پیامدهای عاشورا

سيدابوالفضل اردكانى

- ۷ -

<

مـردم كـوفـه بـه شـكـل نـيـمه مخفى با مختار بيعت كردند. اساس اين بيعت وهدف از آن قيام خون خواهى شهداى كربلا بود.(237)خبر ورود مختار به كوفه و گرايش عمومى مردم به او بـه گـوش ابـن مـطـيـع رسـيـد و قاتلان امام حسين (ع) همچون شمربن ذى الجوشن و شبث بن ربعى و زيدبن حارث ، كه از معاونان استاندار ابن زبير بودند، خطر مختار را به او گوشزد نمودند و پيشنهاد دست گيرى و حتّى قتل مختار را به او دادند.

سـرانـجـام عـمـّال ابن زبير مختار را دستگير كردند و به زندان انداختند.(238) مختار بـراى دومـيـن بـار بـه زنـدان افـتـاد. گـويـنـد زنـدانـى شـدن مـخـتـار هـمـزمان با قيام توّابين بود.(239)

مـجددا مختار از زندان براى شوهر خواهر خود، عبداللّه بن عمر نامه اى نوشت و همانند گذشته ، از زندان آزاد شد، امّا با قيد ضمانت .

مـخـتـار پس از چند ماه زندانى شدن توسط عمّال ابن زبير، خلاصى يافت ، با يك حركت حساب شـده مشغول برنامه ريزى براى قيام شد و جمعى از سران شيعه و بقاياى توابين از طرف او ماءمور شدند تا از مردم بيعت بگيرند. ماءموران او عبارت بودند از:

1 -سائب بن مالك اشعرى ، از سران عراق ؛

2 -يزيد بن انس ، از فرماندهان شجاع ؛

3 -احمر بن شُمَيط ؛

4 -رفاعة بن شدّاد فتيانى ، از فرماندهان نهضت توّابين ؛

5 -عبداللّه بن شداد جشمى ، از سران شيعه و بقاياى توّابين .

و بدين سان ، برنامه قيام مختار وزمينه آن فراهم شد.(240)

ايـاس بـن مـضـارب ، كـه از اوضاع شهر و فعّاليّت مختار و ياران او خبر داشت ، نزد ابن مطيع رفـت و از مـخـتار و مسائب بن مالك اظهار نگرانى نمود و كسب اجازه كرد كه آنان را دستگير كند. اسـتاندار تصميم به دستگيرى مختار گرفت ، امّا با هشيارى ياران مختار، اين نقشه خنثى شد و مختار به جاى امنى رفت و مخفى شد.(241)

مختار از خانه امن خود، به وسيله افراد و دعات خويش ، مردم عراق را به قيام و بيعت دعوت كرد؛ از جـمـله ، نـامـه اى بـه مـثّنى بن مخربه ، از سران شيعيان بصره ، فرستاد و او را به يارى قـيـام دعوت كرد. مثنّى ، كه از ياران با وفاى اميرالمؤ منين (ع) بود و نهضت توابين را تاءييد نـمـوده و آمـادگـى كـامـل بـراى قـيـام داشت ، در پاسخ نامه مختار، با او بيعت نمود. بعضى نيز گفته اند كه مخفيانه به كوفه آمد و با مختار ملاقات كرده و حضورا با او بيعت نمود و به وى قول داد كه با تمام قوا، به يارى مختار خواهد آمد.(242)

مـخـتار نامه اى ديگر براى اخنف بن قيس از بزرگان كوفه ، فرستاد و او را به يارى خويش ‍ خواند. امّا اخنف پاسخ صريحى نداد.(243)

تصميم سران كوفه

عـبدالرحمن بن شريح مى گويد: جمعى از سران شيعه در خانه سعدبن ابى سعر حنفى ، كه از چهره هاى برجسته شيعه بود، جلسه اى تشكيل دادند كه بزرگانى همچون سعيدبن منقذ ثورى ، اسودبن جراد كندى و قوامة بن مالك جشمى در ميان آنان ديده مى شدند.

عبدالرحمن ، كه از بزرگان كوفه بود، در آن جلسه چنين گفت : (مختار مى خواهد قيام كند. و ما را بـه همكارى و يارى خويش دعوت نموده و ما هم بيعت او را پذيرفته ايم ، ولى نمى دانيم كه واقعا او از طرف ابن حنفيّه ماءموريت دارد يا خودش اين چنين تصميم گرفته است .) او پيشنهاد داد جـمـعـى از سـران شـيـعـه به حجاز بروند و با اهل بيت پيامبر و بازماندگان امام حسين (ع) به ويـژه مـحـمـد حـنـفـيـّه ، ديـدار كـنند تا قضيّه روشن شود. آن جمع پيشنهاد را پذيرفتند وتصميم گـرفـتـند به حجاز بروند وسرپرستى اين گروه به عهده عبدالرحمن بن شريح باشد. آنان به مدينه آمدند و به ملاقات محمد حنفيّه رفتند.

مـحـمـّد عـلّت آمـدن آنـان را جويا شد. محمّدبن جراد گفت : (علت شرف يابى ما به نزد شما كار مهمّى است كه ...) محمّد پرسيد: (سرّى است يا علنى ؟) گفتند: سرّى ومحرمانه است .

گفت : (كمى صبر كنيد.) آن گاه آنان را به اتاق خلوت برد و گفت : حالا بگوييد. عبدالرحمن گفت :

شـمـا خاندانى هستيد كه خداوند بر ديگران برترى و فضيلت داده و حقّ شما را بر گردن امّت بـزرگ شمرده است . شما خانواده به مصيبت بزرگى ؛ يعنى : شهادت امام حسين (ع)-كه رحمت خدا بر او باد-مبتلا شديد. اين مصيبت خاصّ شما نبود، بلكه براى همه مسلمانان بود.

سپس گفت :

مـخـتـار ثقفى به كوفه آمده و مدّعى است كه از طرف شما ماءموريّت دارد و ما را به كتاب خدا و سـنـّت پـيـامبر و خون خواهى اهل بيت پيامبر(ع) و دفاع از مظلومان دعوت كرده است . مى خواستيم نظر شما را بدانيم . اگر چنين باشد، با همه وجود، از او حمايت خواهيم كرد و اگر چنين نباشد، او را ترك خواهيم نمود.

به دنبال او، يكى پس از ديگرى سخنانى همانند سخنان عبدالرحمن بن شريح اظهار داشتند.

آن گاه محمد، فرزند اميرالمؤ منين (ع) لب به سخن گشود و پس از حمد و ثناى الهى گفت :

امـّا بـعـد، آنـچـه راجـع بـه فـضيلت ما گفتيد، كه خداوند نصيب ما فرموده ، (وَ ذلِكَ فَضْلُاللّه يـُؤْتـيـهِ مـَنْ يـَشاءُ وَ اللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ)(244)(يعنى : اين فضيلت از جانب خدا اسـت ، بـه هـر كـه بـخـواهـد عـطـا مـى كـنـد و او صـاحـب فضل عظيم است .)

در خـصـوص ابـتـلاى مـا بـه مـصـيـبت شهادت امام حسين ، خدا را شاكريم . اين عهدى از جانب خدا و حادثه اى بود كه قلم تقدير بر آن رقم خورده و شهادت كرامتى است كه خدا او را به آن مفتخر ساخت .

امّا اصل مطلب ، گفتيد كسى شما را براى خون خواهى ما دعوت كرده است . به خدا سوگند، دوست دارم خـدا بـه وسيله هر يك از بندگان خود كه بخواهد انتقام خون ما را از دشمنانمان بگيرد. اين نظر من است . براى خودم و شما از خداوند طلب مغفرت مى نمايم .(245)

عـلاّمـه مـجـلسى (ره)به نقل از فقيه بزرگوار علاّمه ابن نما مى نويسد: محمد حنفيّه به سران شـيـعـه گـفـت : (امّا درباره خون خواهى ما، پس برخيزيد همه به نزد امام من و امام شما، على بن الحـسـين (ع) برويم .) آنان همراه محمد حنفيّه خدمت امام (ع) شرفياب شدند و محمد ماجرا را بيان كرد. امام (ع) در پاسخ آنان فرمود:

عـمـوجـان ، اگـر بـرده اى از زنگبار به حمايت ما اهل بيت برخيزد، بر مردم واجب است او را يارى دهند. من تو را در اين امر (قيام به خون خواهى)نماينده خود قرار دادم ؛ هر طور كه صلاح ديدى ، اقدام كن .

پـاسـخ صـريـح و قـاطـع امـام (ع) ، تـكـليـف را روشن كرد و سران شيعه شاد شدند و با خود گفتند: امام و محمد حنفيّه به ما اجازه قيام دادند.(246) آنان به كوفه بازگشتند و به مـخـتـار بـشـارت دادنـد و او را از مـاجـرا آگـاه سـاخـتـند و مختار با شادى گفت : (اللّه اكبر، مرا ابـواسـحـاق گـويـنـد. بـرخـيـزيـد ودسـت بـه كـار شـويـد و شـيـعـيـان را آمـاده قـيـام كنيد.)(247)

نقش ابراهيم اشتر در قيام مختار

عـلاّمه سيد محسن امين ، ابراهيم را مردى شجاع ، سلحشور، با شهامت ، طرفدار حق ، فصيح ، صف شـكـن و رئيـس تـوصـيـف كـرده كـه داراى طـبعى بلند، همّتى عالى بوده ، طبع شعر داشته و از ارادتمندان اهل بيت پيامبر(ع) به شمار مى آمده ؛ همان گونه كه پدرش ، مالك اشتر، چنين بوده و حق هم همين است كه فرزند چون پدر باشد.(248)

صاحب مرآة الجنان مى نويسد: ابراهيم سرور قبيله نخع و يكّه تاز آنان بود.(249)

عـلاّمـه مـجـلسـى (ره)از فـقـيـه بـزرگـوار، ابـن نـمـا، چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: ابـراهـيم (ره)  مظهر شجاعت و مشعل دار حرّيت و شهامت و سلحشور و قاطع ، سراپا محبّپيامبر و پرچمدار دل باخته آنان بود.(250)

هـمـه مـورّخـان اسـلام در عـظمت و شجاعت و جوان مردى ابراهيم ، فرزند مالك اشتر، اتّفاق نظر دارنـد. ابـراهيم داراى قبيله اى پرجمعيّت و شجاع بود و پيوستن او به نهضت مختار مى توانست نقش بزرگى در پيروزى آن داشته باشد.

مـخـتـار بـا شـناختى كه از شخصيّت و نفوذ و شجاعت و بزرگوارى ابراهيم داشت ، با جمعى از شيعيان به ديدن او رفت وماجراى قيام را بيان كرد و نامه محمد حنفيّه را به او نشان داد. ابراهيم بـا دل و جـان دعـوت را پـذيـرفـت ، امـّا به شرط آن كه فرمانده لشكر باشد. مختار هم با اين شرط موافقت كرد واز اين پيشنهاد استقبال نمود.(251)

پـس از اين ملاقات ، ابراهيم سران عشيره خود را جمع كرد و آنان را در جريان امر قرار داد وهمه اعـلام حـمـايـت نـمـودنـد سـپـس جـلسـات مـتـعـدّدى بـيـن مـخـتـار و ابـراهـيـم تـشـكـيل شد و سرانجام ، تصميم گرفتند در تاريخ [ چهار شنبه يا] پنج شنبه چهاردهم ربيع الاول سـال 66 ه‍.ق رسـمـا قـيـام را اعـلان كـنـنـد و وارد عمل شوند.(252)

اعلان قيام

پـس از جـلسـات مـشـورتـى مـخـتـار وابـراهـيـم و آمـاده بـاش كـامـل شـيعيان ، ابراهيم بر ماءذنه رفت واذان گفت و شيعيان در مسجد، نماز مغرب را پشت سر او بـه جـاى آوردنـد. سـپـس ‍ ابـراهـيـم بـا جـمـعـيـّت شـيـعـيـان بـه شـكـل رژه مـسـلّحـانـه بـه طرف مقرّ مختار رفت . اياس بن مضارب ، رئيس شهربانى ، با مشاهده اوضـاع خـود را بـه سـرعـت بـه اسـتـانـدار (ابن مطيع)رساند و اعلام خطر كرد و گفت مختار و ابـراهـيـم اشـتـر قـيـام كـرده انـد. شـروع قـيام به دلايلى جلو افتاد؛ روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول سال 66 ه‍.ق شروع و در شهر كوفه حكومت نظامى اعلام شد. رئيس شهربانى و فرزندش ، راشد، با جمعى مسلّح در مراكز حساس شهر موضع گرفتند و هفت محله و مركز مهمّ شهر را به فرماندهى هفت نفر از يارانش كه ، عمدتا از عناصر و قاتلان امام حسين (ع) بودند به تصرّف خود در آوردند.

ابـراهـيـم هـمراه با جمعيّت به طرف خانه مختار حركت كردند. حميدبن مسلم تعداد آنان را بيش از يـكـصـد مـرد مـسـلّح ذكـر كـرده كـه زيـر قـبـاى خـود، زره پـوشـيـده بـودنـد و شـمـشـيـرهـا را حـمـايـل داشـتـنـد. بـنـابـر پـيـشـنـهـاد ابـراهـيـم ، آنـان از راه اصـلى شـهـر-يـعـنـى : بـاب الفـيـل-كـه در تصرّف عمّال حكومت ابن زبير بود، عبور كردند. رئيس نظاميان شهر، اياس بن مـضـارب ، بـا جمعى نيروى مسلّح جلوى ابراهيم را سد كردند. ابراهيم بر آنان نهيب زد كه كنار رونـد. امـّا آنـان مـقـاومـت كـردند و ابراهيم با نيزه اى فرمانده نيروهاى دشمن را از پاى در آورد. نـيـروهـاى دشـمـن مـتـوارى شدند. ابراهيم و يارانش به نزد مختار آمدند و سر بريده اياس ‍ بن مضارب را به عنوان نخستين هديه پيروزى جلوى مختار نهادند.

مختار اين ماجرا را به فال نيك گرفت و گفت : (خوش خبرباشى ابراهيم ؛ خداى مژده خيرت دهد! اين را به فال نيك مى گيرم . ان شاء الله ، اين آغاز فتح است) .

ابـراهـيـم ومـخـتـار و سـران شيعه تصميم گرفتند همان شب مراكز حساس كوفه را تسخير كنند وعـمـال ابـن زبـيـر را از شـهـر بـيـرون بـرانـنـد. در آن شـب ، بـه فـرمـان مـخـتـار، مشعل هاى آتش ‍ بر افروخته شد و بر مراكز حساس شهر نصب گرديد.

شـعار ياران مختار، شهر كوفه را گرفت : (يا منصورُ اَمِت)(يعنى : اى پيروز، بميران) و با شعار (يا لثارات الحسين)چهره كوفه منقلب گرديد.(253)

شـعـار (يـا مـنـصـور امت)شعار ياران پيامبر(ص) در جنگ بدر بود.(254) ودر قيام زيدبن على بن الحسين (ع) نيز همين شعار داده شد.(255)

شعار (يا لثارات الحسين)براى نخستين بار توسط توّابين اعلام شد.

اسـتـانـدار كـوفـه بـا تـشـكـيـل يـك جـلسـه اضـطـرارى و تـاءكـيـد بـر حـكـومـت نـظـامـى وارد عـمـل شد و عمّال حكومت ابن زبير، كه عمدتا از قتله كربلا بودند، با نيروهاى تحت امر خود، در مـقـابـل نـيـروهـاى مـخـتـار و ابـراهيم موضع گرفتند. شهر كوفه چهره يك شهر جنگى به خود گرفت و اين بار در تب خون خواهى امام حسين (ع) مى سوخت و فرياد (يا لثارات الحسين)در شهر جوش و خروش افكند.

نـيـروهايى كه با مختار بيعت كرده بودند، فوج فوج وارد كوفه مى شدند: ابوعثمان شهدى ، از سـران قـبـايـل اطراف كوفه ، با شعار (يا لثارات الحسين)وارد شهر شد، نيروهاى مثنّى بـن مـخـربه نيز پس از درگيرى با نيروهاى ابن زبير در بصره و شكستن محاصره شهر، به كوفه آمدند.

بـيـش تـر سـاكـنان عراق را ايرانيان تشكيل مى دادند و جمعيّتى عظيم بودند كه به آنان (جند الحمراء) يا (لشكر سرخ)مى گفتند؛ زيرا نسبت به اعراب سيه چهره ، گونه هايى سرخ و سـفـيـد داشـتـنـد و يـا لبـاس سـرخ مـى پـوشـيـدند. عمده لشكر مختار را نيز ايرانيان يا (جند الحـمـراء) تـشـكـيـل مـى دادنـد.(256) ايـنـان بـه دليـل عـدالت گـسترى حكومت حضرت على (ع) از طرفداران سرسخت خاندان پيامبر و فرزندان حضرت على (ع) به شمار مى آمدند.

ارتش انقلاب در روز چهارشنبه چهاردهم ربيع الاول عملا وارد كارزار شد.

علاّمه اديب ، جعفر بن نما، در اين زمينه شعرى حماسى دارد كه مى گويد:

(وَ لَمّا دَعَاالُمخْتارُ لِلثّارِ اءَقْبَلَتْ

كَتائِبُ مِنْ اَشْياعِ آلِ مُحَمَّدٍ

وَ قَدْ لَبِسوُا فَوْقَ الدُّرُوعِ قُلُوَبَهُمْ

وَ حاضُوا بِحارَ الْمَوْتِ فى كُلِّ مَشْهَدٍ

هُمْ نَصَروُا سِبْطَ النَّبىِّ وَ رَهْطَهُ

وَدانوُا بِاَخذِ الثّارِ مِنْ كُلِّ مُلْحِدٍ)

(يـعـنـى : و آن گـاه كـه مـخـتـار مـردم را بـه خـون خـواهـى دعـوت كـرد، شـيـعـيـان آل محمد(ص) فوج فوج به او پيوستند، در حالى كه قلب هاى خود را روى زره پوشيده بودند و در هر معركه اى خود را به درياى مرگ مى سپردند. آنان به يارى سبط پيامبر وخاندان او(ع) برخاستند و براى انتقام از قاتلين ملحد آنان ، به هم نزديك شدند.)(257)

اسـتـانـدار كـوفه مردم را به مسجد فرا خواند و تهديد كرد كه اگر كسى به يارى او نيايد، خـونـش هـدر اسـت . بـديـن روى ، مـسـجـد پـر از جـمـعـيـّت بـزدل و خـائن شـد. و او ايـن جـمـعـيـّت را به سركردگى قاتلان امام حسين (ع) و ديگر عناصر كربلا، به جنگ مختار فرستاد:

1 -شبث بن ربعى فردى هزار چهره و منافق با 4000 نفر؛

2 -شدّ بن ابجر با 3000 نفر؛

3 -عكرمة بن ربعى با 3000 نفر؛

4 -عبدالرحمن بن سويد-از قتله كربلا ـ با 3000 نفر؛

مـجـمـوع نـيـروهـاى دشـمـن-بـه اضـافه آنچه تحت امر استاندار بود-به حدود بيست هزارنفر رسيد.

تسخير شهر كوفه ؛ اولين پيروزى

مـخـتار در مقابل اين عدّه ، نيروهايش را سازماندهى كرد و گروه هاى مسلّح ، هر يك به فرماندهى افراد برجسته شيعه در مقابل نيروهاى دشمن موضع گرفتند.(258)

جنگ بى امان شهر كوفه را فرا گرفت . مختار و ابراهيم اشتر با كفايت و كاردانى تمام ، به مقابله پرداختند.

دو طـرف بـراى تـسخير مراكز حساس شهر به شدّت با هم درگير شدند. گروه هاى شيعه با مـقـاومـت و پـايمردى عجيبى دشمن را سخت تحت فشار قرار دادند و تلفات سنگينى بر نيروهاى ابـن مـطيع ، استاندار كوفه ، وارد كردند. با وجود آن كه تعداد نيروهاى انقلاب و شيعيان خون خـواه امـام حـسـيـن (ع) نـسـبـت بـه دشـمـن بـسـيـار كـمـتـر بود، امّا آنان با روحيّه شهادت طلبى و فـرمـانـدهـى ابـن اشـتر، توانستند پس از دو روز جنگ بى امان و كشتار عظيمى از دشمنان و دادن جمعى شهيد از ياران ، شهر كوفه را تسخير كنند و پس از حكومت حضرت على (ع) و مدّت كوتاه زمام دارى امام حسن (ع) براى سومين بار، قدرت سياسى اين شهر بزرگ و مركز مهمّ اسلامى را به دست بگيرند.(259)

نـيـروهـاى ابـراهـيـم پـس از مـتـلاشـى كـردن سـربازان ابن مطيع ، بازار ومسجد جامع كوفه را اشـغـال كـردنـد و اسـتـانـدارى را به محاصره خود در آوردند. ابن مطيع نگون بخت با نيروهاى شـكـسـت خـورده اش بـه قـصـر پناه بردند و توانستند سه روز در دار الاماره كوفه مقاومت كنند. حـسـان بـن فايد، از سران منافق كوفه و از مشاوران ابن مطيع-استاندار شكست خورده كوفه-مـى گـويد: وقتى سومين روز محاصره را در قصر به شب برديم ، ابن مطيع ما را دور خود جمع كـرد و سـخـن رانـى نـمـود؛پس از حمد وثناى الهى ، گفت : (امّا بعد، من اين گروه مخالف را مى شـنـاسـم ؛ جـز چـنـد نـفـر، هـمه از افراد بى سروپا و بى خرد و فرومايه كوفه هستند، ولى اشراف كوفه و شما با ما بوديد و شما خوب از ما دفاع كرديد. امّا با اين وضع ، ديگر مقاومت سودى ندارد. اينك من تصميم دارم شهر را ترك كنم .) شبث سركرده منافق صفت ، برخاست و با چـاپـلوسـى از ابـن مـطـيـع تقدير كرد و گفت : (اكنون كه كار به اين جا رسيده است ، هر طور صلاح مى دانى ، اقدام كن) . ابن مطيع آنان را دعا كرد و گفت : (شما هم برويد.)

آنان شبانه از در مخفى قصر، كه به (در روميان)  معروف بود، هر كدام به سوراخى خزيدند و بدين سان ، نيروهاى مختار و ابراهيم فاتحانه وارد قصر شدند.

جـنـاب اسـتـانـدار! بـا لبـاس زنـانـه فـرار كـرد و بـه خـانـه ابـومـوسـى اشـعـرى پـنـاهـنده شـد.(260) جـمـعى از سران و مردم كوفه ، كه نتوانسته بودند از قصر فرار كنند، صبحگاهان در قصر را گشودند و خود را تسليم ابراهيم كردند.(261) و اعلام نمودند كـه ما توبه كرده ايم . ابراهيم و مختار با كمال بزرگوارى ، آنان را بخشيدند، امّا به شرط آن كه در فتنه اى ديگر در مقابل انقلاب قيام نكنند. آنان نيز پذيرفتند.

مـوسـى بـن عـامـر جـهنى مى گويد: پس از خروج محاصره شدگان از قصر، مختار و فرماندهان انـقـلاب فـاتـحـانـه وارد قـصـر شدند و شب را آن جا ماندند. صبح روز بعد بزرگان و سران قـبايل و مردم در مسجد و جلوى قصر تجمّع كردند. مختار خود را براى اداى نماز و ايراد سخن در مـسجد و اعلام رسمى پيروزى انقلاب ، مهيّا كرد.(262) ظاهرا آن روز جمعه بوده است . مـخـتـار شـخـصـا نـمـاز را اقـامـه نـمـود و در يك خطبه پرمحتوا و انقلابى ، اهداف اصلى قيام را تشريح كرد. جان كلام او اين بود:

اى مردم كوفه ، من از جانب اهل بيت پيامبر(ع) ماءموريّت يافته ام تا به خون خواهى امام مظلوم ، حـسـيـن بن على (ع) و شهداى كربلا قيام كنم و انتقام آن عزيزان را بگيرم و تا آخرين نفس ، با شدّت هر چه بيشتر، اين هدف مقدّس را تعقيب خواهم كرد.(263)

مـخـتـار سپس در خطبه دوم نماز، با تاءكيد و قسم ياد كردن ، تصميم خود را در ريشه كن نمودن عمّال ظلم و ستم و قاتلان امام حسين (ع) اعلام داشت .

شيوه پسنديده مختار پس از پيروزى

پس از سخن رانى و نماز، بزرگان و مردم كوفه فوج فوج براى بيعت به نزد مختار آمدند و مـخـتـار دسـتـش را به سوى آنان دراز مى كرد و مى گفت : (تُبايِعوُنى عَلى كِتابِ اللّه وَسُنَّةِ نـَبـِيِّهِ وَ الطَّلَبِ بـِدِمـاءِ اءَهـْلِ الْبـَيْتِ وَ جِهادِ الُْمحِلّينَ؟)(يعنى : بيعت مى كنيد با من بر اساس عمل به كتاب خدا و سنّت پيامبرش و خون خواهى خاندان پيامبر و جهاد با كسانى كه ريختن خون امام حسين (ع) را حلال دانستند؟) اگر آنان مى گفتند (نعم) ، با آنان بيعت مى كرد بدين سان ، مردم با او بيعت نمودند.(264)

جاسوسان مختار مخفيگاه ابن مطيع ، استاندار فرارى ابن زبير، را به مختار گزارش دادند و او بـا بـزرگـوارى ، وى را بـخشيد ومبلغ يكصدهزار درهم خرجى راه به او داد و او را روانه حجاز كرد.(265) سپس مختار خزانه بيت المال را گشود و تمامى موجودى آن را، كه قريب نُه ميليون دينار بود، بين مجاهدان تقسيم كرد.(266)

تـاريـخ ، شـهـادت مـى دهـد كـه مـخـتـار بـه عـكـس فـاتـحـان مـغـرور، پـس از پـيـروزى بـا كمال خضوع ، با مردم خوش رفتارى مى كرد، به ويژه نسبت به ضعفاء ومحرومين جامعه ، البتّه بـه اسـتثناى قاتلين امام حسين (ع) و مسببّان فاجعه كربلا كه كمترين امتيازى به آنان نداد واز آنـان مـتنفّر بود. او مردم را به خوبى پذيرفت و آنان را به عدالت و حسن سيره اميدوار ساخت . در روزهـاى اول ، جمعى از اشراف كوفه ، كه از مسببّان فاجعه كربلا بودند، فرصت طلبانه دور مختار را گرفته بودند، بعضى از ياران مختار تعجّب كردند و به او گفتند: با اين ها چه مى كند؟ مختار در جواب ، اين آيه را خواند: (اِنّا مِنَ الُمجْرمينَ مُنْتَقِمُونَ)(267) (يعنى : ما از تبه كاران انتقام خواهيم گرفت .) آن گاه خيال همه راحت شد.(268)

پيوستن قبايل شيعه به مختار

از اشـعـار ابـن هـمـام بـه عـنـوان يـك سـنـد تـاريـخـى ، مـى تـوان بـه استقبال طوائف و قبايل شيعه عراق از انقلاب مختار پى برد؛ او مى گويد: آن گاه كه قيام مختار اعـلام و شـعـار (يـالثـارات الحـسـيـن)شـنـيـده شـد، از هـر طـرف ، گـروه هـا و قـبـايـل بـه انـقـلاب پـيوستند: فوج هايى از طايفه همدان و از طايفه مذحج ، رئيس قوم ابراهيم اشـتـر-ابـن مـالك-بـه هـمـراه گـروه هايى به نهضت پيوستند؛ از طايفه اسد، يزيد بن انس وجـوانان و حاميان به يارى آمدند؛ از طايفه نعيم ، برترين جوانان براى قيام گردآمدند.؛ ابن شـمـيـطـآنـگـاه كـه قـومـش را بـه قـيـام دعـوت مـى كـرد خـوار و ذليـل نـبـود. و طـايـفـه قـيـس و نـهـد و هـوازن ، هـمـگـان بـه مـخـتـار پـيـوسـتـنـد ودر مـقـابـل حق ، خاضع و متواضع بودند.(269) اين شعر خود، سند گويايى از پيوستن پر شور قبايل و طوايف عراق به نهضت بود.

تشكيل حكومت

مـخـتار پس از پيروزى و بيعت با مردم ، پست هاى حساس را به چهره هاى مطمئن و ياران انقلابى سـپـرد. لازم بـه ذكـر اسـت كه كوفه در آن زمان ، مركز عراق و قسمت اعظم ايران به شمار مى رفت و تسخير كوفه به معناى تسخير كشورى وسيع بود.

كارگزاران و استانداران حكومت مختار عبارت بودند از:

1 -ابـوعمره ، رئيس شهربانى ؛ وى مردى انقلابى و از شيعيان مخلص و مشاور مخصوص مختار بـود و او را (عـقـاب انـقـلاب)مـى نـامـيـدنـد؛ زيـرا شـكـارچـى قـاتـلان امـام حـسـيـن (ع) بود.(270)

2 -ابراهيم اشتر، فرمانده كل نيروهاى مسلّح ؛

3 -عبداللّه كامل ، رئيس كلّ شهربانى ؛ وى از سران شيعه و از انقلابيان مخلص ‍ بود.

دستگاه حكومتى مختار

الف ـ استانداران مختار

1 ـ عـبـداللّه بـن حـارث نـخـعـى ، بـرادر مـالك اشـتـر و عـمـوى ابـراهـيـم ، اسـتـانـدار ارمـنـيـه (شـامـل مـنـطـقـه وسـيعى از شمال غربى ايران و شمال عراق و جنوب تركيه و قسمتى از آسياى ميانه) ؛

2 ـ مـحـمـّدبـن عـمـيـر، اسـتـانـدار آذربـايـجـان ؛ وى از چـهـره هـاى مـعـروف طـايـفـه دارِم ـ از قبايل مهمّ عراق ـ بود و عبدالملك مروان علت عظمت طايفه دارِم را وجود شخصيت هايى همچو محمّدبن عمير مى دانست .

3 ـ عـبـدالرّحـمـن بن سعيدبن قيس ، استاندار موصل ؛ پدر او از ياران خاصّ و فرماندهان نظامى امير مؤ منان (ع) و رئيس طايفه همدان بود.(271)

4 ـ اسـحـاق بـن مـسـعـود، اسـتـاندار مدائن و منطقه جوخى ؛ مردم مدائن عمدتاً ايرانى بودند و با زبـان فـارسى سخن مى گفتند و از جانب اميرالمؤ منين (ع) سعدبن مسعود ثقفى تا پايان حكومت امام حسن (ع) استاندار آن جا بود.

5 ـ قدامة بن ابى عيسى نصرى ، فرماندار بهقباد بالا(272)؛

6 ـ محمّدبن كعب بن قرضه ، فرماندار بهقباد وسطى ؛

7 ـ حبيب بن منقذ ثورى ، فرماندار بهقباد سفلى ؛

8 ـ سعيدبن حذيفة بن يمان ، فرماندار حلوان ـ از شهرهاى مهم عراق ؛ سعيد از سران شيعه و از رهبران نهضت توّابين بود و پدرش ، حذيفة بن يمان ، از اصحاب بزرگوار پيامبر(ص) بود.

سـعـيـد بـيـش از هـزار مـرد جـنـگ جوى مسلّح تحت فرمان دهى داشت و مختار ماهانه هزار درهم براى مخارج آنان ، به سعيد مى پرداخت .(273)

ب ـ قاضى مختار

مـخـتـار از مـشـاوران خـود خـواسـت فردى فقيه و عادل را براى منصب قضاوت به اومعرّفى كنند. بـعـضى گفته اند، وى درنظر داشت شريح قاضى را انتخاب كند و شريح خود را به بيمارى زد و قـبـول نـكرد و بعضى گفته اند: مشاوران مختار او را از اين كار منصرف كردند و گفتند: او مـسـلك عـثـمـانـى دارد و حـضـرت عـلى (ع) او را از قـضـاوت عزل كرد.(274)

گـويـنـد: امـيـرالمؤ منين (ع) به سبب قضاوت غلطى كه از شريح سر زده و كارهاى خلافى كه كرده بود، تصميم داشت او را به ماينقا تبعيد كند تا بين يهود قضاوت نمايد،(275) ولى با شهادت اميرالمؤ منين (ع)، اين كار عملى نشد. مختار بعداً كه اين خبر را شنيد، شريح را به آن جا تبعيد كرد.(276)

سرانجام ، مختار، عبدالله بن مالك طائى را به منصب قضاوت منصوب كرد.

ج ـ دشمنان مختار

1 ـ جـبـهـه حكومت مركزى شام به رهبرى اموى ها و فرمان دهى ابن زياد؛ اين جبهه ازنظر نيرو و كثرت ارتش ، بسيار قوى بود.

2 ـ جبهه عبداللّه بن زبير به رهبرى مصعب ، فرماندار بصره و برادر عبداللّه زبير؛

3 ـ جـبـهـه ضـدّ انـقـلاب داخـلى در كـوفه به سركردگى قاتلان امام حسين (ع) مانند عمرسعد، شمر، خولى ، ابن اشعث ، سنان بن انس ، شبث و ساير منافقان كوفه كه خطر اين جبهه بيش از دو جبهه ديگر بود.

مختار تصميم گرفت براى ثبات بخشيدن به حكومت خود، ابتدا شهر كوفه را پاك سازى و از لوث قـاتـلان امـام حـسـيـن (ع) و مـسـبـّبـان فاجعه عاشورا تطهير كند. اين از اهداف مهم و اوليّه انـقـلاب او بـود تـا سـپـس بـه حـكـومـت شـام بـپـردازد و آن گـاه در مقابل نيروهاى ابن زبير، تكليف را يك سره كند.

طـبـرى در وقـايـع سـال 66 ه‍ . ق مـى نـويـسـد. در ايـن سـال ، مختار در كوفه ، بر قاتلان امام حسين (ع) و عاملان حادثه كربلا يورش برد و بر هر يك از آنان دست يافت ، او را كشت و بعضى موفّق به فرار از كوفه شدند.(277)

قـاتـلان امـام حـسـيـن (ع) عـمـدتاً از اهل عراق و ساكن كوفه بودند. اينان به شدّت از پيروزى انـقـلاب وحـشـت زده شـده بـودند و به هيچ وجه ، احساس امنيت و آرامش نمى كردند. اين افراد يقين داشتند كه دير يا زود، مختار به حساب آنان خواهد رسيد.

جلسه منافقان كوفه در خانه شبث بن ربعى

شـبث يكى از سركردگان مهمّ منافقان و از مهره هاى خطرناك حكومت اموى بود. او گرچه در زمان امـيرالمؤ منين (ع) در كنار حضرت بود و حتّى در ارتش امام (ع) با معاويه جنگيد، امّا بعدها مانند بـسـيـارى از سـران كـوفـه ، بـه مـعـاويـه پـيـوست . روزى اميرالمؤ منين (ع) خطاب به شبث و عـمـروبـن حـريـث فرمودند: (يا شبثُ و يابن حريثُ لتُقاتِلانِ ابنى الحسينَ.) (اى شبث و اى پسر حريث ، روزى با فرزندم ، حسين ، خواهيد جنگيد.)

شـبـث پـس از شـهـادت امـيـرالمـؤ مـنين (ع) و در آغاز حكومت امام حسن (ع)، به معاويه پيوست و در مـاجـراى كـربـلا، از فـرمـانـدهـان لشـكـر يزيد بود، در جريان شورش استاندار ابن زبير در مقابل مختار نيز از فرماندهان او بود و با مختار جنگيد. سپس با مسلّطشدن مختار، خود را طرفدار او وانمود كرد، امّا به شدت ، در پى ضربه زدن به انقلاب او بود.

سران كوفه و ضدّ انقلاب در خانه شبث ، تشكيل جلسه دادند و به طرح توطئه و شورش عليه مختار دست زدند. طبرى مى گويد: شبث بن ربعى ، همراه با سه تن از قاتلان امام حسين (ع) كه عـبـارت بـودنـداز: شـمـربن ذى الجوشن ، محمّدبن اشعث و عبدالرّحمن بن سعيد، به خانه كعب بن ابى كعب ـ كه از اشراف كوفه بود ـ رفتند و او را به قيام بر ضدّ مختار تحريك نمودند. در آن جـلسـه ، عـبـدالرّحـمـن پـيـشـنـهـاد كـرد: نـظـر مـن ايـن اسـت كـه عـجـله نـكـنـيـد؛ يـكـى بـه دليـل آن كـه بـه اين جمع اعتمادى نيست ، دوم آن كه بزرگانى همچون ابن اشتر و سران مخلص شـيـعـه بـا مـخـتـارنـد و سـوم آن كـه مـوالى و بـردگـان و مردم طبقه سه كوفه حامى سرسخت مـخـتـارنـد. بـنـابراين ، نبايد در قيام ، عجله كرد، بگذاريد مختار به جنگ حكومت شام برود و از لشـكـر ابـن زيـاد ضـربـه بـخـورد و مـا در مـوقـع مـنـاسـب ، وارد عـمـل مـى شـويم و از پشت به او خنجر مى زنيم . اين كار از هر جهت ، به نفع ما است . و اضافه كـرد: اگـر الا ن شروع كنيد، شكست شما محتمل است . مختار مردى جنگ ديده و با تجربه است . او بـا شـجـاعت عرب و كينه عجم با شما خواهد جنگيد. امّا سران مغرور منافق ، سخن عبدالرّحمن را رد كردند و تصميم به شورش بر ضدّ مختار گرفتند.(278)

شورش در كوفه

شـورشـيـان كـوفـه به سركردگى اشراف عرب ، كه همه از قاتلان و عاملان فاجعه عاشورا بـودنـد، در مـاه ذى الحجّه سال 66 ه‍ . ق نيروهاى خود را سازمان دهى كردند و در كوفه ، مركز قـدرت مختار، سر به شورش و قيام زدند و عناصر شورش گروه گروه با فرمان دهى عاملان فاجعه كربلا، در محل هاى حساس كوفه مستقر شدند:

1 ـ عبدالرّحمن بن قيس با نيروهاى خود از طايفه همدان در محلّه جبانه سبيع ؛

2 ـ زحربن قيس و اسحاق بن محمّدبن اشعث با نيروهاى خود در محلّه جبانه كنده ؛

3 ـ كعب ابن كعب در محلّه جبانه بشر؛

4 ـ بشيربن جرير به سركردگى طايفه بجيله در كنار گروه عبدالرّحمن در محلّه ازد؛

5 ـ شـمـربـن ذى الجـوشـن بـه سـركـردگـى گـروهـى مـسـلّح در مـحـلّه جـبـانـه بـنـى سلول ؛

6 ـ شـبـث بـن ربـعـى و حسان بن قائد و ربيعة بن شروان به سركردگى طايفه مضر در محلّه كناسه ؛

7 ـ حـجـّاربـن ابـجـر و يـزيـدبـن حـارث بـه سـركـردگـى طـايـفـه ربـيـعـه در حـدّ فاصل بين بازار خرمافروشان و محلّه سبخه ؛

8 ـ عمروبن حجّاج زيدى به سركردگى طايفه مذحج در محلّه جبانه مراد.(279)

كوفه مجدّداً سنگربندى شد و چهره يك شهر جنگى به خود گرفت .

مختار تمام اين تحرّكات و برنامه ها را زير نظر داشت و تصميم به مقابله گرفت . وى احساس كرد كه دشمن كاملاً منسجم شده و خطرناك است . شورشيان در غيبت ابراهيم ، حدّاكثر استفاده را مى بـردنـد. از ايـن رو، عـجـولانـه در غـيـاب ابـراهـيـم و نـيـروهـايـش ، تـصـمـيـم بـه قـيـام در مقابل مختار گرفتند.

بنابراين ، مختار دستور داد هر چه سريع تر ابن اشتر با لشكر قريب به هفت هزار نفرى اش ، كـه در خارج از شهر در منطقه حمّام اعين ، اردو زده و آماده مقابله با لشكر شام بودند به شهر بـازگـردند. او شخصى به نام عمروبن ثوبه را با نامه اى به سراغ ابراهيم فرستاد. اين جمله در نامه ذكر شده بود: (ابراهيم ، به مجرّد رسيدن نامه من ، بدون درنگ ، با نيروهايت به كوفه بازگرد!)

مـختار، كه در دارالاماره مستقر بود و نيروهايى را در اطراف قصر و در اطراف شهر داشت ، دشمن را سرگرم مى كرد تا نيروهاى ابراهيم برسند. امّا مراكز حسّاس شهر در دست شورشيان بود و از هـر طـرف ، مختار و يارانش در محاصره دشمن تحت فشار بودند. شورشيان نيز در آماده باش كـامـل به سر مى بردند و هر آن ممكن بود حمله همه جانبه اى را آغاز كنند و انقلاب نوپاى مختار را در هم بشكنند كه ناگهان خبر رسيد ابراهيم و نيروهايش وارد شهر شدند.

سركوب شورش

خـبـر بـازگـشـت فـرمـانـده ارتـش انـقـلاب مـوجـى از شـادى در دل مـخـتـار و شيعيان ايجاد كرد و وحشتى سخت در دل منافقان كوفه و شورشيان انداخت . ابراهيم فـاصـله چـنـد فـرسخى بين اردوگاه و كوفه را به سرعت طى كرد و با يك شبانه روز حركت به كوفه رسيد.