پیامدهای عاشورا

سيدابوالفضل اردكانى

- ۶ -


9 -شيخ احمدبن متوج (الثارات ، قصص الثار)؛

10 -جـعـفربن محمد معروف به ابن نما(ف . 645)، ذوب النضار (كه كلا در بحارالانوار علاّمه مجلسى آمده است) ؛

11 -شيخ على بن حسن عاملى (قرة العين فى شرح ثارات الحسين ؛)

12 -سيد ابراهيم بن محمد تقى ، نور الابصار فى اخذ الثار؛

13 -مولى عطاء اللّه هروى ، روضة المجاهدين ؛

14 -مولى محمد حسين ارجستانى ، حمله مختاريّه ؛

15 -شيخ ابوعبداللّه عبدبن محمد، قرة العين فى شرح ثار الحسين ؛

16 -نواب على كاتب هندى ، نظاره انتقام ؛

17 -حاج غلام على بن اسماعيل هندى ، مختار نامه ؛

18 -علاّمه سيد محسن جبل عاملى ، اصدق الاءخبار فى قصّة الْاءخذِ بِالثّار؛

19 -سيد حسين حليم هندى ، ترجمه ذوب النضار (به زبان اردو)؛

20 -سيد محمد حسين هندى ، تحفة الاخيار فى اثبات نجاة المختار؛

21 -شـيـخ مـيـرزا مـحـمـد عـلى اردوبـادى ، سـبـيـك النـضـار (شـرح حال شيخ الثار).(183)

7-ديگر علماى رجال

علماى بزرگ رجال كه از مختار تمجيد كرده اند نام و كتب آن ها عبارت است از:

1 -جمال الدين سيد بن طاووس ، تحرير طاووسى ؛

2 -عـلاّمـه حـسـن بـن يـوسـف حـلى ، خـلاصـة الاقـوال فـى مـعـرفـة احوال الرجال ؛

3 -علاّمه جعفر بن نما، ذوب النّضّار؛

4 -حسين بن على بن داود حلّى ، رجال ؛

5 -احمدبن محمد معروف به محقق اردبيلى ، حديقة الشيعه ؛

6 -قاضى سيد نور اللّه شوشترى ، مجالس المؤ منين ؛

7 -شـيـخ ابـوعـلى مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل ، مـنـتـهـى المـقـال فـى احوال الرجال ؛

8 -علاّمه شيخ عبداللّه مامقانى ، تنقيح المقال ؛

9 -شيخ عباس قمى ، منتهى الامال ؛

10 -آية اللّه سيد ابوالقاسم خوئى ، معجم رجال الحديث ؛

11 -ميرزا محمد استرآبادى ، (حاشيه بر) منهج المقال ؛

12 -سيد مصطفى تفرشى ، نقد الرجال ؛

13 -حاج ابراهيم خوئى ، ملخص المقال ؛

14 -سيد يوسف بن محمد، جامع الاحوال ؛

15 -سـيـد حـسـيـن بـن رضـا حـسـيـنـى بـروجـردى ، زبـدة المقال فى علم الرجال ؛

16 -حاج مولى على تبريزى ، بهجه الامال ؛

17 -حاج ميرزا حبيب اللّه خوئى ، منهاج البلاغه .

اينان بزرگانى از فحول علم رجال اند كه در تنزيه مختار سخن گفته اند.

محمّد حنفيّه

الف  -شخصيّت او

بـه دليل آن كه محمّد حنفيّه نقش مهمّى و در واقع  -چنان كه بعدا خواهد آمد-عنوان نمايندگى امام سـجـّاد(ع) و رهـبـرى نـهـضـت را در قيام مختار به عهده داشت ، براى اثبات حقّانيّت قيام و همچنين مـوقعيّت محمّد حنفيّه ، به ضرورت ، نگاهى كوتاه به شخصيّت والاى اين بزرگ مرد و فرزند برومند حضرت على (ع) مى افكنيم :

مـحـمـد در سـال 15 يـا 17 ه‍.ق در مـديـنـه مـتولد شد. او را به جدّ مادريش ، حنفيّه ، نسبت مى دهند. مادرش ، خوله ، دختر جعفر بن قيس حنفيّه بود.(184)

در روايـتـى ، آمـده اسـت كه پيامبر (ص) به اميرالمؤ منين (ع) فرمود: اگر فرزندى از تو به دنـيـا آمـد. نـام او را نـام مـن و كـنـيـه اش را كـنـيـه مـن بـگـذار و امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع) چـنـيـن كرد.(185)

مـحـمـد در زمـان پـدرش يـار ومـددكار آن حضرت بود و از او اطاعت محض داشت و در جنگ صفّين در كـنارش مردانه جنگيد.(186) او نسبت به دو برادر بزرگ ترش-امام حسن و امام حسين (ع)-كمال تواضع و ادب و خضوع و اطاعت را داشت . (187)

امـيـرالمـؤ مـنـين (ع) نسبت به او علاقه وافرى داشت و مى فرمود: (محامده ، خدا را معصيت را نمى كنند.) مقصود آن حضرت از (محمد)ها محمدبن جعفر و محمدبن ابى بكر و محمد بن ابى حذيفه و محمد حنفيّه بود.(188)

امام صادق (ع) فرمود:

مـحمد حنفيّه نمرد، مگر آن كه به امامت على بن الحسين (ع) اقرار داشت .(189) و وفات او در سال 84 ه‍. ق و در حدود شصت ونه سالگى اتفاق افتاد.

علاّمه مامقانى در دفاع از محمد حنفيّه و اقرار او به امامت امام حسن (ع) مى فرمايد:

مـخـالفـت مـحـمـد حنفيّه با امامت امام سجّاد(ع) و ادّعاى امامت براى خود پيش از گواهى حجر الا سود نسبت به امامت امام سجّاد(ع) بود. امّا پس از شهادت حجر الا سود، محمد نيز به امامت امام (ع) معتقد شد.

حـتـّى در بعضى از اين روايات آمده است كه پس از آن كه حجرالا سود شهادت داد، محمد حنفيّه به پاى امام سجّاد(ع) افتاد و اظهار خشوع و خضوع كرد(190) و پس از آن ، ديگر ادّعايى نـنـمـود. مـاجـراى روايـت (شـهـادت حـجـر الاسـود) را كـليـنـى در اصول كافى آورده است . (191)

عـلاّمـه مـجـلسى نيز از ابن نما نقل كرده كه ابى بحير عالم اهواز معتقد به امامت محمد حنفيّه بود، ولى وقـتـى كـه ديـد مـحـمـد حـنـفـيـّه بـراى امـام احـتـرام خـاصـّى قـايـل اسـت و او را (سـرور من)خطاب مى كند علّت را از او پرسيد. او ماجراى (شهادت حجر الا سود) را برايش تعريف كرد.(192)

فـقـيـه بـزرگـوار، عـلاّمه ابن نما، در مقدمه ذوب النّضّار مى فرمايد: محمد حنفيّه از نظر سن و سـال ، از امـام سـجـّاد(ع) بـزرگ تر بود. او مطيع محض امام بود و اطاعت امام را برخود واجب مى دانست و احترامش به امام سجّاد همچون احترام عبد به مولاى خود بود.(193)

امام باقر(ع) فرمود: در بيمارى محمد حنفيّه ، من در كنارش بودم و در موقع مرگ او، من خودم چشم او را بـسـتـم و غـسـلش دادم و كـفـنـش كـردم و بـر او نـمـاز خـوانـدم و بـدنـش را به خاك سپردم . (194)

با وجود آن كه محمد حنفيّه پس از شهادت حجر الاسود، هرگز ادعاى امامت نكرد و مطيع محض امام (ع) بـود، امّا پس از وفاتش ، گروهى معتقد شدند كه محمد زنده است و در كوه رضوى غايب شده و او مهدى امّت است و ظهور خواهد كرد. اين گروه (كيسانيّه)لقب گرفتند.

بـا تـوجـّه بـه روايـات گـذشـتـه و ديگر منابع معتبر، ائمه دين (ع) به شدّت از اين انحراف جـلوگـيـرى مـى كـردنـد و هـر كـس چـنـيـن ادّعـايـى داشـت ، مـرتـد و خـارج از دين محسوب مى شد. خوشبختانه ديرى نپاييد كه اين فرقه منقرض شد.

شـايـد دسـت هـاى مـرمـوز بـنى اميّه و بنى عبّاس در رواج اين اعتقاد نقش مؤ ثّرى داشته است ، به ويـژه بـنـى عـبـّاس كه قايل بودند امامت متعلق به محمد حنفيّه بود و پس از آن ، به فرزندش ، ابـوهـاشـم ، مـنتقل شد و ابوهاشم اين منصب را به محمدبن على بن عبدالدين عباس ‍ (پدر سفّاح و مـنصور  -خليفه عباسى)واگذار نمود و او امامت را به ابراهيم امام سپرد و پس ‍ از مرگ ابراهيم ، امامت به سفّاح و منصور و سپس فرزندان آنان رسيده است .(195)

ب-نقش محمد حنفيّه در قيام مختار

مـحمد حنفيّه ، فرزند والامقام اميرالمؤ منين (ع) ، مهم ترين نقش را در قيام مختارداشت . او در حقيقت ، رهبرى ظاهرى قيام و فرماندهى آنان را به عهده داشت ومختار با مشورت او و اجازه امام سجّاد(ع) قـيـامـش را اعـلام كـرد. مـخـتـار در كـوفـه رسـمـا خـود را نـمـايـنـده اهـل بـيـت (ع) بـه فـرماندهى محمد حنفيّه معرّفى نمود و هنگامى كه جمعى از سران شيعه كوفه بـراى تـحـقـيـق در كـار مـخـتـار بـه نـزد مـحـمـد حـنـفـيـّه آمـدنـد و سـؤ ال كردند كه آيا او از طرف شما نمايندگى دارد، محمد حنفيّه آنان را به نزد امام سجّاد(ع) برد و گفت : برخيزيد تا به نزد امام من و امام شما، امام سجّاد(ع) برويم و هنگامى كه قضيه قيام و خون خواهى امام حسين (ع)و شهداى كربلا مطرح شد، امام (ع) خطاب به محمد حنفيّه فرمودند:

(يـا عـَمَّ، لَوْ اَنَّ عـَبـْدا زَنـْجـِيًّا تـَعـَصَّبَ لَنـا اَهـْلُ الْبَيْتِ، لَوَجَبَ عَلَى النّاسِ مُوازَرَتُهُ يا عَمَّ، فَافْعَلْ ما شِئْتَ فَاِنّى وَلَّيْتُكَ هذَا الاَْمْرَ.)

(يـعـنى : عمو، اگر برده زنگى براى ما اهل بيت تعصّب به خرج دهد (وقيام كند)، بر مردم واجب اسـت كـه او را يـارى دهـنـد. اى عـمـو، هـر چـه در ايـن كـار، صـلاح ديـدى انـجام ده . من تو را مسؤ ول اين كار قرار دادم .

سپس آنان از محضر امام برخاستند و خوشحال به خود مى گفتند: (امام سجّاد(ع) و محمد حنفيّه در قيام به ما اذن دادند.)(196)

بر اين اساس ، علاّمه مامقانى (ره)با صراحت مى فرمايد:(محققا حكومت و قيام مختار با اجازه امام سجّاد بوده است .)(197)

عـلاّمـه ابـن نـمـا بـر اذن امـام سـجـّاد تـصـريح دارد، آية اللّه خوئى نيز مى فرمايد: (از ظاهر روايات بر مى آيد كه قيام مختار به اذن امام سجّاد(ع) بوده است .)(198)

شـيـخ ابوعلى ، رجالى بزرگ ، در منتهى المقال نوشته است : (علّت اين كه در قيام مختار كمتر نام امام (ع) مطرح شد، حفظ جان ايشان بود.)(199)

پس مى توان با اطمينان گفت كه قيام مختار، اين خون خواه بزرگ عاشورا، به رهبرى محمد حنفيّه و با اذن و رضاى امام معصوم (ع) بوده است .

ارتش مختار

اكـثر قريب به اتّفاق ياران و هواداران و لشكريان مختار از مردم مستمند و محروم جامعه بودند. آنان شيعيان خالص اميرالمؤ منين (ع) بودند و تنها در زمان حكومت حضرت على (ع) طعم عدالت و رفع تبعيض نژادى را، كه فقط شعار خلفاى پيش از اميرالمؤ منين (ع) و امويان بود ـ چشيدند. بـر اسـاس مـدارك مـعـتـبـر تـاريـخـى ، بـدنـه لشـكـر مختار را ايرانيان و محرومان جامعه عراق تـشـكـيـل مـى دادنـد؛ زيـرا مـخـتـار سـيـاست تبعيض نژادى امويان را لغو كرد و مردم را به سيره اميرالمؤ منين (ع) دعوت نمود.

علاّمه محمد مهدى شمس الدين مى گويد:

انـصـافـا مـخـتـار پـس از پـيروزى ، شيوه عدالت و انصاف را در پيش گرفت و نظام طبقاتى و تبعيض نژادى را، كه از زمان عمر-خليفه دوم-باقى مانده بود، ملغى كرد. طبقه محروم جامعه-يـعنى : موالى و ايرانيان-را كه تا آن روز بر اساس سيره گذشتگان ، كار بيش تر و حقوق كـم تـر داشـتـند، با ديگران مساوى كرد و عرب را بر عجم ترجيح نداد و حقوق همه را يكسان و عادلانه به آنان برگرداند.(200)

دكـتـر فيّاض ، استاد تاريخ دانشگاه بغداد، در اين زمينه مى گويد: (شايد در حركت مختار، كه تندروهاى شيعه به آن پيوستند، بيش ترشان از مستضعفان در زمين بودند.)(201)

گـويـنـد: روزى مـخـتـار بـا مـغـيـرة بـن شـعـبـه ، سـيـاسـتـمـدار مـعـروف اوايـل عـصر اموى و استاندار پيشين عراق ، از بازار كوفه مى گذشت . مغيره ، كه تا حدّى مردم شـنـاس بـود و روحـيـّه مـردم عـراق ، بـه خـصـوص ايـرانـيـان و علاقه شديدشان را به خاندان پـيامبر(ص) مى شناخت ، به مختار چنين گفت : (به خدا سوگند، من مطلبى مى دانم كه اگر آدم باتدبيرى به آن متمسّك شود، مردم هوادار او مى شوند و تا سر حدّجان از او پيروى مى كنند.) مـخـتـار پـرسـيـد: ايـن مطلب چيست ؟ مغيره گفت : (دعوت آنان به يارى خاندان پيامبر(ع) و خون خواهى آنان) . (202)

سـيـاسـت ضـدّ اسـلامـى بـنـى امـيـّه ، بـه ويـژه در فـاجـعـه عـاشـورا، عـامـل مـهمّ تشكّل شيعيان و طبقه محروم و سازمان يافتن آنان و قيام بر ضدّ بنى اميّه بود. مختار تـوانـسـت از ايـن زمـيـنـه مساعد نيروى فداكارى به وجود آورد. در مدّت كوتاهى ، با شعار خون خواهى امام حسين (ع) و يارانش ، ضرباتى كوبنده بر رژيم ضدّ اسلامى بنى اميّه وارد سازد و اگـر مـزاحـمـت و درگـيـرى بـا عـبـداللّه بـن يـزيـد، حـاكـم كـوفـه ، نـبـود، در هـمـان اوايل قيام ، مختار ريشه اين شجره خبيثه را از بن برمى كند.

علاّمه شمس الدّين مى نويسد:

مـخـتار در سال 67 ه‍.ق به خون خواهى امام حسين (ع) قيام كرد. مردم عراق پس از مرگ يزيد به عـبـداللّه بن زبير رو آوردند. ابن زبير مدّعى بود كه يكى از اهداف قيامش خون خواهى امام حسين (ع) اسـت و بـا ايـن شـعـار وارد مـبـازه شد. مردم عراق نيز به آرزوى اصلاح جامعه و انتقام خون شـهـداى مـظـلوم كـربلا، ابتدا به دعوت ابن زبير لبّيك گفتند؛ زيرا از يك طرف ، او را مردى ضـدّ بـنـى امـيـّه مـى دانستند و از طرف ديگر، او با تظاهر به دين دارى و زهد واصلاح جامعه و بـى مـيـلى بـه دنـيـاپـرسـتـى ، مـردم عراق را فريب داده بود. مردم به آرزوى تحقّق دو امر مهمّ (اصلاح و انتقام)به ابن زبير رو آوردند، امّا ديرى نگذشت كه ماهيّت ابن زبير بر مردم عراق آشـكـار شـد و فـهـمـيـدنـد كـه او نـيـز از حـكـّام امـوى بـهـتـر نـيـسـت ؛ زيـرا عـمـّال امـوى را از عـراق بـيـرون كـرد، امـّا قـاتـلان امام حسين (ع) مسبّبان فاجعه كربلا مقرّبان دسـتـگـاه او شـدند و چهره هاى بدنامى چون شمر و ابن سعد و شبث بن ربعى و عمروبن حجاج و ديگر عاملين حادثه عاشورا دوباره همه كاره گرديدند.

مـردم عـراق دريافتند كه عدالت اجتماعى كه در پى آن هستند، در خاندان زبير نيست و هنگامى كه استاندار ابن زبير، عبداللّه بن مطيع ، براى آنان سخن رانى كرد و مردم را به سيره ابوبكر وعـمـر وعثمان دعوت نمود، فرياد وشورش مردم در مسجد بلند شد و گفتند: ما به جز سيره على بن ابى طالب ، پيرو سيره ديگرى نخواهيم شد.(203)

در ايـن شـرايـط، مـخـتـار در صـحـنـه عـراق ظـاهـر شـد و خـود را نـمـايـنـده اهـل بـيـت (ع) و فـرسـتـاده محمد حنفيّه و خون خواه شهيدان كربلا معرفى كرد و شعارش جز (يا لثـارات الحـسـيـن)نـبـود.مـردم كـوفه نيز با همين شعار و هدف به يارى مختار شتافتند و در مـقـابـل اسـتـانـدار ابـن زبير و اشراف كوفه قيام كردند وآنان را از عراق بيرون راندند و با مـخـتـار بـر اسـاس عـمـل به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) و ادامه سيره اميرالمؤ منين (ع) و خون خواهى امام حسين (ع) بيعت كردند.

فلسفه قيام مختار

هـدف مـهـمّ و اصـلى مـخـتـار از قيامش غير از خون خواهى امام حسين (ع) و شهداى كربلا و دفاع از اهل بيت پيامبر(ع) نبود. براى اثبات اين مطلب و درك فلسفه قيام مختار، به طور خلاصه ، ادلّه ذيل بيان مى شود:

1 -مختار در ملاقات با سران شيعه در كوفه ، هدف دعوت و قيام خود را چنين بيان مى كرد:

هـمـانـا (مـحمد حنفيّه)فرزند على ، وصى و جانشين پيامبر، مرا به عنوان امين و وزير و فرمانده بـه سـوى شـمـا فـرسـتـاده و بـه مـن دسـتـور داده اسـت تـا كـسـانـى كـه ريـخـتـن خـون حسين را حـلال دانـسـتـنـد بـه قـتـل بـرسـانـم و بـه خـون خـواهـى اهـل بيتش و دفاع از ضعفا قيام كنم . پس شما نخستين گروهى باشيد كه به نداى من پاسخ مثبت مى دهيد.(204)

2 -در مـوضـعـى ديـگـر چـنـيـن گـفـت : (مـن بـراى اقـامـه شـعـار اهـل بـيـت و زنـده كـردن مـرام آنـان و گـرفـتـن انـتـقـام خـون شـهـيـدان بـه سـوى شـمـا آمـده ام .)(205)

3 -هـنـگـامـى كـه در زنـدان بـود، مـى گـفـت : (بـه خـدا سـوگـند، هر ستمگرى را خواهم كشت و دل هاى مؤ منان را شاد خواهم كرد و انتقام خون (فرزندان)پيامبر(ص) را خواهم گرفت و مرگ و زوال دنيا هم نمى تواند مانع من شود.)(206)

4 -وى نـامـه اى مـحـرمـانـه از زنـدان بـراى تـوّابـيـن فـرسـتـاد و ضـمـن تـجـليـل از حـركـت انقلابى آنان ، بشارت داد كه (من به زودى به اذن خدا، از زندان آزاد خواهم شد و دشمنان شما را از دم تيغ خواهم گذراند و نابودشان خواهم كرد.)(207)

5 -در ملاقات نمايندگان شيعيان عراق با محمد حنفيّه و امام سجّاد(ع) در حجاز، آنان اظهار داشتند كه مختار ما را به خون خواهى شما دعوت كرده است . امام (ع) و محمد حنفيّه در پاسخ آنان ، اظهار داشتند كه ما خواهان اين كاريم و بر مردم واجب است او را يارى دهند.(208)

6 -در بـازگـشت سران شيعه از مدينه به كوفه ، مختار در جمع آنان اعلام داشت : (مرا در جنگ با قاتلان اهل بيت و خون خواهى حسين (ع) يارى دهيد.)(209)

7 -مـخـتار به ابن غرق گفت : (به مردم بگو: هدف مختار و گروهى از مسلمانان ، كه قيام كرده انـد، خـون خواهى شهيد مظلوم و كشته شده كربلا، حسين سرور مسلمين و فرزند دختر پيامبر سيّد مرسلين مى باشد.(210)

8 -در ديـدار مـحـرمـانه سران شيعه با ابراهيم اشتر ودعوت از او براى يارى مختار، يزيدبن انس اظهار داشت : (ما تو را به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) و خون خواهى اهلبيت او(ع) و دفاع از ضعفا و مظلومان دعوت مى كنيم .)(211)

9 -در نـامـه ابـن حـنـفـيـّه بـه ابراهيم اشتر آمده است : مختار، امين و وزير و منتخب من است و به او دسـتـور داده ام با دشمنانم وارد نبرد شود و به خون خواهى ما برخيزد، خود و طايفه و پيروانت او را يارى كنيد.(212)

10 -مـخـتار در مراسم بيعت مردم كوفه با او گفت : (بيعت مى كنيد با من بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش و خون خواهى اهل بيت پيامبر(ص)) (213)

11 -شعار قيام مختار (يا لثارات الحسين)بود.(214)

پيوند مختار با نهضت عاشورا

مـخـتـار از شـخـصـيـّت هـاى مـعـروف عـراق و از طـرف داران سـرسـخـت اهـل بـيـت وامـام حـسـين (ع) بود. پس از مرگ يزيد، سران شيعه كوفه براى امام حسين (ع) نامه نـوشـتـنـد و حـضـرتش را به ديار خود دعوت كردند، امّا نام مختار در جمله دعوت كنندگان مشاهده نـشده كه شايد اين هم از تيزهوشى مختار وعدم اعتماد او به مردم كوفه بوده است . شايد هم در جـايـى كـه بزرگان و ريش سفيدان كوفه امثال : سليمان بن صرد، هانى بن عروه ، و ديگران پيش قدم بودند، ديگر لزومى نداشت كه مختار در جريان دعوت ، خود را مطرح كند. بنابراين ، آنـچـه مـسـلّم اسـت اين است كه مختار براى تشكيل حكومت حسينى در عراق سخت فعّاليّت مى كرد و بيش از ديگران بر اين عقيده استوار بود. پس از مكاتبات بسيار وارتباط مكرّر و اصرار سران كـوفـه نـيـز امـام حـسـيـن (ع) ابـتـدا پـسـرعـمـويـش ، مـسـلم بـن عقيل ، را به نمايندگى خودشان به كوفه اعزام نمودند.

يارى مسلم بن عقيل

طـبـق نـقـل تـاريـخ و تـصـريـح شـيـخ مـفـيـد و طـبـرى ، پـس از آن كـه مـسـلم بـن عـقيل وارد كوفه شد، مستقيما به خانه مختار وارد شد، مختار مقدم او را گرامى داشت و رسما از او اعلام حمايت و پشتيبانى كرد.(215)

بـلاذرى مـى نـويـسـد: خـانـه مـخـتـار مـحلّ ورود مسلم بود.(216)امّا با ورود مزوّرانه و غـيـرمـنتظره ابن زياد به كوفه ، ناگهان اوضاع به هم ريخت و مسلم صلاح ديد از خانه مختار بـه خـانـه هـانـى بـن عـروه ، كـه مـرد مـقـتـدر و بـا نـفـوذ شـيـعـه در كـوفـه بـود، نقل مكان كند.

مـخـتـار پس از ورود مسلم ، آرام ننشست و پس از بيعت با مسلم ، به منطقه خطرنيّه و اطراف كوفه براى جمع آورى افراد و گرفتن بيعت براى مسلم حركت كرد. امّا با دگرگونى اوضاع كوفه و تسليم مردم در مقابل ابن زياد، دوباره به كوفه بازگشت .

ابـن زيـاد دسـتور داد كه دعوت كنندگان امام حسين (ع) و حاميان مختار با او بيعت كنند، و گرنه دسـتـگـيـر واعدام مى شوند ابن اثير نوشته است : هنگام دستگيرى مسلم و هانى ، مختار در كوفه نـبـود و او بـراى جـذب نيرو به اطراف شهر رفته بود و وقتى خبر ناگوار دستگيرى مسلم را شـنـيـد، بـا جمعى از افراد و يارانش به كوفه آمد. در ورودى شهر، با نيروهاى مسلّح ابن زياد بـرخـورد كـرد و در پـى يـك گـفت وگوى لفظى شديد بين آنان و مختار و افرادش ، درگيرى پـيـش آمـد و فـرمـانـده آن گـروه مـسـلّح كـشته شد و افراد مختار متفرق شدند؛ زيرا مقاومت را به صـلاح نـديـدنـد؛ مـخـتـار از آنـان خـواسـت مـحـل را تـرك گـويـنـد تـا بـبـيـنـنـد چـه پـيش خواهد آمد.(217)

طـبـرى مـى نـويـسـد: مـخـتار و عبداللّه بن حارث با مسلم قيام كردند و هر كدام يك پرچم در دست داشتند؛ پرچم مختار سبز رنگ و پرچم عبداللّه بن حارث سرخ رنگ بود و لباس ‍ سرخ ‌رنگى به تن داشت . مختار پرچم خود را بر در خانه عمروبن حريث كوفت و گفت : (آمده ام كه عمرو را حفاظت كنم . ابن زياد پس از مسلّطشدن بر اوضاع و شهادت مسلم و هانى ، به شدّت در جست وجوى مـخـتـار بـود و بـراى دسـتـگـيرى او جايزه اى معيّن كرد.(218) او همچنين اعلام كرد كه عمروبن حريث به عنوان نماينده او به مسجد كوفه برود، پرچم سفيدى نصب كند و اعلام نمايد كـه هـر كـس خـود را تـسـليـم كـنـد و زيـر آن پرچم برود جانش در امان است و مورد عفو قرار مى گيرد.

دستگيرى مختار توسط ابن زياد

حوادث به سرعت رقم خورد و مختار از آنچه پيش آمده متعجّب و حيران بود. يكى از دوستان مختار بـه نـام هانى بن جبّه ، نزد عمروبن حريث ، نماينده ابن زياد رفت و ماجراى مخفى شدن مختار را به عمرو اطلاع داد. عمرو به آن شخص گفت : به مختار بگويد مواظب خود باشد كه تحت تعقيب است ودر خطر مى باشد .

يكى از اقوام مختار به نام زائدة بن قدامه ، از ماجرا آگاه شد و به عمرو گفت : من حاضرم مختار را به نزد شما بياورم ، به شرطى كه در امان باشد و تو او را ضمانت كنى عمرو پذيرفت و قـول داد بـراى مـخـتـار وساطت كند و جان او را تضمين نمايد. مختار شبانه به نزد عمرو آمد ودر مـسـجـد زيـر پـرچـم عـمرو پناه گرفت . صبح عمرو، مختار را به نزد ابن زياد برد و ماجرا را بـراى او تـعـريـف كـرد وگـفـت : مـن از او ضـمـانـت مـى كـنـم و بـه او قـول امـان داده ام . وقـتـى چـشـم ابـن زياد به مختار افتاد، فرياد زد: (تو همانى كه به يارى پسر عقيل شتافتى ؟) مختار قسم ياد كرد كه من در شهر نبودم و شب را هم نزد عمروبن حريث به سر بردم .(219)

ابـن زيـاد كـه عـصـبـانـى بـود، عصاى خود را محكم به صورت مختار كوبيد، به طورى كه از نـاحيه يك چشم صدمه ديد. عمرو برخاست واز مختار دفاع كرد و شهادت داد كه او در ماجرا نبوده و بـه وى پـنـاهـنـده شـده اسـت . ابـن زيـاد كـمـى آرام گرفت و گفت : (اگر شهادت عمرو نبود، گـردنت را مى زدم)  و دستور داد مختار را به زندان افكندند. همچنان در زندان بود تا امام حسين (ع) به شهادت رسيد.(220)

آزادى مختار از زندان

مختار، زائدة بن قدامه را محرمانه نزد شوهر خواهرش ، عبداللّه فرزند عمربن خطّاب ،به مدينه فرستاد و به او گفت : كه ماجرا را به عبداللّه بگويد و او از يزيد برايش تقاضاى عفو كند.

عـبـدالله ، شـوهـر صـفـيـّه-خـواهـر مـخـتـار-بـود يـزيـد و ديـگـر امـوى هـا بـرايـش احـتـرام قـائل بـودنـد.او نامه اى براى يزيد فرستاد و براى مختار، كه دامادش بود، تقاضاى بخشش كرد. يزيد هم بلافاصله ، نامه اى به ابن زياد نوشت كه به مجرّد رسيدن اين نامه ، مختار را از حبس آزاد كند.

مـخـتـار، كـه در يك قدمى مرگ بود، با نامه يزيد نجات يافت و ابن زياد او را خواست و به او گـوشـزد كـرد: اگـر نامه اميرالمؤ منين نبود، تو را مى كشتم . حالا برو و در كوفه درنگ نكن . مختار به ابن زياد گفت : بسيار خوب ، من براى انجام عمره به مكّه مى روم و با اين بهانه به نزد ابن زبير آمد.

مختار به ناچار به حجاز رفت ؛ زيرا آن جا از سلطه بنى اميّه آزاد بود و بر عبداللّه بن زبير، كه خود را حاكم و خليفه مى پنداشت ، وارد شد.

ابـن غـرق مـى گـويـد: در بين راه عراق به طرف حجاز، مختار را ديدم كه يك چشمش ناقص ‍ شده بـود. عـلّت را از او پـرسـيدم . گفت : (چيزى نيست ، اين زنازاده (ابن زياد) با عصايش ‍ چشم مرا مـعـيـوب نـمود.) تاءكيد كرد (خداوند مرا بكشد، اگر او را نكشم .) گويند: مختار نمى خواست بـه نـزد عـبداللّه بن زبير برود، ابن غرق به او پيشنهاد كرد و مختار در پاسخ گفت : (اگر عـبـداللّه بـن زبـيـر حرف مرا گوش دهد، به نزدش مى روم .) مختار همچنين به ابن غرق گفت : (هـرگـاه شـنـيـدى كـه مـن قـيـام كـرده ام ، بـه مـردم بـگـو: مـختار به خون خواهى شهيد مظلوم و مـقـتـول سرزمين كربلا و فرزند پيامبر خدا-حسين بن على (ع)-قيام كرده است . به خدا قسم ، همه قاتلان حسين را از دم شمشير خواهم گذراند.)(221)

ملاقات مختار با عبداللّه بن زبير

عـبـداللّه بـن زبـيـر در مكّه ، براى فريب مردم ، خود را مردى عابد وزاهد و پناهنده به خانه خدا مـعـرّفـى مـى كـرد و از ايـن راه تـوانـست تا اندازه اى اعتماد مردم را به خود جلب كند. او در آغاز دعـوت ، خـود را بـه عنوان خون خواه امام حسين (ع) جلوه مى داد. جنايات يزيد، كه از همه مهم تر فاجعه عاشورا و پس از آن ، قتل عام مردم مدينه بود، موجب گرديد موج نفرت عمومى عليه يزيد و خاندان اموى همه جا را بگيرد.

شعار خون خواهى امام حسين (ع) و انتقام طلبى از مسببّان فاجعه عاشورا زمينه بسيار مناسبى بود كه براى ابن زبير پيش آمد او كه سراسر وجودش دشمنى باپيامبر(ص) بود، اين بار با يك مـوضع گيرى فرصت طلبانه ، به عنوان خون خواه امام حسين (ع) خود را ظاهر ساخت و توانست توجّه بسيارى از انقلابيان ، از جمله مختار را به خود جلب كند.

عـلاّمـه ابن نما مى نويسد: (عبداللّه زبير، پيش از مرگ يزيد و پس از فاجعه عاشورا، مردم را بـه عـنـوان خون خواهى امام حسين (ع) ويارانش به سوى خود دعوت كرد و بدين وسيله ، مردم را فريب داد. اما پس از مرگ يزيد در سال 64 ه‍.ق ، ديگر مساءله خون خواهى فراموش شد و معلوم گرديد اين يك شعار بيشتر نبوده و هدف اصلى ابن زبير به دست گرفتن قدرت وحكومت بوده اسـت ، نـه چـيـزى ديگر.(222) بنابراين ، علاوه بر بنى هاشم ، جمع زيادى از مردم حجاز از او فاصله گرفتند.

مختار، پس از ورود به مكّه و انجام عمره ، به وساطت يكى از نزديكان ابن زبير، با او ملاقاتى نمود. ابن زبير از مختار جوياى اوضاع كوفه و عراق شد. مختار گفت : (مردم كوفه به ظاهر، با امويان هستند ولى در باطن ، مخالف آنان مى باشند.

ابن زبير گفت : اين از ويژگى هاى بزرگان نمك نشناس است كه هرگاه ارباب خود را ببينند، مطيع او هستند، امّا اگر از او دور بودند، ناسزاگو و عيب جويند و ياغى و طاغى مى شوند.

مـخـتـار، كـه كـاملا اوضاع عراق و كوفه را مى دانست و به روحيّه مردم آشنا بود، به ابن زبير پـيـشـنـهـاد كـرد كـه اسـتاندارى كوفه را به وى واگذارد. ابن زبير پاسخى نداد واين جلسه بدون نتيجه روشنى پايان يافت . (223)

مـدائنـى مـى گويد: آنچه مختار، درباره ابن زبير فكر مى كرد، درست نبود و بعد به ماهيّت او پـى بـرد واز او جـدا شـد.(224) مختار، از مكّه به طائف-شهر خوش آب وهواى نزديك مـكـّه و مـركـز قـبـيـله ثقيف-براى ديدار خويشان خود رفت و سپس به مكّه مراجعت كرد و قريب يك سال به بررسى اوضاع و احوال پرداخت .(225) بعضى به او گفتند: مجدّدا با ابن زبـيـر ديـدارى كـنـد. امـّا مـخـتـار ايـن پـيـشـنـهـاد را رد كـرد و گـفـت : (مـن سـال گذشته به نزد او رفتم ؛ امّا ديدم راه او از من جدا است و او به من احتياج دارد، من كم ترين نـيـازى بـه او ندارم . (226)با وجود اين مسعودى نوشته است كه مختار با ابن زبير بـيـعـت كـرد، مـشـروط بـه آن كـه ابـن زبـيـر در كـارهـايـش بـدون مـشـورت مـخـتـار اقـدامـى نكند.(227)

بـعـضـى نـيـز گـفـته اند: مختار با ابن زبير همراه بود و در ماجراى محاصره مكّه و مسجدالحرام توسّط لشكر يزيد و به فرماندهى حصين بن نمير، در كنار ابن زبير با يزيديان جنگيد تا خبر مرگ يزيد رسيد و محاصره مكّه شكسته شد و نيروهاى حصين از مكّه خارج شدند و ابن زبير رسما خود را به عنوان خليفه مسلمانان اعلام كرد.(228)

ابـن اثـير نوشته است : مختار با ابن زبير به توافق نرسيد وهنگامى كه شنيد مردم كوفه از خـلافـت ابـن زبـيـر هـم راضـى نـيـسـتـنـد، عـزم جـزم نـمـود تـا بـه سـوى كـوفـه حـركـت كند.(229)امّا او پيش از حركت به سوى عراق ، سراغ خاندان پيامبر(ص) رفت . در آن وقـت ، مـحـمـّد حـنفيّه در مكّه بود. با او نيز ملاقات نمود و هدف خويش را در ميان نهاد واز وى اجازه قـيـام گـرفـت . مـحـمـّد او را بـه تقوا توصيه نمود و در قيام به حمايت از خاندان پيامبر(ص) تشويق كرد. محمّد حنفيّه نيز مساءله قيام مختار را با امام سجّاد(ع) مطرح نمود وامام (ع) او را به نمايندگى خود در اين امر انتخاب كرد.(230)

بازگشت مختار به كوفه

هـمـزمـان با دعوت مختار و تهيّه مقدّمات قيام ، عبداللّه بن زبير، سياستمدار كاركشته اى به نام عـبـداللّه بـن مـطيع ، را كه سابقه دوستى با مختار داشت ، به استاندارى كوفه منصوب نمود. تـاريـخ ورود اسـتـانـدار جـديـد بـه كـوفـه ، پـنـج شـنـبـه بـيـسـت و پـنـجـم رمـضـان سال 65 ه‍.ق بود.

اسـتـانـدار جـديـد شـخـصـا عـهده دار نماز و خراج و رتق وفتق امور شد و مردى به نام اياس بن مـضـارب را بـه سـمـت رئيـس شـهربانى كوفه منصوب كرد و به او تاءكيد نمود كه هر حركت مشكوكى را زير نظر داشته باشد. (231)

اسـتـانـدار جـديـد طـى يـك سـخـن رانـى ، اعـلام كرد. (ابن زبير مرا براى امارت به شهر شما فرستاده و دستور داده است تا طبق وصيّت عمر و سيره عثمان بن عفان با شما رفتار كنم) .

او در ايـن قـسمت از سخنش ، مورد اعتراض مردم واقع شد و يكى از سران شيعه در حين سخن رانى اسـتاندار فرياد زد: (ما جز به روش على بن ابى طالب به روش ديگران احتياجى نداريم .) ابن مطيع در پايان سخن رانى خود مردم را تهديد كرد و اعلام داشت كه هر گونه فكر عصيان و شورش را به شدّت سركوب خواهد كرد.(232)

مـخـتـار پـس از بـريـدن از ابـن زبـيـر و تـمـاس هـايـى كـه بـا اهـل بـيـت پـيـامـبـر(ص) گـرفـت ، مـكّه را به قصد عراق براى هدفى بزرگ ترك كرد؛ او آهنگ كوفه نمود.(233)

بـلاذرى نـوشـتـه اسـت : مـخـتـار بـا قـافـله اش وارد كـوفه شد و پيش از ورود به شهر، كنار رودخانه حيره رفت و غسل كرد، موهاى خود را روغن زد و خود را معطّر كرد، لباسى مناسب پوشيد و عـمامه اى بر سر نهاد، شمشير را حمايل كرد و سوار بر اسب وارد شهر شد. در ابتداى ورود، بـه مـسـجـد سـكـون  -مـركـز تـجـمـّع مـردم در مـحـله كـنـده  -رسـيـد. مـردم از او استقبال گرمى كردند. مختار مرتب به مردم بشارت فتح و پيروزى مى داد.(234)

مـخـتار به يكى از بزرگان كوفه به نام ابوعمر و عبيدة بن عمرو بدوى-كه يكى از سران بـرجـسته شيعه و فردى با نفوذ و شجاع بود-برخورد كرد و به او بشارت قيام خود را به خون خواهى امام حسين (ع) داد. ابوعمرو شاد شد و گفت : خدا تو را به خير بشارت دهد. مختار با او براى شب قرار ملاقات گذاشت . (235)

مـخـتـار همچنين با ديگر رهبران شيعيان و ياران اميرالمؤ منين (ع) و كسانى كه در حادثه عاشورا دخـالت نـداشـتـنـد-كـه آنـان را (حـسينيّون)مى گفتند-ملاقات نمود وآنان را به بيعت و قيام دعوت كرد.(236)

مـردم كـوفـه پـيـش از ورود مـخـتـار، نماينده ابن زياد و حكومت اموى ، عمروبن حريث ، را از شهر بـيـرون كـرده بودند و عبداللّه بن زبير نيز از خلا سياسى كوفه استفاده نموده و عبداللّه بن مطيع را به عنوان استاندار به آن جا فرستاده بود كه جمعى از اشراف عرب كوفه با او همراه شده بودند.