پیامدهای عاشورا

سيدابوالفضل اردكانى

- ۸ -


شـب ابراهيم به نزديكى شهر رسيد. آن شب را براى رفع خستگى به نيروهايش ‍ استراحت داد، در حـالى كـه هـمـه در حـال آمـاده باش بودند. صبح روز بعد، نماز را در منطقه سوراء خواندند وبـى درنـگ ، حـركت كردند و بعد از ظهر، نماز ظهر و عصر را در حوالى دروازه كوفه در محلى بـه نـام بـاب الجـسر گزاردند. نزديك غروب ارتش انقلاب وارد شهر شد. شب را در آماده باش بودند، صبح به مسجد آمدند و مختار براى لشگريانش و مردم سخن رانى كرد.(280)

بـا ورود ارتـش ابـراهـيـم ، نـقـشـه ضـدّ انـقـلاب ، نـقـش بر آب شد و شبث بن ربعى ، فرمانده نيروهاى دشمن ، پيامى مزوّرانه و خام كننده براى مختار فرستاد: (نه ، ما سر جنگ نداريم . به مـا اعـتماد كن . ما عشيره و قبيله و بازوى توايم .) اين پيام يك فريب و نيرنگ بيش نبود و مختار مـتـوجـّه ايـن نـقـشـه شد. بنابراين ، كم ترين ترتيب اثرى به اين پيام ـ به اصطلاح ـ صلح جويانه شبث نداد.

در ايـن وضـع ، بـيـن شـورشـيـان اخـتلاف افتاد و حتّى بر سر امامت جماعت نيروهايشان درگيرى ايجاد شد.(281)

شـورشـيان در مراكز مهمّ كوفه ، سنگربندى كرده و موضع گرفته بودند. مختار لشگر خود را بـه دو قـسـمـت كرد؛ يك قسمت تحت فرمان دهى ابراهيم اشتر و قسمت ديگر تحت امر خود مختار قرار گرفتند. هر كدام نيز نيروهاى خود را به چند گردان تقسيم كردند.

مـختار در مسير بازار و اطراف مسجد اعظم كوفه ، از نيروها سان ديد و به ابراهيم اشتر گفت : (ابـراهـيـم ، عـمـده نـيـروهـاى دشـمن در دو منطقه و تحت پوشش دو طايفه مهم قرار گرفته اند: طـايـفـه مـضـرى هـا و طـايـفـه يمانى ها. تو به سوى مضرى ها برو كه در منطقه كناسه مستقر هـسـتـنـد، مـن هـم بـه سـوى يـمانى ها مى روم كه در ميدان سبيع موضع گرفته اند. فرمان دهى طـايفه مضرى ها به عهده شبث بن ربعى و ابن عمير است و فرمان دهى طايفه يمانى ها به عهده عبدالرّحمن بن مخنف و ابن اشعث است .)

مـخـتار يك گردان را به فرمان دهى احمربن شميط و گردانى ديگر را به فرمان دهى عبداللّه بـن كـامـل ـ كـه ايـن دو از افـسـران رشيد انقلاب بودند ـ سپرد و به آنان دستور داد از مسيرهاى گوناگون بروند تا در ميدان سبيع با دشمن روبه رو شوند.

نـيـروهـاى مـختار در ميدان سبيع ، با دشمن مواجه شدند؛ در يك طرف ، شيعيان خالص و طالبان خـون امـام حـسـيـن (ع) و در طـرف ديـگـر، اشـراف مـغـرور و اشـرار مـنـافق كوفه ، كه عمدتاً از عوامل فاجعه كربلا بودند، در مقابل هم صف آرايى كردند.

ابوخباب ، از شاهدان عينى اين جنگ ، مى گويد: جنگ شديدى بين دو طرف درگرفت و آن روز هر دو طرف با شدّت و مقاومت با هم مى جنگيدند و شورشيان مقاومت سختى از خود نشان دادند. وضع گـردان ابـن كـامـل در مـوقـعـيـّت خـوبى نبود و گردان تحت امرِ احمدبن شميط هم به شدّت تحت فـشـار دشمن واقع شدند. مختار از اوضاع با خبر شد و عبداللّه بن فراد را با نيروهايى تازه نـفـس بـه كمك ابن كامل فرستاد و به او توصيه هايى نمود، چهارصد نيروى تازه نفس را نيز به كمك ابن شميط فرستاد. با ورود نيروهاى كمكى ، وضع جبهه به نفع انقلابيان تغيير كرد و دشمن به شدّت ، تحت فشار قرار گرفت .

نيروهاى تحت فرمان ابراهيم هم ، كه به منطقه مهمّ كناسه اعزام شده بودند، پس از اتمام حجّت ابـراهـيـم بـه آن هـا، وارد نـبـرد سـخـتـى شـدنـد و در هـمـان روز اول ، شـكـسـت سختى را بر دشمن وارد ساختند و دشمن با دادن تلفات سنگين و مجروحان بسيار، شكست خورد.(282)

در جـبـهـه مـيـدان سـبـيـع ، نيروهاى شباميان نيز رسيدند وابوالقلوص ، كه شيخ و بزرگ آنان بـود، بـه نـيروهايش فرمان حمله داد و با فرياد او، جنگ سختى درگرفت . شعار يا (لثارات الحـسين)نيروهاى شبامى ها منطقه سبيع را فراگرفته بود و به شدّت ، دشمن را قلع و قمع مى كردند.

طـبـرى مـى گـويـد: مـوقـعـى كـه نيروهاى مختار شعار (يا لثارات الحسين)سردادند، از ميان دشمنان فرياد (يا لثارات العثمان)به گوش رسيد.(283)

در ايـن جـنگ ، نيروهاى مختار با كم ترين تلفات ، بيش ترين شكست را بر دشمن وارد كردند و از سران قوم ، افرادى همچون عبدالرّحمن بن سعيد، فرات بن زحر و نعمان صهبان و عمربن مخنف بـه هـلاكـت رسـيـدنـد، جـمـعـى از سران آنان نيز همانند زهربن قيس و عبدالرّحمن بن مخنف مجروح شدند. شرحبيل بن بقلان هم در اثر شدّت جراحات وارده ، به هلاكت رسيد.

لازم بـه ذكـر اسـت كـه فـرمـانـده طـايـفـه همدانيان عبدالرّحمن بن سعيد بود كه كشته شد و اين پيروزى بزرگى براى مختار به شمار مى آمد.(284)

ابـومـخـنـف مـى گـويـد: در جـنـگ مـيـدان سبيع ، تعداد فراوانى از شورشيان كه عمدتاً از طايقه هَمْدانى ها بودند، حضور داشتند كه هفتصد و هشتاد نفر از آنان به هلاكت رسيدند، و از مضريان ، قريب ده نفر كشته شد و جمعى از سران ربيعه همچون حجّاربن ابجر، يزيدحارث ، شدّادبن منذر و عكرمة بن ربعى متوارى شدند.(285)

جمع كثيرى از شورشيان و فرماندهان آنان به اسارت نيروهاى مختار درآمدند كه تعداد آنان را قريب پانصد نفر ذكر كرده اند. عبدالله بن شريك نهدى ، از فرماندهان ارتش ‍ مختار، اسرا را دست بسته نزد مختار آورد.

مختار دستور داد اسرا را از مقابل او عبور دهند و هر كسى را كه به هر نحوى ، در فاجعه عاشورا شـركـت داشـت ، گـردن بـزنـنـد. از مـيـان پـانـصـد نـفـر، دويـسـت و چـهـل و هـشـت نـفر از عاملان حادثه كربلا بودند و بقيّه را، كه در قضيه كربلا نقشى نداشتند، آزاد كرد.(286)

مـخـتـار پـس از سـركوب شورش و تسلّط بر شهر، اعلام امان عمومى كرد و به منادى دستور داد بـر مـاءذنـه فـريـاد زنـد: (هـر كـس بـه خـانـه اش پـنـاه بـرد در امـان اسـت ، جـز كسى كه در قتل خاندان پيامبر شركت داشته !)

بـا شـكـسـت شـورشيان ، باقى مانده قاتلان امام حسين (ع) و عاملان حادثه كربلا به شدّت در ترس و وحشت به سر مى بردند. البتّه تعدادى از آنان نيز توانستند از چنگ مختار بگريزند و به بصره بروند و در پناه مصعب بن زبير درآيند.(287) از جمله فراريان ، شبث بن ربـعـى بـود كـه نـزد ابـن زبـيـر رفـت و هـمـو بـود كـه ابـن زبـيـر را بـه قـيـام در مقابل مختار تحريك نمود.(288)

سخنى در باب انتقام مختار از دشمنان

مـخـتـار تـصـمـيـم گـرفـت با تمام قوا، همه مسبّبان حادثه عاشورا را مجازات كند و آنان رابه سزاى اعمال ننگين خود برساند. اين هدف اصلى مختار بود و در اين كار، تا حدى موفق گرديد. او بـه نـيـروهـايـش دسـتـور داد در هر مكان و هر زمان ، عاملان حادثه كربلا را يافتند به جزاى اعـمـالشـان بـرسانند و به هيچ وجه ، به آنان رحم نكنند. اين دستور اجرا شد و جمع كثيرى از عـامـلان حـادثـه كـربـلا بـه دسـت عـدالت و انـتـقـام سـپـرده شـدنـد و بـه جـزاى اعمال زشت خود رسيدند.

بـرخـلاف شايعات امويان و بعضى گزافه گويى ها، در نهضت مختار، فقط قاتلان امام حسين (ع) و عاملان حادثه كربلا كيفر ديدند و در تاريخ حتّى يك مورد تعرض به زنان ، كودكان و افراد بى گناه از سوى او مشاهده نشده است ، بلكه آنچه از تاريخ به دست مى آيد اين است كه مختار و نيروهايش اصول انسانى و ارزش هاى الهى را رعايت مى كردند.

ديـنـورى ، مـورّخ مـشـهـور، نـقل مى كند كه پس از كشته شدن ابن زياد در جنگ خازر، همسر او به اسـارت سـپـاه مـخـتـار درآمـد. ايـن زن اسـيـر پـيـش ابـراهـيـم [فـرمـانده لشكر مختار] آمد و گفت : امـوال او را بـه غـارت بـرده انـد، ابـراهـيـم گـفـت : چـه مـقـدار از امـوال تـو غارت شده است ؟ گفت : پنجاه هزار درهم . دستور داد يكصد هزار درهم به او دادند و و او را همراه صد سوار به بصره نزد پدرش رساندند.(289)

البـتـّه نـمـى تـوان گـفت تمام آنچه مختار و نيروهايش انجام دادند دقيقاً منطبق با موازين شرع و اعـتـقادات شيعه بوده است ، امّا آنچه مختار نسبت به عاملان فاجعه كربلا انجام داد، واكنش قهرى دسـتـگـاه آفـريـنـش بـا سـتمگران ، اجابت نفرين دل هاى سوخته خاندان ستم ديده پيامبر(ص) و غليان طبيعى احساسات در جامعه مسلمانان بود.

توفيق اعلم ، دانشمند معاصر، درباره انتقام مختار مى گويد:

تـنـهـا بـرخـورد قاطع و خون بارى كه در تاريخ از ملامت مصون مانده و عذر آن پذيرفته شده همين كار عادلانه مختار است .(290)

استاد سيد جعفر شهيدى نيز در اين باب مى گويد:

(... از نو قتلگاه ، بلكه قتلگاه هاى ديگرى به راه افتاده ، امّا اين بار قربانيان آن پاكان و عـزيزان خدا نبودند، دژخيم هايى بودند كه دست هايشان تا مرفق ، در خون آزادگان رنگين شده بود.

امروز وقتى ما داستان كشتار مختار، پسر ابى عبيده ثقفى ، را مى خوانيم ، اگر سرى به كتاب هـاى حـقـوقـى زده بـاشـيـم ، مـمكن است چنان انتقامى را تا حدّى خشن بدانيم و بگوييم : چرا چنان كردند؟ يكى را چون گوسفند سر بريدند و يكى را شكم پاره كردند و ديگرى كه تيرى به فـرزنـدى از فرزندان حسين (ع) افكنده و آن جوان دست را سپر ساخته و تير دست و پيشانى او را شكافته بود، همان كيفر دادند، ديگرى را در ديگ روغن جوشان افكندند و دست و پاى آن يكى را بـه زمـيـن دوخـتـنـد و اسـبـان را روى آن گـذراندند، چنان كه نوشته اند، تنها يك جا دويست و چـهـل و هـشـت تن را، كه در قتل حسين و ياران او شريك بودند، طعم اين گونه كيفرها چشاندند؛ ما ايـن داسـتـان هـا را مـى خـوانيم و در آن نوعى قساوت مى بينيم ، امّا بايد دانست كه قضاوت مردم سيزده قرن بعد درباره كردار پيشينيان درست نيست .

شـمـر، عـبـيـدالله بـن زياد، عمر سعد، حفص ـ پسر او ـ خولى ، سنان و ده ها تن از سران لشكر كـوفـه كـيـفـرهـا ديـدنـد، امـّا تـاريـخ به همين جا بسنده نكرد و اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام نبود.)(291)

ايـن ، تـازه عذاب دنيوى آن نابكاران بود و عذاب اخروى ، كه جلوه اى تام از قهر و سخط الهى را به نمايش مى گذارد، بسيار افزون تر و كوبنده تر از اين ها است .

(فَسيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ)(292)

و به تعبير امير المؤ منين (ع):

(يَومُ الْمـَظْلُومِ عَلَى الظّالِم اَشَدُّ من يَوْمِ الظّالِم عَلَى الْمَظْلومِ.)

روز ستم ديده بر ستم كار سخت تر است ، از روز ستم كار بر ستم ديده .(293)

قصاص قاتلان امام حسين (ع)

طـبـرى مـى نـويـسد: (شورش داخلى شهر كوفه عليه مختار در روز چهارشنبه بيست و چهار ذى الحـجـّه سـال 66 ه‍ . ق . تـوسـّط وى كـامـلاً سـركـوب شـد، دشمن با تلفات سنگين قلع و قمع گـرديد، جمعى از بقاياى سران قوم و اشراف كوفه به بصره گريختند و در پناه مصعب بن زبـيـر، كـه از طـرف برادرش عبدالله بن زبير والى آن جا بود، درآمدند و جمعى ديگر در مكان هاى امن خود را مخفى كردند.

مـخـتار در آن هنگام كه تصميم بر نابودى قاتلان امام حسين گرفت ، گفت : (دين ما به ما اجازه نمى دهد كه بگذاريم كسانى كه حسين (ع) را كشته اند در اين دنيا، با امنيّت و آسايش زندگى كـنـنـد، آن گـاه در حقيقت ، من ناصر و خون خواه آل محمد(ع) نيستم ، بلكه همان كذّابى كه به من مـى گويند، خواهم بود. براى دست يابى بر آن جانيان ، از خدا كمك مى طلبم و خداى را سپاس گـزارم كـه مـرا شـمـشيرى بر سر آنان قرار داده و نيزه اى كه بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گيرنده آنان كه حق اهل بيت پيامبر(ع) را بگيرم و برخداوند حق است كه آنان را كه دستشان به خـون اهـل بـيـت پيامبر(ع) آغشته شده به قتل برساند و آنان كه حق خاندان پيامبر(ع) را ناديده گـرفته اند خوار و ذليل كند. پس آنان را به من معرّفى كنيد تا تعقيبشان كنم و ريشه آنان را بركنم .

(مـخـتـار هـمـه هـمـّت خـود را بـراى ايـن هـدف مـقـدّس ، كـه هـدف اصـلى قـيـام او بـود، بـه كـار برد.)(294)

موسى بن عامر مى گويد: (مختار فرمان داد كه قاتلان امام حسين (ع) را تعقيب كنيد و مى گفت : بـه خدا قسم ، آب و خوراك بر من ناگوار است تا اين كه زمين را از لوث وجود آن ناپاكان پاك سـازم .)(295) بـنـابراين ، عدّه اى به صورت گروهى و عدّه اى نيز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگين خود رسيدند.

الف ـ اعدام هاى دسته جمعى

كـليـّه كـسـانـى را كـه در روز عـاشـورا، بـا اسـب بـر بـدن مقدس امام حسين (ع) و شهداتاختند و تـعـدادشان ده نفر بود، دستگير كردند، دست و پايشان را بستند، از پشت بر زمين خواباندند و به زمين ميخ كردند و اسب ها را با نعل تازه ، بر بدن هاى آن جانيان تاختند تا پيكر آنان در هم شـكـسـتـه شـد و بـه هلاكت رسيدند.(296) سپس بدن هاى آنان را به آتش سوزاندند. ايـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه ، اخـنـس بـن مـرثـد، حـكـيـم بـن طفيل ، عمروبن صبيح ، رجاءبن منقذ عبدى ، سالم بن خيثمه ، واحظبن ناعم ، صالح بن وهب ، هانى بن ثبيت و اسيدبن مالك .

ابـو عـمـرو گـويـد: مـا بـعـدهـا راجـع بـه سـوابـق اين ده نفر بررسى كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(297)

دويـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان مهمّ كربلا كه در شورش كوفه دستگير شدند، همه يكى پس از ديـگـرى گـردن زده شدند. آنان در ميان پانصد نفرى بودند كه در شورش ‍ كوفه بر ضدّ مختار دستگير شدند.

شـمـربـن ذى الجوشن در روز عاشورا شترى را كه مخصوص سوارشدن امام حسين (ع) بود، به عـنـوان غـنـيـمـت گـرفـت و بـه كـوفـه آورد و بـه شـكـرانـه قـتـل فـرزنـد پـيـامـبـر(ص) آن شـتـر را نـحـر كـرد و گـوشـتـش را بـيـن دشـمـنـان اهـل بـيـت در كـوفـه تقسيم نمود. مختار دستور داد تمام خانه هايى را كه آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را كه دانسته از آن گوشت خورده اند، شناسايى كنند. كليّه آن خانه ها را ويران كرد و كسانى را كه از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(298)

ب ـ اعدام سران كوفه

سران كوفه كه به خون خواهى عاشورا كشته شدند عبارت بودند از:

يـك ـ عـمـربـن سـعد؛ او فرمانده كل نيروهاى يزيد در كربلا و از جمله كسانى بود كه نامش ‍ در سـيـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت . او پيش از دست گيرى به سراغ مختار آمد و خود را معرّفى كرد و با شروطى امان نامه گرفت . امّا پس از كشتار قاتلان امام حسين (ع) در كوفه ، نـامـه اى از مـحـمّد حنفيّه به مختار رسيد مبنى بر اين كه حساب عمربن سعد را برسد. مختار ديد بـعـضـى از شـروط امـان توسّط عمرسعد نقض شده است . به همين بهانه ، او را احضار كرد. او ابتدا قصد فرار داشت امّا برايش ميسّر نشد. همين بهانه مختار را در كشتن او مصمّم ساخت .

او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئيس شهربانى مختار مقاومت كرد تا امان بگيرد امّا ا و را امان نداد. آن قدر بر پيكر او شمشير زدند تا كشته شد و سر بريده اش را نزد مختار آوردند.

مختار سر بريده عمرسعد را به حجاز، نزد محمّد حنفيّه فرستاد. وفتى چشم فرزند امير مؤ منان به سر بريده ابن سعد افتاد، فرمود:

(اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْيَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بيت نَبِيِّكَ محمّدٍ(ص) خَيْرَ الجَزاءِ. فَوَاللّهِ ما عَلَى الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ.)(299)

يـعـنـى خـدايـا اين روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پيامبرت محمّد(ص)، بهترين پاداش ‍ عنايت فرما. به خدا سوگند، پس از اين عتابى بر مختار نيست .

دو ـ شـمـربـن ذى الجـوشن ؛ اين جانى شماره يك كربلا، توانست از چنگ مختار بگريزد امّا مختار دسـتـور داد كـه او را هـر كـجـا رفـتـه اسـت پـيـدا كـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگينش برسانند. شمر در ماجراى شورش كوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.

مـسـلم ضـبـائى ، كه هم قبيله شمر بود، مى گويد: (ما فرار كرديم و خود را به محلّى در مسير كـوفـه و بـصـره بـه نـام سـاتـيـدمـا رسـانـديـم و در نـزديـكـى آن محل ، دهكده كوچكى به نام كلتانيّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت . ما در كنار تپّه اى مخفى شديم . شمر يكى از اهالى همان روستا را، كه از كنارى مى گذشت ، گرفت و با تهديد، مجبور كـرد نـامه اى به مصعب بن زبير در بصره برساند. روستايى مجبور شد و پذيرفت . در بين راه ، بـا يـكـى از مـاءمـوران مـخـتـار بـرخـورد و حـقـيـقـت حال را به وى بازگفت و جاى ما را بدو نشان داد. ماءمور خود را به ابوعمره ، رئيس شهربانى مختار ـ كه در همان دهكده با جمعى ماءمور مسلّح مستقر شده بود ـ رساند و به سرعت شمر را پيدا كردند و آن را زير نظر گرفتند. دهكده در مسير كوفه و بصره بود و مختار پاسگاهى را در آن جا مستقر كرده بود تا فراريان را دست گير كند. شب هنگام بود كه ابوعمره و ماءموران او ما را مـحـاصـره كـردند. شمر را ديدم كه جامه اى خوش بافت به تن داشت و بدنش پيس بود. ما حتّى فرصت سوارشدن بر اسب را نيافتيم . درگيرى شديدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اكبر شنيدم و كسى فرياد زد خداوند، خبيثى را كشت .(300)

شـيـخ طـوسـى (ره)مـى نـويـسد: (شمر را دستگير كردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدنـد و جـسدش را در ديگ روغن جوشيده افكندند و يكى از ياران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى كرد.)(301)

عـبـدالرحـمـن بـن عـبد مى گويد: من شمر را به هلاكت رساندم . مختار تا نظرش به سر بريده شـمـر افـتـاد، سـجـده شـكـر بـه جـاى آورد و دسـتـور داد آن سـر را بـالاى نـيـزه كـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض ديد مردم قرار دهند تا عبرت همگان باشد.(302)

سـه ـ بـجـدل بن سليم ؛ او در روز عاشورا، براى غارت انگشتر قيمتى امام حسين (ع)، انگشتان حـضـرت را قـطـع كـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبيث را قطع كردند، سپس ‍ دو پايش را بريدند و آن قدر در خون غلتيد تا به هلاكت رسيد.(303)

چـهـار ـ خـولى بـن يـزيـد اصـبـحـى ؛ از چـهـره هـاى كـثـيـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـاءمـور حـمـل سـر بـريـده امـام حـسـيـن (ع) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى ، بـرادر امـام حـسين (ع)، بوده است .(304)

ابـو عـمـره ، رئيـس شـهـربـانـى مـخـتـار، خـانـه او را مـحـاصـره كـرد. او خود را در بيت الخلاى مـنزل ، مخفى كرده بود كه با راه نمايى همسرش ، به دست ماءموران افتاد. او را كشتند و جسدش را به آتش كشيدند.(305)

پـنج ـ سنان بن انس ؛ از چهره هاى جنايت كار كربلا و كسى است كه به خيمه هاى امام حسين (ع) يـورش بـرد و نـيـزه اش را در آخـريـن لحـظـات عـمـر امام (ع)، به سينه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـيـز نـقـل شـده كـه او سـر مـقـدس امـام حـسـيـن (ع) را از بـدن جـدا كـرده اسـت .(306) پـس از دست گيرى او، به دستور مختار، دست و پايش را بريدند و هنوز جان داشـت كـه او را در ديـگ روغـن جـوشـان افـكـنـدنـد و بـديـن سـان ، بـه نـتـيـجـه اعمال زشت خود رسيد.(307)

شـش ـ حـكـيـم بـن طـفيل ؛ از سران حادثه عاشورا بود، عدى بن حاتم ، كه هم قبيله او بود، از او شـفـاعـت كـرد، امـّا مـؤ ثـّر واقـع نـشـد و بـه دسـتـور ابـن كامل ، كه از فرماندهان مختار بود، او را تيرباران كردند.

هـفـت ـ حـرمـله ؛ شـيـخ طـوسـى (ره)در امـالى مـى نـويـسـد: مـنـهـال بـن عـمـرو (از شيعيان و ياران امام سجاد(ع) مى گويد: پس از زيارت خانه كعبه ، به مـديـنـه رفـتـم و خـدمـت امـام سـجـاد(ع) شـرفـيـاب شـدم . امـام از مـن پـرسـيـد: اى مـنـهال ، از حرمله چه خبر؟ گفتم : هنگامى كه از كوفه خارج شدم ، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند كرد و چنين فرمود:

(اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَديدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَديدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ.)

خـدايـا، سـوزش شـمـشـيـر را بـه او بـچـشان . خدايا، سوزش شمشير را به او بچشان . خدايا، سوزش آتش را به او بچشان .

از نـفـريـن امـام سـجاد(ع)، كه مظهر عفو و گذشت از خطاكاران بود، معلوم مى شود كه حرمله چه قدر دل اهل بيت پيامبر(ع) را به درد آورده است .

ابـو مـخـنـف از امـام بـاقر(ع) نقل مى كند: (هنگامى كه على اصغر در آغوش پدر هدف تير حرمله واقع شد، امام حسين (ع) آنان را نفرين كرد و فرمود:

(وَ انْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمينَ)

خدايا، انتقام ما را از اين ستمگران بستان .(308)

مـنهال گفت : (پس از زيارت مدينه ، عازم كوفه شدم . وقتى به كوفه رسيدم ، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه كربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قديمى داشتم . چند روزى در خانه بـراى ديـد و بـازديـد نشستم . سپس بر مركب سوار شدم و به قصد ديدار مختار از خانه خارج شدم . وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت : هان منهال ، كجا بودى تا حالا به ديدن ما نيامدى و در قيام با ما همراه نبودى ؟

گفتم : امير، من به سفر حج رفته بودم .

با هم مشغول صحبت شديم تا به محله كناسه رسيديم . مختار در آن جا متوقف شد؛ گويى منتظر اسـت بـرخـى از افـرادش ، كه اطراف او بودند، خبر دادند كه حرمله در اين محله مخفى شده است . مـاءمـوران به سرعت ، به جست و جو پرداختند و ديرى نگذشت كه فردى را كشان كشان به نزد مـخـتـار آوردنـد. آرى ، او حـرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فرياد زد: خدا را شكر كه به چنگم افتادى ! وبى درنگ ، فرياد زد: جلاّد، جلاّد.

جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع كنيد. (همان دو دستى كه با يكى كمان را مى گرفت و با ديگرى تير را رها مى كرد؛ يك بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت ، يك بار چشم ابى الفضل (ع) را نشانه رفت و يك بار هم قلب حسين (ع) را شكافت .) سپس فرياد زد: دو پايش را هم قطع كنيد!

ماءموران اجرا كردند. آن گاه صدا زد: آتش ، آتش .

فوراً چوب هاى خشك و نازكى را روى بدن نيمه جان او ريختند و آن را به آتش ‍ كشيدند.)

منهال مى گويد: (از تعجّب بلند گفتم : سبحان اللّه !

مختار گفت : علّت اين جمله اى را كه گفتى چه بود؟!

گفتم : گوش كن تا برايت بگويم و ماجراى نفرين امام سجاد(ع) را برايش تعريف كردم .

مختار با تعجب پرسيد: خودت از امام اين نفرين را شنيدى ؟!

گـفـتـم : بلى . مختار از اسبش پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده اش را طولانى كرد، سپس بـرخـاسـت و سـوار شـد و تـا آن وقـت جـسـد حـرمـله بـه زغـال تـبـديـل شـده بـود. بـا هـم بـه راه افـتـاديـم تـا بـه در مـنـزل مـا نـزديـك شـديـم . مـن مـخـتـار را بـراى رفـع خـسـتـگـى و خـوردن شـربـت بـه منزل دعوت كردم ، امّا او گفت : من روزه ام ؛ روزه شكر.)(309)

هشت ـ مرّة بن منقذ؛ او از طايفه قيس و مردى جسور بود. در واقعه كربلا، او حضرت على اكبر(ع)، فـرزنـد عـزيـز امـام حـسـيـن (ع)، را بـه شـهـادت رسـانـده بـود. مـرّه در مـحاصره نيروهاى ابن كـامـل ، سـاعـتى مقاومت كرد و دست راستش قطع شد،(310) ولى با همان وضع ، موفّق شد كه حلقه محاصره را بشكند و فرار كند. او به بصره نزد مصعب بن زبير رفت .

نـه ـ زيـدبـن رقـاد؛ او از تـك تـيراندازان لشكر عمر سعد بود كه در روز عاشورا، تيرى به طـرف عبدالله ، فرزند امام حسن (ع)، افكند. آن تير دست او را به پيشانيش دوخت . تيرى ديگر نـيـز بـه قـلب او افـكـنـد و او را بـه شهادت رساند. زيد پس از كمى مقاومت ، به وسيله افراد عـبـدالله شـاكـرى يـكـى از فـرمـانـدهـان لشـكـر مـخـتـار، تيرباران شد و سپس او را به آتش ‍ سوختند.(311)

ده ـ عـمروبن حجّاج زيدى ؛ از سران كوفه و از كسانى بود كه نامه دعوت براى امام حسين (ع) فـرسـتـاد. وى بـا پـانـصـد نـفـر، مـاءمـور بـسـتـن آب بـر روى امـام و اهل بيت (ع) او بود. او پس از شكست شورشيان كوفه از ترس به سوى شراف و واقصه فرار كرد و ديگر اثرى از او مشاهده نشد.(312)

يـازده ـ عـبـدالله دبـّاس ؛ قاتل محمد، فرزند عمار ياسر، بود. او دستگير و سپس كشته شد، امّا پـيـش از آن ، سـه نـفـر از حـامـيـان را بـه مـخـتـار مـعـرفـى كـرد: عـبدالله بن اسيد؛ مالك نُمير؛ حمل بن مالك .

ج ـ اعدام ساير جنايت كاران

1. مـخـتـار، ابـو نـمـران مالك بن عمرو نهدى ، از فرماندهان انقلاب را با گروهى ، ماءموردست گـيـرى عـبـدالله بـن اسيد، مالك بن نمير و حمل بن مالك نمود ابو نمران آنها را دستگير كرد و نزد مختار آورد.

مـخـتـار بـه شـدّت بـه آنـان پرخاش كرد و گفت ، (اى دشمنان خدا و اى دشمنان كتاب خدا، و اى دشـمـنـان رسـول خـدا و اى دشـمـنـان خـانـدان پـيـامـبـر خـدا، حـسـيـن چـه شـد؟! حـسـيـن را بـه مـن تحويل دهيد، اى نامردان ! كسى را كشتيد كه شما را به اقامه نماز امر مى كرد!)

آنان گفتند: اى امير، مجبور بوديم . منّت بنه و ما را نكش !

مـخـتـار فـريـاد زد، (منّت بر شما بگذارم ؟! آيا شما بر حسين ، فرزند دختر پيامبرتان ، منّت گذاشتيد و او را رها كرديد و به او آب داديد؟!)

آن گـاه خـطـاب بـه مـالك بـن نـمـيـر نـمـود و گـفت : (تو در كربلا، كلاه خود امام حسين (ع) را ربـودى .) سـپـس دسـتـور داد دو دسـت و دو پـايـش را قطع كردند تا به هلاكت رسيد. آن دو نفر ديگر را نيز گردن زدند.(313)

2. ابـو سعيد صيقل نقل مى كند: (مختار به مخفيگاه چهار تن از عاملان حادثه عاشورا اطّلاع پيدا كـرد. يـكـى از فـرمـانـدهـان انـقـلاب بـه نـام عـبـدالله بـن كـامـل را بـا گـروهـى مـاءمور دست گيرى آنان نمود. آنان را دستگير كردند و نزد مختار آوردند. وقـتـى مـخـتار چشمش ‍ به آن جانيان افتاد، فرياد زد: (اى قاتلان سرور جوانان بهشت ! ديديد خـداونـد چگونه شما را به دست انتقام سپرد؟ (آن ها پيراهن امام حسين (ع) را غارت كرده بودند.) ديـديـد آن پـيـراهـن بـراى شـمـا چـه سـرنـوشـتـى را رقـم زد؟) سپس دستور داد گردن آنان را زدند.(314)

3. حميدبن مسلم كوفى در واقعه كربلا شركت داشت و شاهد ماجرا بود و كار خبرنگارى را داشت . او از چـنـگ مـخـتـار گـريـخـت . البـّتـه بـعـضـى روايـات دلالت بـر هـمـكـارى نـداشـتـن او با عمّال يزيد دارد و احتمالاً وى از محبّان اهل بيت (ع) بوده است .

4. عـبـداللّه بـن صـخلب و برادرش ، عبدالرحمن ، و فردى ديگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگير شدگان بودند كه در بازار اعدام شدند.(315)

5. عـثـمـان بـن خـالد و ابـى اسـمـاء بـشـربـن شـوط، كـه از قـاتـلان عـبـدالرحـمـن بـن عقيل (ع) بودند، دستگيرشدند و هر دو را گردن زدند.(316)

مختار نامه اى مفصّل براى محمد حنفيّه نوشت و به او اطمينان داد كه همه قاتلان امام حسين (ع) را به سزاى اعمالشان خواهد رساند.(317)

جـمـعـى از عـامـلان حادثه كربلا از جمله محمّدبن اشعث موفّق شدند از دست مختار بگريزند و در بـصـره ، نـزد مـصـعـب بـن زبـيـر پـناه بگيرند. امّا سپس در جنگ مصعب بر ضدّ مختار، وارد نبرد گرديدند كه جمعى از آنان كشته شدند.(318)

بـردگـان و مـوالى و مـسـتـضـعـفـان ، كه در قيام مختار جان تازه اى گرفته بودند و پشتوانه اصـلى قـيـام بـودنـد، بـر اشـراف كـوفه چيره شدند و بعضى از آنان اربابانشان را، كه در فاجعه كربلا دست داشتند، به قتل رساندند و يا به مختار معرّفى كردند.(319)

جنگ سپاه مختار با حكومت شام

پـس از قـلع و قـمـع شورشيان داخلى و كشتار عاملان فاجعه كربلا، كه هدف اصلى مختار بود، دومـيـن مـرحـله قـيـام آغـاز شـد و آن سركوبى ارتش شام و انتقام از عاملان اصلى فاجعه كربلا ـ يعنى : اموى ها و مروانى ها بود كه شام را مركز حكومت خود قرار داده بودند.

عـبـدالمـلك مروان ، كه پس از حكومت كوتاه پدرش ، مروان حكم ، به حكم رانى حكومت شام رسيده بود، دو جبهه مقتدر در مقابل خود مى ديد:

1. جبهه عراق به رهبرى مختار؛

2. جبهه حجاز به رهبرى عبدالله بن زبير.

بـنـابـرايـن ، دو ارتـش تـدارك ديـد؛ يـكـى را بـه طـرف عـراق و ديـگـرى را بـه طـرف حـجاز گسيل داشت .

مختار، كه سياستمدار زيرك و كاركشته اى بود، ابتدا سعى كرد كه جبهه اى متّحد با ابن زبير در مقابل حكومت شام تشكيل دهد كه با خودخواهى هاى پسر زبير، اين تدبير ناكام ماند. مختار مى دانست كه حكومت شام به سراغ او خواهد آمد. از اين رو، لشكرى را به فرمان دهى قهرمان انقلاب ، ابـراهـيـم اشـتـر، تـشـكـيـل داد و آن را بـه طـرف مـرزهـاى شـام گسيل داشت .(320)

مـختار كه موفق شده بود مرحله اول انقلاب ـ انتقام و خون خواهى شهداى كربلا ـ را با موفّقيّت بـه انـجـام رسـانـد، بـا خـيال راحت ، براى ضربه زدن و متلاشى كردن حكومت شام ، كه ريشه فساد و عامل اصلى فاجعه كربلا بود، آماده شد.

اگـر چـه اكـثـر قـريـب بـه اتـّفـاق لشـكـر يـزيـد، كـه در قـتـل امـام حـسـيـن (ع) شـركـت داشـتـنـد، عـراقـى و عـمـدتـاً اهـل كـوفـه بـودنـد و بيش تر آنان به چنگال عدالت گرفتار شدند، امّا در راءس آنان ، حكومت شام و ابن زياد، فرمانده كل قواى حكومت شام ، قرار داشت كه پس از يزيد باز هم در همان سمت در شـام بـه سـر مـى بـرد و هـمـه كـاره بـود، تـعـدادى از فـرمـانـدهـان و سـران قبايل شام هم ، كه در حادثه كربلا شركت داشتند، در كنار او بودند.

ايـن بـار ابـن زيـاد بـه فـرمان عبدالملك مروان ، كه تازه قدرت را به دست گرفته بود، با لشـكـرى بـه اسـتـعـداد هشتادهزار مرد جنگى ، به مرزهاى عراق نفوذ پيدا كرده بود. ارتش ‍ ابن زيـاد در حـوالى نـهر خازر و منطقه موصل در شمال غربى عراق مستقر شده و در تدارك حمله به كوفه و شكست انقلاب مختار بود.(321)

گـرچـه خـيال مختار از جبهه شرقى و منطقه بصره ، كه مصعب بن زبير، برادر عبدالله زبير، بـر آن حـكـومـت مـى كـرد، راحـت نبود و تعدادى از عاملان فاجعه عاشورا و سران ضدّ انقلاب به مـصعب پناهنده شده بودند و هر آن احتمال لشكركشى مصعب براى گرفتن كوفه داده مى شد، امّا مختار صلاح آن ديد كه پيش از هر كار، به لشكر ابن زياد بپردازد.

اعزام ابراهيم اشتر

مختار نيروهايش را آماده كرد و فرمان دهى كلّ آنان را به قهرمان بزرگ انقلاب وبازوى تواناى خود، ابراهيم فرزند مالك اشتر، سپرد. در ميان ياران و فرماندهان مختار، چهره اى درخشان تر و مـردى بـا كـفـايـت تـر از ابراهيم ، كه از لياقت و شجاعت و كاردانى بالايى برخوردار باشد، نبود.

طـبـرى مـى نـويـسـد: در بـيـسـت و چـهـارم يـا بـيـسـت و دوم ذى الحـجـه ايـن سال (سال 66 ه‍. ق .) مختارّ ابراهيم اشتر را با ارتشى نيرومند براى مقابله با لشكر شام به سوى مرزهاى آن گسيل داشت .(322)

علاّمه ابن نما گويد: در اين مرحله ، مهم ترين فكر مختار، ابن زياد و لشكر شام بود و مى گفت : دشمنى بزرگ تر از ابن زياد برايم نمانده است .(323)