مسلمانان مصلحتى ) بحث خواهد شد.

معناى نفاق

نـفـاق از (نـَفـَق ) بـه مـعـناى نقبى است در زير زمين كه درب ديگرى براى خروج دارد و درآيه شـريـفـه (فـَاِنِ اسـْتـَطـَعـْتَ اَنْ تـَبـْتـَغـِىَ نـَفـَقـاً فـِى الاَْرْضِ اَوْ سـُلَّمـاً فـِى السَّمـاءِ)(175) مـراد هـمـان نقب است ، يعنى (اگر بتوانى نقبى در زمين يا نردبانى بر آسمان بجويى .) و منافق را از آن جهت منافق مى گويند كه از درى به اسلام وارد مى شود و از درب ديگر خارج مى گردد.(176) و مرحوم طبرسى مى گويد: (به منافق از آن جهت كه از اسلام به سوى كفر خارج مى شود منافق مى گويند.)(177)

ويژگى هاى منافقان

قـرآن كريم انسان ها را از جهت تقواى اعتقادى و عبادى به سه دسته تقسيم نموده است :الف : مؤ منان و پرهيزكاران

ب : منافقان

ج : مشركان و كافران

در مـعـرّفـى گروه نخست (مؤ منان ) فرمود: (اَلَّذينَ يُؤْمِنُون بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقـْنـاهـُمْ يـُنـْفـِقـُونََ وَالَّذيـنَ بـِمـا اُنـْزِلَ اِلَيـْكَ وَ مـا اُنـْزِلَ مـِنْ قـَبـْلِكَ وَ بـِالاَّْخـِرَةِ هـُمـْ يـُوقـِنـُونَ)(178) نعمت ها و مواهبى كه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند. و آنان كـه بـه آنچه بر تو نازل گرديده بنابراين مؤ منان كسانى هستند كه هم تقواى اعتقادى دارند يعنى به خدا، روز قيامت و رسالت پيامبر خاتم (ص) ايمان دارند و هم تقواى عبادى دارند، چرا كه نماز را به پا مى دارند و هم تقواى مالى دارند؛ زيرا زكات مى پردازند.

در معرّفى گروه دوّم (منافقان ) تمام خصايصى را كه درباره مؤ منان به كار برد به صورت سلبيه بيان كرد. درباره عدم تقواى اعتقادى آنها فرمود: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ امَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاَّْخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنين )(179) گروهى از مردم كسانى هستند كه مى گويند: (به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم .) درحالى كه ايمان ندارند.

(اِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَاللّهُ يَعْلَمُ اِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ يَشْهَدُ اِنَّ الْمـُنـافـِقـيـِنَ لَكـاذِبـُونَ)(180)؛ هـنـگـامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند: (ما شـهـادت مـى دهـيـم كـه يـقـيـنـاً تـو رسـول خـدايـى . و خـداونـد مـى دانـد كـه تـو رسـول او هـسـتـى ، ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ايمان ندارند).

و دربـاره عـدم تـقواى عبادى و مالى آنها فرمود: (وَ ما مَنَعَهُمْ اَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ اِلاّ اَنَّهُمْ كـَفـَرُوا بـِاللّهِ وَ بـِرَسـُولِهِ وَ لا يـَاءْتـُونَ الصَّلوةَ اِلاّ وَ هـُمْ كـُسـالى وَ لايـُنـْفـِقـُونَ اِلاّ وَ هـُمْ كـارِهـُونَ)(181)؛ هـيـچ چـيـز مـانع قبول انفاق هاى آنها نشد، جز اينكه آنها به خدا و پـيـامـبـرش كـافـر شـدند و نماز به جاى نمى آورند جز با كسالت ، و انفاق نمى كنند مگر با كراهت . همچنين درباره منافقان فرمود: آنها كسانى هستند كه با زبان ايمان آوردند نه با قلب : (يـا اَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِى الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا امَنّا بِاَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تـُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ)(182) اى فرستاده (خدا)! آنها كه در مسير كفر شتاب مى كنند و با زبان مى گويند: (ايمان آورديم ) و قلب آنها ايمان نياورده تو را اندوهگين نسازند.

در روز امتحان و زمان فداكارى در راه دين ، اعتقادات حقيقى منافقان (يعنى كُفر) آشكار مى شود. (هـُمْ لِلْكـُفـْرِ يـَوْمـَئِذٍ اَقـْرَبُ مـِنـْهـُمْ لِلاْ يـمـانِ يـَقـُولُونَ بـِاَفـْواهـِهـِمْ مـا لَيـْسَ فـى قُلُوبِهِمْ)(183) آنها در دل هايشان نيست .

تـُصـيـبـَنـا دائِرَةٌ)(184) كـسـانـى را كـه در دل هـايـشـان بـيـمـارى اسـت مـى بـيـنـى كه در (دوستى با) آنان ، (كفّار) بر يكديگر پيشى مى گيرند، و مى گويند: (مى ترسيم حادثه اى براى ما اتّفاق بيفتد).

منافق از آن جهت كه علاوه بر شك ، اهل خدعه ، خيانت و دروغ نيز هست پست ترين جايگاه را در جهنّم دارد: (اِنَّ الْمُنافِقينَ فِى الدَّرَكِ الاَْسْفَلِ مِنَ النّارِ)(185)

و حـضـرت عـلى (ع) دربـاره ويژگى هاى منافقان فرمود: (اى بندگان خدا! شما را به تقوا و پـرهيزكارى سفارش مى كنم ، و از منافقان برحذر مى دارم زيرا آنها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و خطا اندازند، به رنگ هاى گوناگون بيرون مى آيند، و به قيافه و زبان هاى متعدّد خودنمايى مى كنند، و از هر وسيله اى براى فريفتن و در هم شكستن شما استفاده مى كنند، و در هر كـمـيـنگاهى به كمين شما مى نشينند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان براى فريب مردم گام بـرمـى دارنـد. از بيراهه ها حركت مى كنند و گفتارشان به ظاهر شفابخش ، امّا كردارشان دردى اسـت درمـان نـاپـذيـر! بـر رفاه و آسايش ‍ مردم حسد مى ورزند و (اگر بر كسى ) بلايى وارد شـود خـوشـحـالنـد، و امـيدواران را ماءيوس مى كنند آنها در هر راهى كشته اى دارند و در هر دلى راهـى و در هـر مـصـيـبـتى اشك ساختگى مى ريزند. مدح و تمجيد را به يكديگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى كشند اگر چيزى بخواهند اصرار مى ورزند؛ و اگر ملامت كنند پرده درى مى نمايند.

اگـر سرپرستى به عهده شان گذارده شود از حدّ تجاوز مى كنند در برابر هر حقّى باطلى و در بـرابر هر دليل قطعى شبهه اى ؛ براى هر زنده اى قاتلى ، براى هر درى كليدى و براى هر شبى چراغى تهيه كرده اند، با اظهار ياءس و بى رغبتى مى خواهند به مطامع خويش برسند تـا بـازار خـود را گـرم سـازنـد و كـالاى خويش را به فروش برسانند سخن مى گويند ولى بـاطـل خـود را شـبيه حق جلوه مى دهند، توصيف مى كنند ولى با آراستن ظاهر راه فريب پيش و خم جلوه مى دهند آنها دار و دسته شيطانند و بدانيد حزب شيطان در زيانند.)(186)

امـّا گـروه سـوم (مـشـركـان و كـافـران ) تـقواى اعتقادى ندارند، لذا شناسايى آنان و مقابله با دسـيسه ها و نيرنگ هايشان بر مؤ منان بسيار آسان تر از شناسايى منافقان و نقشه هايشان مى باشد.

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ امَنّا باللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاْ خِرِ

وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينِ.(187) قرآن كريم

منافقان در عصر رسالت

در عـصـر پـيـامـبـر اكرم (ص) عدّه اى از مخالفان اسلام طمعاً اظهار اسلام كردند و عدّه اى ديگر چـون قـدرت مبارزه علنى با پيامبر(ص) را نداشتند و يا مبارزه آشكار را چندان مفيد نمى دانستند ظـاهـراً اسـلام را پـذيـرفـتـنـد. و بـه تـعـبير قرآن كريم به زبان خود چيزى مى گفتند كه در دل هـايـشـان بـاور نـداشـتـند.(188) گرچه اين گروه در مكّه نيز بين مسلمانان حضور داشـتـنـد امـّا مـحـلّ ظـهـورشـان مـديـنـة النـّبـى و بـعـد از هـجـرت حـضـرت رسـول (ص) بـه مـديـنـه مـى بـاشـد. آنـان به طرق مختلف با اسلام و مسلمانان مبارزه كردند. گـاهى همكار دشمنان اسلام در جبهه نظامى بودند و گاهى در جبهه اقتصادى و فرهنگى موجبات تـضـعـيف مسلمانان را پديد مى آوردند. قرآن كريم در آيات متعدد از چهره پر تزوير آنان پرده بـرداشـتـه اسـت .(189)كـه بـرخـى از مـوارد آن را در ايـن بـخـش مـطـرح مـى كنيم . و قبل از ذكر آنها، به يك شبهه پاسخ مى دهيم .

پيدايش منافقان در مكه بود يا مدينه ؟

مـمـكـن اسـت گـفـته شود محلّ پيدايش منافقان در عصر رسالت (مدينه ) مى باشد و درمكّه از نفاق خبرى نبوده است ؛ زيرا قبل از هجرت ، مسلمانان از قدرت چندانى برخوردار نبوده ، و از نظر قوا و تجهيزات مادّى به مراتب پايين تر از مشركان بوده اند؛ لذا ضرورتى نداشت كفّار ظاهراً در صـف مـسـلمـانـان قـرار گـيـرنـد تـا بـه آنـهـا آسـيـب رسـانـنـد، بـلكـه مـى تـوانـسـتـنـد بـا كمال قدرت در مقابل مسلمانان بايستند.

مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ اين شبهه مى فرمايد: (اين سخن كه چون پيامبر(ص) و مؤ منان قـدرت كـافـى نـداشـتند، پس محل پيدايش نفاق (مدينه ) و از زمان قدرت گيرى اجتماعى كسانى يافت مى شوند كه مرام انقلابيون را مى پذيرند، براى اينكه حاكميت آينده را از آن خود سازند مخصوصاً در نهضت پيامبر(ص) كه حضرت فرمود: (اگر ايمان بياوريد و اطاعت كنيد پادشاهان زمـيـن خـواهـيـد بود.)(190) پس عقلاً جايز است كه عدّه اى به پيامبر(ص) ايمان آورده باشند براى اينكه آرزوهاى ديرين خود را جامه عمل بپوشانند و به رياست اُمّت دست يابند.

و هـمـچـنـيـن مـمـكـن است عدّه اى از افرادى كه در مكّه ايمان آوردند مرتدّ شده و ارتداد خود را مخفى داشـتـه بـاشـنـد. چـنـان كـه قـرآن كـريم فرمود: (يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فـَسـَوْفَ يـَاءْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَه )(191) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود باز گردد، (به خدا زيانى نمى رساند؛) خداوند جمعيّتى را مى آورد كـه آنـهـا را دوسـت دارد و آنـان (نيز) او را دوست دارند. و از آن جا كه پس از هجرتِ حضرت (ص) بـه مـدينه بلافاصله حركت نفاق پديدار مى شود و نقش ايفا مى كند نشان دهنده اين حقيقت اسـت ، كـه در مكّه نيز اين جريان داير بوده است . زيرا بدون مقدّمات قبلى و گذشت زمان ، حركت اجتماعى آنهم به اين گستردگى ميسّر نمى گردد.)(192)

بنابراين عدّه اى از منافقان در مكّه (قبل از هجرت ) از روى (طمع ) ايمان آوردند و عدّه اى ديگر از روى تـرس و بـراى حـفظ جان خود تظاهر به اسلام نمودند مانند ابوسفيان و امويان . امّا هر دو گروه در يك جهت تلاش كردند كه عبارت بود از تضعيف خط رسالت و امامت . دراينجا برخى از خيانت هاى منافقان در عصر پيامبر(ص) را ذكر مى كنيم .

تضعيف سپاه اسلام

يـكـى از شـيـطـنـت هـاى مـنـافـقان در عصر رسالت ، همكارى با سپاه كفر و تضعيف قواى نظامى پـيـامـبـر(ص) بـا نـيـّت نابودى اسلام ، بوده است كه نمونه هايى از آن را در اينجا متذكّر مى شويم .

مـنـافـقـين در جنگ احد: در جنگ احد، هنگامى كه مسلمانان به فرماندهى پيامبر(ص) به طرف دامنه كـوه (احـد) حـركـت مـى كـردنـد، در نـيـمـه راه (عـبـداللّه بـن ابـىّ بـن سـلول ) هـمـراه عـدّه اى از مـنـافـقـيـن و اهـل شـك و تـرديـد، بـازگـشـتـنـد تـا بـه خيال خود روحيّه مسلمانان را قرآن كريم فرمود: (لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ مازادُوكُمْ اِلاّ خَبالاً وَ لاََوْضَعُوا خـِلالَكـُمْ يـَبـْغـُونـَكـُمْ الفـِتْنَةَ وَ خارج مى شدند، جز اضطراب و ترديد، چيزى بر شما نمى افـزودنـد؛ و بـه سـرعت در بين و ضعيف ) هستند كه به سخنان آنها كاملاً گوش فرا مى دهند؛ و خداوند ظالمان را مى شناسد.

حـوادث تـلخـى كـه در جـريـان جـنگ (اُحُدْ) رخ داد، نشان دهنده اين حقيقت بود كه برخى از منافقان براى تخريب روحيه مسلمانان به منطقه (اُحُد) آمده بودند. از جمله كارهاى آنها شايعه كشته شدن پـيامبر(ص) بود. خداوند متعال در پاسخ آنان فرمود: (وَ ما مُحَمّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسـُلُ اَفـَاِنْ مـاتَ اَوْ قـُتـِلَ اِنـْقـَلَبتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِىَ اللّهُ الشّاكِرينَ).(193)

مـحـمـّد(ص) فـقـط فرستاده خداست ؛ و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند؛ آيا اگر او بـمـيـرد و يـا كـشته شود، شما به عقب برمى گرديد؟! (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟!) و هر كس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضررى نمى رساند، و خداوند به زودى شاكران (و استقامت كنندگان ) را پاداش خواهد داد.

مـنـافـقـان در خـدمـت يـهـود: در مـاه ربـيـع الاوّل سـال چـهـارم هـجـرى ، پـيـامـبر(ص) براى انجام كارى به سوى يهوديان (بنى نضير) رهسپار شـدنـد.(194) پـس از ايـنـكـه پـيـامـبر(ص) به قلعه آنها رسيد در كنار ديوارى به اسـتـراحـت پـرداخـت . در ايـن حـال يـهـوديـان بـرخـلاف مـعـاهـدات خـود بـا مـسـلمانان تصميم به قـتـل حـضـرت (ص) گـرفـتـنـد. درحـالى كـه (عـمـرو بن جحاش بن كَعب ) جهت پرتاب سنگ به حضرت (ص) بالاى بام مى رفت ، رسول خدا(ص) به وسيله وحى از تصميم (بنى نضير) با خـبـر شـد و بـه سـرعـت بـه طـرف مـديـنـه حـركـت كـرده اصـحاب خود را براى جنگ آماده ساخت . پيامبر(ص) (محمّد بن مَسْلَمَه ) را نزد آنان فرستاد و به آنها ده روز مهلت داد كه شهر مدينه را تـرك كنند و فرمود: پس از پايان اين مدّت ، هر كس (از يهود بنى نضير) ديده شود گردنش را مى زنم !

يـهـوديـان چـنـد روزى در تـهـيّه وسايل سفر بودند تا منطقه مدينه را ترك كنند؛ امّا گروهى از مـنـافـقـان هـمـانـنـد عـبـداللّه بـن اُبـىّ، وَديـعـه و مـالك بـن ابـى قَوْقل كسى را نزد (بنى نضير) فرستادند. و از آنها خواستند در قلعه خود بمانند و دفاع كنند و قـول هـمـكـارى بـه آنـهـا دادند. عبدالله بن ابىّ گفت : (دو هزار نفر از قبيله ام و ديگران با من هـمـراهـند و اينان به قرآن كريم درباره اين اقدام منافقان فرمود: (اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذين نافَقُوا يـَقـُولُونَ لاِِخـْوانِهِم والَّذينَ كَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ لَئِن اُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطيعُ فيكُمْ اَحـَداً اَبـَداً وَ اِنْ قـُوتـِلتـُمْ آيـا مـنـافـقـان را نـديـدى كـه پـيـوسـتـه بـه بـرادران كفّارشان از اهـل كـتـاب مـى گـفـتند: (هرگاه شما را (از وطن ) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هـرگـز سـخـن هـيـچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد؛ و اگر با شما پيكار شود، ياريتان خواهيم نمود) خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند.

مـنـافقان در غزوه خندق : در سال پنجم هجرى مشركان با همكارى چند تن از يهوديان بنى نضير بـه مـديـنـه حـمـله كـردنـد و بـه تـعـبـيـر قـرآن كـريـم از بـالا و پـايـيـن بـه مـديـنـه روآوردنـد.(195) عـدّه اى از مـسـلمـانـان قـلوبـشـان بـه لرزه افـتـاد و در مـورد خداوند مـتـعـال گمان هاى باطل بردند(196) و عدّه اى از منافقين نيز وعده هاى پيامبر(ص) را فـريـب دانـستند و براى تضعيف روحيه مسلمانان تلاش كردند: (وَ اِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذينَ فـى قـُلُوبـِهـِمْ مـَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رسُولُهُ اِلاّ غُرُوراًَ وَ اِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا اَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَاءْذِنُ فَرى قٌ مِنْهُمُ النَبِىَّ يقُولُونَ اِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِىَ بِعَوْرَةٍ اِنْ يـُريـدُونَ اِلاّ فـِراراً)(197) در آن هـنـگـام مـنـافـقـان و آنـان كـه در دل هـايـشـان شـك و ريـب بـود بـا يـكـديـگـر مـى گـفـتـنـد آن وعـدهـا كـه خـدا و رسـول بـه مـا دادند، غرور و فريبى بيش نبود و در آن وقت طايفه اى از كفّار و منافقان ، گفتند اى يـثـربـيـان ديـگـر شـمـا را در مـديـنـه جـاى مـانـدن نـيـسـت بـازگـرديـد و در آنـحـال گروهى از آنها براى رفتن از پيغمبر(ص) اجازه خواسته ، مى گفتند خانه هاى ما ديوار ندارد درصورتى كه دروغ مى گفتند و مقصودشان چيزى جز فرار از جبهه جنگ نبود!

مـنـافـقـان در جـنـگ تـبـوك : جـنـگ تـبـوك در سـال نـهـم هـجـرت ، بـا هـدف سـركـوب سـپـاه (هـِرقـِل ) كـه قـصـد حـمـله بـه مـديـنـه را داشـت انـجـام گـرفـت . آنـچـه در ايـن جـنـگ قابل توجّه است درگيرى و جنگ نيست چون جنگى صورت نگرفت (جز يك مورد درگيرى محدود با بعضى از عرب ها) مهمّ در اين جنگ آزمايش مؤ منين و تشخيص منافقين و حركات آنها قرآن كريم از رفـتار كافرمنشانه آنها پرده مى افكَنَد و با فرستادن بخش اعظم سوره (توبه ) ماهيّت آنان را بر مسلمانان آشكار مى سازد؛ و به پيامبر(ص) مى فرمايد:

اگـر بـه كـسـانـى كـه آمـدنـد و از تـو اجازه مرخصى گرفتند اجازه نداده بودى راستگويان و دروغـگـويـان را مـى شـنـاخـتـى . زيـرا هـمه پى مى بردند به اينكه شركت همگانى براى جهاد صـورت كـسـانـى كـه بـه خداى يگانه و روز جزاء باور دارند اجازه مرخصى نمى گرفتند، و فـقـط كـسـانـى اجازه مرخصى مى گرفتند كه به خداى يگانه و دوره بازپسين باور ندارند و دل هـايـشـان بـه كژى ، آلوده است و در نتيجه آن در كژى مى لولند و آنان در پى اين هستند كه مـسـلمـانـان را از ديـن بـگـردانـنـد و كـارهـا را بـه وضـع پـيشين بازگردانند... آنان در منجلاب بـرگشتگى و گرايش به كفرند... اگر خواه يا ناخواه در تاءمين هزينه جهاد شركت دارند چون كـافـر و زشـتـكارند ماءجور و درخور پاداش نخواهند بود عاملى كه سبب شده كمكهاى مالى ، كه براى تاءمين هزينه هاى ضرورى مى كنند پذيرفته درگاه خدا نشود اين است كه آنان به خداى يـگـانـه و پـيـامـبـرش كـافـر شـده انـد. و نـمـى شـود نـمـاز بـخـوانـنـد و در حـال كـسـالت و تـنـبـلى نـبـاشـنـد و نـمـى شـود در تـاءمـيـن هـزيـنه هاى ضرورى شركت كنند و نـاخوشدل نباشند... قسم به خدا مى خورند كه از شما و جزء ملت اسلامى هستند، درحالى كه از شـمـا و جـزء شما نيستند بلكه جماعتى ترسو هستند كه از ترس ، اظهار مسلمانى مى كنند... به آنـان بـگـو كـه پـس از ايـمـان آوردنـتـان كـافـر شـده ايـد؛ بـه ايـن دليـل كـه از انجام وظيفه جهاد رخ برتافته ايد... مردان منافق و زنان منافق از گروه اجتماعى و اعتقادى يكديگرند؛ ديگران را به سوى ناروا دعوت مى كنند. و فرمان به ناحق صادر مى كنند. و از شايسته و روا برحذر مى دارند و قدرت هاى مالى و بدنى خود را از صرف شدن در راه حق بازمى گيرند... .(198)

فـشـار اقـتـصـادى : شـگرد ديگر منافقان ، براى تضعيف خط رسالت ، ايجاد محدوديت اقتصادى براى مسلمانان بوده كه خداوند متعال از توطئه آنها پرده برمى دارد:

(هـُمُ الَّذيـنَ يـَقـُولُونُ لا تـُنـْفـِقـُوا عـَلى مـَنْ عـِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَفْقَهُونَ)(199)

آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـى گـويـنـد: (بـه افـرادى كـه نـزد رسـول خـدا هـسـتـنـد انـفـاق نـكـنـيـد تـا پـراكـنـده شـونـد.) (غافل از آنكه ) خزاين آسمان ها و زمين از آن خداست ، ولى منافقان نمى فهمند.

... شما را از منافقان برحذر مى دارم . زيرا آن ها گمراه و گمراه كننده اند... در برابر هر حقى

بـاطـلى و دربـرابـر هـر دليـل قطعى شبهه اى دارند.(200) علــى (ع)

القاء شبهه و ايجاد ترديد در مبانى عقيدتى

مـنـافـقان براى القاء شبهه در مبانى اعتقادى مسلمانان و ايجاد انحرافات فكرى ، تا آنجا پيش رفتند كه پايگاهى به نام (مسجد ضرار) بنا كردند. و اگر پيك الهى ، پيغمبر(ص) را از اين تـوطـئه مـنافقان آگاه نمى ساخت ، معلوم نبود چه انحرافات بزرگى از اين ناحيه متوجّه اسلام مى گرديد. خداوند متعال در افشاى اين توطئه مى فرمايد:

(وَالَّذيـنَ اتَّخـَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ اِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسـُولَهُ مـِنْ قـَبـْلُ وَ لَيـَحـْلِفـُنَّ اِنْ اَرَدْنـا اِلاّ الْحـُسـْنـى وَاللّهُ يـَشـْهـَدُ اِنَّهـُمـْ لَكاذِبُونَ)(201)

و كسانى كه مسجدى ساختند براى ضرر زدن (به اسلام و مسلمين ) و تقويت كفر و ايجاد تفرقه مـيـان مـؤ مـنـان . و پـايگاه و كمينگاهى براى كسانى كه قبلاً با خدا و رسولش جنگيده اند. آنها قسم مى خورند كه نيّتى جز نيكى ندارند و خداوند شهادت مى دهد كه آنان دروغگويند.

مـفـسـّران در شـاءن نـزول آيـه شـريـفـه مـى نويسند: (ابو عامر) كه از دشمنان پيامبر خدا(ص) بـود(202) بـه روم پـنـاهـنده شد. او كه ارتباط نزديكى با منافقان مدينه داشت ، در نـامـه اى بـه آنـهـا نـويـد داد كـه لشـكـرى آراسـتـه از روم بـه كـمكشان خواهد آمد. لذا لازم است پايگاهى در مدينه بسازند و فعاليّت هاى فرهنگى خود را آغاز نمايند.

هنگامى كه پيامبر(ص) عازم (تبوك ) بود نمايندگان حزب نفاق ، خدمت حضرت (ص) رسيدند و ضـمـن عـذرخـواهـى از عدم توان شركت در جنگ از پيامبر(ص) خواستند تا با نماز در مسجدى كه بنا كرده اند آن را تبرّك نمايند. حضرت (ص) فرمود بعد از بازگشت به مدينه دعوت آنان را اجـابـت خـواهـد كـرد. در ايـن فـاصـله آيـات 107 تـا 110 سـوره تـوبـه نازل ضرار را منهدم كرد و سوزاند.(203)

مـنـافـقـان بـراى ايـجاد ترديد نسبت به مبانى عقيدتى مسلمانان از هر فرصتى بهره مى جستند آنان در جنگ احزاب پس از آن كه مسلمانان در وضعيت سختى قرار گرفتند. گفتند: (وعده هاى خدا و رسـولش جز فريبى بيش نبود.(204) و اگر شهيدى از جبهه جنگ مى آوردند براى افـزون سـاخـتـن داغ بـازمـانـدگـان و ايـجـاد تـرديـد در دل آنان مى گفتند: (اگر آنها از ما پيروى مى كردند، كشته نمى شدند.)(205)

وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ وَدَعْ اَذاهُمْ وَتَوَكَّلْ

عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً.(206) قرآن كريم

تضعيف شخصيّت و قداست پيامبر اكرم (ص)

يكى از خيانت هاى منافقان در حق اسلام و مسلمانان ، اقدام به تخريب شخصيّت و قداست نبى مكرّم اسـلام (ص) بـوده ، كـه به روش هاى گوناگون انجام گرفته است ، براى اثبات اين مطلب به نمونه هاى عينى آن در عصر رسالت اشاره مى كنيم .

حديث اِفك

در غـروه بـنـى مـصـطلق به يكى از همسران پيامبر(ص) نسبت ناروايى داده شد كه دركتاب هاى تـاريـخى به (حديث اِفك ) معروف است . در اين كه كدام يك از همسران حضرت (ص) مورد اتهام قـرار گرفته ، و چه كسى اين اتّهام را وارد كرده است ، بين مورخان اتفاق نظر نيست . امّا آنچه كـه مورد تاءييد قرآن كريم قرار گرفته ؛ و جاى ترديدى در آن نيست اين است كه نسبت ناروا از طـرف هـمـيـن مـسـلمـان نـمـاهـا ـ مـنـافقان ـ كه از اصحاب پيامبر(ص) محسوب مى شدند و همراه پـيـامـبـر(ص) بـودنـد، صـورت گـرفـته است . تا از اين طريق شخصيّت آن حضرت (ص) را خدشه دار نمايند و حرمت و قداست او را بشكنند. قرآن كريم مى فرمايد:

(اِنَّ الَّذيـنَ جـَآءُوا بـِالاِْفـْكِ عـُصْبَةٌ مَنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِى ءٍ مِّنْهُمْ مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَالَّذى تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ)(207)

مـسـلّمـاً كـسـانـى كـه آن تـهـمـت عـظـيـم را عـنـوان كـردنـد گـروهـى (مـتـشـكـل و توطئه گر) از شما بودند؛ امّا گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است ، بلكه خير شـمـا در آن است ؛ آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند؛ و از بين آنان ، كسى كه بخش مهمّ آن را برعهده داشت عذاب عظيمى براى اوست .

اهانت آشكار

عـتـرت طـاهـريـن سـفـارش كـرد و بـه مـنـزل بـرگـشـت . عـدّه اى از اصـحـاب نـيـز در مـنـزل آن حـضـرت (ص) اجـتـمـاع كـردند. پيامبر(ص) براى تثبيت آنچه در غدير خم و مكان هاى ديـگـر در مـورد اهـل بيت (ع) و كتاب اللّه توصيه كرده بود فرمود: (هَلُمَّ اءَكْتُبُ لَكُمْ كِتاباً لَنْ تـَضـِلُّوا بـَعـْدَهُ). بـياوريد براى شما چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد. ناگهان عمر جمله اى گفت كه معنايش اين بود: (اَنَّ الْوَجَعَ قَدْ غَلَبَ عَلى رَسُولِ الله (ص))؛ همانا درد بـر پـيـامـبـر غـلبـه كـرده اسـت (208) و از ايـن سخن عمر، بين اصحاب اختلاف ايجاد شد.(209)

جعل حديث

يكى ديگر از خيانت هاى منافقان در حق پيامبر(ص)، ساختن حديث از خود و نسبت دادن آن به پيامبر اسلام بوده است . على (ع) وقتى ناقلين حديث را دسته بندى مى كند مى فرمايد:

نـخـسـت مـنـافق است كه نقاب اسلام را به چهره زده ، نه از گناه باكى دارد و نه از آن دورى مى كند. و عمداً به پيامبر(ص) دروغ مى بندد. اگر مردم مى دانستند كه اين شخص ، منافق و دروغگو اسـت از او قـبـول نـمـى كـردنـد و تـصـديـقـش نمى نمودند (اما چون از واقعيت او آگاه نيستند) مى گويند: وى از صحابه رسول خدا(ص) است ؛ پيامبر را ديده از او حديث شنيده و مطالب را از او دريافت كرده است به همين دليل به گفته اش ترتيب اثر مى دهند. درحالى كه خداوند شما را از وضـع مـنـافـقـان آن چنان كه بايد آگاه ساخته ، و چنانكه لازم بود اوصاف آنان را براى شما برشمرده است .(210)

پيامبر(ص) براى منع منافقان از اين شيطنت فرمود: (مَنْ كَذَبَ عَلىَّ مُتَعَمّداً فَلْيَتَبَوّاء مَقْعَدَهُ مـِنَ النـّارِ)(211). هر كس عمداً به من دروغ ببندد جايگاه خويش را در آتش جهنم بايد انتخاب كند).

اوج شيطنت و تهديد الهى

آنـهـا اذيـت و آزار حـضـرت (ص) و مـؤ مـنـان را بـه جـايـى رسـانـدنـد كـه خـداونـد متعال آنها را (لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَالَّذينَ فى قُلُوبِهمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فى الْمَدينةِ تَقْتيلاً)؛(212)

اگـر مـنـافـقـان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دسـت از كـار خـود بـرنـدارنـد، تـو را بـر ضـد آنان مى شورانيم ، سپس جز مدت كوتاهى نمى تـوانـنـد در كـنـار تـو در ايـن شـهـر بـمـانـند. و از همه جا طرد مى شوند و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد.

اجتهاد در برابر اوامر رسول خدا(ص)

بـرخـى از مـسـلمـانـان بـه بـهـانـه هـاى گـونـاگون در موارد متعدّدى با فرمان هاى پيامبر(ص)مخالفت نمودند. درحالى كه امر خداى سبحان را شنيده بودند كه فرمود: (و ما اتيكُمُ الرَّسُولُ فـَخـُذُوهُ وَ مـا نـَهـاكـُمْ عـَنـْهُ فـَانـْتـَهـُوا).(213) بـه آنـچـه پـيـامبر(ص) امر مى كند عـمـل كنيد و از آنچه نهى مى نمايد دورى گزينيد. (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُّوحى )(214) [پـيـامـبـر(ص)] هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد بلكه آنچه مى گويد وحى الهى است .

در اينجا به چند نمونه از اجتهاد اصحاب در مقابل فرمايش صريح پيامبر اكرم (ص) اشاره مى كنيم .

الف ـ فـرمـان رسـول خـدا(ص) بـه كـشـتـن (ذوالثـديـه )(215): احـمـد بـن حـنـبـل از ابـوسـعـيـد خـدرى چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: (ابـوبـكـر نـزد رسـول خـدا(ص) آمـد و عـرض كـرد اى پـيـامبر خدا من از منطقه اى با اين نام و نشان مى گذشتم مـردى خـوش مـنـظـر را ديـدم كـه در كمال خشوع مشغول نماز بود. پيامبر(ص) به او فرمان داد: (برو او را به قتل برسان !) ابوبكر رفت ولى وقتى او را به آن حالت ديد راضى نشد او را بـكـشد. لذا به محضر رسول خدا(ص) بازگشت . پيامبر(ص) به عمر فرمان داد (برو و او را بكش !) عمر رفت و او را در همان حال ديد كه ابوبكر ديده بود. وى نيز دستور را اجراء نكرد.

برگشت و عرض كرد: اى رسول خـدا(ص) او را نـديـدم . حـضـرت فـرمـود: (ايـن شـخص و طرفدارانش ، قرآن را مى خوانند ولى لقـلقـه زبـان اسـت و در اعـمـاق وجـودشـان جـاى هـرگـز بـازنـخـواهند گشت اينها را بكشيد كه بدترين مخلوق روى زمينند.)(216)

ب ـ تـخـلّف از لشـكـر (اسـامـة ): پـيـامـبـر اكـرم (ص) بـا اهداف بلندى كه از اعزام اين لشكر دنـبـال مـى كرد شخصاً آنها را مجهّز كرد و بزرگان مهاجران و انصار را تحت فرماندهى (اسامة بـن زيـد) بـه سـمـت روم فـرسـتـاد و بـارهـا مـجـاهـدان را بـه ايـن امـر تـحـريـص نمود. با اين حـال ، تـاريـخ از طـعـنـه آنـهـا بـه فـرمـانـدهـى اسامه و تخلّف عدّه كثيرى از مسلمانان مصلحتى گزارش كرده است .(217) در مباحث آينده توضيحات بيشترى در اين باره خواهيم داد.

ج ـ مـخـالفـت بـا پـيـامـبـر(ص) در صـلح حـديـبـيـه : پـيـامـبـر(ص) در صـلح حـديـبـيـه (سـال شـشـم هـجـرى ) بـه آنـچه فرمان الهى بود عمل كرد. لكن برخى از صحابه كه هرگز پـيـامـبـر(ص) را درك نـكـردنـد و بـه او ايـمـان نـيـاوردند با حضرت مخالفت نمودند آنگاه كه شرايط صلح نيز نوشته شد (عمر) با حضرت (ص) مخالفت كرد. نهايتاً كار به جايى رسيد كـه ابـوبـكـر وارد قـضـيـه شـد و بـه او گـفـت : آيـا او رسـول خـدا نـيـسـت ؟ اگـر چـنـيـن اسـت مـخـالف دسـتـور خـدا عمل نمى كند.(218)

د ـ مـوارد ديـگـر: هـمـچـنـيـن مـخـالفت با نحوه تقسيم غنايم جنگ حُنين به دست پيامبر، مخالفت با گـرفـتـن فديه از اسيران بدر، مخالفت با امر آن حضرت (ص) به نحر بعضى از شترها در جـنگ تبوك (به علت گرسنگى )، مخالفت با بعضى از تصميمات آن حضرت (ص) در جنگ اُحد و نـمـاز بـر (عبدالله بن اُبى ) و... از مواردِ مخالفت صريح با دستورات پيامبر(ص) است كه به جهت ضيق مجال از تفصيل آنها صرف نظر مى كنيم .(219)

پاسخ يك پرسش

در اينجا طرح اين پرسش مفيد است ، كه اگر اوضاع عصر رسالت چنين بود كه ترسيم عظيمى بـراى جـهـان اسـلام بـه حـسـاب مـى آمـدنـد، چـرا رسـول الله (ص) آنـها را مفتضح نكرد و مانع شركتشان در جنگ ها نشد و به مردم معرّفى ننمود؟

با دقّت در نكات ذيل پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد شد.

تشکیلات و نیروهای جـديـد در مـقـابـل اسـلام بـود. و از آنـجـا كـه اين نيروها از تشكيلات درونى مسلمانان كاملاً آگاه بـودنـد و قـوّت و ضـعـف آنـها را مى دانستند به مراتب خطرناك تر از يهوديان و مشركان ديگر بودند و از اين ناحيه خطر جدّى متوجّه اسلام و مسلمانان مى گرديد.

2 ـ اگر حضرت رسول (ص) منافقان را در مدينه رها مى كرد و همراه خود به جنگ ها نمى برد؛ يـقـيـناً خطرى كه از باقى ماندن آنها در مدينه متوجّه اسلام مى شد بزرگ تر بود. چنان كه در جنگ تبوك وقتى حضرت (ص) به عدّه اى از آنها اجازه داد در مدينه بمانند، مجبور شد على (ع)، قـهـرمـان مـيـدان هـاى نـبـرد را در مـديـنـه بـگذارد تا از شيطنت منافقان جلوگيرى نمايد. با اين حـال ، آنـهـا مـسـجـد ضـرار را سـاخـتـنـد و اگر پيك الهى نمى آمد خطرى بزرگ متوجّه اسلام مى گرديد.

3 ـ وقـتـى وجود آنها تهديد جدّى عليه دين نبود و تظاهر به اسلام مى كردند؛ و علناً با اسلام نمى جنگيدند، پيامبر(ص) به آنها فرصت مى داد تا شايد به فطرت خود برگردند و ايمان واقـعـى بـيـاورنـد. بـه عـنـوان نـمـونـه پـيـامـبـر اسـلام (ص) بـه عـدّه اى زمـيـن و مال مى داد (مؤ لّفة قلوبهم ) تا به اسلام گرايش پيدا كنند.

پـيـامـبر(ص) آنقدر بزرگوارانه با افراد برخورد مى كرد كه روزى عمرو بن العاص گمان كـرد بهترين صحابه رسول الله (ص) است ! از اين رو گُمان خود را با حضرت مطرح نمود و پاسخ منفى شنيد.(220)

4 ـ پيامبر(ص) با اين افراد با مدارا رفتار كرد تا فرزندان و بستگان آنها كه به نحوى در خـدمـت اسـلام بـودنـد از ديـن روگـردان نـشـونـد و جـامـعـه نـوبـنـيـاد اسـلامـى ، مشكل درونى در مدينه پيدا نكند.

5 ـ بـرخـورد آشـكـار پـيامبر(ص) با افرادى كه ظاهراً مسلمان بودند، اطمينان به مذهب جديد را ازبين مى برد. مخصوصاً اگر نمى توانست ، راز اين برخورد را به ديگران بفهماند.

امـّا چـنـيـن نبود كه پيامبر(ص) درباره آنها هيچ سخنى نگويد. بلكه در حدّ امكان و مصلحت جامعه اسـلامـى ، مـسـلمـانـان را از بـرنـامه ها و توطئه هاى آن ها مطّلع مى ساخت . ايشان در موارد متعدّد مـسـلمانان را از خطر منافقان آگاه نمود؛ و از آنان برحذر داشت . كارها و همچنين آيات متعدد قرآن كريم درباره منافقان را به اطّلاع مردم رساند.(221)

تــذكّر

در پايان اين گفتار اين نكته را يادآور مى شويم كه از نظر قرآن كريم ، نهج البلاغه وكتاب هـاى تـاريخ وجود مسلمانان مصلحتى ـ منافقان ـ از آغاز بعثت تا رحلت پيامبر(ص) به عنوان يك جـريـان خـزنـده در درون صـحـابه محرز و قطعى مى باشد و خيانت هاى فراوانى از ناحيه آنها مـتـوجـّه اسـلام گـرديـده اسـت . ايـنـان بـا رحـلت حـضـرت (ص) آشـكـار عـمـل مـى كردند و لذا جريانى به نام مساءله نفاق در عصر خلافت ديده نمى شود و اين قضيه ، يعنى نبودن مساءله نفاق در عصر خلافتِ خلفاى سه گانه ، اتّفاقى نيست . حوادث معمّا گونه صـدر اسـلام را نـيـز بـايـد از تـوطـئه هـاى ايـن گـروه شـمـرد. بـه فضل خداى كريم ، در فصل آينده توضيحات بيشترى در اين زمينه خواهيم داد.