ثانياً، در تمام تواريخ معتبر و
اشعار دعبل ، قبر يحيى در جوزجان ذكر شده و در همه كتب بلدان دربـاره جوزجان مى
نويسند: (اِسْمُ كُورَةٍ واسِعَةٍ مِنْ كُوَر بَلْخٍ بِخُراسان ، و هى بينَ مَرْوِ
الرُّودِ وَ بَلْخ و يُقالُ لِقَصْبَتِهَا الْيَهُودِيَّةِ وَ مِنْ مُدُنِهَا
الاَْنْبارُ و فَاريَاب و كِلاَرْ... .) (يعنى : جوزجان نام منطقه وسيعى از مناطق
بلخ در خراسان است كه بين مرو رود و بلخ واقع شده و مركز آن به نام يهوديّه معروف
مى باشد. شهرهاى مهمّ آن منطقه انبار و فارياب و كلار است .)
در خـور ذكـر اسـت كـه مـنـطـقـه وسـيـعـى از شـمـال شـرقـى ايـران كـه شـامـل
بـخـشـى از افـغـانـسـتـان و تـركـمـنـسـتـان و ديـگـر كـشـورهـاى شمال خراسان مى
باشد ، در قديم كلاًّ به (خراسان)معروف بوده است .
صـاحـب مـعـجم البلدان سپس مى نويسد: (و بِها قُتِلَ يَحيَى بنُ زَيْد بْنِ عَلِىِّ
بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّبْنِاَبى طالِبٍ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ) (يعنى : در
جوزجان ، يحيى فرزند زيد بن على بن الحسين (ع)، كشته شد.)(523)
شعرِ كثير نهشلى درباره يحيى نيز اشاره به همين مطلب دارد كه مى گويد:
(سَقى مُزْنُ السَّحابِ اِذَا اسْتَقَلَّتْ
مَصارِعَ فِتْيَةٍ بِالْجَوْزِجانِ.)(524)
هنگامى كه ابر باران دار، بالا رفت ، قتلگاه جوانانى را در جوزجان سيراب كرد.
دعبل خزاعي نيز در شعر خود به قبر او اشاره كرده گويد:
(وَ قَبْرٌ بِاَرْضِ الْجَوْزِجانِ مَحَلُّهُ
وَ قَبْرٌ بِباخَمْرا لَدَى الغُرُبات ...)(525)
قـبـرى در سرزمين جوزجان و قبر ديگرى از خاندان پيامبر در(باَخمْرا)(526)
دور از وطن است .
لازم بـه ذكـر اسـت كـه نـام اسـتـان جـوزجان و مزار شريف در افغانستان ، معروف و
قبر يحيى ، مشهدى با جلالت و مورد زيارت و عنايت شيعيان مى باشد.
ايـن بـار سـرزمـيـن خـراسـان و جـوزجـان شـاهـد نـبـردى بـيـن حـق و بـاطـل بـود.
قيام يحيى امتداد همان خط سرخ عاشورا و كوفه بود و اين بار فرزند ديگرى از امـام
حـسـيـن (ع) و جـمـعـى از شـيـعـيـان مـظـلوم ، مـردانـه در مقابل حكومت جائر اموى
و مروانى ايستادند، جنگيدند و شربت شهادت نوشيدند. خون آنان همچون رودى خـروشـان از
سـرزمـيـن خـراسـان ، حـركـت كـرد و تـبـديـل بـه دريـايـى شد كه خودكامگان و
حاكمان جانى اموى را در خود غرق نمود و حماسه اى جاويد از خود به جاى نهاد.
انتقام الهى
(فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذينَ اَجْرَمُوا وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ
الْمُؤ مِنين) ؛(527)
ما از جنايت كاران انتقام گرفتيم و بر ما است يارى مؤ منان .
امام صادق (ع) فرمودند:
(اُذِنَ في هَلاكِ بَني اُمَيَّةَ بَعْدَ اِحْراقِهِمْ زَيْداً بِسَبْعَةِ
اَيّامٍ.)(528)
هـفـت روز پـس از آن كـه بـنـى امـيـّه بدن زيد را سوزاندند، خداوند هلاكت و نابودى
آنان را اراده نمود.
هلاكت و نابودى حكومت هزارماهه و جائرانه بنى اميّه يكى از آثار و نتايج قيام مقدّس
امام حسين (ع)و نهضت زيد(ع) بود. و سرگذشت بنى اميّه پس از آن همه جنايت ، خود
درس عبرتى است .
در ايـن جـا، تـوجـّه بـه يـك نـكـتـه ضـرورى اسـت : بـنـى امـيـّه چـهـار سال بدن
زيد(ع) را بالاى دار نگه داشتند و در 125 ه . ق . موقعى كه يحيى ، فرزند قهرمان
زيد(ع) قيام كرد، به دستور وليد، خليفه اموى ، بدن زيد را از دار پايين آوردند و
سوزاندند (كـه شـرح آن گـذشـت .) امـّا سـقـوط امـويـان و روى كـار آمـدن
عـبـّاسـيـان در سال 132 ه . ق بوده است ؛ يعنى بنى اميّه هفت سال پس از سوزاندن
بدن زيد، سقوط كردند.
بـا تـوجـّه بـه روايـت مـذكـور از امـام صـادق (ع) در تـبـيـيـن اشكال مزبور، مى
توان گفت : پروردگار اذن هلاكت داد و زمينه سقوط و نابودى بنى اميّه را هفت روز پس
از سوزاندن بدن زيد فراهم نمود، اما هلاكت آنان بعداً عملى شد.
احـتـمـال ديـگـر ايـن كـه مـمـكـن اسـت مـقـصـود از كـلمـه (يـوم)سال و دوره باشد
كه در روايت مزبور، از آن به (ايّام)تعبير شده است .
محمّد حلبى از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود:
(اِنَّ آلَ اَبـى سـُفـْيـانَ قـَتَلُوا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلىٍ ـ صَلَواتُ اللّه
عَلَيهِ ـ فَنَزَعَ اللّهُ مُلْكَهُمْ وَ قـَتـَلَ هـِشـامٌ زَيـْدَ بـْنَ عـلىٍ(ع)
فـَنـَزَعَ اللّهُ مُلْكَهُ وَ قَتَلَ الْوَليدُ يَحْيَى بْنَ زَيْدٍ رَحِمَهُ
اللّهُ، فَنَزَع اللّهُ مُلْكَهُ.)(529)
دودمان ابوسفيان حسين بن على را كشتند، خداوند هم حكومت را از آنان گرفت . هشام ،
زيد را كشت ، خداوند حكومت او را هم زايل كرد. وليد نيز يحيى را كشت ، خداوند حكومت
و ملك او را نابود ساخت .
قـيـام عـاشـورا و نـهـضـت مـقـدّس زيـد(ع) و شـهـادت او و يـارانـش اثـر مـهـمـّى
در زوال مـلك بنى اميّه داشت و نتايج خطيرى از آن به دست آمد. قيام زيد(ع) نيز با
شهادت او تمام نـشـد و انـقـلابـيـان و شـيـعـيـان و مـسلمانان بيدار به رهبرى
فرزند رشيد زيد، يحيى ، پرچم شـورش و قيام بر ضدّ حكومت اموى را به دست گرفتند.
وصيّت زيد(ع) نيز اين بود كه هنگام شـهـادت بـه فـرزنـدش يادآور شد: (فرزندم ، با
اين قوم نبرد كن .)(530)
يحيى مـانـنـد پـدر بـزرگـوارش ، زيـد(ع) بـه شـهـادت رسيد، و اين دو قيام زمينه
ساز سقوط حكومت خودكامه امويان گرديد.
سقوط دولت بنى مروان در خبر غيبى اميرالمؤ
منين (ع)
امـيـرالمؤ منين (ع) در خطبه اى مى فرمايد: (... گويى گمراهى را مى نگرم كه
در شام ، بانگ برداشته و پرچم هاى خود را در نواحى كوفه ، به جنبش درآورده است .)(531)
ابن ابى الحديد مى گويد: (اين سخن كنايه از عبدالملك مروان است ؛ زيرا اين خصوصيّت
ها و نـشـانه ها بيش تر به او مى ماند تا به غير او؛ چرا كه او در شام ، صداى دعوت
خود را بلند كـرد و رايات خود را در اطراف كوفه به اهتزاز درآورد. او يك بار شخصاً
به عراق آمد و مصعب را كشت و بار ديگر، فرماندهى چون برادر خود، بشربن مروان ، را
به حكومت كوفه نصب كرد و سرانجام ، حكومت كوفه را به حجّاج بن يوسف ثقفى سپرد. آن
هنگام ، اوج قدرت او بود و اوج درگـيـرى اش و گـرفتارى هايى كه پيش آمد؛ همچون فتنه
هايى كه خوارج و ابن اشعث به راه انداختند و او همه را سركوب كرد. ولى پيش از او،
رايات فتنه ها پيچيده تر و دشوارتر شد و بـر جـاى مـاند؛ نظير جنگ هاى عبدالملك با
خاندان مهلب و قيام زيد بن على (ع) و ديگر شورش هـايـى كـه در كـوفـه بـه روزگـار
يـوسف بن عمرو خالد قسوى و عمر بن هبيره و اميران ديگر پـديـد آمـد و چـه ظـلم و
درمـانـدگـى و كـشـتـه شـدن هـا و غـارت اموال كه صورت نگرفت !)
اميرالمؤ منين (ع) سپس در ضمن آن خطبه ، ظهور دولتى ديگر را، كه كنايه از دولت بنى
عبّاس و پـيـروزى آنـان بر بنى اميّه است و نيز كشته شدن سران بنى اميّه و اعدام
اسيران آن ها را خبر مـى دهـند كه در آغاز انقلاب عبّاسيان به فرمان دهى عبداللّه
بن على بن عبّاس و سفّاح ، نخستين خليفه عبّاسى ، صورت گرفت .(532)
خون خواهى شهداى عاشورا در كلام اميرالمؤ
منين (ع)
در خـطـبـه اى ديگر، آن حضرت از حاكميّت و جنايات بنى اميّه خبر مى دهد و به
شهادت امام حسين (ع) و فاجعه عاشورا اشاره مى كند و آن گاه اثر مظلوميت خاندان
پيامبر(ع) و سپس سقوط دولت امويان را بشارت مى دهد؛ مى فرمايد:
(... دسـت هـاى شـمـا در دنـيا باز است و حال آن كه دست هاى كسانى كه سزاوار زعامت
و شايسته حـكومت اند بسته . شمشيرهاى شما بر اهل بيت پيامبر، كه رهبران و پيشوايان
واقعى اند، چيره و شمشيرهاى ايشان از شما بازداشته .)(533)
اشاره امام به ماجراى عاشورا و كشته شدن امام حسين (ع) و افراد خاندانش مى باشد.
گويى آن را مـى بـيند و سخن مى گويد و مبناى سخنش بر آن انديشه است كه در خاطرش
جلوه گر است . آن گاه مى فرمايد:
(هـر خـونى را خون خواهى است و خون خواه خون هاى ما جز خداوند يگانه نيست كه از
انجام آنچه خواهد عاجز نيست و هيچ كس را توان گريز از اراده او نمى باشد.)(534)
و در جمله اى مى فرمايد:
(گويى خداوند در مورد حق خويش حكم مى كند)(535)
يـعـنـى : خـداونـد در طـلب خـون مـا كوتاه نمى آيد؛ همچون حاكمى كه در مورد خود
حكم مى كند و خودش قاضى است .
سـپـس امـيـرالمؤ منين (ع) قسم ياد مى كند و بنى اميّه را با تصريح به نام ايشان ،
مورد خطاب قرار مى دهد و يادآور مى شود كه :
(آنان در اندك زمانى ، قدرت خود را در دست ديگران مى بينند.)(536)
هـمـان گـونـه كـه امـام (ع) فرمودند، شد؛ زيرا آنان پادشاهى را از دست دادند و
حكومت بيش از هشتادساله آنان به خاندان بنى هاشم بازگشت و خداوند آن را به دست دشمن
ترين دشمنانشان سـپرد و از آنان انتقام سختى گرفت .(537)
ابن ابى الحديد سپس به ماجراى سقوط دولت امـويـان و قـيـام بـنـى عـبـّاس و
انـتـقام شديدى كه از آنان در ازاى كشتار عاشورا و كشتار فرزندان پيامبر خدا(ع)
گرفته شد، مى پردازد.
نـقـل تـمـامى ماجراى سقوط امپراتورى امويان از حوصله اين بحث خارج است . در ادامه
، تنها به فـرازهـايـى از آن كـه مـربـوط بـه آثـار و نـتـايـج قـيـام عـاشـورا و
قـيـام اهل بيت پيامبر(ع) است ، اشاره مى شود.
ب ـ قيام خراسان
اوضاع اجتماعى كشور اسلامى پس از شهادت
زيد(ع)
يـعـقـوبـى ، مـورّخ شـهير اسلام ، مى گويد: پس از شهادت زيد، شيعيان در
خراسان به جنبش درآمدند و روز به روز اين حركت سريع تر شد. آنان مرتّب جنايات و
بدكردارى هاى بنى اميّه را براى مردم يادآور مى شدند و ظلم هايى را كه آنان نسبت به
خاندان پيامبر(ع) روا مى داشتند، بيان مى كردند تا آن جا كه ديگر جايى نبود كه از
جنايات بنى اميّه بى خبر باشد. شيعيان و انقلابيان شديداً بر ضدّ دستگاه اموى ، دست
به كار شدند. مردم حالت عجيبى پيدا كرده بودند و حوادث مهمّى روى مى داد و خواب هاى
وحشتناكى مى ديدند.(538)
كشور اسلامى آبستن حوادثى قريب الوقوع بود و اين حوادث همه به هم مربوط مى شد، همه
جا سـخـن از مظلوميّت آل محمّد(ع) و شهادت مظلومانه امام حسين (ع) در كربلا و
زيد(ع) در كوفه و مـظـالم بـنـى امـيـّه بـر دودمـان پـيـامـبـر(ع) بـود. گـويـا
هـمـه چـيـز در حـال تـغـيـيـر بود و خون به ناحق ريخته فرزندان حضرت فاطمه (س)چنان
مردم را خشمگين و عـصـبـانـى كـرده بـود كـه جـامـعـه بـه بـنـد كشيده مسلمانان به
ويژه خاندان پيامبر(ع)، منتظر انـفـجـارى سـهـمـگـيـن بـود؛ انـتـظـار سـقـوط دولت
جـبـّار امـوى كـه بـايـد بـه زودى فـرا مـى رسيد.(539)
پـس از شـهـادت مـظـلومانه شهداى كربلا و شهادت جان خراش زيد(ع) و يارانش ، مردم
خراسان نـسـبـت بـه حـكـّام امـوى عـلنـاً اظـهـار نـفـرت مـى كـردنـد و در مقابل ،
طرف دارى از خاندان پيامبر(ع) و محبّت نسبت به آنان ، به ويژه زيد(ع) و فرزند او،
در قـلبـشـان جـاى گـرفـتـه بـود، بـه طـورى كـه مـسـعـودى مـى گـويـد: (در سـال
شـهـادت يـحـيـى ، هـر نـوزادى كـه مـتـولّد مـى شـد، نـام او را زيـد و يـحـيـى
مـى گذاشتند.)(540)
بنى عبّاس و دعات آنان نيز از اين فرصت پيش آمده خوب استفاده مى كردند؛ آنان از يك
سو، خود را بـنـى هـاشـم مـعـرّفـى مـى كـردنـد و از سـوى ديـگـر، در تـبـليـغـات
خـود، بـراى جـلب دل هـاى مـردم ، جـنـايـات بـنـى امـيـّه را نـسـبت به مظلوميت
خاندان پيامبر(ع) يادآور مى شدند. در اجـتـمـاعـى كـه در مـكـّه بـيـن مـحـمد بن
ابراهيم امام
(541)
و عدّه اى از دعات بنى عبّاس برگزار شد، آنان مى گفتند: (تا كى مرغ هاى آسمان از
گوشت فرزندان پيامبر تغذيه كنند؟ ما بدن زيد را در حالى كه به دار آويخته بود در
كناسه كوفه ، به جاى گذاشتيم و فرزند او در شـهـرهـا و بـلاد، سـرگـردان و آواره
گرديده و خوف و وحشت بر شما حاكم و دوران ظلم و جنايات بر شما طولانى شده است .)(542)
مـردم شـرق كـشـور اسـلامـى در مـنـطـقـه وسـيـع خـراسـان بـه دليـل دوربـودن از
مـركز حكومت اموى ، آزادى بيش ترى در اظهار نظرات خود و تبليغات داشتند. آنـان پـس
از شـهـادت زيـد(ع)، بـه عـنـوان عـزا و مـخـالفت با امويان ، لباس سياه پوشيدند.
مقريزى مى گويد: در سوگ زيد(ع)، شيعيان سياه پوش شدند.(543)
مرزبانى نيز مـى گـويـد: فـضـل بـن عبدالرّحمان ، كه از بزرگان بنى هاشم بود و يكى
از علماى آنان به شـمـار مـى رفـت ، نـخـسـتـيـن كـسـى بـود كـه پـس از شـهـادت
زيـد، لبـاس سـيـاه در بـر كرد.(544)
بـه واقع ، زمينه انقلابى ديگر فراهم شده بود و در حجاز، عراق ، مصر و خراسان به
رهبرى فـرزانـه از دودمان پيامبر خدا(ع) احساس نياز مى شد، اما بهترين نقطه براى
اين قيام خراسان بـود و آن كـه رهـبـرى ايـن قـيـام را بـه عهده گرفت فرزند قهرمان
زيد(ع)، يحيى ، بود و او تـوانـسـت بـا قـيـام مردانه و شهادت مظلومانه خود و فراهم
نمودن زمينه مساعد قيام خراسان به رهبرى ابومسلم خراسانى ، سرانجام طومار حكومت
امويان را در هم پيچد.
ظهور ابومسلم خراسانى
پـس از قـيام و شهادت يحيى ، ابومسلم خراسانى از موقعيّت و زمينه مناسبى كه
يحيى و شيعيان بـراى بـرانـداخـتـن بـنـى اميّه به وجود آورده بودند، استفاده كرد.
داعيان عبّاسى نيز از فرصت مـناسب به نفع خويش بهره بردارى مى نمودند. همه جا سخن
از مظلوميّت خاندان پيامبر(ع) بود و هـر كس نسبت به جنايات بنى اميّه و عمّال آنان
ابراز انزجار مى كرد. شيعيان خراسان با دلى پـر از انـدوه و غـم و قـلبـى مـمـلو از
عـشـق بـه دودمـان پـيـامـبـر، هـر كـه را نـام (رضـاى آل مـحـمـّد(ع) را مـى بـرد
و مـردم را دعـوت بـه حـكـومـت بـنـى هـاشـم مـى كـرد، بـا جـان و دل مـى
پـذيـرفـتـنـد. مـبـلّغـان عـبّاسى از اين حربه حداكثر استفاده را مى كردند و به
مردم وعده عدل و دادگسترى در ظلّ حكومت (رضاى آل محمّد(ع) مى دادند.
شـيـعـيـان و مـردم خـراسـان بـه عنوان خون خواهى فرزندان پيامبر(ع) و قيام بر ضدّ
بنى اميّه براى نشان دادن تاءثّر خود از شهادت زيد(ع) و يحيى ، جامه سياه به تن
كردند و (مُسَوَّده) (سـيـه جـامـگـان)نـامـيـده شـدند. آنان به عنوان سپاهى متّحد
و با عقيده مبارزه با بنى اميّه ظاهر گـشـتـنـد. در آن زمـان ، هـر كـس لبـاس
سـيـاه مـى پـوشـيـد طـرفـدار حـكـومـت عـدل و حـامـى خـانـدان پـيامبر(ع) و دشمن
بنى اميّه شناخته مى شد. بنى عباس و داعيان آنان نيز لباس سياه پوشيدند و
انقلابيّان علوى و هاشمى با پرچمى سياه وارد صحنه مبارزه شدند.
بـديـن روى ، لبـاس سـيـاه شـعارى شد براى همه كسانى كه در جبهه مخالف حكومت اموى
قرار داشـتـنـد. بـنـى عبّاس حتّى پس از پيروزى نيز همه لباس سياه و عمّامه سياه به
تن مى كردند؛ زيـرا ايـن لبـاس و شعار بود كه آنان را به قدرت رسانده بود. اما پس
از به قدرت رسيدن عـبـّاسيان ، مردم ديگر لباس سياه نپوشيدند. تنها بنى هاشم اين
شعار را نگه داشتند و بر آن اصـرار ورزيـدند و اين از علايم مشخّصه آنان شد و
تاكنون ، كه قريب سيزده قرن از آن زمان مـى گـذرد، هـنوز سادات هاشمى و فرزندان
پيامبر(ع)، عمّامه سياه را به عنوان نشانه هاشمى بودن حفظكرده اند و مردم براى آن
احترامى خاص قائلند.
(سـيـه جـامـگـان خـراسـان)به انقلابيانى گفته مى شد كه پس از شهادت زيد(ع) در ركاب
يحيى جنگيدند و بعد از كشته شدن يحيى ، لباس سياه را از تن بيرون نياوردند. سرانجام
، از مـيـان مخالفان بنى اميّه در خراسان ، مردى شجاع به نام ابومسلم ، كه از
وابستگان بنى عبّاس بـود، از ايـن مـوقـعـيـت مـنـاسب استفاده كرد و با مستمسك
قراردادن احساسات شيعيان ، رهبرى سيه جـامـگـان خراسان را به عهده گرفت .(545)
او توانست لشكرى عظيم به وجود آورد، والى مـقـتـدر خـراسـان ، نـصـر بـن يسار، را
كه از طرف حكومت بنى اميّه حاكميت داشت ، از اريكه قدرت به زير كشد و بر خطّه
خراسان چيره گردد.
درباره شخص ابومسلم ، تحقيق جامعى صورت نگرفته و معلوم نيست كه او عرب بوده يا عجم
، مـشـرك بـوده يـا بـربـر و در تـواريـخ ، از جـمـله صـفـات او را خون ريزى و
هتّاكى و آدم كشى فـراوان بـرشـمرده اند. وانگهى ابومسلم خود از دعات بنى عبّاس بود
و فرستاده ابراهيم امام و دسـت نـشـانـده او بـود و كـار او مـنـجـر بـه قدرت يافتن
بنى عبّاس شد.(546)
اگر ابـومـسـلم بـه واقـع ، طـرفـدار خـاندان پيامبر(ع) و علويان بود، بايد حكومت
را به (رضاى آل مـحـمّد(ع)، كه در آن زمان كسى جز امام صادق (ع) نبود، واگذار مى
كرد، نه به فرزندان عبّاس . بنابراين ، ابومسلم وجهه خوبى در نظر شيعيان و ائمّه
اطهار(ع) ندارد.
اسـتـاد شـهـيـد، آيـة اللّه مـطـهـّرى (ره) ، در كـتـاب خـدمـات متقابل اسلام و
ايران ، در اين باره مى نويسد:
(نـهـضـت سـيـاه جـامـگـان خـراسـان عـليـه مـظـالم و تـبـعـيـضـات امـوى بـه نـام
اسـلام و عـدل اسـلامـى آغـاز گـشـت ، نـه بـه نام ديگر داعيان و نقيبان عبّاسيان
كه مخفيانه به دعوت مى پـرداخـتـنـد، دم از عـدالت اسـلامـى مـى زدنـد و مـردم را
بـه (الرّضـى مـن آل محمّد) مى خواندند.(547)
از طـرف صـاحـبـان دعـوت بـراى مـردم خراسان پرچمى به رنگ سياه رسيد كه نامش مخفى
نگه داشته مى شد و بر آن ، اين آيه مباركه نوشته شده بود:
(اُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتِلُونَ بِاَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ اَنَّ اللَّهَ عَلى
نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ)(548)
به ستمديدگان اجازه داده شد كه (با ستم كاران) بجنگند و خداوند بر يارى آنان
قادراست .
در آغـاز نـهـضـت ، نه نام آل عبّاس در ميان بود و نه نام ابومسلم و نه قوميّت
ايرانى و نه نامى ديگر، جز نام اسلام و قرآن و اهل بيت (ع) و عدل و مساوات اسلامى ؛
هيچ شعارى در بين نبود، جز شـعـارهـاى مـقـدّس اسـلامـى . در يـكـى از سفرها كه
داعيان عبّاسى به مكّه آمدند و با ابراهيم امام مـلاقـات كـردنـد، او ابـومـسـلم را
كـه هـيـچ مـعـلوم نـبـود چـه كـسـى اسـت ، اهـل كجا است ، عرب است يا ايرانى ،
معرّفى كرد و چون ابومسلم در خراسان ظهور كرد، به نام (ابومسلم خراسانى)معروف شد.
بـرخـى تـاريـخ نـويـسـان ايـرانـى اخيراً كوشش دارند كه همه موفقيت هاى قيام سيه
جامگان را مـرهـون شـخـصـيـّت ابومسلم معرفى كنند. شكّى نيست كه ابومسلم سردار
لايقى بود، ولى آنچه زمينه را فراهم كرد چيز ديگرى بود. گويند: ابومسلم در مجلس
منصور، دومين خليفه عبّاسى ، آن گـاه كه مورد عتاب واقع شد، از خدمات خودش در راه
استقرار خلافت عبّاسى سخن راند و كوشش كـرد بـا يـادآورى خدمات خويش ، منصور را رام
كند. منصور پاسخ داد: (اگر كنيزى به اين امر دعـوت مـى كـرد، مـوفـّق مى شد و اگر
تو به نيروى خودت مى خواستى قيام كنى ، از عهده يك نفر هم برنمى آمدى !)(549)
هـر چـنـد در بـيـان مـنـصـور قـدرى مـبـالغـه وجـود دارد، امـا واقـعـيـت اسـت و
بـه هـمـيـن دليـل ، مـنـصـور تـوانـسـت ابـومـسـلم را در اوج عزّت و قدرتش پايين
بكشد و آب هم از آب تكان نخورد.
در ايـنـجـا ذكـر ايـن نـكـته لازم است كه عبّاسيان با تحريك احساسات اسلامى
ايرانيان ، قيام را رهـبـرى كردند و آن جا هم با قرائت آيه (اُذِنَ لِلَّذينَ
يُقاتِلونَ بِاَنَّهُم ظُلموا...)، مظالم امويان را بـرشـمـردنـد، بـيـش تـر از
مـظلوميّت آل محمّد(ع) سخن مى گفتند تا مظلوميّت خود ايرانيان . در سال 129 ه . ق
. روز عيد سعيد فطر، سيه جامگان علناً در بلاد ماوراءالنّهر قيام خويش را ضمن خطبه
نماز عيد اعلام كردند. نماز عيد را مردى به نام سليمان بن كثير، كه خود، عرب و
ظاهراً از دعات عباسيان است خواند. شعار اين قوم ، كه هدف آن ها را مشخص مى كرد،
اين آيه كريمه بود:
(يـَا اَيُّهـَا النَّاسُ اِنـّا خـَلَقـْنـاكـُمْ مـِنْ ذَكـَرٍ وَ اُنْثى وَ
جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُم عِنْدَاللّهِ
اَتْقَاكُمْ)(550)
اى مـردم ، مـا شـما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله
قرار داديم تا همديگر را بشناسيد. همانا گرامى ترين شما نزد خداوند پارساترين شما
است .
با دقت در تاريخ سقوط امويان و پيروزى عبّاسيان ، اين مطلب به وضوح نمايان است كه
قيام زيـد(ع) و يـحـيـى عـلت اصـلى هـلاكـت بنى اميّه و (نيروى هواخواه زيد، اساس
به ثمر رسيدن انقلاب عبّاسيان بوده است .)(551)
شـيـعـيـان مـاوراء النـّهـر و خراسان و هواداران زيد(ع) و يحيى نمى خواستند
عبّاسيان به حكومت بـرسـنـد، بـلكـه هـدفـشـان سـرنـگـون كـردن رژيـم فـاسـد بـنـى
امـيـّه و اقـامـه دولت عـدل بـود كـه بـر پـايـه كـتـاب و سـنـّت و احـكـام قـرآن
و حـكـومـت (رضـاى آل مـحـمـّد(ع) بـاشـد و مـقـصـود آنـان از (رضـاى آل محمّد(ع)
كسى جز امام معصوم از خاندان پيامبر(ع) نبود و اين همان هدف قيام زيد(ع) و يحيى
بود.
نبرد سيه جامگان با لشكر عظيم مروان در عراق
پس از سركوبى بنى اميه در شرق ايران ، لشكر فاتح ابومسلم و عبّاسيان به
سرزمين عراق آمـدنـد و از آن جـا بـراى جـنـگ بـا حـكـومـت شـام حـركـت كـردنـد.
آنـان در مـنـطـقـه زاب مـوصـل و اربيل عراق ، با مروان حمار، آخرين خليفه اموى ،
به همراه يكصدهزار سپاه آماده رو در روئى شدند.
ابن ابى الحديد مى نويسد: (در جنگ زاب ، همين كه عبدالله بن على با لشكر خود پديدار
شد، هـمگان سيه جامه بودند. پيشاپيش آنان پرچم هاى بزرگ سياه بر دوش مردانى قرار
داشت كه سـوار بر شتران بزرگ بودند و به جاى نى ها، چوپ پرچم ها را از تنه بلند
درختان بيد و امثال آن ساخته بودند و لشكر با پرچم هاى سياه مانند ابرهاى سياه به
هم مى پيوست . مروان كـه از دور صـحنه را با وحشت مى نگريست ، گفت : (مى بينيد؟
سياهى به سياهى مى پيوندد و تـمـام صـحنه را مى پوشاند و همچون ابرهاى سياه فشرده
مى شوند. سپس از مردى كه كنارش بـود پـرسـيـد: (فـرمـانـده ايـن لشـكر كيست ؟) گفت
: عبداللّه بن على بن عبدالله عباسى است .(552)
جـنـگ عـظـيـمـى درگرفت و سيه جامگان و شيعيان كه بيابان ها را با پرچم سياه خود
پوشانده بـودنـد و شـعـار انـتـقـام خـون شهداى اهل بيت پيامبر(ع) و خون خواهى
شهداى آن خاندان ، براى نـبـردى سـرنـوشـت ساز آماده شان كرده بود، چنان مردانه
جنگيدند كه تلفات بى شمارى بر لشكر مروان وارد ساختند. جنگ زاب خود داستان مفصّلى
در تاريخ و اشعار شعراى آن زمان دارد.
لشـكـر بـنى اميه شكست فاحشى خورد و بسيارى از سران بنى اميه كشته شدند؛ بيش تر
آنان در رودخـانه زاب غرق شدند. مروان و جمعى از بنى اميه و يارانش نيز به شام
گريختند. بنى عـبـاس و شـيـعـيان و سيه جامگان ، آنان را تا شام تعقيب كردند. مروان
با همراهانش از آن جا به مـصـر گـريـخـت و در مـصـر بـه چـنـگ شـيـعـيـان و صـالح
بـن عـلى عـبـاسـى افـتـاد و كـشـتـه شد.(553)
صالح گفت : عجب ! اگر چنين باشد، نبايد حتّى يك نفر از شما را زنده نگه دارم . مگر
شما بر مـا رحـم كـرديـد؟ شـمـا بـا ابـراهـيـم امـام و زيـد و يـحـيـى و مـسـلم
بـن عقيل چه كرديد؟ آيا آنان را نكشتيد؟ از همه بالاتر، مگر شما بهترين مردم روى
زمين ـ يعنى حسين بـن عـلى (ع) ـ و بـرادران و فـرزنـدان و افـراد خـانـدانـش را
نـكـشـتـيـد؟ شـمـا مـگـر زنـان اهـل بيت را به اسارت نبرديد؛ همان گونه كه زنان
روميان و كافران را به اسارت مى برند؟ شـمـا آنـان را بـه شـترهاى برهنه سوار كرديد
و به عنوان اسير به شام برديد. آيا هشام بن عـبدالملك ، زيد بن على (ع) را نكشت و
بدن او را در كناسه كوفه بر دار نزد؟ و آيا يوسف بن عـمر، همسر زيد(ع) را در حيره
نكشت ؟ و آيا وليد بن يزيد، يحيى بن زيد را نكشت و بدن او را در خراسان به دار
نياويخت .(554)
دخـتـر مروان گفت : (اى عموى اميرالمؤ منين ، (صالح عموى سفّاح ، خليفه عباسى ،
بود) با همه ايـن هـا تـقـاضـاى عفو و گذشت داريم .) صالح گفت : (بسيار خوب ، امّا
به يك شرط كه تو همسر فرزندم فضل ، شوى .)
دخـتـر مـروان گـفـت : (ايـن چـه هـنـگـام عـروسـى و وصـلت اسـت ؟ خـواهـش مى كنم
ما را به حرّان بـفـرسـتـيـد.) صـالح هـم بـزرگـوارانـه پـذيـرفـت و آنـان را بـه
حـّران گـسـيـل داشـت .(555)
(امـا نـانـجـيـبـان بـنـى امـيـه بـا دخـتـران فاطمه (س)و خاندان رسول خدا(ص) چه
كردند.!)
وقتى سر مروان واپسين خليفه اموى را براى ابوالعباس سفّاح ، نخستين خليفه عباسى ،
آوردند او بـه سـجـده افـتـاد و پـس از مدّتى طولانى سر را بلند كرد و رو به مروان
، گفت : (سپاس خداى را كه ما را بر تو چيره ساخت . من اكنون ديگر از مردن باكى
ندارم ؛ زيرا به خون خواهى حـسـيـن (ع)، هـزاران نـفـر از بـنـى امـيـه را كـشـتم و
اعضاى جسد هشام بن عبدالملك (خليفه اموى ، قـاتـل زيـد بن على (ع) را به تلافى آتش
زدن بدن پسر عمويم ، زيد، سوزاندم .) آن گاه به اين شعر تمثل جست :
(لَوْ يَشْرَبُونَ دَمى لَمْ يَرْوَ شارِبُهُمْ
وَ لا دِمائُهُمْ جَمْعاً تَرْوينى)
(556)
اگر بنى اميه خون مرا بياشامند، سيراب نمى شوند. خون هاى تمام ايشان هم ، مرا سيراب
نمى كند.
سـفـاح گـفت : (مروان را به خون خواهى برادرم ابراهيم ، كشتم . بقيه بنى اميه را هم
به خون خواهى حسين (ع) و ياران او و پسرعموهايم ، فرزندان ابوطالب ، به هلاكت
رساندم .)
ابن ابى الحديد مى نويسد: چون سر مروان را بريدند، زبانش و مقدارى از گوشت گردنش را
نـيـز بـريدند و گوشه اى انداختند. سگى آمد و آن را برداشت . يكى از شاهدان گفت :
از عبرت هاى دنيا اين است كه زبان مروان را در دهان سگى مى بينم .(557)
روى كـار آمـدن عـبـاسـيـان بـه مـعـنـاى پـايـان يـافـتـن و اضـمـحـلال امـويان
بود و بنى عباس پيروزى خود را مرهون جهاد و فداكارى علويان و در راءس آنـان زيـد(ع)
و فـرزنـدش يـحـيـى مـى دانـسـتـنـد. بـر ايـن اسـاس در سـال 130 ه . ق . وقـتـى
قـحـطـبـه بـن مـسيّب طائى ، كه از سران انقلاب بنى عبّاس بود، بر خـراسـان و
نيشابور مسلّط شد، به تمام مردم امان داد، مگر به كسانى كه در جنگ با يحيى دست
داشتند.(558)
ابومسلم دستور داد تمام كسانى را كه در قتل يحيى و ياران او دست داشتند دست گير
كنند. به او گـفتند: به دفترى كه نام اموى ها و عمّال حكومتشان در آن ثبت شده است
نگاه كن ، آن ها را خواهى شـنـاخـت . ابـومـسـلم از روى آن دفـتـر، هـمـه قـاتـليـن
يـحـيـى و عـمـّال حـكـومـت و هـر كـه را به نوعى در قتل يحيى شركت داشت ، دستگير
كرد و همه آنان را كشت .(559)
عـبـداللّه بن على بن عبداللّه عبّاسى سر مروان بن محمّد را براى مادر او فرستاد و
پيغام داد كه ايـن بـه تلافى كار شما كه سر يحيى را در دامن مادرش نهاديد.(560)
زمانى هم كه او بـه عـنـوان فرمانده انقلاب عبّاسيان ، بر شام ـ مركز قدرت بنى
اميّه ـ تسلّط يافت ، دستور داد بـدن نـنـگـيـن هـشـام بـن عبدالملك را از قبرش
بيرون آوردند و آن را به دار زدند و گفت : اين تلافى آنچه نسبت به زيد(ع) مرتكب شد.
هـمـچـنـيـن مـوقـعـى كـه مـروان بـن مـحـمـّد، آخـريـن خـليـفـه امـوى ، بـه قتل
رسيد، به دستور حسن بن قحطبه ، سر بريده او را در دامن يكى از دختران مروان قرار
دادند. وقـتـى عـلّت را پـرسـيدند، گفت : (من اين كار را به تلافى آنچه نسبت به زيد
مرتكب شدند، انـجـام دادم . آنـان سـر زيـد را پـس از جـدا كردن از بدنش ، در دامن
زينب ، دختر على بن الحسين ، افكندند.)(561)
جـنـايـت كـاران امـوى مـى پـنداشتند كه پس از كشته شدن امام حسين (ع) و يارانش و
خاموش كردن شعله هاى انقلاب زيد(ع) و يحيى ديگر بر تمام مشكلات فايق آمده اند و با
ناز و نعمت و عيش و شـهـوت رانـى بـه مـيـل خـويـش ، بـراى هـمـيـشـه حـكـومـت مـى
كـنـد، امـا غـافـل از ايـن كـه : (اَلْمُلْكُ يَبْقى مَعَ الْكُفْرِ وَ لاْ يَبْقى
مَعَ الظُّلْمِ) (يعنى : حكومت با كفر دوام مى آورد، اما با ظلم دوامى نخواهد داشت
.) آنان حتّى تصوّر هم نمى كردند كه روزى دست انتقام از آستين عدالت به درآيد و
پوزه آنان را به خاك مذلّت بمالد.
واقع آن است كه خون شهيدان مى جوشد و انتقام دشمنان گرفته خواهد شد. پس از پيروزى
بنى عـبـّاس ، كـه در واقـع ، مرهون فداكارى ها و مجاهدت هاى حضرت سيّدالشّهدا(ع) و
ياران نمونه اش و آن گـاه قـيـام مـخـتار و زيد(ع) و يحيى و ديگر مجاهدان علوى بود،
آفتاب قدرت بنى اميّه غروب نمود و آن مغروران و از خود راضيان را چنان به ذلّت و
نكبت گرفتار كرد كه در تاريخ ، كـم سـابـقـه اسـت . خداوند چنان انتقامى از آنان
گرفت كه تا ابد ذلّتشان دوام يافت و ديگر روى خوشى به خود نديدند.
(اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ.)(562)
به يقين ، پروردگار تو در كمين گاه [ستمگران ] است .)
آغاز خلافت عبّاسيان و نخستين سخن رانى
سفّاح
آغـاز خـلافـت ابـوالعـبـّاس سـفـّاح ، نـخـسـتـيـن خـليـفـه عـبـّاسـى ،
روز جـمـعـه سـيزدهم ماه ربيع الاوّل 132 ه . ق بود. مردم در كوفه با وى بيعت
كردند و سپس او بالاى منبر رفت و در خطبه اى چنين اظهار داشت :
(سـپاس خداوندى را كه آيين اسلام را براى خويشتن برگزيد و آن را گرامى و بزرگ داشت
و آن را بـراى مـا اخـتـيـار و بـه وسـيـله آن مـا را تـاءيـيـد كـرد و مـا را اهـل
اسـلام و پـنـاهـگـاه و بـرپـادارنـدگـان و مـدافـعـان و يـاوران آن قرار داد و ما
را به پيوند خويشاوندى با پيامبر(ص) اختصاص داد، ما را از درخت وجود او رويانيد و
از چشمه او مشتق ساخت . و بـديـن سـان ، كـتـابـى فـرسـتـاد كـه تـلاوت مـى شـود و
فـرمـود: (قـُل لا اَسـئَلُكـُمْ عـَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَودَّةَ فِى القُربى)
(يعنى : بگو. از شما براى تبليغ دين ، مزدى نمى خواهم ، جز دوستى نسبت به نزديكانم
.)(563)
و چـون رسـول خـدا رحلت نمود، يارانش به حكومت قيام كردند و (اَمْرُهُم شُورى
بَيْنَهُم)(يعنى : كارشان بر اساس مشورت بود.)(564)
آنان دادگرى كردند و با شكم هاى گرسنه و خـالى ، از ايـن جـهان رفتند. اما پس از
آنان ، فرزندان حرب (ابوسفيان و مروان)برجستند و حكومت را با ظلم و ستم گرفتند و
دست به دست گرداندند و خويشتن را خاصّ حكومت قرار دادند و بـر آنـان كه شايسته
حكومت بودند، ستم كردند. خداوند مدّتى به آنان مهلت داد و چون خداوند را خشمگين
ساختند، با دست ما از ايشان انتقام گرفت و حق ما را به ما برگرداند و من خونريز و
بى باك و خون خواه نابود كننده ام .)
سـفـّاح تـب داشـت و بـيـمـار بـود، نـتـوانـست به سخنش ادامه دهد. عمويش ، داود بن
على عبّاسى ، بـرخـاسـت و مـطـالب او را تكميل نمود و در پايان سخنان خود، گفت :
(اى مردم كوفه ، بر اين مـنـبـر شـمـا، خـليفه بر حقّى جز علىّ بن ابى طالب و اين
اميرالمؤ منين (اشاره به سفّاح)خطبه نخوانده است .)(565)
هـمـان گـونـه كـه مـلاحـظـه مـى شود، در آغاز قدرت عبّاسيان ، همه سخن از خاندان
پيامبر(ع) و مـظـلوميّت آنان بود، مهم ترين و مؤ ثّرترين وسيله جذب مردم براى حكومت
نوپاى عبّاسيان نيز همين به حساب مى آمد و اين به دليل محبوبيت خاندان پيامبر(ع)
نزد مردم و مظلوميت آنان بود.
حمّام خون