هـان ، برخيزيد و قيام كنيد كه
خداوند بر شما غضب كرده است . هرگز به نزد زن و فرزندان خود برنگرديد تا خدا از شما
راضى شود!
بـه خـدا قـسـم ، گمان نمى كنم با اين كار هم او از ما راضى شود، مگر آن كه با
قاتلان حسين به جنگيد و بكشيد تا كشته شويد.
چـرا از مـرگ مـى تـرسـيـد؟ بـدانـيـد آن كـه از مـرگ بـتـرسـد، خـوار و ذليـل
خـواهـد شـد. شـمـا مـانـنـد بـنى اسرائيل باشيد كه چون پيامبرشان به آنان گفت :
(شما بـرخـود سـتـم كـرديـد و گـوسـاله پـرسـتيديد. پس به سوى خدايتان توبه بريد و
خود را بـكـشيد)(115)
و بنى اسرائيل چون دانستند كه تنها راه جبران گناه خويش مرگ آنان است ، به ناچار،
در مقابل مرگ تسليم شدند.
شـمـا چگونه ايد؟ اگر براى مرگ دعوت شديد، شمشيرها را تيز و نيزه ها را آماده كنيد
و سلاح برداريد؛(واَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ
الْخَيْلِ)(116)
آماده نبرد و كشتن و كشته شدن شويد! هر چه مى توانيد خود را نيرومند سازيد و از ساز
و برگ جنگ فراهم كنيد تا زمان نبرد فرا رسد!.
در آن جـا، يـكى از ياران به نام خالد بن سعد گفت : (به خدا سوگند، اگر بدانم
خودكشى و مـرگ و قتل نفس مرا از اين گناه بزرگ نجات خواهد داد، آنى در كشتن خود
ترديد نخواهم كرد. من تـمام حاضران را شاهد مى گيرم كه هر چه مال و امكانات دارم
وقف و صدقه مسلمانان مى كنم تا بـا آن بـه جـنـگ بـا فاسقان و تبه كاران برخيزند و
خود نيز با سلاحم با دشمن وارد كارزار خواهم شد.)
ابومعمّر كنانى ، كه از حاضران بود، نيز مانند خالد سخنانى به زبان آورد.
سـليـمـان گـفـت : سـخـن بـس اسـت . هـر كـس بـا مـااسـت ، بـرخـيـزد و بـه نـزد
عـبـداللّه بـن وال بـرود و چـون هـمـه چـيـز در نـزد او مـهـيـّا شـده اسـت تـا
آنـان را كـه مال و سلاح ندارند تجهيز كند و سپس روانه نبرد خواهيم شد.
(117)
بـنـا بـر نـوشـتـه ابـن اثـيـر، آغـاز دعـوت و حـركـت تـوّابـيـن يـك سـال پـس از
واقـعـه عـاشـورا بـود. امـّا آنـان حـدود سـه سال به طور مخفيانه ، براى انتقام
خون امام حسين (ع) فعّاليّت مى كردند و به جمع عِدّه و عُدّه پرداختند تا سال 64 كه
يزيدبن معاويه به هلاكت رسيد. چون يزيد از ميان رفت ، شيعيان به نـزد سـليـمـان
رفـتـنـد و گـفـتـنـد: آن ديـو نـابـكـار بـه هـلاكـت رسـيـده و حـكـومـت آنـان
سـست و مـتـزلزل شـده اسـت . اكـنـون بـهترين موقعيّت براى قيام است آنان پيشنهاد
دادند كه ما استاندار كوفه را، كه در آن زمان عمرو بن حريث بود و سمت قائم مقام ابن
زياد را در كوفه داشت ، خلع و، قـيـام خـود را از كـوفـه آغاز مى كنيم و قاتلين
حسين (ع) را تعقيب و به سزاى اعمالشان مى رسانيم . حكومت را به خاندان پيامبر(ص)،
كه احق و اولى بر آنند، باز مى گردانيم و زمام امر را، كه دستشان از آن كوتاه بود،
بديشان مى سپاريم .
سـليـمان گفت : نه عجله نكنيد، من در اين زمينه ، بسيار انديشيده ام . قاتلان حسين
(ع) اشراف و اعيان كوفه اند و دليران عرب با آنان همراهند؛ همه دستشان به خون حسين
آغشته است و بايد از آنـان انـتـقـام گـرفـت . امـّا شـروع ايـن كار از كوفه صلاح
نيست ؛ زيرا آنان بر ضدّ شما قيام خواهند كرد و كار دشوار خواهد شد.
مـن دربـاره پـيـروان خـود و يـاران ، بـررسى كرده ام . اكنون تعداد ما اندك است و
دشمن بسيار؛ اگـر الان قـيـام كـنـيـم ، يـك لقمه آنان خواهيم شد و مانند يك شتر
قربانى كار ما را يكسره مى كنند. پس بهتر اين است كه ما دعوت خود را گسترش دهيم و
مردم اطراف و اكناف را به يارى خود دعـوت كـنـيـم و شـيـعـيـان و ديـگـران را بـه
گـرد خـود آوريـم و آن گـاه وارد عمل شويم .(118)
نامه سليمان بن صرد خزاعى به شيعيان مدائن و
بصره
سـليـمـان سـپـس نامه اى به رهبر شيعيان مدائن ، سعدبن حذيفه ، نوشت و او را
كه از علاقمندان بـه خـاندان اهل بيت (ع) و مخلصان شيعه بود و نفوذ زيادى در مردم
مدائن داشت ، به انتقام خون شهداى كربلا و قيام بر ضدّ امويان دعوت كرد. متن نامه
او چنين است :
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
از سـليـمـان بـن صرد به سعدبن حذيفه
(119)
و مسلمانانى كه با اويند. سلام بر شما.
امـّا بـعـد، دنيا خانه اى شده كه نيكى ها از آن رخت بر بسته و بدى ها جاى آن را
گرفته است ، با خوبان و خردمندان ناسازگار شده ، بندگان خوب خدا از آن روى گردان
شده اند و زندگى انـدك آن را به عوض ثواب بسيار و جاويد فروخته اند. دوستان خدا و
برادران شما و شيعيان خـانـدان پـيـامـبـرتـان در كـار خـويـش و ايـن بـليّه كه
در مورد پسر دختر پيغمبرشان رخ داده ، انـديـشـه و تـاءمّل كرده اند كه وى را دعوت
نمودند و او اجابت كرد، امّا او دعوت كرد و ما اجابت نـنـموديم ؛ خواست برگردد،
نگذاشتند؛ امان خواست ، ندادند؛ مردم را رها كرد، امّا رهايش نكردند تـا آن كه بر
او تاختند و خونش را ريختند و بدنش را عريان كردند؛ راه ستم و جهالت و تعدّى و
گـردن كـشـى در مـقـابـل خـداونـد را پـيـش گـرفـتـنـد. و خـداونـد نـاظـر اعـمـال
آنـان بـود و سرانجام كارشان نيز به دست او است . (وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا
اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ)(يعنى : و زود باشد كه ظالمان بدانند كجا بازگشت مى
كنند.)(120)
و چون برادران شما بينديشيدند و تاءمّل كردند، دانستند كه خطايى بس بزرگ مرتكب شده
اند كـه از يـارى امـام پـاك و پاكيزه باز مانده اند و او را در ميان دشمن تنها
گذاشته و به ياريش نـشـتـافـتـه انـد؛ خطايى كه رهايى از آن جز با كشتن قاتلان وى
يا كشته شدن خودشان و جان بـازى شان قابل جبران نيست . برادران شما كوشيده اند، شما
نيز بكوشيد و آماده انتقام شويد. بـراى بـرادرانـمـان وقـتـى مـعـيـّن كـرده ايـم
كـه بـيـايـنـد و مـحـلّى كـه به ما بپيوندند. وقت : اول ماه ربيع الاول سال شصت و
پنجم . محل ديدار: نخيله .
چنان ديديم كه شما را نيز كه پيوسته ياران و برادران و همدلان ما بوده ايد، به اين
كار-كه چـنـان كـه پـيـدا اسـت ، خـدا بـراى برادرانتان قرار داده و مى خواهند به
وسيله آن توبه كنند -دعوت نماييم . شما شايسته فضيلت و ثواب آن خواهيد بود و از
گناهان به پيشگاه خدا توبه بـريـد، حـتـى اگـر در ايـن كـار قـطـع گـردن هـا بـاشـد
و كشته شدن فرزندان و از دست دادن اموال و هلاكت عشيره و اقوام .
بـدانـيـد كـسـانـى كـه در مـرج عذرا كشته شدند (حجر و ياران او)، از اين كه زنده
نيستند، زيان نـكـرده انـد، شـهـيـدانـنـد كـه نـزد پروردگارشان روزى مى برند و با
صبر و جان بازى به پيشگاه خداوند رفته اند و ثواب صابران را نصيب خود كرده اند.
يارانى كه دست بسته كشته شدند و با ستم به دار كشيده شدند و اعضاشان بريده شد
(اشاره به شهادت ميثم تمّار)، ستم ديدند، امّا زيان نديدند، اكنون زنده اند و به
ديدار خداى خويش شتافته اند و خداوند به آنان پاداش مى دهد، ان شاء اللّه .
خـداى تـان رحـمـت كند! در سختى و جنگ ، پايدار باشيد و هر چه زودتر به پيشگاه خدا
توبه كـنـيـد كه شما در خور آنيد كه هر كس از ياران تان به طلب پاداش خداى بر بليّه
اى صبورى كـنـد، شما نيز به طلب ثواب ، به مانند آن صبر كنيد و هر كه با عملى رضاى
خدا را خواسته بـاشد، گرچه به كشته شدن ، شما نيز به وسيله آن ، رضاى خدا را
بجوييد، تقوى بهترين تـوشـه ايـن جـهـان است و هر چه جز آن است فنا مى شود و بايد
از آن چشم پوشيد. خانه عافيت آخرت را راغب شويد و جهاد با دشمنان خدا و خودتان و
دشمنان خاندان پيامبرتان را انتخاب كنيد و با توبه ، به پيشگاه خداوند رويد، خداوند
ما و شما را به حيات طيّبه زنده كند و ما و شما را از عذاب خويش برهاند و سرنوشت
همه ما كشته شدن در راه او باشد، آن هم به دست بدترين خـلق او و سـرسـخـت تـريـن
دشمنان حق ! خداوند به هر چه خواهد، تواند و براى اولياى خويش كارساز باشد. والسلام
.
پاسخ شيعيان مدائن و بصره به نامه سليمان بن
صرد خزاعى
پـس از آن كـه سـليـمـان نـامه را براى سعدبن حذيفه يمانى ، كه از سران
شيعيان مدائن بود، نوشت و او را از عزم شيعيان كوفه و تصميم بر قيام و انتقام از
خون امام حسين (ع) آگاه ساخت ، او شـيـعـيـان مـدائن را به يارى دعوت كرد و به
سليمان پيام داد كه ما آماده حركت و مستعدّ يارى شماييم .
سـليـمـان نـامه ديگرى به مثّنى بن مخربه ، بزرگ شيعيان بصره ، نگاشت و او را در
جريان كار گذاشت و از او استمداد خواست .
مـثـّنـى نـيـز پاسخ داده كه ما شيعيان بصره خداى را بر توفيق شما سپاس مى گزاريم و
عزم شـمـا را تـاءيـيـد و بـه يـارى شـمـا خـواهـيـم شـتـافـت . وعـده مـا روز
نـبـرد و محل معيّن .
در ذيل نامه اش نيز اين اشعار را نوشت :
خـوب بـنـگر و تاءمّل كن ، من نزد تو خواهم آمد. با پرچم و نشان ، خود را نمايان مى
كنم و بر بـلنـدى ، نـعره رعد آسا مى زنم . من در پذيرايى چيزى فرو نخواهم گذاشت و
لجام اسب را رها ساخته ، با تهوّر تاخت مى كنم . تاخت و تاز من شديد و آن كه تحت
فرمان من است هرگز ترس به خود راه نمى دهد. آتش افروز، تنور جنگ را شعله ور خواهد
ساخت . آن كه برادر و مورد اعتماد مـن اسـت ، جـز بـراى خـدا شـمـشير نمى زند. و با
ضربات شمشير خود بدون عذر و گناه خواهد بود.(121)
خلع استاندار كوفه و نصب استاندار جديد
پس از مرگ يزيد و آشكار شدن دعوت ابن زبير در حجاز، مردم كوفه عمروبن حريث ،
استاندار كـوفـه ، را اخـراج نـمودند و داعيان وطرفداران ابن زبير مردم را به بيعت
با او دعوت كردند. ابـن زبـيـر نـيـز عبداللّه بن يزيد انصارى رابه استاندارى كوفه
منصوب نمود و ابراهيم بن طـلحـه را بـه عـنـوان مـشـاور، مـعـاون و خـزانـه دار
بـيـت المال او انتخاب كرد.
يـاران سـليـمـان هـمـچـنـان بـر تـصـمـيـم خـود بـه جـمـع آورى قـوا و سـلاح
مـشـغول بودند كه در اين بين ،مختار از حجاز به كوفه آمد. او نيز با داشتن
ماءموريّت از طرف محمد حنفيّه مردم را به خون خواهى امام حسين (ع) و قيام بر ضدّ
امويان دعوت كرد جمعى از ياران سـليـمـان از او جـدا شـدنـد و بـه گـروه مـخـتـار
پـيـوستند و معتقد بودند كه سليمان پيرمردى سال خورده است و در فنون جنگ سر رشته آن
چنانى ندارد و ما را به كشتن خواهد داد .
عبداللّه بن يزيد كه اوضاع را آن چنان آشفته ديد. و از اهداف مختار و سليمان آگاه
شد، با خود گفت : سليمان به ما كارى ندارد، قصد او جنگ با حكومت شام و انتقام گرفتن
از خون امام حسين (ع)است . خداوند آن ها را مشمول رحمت خود سازد. امّا خطر از ناحيه
مختار و گروه او است كه تصميم بـر قيام در كوفه دارند. بنا بر اين ، پيش از هر چيز،
دستور داد مختار را دستگير كردند وبه زنـدان انداختند و راه را براى حركت توّابين و
خروج آنان از كوفه و حركت به سوى شام هموار نـمـود. حـاكم كوفه اعلام داشت : اگر
توّابين به ما كارى نداشته باشند، ما هم به آنان كارى نـخـواهـيم داشت و من هدف
آنان را كه در صدد جنگ با ابن زياد هستند، تاءييد مى كنم و حتّى اگر صلاح بدانم ،
آنان را يارى خواهم كرد.
او سـپـس سخنانى در مذمّت ابن زياد و مظلوميّت امام حسين (ع) بر زبان راند و اعلام
كرد كه ابن زيـاد را در مـحـل سـرپـل مـنـيـج ديـده اند كه قصد لشكركشى به كوفه
دارد. پس چه بهتر كه گـروهـى بـه سراغ او روند وجنگ را دور از كوفه انجام دهند .اين
بهتر از آن است كه در كوفه آشـوب و درگيرى پيش بيايد؛ چون اگر در كوفه با هم درگير
شويد خسته و ناتوان خواهيد شد و ابن زياد به راحتى ، بر شما چيره خواهد گشت . اى
مردم كوفه ، بدانيد ابن زياد و پدر او بـدتـريـن خـلق خـدا در دشـمـنـى وسـتـيـز
بـا شـمـايـنـد. آن هـا مـدّت هـفـت سال بر شما حكومت كردند. و مردم شريف و
پرهيزكار و ديندار شما را كشتند. او ناكسى است كه كـسـى را كـشـتـه كـه امـروز بـه
خـون خـواهـى او قـيـام مـى كـنـيـد. شـمـا او را بـا مـرگ اسـتـقـبـال كنيد و هر
چه در توان داريد، بر ضدّ او به كار بريد. من به شما نصيحت مى كنم و خيرخواهى مى
نمايم .
(122)
جمع آورى سپاه وعزيمت به كارزار
سـليـمـان بـن صـرد نـزد سـران ياران خويش فرستاد وتصميم خود را به آن ها
خبر داد از آنان خـواسـت كـه در مـاه ربـيـع الاخـر هـمان سال (65 ه.ق)با بزرگان و
سران قوم به سوى شام حركت كنند.
تـوّابـيـن حـركـت خود را آغاز كردند ودر محلّه نخيله اردو زدند تا گرد هم جمع
شوند. سليمان از لشكر خود سان ديد، امّا تعداد آنان را كافى ندانست ؛ زيرا از بيعت
كنندگان ، جمع زيادى غايب بودند.
سـليـمـان دو نـفـر از يـاران خـود به نام حكيم بن منفذ كندى و وليدبن عصير كنان را
به كوفه فرستاد كه فرياد زدند: (يا لثاراتِ الحسين) .(123)
اين شعار بسيار تحريك كننده بود و آن دو نفر نخستين كسانى بودند كه اين شعار را
رسمى و عـلنـى كـردند. جمعى از مردم كوفه به آنان پيوستند و لشكر سليمان كه قريب
چهارهزار نفر بود، به هشت هزار نفر رسيد.
سـليمان به دفتر خود نگاه كرد، تعداد بيعت كنندگان قريب شانزده هزار نفر بوده اند.
به او گـفـتند: جمعى از ياران به مختار پيوسته اند. گفت : شايد حدود دوهزار نفر به
مختار پيوسته باشند، پس بقيه كجايند؟ بايد دست كم ، ده هزار نفر مى آمدند. سليمان
آنان را سرزنش كرد و گفت : آنها مؤ من نيستند. آيا عهد و پيمان خود را فراموش كرده
اند؟
لشـكـر سـه روز در نـخـيـله ماند و ماءموران سليمان به سراغ سران و كسانى كه بيعت
كرده و نـيـامـده بـودنـد، رفـتـنـد و آنـان را دعـوت بـه يـارى نـمـودنـد قـريـب
يـك هـزار نـفر ديگر نيز آمدند.(124)
مـسـيـّب ، كـه از سران برجسته شيعه و از رهبران قيام بود، برخاست و خطاب به سليمان
چنين گفت :
خـداى تـو را رحـمـت كـنـد. كـسـى كه از جنگ اكراه دارد به كار جنگ نيايد. بدان كه
جز افراد با اخـلاص و ايـمان ، كه از روى عقيده به اين اردوگاه آمده اند، ديگرى به
ما نخواهد پيوست . به انتظار ديگران مباش و با همين عدّه ، حركت به سوى نبرد را
آغاز كن .
سليمان گفت : نظرت پسنديده است سپس خود برخاست و چنين گفت :
ايـهـا النـّاس ، هـر كـس براى خدا و رضاى او و رسيدن به پاداش روز جزا آمده است با
ما خواهد بود و مشمول رحمت حق واقع خواهد شد، خواه زنده بماند، خواه كشته شود. و هر
كس به قصد دنيا آمده به خدا قسم ، ما غنيمت و بهره اين دنيا را نخواسته ايم . ما جز
براى رضاى خدا قيام نكرده و چـيـزى نـمـى خـواهـيـم . مـا بـا خـود مـال و سـيـم و
زرى نـداريـم ، حتى براى توشه راه نيز جز شـمـشيرهاى خود بر دوش ننهاده ايم . قوت
و توشه ما در حدّ ضرورت و به قدر احتياج است ، آن هـم بـا نـهـايت قناعت . هر كس
غنيمت مى خواهد با ما نيايد، كه ما براى دنيا قيام نكرده ايم . ما توبه كرده ايم و
به خون خواهى فرزند دختر پيامبر قيام نموده ايم .
پـس از سـخـنـان پـرشـور سـليـمـان ، يـكـى از سـران قـوم بـه نـام عـبـداللّه بـن
سـعـدبـن نفيل برخاست و گفت :
( مـن عـقـيـده اى دارم ؛ اگر پسنديدى و سودمند بود، خداوند ما را رستگار خواهد كرد
و اگر خطا بود، تنها عقيده شخصى من است :
اى سـليـمـان ، مـا بـراى انـتـقـام و خـون خـواهـى حـسـيـن قـيـام كـرده ايـم و
حـال آن كـه قـاتـلان حـسـيـن هـمـه در كـوفـه انـد ؛ از جـمـله عـمـرسـعـد رؤ سـاى
قبايل عراق . ما كجا مى رويم ؟ آنان را پشت سر نهاده ايم و به سوى شام مى رويم ؟
تـمـام يـاران او گـفـتـنـد: درسـت مى گويد و راءى صواب همين است كه به كوفه
برگرديم و نخست به قاتلان اصلى حسين (ع) بپردازيم .
سليمان سخنان آنان را خوب گوش كرد و گفت :
مـن بـا ايـن راءى مـخالفم . آن كه با حسين اعلام جنگ كرد و لشكر فراهم نمود و
فرمانده بود و بـه حـسـيـن اخـطـار كـرد كـه يـا تـسـليـم شـود يـا آمـاده جـنـگ
بـاشـد، ابـن زيـاد بـوده و مـا اول مـهـره اصـلى را هـدف گـرفته ايم . پس برخيزيد
و به يارى خداوند حركت مى كنيم . اگر خداوند ما را پيروز كرد، به راحتى مى توانيم
به ساير قاتلان حسين بپردازيم و هر كه را در آن جـنـايـت سـهـم و شـركـتـى بـود بـه
سـزاى اعمالشان مى رسانيم و همه را به دست انتقام مى سپاريم . اگر هم پيروز نشديم و
خداوند شهادت را نصيب ما كرد، باز هم با دشمنان خدا و آن ها كه حرام او را حلال
دانستند نبرد كرده ايم . و خداوند پاداش نيكوكاران را خواهد داد.
مـن دوسـت نـدارم نـيـروى شما بيهوده هدر رود و كار شما به نتيجه نرسد. شما مطمئن
باشيد كه اگـر بـه شـهـر خودمان برگرديم و در آن جا قيام را شروع كنيم ، هر كسى را
در آن جا بكشيد، عـشيره و اقوام او با شما در ستيز خواهند شد. و انتقام قوم خود را
خواهند گرفت و خون ها ريخته خـواهـد شـد و بـرادركـشـى رواج خـواهـد يـافـت . پـس
بـرخـيزيد و از خداوندطلب خير كنيد و در تصميمتان محكم باشيد.(125)
هـمـان گـونـه كـه قـبـلا اشـاره شـد، عـبـداللّه بن يزيد، استاندار انتصابى ابن
زبير، از قيام تـوّابـيـن نـگـران بـود و هـرگـز مايل نبود كه آنان در كوفه دست به
قيام و انتقام زنند؛ زيرا بسيارى از قاتلان امام حسين (ع) در كوفه از هواداران
حكومت ابن زبير شده بودند.
بـنـابـرايـن پس از اعلام قيام ، استاندار به عنوان حامى انقلابيّون سخن رانى كرد و
از جنايات حـكـومـت شـام انـتـقـاد نـمـود و خـود را مـدافـع امـام حـسـيـن (ع) و
هـوادار انـتـقـام جـلوه داد. او عـامـل اصلى فاجعه كربلا را يزيد و ابن زياد و
حكومت شام دانست و توّابين را به انتقام گيرى از آنـان تـشـويـق نـمـود و حتّى قول
داد كه به يارى آن ها نيز خواهد آمد و آنان آزادند كه مقدّمات قـيـام را فـراهـم
كـنـنـد و بـه سـوى ارتـش ابـن زيـاد، كـه در شـمـال كـوفـه مـستقر بود، حركت
نمايند ؛ زيرا حكومت شام و ابن زياد دشمن مشترك آن ها هستند و توّابين نيز همين
راءى را داشتند.
امـّا پـس از خـروج تـوّابـيـن از كـوفـه و اردوزدن آنـان در نـخيله ، به وحشت
افتاد كه اگر آنان پـيروز شوند، قطعا به سراغ كوفه و قاتلان امام حسين (ع) خواهند
آمد بنابراين ، سراسيمه هـمـراه بـا مـعـاون خـود، ابـراهـيم بن محمدبن طلحه ، كه
مستوفى و خراج دار ابن زبير بود، با جـمـعـى از سـران كـوفـه ، كـه در قـتـل امام
حسين (ع) نقشى نداشتند، به سراغ توّابين آمدند و مستقيما به ديدن سليمان شتافتند.
استاندار گفت :
آى سـليـمـان ، مـسلمان برادر مسلمان است ، و هرگز به او خيانت نمى كند. شما برادر
و همشهرى مـايـيـد. شـمـا بـهـتـريـن دوسـت و يـاور مـاييد. در قيام عجله نكنيد و
ما را به مرگ خودتان عزادار نسازيد. از عدّه ما نكاهيد، صبر كنيد تا مدّتى بگذرد
وما همه با هم نيرويى عظيم فراهم آوريم و مـتـّفـقـا بـه جـنـگ بـا ابـن زيـاد و
حـكـومـت شـام بـرويـم اگـر پـيـشـنـهـاد مـا را قـبـول كـنيد، خراج خوبى را هم به
شما اختصاص مى دهيم ، مشروط به آن كه بدون ما به كار جنگ اقدام نكنيد؛ زيرا شكست
شما شكست ما نيز خواهد بود.
امير اين سخنان را گفت و مستوفى هم تاءييد كرد. آن گاه سليمان در پاسخ آنان گفت :
شـمـا از روى دل سـوزى نـصـيـحت كردى و از باب مشورت و از روى مهربانى و خيرخواهى ،
با نهايت سعى و كوشش ، از چيزى دريغ نكرديد، ولى مطمئن باشيد ما به اميد خدا، تصميم
بر جنگ بـا ايـن قوم گرفته ايم و هرگز در تصميم خود تجديد نظر نخواهيم كرد و از
خداوند هدايت و نـصـرت مـى طـلبـيـم و شـمـا خـواهـيـد ديـد كـه مـا بـه تـصـمـيـم
خـود عمل مى كنيم .
استاندار كوفه گفت :
حـالا كـه شما بر اين تصميم اصرار داريد، پس اندكى صبر كنيد تا ما لشكر را با شما
همراه كـنـيـم . مـگـر نـمـى دانـيـد دشـمـن قـوى اسـت و سـپـاه بـسـيـار دارد و
مـا بـايـد در مـقـابـل آنـان بـه انـدازه كـافـى نـيرو داشته باشيم . در اين هنگام
، خبر رسيد كه ابن زياد با لشكر فراوان قصد آنان كرده است .(126)
اجتماع بر سر تربت امام حسين (ع)
لشـكـر تـوّابين و خون خواهان امام حسين (ع) براى تجديد عهد و اظهار توبه و
ندامت و تصميم قاطع بر قيام ، راه كربلا را پيش گرفتند و به سوى تربت پاك آن حضرت و
شهداى كربلا حركت كردند.
ابـن اثـيـر نـوشـته است : چون چشم آنان به قبر امام حسين (ع) افتاد، صداى ضجّه و
ناله شان بـلنـد شـد و همه با يك آهنگ ، سرود توبه سر دادند، و آن قدر بر مزار
شهيدان گريستند كه نـظـيـرش تـا آن روز ديـده نـشـده بـود. آن روز هـمـانـنـد
حـاجيان در طواف كعبه و تجمّع در كنار حجرالاسود، بر قبر سيد شهيدان (ع) ازدحام
نمودند، برآن حضرت و ديگر شهداى كربلا درود فـرسـتـادنـد و هـمـان جـا بر عزم و
توبه خود ميثاق بستند و يك روز و يك شب را با آه و ناله و توبه ، به دعا گذراندند و
گفتند:
(اَلّلهـُمَّ ارْحـَمْ حـُسـَيـْنا، اَلشَّهيدُ بْنُ الشَّهيدُ، الْمَهْدِىُّ ابْنُ
الْمَهْدِىُّ، الصِّدّيقُ بْنُ الصِّدّيقُ. اَلَّلهُمَّ اِنَّنـا نـَشـْهـَدُ
اَنـّا عـَلى دينِهِم وَ سَبيلِهِمْ وَ اَعْداءُ قاتِليهِمْ وَ اَوْلِياءُ
مُحبيهِمْ، اَلَّلهُمَّ اِنّا خَذَلْنَا ابْنَ بـِنـْتِ نـَبـِيِّكَ،
فـَاغـْفـِرْلَنـا مـا مـَضـى وَ تـُبْ عـَلَيـْنـا وَ ارْحـَمْ حـُسَيْنا وَ
اَصْحابَهُ الشُّهَداءَ الصِّديـقـيـنَ، وَ اِنـّا نـَشْهَدُ اَنّا عَلى دينِهِمْ
وَ عَلى ما قُتِلُوا عَلَيْهِ، وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا
لِنَكُونَّنَ مِنَ الْخَاسِرينَ.)
(يـعـنـى : خـداونـدا، حـسـيـن را مشمول رحمتت قرار ده ؛ آن شهيد فرزند شهيد و مهدى
فرزند مهدى وصدّيق فرزند صدّيق را. خداوندا، گواه باش كه ما بر دين و راه آنان
هستيم و دشمنان قاتلان آنان و طرفدار دوستان آنان .
پروردگارا، ما فرزند پيامبرت را يارى نكرديم ، ما را ببخش و از گذشته ما در گذر،
توبه مـا را بـپذير و حسين و ياران و اصحاب پاكش را رحمت كن ، خدايا، ما شهادت مى
دهيم كه بر دين آنـان و بـر آنـچـه جـان خـود را در راه آن نـهـاده انـد، مـى
بـاشـيـم . خـدايـا، اگر ما را نبخشى و مشمول رحمت خودنسازى ، از زيان كارانيم .
زيـارت قـبـر امـام حـسـيـن (ع) روحـيـه انـتـقـام و عـزم راسـخ آنـان را در
هـدفـشـان جـزم تـر كرد.(127)
تـوّابين پس از زيارت قبور شهيدان كربلا، از راه انبار، به طرف مرزهاى شام و براى
مصاف بـا لشـكر ابن زياد به حركت درآمدند. جمعى از آنان دوباره برگشتند و بر قبر
امام حسين (ع) مـتـوسـّل شـدنـد وتـجـديـد عـهـد نـمـودنـد و سـپـس بـا سـرعـت ،
خـود را بـه لشـكـر رساندند.(128)
لازم بـه ذكـر اسـت كـه قـبـر امام (ع) چه در زمان بنى اميّه و چه بنى عباس ،
ميعادگاه عاشقان و انقلابيان بوده و نطفه بسيارى از نهضت ها در كنار آن قبر مقدس
منعقد مى شده است . در تاريخ ، موارد متعدّدى از تجمّع انقلابيان و تجديد عهد و
ميثاق با سالار شهيدان به چشم مى خورد.
نامه فرماندار كوفه به سليمان بن صرد و پاسخ
او
پـس از حـركـت سپاه توّابين ، عبداللّه بن يزيد، كه از طرف ابن زبير، حاكم
كوفه بود، نامه اى به اين مضمون براى سليمان بن صرد و توّابين نوشت :
... اى قـوم مـا، دشـمـن را گستاخ و جسور نكنيد، شما برگزيدگان و بزرگان شهر خود
هستيد. اگـر دشـمـن شـمـا را گـرفتار كند، همه گرفتار شده ايم در صورت شكست شما، به
تصرّف كـوفـه طـمـع خـواهـنـد كـرد، اگـر دشـمن بر شما غالب شد به شما رحم نخواهد
كرد و تا ابد رسـتـگـار نـخـواهـيـد شـد. اى قـوم ، دسـت مـا و شـمـا يـكـى اسـت و
دشـمـن ما مشترك است . اگر در مـقـابل دشمن متّحد شويم ، قطعا پيروز خواهيم شد واگر
تفرقه و اختلاف بين ما بيفتد، شوكت و قـدرتـمـان درهـم شـكـسـتـه خـواهـد شـد. ايـن
شـوكـت و قـدرت را دسـت كـم نـگـيـريـد و خود را در مـقـابـل دشـمـن خوار و ناچيز
نكنيد. اى قوم ، در نصيحت و دلسوزى ما شك و ترديدى به خود راه نـدهـيـد، بـا نـظـر
مـن مـخـالفـت نـكـنـيـد، چـون نـامـه مـن بـه شـمـا رسـيـد بـه كـوفـه بـاز گرديد.(129)
سـليـمان و ياران او از مضمون نامه حاكم كوفه ناراحت شدند و گفتند: اين پيشنهاد را
آن وقت هم كه در بلاد خود بوديم به ما داد، ما نپذيرفتيم . اكنون كه بر جهاد تصميم
گرفته و عزم خود را جزم نموده ايم و وارد سرزمين دشمن شده ايم ، چگونه آن را
بپذيريم ؟ اين راءى درستى نيست . سـليـمـان در پـاسـخ بـه حـاكـم كـوفـه ، نـامـه
اى نـوشـت و ضـمـن تـشـكـّر از نـصـحـيـت و دل سوزى او، چنين نگاشت :
...اين قوم ، كه هستى خود را به خدا فروخته اند و از گناه خود توبه كرده اند و به
سوى خدا روى آورده اند و بر او توكّل نموده اند و به قضاى الهى تن داده اند، هرگز
باز نخواهند گشت ، تصميم نهايى خود را گرفته اند.
وقتى نامه سليمان به عبداللّه ، حاكم كوفه رسيد، با تاءسّف اظهار داشت :
(اين قوم بر خودكشى خود تصميم گرفته اند. نخستين خبرى كه از آنان به شما خواهد
رسيد. خـبـر مـرگ و شـكـسـت آن هـا اسـت . بـه خـدا سـوگـنـد، آن هـا بـا كـرامـت و
عـزّت نـفـس و در حال اسلام و ايمان كشته خواهند شد.)(130)
توقّف در منطقه قرقيسيا
لشـكـر تـوّابـين مسير را به طرف دشمن طى كردند تا به منطقه قرقيسيا رسيدند.
بزرگ اين قـلعه مردى به نام زفر بن حارث كلابى بود. مردان او در قلعه آماده دفاع
بودند و خود زفر نيز از دژ بيرون نمى آمد و آماده باش داده بود.
مسيّب بن نجبه ، از سران توّابين ، به او پيغام داد كه براى رفع نيازمنديهاى لشكر
توّابين ، بـازارى بـگـشـايد و خود نيز شخصا تا در قلعه رفت و از زفر اجازه ديدار و
مذاكره خواست . هذيل ، فرزند زفر، با او صحبت كرد و به نزد پدر بازگشت و گفت :
(مسيّب مردى بزرگ است و از شما اجازه ملاقات خواسته .)
زفر كه مسيّب را خوب مى شناخت ، به فرزندش گفت : (پسرك من ، تو نمى دانى او كيست ؟
او يـكـّه سوار عرب و قهرمان قبايل مضر است . اگر ده تن از اشراف و سران مضر را
بشمارند، او يكى از آنان است ، او مردى موحّد و با ايمان و پرهيزگار است . زود برو
و او را نزد من بياور!)
زفـر اسـتـقـبـال گـرمـى از مـسيّب به عمل آورد و او را در كنار خود نشاند واز
اهداف قيام و حركت پرسيد. مسيّب هم ماجرا و علّت قيام را بيان كرد.
زفر گفت :
علّت اين كه ما در قلعه را بستيم اين بود كه هدف شما را نمى دانستيم و روشن نبود كه
شما به جـنـگ مـا آمده ايد يا برنامه ديگرى داريد. بنابراين ، حالت دفاعى به خود
گرفتيم . حالا كه مقصد شما روشن شد، با شما حرفى نداريم . ما شما را به نيكى و
پرهيزگارى مى شناسيم . سـپـس بـه فـرزنـدش دسـتـور داد كـه بـراى لشكر توّابين
بازارى بگشايد تا آن ها بتوانند نيازمنديهاى خود را تهيّه نمايند.(131)
زفـر يـك اسـب و هـزار درهـم بـه مـسـيـّب بـخـشـيـد، ولى او مـال را پـس داد و
فـقط اسب را قبول كرد وگفت : شايد به اين اسب نيازمند شوم ؛ زيرا ممكن است اسب خودم
لنگ شود. زفر نان و علوفه و آذوقه بسيارى براى آنان فرستاد، به اندازه اى كه مردم
از خريد از بازار بى نياز شدند و چيزى جز يك پيراهن وتازيانه اى نخريدند و روز بعد
به سوى دشمن حركت كردند. زفر آنان را بدرقه كرد و به سليمان ، رهبر توّابين ،
اطّلاعات مـفـيـدى از حـركـت دشـمـن ارائه داد و گـفـت : پـنـج فـرمـانـده دشـمـن
بـه نام هاى حصين بن نمير، شـرحـبـيـل بـن ذوالكـلاع ، ادهـم بـن مـحـرز، جـبـلة
بـن عـبداللّه خثعمى و خود عبيداللّه بن زياد با لشـكـرهـاى فـراوان ، كـه مـانـنـد
درخـت و جـنـگـل بـود، از محل رقّه عبور كردند.
او پـيـشـنـهـاد كـرد:( اگـر بـخـواهـيـد، پـنـاهـتـان مـى دهـيـم ، داخل قلعه و
شهر ما شويد؛ با شما متّحد خواهيم شد و در صورت حمله دشمن ، همه با هم با آن ها
وارد نبرد خواهيم شد.)
سليمان گفت : (همشهرى هاى خودمان هم چنين پيشنهادى به ما كردند، ولى ما نپذيرفتيم
.) زفر گفت : (حال كه بر اين تصميم مصرّيد، پس زودتر حركت كنيد و محلّ و سوق الجيشى
عين الورده را بـگـيـريـد، پـيش از آن كه دشمن آنجا را بگيرد؛ چون سرچشمه آب آن جا
است . وشهر را پشت سـرقـرار دهـيـد كـه پـناهگاه خوبى براى نبرد است . اگر چنين
كنيد، آب و موادّ ذخيره ضرور در دسترس شما خواهد بود واز ناحيه ما خيالتان آسوده
باشد كه در امان خواهيد بود. زودتر حركت كنيد. به خدا سوگند، من جماعتى را بهتر از
شما و گرامى تر و پاك تر در زندگيم نديده ام . اميدوارم كه شما سبقت بگيريد واگر
نبرد آغاز شد، سعى كنيد در بيابان وسيع و آزاد بجنگيد؛ چـون دشـمـن بـسـيـار اسـت و
شـمـا نـسـبـت بـه آنـان انـدك هـسـتـيـد. هـرگـز در مقابل آنان صف نكشيد كه آن ها
شما را بر زمين خواهندافكند و شكست خواهندداد. دشمن نيروى پياده زيادى دارد كه
سواره ها، آنان را پشتيبانى مى كنند، در حالى كه من در ميان شما لشكر پياده اى نمى
بينم . شما به شكل پارتيزانى و جنگ و گريز در ميان ديوارها و تپّه ها و موانع به
آنان حمله ور شويد و سواران خود را بر ميمنه و ميسره آن ها مسلّط سازيد و هر دسته ،
دسته ديگر را پشتيبانى كند و با شيوه دقيق نظامى ، دشمن را خسته كنيد و از پاى در
آوريد.) او توصيه هاى زياد ديگرى نيز درباره نحوه جنگ به آنان نمود.(132)
آن گـاه زفـر بـا آنـان خـداحـافـظـى كـرد و بـراى پيروزى آنان دعا خواند و آن ها
براى او دعا كـردنـد و بـسـيـار تشكّر نمودند. او به قلعه خود بازگشت و لشكر به طرف
عين الورده حركت نمود.
تـوابـيـن در غـرب عـيـن الورده اردو زدند و پنج روز استراحت كردند تا طلايه لشكر
دشمن به آنان رسيد.(133)
مصاف با لشكر ابن زياد
لشـكـر شـامـيـان بـه فـرمـان دهى ابن زياد به طرف اردوگاه توابين ، كه در
غرب عين الورده بود، پيش رفتند و در موضعى كه فاصله آنان تا عين الورده يك روز راه
بود، اردو زدند.
سـليـمـان بـرخاست و براى لشكر خود سخن رانى مهمىّ ايراد كرد و آنان را در توجّه به
خدا و آخرت ودل بريدن از دنيا تشويق نمود و گفت :
... امـّا بـعد، دشمنى كه منظور شما بود و راه هاى درازى را پيموديد تا سراغ او
برويد، اكنون با پاى خود به سوى شما آمده است .
شـمـا روزهـا و شب ها را در راه بوديد و رنج بسيار برديد تا به اين جا رسيديد.
اكنون جنگ را بـا جـان بـازى و فـداكـارى و پـايـدارى و بـردبـارى استقبال كنيد، كه
خداوند با صابران است .
هـرگـز كـسـى پـشـت به دشمن نكند، مگر قصد جان بازى و تغيير موضع نبرد داشته باشد
يا بخواهد به يارى ياران خود بشتابد. كسى را كه فرار كرد، مكشيد، مگر آن كه با شما
به جنگ بـرگـردد. ايـن سـيره و آيين نبرد على بود كه ميان پيروان خود مانده است .
سپس گفت : ياران ، اگر من كشته شوم ، مسيّب بن نجبه امير شما خواهد بود و اگر او
كشته شد، عبداللّه بن سعد بن نـفـيـل امـيـر خـواهـد بـود و اگـر او نـيـز كـشـتـه
شـد، عـبـدالله بـن وال و اگر او هم كشته شد، رفاعة بن شدّاد امير شما خواهد بود.
خداوند كسى را بيامرزد كه جان بازى او از روى صدق و اخلاص بوده و به عهد و وفاى خود
پايدار باشد.(134)