پیامدهای عاشورا

سيدابوالفضل اردكانى

- ۵ -


بـه دسـتـور سـليـمـان بـن صـرد، چـهـارصـد سوار از توّابين به فرماندهى مسيّب بن نجبه ، مـاءمـوريـّت يـافـتـنـد بـه اسـتـقـبـال دشـمن بروند. آن ها دستور داشتند در هر جا به سپاه دشمن بـرخـورد كـردنـد، بـى امـان بـه آنـان يـورش برند. سليمان به مسيّب گفت : (هر جا آن ها را ديـديـد، بـر آنـان حـمـله بـريـد؛ اگـر پـيـروز شديد چه بهتر، و اگر نه بازگرد و كسى از نيروهايت را وامگذار؛ سعى كن همه را برگردانى .)

مـسـيـّب و نـيـروهـايـش يـك شـبـانـه روز رفـتـنـد و سـحـرگاه استراحت كردند. او جمعى را براى اسـيـرگـرفـتـن فـرسـتـاد تـا وضـعـيـّت دشمن را كشف كند. در بين راه ، عربى را ديدند و از او پـرسـيـدنـد. او گـفـت : نـزديـك تـريـن نـيـروهـاى آن هـا گـروه شـرحـبـيـل بـن ذى الكلاع است كه با شما حدود يك ميل فاصله دارند و افزود: بين او و حصين بن نمير بر سر فرماندهى لشكر، اختلاف افتاده است و هر كدام خودش را لايق تر مى داند، منتظرند تا ابن زياد تكليفشان را روشن كند.

مـسـيـّب ديـد بـهـتـريـن فرصت براى حمله فراهم است بنابراين ، شتابان به سوى آنان پيش ‍ رفتند و دشمن را در حالى كه در اردوگاه خود استراحت مى كرد، كاملا غافلگير كردند. نيروهاى تـوّابـيـن تـوانـسـتـنـد ضربه مهلكى بر آنان وارد سازند؛ جمعى از آنان اسير، عده اى كشته ، تـعـداد زيـادى نـيـز مـجـروح شـدنـد و غـنـايـم بـسـيـارى از مال و مركب و آذوقه به دست توّابين افتاد.

نيروهاى مسيّب هر چه خواستند از لشكرگاه شاميان غنيمت گرفتند و با پيروزى و غنيمت فراوان ، به سوى مقرّ فرماندهى ، نزد سليمان بازگشتند.

خبر شكست شاميان به فرمانده كلّ آنان ، ابن زياد، رسيد و او بلافاصله ، حصين بن نمير را با دوازده هزار نيرو به سوى توّابين گسيل داشت .(135)

اخبار حركت نيروهاى ابن زياد به سليمان رسيد. او به لشكر خود آماده باش داد و گفت تا صف آرايـى كـنـنـد. فـرمـانـدهى ميمنه لشكر را به عبداللّه بن سعد، كه از سران شجاع شيعه بود، سپرد، ميسره لشكر را به مسيّب بن نجبه واگذارد و خود نيز در قلب لشكر جاى گرفت .

در سـپـاه دشـمـن نـيـز جبلّة بن عبداللّه ميمنه لشكر، ربيعه بن مخارق ميسره و خود حصين بن نمير رهبرى قلب لشكر را به عهده گرفتند.

بـار ديـگر دو لشكر حق و باطل در مقابل هم صف آرايى كردند؛ در يك طرف خونخواهان امام حسين (ع) و شيعيان مخلص عراق و توّابين بودند و در طرف ديگر، لشكريان شام و قاتلان امام حسين و طـرفـداران امـوى ها، ابتدا شاميان توّابين را به پيوستن و اتّحاد با خود و تسليم به حركت شام دعوت نمودند، امّا با جواب دندان شكن توّابين روبه رو شدند.

سـليـمـان نـيـز آنـان را بـه خـلع حـكـومـت مـروانـيـان و تـسـليـم ابـن زيـاد دعـوت كـرد و قـول داد اگـر چـنـين كنند، شيعيان كوفه عمّال ابن زبير را از عراق بيرون كنند و كار خلافت را به خاندان پيامبر(ص) واگذار نمايند.

امـّا مـعـلوم بـود كـه شـروط دو طـرف بـراى هـمـديـگـر قـابـل پـذيـرش نـيـسـت . بـنـابـرايـن ، پـيـشـنـهـادات طـرفـيـن رد شـد و هـيـچ كـدام حـاضر به عدول از مواضع خود نشد.(136)

شيپور جنگ نواخته شد و نبرد آغاز گرديد. هر دو طرف به سوى هم حمله ور شدند. ميمنه لشكر سـليـمـان بـه مـيـسـره لشـكر حصين بن نمير و ميسره لشكر دشمن با ميمنه لشكر سليمان درهم آويـخـتـنـد و سـليـمـان ، خـود در قـلب لشـكر به سپاه شام حمله ور شد. جنگ سختى در گرفت و تـوّابـيـن ، كـه بـا روح شـهـادت طـلبـى و اسـتـقـبـال از مـرگ مـى جـنـگـيـدند، توانستند در روز اول ، ضربات مهلكى بر دشمن وارد سازند و آن روز را با پيروزى به شب برسانند.

تـاريـكـى شـب مانع ادامه نبرد بود. بنابراين ، طرفين به تجديد قوا و جمع آورى مجروحان و اسـتـراحـت پـرداختند تا فردا مجدّدا به مصاف هم روند. در آن روز، شيعيان حماسه اى درخشان از فداكارى و ايثار از خود بر جاى نهادند؛ اگر چه تعدادى شهيد و مجروح دادند، امّا تلفات دشمن چندين برابر آنان بود.

روز دوم نـبـرد فـرا رسـيـد و دو لشـكـر آمـاده نـبـرد شـدنـد، امـّا بـه دليـل رسـيدن هشت هزار نيروى كمكى از جانب ابن زياد براى نيروهاى دشمن ، موازنه قوا به هم خورد، رسيدن نيروهاى تازه نفس به دشمن روحيّه داد، ولى شيعيان با شجاعت و شهامت تمام مقاومت كردند.

نـبـرد روز دوم بـسيار سخت ، هولناك و بى رحمانه بود. به طورى كه در تاريخ نوشته اند، جـنـگـى رخ داد كـه هـرگـز بـه شـدّتِ آن ديـده نشده بود ؛ تمام روز را به جنگ پرداختند. فقط براى نماز، جنگ متوقّف مى گرديد و دوباره به شكلى سهمگين شروع مى شد.

تـاريـكـى شـب شـعله هاى آتش جنگ را سرد نمود و طرفين براى استراحت و گردآورى مجروحين ، دسـت از جـنـگ كـشـيدند. آن شب مجروحان بسيارى در دو لشكر به چشم مى خورد.(137) مبلّغان و شاعران و حماسه سرايان در لشكر سليمان آن شب را تا صبح به تشجيع و تحريض لشكريان به جنگ گذراندند.

روز سوم ابن زياد دوهزار نيروى تازه نفس ديگر را به فرماندهى ادهم بن محرز باهلى به كمك شاميان فرستاد. آن روز جنگى سخت و سهمگين بين شيعيان و شاميان درگرفت ؛ جنگى نابرابر، دشمن بيش از سه برابر آنان بود. نبرد سختى تا ظهر ادامه يافت .

پايمردى توّابين

سـليمان پايمردى و مقاومت شيعيان را مى ديد و آنان را به جهاد تشويق مى كرد؛ او از اسب پياده شد و فرياد زد: (اى بندگان خدا، هر كه مى خواهد زودتر به ملاقات خدايش ‍ برود و از گناه خـود تـوبه كند، به نزد من آيد، آن گاه غلاف شمشير خود را شكست . عدّه زيادى از لشكريانش نـيـز پـيـاده همانند او دورش را گرفتند و او فرمان حمله داد. شمشيرزنان با عزمى راسخ ، كمر بـر مرگ بستند و بى مهابا به شاميان يورش بردند. كشتار عظيمى كردند و جمعيّت زيادى را نيز مجروح ساختند.

حـصـين بن نمير وقتى اين وضعيّت فوق العاده را از عراقيان ديد، بر لشكريان خود فرياد زد تا كمان داران با تير به آنان حمله برند و سواران نيز با شمشير، بى امان بر آنان بتازند و از هر سو، آنان را مورد حمله قرار دهند.(138)

پـيـرمـرد قهرمان و خون خواه دلير حسين بن على (ع) با روحيه اى حيرت انگيز از هر طرف به قلب دشمن حمله ور مى شد. با وجود زخم هاى فراوان ، همچون شير غرّان به كسى امان نمى داد، امّا از هر طرف مورد حمله بود. ناگهان مورد اصابت تير دشمن واقع شد و بر زمين افتاد. دوباره بـرخـاسـت تا حمله كند، ولى زخم كارى و خون ريزى شديد او را توان نداد و نقش بر زمين شد. سـليـمـان ، فـرمانده لشكر توّابين ، به شهادت رسيد و به سرورش و ياران او ملحق گرديد. درود خدا بر آنان باد.

با شهادت فرمانده ، مسيّب بن نجبه ، مرد شماره دو توّابين ، علم افتاده سليمان را بلند كرد و بـا يـاران خـود بـه مـقـابـله دشـمـن برخاست ، بر سليمان درود فرستاد و بر عهد خود تاءكيد كرد.(139)

او بـا شـجـاعـتى كم نظير، ياران را فرماندهى مى كرد و مرتب به دشمن حمله ور مى شد. چندين بـار صـفـوف آنـان را در هـم شـكـسـت ، امـّا تـعـداد انـدك يـاران و كـثـرت دشـمنان اجازه پيروزى كـامـل را بـه او نـداد با وجود اين ، ضربات مهلكى بر دشمن وارد كرد و او نيز همچون سليمان به شهادت رسيد.

عـبـداللّه بـن سـعـد پـرچـم افـتـاده مـسـيـّب را بـه دسـت گرفت و به جنگ ادامه داد. لشكريان را فرماندهى كرد و بر روان دو سردار بزرگ و شهيد (سليمان و مسيّب)درود فرستاد و اين آيه را خـوانـد: (... و مـِنـْهـُمْ مـَنْ قـَضـى نـَحـْبـَهُ، و مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِر وَ ما بَدَّلوُا تَبْديلاً.)(يعنى :... بعضى رفتند و بعضى منتظرند، ولى از عهد و تصميم خود برنگشتند.)

در هـمـيـن حـال ، سـه سوار از شيعيان مدائن سررسيدند و گفتند: به زودى ، سعدبن حذيفه رهبر شـيـعـيـان مـدائن ، و مـثـنـى بن مخربه ، رهبر شيعيان بصره ، با سيصد مرد جنگى به كمك شما خواهند آمد.

شـيـعـيـان خـرسـنـد شـدند. عبداللّه گفت : بلى ، اگر به موقع مى رسيدند. آن سه تن از ديدن اجساد شهدا و كشته شدگان سخت متاءثّر شدند وخود به همراه شيعيان وارد نبرد گرديدند.

در ايـن نـبـرد، عـبـداللّه بـن سـعـد نـيـز بـه شـهـادت رسـيـد. قـاتـل او بـرادرزاده ربـيـعـة بـن مـخـارق بـود. خـالدبـن سـعـد، بـرادر عـبـداللّه بـن سـعـد، به قاتل برادر خود حمله برد و با او گلاويز شد. امّا يارانش وى را كه به شدّت مجروح شده بود از دست خالد نجات دادند و خالد را به شهادت رساندند.(140)

در نـبـرد توّابين ، شخصى به نام عبداللّه بن عزيز كنانى به سختى با شاميان جنگ مى كرد. او، كه فرزندى خردسال به نام محمّد با خود داشت ، از قبيله كنانه ، كه در لشكر شام بودند، تـقـاضـا كـرد مـحمد را در پناه خود نگه دارند و سالم به خانواده اش برسانند. شاميان گفتند: بـه خـودت هـم امـان مـى دهـيـم ، بـه مـا مـلحـق شو، امّا عبداللّه نپذيرفت و دليرانه جنگيد تا به شهادت رسيد.(141)

كرب بن يزيد، از فرماندهان توّابين ، به همراه يك صد تن از يارانش دليرانه مى جنگيد. ابن ذى الكلاع ، از فرماندهان دشمن ، به او و يارانش پيشنهاد امان داد، امّا او گفت : ما در دنيا در امان بـوديـم ، ولى بـراى امـان از عـذاب آخـرت قـيـام كـرديـم . آنـان جـنـگيدند تا همگى به شهادت رسيدند.(142)

صـخـر بـن هـلال مـزنـى بـا سـى تـن از يـاران خـود مـردانـه جـنـگـيـد تـا هـمـگـى بـه شـهـادت رسيدند.(143)

تـعـداد اندك و باقيمانده توّابين همچنان مردانه مى جنگيدند. پرچم فرمانده بر زمين مانده بود. عـبـداللّه بـن وال بنابر وصيّت سليمان ، فرماندهى را به عهده گرفت ، ياران را به مقاومت و پـايـدارى خـوانـد، پـرچـم سـرنـگـون شده توّابين را بلند كرد و فرياد زد: (هر كس زندگى جـاويد مى خواهد و طالب آسايش ابدى است و رستگارى و شادى واقعى را كه در آن اندوهى نيست مـى جـويد و قرب الهى را مقصد قرار داده است ، با اين گمراهان بجنگد كه راه بهشت همين است . هان ، به سوى بهشت جاويدان بشتابيد.!)

بعد از ظهر شد و تعداد اندك توّابين به فرماندهى عبداللّه و رفاعه به شدّت مقاومت كردند و جـمـعى كثير از شاميان را به هلاكت رساندند و آنان را عقب راندند، امّا دشمن ، كه تعدادش بسيار بـود، حـمـله اى سنگين را تدارك ديد و آنان را زير فشار قرار داد. به ناچار توّابين مجبور به عـقـب نـشـيـنـى شـدنـد. آن هـا تـنـهـا از يـك جـبـهـه مـى تـوانـسـتـنـد حـمـله كـنـنـد، آن هـم جـبـهـه مقابل بود. با وجود اين ، همچنان مقاومت كردند وجنگيدند تا شب فرا رسيد.

ادهـم ابـن مـحـرز، يـكـى از فـرمـانـدهـان دشـمـن ، بـا سـواران خـود از مـقـابـل ، بـا فـرمـانـده تـوّابـيـن ، عـبـداللّه بـن وال ، مـى جنگيد عبداللّه اين آيه را خواند: (وَ لا تـَحـْسـِبَنَّ الِّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتا...)(144)(يعنى : گمان مدار آنان كه در راه خـدا كـشـتـه شـده انـد مرده اند... .) ادهم اين آيه را كه شنيد، خشمگين شد، به عبداللّه حمله بـرد و بـا ضربتى دست او را قطع كرد و رهايش ساخت و گفت : دوست نداشتم كشته شوى ، مى خـواسـتم به نزد خانواده ات برگردى . عبداللّه گفت : (بد گمان بردى به خدا، دوست ندارم همچون تو دست سالمى در بدن داشتم ، بلكه مى خواستم اجر بريدن اين دست نصيب من گردد و اين ثواب از من سلب نشود.)

ابـن ادهـم بـاز از سخنان شجاعانه عبداللّه خمشگين شد و نيزه اش را در بدن او فرو برد. امّا او با همان وضع ، از خود دفاع كرد و به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد.

عبداللّه بن وال يكى از پرهيزگارترين و برترين فقها و از بزرگان و زهّاد زمان خود بود.

وقـتـى عـبـداللّه كـشـتـه شـد، رفـاعـة بن شداد پرچم را برداشت ، چون فقط اندكى از ياران او باقى مانده بودند، تصميم گرفت عقب نشينى كند، و گفت : (برگرديم شايد خداوند در جبهه اى ديـگـر، مـا را بـه مصاف آنان برد.) امّا عبداللّه بن عوف به او گفت : (اگر باز گرديم ، همه هلاك خواهيم شد. آنان ما را تعقيب خواهند كرد و احدى از ما را زنده نخواهند گذاشت . اگر كسى هـم زنـده بـمـانـد، اعـراب او را گـرفـتـه و تـحـويـل دشـمـن خـواهـنـد داد. ايـن خـورشـيـد در حال غروب كردن است . ساعتى مقاومت مى كنيم و مى جنگيم تا شب شود. وقتى هوا تاريك شد، بر اسب هاى خود مى نشينيم و محل را ترك مى كنيم ، زخميان را هم با خود مى بريم . شب را تا صبح مى رويم و با خيال راحت خود را به جاى امنى مى رسانيم تا به كوفه باز گرديم .

رفـاعه اين نظر را پسنديد و پرچم را به حركت در آورد و به جنگ ادامه داد. شاميان ، كه تعداد انـدك آنـان را ديـدنـد، مـى خـواستند همه را قتل عام كنند، امّا پايدارى و شجاعت توّابين مانع شد. آنان توانستند تا شب مقاومت كنند و شب هنگام صحنه نبرد را ترك كردند.(145)

بازگشت به كوفه

سـيـاهـى شـب بـر همه جا سايه افكند، هياهوى جنگ و فريادهاى رزمندگان با رسيدن شب خاموش شد، اجساد كشته شدگان و شهدا در همه جا پراكنده بود و حماسه تاريخى و شجاعت بى نظير توّابين در آن روز، پايان يافت .

از هر دو طرف ، كشته ها و مجروحان بسيار بود. تعداد اندك توّابين به دستور رفاعه ، خود را بـراى فـرار و بـازگشت مهيّا نمودند. زخمى ها را جمع آورى كردند و هر كس را به رزمنده اى از قـوم خـودش تـحـويـل دادنـد تا همراه خود بياورد. آنان شبانه با مجروحان خود، صحنه را ترك كـردنـد و خـود را بـه مـنـطـقـه قـرقـيـسـيـا رسـانـدنـد؛ ايـن كـار را بـا احـتـيـاط كامل انجام دادند.

صـبـح روز بـعـد حـصـيـن بـن نـمـيـر مـتـوجـّه شـد كـه طـرف مقابل ، صحنه را ترك كرده و همگى رفته اند .بعضى مى خواستند آنان را تعقيب كنند، امّا حصين اين راءى را نپذيرفت واز تعقيب آنان منصرف شد.

بازماندگان توّابين مجدّدا بر زفر بن حارث كلابى وارد شدند. زفر از حادثه اى كه براى شـيـعـيـان پيش آمده بود، بسيار متاءثّر گرديد و پيشنهاد كرد كه آنان در پناه او، در همان دهكده بـمـانند. امّا آنان نپذيرفتند و تنها سه روز در آن جا ماندند. زفر از آنان پذيرايى كرد و به آن ها توشه و وسايل مورد نياز داد و روانه كوفه نمود.(146)

در بـين راه ، نيروهاى مدائن همراه با سعد بن حذيفه ، كه آنان را فرماندهى مى كرد و به قصد يـارى تـوّابـيـن در حـركـت بـودنـد، به بازماندگان توّابين برخورد نمودند. طرف ديگر نيز نـيـروهـاى بـصـره بـه فـرماندهى مثنّى بن مخربه سر رسيدند و در محلى به نام صندوداء با بازماندگان توّابين برخورد كردند.

مـتاءسّفانه نيروهاى كمكى دير رسيده بودند. قطعا اگر به موقع مى رسيدند، سرنوشت جنگ به شكل ديگرى بود. آنان از وضع جبهه و كشته شدگان آگاه شدند و از اين كه نتوانستند به موقع برسند، آشفته و پشيمان گرديدند و به ناچار، به طرف شهرهاى خود بازگشتند.

پيام مختار از زندان

مـخـتـار، قهرمان خونخواه و مرد مصمّم انتقام ، آن زمان كه رفاعه و يارانش از جبهه بازگشتند در زنـدان كـوفـه بـود. وقـتـى بـه او خـبـر رسـيـد، پـيـامى محرمانه با اين مضمون براى رفاعه فرستاد:

مـرحـبا و آفرين بر شما؛ گروهى كه خداوند ثواب و اجر آنان را بس عظيم داشته واز كار آنان خـوشـنـود اسـت ! بـه خداى كعبه سوگند، قدمى كه برداشتيد و به هر محلى كه رسيديد يا هر فـراز و نـشـيـبـى را كه در اين مسير در نورديديد، خداوند براى آن ، اجرى عظيم و ثوابى بى مانند منظور داشته . اين ثواب از يك دنيا بزرگ تر و فزون تر است .

سليمان ، آن پيرمرد بزرگ ، حق خود را ادا كرد و خداوند او را به نزد خود برد و روح بلند او را با ارواح انبيا و صدّيقين و شهدا وصالحان قرين نمود. اگر چه او در شرايطى نبود كه شما را بـه پيروزى برساند. (زيرا با فنون جنگ چندان آشنا نبود)، امّا من مى توانم راه او را بهتر بـپـيـمـايـم شـمـا را آن طـور كه مى خواهيد، به هدفتان برسانم . من آن امير ماءمور، امين ماءمون ، كـشـنـده ديـوصـفـتـان جـبـّار، كـيـنـه جـوى و مـنـتـقـم از دشـمـنـان ديـن ، و خـون خـواه و طـالب حـق پايمال شده هستم .

شـمـا آمـاده شـويـد واسـتـعداد خود را تكميل و آشكار كنيد. من به شما بشارت مى دهم كه خود به كـتـاب خـدا و سنّت پيامبر(ص) و خون خواهى خاندان او و دفاع از مستضعفان و جهاد با مجرمان و روادارندگان حرام قيام خواهم كرد.(147)

بـاقـيـماندگان توّابين با مختار ارتباط پيدا كردند و بعدا در قيام مختار شركت نمودند و او را يـارى دادنـد. (شـرح آن خـواهـد آمد.) مورّخين تاريخ شهادت سليمان بن صرد و توّابين را در ماه ربيع الاخر سال 65 ه‍.ق مى دانند.(148)

قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى

مقدمه

يـكـى از مـهـم تـريـن پيامدهاى معروف عاشورا قيام خونين و حماسه تاريخى مختاربن ابى عبيده ثـقـفـى اسـت . اين قيام در سال 66 ه‍.ق آغاز شد و ضربه هولناكى بر عاملان واقعه عاشوراو حـكـومـت شـام وارد سـاخـت . رهـبـرى اين قيام بر عهده دو تن از چهره هاى تابناك تاريخ ـ يعنى : مختاربن ابى عبيده ثقفى و ابراهيم اشتر، فرزند قهرمانِ مالك اشتر ـ مى باشد.

مـا بـه يـارى خـدا، در ايـن فـصـل ، بـه اخـتـصـار و با استناد به روايات و كتب معتبر تاريخ و رجال ، به بررسى اين نهضت مى پردازيم : (149)

مشخصّات مختار

نام و نسب : مختاربن ابى عبيده بن مسعود بن عمرو بن عمير بن عوف بن قسى بن هنبة بن بكر بن هوازن ؛(150)

قـبـيـله : ثـقـيـف ؛ كـه قـبـيـله مـشـهـور و گـسـتـرده اى از هـوازن ، از اعـراب مـنـطـقـه طـائف اسـت .(151)

كنيه : ابواسحاق ؛ (152)

لقـب : كـيـسـان ؛ فـرقـه كـيـسـانيه منسوب به او است . كيسان به معناى زيرك و تيزهوش ‍ است .(153) جـوهرى در صحاح مى نويسد:(كَيسان ، لقب مختار،(154) از (كيس) وزن (قيس)اشتقاق يافته و كيس به معناى ظريف و زيرك است .(155) طبق روايتى ، اصـبـغ بـن نـبـاتـه ، از يـاران امـيـرالمـؤ مـنين مى گويد: (لقب كيس را اميرالمؤ منين به مختار دادنـد.)(156) پـدر مـخـتـار: ابـوعـبـيـده ثـقـفـى ؛ در اوايـل خـلافـت عـمـر از طـائف بـه مـديـنـه آمـد و در آن جـا سـاكن شد.(157) وى يكى از سـرداران بـزرگ جـنـگ بـا ارتـش ‍ كـسـرى (ايـران)در زمـان عمر بود.(158) ماجراى رشـادت اين دليرمرد در واقعه يوم الجسر در جنگ با ارتش ايران در منطقه بصره معروف است . (159)

مـادر مـخـتـار: دومـه ؛ وى از زنـان بـا شـخـصـيـّت بـود و او را صـاحـب عقل و راءى و بلاغت و فصاحت شمرده اند. (160)

حيات و پرورش مختار

او در سـال يـكـم هـجـرت مـتـولد شـد. (161) ابـن اثـيـر نـقـل كـرده اسـت : از نـخـسـتـيـن نـوزادان مـسـلمـانـى اسـت كـه در سال اول هجرى به دنيا آمده اند:(162) صاحب تاريخ فخرى مى نويسد: (مختار مردى شريف و كريم و بلندهمت بود.(163)

او از همان كودكى و در نوجوانى در كنار پدر رشيدش ، كه فرماندهى لشكر اسلام را با ارتش ايـران آن روز بـر عـهـده داشـت ، در جـنگ ها شركت مى كرد و در واقعه قسّ ناطف ، با وجود كم سن وسـال بـودن ، شـهـامـتـى خـاص از خـود نـشان داده (164)و بدين ترتيب ، جنگ جويى شـجـاع و بـى پـروا از كـار درآمـد.(165) عـلامـه ابـن نـمـا او را بـه شـجاعت ، هوش ، سخاوتمندى ، حاضرجوابى ، تجربه و همت بلند مى ستايد.(166) علاوه بر صفات ذكـر شـده ، او مـردى عـابـد زاهـد و بـاتـقـوا بـود، در بـسـيـارى از ايـّام سـال روزه مـى گـرفـت و بـه نـمـاز مـداومـت داشـت ، او عـاشـق و دل باخته اهل بيت نبوّت (ع) بود و زندگى خود را در اين راه فدا كرد.(167)

وى ادب و فضائل اخلاقى را از مكتب اهل بيت پيامبر(ع) آموخت ، (168) ودر آغاز جوانى ، هـمراه با پدر و عموى خود براى شركت در جنگ با لشكر فُرس به عراق آمد و خاندان او همانند بسيارى از مسلمانان صدر اسلام ، در عراق و كوفه ماندند. مختار در كنار اميرالمؤ منين (ع) بود و پـس از شـهـادت آن حـضـرت ، بـراى مـدّتـى كـوتـاه بـه بـصـره آمـد و در آن جـا سـاكـن شد.(169)

علاّمه مجلسى (ره)مى فرمايد:

مـختار فضايل اهل بيت پيامبر(ص) را بيان مى كرد و حتّى مناقب اميرالمؤ منين و امام حسن وامام حسين (ع) را براى مردم منتشر مى ساخت و معتقد بود كه خاندان پيامبر از هر كس براى امامت وحكومت پس از پـيـامـبـر(ص) سـزاوارتـرنـد و از مـصـايـبـى كـه بـر خـانـدان پـيـامـبر وارد شده ، ناخشنود بود.(170)

خـانـدان مـخـتـار از شـيـعـيـان مـخـلص و عـلاقـه مـنـدان بـه اهل بيت رسالت (ع) بودند. عموى او، سعدبن مسعود ثقفى ، از صحابه پيامبر و از ياران خاص امـيـرالمـؤ مـنـين و امام حسن مجتبى (ع) به شمار مى رفت و از طرف آن بزرگوار، استاندار مدائن بود(171) ودر جنگ صفّين ، در كنار اميرالمؤ منين (ع) مردانه جنگيد.(172)

در حـادثـه سـابـاط هـم كـه بـه جـان امـام حـسـن (ع) سوء قصد شد، حضرت را براى معالجه و استراحت به خانه سعد بردند.(173)

شخصيّت مختار از ديدگاه علماى بزرگ اسلام

در روايـتـى كـه مـاجـراى سـوء قـصد خوارج به امام حسن (ع) آمده ، برخى نوشته اند كه وقتى حـضرت را براى معالجه ، به خانه عموى مختار، سعدبن مسعود، بردند، مختار پيشنهاد كرد كه امـام (ع) را بـه مـعـاويـه تـحـويـل دهـنـد، امـّا بـا مـخـالفـت و پـرخـاش عـمـويـش روبـه رو شد.(174)

1-سخن آية اللّه خوئى (ره)

آيـة اللّه خـوئى (ره)ضـمـن ردّ ايـن روايت كه آن را مرسله مى دانند، مى فرمايند: (به فرض ‍ صـحـّت ، مـخـتـار قـصـد آزمـايـش عـمـويـش را داشـتـه ومـقـصـود او نـجـات امـام (ع) بـوده اسـت .)(175)

عـلاّمـه سيد محسن جبل عاملى نيز در ردّ اين اتّهام مى گويد: (مختار قصد امتحان عمويش ‍ را داشته اسـت و در ذيـل روايـت نـيـز آمـده كـه مـن قـصـد جـدّى نـداشـتـم ، مـى خـواسـتـم شـمـا را امتحان كنم .)(176)

عـلاّمـه مـحـقـّق شـيـخ مـحـمـد بـاقـر مـحـمـودى در پـاورقـى انـسـاب الاشـراف ، در ذيـل ايـن مـطلب نوشته اند: (مساءله تحويل امام به دشمن از طريق شيعه ثابت نشده ، بلكه از احـاديـث اهل سنّت است)و به فرض هم اگر اين پيشنهاد از جانب مختار شده باشد، او در جوانى اشـتـباهى كرده كه بعدا پشيمان شده ودر عمل ، با ايثار و جان فشانى در راه پيامبر(ص) ، كار خـطـاى خـود را جـبـران نـمـوده و خـداونـد او را در زمـره شـهـدا و صـدّيـقـيـن قـرار داده و عـمـده در عمل ، عاقبت و پايان كار است و پايان عمر مختار هم شهادت در راه خدا بود.)(177)

يـكـى از ادلّه موجود براى اثبات شخصيّت والاى مختار و اين كه او مردى مخلص و مجاهد و مدافع حـق اهـل بـيـت (ع) و داراى اعـتـقـادى پـاك و راسـخ بـوده ، قـضـاوت هـا و شـهادت ها و اظهار نظر حول علماى شيعه و بزرگان علم رجال است .

آنـچه در بررسى شخصيّت مختار، در كلام علماى بزرگ شيعه از قدما تا متاءخران به چشم مى خـورد در تـجـليـل وتـمـجـيـد و تـصديق شخصيّت مختار است ؛ چهره هاى برجسته اى همچون شيخ طـوسـى ، عـلاّمه حلّى ، علاّمه ابن نما، علاّمه مامقانى ، علاّمه امينى ، و آية اللّه خوئى (ره)او را ستوده اند و در وثاقت و صحّت عمل و درستى اعتقاد او ترديد ننموده اند.

جـالب اين كه در ميان فقها، علما، محدثان و رجاليان بزرگ شيعه ، تاكنون احدى از آنان در ذم و نـكـوهـش مـخـتار سخن نگفته و بعضى روايات و نقل هاى تاريخى را كه در اين باب بوده ، يا حـمـل بـر تـقـيـّه كـرده اند ويا آن را ساخته دشمنان اهل بيت (ع) دانسته و در سند يا متن آن خدشه نموده اند.

آيـة اللّه خـويـى دربـاره مـختار مى فرمايد: (اخبار و رواياتى كه درباره مختار رسيده دو قسم است :

1 -اخبارى كه در مدح و ستايش او است ؛

2 -اخبارى كه در مذمّت و قدح او است . امّا اخبار مدح ، قوى و برتر است .)

سـپـس مـى فـرمـايـد: (در حـسـن حـال مـخـتـار، هـمـيـن بـس كـه او بـا كشتن قاتلان امام حسين (ع) ، دل اهـل بـيت (ع) را شاد كرد واين خود خدمتى بزرگ به ساحت مقدّس خاندان پيامبر(ص) است كه استحقاق پاداش از جانب آن بزرگواران را دارد.)

بـه اعـتـقـاد ايـشان ، (قيام مختار به خون خواهى امام حسين (ع) و كشتن قاتلان حضرتش ، بدون تـرديـد مـورد خـوشـنـودى خـداونـد و پـيـامـبـرش و ائمـه اطـهار(ع) مى باشد.) آن گاه پس ‍ از نقل روايتى ، مى فرمايند: (از ظاهر بعضى از روايات ، به دست مى آيد كه قيام مختار با اذن و اجازه خاصّ امام سجّاد(ع) بوده است .)

ايـشـان در ردّ انـتـسـاب مـخـتـار بـه فـرقـه گـمـراه كـيـسـانـيـّه مى فرمايد: (اين اتّهام توسّط اهـل سنّت به مختار زده شده و (هذَا الْقَوْلِ جِدّا) و سخنى كاملا بيهوده است .) دلايلى را نيز بيان مى دارند.(178)

2 ـ سخنان علاّمه مامقانى

مـرحـوم مـامـقـانـى ، اسـتـاد بـزرگ علم رجال ، پس از بررسى روايات مدح و ذم درباره مختار، و توجيه روايات مدح و ردّ روايات ذم ، مى فرمايد:

...خـلاصـه تـمـام آنـچه ذكر كرديم اين است كه اين مرد (مختار) مذهبش امامى و معتقد به امامت ائمه مـعـصـومين (ع) بوده و قيام و حكومت او با اجازه امام (ع) صورت گرفته است . گرچه وثاقت او ثابت نيست ، امّا او مورد مدح و ستايش است ، چنان كه وى را در شمار افراد (حسان)قرار مى دهد. و اگـر هـيـچ مـدح و مـنـقـبـتى جز طلب رحمت امام باقر(ع) ، آن هم سه بار در يك سخن ، براى او نبود، همين وى را كفايت مى كرد كه در زمره نيكان قرار گيرد و چه خوب گفته است مرحوم حائرى : طلب رحمت يكى از علماى شيعه براى فردى اقتضا مى كند كه روايت او را بپذيريم ، چه رسد به ترحّم امام (ع) .

سـپـس عـلاّ مـه مامقانى براى تاءييد سخن خود، به كلام علاّ مه حلّى (ره)و سيدبن طاووس (ره)استشهاد مى كند و مى فرمايد:

در هـر صـورت ، ظـاهـر سـخـن عـلاّمـه نـيز اعتماد بر روايت مختار است ؛ زيرا تمام آن را در قسمت اوّل كـتـاب خـود بـه صـورت خـلاصـه آورده كـه ايـن خـود دليل ديگرى است بر اين كه مختار امامى مذهب بوده ، چون هر كس با كتاب خلاصه علاّمه آشنايى داشـتـه بـاشـد، مـى داند كه علاّمه در قسمت اول كتاب خود، از غير امامى نام نمى برد، هر چند از نظر وثاقت به حدّ اعلا و كمال رسيده باشد)

مرحوم مامقانى اضافه مى كند:

سـيـدبـن طاووس نيز بر عمل به روايت مختار تصريح مى كند. وى در كتاب تحرير طاووسى ، پـس از بـيـان اخـبـار مـدح و ذم و جـواب و ردّ اخـبـار مـذمـّت او. بـه دليـل ضـعف سند آن ها، چنين مى فرمايد: پس از بررسى ، در مى يابيم كه روايات مدح ترجيح دارد و بـر فـرض آن كـه روايـات ذم تـهـمـت نـبـاشـد، احـتـيـاج بـه دقـّت نـظـر و تاءمّل دارد.(179)

3  -سخن علّامه امينى (ره)

علاّمه امينى از مختار با اين الفاظ ياد مى كند: مرد هدايت ، قيام كننده ، مجاهد، قهرمان و سلحشور. سپس به عنوان سئوال مى نويسد: (آيا نسبت هاى ناروايى كه دشمنان پست به دين و زندگى و قيام او داده اند كافى نبود؟!)

مرحوم علاّمه با كلماتى رسا از مختار تجليل مى كند و مى فرمايد: (هر كه با ديده بصيرت و تحقيق بر تاريخ و حديث وعلم رجال بنگرد، درمى يابد كه مختار از پيشگامان دين دارى و هدايت و اخـلاص و نـهـضـت مـقدّس او تنها براى برپايى عدالت و ريشه كن كردن ملحدان و ظلم امويان بـوده اسـت ، قـطـعـا سـاحـت مـخـتـار از مـذهـب كـيـسـانـى بـه دور مـى بـاشد و نسبت ها و تهمت هاى نـاجـوانـمـردانـه اى كه به او داده اند، حقيقت ندارد. و بى سبب نيست كه ائمه هدى و پيشوايان ما هـمـانـنـد امـام سـجـّاد و امـام بـاقـر و امـام صـادق (ع)بـر او رحمت فرستاده اند، به خصوص امام بـاقـر(ع) كـه بـه گـونه اى بسيار زيبا او را مورد ستايش قرار داده اند. هميشه خدمات او نزد اهل بيت (ع) مورد تقدير و تشكّر بوده است .(180)

4-سخن شريف القرشى

مـورّخ مـعـاصـر، بـاقـر شـريـف القـرشى ، درباره شخصيّت مختار مى نويسد: (مختار، يكى از شـخـصيّت هاى برجسته شيعه است . او شمشيرى از شمشيرهاى خاندان پيامبر(ص) بود و قلبش بيش از همه ، بر مظالمى كه بر اهل بيت پيامبر(ع) گذشت ، مى تپيد. وى در راه جهاد مقدّس خود، سـعـى و كـوشـش فـراوان داشـت تا قدرت را در دست بگيرد، امّا نه براى جاه طلبى و رياست ، بلكه براى خون خواهى اهل بيت پيامبر(ع) و انتقام از قاتلين او.)

سپس در ردّ اتهاماتى كه بر مختار وارد كرده اند، مى فرمايد: اين قهرمان بزرگ با اتّهاماتى نـاروا مـورد حـمله قرار گرفته است ؛ از قبيل اين كه وى مدّعى پيامبرى بود و... كه قطعا ساحت مـقـدس او از ايـن گـونـه تـهـمـت هـا پـاك و مـنـزّه اسـت . سـرچـشـمـه ايـن اتـّهامات و قضاوت هاى ناجوانمردانه آن بود كه او براى خون خواهى مظلومان كربلا قيام كرد و پايه هاى دولت اموى را لرزانـد و حـاكـمـيـّت غيرعادلانه اشراف عرب بر ملّت هاى غير عرب را در هم شكست . مختار در سـياست خود، عرب را بر عجم ترجيح نداد و مسلمانان را به يك چشم نگريست . روش سياسى او اجـراى عـدالت اجـتـمـاعـى در زمـان حكومتش بر اساس حكومت عادلانه اميرالمؤ منين (ع) بود. آرى ، مختار در روش ‍ سياسى واجتماعى واقتصادى خود، از روش على (ع) پيروى كرد. ايشان همچنين مى نـويـسـد: مـخـتـار از زهـد و تـقـواى فـراوانى برخوردار و به مبانى دينى سخت پاى بند بود. مـورّخـان دربـاره ايـّام كـوتـاه حـكـومـتـش گـفـته اند كه وى بيش تر روزها را به روزه شكر مى گـذرانـد و اين شكرانه نعمتى بود كه خداوند به او عطا نموده بود كه توانست انتقام خون امام حـسين و اهل بيت پيامبر(ع) را بگيرد و بر نابودى پليدان و ناپاكان از صفحه تاريخ توفيق يابد.(181)

5-سخن علاّمه مقرّم

ايـشـان كـتـابـى ارزشـمـند به نام تنزيه المختار نوشته و درآن آورده است : مختار ازشجاعان و دلاوران و هـمـواره بـا دشـمـنـان اهـل بـيـت (ع) در سـتـيـز و مـبـارزه بـود. وى مـردى عاقل و كاردان و آشنا به فنون جنگ و پيروزى بر دشمن به شمار مى رفت . مختار در ميدان هاى جنگ و حوادث ، كوله بارى از تجربه داشت و در كوره هاى آزمايش پخته شده بود. او از هواداران خـانـدان رسـالت بـه حساب مى آيد، در زندگى خود از آنان علم وادب و اخلاق و فضيلت آموخته بود و همواره مردم را به شيوه مرضيّه آنان دعوت مى كرد. مقام مختار از هر گونه تهمت منزّه است . دل او سـرشـار از مـحـبـّت و ولايـت خـانـدان پيامبر(ص) بود و روايات و سخنانى كه حاكى از تهمت هاى ناروا به ساحت او است ، همه دروغ و باطل مى باشد. (182)

6 ـ ديگر نويسندگان

بـزرگـان بـسـيـارى از عـلمـا در مـدح و مـنـقـبت مختار سخن گفته و كتاب نوشته اند براى رعايت اخـتـصـار، بـه اسـامـى برخى از آنان بر اساس نوشته علاّمه امينى در الغدير، اكتفا مى كنيم . اسـامـى عـلمـايـى كـه در شرح حال مختار و عظمت و پاكى او و خون خواهى امام حسين (ع) وشهداى كربلا كتاب نوشته اند و نام كتب آن ها عبارت است از:

1 -ابومخنف لوطبن يحيى ازدى (ف . 157)، اخذ الثار فى المختار؛

2 -نصربن مزاحم (ف . 212)، اخبار المختار ؛

3 -على بن عبداللّه مدائنى (ف .215 يا 225)، اخبار المختار؛

4 -ابواسحاق ابراهيم ثقفى (ف . 283)، اخبار المختار؛

5 -عبدالعزيز جلودى (ف . 302)؛

6 -محمدبن على بن الحسين (شيخ صدوق) (ف . 381)، كتاب فى المختار؛

7 -شيخ طوسى (ف . 469)، مختصر اخبار المختار؛

8 -ابويعلى محمدبن حسن طالبى ، اخبار المختار؛